اقامتگاهها و سفرهاى رسول اکرم (ص)
آرشیو
چکیده
متن
مولود ملکوتى
در هفدهم ربیع الاول سال 570م. (عام الفیل) خورشید درخشان پیامبر اعظم در خانهاى واقع در پشت کوه صفا طلوع کرد. برخى گفتهاند: آن حضرت در شعب ابىطالب در خانه محمد بن یوسف متولد گردید. این خانه مبارک را رسول خد(ص) به عقیل بن ابىطالب بخشید.
به هر حا این نوزاد تنها سه روز شیر مادر خورد و پس از آن ثویبه و حلیمه به افتخار دایگى او نایل شدند. حضرت محمد (ص) مدت پنج سال در میان قبیله بنىسعد به سر برد و رشد و نمو کرد. به برکت وجود پیامبر، عشایرى که از خشکسالى و مشکلات دامدارى رنج مىبردند، مشاهده کردند که «خیر و برکت» به سویشان آمده است و گوسفندان پرشیر شدهاند.
برادران رضاعى آن حضرت هر روز دامها را براى چرانیدن به صحراهاى اطراف مىبردند؛ یک روز پیامبر هم با اجازه حلیمه سعدیه با برادرانش همراه شد و در حوالى قبیله به چوپانى مشغول گردید و این، کارى بود که رسولان قبلى هم انجام داده بودند. پیامبر در آغاز پنج سالگى، همچو مردان طایفه سعد، فصیح و رسا سخن مىگفت و چون لب به گفتار مىگشود، کلامش شمرده و سنجیده بود.1
ایام کودکى
در پایان پنج سالگى حلیمه سعدیه، محمد را با خود برداشت و به مکه برد و به دست مادرش آمنه سپرد. این کودک با وجود آنکه چندین بار مکه را دیده بود، کمتر فرصت یافته بود که در آن زندگى کند؛ لذا با فضاى این شهر مقدس و مبارک بیشتر مأنوس شد. مادرش از جوانى و مهربانى پدرش (عبدالله) سخن مىگفت و کنیزشان ام ایمن ـ که نام اصلىاش برکه و اصلاً حبشى بود ـ نیز براى محمد قصهها مىگفت. او یک روز در لابه لاى داستانهایى که براى آن طفل بیان مىکرد، به وى مژده داد که قرار است با مادرش به یثرب بروند.
سرانجام محمد، مادر و امایمن سوار بر شتر با اندک توشهاى، در حالى که ابوطالب آنها را بدرقه مىکرد، به سوى یثرب حرکت کردند. او در این سفر از مشاهده کوهها، صحراها، قبیلهها و دیگر دیدنیهای راه، نکتهها آموخت و پس از چهارده روز به یثرب گام نهاد. آمنه او را برای دیدار دایىهاى خویش ـ که بنى عدى بن نجار بودند ـ به این شهر برد و در دارالنابغه اقامت گزیدند. در آنجا مرقد عبدالله (پدر محمد) قرار داشت. آمنه بر سر مزار شویش خاطرات گذشته را از ذهن خویش گذرانید و از چگونگى رحلت او براى کودکش سخن گفت.
توقف آنان در مدینه به حدود یک ماه رسید. رسول اکرم بعدها وقتى به رسالت مبعوث گردید و به مدینه هجرت نمود، آن سفر کوتاه را به یاد داشت و چون چشمان مبارکش به برج محلّه بنی النّجار افتاد، فرمود: «یادم هست که با پسر دایىهایم، پرندگان بالاى برج را پرواز مىدادیم و به بال گشودن هایشان مىنگریستیم». و نیز فرمود: «با مادرم به دارالنابغه فرود آمدیم و من شنا کردن را در چاه بزرگ آب بنىالنّجار آموختم». در همان ایام گروهى از یهودیان پیامبر را که دیدند، قدرى در سیمایش خیره شدند و چون نام مبارکش را از امّایمن پرسیدند و او پیامبر را معرفى کرد، آنان گفتند: این پسر، پیامبر این امت است و این شهر، محلّ هجرت اوست.2
پس از چندی براى بازگشت مهیا شدند. مشکهاى آب، رهتوشهها، لباسها و رواندازها را بار یک شتر کردند و امایمن هم بر آن سوار شد و بر مرکب دیگر، پیامبر و مادرش سوار شدند.
محمد در طول راه دریافت که مادرش آرامش و نشاط قبل را ندارد. نخست تصور کرد که به دلیل مشاهده قبر پدر این تألّم و کسالت به او دست داده است، اما به زودى فهمید که مادر به شدت بیمار است و هر لحظه حالش وخیمتر مىگردد. آنها به روستایى به نام «ابواء»، میان راه مکه و مدینه، توقف نمودند تا شب را سپرى کنند. در این هنگام، دیگر چشمان آمنه فروغى نداشت و با وجود آنکه حدود سى سال داشت، چهرهاش شکسته و پژمرده به نظر مىرسید. صبح روز بعد آمنه، پسرش را به سینه خود چسبانید و دستان کوچکش را در دستهاى بىرمق خود اندکى فشرد و سپس جاودانه فروخفت. با کمک اهالى ابواء، آمنه در قبرستان کوچک این روستا دفن شد و محمد و امّایمن با اندوهى عمیق به راه خود ادامه دادند.
امایمن در حیات آمنه و پس از مرگش، عهدهدار پرستارى رسول خدا بود. و گویند: چون پیامبر در «عمره حدیبیه» از ابواء عبور مىکرد، کنار مزار مادرش آمد و آن را تعمیر کرد و آنگاه گریست. چون سبب گریه او را پرسیدند، فرمود: «بر او رحمتم آمد و گریستم، و خداوند بخشنده و مهربان است.»3 پس از درگذشت آمنه، عبدالمطلب، محمد و امایمن را به خانه خود آورد. در این حال، پیامبر شش سال و سه ماه داشت. او به نوهاش بسیار مهر مىورزید؛ چنان که در خصوص پسرانش چنین عطوفتى را نشان نمىداد. معمولاً در سایه خانه کعبه تشکچهاى مىگسترانیدند و عبدالمطلب بر آن مىنشست و هیچ یک از پسران به احترام پدر جلو نمىرفتند ولی پیامبر که در آن موقع کودک بود، روى تشکچه مىنشست. اما عموهایش در صدد بودند وى را دور سازند؛ عبدالمطلب که مراقب اوضاع بود، مىگفت: «فرزندم را آزاد بگذارید که برایش منزلت خاصى است». روزى که محمد هشت سال و هشت ماه و هشت روز داشت، عبدالمطلب وفات یافت. پس از وفات عبدالمطلب، ابوطالب دست پیامبر را گرفت و او را با خویش به خانه برد.4
به سوى شام
پیامبر مورد توجه ابوطالب بود و لحظهاى از وى جدا نمىشد و همسرش فاطمه دختر اسد بن هاشم نیز از محمد پرستارى مىکرد و او همان بانویى است که به قول رسول اکرم، کودکانش را گرسنه مىگذاشت تا او را سیر کند و آنان را گردآلود رها مىنمود تا پیامبر را بشوید و بیاراید.
