عوامل تبعید امام هادی
آرشیو
چکیده
متن
قسمت اول این مقاله در شماره 66 فرهنگ کوثر آمده است. اینک توجه شما را به قست دوم و پایانی آن جلب میکنیم.
فشارهاى روحى
امام هادی(ع)را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانهاى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل جاسوسانى را در چهره خدمتکار براى زیر نظر داشتن امام به آن خانه فرستاد تا رفت و آمدهاى ایشان را کنترل کنند. این خانه با دیگر خانهها، متفاوت بود؛ متوکل دستور داده بود که در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله، امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند.
صقر بن ابى دلف مىگوید:
« وارد حجره امام شدم، او را در حالی یافتم که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او سلام کردم، ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس پرسید: براى چه آمدهاى؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى؛ فعلاً به من آسیبى نمىرسد. من خوشحال شدم و خدا را شکر کردم».[1]
امام هادی(ع) در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد سربازانش گاه و بىگاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آنجا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر مىگذاشتند و به هتاکى ساحت مقدس امام مىپرداختند. در تاریخ آمده است که: برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مىکرد و به بزم شراب خود فرا مىخواند.[2]
تلاشهاى مذبوحانه بنیعباس
هر بار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام طراحى مىکرد، با شکست روبه رو مىشد. شکستهای پی در پی و تلاشهاى بىثمر متوکل، به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد:
«واى بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم تا او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین باشد، نشد...».[3]
ناکامى و شکست متوکل، وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به سعید حاجب داد. ابن اورمه مىگوید:
«نزد سعید حاجب رفتم و این، در زمانى بود که متوکل، ابوالحسن(ع) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان اللَّه! خدا با چشم دیده نمىشود؟! گفت: منظورم همان کسى است که شما، او را "امام" مىخوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست؛ وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کندهاند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه مىکنى؟ گفتم: براى آنچه مىبینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواستهشان نمىرسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا، خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت». ابن اورمه میافزاید: به خدا سوگند! دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.[4]
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مىدهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام، پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته، انتظار امام را مىکشیدند تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند، با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟ پاسخ دادند: آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، هراس انگیزتر از صد شمشیر برهنه بود، و قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونهاى که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم».[5]
به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام هادی(ع) نافرجام ماند.
قتل متوکل
متوکل در کمتر از دو دهه خلافت خود، چیزى جز بدرفتارى با شیعیان و قتل و خونریزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و کینهاى که به خاندان پیامبر(ص) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، عباده مخنّث، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على(ع) را مسخره مىکرد و مىگفت: «این مرد طاس و شکم برآمده، مىخواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مىنوشید و قهقهه سر مىداد. منتصر، فرزند او که به امامان شیعه علاقهمند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. عباده به کار خود ادامه نداد. متوکل متوجه او گردید و از او علّت را پرسید. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت. در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مىکند و این مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو مىخواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور؛ ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند».
متوکل براى آنکه علاقهمندى فرزندش را به امام على(ع) به سخره بگیرد، دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش شعر هجوآمیزی بخوانند. این بىحیایى و بىشرمى متوکل، سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.[6] از این رو، همراه با ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، فتح بن خاقان، او را به قتل رساند.[7]
آرامشى زودگذر
امام هادى(ع) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاستهاى کلّى دستگاه، در جهت اسلام زدایی جز در دوران مستنصر، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مىگذراند؛ چرا که امام هادى(ع) در بین مخالفان سرسخت حاکمیت، چهرهاى شناخته شده و برجسته به شمار مىرفت و به همین سبب، خلفا بر تداوم محدودیتهاى امام، اصرار مىورزیدند.
این دوره هفت ساله در کشمکش قدرت بین خلفا گذشت و همین مسئله به علویان مجال مىداد تا در این فضا بهتر بتوانند از محضر امام هادی(ع) کسب فیض کنند. روى آوردن علویان به سامرا، موجب حساسیت زمامداران وقت شد. معتزّ که در این دوره خلافت را بر عهده داشت، بدون کوچکترین ارزیابى و بررسى اوضاع، تصمیم گرفت امام را به قتل برساند و سرکوبى شیعیان را دوباره در دستور کار بنى عباس قرار دهد.
جنایت هولناک
سرانجام توطئه دشمنان امام هادى(ع) به ثمر رسید و امام را به دستور معتزّ مسموم کردند. ابودعامه مىگوید:
«امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت، فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقّى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مىآمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند».[8]
امام هادى(ع) در سوم رجب سال 254ق به شهادت رسید.[9] احمد بن داود مىگوید:
«همراه عدّهای از جمله محمد بن اسحاق اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به ابوالحسن مىبردم. هنگامى که به مقصد رسیدیم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش ما آمد و گفت: اى احمد بن داود و اى محمد بن اسحاق! من حامل نامهاى از سرورتان ابوالحسن هستم که برای شما نگاشته است مبنی بر اینکه من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس، احتیاط کنید تا دستور فرزندم حسن(ع) به شما برسد».
ما با شنیدن این خبر، بسیار ناراحت شدیم و گریستیم؛ ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم. به خانه امام هادى(ع) وارد شدیم. شخصى ما دو نفر را صدا زد و گفت: اى احمد و اى محمد! این نامه را بگیرید. در آن نوشته شده بود:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. از بنده امیدوار به رحمت خدا، حسن، به شیعیان و پیروان سوگوارش. اما بعد، خداى را برآنچه بر ما فرو فرستاد، سپاس مىگویم و او را براى صبر زیبایى که به شما ارزانى داشت، شکر مىکنم؛ چرا که او براى ما و شما، کافى است و برترین پشتیبان است».[10]
در سوگ امام
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب مردم ستمدیده را جریحه دار کرد. در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى، سراسر خانه را آکنده بود.[11] مردم به صورتهاى خود سیلى مىزدند و گونههاى خود را مىخراشیدند و فریاد مىزدند: «واى بر ما از بى کسى و بى یارى! واى بر مستمندان و یتیمان از تنهایى!»[12]
شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست.
شیعیان بدن مطهر امام هادى(ع) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه موسى بن بغا گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از این رو، به دستور او بدن مطهر حضرت را بر زمین گذاشتند و او بر جنازه ایشان نماز خواند؛ در حالی که امام حسن عسکرى(ع) پیش از تشییع بدن مطهر پدرش، به اتفاق شیعیان نماز را خوانده بودند. بدن پاکیزه حضرت را در یکى از خانههایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى(ع) مشکل بود؛ در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم، امام را تا خانه بدرقه کردند.[13]
ابو هاشم جعفرى که از نزدیکان امام هادى(ع) بود، قصیدهاى در رثاى امام خود با این مضامین سرود:
«آن هنگام که شنیدم بیمار شدهاى، تب و اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفت و زمین به لرزه در آمد. به من گفت: پیشواى تو، بیمار و نزار شده است. در پاسخ گفتم: سر و جان من فداى او باد! اینک دین، بیمار شده و ستارگان آسمان، در اندوه فرو رفتهاند. اى سرور من! شگفتا که تو به درد و رنج مبتلا شدهاى؛ حال آنکه تو خود، طبیب همه دردهایى و همه دردها را مداوا مىکنى و مردگان را زنده مىکنى...».[14]
پیشینه حرم سامرا
حرم سامرا، شامل دو بارگاه منوّر امام هادى و امام عسکرى(ع) است که زمین آن را امام هادى(ع) از شخصى به نام «دلیل بن یعقوب» خریدارى کرده است. پس از شهادت امام حسن عسکرى(ع) در سال 260 ق و دفن ایشان در جوار آرامگاه پدر، این خانه از وضعیت مسکونى خارج شد و زیارتگاه عاشقان و دوستان گردید. در سال 333 ق به دستور «ناصر الدّوله هَمْدانى» بر گرداگرد خانه، دیوارى کشیدند و بر روى هر دو قبر، گنبدى برافراشتند. در دوران آل بویه، نخست، معزّالدّوله هزینه زیادى را براى توسعه و عمران این بقعه و سرداب امام مهدى(عج) اختصاص داد و براى نخستین بار ضریحى از چوب بر روى هر دو قبر نصب کرد و نگهبانها و خادمانى را به خدمت حرم و زائران گماشت. پس از او، در سال 368ق به دستور عضد الدوله دیلمى، صحن بزرگى، همراه با چندین رواق، گرداگرد قبرها ساخته شد. افزون بر آن، دور تا دور شهر سامرا نیز باروى مستحکمى کشیدند. پس از سقوط آل بویه، به دستور بساسیرى، در سال 444 ق، ساختمان با شکوهى روى قبرها بنا شد که دو قرن دوام یافت. این بنا در سال 640 ق، در اثر آتش سوزى از بین رفت. به دستور خلیفه عباسى، المستنصر باللّه، تمامى ساختمانها به بهترین شکل تجدید بنا و ساخته شد. این ساختمانها چند صد سال در برابر حوادث طبیعى دوام آورد، تا آنکه در سال 1200 ق، احمد خان دُنبلى که از حکمرانان آذربایجان بود، ساختمانهاى کهن را ویران و ساختمان با شکوه دیگرى با ترکیب و معمارى نو بنا کرد که در زمان حکمرانى فرزندش، حسین قلى خان دنبلى، در سال 1225ق پایان پذیرفت. سرپرستى کار ساختمان که هزینه فراوانى داشت، به عهده میرزا محمد سلماسى بود.