رسول خد(ص) دوازده ساله و به نقلى سیزده ساله بود که همراه عموى خود ابوطالب که با کاروان قریش براى تجارت به شام مىرفت، رهسپار این قلمرو گردید. این سفر در دهم ربیع الاول سال دوازدهم (سیزدهم) واقعه فیل روى داد. مسافرت مذکور براى محمد بسیار جالب بود. او علاوه بر اینکه از سرزمینهایى با تمدنهاى کهن چون وادى القرى، مدین و دیار ثمود دیدن مىکرد، به مناظر و چشم اندازهاى سرسبز سرزمین سوریه نیز مىنگریست. از جمله این نواحى شهرى بود به نام بُصرىَ در منطقه حوران در نود کیلومترى دمشق. راهبى سالیان متمادى درون صومعه خویش در این آبادى مشغول عبادت بود و مسیحیان منطقه به دیدنش مىرفتند. او به هنگام عبور کاروانها، از محلّ اقامت خود بیرون مىآمد و با افرادى از آنان دیدار مىنمود.5 آن راهب که «بحیرا» نام داشت و از قبیله عبدالقیس و دانایان کیش مسیحى بود، به سوى کاروانى رفت که حضرت محمد (ص) در آن بود. آنان جلوى صومعه اطراق کرده بودند. لحظاتى بعد، بحیرا خود را به ابوطالب و پیامبر رسانید. از ابوطالب نام طفل را پرسید، او مىگوید: محمد فرزند عبدالله و آمنه است که هر دو از دنیا رفتهاند. بحیرا مىپرسد: نام دیگرى ندارد؟ او جواب مىدهد: چرا، مادرش وى را «احمد» نامیده است. بحیرا که چشم از محمد بر نمىدارد، از وی مىپرسد: چند سال دارى؟ و از چه قبیلهاى هستى؟ پیامبر مىفرماید: دوازده سال دارم و از قریش هستم. در ادامه راهب او را به لات و عزّى ،که نام دو بت معروف مکه بود، سوگند مىدهد که به آنچه مىپرسد، درست پاسخ دهد. حضرت مىفرماید: مرا به آنان سوگند مده که از این دو بت بیزارم. من به خداى یگانه ایمان دارم. راهب در مىیابد که او، همان پیامبر موعود است. به ابوطالب مىگوید: نام برادرزادهات را در کتابهاى مقدس گذشتگان خواندهام، نشانههایش را هم مىدانم. او برگزیده و پیامبر خدا و آخرین فرستاده آسمانى است. باید مراقب باشى تا دشمنان و به ویژه یهودیان به وى گزندى نرسانند.
مورّخان نقل کردهاند: رسول خدا در کنار درختى خشکیده ایستاده بود که به کرامت آن بزرگوار، ابرى بر قامتش سایه افکند و بارانى بارید و ناگهان درخت سبز شد و میوه آورد. بحیرا، این معجزه را تأیید کرد و دستهاى حضرت را بوسید و گفت: اگر زمان بعثت شما را دریابم، ایمان خواهم آورد.6
از چوپانى تا تجارت
حضرت محمد (ص) اگرچه در سنین نوجوانى به سر مىبرد، اما نمىتوانست در برابر مشکلات اقتصادى عمویش بىتفاوت باشد و چون ابوطالب وى را در تأمین هزینه خانواده مصمم دید، بر خلاف میل درونى تعدادى گوسفند و چند شتر در اختیارش نهاد تا به چرا ببرد. رفته رفته دیگر عموها دامهای خود را به آن نوجوان مىسپردند و بدین ترتیب او دیگر بارى بر دوش عمویش نبود؛ چرا که مزدى در ازاى این کار دریافت مىکرد. قلمروى که پیامبر در آن به چوپانى روى آورد، «قراریط» نام دارد که مکانى است در بیابانهاى اطراف مکه. شبانى، مزایاى دیگرى براى محمد داشت: به سر بردن در خلوت بىآلایش صحرا، دور بودن از آلودگىهاى شرک و نفاق و در آن سکوت و آرامش مجالى براى این نوجوان فراهم ساخت تا به تفکر و اندیشه بپردازد.7
در آنجا پیامبر اکرم براى نخستین بار با عمار بن یاسر آشنا شد؛ نوجوانى که رمه اربابش عمرو بن هشام (ابوجهل) و برخى دیگر از مردان تیره بنى مخزوم را براى چرا به دشت مىآورد. عمار بسیار شیفته اخلاق و رفتار پیامبر شد. روزى عمار گفت: اى امین! شنیدهام در فخ چراگاه خوبى است، آیا نمىخواهى گلههایمان را آنجا ببریم؟ پیامبر پذیرفت. روز بعد، هنگامى که عمار با گلهاش به آنجا رفت، امین را دید که پیش از وى آنجا رسیده بود، اما رمهاش را از ورود به چراگاه باز مىداشت. عمار با تعجب پرسید: چرا چنین کردى؟ محمد فرمود: قرارمان بر این بود که هردو باهم به این منطقه بیاییم؛ از این رو، نخواستم در این کار بر تو پیشى گیرم.
چوپانان، گلههاى خود را به پیامبر مىسپردند تا در شهر مکه به گشت و گذارى بپردازند. هنگامى که نوبت به پیامبر مىرسید تا به این دیار برود، از رفتن امتناع مىنمود و مىفرمود: به صلاح من نیست در شب نشینىهاى مکه حضور یابم و اوقات خویش را این گونه تلف کنم.8
محمد، بیست و پنج ساله بود که ابوطالب به او پیشنهاد کرد تا در کاروان تجارتى «خدیجه بنت خویلد» مشغول به کار شود. از این رو، خدیجه به جاى غلامش، این بار سرپرستى کاروان را به محمد سپرد و اجرت کار او را دو برابر مقدار معمولى تعیین کرد. این سفر نیز علاوه بر فواید اقتصادى، براى پیامبر این امکان را فراهم آورد که بار دیگر به سیاحت بپردازد و آداب و رسوم متفاوت مردمان مسیر را از نظر بگذراند و تجربههایى را بیندوزد و نگرش خویش را عمق ببخشد. در سراسر این راه نسبتاً طولانى که آسمان آفتابى بود و گرما هم شدت مىگرفت، دو موجود آسمانى (فرشته) بر بالاى سر محمد به پرواز در مىآمدند تا رنج گرما، او را آزار ندهد.
چون کاروان در دامنه تپهاى که دیر بحیراى راهب بر آن قرار داشت، بار افکند، پیامبر فرمود: وقتى دوازده ساله بودم، در اینجا مردى مهربان از صومعه بیرون آمد و گفت و گوهایى با من داشت. نمىدانم او در قید حیات است یا خیر.