در سال 1285ق به دستور ناصر الدین شاه قاجار، ضریح قدیمى تعویض و به نقره تبدیل شد. طلا کارى گنبد عظیم حرم مطهر و کاشیکارى سطح بیرونى گلدستهها و ایوانها و سردرهاى حرم مطهر نیز به دستور ناصرالدین شاه انجام گرفت.
امروزه گنبد حرم عسکریین بزرگترین گنبد در میان گنبدهاى عتبات مقدسه و دومین گنبد بزرگ پس از گنبد سلطانیه زنجان در مشرق زمین است.[15]
شایسته یاداوری است که با کمال تأسف در تاریخ 3/12/1384 گنبد نورانی دو امام بزرگوار در سامرا توسط مزدوران انگلیس و آمریکا منفجر گردید و بار دیگر در تاریخ23/3/1386 دو گلدسته باقی مانده از آن در سایه حمایت اشغالگران عراق تخریب شد وَ سَیَعْلَمُ الّذینَ ظَلَمُوا أَیّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ...
زیارتنامه امام
برای این حرم مطهر، سه زیارتنامه وارد شده است که یک زیارت، مشترک بین دو امام است، و براى هر یک از آن دو امام همام نیز زیارتنامه جداگانه وجود دارد. در زیارت نامه مخصوص امام هادى(ع) مىخوانیم:
«... سلام بر تو اى ابوالحسن که پاکیزه روح، هدایتگر و نور تابناک خدایى! درود خدا بر تو اى برگزیده خدا! سلام بر تو اى سرّ خدا... ! سلام بر تو اى رشته محکم خدا... ! سلام بر تو اى ستاره درخشان!
گواهى مىدهم اى مولاى من که تو، حجت خدا بر آفریدگان هستى و خلیفه حق در میان خلق و امین در ملک حق، و شاهد و گواه حق بر بندگان او هستى. گواهى مىدهم که تو به حقیقت، روح پارسایى و دروازه شهر هدایت هستى. تو رشته محکم ایمان و حجت حق بر هر کسى هستى که در بالا و زیر این زمین خاکى است. گواهى مىدهم که تو پاک و منزهى از هر گناه، و از هر عیب و نقص دورى، و به لطف خاص خداوند اختصاص یافتهاى، و به مرتبه حجت خداوندى مخصوص گردیدهاى، و کلمه خدا به تو عنایت شده است. تو آن رکن و نگهبان دینى که بندگان به سوى تو پناه مىآورند...».[16]
پی نوشتها
[1] . بحارالانوار، ج 50، ص 194.
[2] . همان، ص211.
[3] . همان، ص 158؛ الارشاد، ج 2، ص431.
[4] . بحارالانوار، ج 50، ص 195.
[5] . همان، ص 196.
[6] . الکامل فى التاریخ، على بن ابى الکرم ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج 7، ص55.
[7] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص522.
[8] . منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ش، ج 2، ص 688؛ بحارالانوار، ج 50، ص239.
[9] . منتهی الامال، ص680.
[10] . وفیات الائمه، ص385.
[11] . منتهى الآمال، ج 2، ص 684.
[12] . وفیات الائمه ، ص 386.
[13] . برگرفته از: منتهى الآمال، ج 2، ص683و686.
[14] . همان.
[15] . جنات ثمانیة، فخر الواعظین محمد باقر بن مرتضى حسینى، قم، انتشارات دلیل، 1381ش، ص768.