در این حال، شخصى پاسخ داد که وى مرده است. محمد، نام آن شخص را پرسید: جواب داد: من نسطور و جانشین بحیرا در همین دیر هستم. او ماجراى ملاقاتش را با شما برایم گفته بود و در کتابهایى خواندهام که به زودى به پیامبرى مبعوث خواهید شد.
در شام، هنگام فروش کالاها، حضرت محمد(ص) با دلسوزى و همت و کوشش با خریداران به مذاکره پرداخت و چندین برابر دفعات قبل سود برد. میسره، غلام خدیجه مىگوید: در شگفتم از این مرد که هم قاطع بود و هم کارگزار و هم کارگر. او تدبیر، مناعت طبع، فروتنى و شکیبایى را با هم جمع نموده بود!
در خانه خدیجه
وقتى کاروان بازگشت، خدیجه از تلاش موفقیتآمیز پیامبر با خبر شد و میسره غلام او، از رفتار و اخلاق محمد گفت. محبوبیت پیامبر نزد این زن مضاعف شد؛ تا آنجا که به امین مکه پیشنهاد ازدواج داد و پیامبر نیز پذیرفت و همان سال این پیوند پاک صورت گرفت. در این هنگام، خدیجه چهل ساله بود و پسر و دخترى از دو شوهر قبلى خود داشت.9
از این پس، رهبر بزرگترین نهضت جهانى و گرامىترین رهبر الهى در خانه خدیجه، زندگى جدیدى را آغاز کرد؛ منزلى که از چند جهت هنوز حائز اهمیت و ارزش تاریخى است.
1. تداعى کننده حساسترین فرازهاى تاریخ صدر اسلام؛
2. جایگاه نزول وحى بر پیامبر اکرم؛
3. زنده کننده فداکارىهاى نخستین بانوى مسلمان؛ یعنى خدیجه؛
4. زادگاه شریفترین بانوان جهان؛ یعنى حضرت فاطمه زهرا(س).
از غار حرا تا شعب ابىطالب
گرایشهاى معنوى و برخى رویدادهاى حیرتانگیز، پیامبر را به خلوتگزینى، تفکر و راز و نیاز با خداوند تشویق مىنمود. به همین دلیل، پیامبر اکرم(ص) معمولاً در هر سال یک ماه در غار حرا به عبادت مىپرداخت. این غار در کوهى به همین عنوان در شمال مکه و مشرف به آن قرار دارد. همین کوه بود که زیر پاى پیامبر لرزید و رسول خدا خطاب بدان فرمود: آرام گیر که بر روى تو نیست، مگر پیامبرى و صدیقى و شهیدى. پیامبر پس از تمام شدن دوران اعتکاف در غار حرا و پیش از آنکه به خانه برود، کنار کعبه مىآمد و هفت دور یا بیشتر طواف مىکرد و آنگاه به منزل مىرفت. در سالى که او به مقام نبوت رسید، ماه رمضان را پیامبر در این غار به سر برد تا آنکه فرشته وحى نازل شد و به فرمان خداوند، او را به عنوان آخرین فرستاده الهى مبعوث نمود. پس از آنکه جبرئیل مأموریت خویش را انجام داد، پیامبر از کوه حرا پایین آمد و راهى خانه خدیجه شد.10
در وره سه ساله دعوت سرّى پیامبر خانه ارقم بن ابىارقم، به عنوان یکى از نخستین پایگاههاى تشکیلاتى مسلمانان صدر اسلام به شمار آمد؛ زیرا در آغاز عصر رسالت، پیامبر و پیروانش به منظور پنهان نگاه داشتن ایمان خود از مشرکان مکه، به یکى از درههاى اطراف این شهر مىشتافتند و در آنجا فریضه نماز را به جاى مىآوردند.
مشرکان مکه در نخستین شب از سال هفتم بعثت در صدد بر آمدند تا پیامبر و پیروانش را با شدت هرچه تمامتر در تنگناهاى اقتصادى قرار دهند. از این رو، ابوطالب که یگانه حامى پیامبر بود، از همه خویشاوندان و فرزندان بنىهاشم دعوت کرد تا به یارى پیامبر برخیزند و دستور داد همه فامیل از مکه به سوى درهاى که در ارتفاعات اطراف قرار داشت، کوچ کنند. این دره که به «شعب ابوطالب» موسوم بود، داراى خانههاى محقّر و سایبانهاى مختصرى بود. همچنین وى براى جلوگیرى از هجوم دشمنان به مسلمانان، نگهبانهاى ورزیدهاى را در بلندىهاى اطراف آن درّه مستقر نمود. جامعه نوپاى اسلام به همراه رهبر بزرگ خود، در این مکان، سختترین رنجها را تحمل کردند و در تمام ایام محاصره اقتصادى که سه سال طول کشید، فقط در ماههاى حرام اجازه داشتند از شعب بیرون آیند و در بازار مکه به داد و ستد مختصرى مشغول گردند.11
هجرتى به عرش و ملکوت
پس از پایان این فشار فرساینده، پیامبر به خانه آمد و تلاشهاى تبلیغى و رسالت سترگ خویش را پى گرفت. اما در یکى از شبها که آن حضرت در خانه «ام هانى» به سر مىبرد و مىخواست پس از عبادت به استراحت بپردازد، ناگهان فرشته وحى آمد و گفت: امشب با هم سفر دور و درازى در پیش داریم. بدین گونه رسول اکرم سفرى آسمانى، ملکوتى و معنوى را از منزل بانویى مؤمن؛ یعنى امّ هانى آغاز کرد. پیامبر در این سفر حقایق بسیارى را مشاهده کرد و از مراکز عذاب و رحمت (دوزخ و بهشت) دیدن کرد و به سدرة المنتهى رسید و چون این مسیر پایان پذیرفت، او به خانه امّ هانى بازگشت.12
توقفى در طایف
طایف، یکى از شهرهاى خوشآب و هوا و حاصلخیز حجاز به شمار مىرود که در جنوب شرقى مکه و در حدود 75 کیلومترى آن قرار دارد. پیامبر در صدد بر آمد تا چند صباحى از محیط اختناق مکه به جاى دیگرى برود؛ از این روى، شهر طایف را برگزید و به تنهایى یا همراه زید بن حارثه به آنجا رفت و پس از ورود با سران قبایل ملاقات نمود و آیین اسلام را برایشان تشریح کرد و از آنان خواست به سوى «توحید» گرایش یابند، ولى سخنان پیامبر در این افراد اثر نبخشید و اشراف «ثقیف» افراد ولگرد و ساده لوح را بر ضدّ پیامبر تحریک کردند و آن حضرت ناگزیر شد تا طایف را ترک کند. او تصمیم گرفت چند روزى در آبادى نخله، بین طایف و مکه، به سر برد. او سپس به محلى به نام حرّا رفت. در آنجا او شخصى به مکه فرستاد تا از مطعم بن عدى، که از بزرگان مکه بود، براى حضرت امانى بخواهد. آن مرد پذیرفت. مطعم با اینکه بت پرست بود، اجازه داد که حضرت محمد وارد خانهاش گردد و افزود: من و فرزندانم جانش را حفظ مىکنیم. نبى اکرم وارد مکه گردید و یکسره راه منزل مطعم را پیش گرفت و شب را در آنجا به سر برد. صبح، مطعم عرض کرد: اکنون که شما در پناه من هستید، باید قریش از این مطلب آگاه شوند و براى اعلام آن، لازم است تا مسجدالحرام همراه ما باشید. پیامبر قبول کرد و آماده حرکت شد. مطعم دستور داد تا فرزندانش مسلّح شوند و همراه محمد وارد مسجد گردند. ورود آنان به این مکان مقدس چنان بود که حتى ابوسفیان از مشاهده این منظره دگرگون شد و از تعرّض به خاتم پیامبران اجتناب کرد. و چون رسول خدا طواف خویش را به پایان رسانید و به منزل خود رفت، آنان هم پراکنده شدند. در جنگ «بدر» که قریش با تلفات سنگین و دادن اسیران فراوان، از مسلمانان شکست سختى خوردند، پیامبر به یاد مطعم افتاد و فرمود: اگر زنده بود و از من تقاضا مىکرد تا همه اسیران را آزاد کنم و یا به او ببخشم، خواست او را رد نمىکردم.13
مهاجرتى سرنوشت ساز
با شدت گرفتن آزار و فشارها بر مسلمانان، پیامبر(ص) حضرت على (علیها السلام) را در مکه به جاى خویش گماشت و این شهر را به قصد «یثرب» ترک کرد و در پرتو عنایات الهى به غار ثور رفت. این غار در جنوب مکه درست رو به روى مدینه قرار داشت.
ازرقى در اخبار مکه مىگوید: چون پیامبر وارد این غار شد، کوه ثور ایشان را فراگرفت و به سخن درآمد و گفت: یا محمد! به سوى من آى که پیش از تو، هفتاد پیامبر را پناه دادهام. وقتى پیامبر وارد غار شد، آرامشى در وجودش پدید آمد. عنکبوتى بر دهانه غار تار تنید و آن را مسدود کرد و کبوترى هم فرود آمد و در آنجا لانه ساخت و تخم ریزى کرد. مشرکین که در تعقیب پیامبر بودند، چون تار عنکبوت و آشیانه کبوتر را دیدند، گمان کردند کسى در غار نیست و از این رو، از همان جا مسیر خود را تغییر دادند و رفتند. آن حضرت، سه شبانه روز در این مکان اقامت داشت و عدهاى از جمله حضرت على (علیها السلام) به محضرش شرفیاب مىشدند و چوپانى هم شبها مسیر گوسفندان را به گونهاى قرار مىداد که از نزدیکى غار عبور کنند تا پیامبر از شیر آنها استفاده کند. در سومین روز، پیامبر از على (علیها السلام) خواست تا مرکبى براى او تهیه کند و هجرتى بزرگ را آغاز نماید. امیرمؤمنان (علیها السلام) سه شتر را همراه با راهنماى معتبرى به نام اریقط در شب چهارم به سوى غار فرستاد. بدین ترتیب، رسول خدا پس از طى منازلى عازم دهکده قبا شد. آن حضرت و همراهانش براى اینکه دشمنان متوجه مسیر آنها نشوند، به ناچار روزها به استراحت مىپرداختند و شبها حرکت مىکردند. این هجرت بزرگ، مبدأ تاریخ مسلمانان گردید.14
در دهکده قبا
قبا در دو فرسخى مدینه و مرکز قبیله «بنى عمرو بن عوف» بود. پیامبر روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول وارد این آبادى گردید. در آن موقع او 53 سال داشت و سیزده سال از بعثت گذشته بود.
رسولخد(ص) در خانه کلثوم بن هدم، که بزرگ قبیله مزبور بود، فرود آمد و سپس به خانه سعید بن خیثمه رفت و برخى گفتهاند: خانه دوم محل ملاقات پیامبر با مردم بود. گروهى از مهاجر و انصار که در انتظار نبى اکرم بودند، همراه آن حضرت در آنجا توقف داشتند. على (علیها السلام) که در مکه بود، در این منطقه به پیامبر پیوست. پیامبر از دوازدهم تا پانزدهم ربیع الاول در محله قبیله بنی عمرو بن عوف اقامت گزید و روز جمعه به محله بنى سالم بن عوف نقل مکان کرد و «نماز جمعه» را در مسجدى که ته درهاى بود، اقامه داشت. در قبا، پیامبر مسجدى را بنا کرد که هم اکنون آثارش باقى است. این، همان مکانى است که به تعبیر قرآن، اساس آن بر تقوا بنیان نهاده شده است... .15
در منزل ابوایوب
پیامبر تصمیم گرفت روز شنبه 17 ربیع الاول یا عصر جمعه 16 ربیع الاول به مدینه برود. وقتى اصحاب رسول خدا از این ماجرا با خبر شدند، در اول بیابان شهر که سنگلاخى بود، ایستادند و براى ورود ایشان لحظه شمارى کردند. اما وقتى گرماى هوا شدت گرفت، همه به خانههاى خود رفتند و پیامبر موقعى رسید که مردم از محل ورودى مدینه رفته بودند. عدهاى از آن حضرت مىخواهند تا در محله آنها اقامت کند، اما پیامبر مىفرماید که هر جا شترش زانو زد، در همان محله مىماند. مردم با شگفتى مىبینند که شتر در محله بنى مالک بن نجار زانو مىزند. در این هنگام، پیامبر فرود آمد و مادر ابوایوب انصارى (خالد بن زید) خورجین آن حضرت را برمىدارد و به خانه خود مىبرد. پیامبر هم میهمان او مىشود و مدتى در آنجا اقامت مىگزیند تا به ساخت مسجد بپردازد و براى فعالیتهاى تبلیغى و فرهنگى برنامه ریزى کند. ابوایوب مىگوید: وقتى پیامبر به خانهام آمد، در طبقه پایین اقامت گزید و من همراه خانواده بالا بودیم. عرض کردم: اى فرستاده الهى! خوش نمىدارم من بر فراز باشم و شما در طبقه زیرین. پیامبر فرمود: براى من و آنها که به ملاقاتم مىآیند، بهتر است در همان طبقه پایین بمانیم.
در اولین فرصت، پیامبر فرمان مىدهد بر همان موضعى که شتر آرام گرفت، مسجدى ساخته شود و خود نیز در بناى مسجد شرکت نمود. آن حضرت از 16 ربیع الاول تا صفر سال بعد، که مسجد و حجرههاى آن ساخته شد، در خانه ابوایوب اقامت داشت. خانه جدید پیامبر نیز در کنار این مکان عبادى در نظر گرفته شد.16مسجد النبى هم اکنون مهمترین و مقدسترین مکان مدینه است.