[16] . مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، چاپ چهارم، 1379 ش، ص 844.
فشارهاى روحى
امام هادی(ع)را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانهاى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل جاسوسانى را در چهره خدمتکار براى زیر نظر داشتن امام به آن خانه فرستاد تا رفت و آمدهاى ایشان را کنترل کنند. این خانه با دیگر خانهها، متفاوت بود؛ متوکل دستور داده بود که در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله، امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند.
صقر بن ابى دلف مىگوید:
« وارد حجره امام شدم، او را در حالی یافتم که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او سلام کردم، ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس پرسید: براى چه آمدهاى؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى؛ فعلاً به من آسیبى نمىرسد. من خوشحال شدم و خدا را شکر کردم».[1]
امام هادی(ع) در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد سربازانش گاه و بىگاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آنجا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر مىگذاشتند و به هتاکى ساحت مقدس امام مىپرداختند. در تاریخ آمده است که: برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مىکرد و به بزم شراب خود فرا مىخواند.[2]
تلاشهاى مذبوحانه بنیعباس
هر بار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام طراحى مىکرد، با شکست روبه رو مىشد. شکستهای پی در پی و تلاشهاى بىثمر متوکل، به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد:
«واى بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم تا او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین باشد، نشد...».[3]
ناکامى و شکست متوکل، وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به سعید حاجب داد. ابن اورمه مىگوید:
«نزد سعید حاجب رفتم و این، در زمانى بود که متوکل، ابوالحسن(ع) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان اللَّه! خدا با چشم دیده نمىشود؟! گفت: منظورم همان کسى است که شما، او را "امام" مىخوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست؛ وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کندهاند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه مىکنى؟ گفتم: براى آنچه مىبینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواستهشان نمىرسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا، خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت». ابن اورمه میافزاید: به خدا سوگند! دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.[4]
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مىدهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام، پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته، انتظار امام را مىکشیدند تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند، با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟ پاسخ دادند: آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، هراس انگیزتر از صد شمشیر برهنه بود، و قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونهاى که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم».[5]
به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام هادی(ع) نافرجام ماند.
قتل متوکل
متوکل در کمتر از دو دهه خلافت خود، چیزى جز بدرفتارى با شیعیان و قتل و خونریزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و کینهاى که به خاندان پیامبر(ص) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، عباده مخنّث، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على(ع) را مسخره مىکرد و مىگفت: «این مرد طاس و شکم برآمده، مىخواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مىنوشید و قهقهه سر مىداد. منتصر، فرزند او که به امامان شیعه علاقهمند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. عباده به کار خود ادامه نداد. متوکل متوجه او گردید و از او علّت را پرسید. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت. در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مىکند و این مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو مىخواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور؛ ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند».
متوکل براى آنکه علاقهمندى فرزندش را به امام على(ع) به سخره بگیرد، دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش شعر هجوآمیزی بخوانند. این بىحیایى و بىشرمى متوکل، سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.[6] از این رو، همراه با ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، فتح بن خاقان، او را به قتل رساند.[7]
آرامشى زودگذر
امام هادى(ع) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاستهاى کلّى دستگاه، در جهت اسلام زدایی جز در دوران مستنصر، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مىگذراند؛ چرا که امام هادى(ع) در بین مخالفان سرسخت حاکمیت، چهرهاى شناخته شده و برجسته به شمار مىرفت و به همین سبب، خلفا بر تداوم محدودیتهاى امام، اصرار مىورزیدند.
این دوره هفت ساله در کشمکش قدرت بین خلفا گذشت و همین مسئله به علویان مجال مىداد تا در این فضا بهتر بتوانند از محضر امام هادی(ع) کسب فیض کنند. روى آوردن علویان به سامرا، موجب حساسیت زمامداران وقت شد. معتزّ که در این دوره خلافت را بر عهده داشت، بدون کوچکترین ارزیابى و بررسى اوضاع، تصمیم گرفت امام را به قتل برساند و سرکوبى شیعیان را دوباره در دستور کار بنى عباس قرار دهد.
جنایت هولناک
سرانجام توطئه دشمنان امام هادى(ع) به ثمر رسید و امام را به دستور معتزّ مسموم کردند. ابودعامه مىگوید:
«امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت، فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقّى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مىآمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند».[8]
امام هادى(ع) در سوم رجب سال 254ق به شهادت رسید.[9] احمد بن داود مىگوید:
«همراه عدّهای از جمله محمد بن اسحاق اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به ابوالحسن مىبردم. هنگامى که به مقصد رسیدیم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش ما آمد و گفت: اى احمد بن داود و اى محمد بن اسحاق! من حامل نامهاى از سرورتان ابوالحسن هستم که برای شما نگاشته است مبنی بر اینکه من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس، احتیاط کنید تا دستور فرزندم حسن(ع) به شما برسد».
ما با شنیدن این خبر، بسیار ناراحت شدیم و گریستیم؛ ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم. به خانه امام هادى(ع) وارد شدیم. شخصى ما دو نفر را صدا زد و گفت: اى احمد و اى محمد! این نامه را بگیرید. در آن نوشته شده بود:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. از بنده امیدوار به رحمت خدا، حسن، به شیعیان و پیروان سوگوارش. اما بعد، خداى را برآنچه بر ما فرو فرستاد، سپاس مىگویم و او را براى صبر زیبایى که به شما ارزانى داشت، شکر مىکنم؛ چرا که او براى ما و شما، کافى است و برترین پشتیبان است».[10]
در سوگ امام
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب مردم ستمدیده را جریحه دار کرد. در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى، سراسر خانه را آکنده بود.[11] مردم به صورتهاى خود سیلى مىزدند و گونههاى خود را مىخراشیدند و فریاد مىزدند: «واى بر ما از بى کسى و بى یارى! واى بر مستمندان و یتیمان از تنهایى!»[12]
شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست.
شیعیان بدن مطهر امام هادى(ع) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه موسى بن بغا گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از این رو، به دستور او بدن مطهر حضرت را بر زمین گذاشتند و او بر جنازه ایشان نماز خواند؛ در حالی که امام حسن عسکرى(ع) پیش از تشییع بدن مطهر پدرش، به اتفاق شیعیان نماز را خوانده بودند. بدن پاکیزه حضرت را در یکى از خانههایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى(ع) مشکل بود؛ در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم، امام را تا خانه بدرقه کردند.[13]
ابو هاشم جعفرى که از نزدیکان امام هادى(ع) بود، قصیدهاى در رثاى امام خود با این مضامین سرود:
«آن هنگام که شنیدم بیمار شدهاى، تب و اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفت و زمین به لرزه در آمد. به من گفت: پیشواى تو، بیمار و نزار شده است. در پاسخ گفتم: سر و جان من فداى او باد! اینک دین، بیمار شده و ستارگان آسمان، در اندوه فرو رفتهاند. اى سرور من! شگفتا که تو به درد و رنج مبتلا شدهاى؛ حال آنکه تو خود، طبیب همه دردهایى و همه دردها را مداوا مىکنى و مردگان را زنده مىکنى...».[14]
پیشینه حرم سامرا
حرم سامرا، شامل دو بارگاه منوّر امام هادى و امام عسکرى(ع) است که زمین آن را امام هادى(ع) از شخصى به نام «دلیل بن یعقوب» خریدارى کرده است. پس از شهادت امام حسن عسکرى(ع) در سال 260 ق و دفن ایشان در جوار آرامگاه پدر، این خانه از وضعیت مسکونى خارج شد و زیارتگاه عاشقان و دوستان گردید. در سال 333 ق به دستور «ناصر الدّوله هَمْدانى» بر گرداگرد خانه، دیوارى کشیدند و بر روى هر دو قبر، گنبدى برافراشتند. در دوران آل بویه، نخست، معزّالدّوله هزینه زیادى را براى توسعه و عمران این بقعه و سرداب امام مهدى(عج) اختصاص داد و براى نخستین بار ضریحى از چوب بر روى هر دو قبر نصب کرد و نگهبانها و خادمانى را به خدمت حرم و زائران گماشت. پس از او، در سال 368ق به دستور عضد الدوله دیلمى، صحن بزرگى، همراه با چندین رواق، گرداگرد قبرها ساخته شد. افزون بر آن، دور تا دور شهر سامرا نیز باروى مستحکمى کشیدند. پس از سقوط آل بویه، به دستور بساسیرى، در سال 444 ق، ساختمان با شکوهى روى قبرها بنا شد که دو قرن دوام یافت. این بنا در سال 640 ق، در اثر آتش سوزى از بین رفت. به دستور خلیفه عباسى، المستنصر باللّه، تمامى ساختمانها به بهترین شکل تجدید بنا و ساخته شد. این ساختمانها چند صد سال در برابر حوادث طبیعى دوام آورد، تا آنکه در سال 1200 ق، احمد خان دُنبلى که از حکمرانان آذربایجان بود، ساختمانهاى کهن را ویران و ساختمان با شکوه دیگرى با ترکیب و معمارى نو بنا کرد که در زمان حکمرانى فرزندش، حسین قلى خان دنبلى، در سال 1225ق پایان پذیرفت. سرپرستى کار ساختمان که هزینه فراوانى داشت، به عهده میرزا محمد سلماسى بود.