یکى از خانههایى که در مدینه و در همسایگى مسجد قرار داشت، محل زندگى حضرت على (علیها السلام) و فاطمه زهرا(س) بود. رسول اکرم به این خانه رفت و آمد داشت. عنایت ایشان به چنین منزلى، فراتر از رابطه خویشاوندى بود و گویى جدایى ناپذیرى قرآن از عترت، و سنت از اهل بیت را به اثبات مىرسانید. حتى موقعى که رسول خدا از سوى خداوند مأمور گردید تا دربى را که از خانهها به مسجد مدینه باز مىگردید، مسدود کند، در خانه امیرمؤمنان را از این قاعده مستثنا دانست و در خطبهاى تأکید کرد: بازماندن این در و بسته شدن دیگر درها، دستورى الهى بوده است، نه تصمیم شخص من.17
سفرهاى نظامى و سوق الجیشى
پیامبر اکرم به منظور دفع دشمنان، سرکوبى متجاوزان و خنثى کردن توطئههاى مخالفان، مسافرتهاى دیگرى هم داشت که در ذیل، بدانها اشاره مىگردد:
1. پیامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرت، عبدالله بن ام مکتوم را براى نماز جانشین خود و ابولبابه را به جاى خویش در امور سیاسى قرار داد و همراه 313 نفر به ناحیه بدر ـ واقع در بین مکه و مدینه ـ آمد. بین نیروهاى اسلام و مشرکان مکه در آنجا نبردى در گرفت که بر خلاف کم بودن قوا و تجهیزات مسلمین، برق پیروزى در اردوگاه مسلمانان درخشید و رزمندگان اسلام پیروز شدند.18
2. چون پیامبر متوجه مىگردد ابوسفیان در صدد است تعرضى به اطراف مدینه کند، ابولبابه را به اداره مدینه مىگمارد و با سپاهى به تعقیب مهاجمان مىپردازد و تا هشت منزلى مدینه در منطقهاى به نام قَرقَرة الکُدر پیش مىرود که افراد ابوسفیان مىگریزند و براى سبک کردن بار خود، کیسه هایى از خرماى به روغن عجین شده را بر زمین فرومىافکنند. به همین دلیل، این نبرد را «سویق» گفتهاند.19
3. به پیامبر گزارش مىرسد جمعیتى انبوه از قبیله بنى سُلَیم در آبادى بُحران از بخش فرع، در اطراف مدینه متمرکز شدهاند. آن حضرت ابن مکتوم را به اداره شهر مىگمارد و در رأس سپاهى سیصد نفرى پیش مىرود تا به «بُحران» مىرسد و بدون اینکه درگیرى پیش آید، مأموریت جنگى خود را به پایان مىرساند.20
4. در سال سوم هجرت، مشرکان مکه آهنگ لشکرکشى به جانب مدینه را مىکنند و در زمینهاى کشاورزى وطاء، واقع در احد تا جُرف و عرصه، شتران و اسبهاى خود را رها مىکنند و محصولات آنجا را که به مسلمانان تعلق دارد، از بین مىبرند. پیامبر پس از ارزیابى موقعیت و امکانات نظامى دشمن و مشورت با اصحاب، عازم میدان نبرد مىشود و دستور مىدهد سپاهش در ناحیهاى به نام «شیخان» اردو بزنند و چون دشمنان پیش مىآیند، سپاه اسلام در احد اردو مىزند. پیامبر تکیه سپاه را به کوهستان احد قرار مىدهد و روى آن را به مدینه مىنهد؛ به طورى که کوه عَینَین در سمت چپ سپاه قرار مىگیرد. اگر چه در مراحلى حساس از این غزوه، پیروزى از آن پیامبر و یارانش بود، ولى چون محافظان شکاف کوه احد براى به دست آوردن غنیمت موضع خود را رها مىکنند، در این جنگ، مسلمانان با شکست مواجه مىشوند21 و عدهاى از رزمندگان، از جمله عموى پیامبر، به شهادت مىرسند و خود رسول اکرم از ناحیه سر و صورت زخمى مىگردد.
5. در هشتم شوال و سى و دومین ماه هجرت، پیامبر با وجود آنکه مجروح بود، با اصحاب خود به سوى حمرا الأسد که در ده میلى مدینه بود، رفت تا به تعقیب دشمنان بپردازد و نقشه آنان را در یورش به مدینه خنثى کند. این مسافرت جنگى پنج روز طول کشید و در سفر مذکور، عبدالله بن ام مکتوم جانشین پیامبر در مدینه بود.
6. به پیامبر خبر رسید دو تیره بنى محارب و بنى ثعلبه از غطفان، بر ضد اسلام در حال گردآورى سلاح و سرباز براى تسخیر مدینه هستند. پیامبر و یاران از یک سلسله پستىها و بلندىهایى عبور کردند که بسان پیراهنی وصله دار نمایان بود. به همین دلیل این غزوه را «ذات الرقاع» مىگویند. در هر حال، نیروهاى مسلمان به رهبرى رسول اکرم در سرزمین نجد و حوالى قلمرو دشمن فرود آمد که به دلیل مقاومت، جانفشانىها و فداکارىهاى مسلمانان، دشمن عقب نشینى کرد و به کوههاى اطراف پناهنده شد.22
7. پس از غائله احزاب و درهم شکسته شدن نقشههاى مزورانه یهودیان، پیامبر لازم دید قبیله بنى لحیان را ادب کند؛ زیرا تیرههایى از این طایفه در حادثه ناگوار رجیع، سپاه تبلیغى اسلام را کشته بودند. لذا آن حضرت در ماه پنجم از سال ششم هجرت، ابن ام مکتوم را در مدینه جاى خود گمارد و با رعایت تاکتیک جنگى، از راهى غیر عادى در «غران» که سرزمین بنى لحیان بود، فرود آمد، اما دشمن دچار رعب گردید و به ارتفاعات اطراف گریخت.23