در سال 1285ق به دستور ناصر الدین شاه قاجار، ضریح قدیمى تعویض و به نقره تبدیل شد. طلا کارى گنبد عظیم حرم مطهر و کاشیکارى سطح بیرونى گلدستهها و ایوانها و سردرهاى حرم مطهر نیز به دستور ناصرالدین شاه انجام گرفت.
امروزه گنبد حرم عسکریین بزرگترین گنبد در میان گنبدهاى عتبات مقدسه و دومین گنبد بزرگ پس از گنبد سلطانیه زنجان در مشرق زمین است.[15]
شایسته یاداوری است که با کمال تأسف در تاریخ 3/12/1384 گنبد نورانی دو امام بزرگوار در سامرا توسط مزدوران انگلیس و آمریکا منفجر گردید و بار دیگر در تاریخ23/3/1386 دو گلدسته باقی مانده از آن در سایه حمایت اشغالگران عراق تخریب شد وَ سَیَعْلَمُ الّذینَ ظَلَمُوا أَیّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ...
زیارتنامه امام
برای این حرم مطهر، سه زیارتنامه وارد شده است که یک زیارت، مشترک بین دو امام است، و براى هر یک از آن دو امام همام نیز زیارتنامه جداگانه وجود دارد. در زیارت نامه مخصوص امام هادى(ع) مىخوانیم:
«... سلام بر تو اى ابوالحسن که پاکیزه روح، هدایتگر و نور تابناک خدایى! درود خدا بر تو اى برگزیده خدا! سلام بر تو اى سرّ خدا... ! سلام بر تو اى رشته محکم خدا... ! سلام بر تو اى ستاره درخشان!
گواهى مىدهم اى مولاى من که تو، حجت خدا بر آفریدگان هستى و خلیفه حق در میان خلق و امین در ملک حق، و شاهد و گواه حق بر بندگان او هستى. گواهى مىدهم که تو به حقیقت، روح پارسایى و دروازه شهر هدایت هستى. تو رشته محکم ایمان و حجت حق بر هر کسى هستى که در بالا و زیر این زمین خاکى است. گواهى مىدهم که تو پاک و منزهى از هر گناه، و از هر عیب و نقص دورى، و به لطف خاص خداوند اختصاص یافتهاى، و به مرتبه حجت خداوندى مخصوص گردیدهاى، و کلمه خدا به تو عنایت شده است. تو آن رکن و نگهبان دینى که بندگان به سوى تو پناه مىآورند...».[16]
پی نوشتها
[1] . بحارالانوار، ج 50، ص 194.
[2] . همان، ص211.
[3] . همان، ص 158؛ الارشاد، ج 2، ص431.
[4] . بحارالانوار، ج 50، ص 195.
[5] . همان، ص 196.
[6] . الکامل فى التاریخ، على بن ابى الکرم ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج 7، ص55.
[7] . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص522.
[8] . منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ش، ج 2، ص 688؛ بحارالانوار، ج 50، ص239.
[9] . منتهی الامال، ص680.
[10] . وفیات الائمه، ص385.
[11] . منتهى الآمال، ج 2، ص 684.
[12] . وفیات الائمه ، ص 386.
[13] . برگرفته از: منتهى الآمال، ج 2، ص683و686.
[14] . همان.
[15] . جنات ثمانیة، فخر الواعظین محمد باقر بن مرتضى حسینى، قم، انتشارات دلیل، 1381ش، ص768.
[16] . مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، چاپ چهارم، 1379 ش، ص 844.