8. عُیینة بن حصن فزارى، به کمک افرادى از قبیله غطفان گله شترى را که در چراگاهى به نام غابه که در ناحیه شام بود و چراگاه مدینه به حساب مىآمد، به غارت برد. نگهبان آن را کشت و زن مسلمانى را اسیر کرد و همراه خود برد. پیامبر وقتى از این ماجرا خبردار شد، عدهاى را به فرماندهى اسامة بن زید به تعقیب غارتگران فرستاد و خود نیز به دنبالشان حرکت کرد. در نبردى مختصر، مسلمانان پیروز شدند و دشمن به سرزمین غطفان پناه برد و پیامبر یک شبانه روز در ذى قرد به سر برد.24
9. به مدینه گزارش رسید: حارث بن ابى ضرار، رئیس قبیله بنی المصطلق که تیرهاى از قبیله خزاعه هستند و با قریش همجوار بودند، در صدد جمع آورى سلاح و نیرو و محاصره مدینه است. پیامبر تصمیم گرفت این توطئه را در نطفه خفه کند. لذا با یاران خود به سوى محل استقرار این قبیله حرکت کرد و درکنار چاه «مُرَیسیع» با آنان رو به رو گردید. در نبرد بین مسلمانان و این گروه طغیانگر، پیروزى نصیب سپاه اسلام شد.25
10. دهکده خیبر در شمال مدینه و در حدود 180 کیلومترى آن قرار دارد و قبل از بعثت نبى اکرم، یهودیان دژهاى استوارى در آن ساخته بودند. ساکنین این منطقه، هم خود خطرساز بودند و هم بت پرستان و مشرکان را علیه مسلمانان تحریک مىکردند. لذا ضرورت داشت قدرت خیبریان در هم شکسته شود. از این رو، پیامبر در سال هفتم هجرت به همراه 1600 سرباز به سوى این دژ حرکت نمود. نخستین بار، تمام نقاط حساس و راههایى که به قلعههاى هفتگانه خیبر منتهى مىشد، به وسیله نیروهاى پیامبر فتح شد و ارتباط دژها نیز با هم قطع گردید و سنگرهاى یهود، یکى پس از دیگرى فرو ریخت. حضرت على (علیها السلام) از سوى پیامبر مأمور شد تا قواى یهود را در هم بشکند. سرانجام این کانون خطر از هم فرو ریخت و پیروزى نصیب مسلمانان گردید. بدین گونه یهودیان در خیبر، وادى القرى و تیماء در هم شکسته شدند؛ ولى سرزمین «فدک» که در حوالى خیبر و 140 کیلومترى مدینه قرار داشت، بدون درگیرى نظامى و از طریق صلح به دست مسلمانان افتاد که با این وضع این قلمرو (فدک) متعلق به شخص پیامبر و امام پس از اوست. بر این اساس بود که پیامبر، فدک را به دختر خود فاطمه(س) بخشید.26
11. در اوایل سال هشتم هجرت که در غالب نقاط حجاز، امنیت نسبى پدید آمد و نداى توحید به دیگر نقاط گسترش یافت و دیگر یهودیان، مسلمین را تهدید نمىکردند، پیامبر مصمم گردید دعوت خود را متوجه مرزنشینان شام کند؛ اما اولین سفیر پیامبر در دهکده «موته» دستگیر و به وسیله حاکم شامات کشته شد و مقارن این رویداد، حادثه اسفناک دیگرى رخ داد و سپاه پانزده نفرى تبلیغ هم در سرزمین ذات اطلاح به وسیله اهالى این منطقه به طرز فجیعى به قتل رسیدند. از این رو، پیامبر فرمان جهاد صادر کرد و سه هزار از سربازان اسلام، به سوى مناطق مذکور روانه شدند. پیامبر تا ناحیهاى به نام ثنیة الوداع این مبارزان را مشایعت نمود و سپس به مدینه بازگشت. جعفر بن ابى طالب فرمانده کل قوا، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه معاون یکم و دوم بودند. هر دو سپاه در موته گرد آمدند، اما چون فرماندهان کشته شدند، سپاهیان اسلام عقب نشینى کردند.27
12. به رسول اکرم گزارش دادند: در وادى یابس، هزاران نفر با هم متحد شدهاند تا قواى اسلام را درهم بکوبند. لشکر اسلام با توصیه موکد پیامبر به سوى قبیله بنی سلیم رهسپار گردید. چون افراد مزبور در نقاطى کوهستانى و سنگلاخ مىزیستند، وقتى نیروهاى مسلمان خواستند به سوى دره محل اقامتشان سرازیر گردند، با مقاومت آنان مواجه شدند و چون فرماندهان اول و دوم شکست خوردند، از سوى پیامبر، حضرت على (علیها السلام) مأمور این کار گردید که به دلیل فداکارىهاى آن حضرت، دشمنان در هم کوبیده شدند و با به جاى گذاشتن غنائم فراوان، فرار کردند.28
13. پیامبر اکرم در سال ششم هجرت که براى انجام «مراسم عمره» عازم مکه بود، براى تأمین امنیت مسلمانان، با مشرکان مکه «صلح حدیبیه» را امضا نمودند. مسلمانان پس از امضاى این پیمان نامه، مىتوانستند یک سال پس از این قرارداد، به مکه بروند و بعد از سه روز اقامت و انجام عمره، شهر مکه را ترک گویند. به همین دلیل، آن حضرت در سال هفتم هجرى همراه دو هزار نفر، با شترى مخصوص وارد مکه شد. فریاد لبیک این جمعیت، اهل مکه را تحت تأثیر قرار داد و در آنها انعطاف خاصى در برابر مسلمانان، به وجود آورد. اتحاد همراهان پیامبر نیز در دل مخالفان، رعب و هراس پدید آورد. پیامبر با سوار بر شتر، خانه خدا را زیارت کرد و از آن پس، میان دو کوه صفا و مروه هرولهکنان مشغول سعى گردید که مسلمانان هم پیروى کردند. آن حضرت بعد از فراغت از سعى، شتران را ذبح کرد و با کوتاه کردن موس سر از حالت احرام در آمد. پس از پایان این مراسم، پیامبر مکه را ترک نمود.
در سال هشتم هجرت، پیامبر مردى به نام ابورهم غفارى را نماینده خود در مدینه قرار داد و در نزدیکى این شهر از سپاه خود سان دید تا براى فتح مکه به سوى این دیار روانه شوند. در مرّ الظهران واقع در چند کیلومترى مکه، پیامبر با کمال مهارت اردوى ده هزار نفرى را تا حوالى مکه، رهبرى نمود؛ در حالى که جاسوسان مشرکان از این حرکت آگاهى نداشتند. در این منطقه سربازان به دستور پیامبر در نقاط مرتفع آتش افروختند تا در دل دشمن رعب افکنند... . سرانجام مکه بدون مقاومت و خونریزى فتح شد و نیروهاى اسلام وارد شهر شدند. پیامبر لحظاتى در خیمهاى در نقطهاى به نام حجون استراحت نمود، سپس براى زیارت و طواف خانه خدا، رهسپار مسجدالحرام گردید و در ضمن طواف، بتها را در هم شکست و خانه کعبه از آثار کفر و شرک پاک گشت. آن گاه عفو عمومى اعلام شد.29
14. در سال هشتم هجرت پیامبر تصمیم گرفت مکه را به قصد سرزمینهاى «هوازن» و «ثقیف» ترک گوید. پس معاذ بن جبل را به عنوان معلم دینى مردم گمارد و حکومت شهر مکه را به عُتّاب بن اُسَید سپرد. سپاهى دوازده هزار نفرى، حضرت را همراهى مىکردند. ارتش اسلام شب را در دهانه دره حُنین به استراحت پرداخت، غافل از آنکه دشمنان در پشت سنگها و صخرهها و شکاف کوهها و نقاط مرتفع مخفى شدهاند. در این حال، هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود که صداى پرتاب تیرها و فریاد مردان جنگجوى دشمن، مسلمانان را حیرت زده کرد. این یورش غافلگیرانه، مسلمین را سراسیمه کرد و عدهاى بىاختیار از منطقه گریختند و با بىنظمى خود، زمینههاى ضعف نیروهاى خودى را فراهم کردند. ناگهان فریاد فرحزاى پیامبر، قوت قلبى به قواى اسلام داد و «غیرت دینى» و حمیّت آنان برانگیخته شد و افراد گریخته با ندامت به سوى پیامبر بازگشتند و صفوف خود را فشرده ساختند. این تدبیر نظامى، موجب گردید جوانان هوازن و جنگجویان ثقیف، خانواده و احشام و اموال خود را ترک کنند و با برجاى نهادن تلفات زیاد به سوى نواحى اوطاس، نخله و دژهاى طایف بگریزند.30
15. قبیله ثقیف که در نبرد حنین بر ضد اسلام و مسلمین جنگید، پس از شکست شدید از مسلمانان، به طایف پناهنده گردید. پیامبر براى تکمیل پیروزى و تعقیب فراریان نبرد قبلى، رهسپار شهر طایف شد و در مسیر خود دژ مالک (آتش افروز جنگ حنین) را با خاک یکسان نمود. سپس آن حضرت و همراهان، قلعه طایف را محاصره کردند و نبرد بین طرفین شدت گرفت. با توجه به اینکه در سپاه اسلام خستگى دیده مىشد و ماه شوال سپرى مىگردید و ذىقعده که ماه حرام بود، فرا مىرسید و موسم حج نزدیک بود، پیامبر اجازه نداد محاصره طایف طولانى شود و همراه نیروها به جعِرّانه که محلّ حفاظت غنائم جنگى و اسیران بود، حرکت کرد31
16. در میان حِجر و شام، در سرزمین کنونى سوریه، قلعه استوارى به نام تبوک وجود داشت که در اختیار رومیان مسیحى بود. استقرار گروهى از سربازان روم در نوار مرزى شام، به گوش پیامبر رسید و لذا مصمم شد با لشکرى بزرگ، نیرنگ متجاوزین را خنثى کند. سپاه اسلام در مسیر مدینه تا تبوک با مشقتهاى زیادى رو به رو شد. از این جهت، به «جیش العسرة» معروف گردید. نیروهاى مسلمان در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت به سرزمین تبوک گام نهادند، اما اثرى از اجتماع و قواى روم ندیدند. گویى آنان پس از شنیدن خبر اعزام سپاهیان اسلام، دچار هراس شده و صلاح دیدهاند به سرزمین خود باز گردند. اما از آنجا که امکان داشت فرمانروایان محلى به حمایت از ارتش روم برخیزند و در آینده براى مسلمانان خطر ساز شوند، پیامبر با آنان پیمان «عدم تعرض» منعقد نمود.
سفر تبوک، قدرت نظامى اسلام را به نمایش گذاشت و به دشمنان نشان داد که نیروهاى مسلمان مىتوانند با بزرگترین ابرقدرتهاى جهان به مقابله برخیزند. از این جهت، اندیشه عصیانگرى برخى قبایل فتنهگر، حداقل براى مدتى از ذهن آنان بیرون رفت. مدت اقامت پیامبر در تبوک، بیست روز به درازا کشید و سپس ایشان به مدینه بازگشت.32
از واپسین سفر تا رحلت
آخرین سفر پیامبر در یازدهمین ماه سال اسلامى؛ یعنى ذیقعده و در سال دهم هجرت صورت گرفت. آن حضرت در بیست و ششم این ماه، ابودجانه را در مدینه جانشین خود کرد و به سوى مکه رهسپار شد و در ذوالحلیفه، در نقطهاى که مسجد شجره قرار دارد، احرام بست. آن حضرت در اوایل ذیحجه وارد مکه شد و مراسم حج را به جاى آورد. این سفر مقدس و تاریخى را که در آن پیامبر «مناسک حج» را به طور کامل به مردم آموخت، حج بلاغ، حج اسلام و حج وداع نامیدهاند. آن حضرت تصمیم گرفت مکه را به عزم مدینه ترک گوید، اما وقتى کاروان به سرزمین رابغ، در سه میلى جُحفه رسید، در هیجدهم ذیحجه امین وحى در نقطهاى به نام «غدیرخم» فرود آمد و امر خطیرى را به عهده پیامبر نهاد. از این رو، رسول خدا دستور داد تا همه همراهان توقف کنند و بازماندگان برسند. آن گاه او خطبهاى ایراد کرد و سپس افزود: «من کنتُ مولاه فهذا على مولاه» و بدین گونه آن حضرت، جانشین راستین خود را که امیرمؤمنان علی (علیها السلام) بود، به حاضران که حدود 120 هزار نفر بودند، معرفى کرد.33
سرانجام آن حضرت پس از انجام این مأموریت سترگ، به مدینه آمد و در بستر بیمارى قرار گرفت. آن عصاره آفرینش و اسوه شایسته و رحمت عالمیان در بیست و هشتم صفر (نیم روز دوشنبه) سال 23 بعثت و 13 هجرت، به سوى عرشیان کوچ نمود و پیکر پاکش در همان حجرهاى که درگذشته بود، به خاک سپرده شد.
پی نوشت ها:
1. نهایة الارب فى فنون الادب، شهاب الدین احمد نویرى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 1، ص 88 و 89.
2. طبقات، ابن سعد، (ترجمه)، ج 1، ص 16؛ تاریخ پیامبر اسلام، ص 59.
3. نهایة الارب، ج 1، ص 94؛ سیرة الحلبیه، ج 1، ص 125.
4. تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج 1، ص 348.
5. همان، ص 369؛ نهایة الارب، ج 1، ص 95.
6. سیره ابن هشام، ج 1، ص 191؛ مروج الذهب، ج 1، ص 89.
7. معصوم نخست، محمد صادق موسوى گرمارودى، ص 72.
8. تاریخ اسلام، دکتر على اکبر فیاض، ص 64 به نقل از الخمیس، ج 1، ص 24، سیرةالحلبیه، ج 1، ص 126.
9. سیره ابن هشام، ج 1، ص 204؛ بحارالانوار، ج 16، ص 19؛ فروغ ابدیت، ج 1، ص 197.
10. سیره ابن هشامج 1، ص 236؛ صحیح بخارى، ج 1، ص 3؛ نهایةالارب، ج 1، ص 169.
11. تفصیل این ماجرا در فصل بیست کتاب فروغ ابدیت، آیةالله سبحانى، آمده است.
12. مشروح ماجراى معراج را در کتب تفسیرى ذیل سوره اسراء، مطالعه فرمایید.
13. سیره ابن هشام، ج 2، ص 61؛ طبقات، ج 1، ص 106؛ الکامل فى التاریخ، ج2، ص 63.
14. نهایة الارب، ج 1، ص 314 و 315؛ فروغ ابدیت، ج 1، فصل 25.
15. طبقات، ج1، ص 230؛ نهایة الارب، ج1، ص 320؛ تحفة الحرمین، نایب الصدر شیرازى، ص 251.
16. السیرة الحلبیه، ج 2، ص 251؛ اسد الغابه، ج 4، ص 99.
17. تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 46.
18. سیره ابن هشام، ج2، ص 708 - 706.
19. المغازى، ج 1، ص 181.
20. همان، ص 196.
21. همان؛ بحارالانوار، ج 20، ص 111؛ الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 101.
22. فروغ ابدیت، ج2، ص 104.
23. تاریخ طبرى، ج 2، ص 255.
24. سیره ابن هشام، ج2، ص 295؛
25. همان، ص 264؛ نهایة الارب، ج2، ص147.
26. فروغ ابدیت، ج2، ص 271 و 272؛ نهایة الارب، ج 2، ص 233.
27. مغازى، ج2، ص 763 - 760؛ سیره ابن هشام، ج2، ص 37.
28. مجمع البیان، ج 10، ص 528؛ فروغ ابدیت، ج 2، ص 303.
29. فروغ ابدیت، ج2، ص 183، 282، 320، 323، 327، 331 و 338؛ نهایةالارب، ج 2، ص 265 - 257.
30. مغازى، واقدى، ج 3، ص 602 و فصل 50؛ طبقات کبرى، ج 2، ص 137 و 150؛ نهایةالارب، ج 2، ص 288.
31. سیره حلبى، ج 3، ص 1343؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 126؛ بحارالانوار، ج 21، ص 162.
32. طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 168؛ بحارالانوار، ج 21، ص 160.
33. مورخان و مفسّران متعددى از اهل تسنّن، حدیث غدیر را با مدارک زیادى در آثار خود آوردهآند که نام سیصد و پنجاه نفر از آنان در کتاب الغدیر علامه امینى آمده است.
در هفدهم ربیع الاول سال 570م. (عام الفیل) خورشید درخشان پیامبر اعظم در خانهاى واقع در پشت کوه صفا طلوع کرد. برخى گفتهاند: آن حضرت در شعب ابىطالب در خانه محمد بن یوسف متولد گردید. این خانه مبارک را رسول خد(ص) به عقیل بن ابىطالب بخشید.
به هر حا این نوزاد تنها سه روز شیر مادر خورد و پس از آن ثویبه و حلیمه به افتخار دایگى او نایل شدند. حضرت محمد (ص) مدت پنج سال در میان قبیله بنىسعد به سر برد و رشد و نمو کرد. به برکت وجود پیامبر، عشایرى که از خشکسالى و مشکلات دامدارى رنج مىبردند، مشاهده کردند که «خیر و برکت» به سویشان آمده است و گوسفندان پرشیر شدهاند.
برادران رضاعى آن حضرت هر روز دامها را براى چرانیدن به صحراهاى اطراف مىبردند؛ یک روز پیامبر هم با اجازه حلیمه سعدیه با برادرانش همراه شد و در حوالى قبیله به چوپانى مشغول گردید و این، کارى بود که رسولان قبلى هم انجام داده بودند. پیامبر در آغاز پنج سالگى، همچو مردان طایفه سعد، فصیح و رسا سخن مىگفت و چون لب به گفتار مىگشود، کلامش شمرده و سنجیده بود.1
ایام کودکى
در پایان پنج سالگى حلیمه سعدیه، محمد را با خود برداشت و به مکه برد و به دست مادرش آمنه سپرد. این کودک با وجود آنکه چندین بار مکه را دیده بود، کمتر فرصت یافته بود که در آن زندگى کند؛ لذا با فضاى این شهر مقدس و مبارک بیشتر مأنوس شد. مادرش از جوانى و مهربانى پدرش (عبدالله) سخن مىگفت و کنیزشان ام ایمن ـ که نام اصلىاش برکه و اصلاً حبشى بود ـ نیز براى محمد قصهها مىگفت. او یک روز در لابه لاى داستانهایى که براى آن طفل بیان مىکرد، به وى مژده داد که قرار است با مادرش به یثرب بروند.
سرانجام محمد، مادر و امایمن سوار بر شتر با اندک توشهاى، در حالى که ابوطالب آنها را بدرقه مىکرد، به سوى یثرب حرکت کردند. او در این سفر از مشاهده کوهها، صحراها، قبیلهها و دیگر دیدنیهای راه، نکتهها آموخت و پس از چهارده روز به یثرب گام نهاد. آمنه او را برای دیدار دایىهاى خویش ـ که بنى عدى بن نجار بودند ـ به این شهر برد و در دارالنابغه اقامت گزیدند. در آنجا مرقد عبدالله (پدر محمد) قرار داشت. آمنه بر سر مزار شویش خاطرات گذشته را از ذهن خویش گذرانید و از چگونگى رحلت او براى کودکش سخن گفت.
توقف آنان در مدینه به حدود یک ماه رسید. رسول اکرم بعدها وقتى به رسالت مبعوث گردید و به مدینه هجرت نمود، آن سفر کوتاه را به یاد داشت و چون چشمان مبارکش به برج محلّه بنی النّجار افتاد، فرمود: «یادم هست که با پسر دایىهایم، پرندگان بالاى برج را پرواز مىدادیم و به بال گشودن هایشان مىنگریستیم». و نیز فرمود: «با مادرم به دارالنابغه فرود آمدیم و من شنا کردن را در چاه بزرگ آب بنىالنّجار آموختم». در همان ایام گروهى از یهودیان پیامبر را که دیدند، قدرى در سیمایش خیره شدند و چون نام مبارکش را از امّایمن پرسیدند و او پیامبر را معرفى کرد، آنان گفتند: این پسر، پیامبر این امت است و این شهر، محلّ هجرت اوست.2
پس از چندی براى بازگشت مهیا شدند. مشکهاى آب، رهتوشهها، لباسها و رواندازها را بار یک شتر کردند و امایمن هم بر آن سوار شد و بر مرکب دیگر، پیامبر و مادرش سوار شدند.
محمد در طول راه دریافت که مادرش آرامش و نشاط قبل را ندارد. نخست تصور کرد که به دلیل مشاهده قبر پدر این تألّم و کسالت به او دست داده است، اما به زودى فهمید که مادر به شدت بیمار است و هر لحظه حالش وخیمتر مىگردد. آنها به روستایى به نام «ابواء»، میان راه مکه و مدینه، توقف نمودند تا شب را سپرى کنند. در این هنگام، دیگر چشمان آمنه فروغى نداشت و با وجود آنکه حدود سى سال داشت، چهرهاش شکسته و پژمرده به نظر مىرسید. صبح روز بعد آمنه، پسرش را به سینه خود چسبانید و دستان کوچکش را در دستهاى بىرمق خود اندکى فشرد و سپس جاودانه فروخفت. با کمک اهالى ابواء، آمنه در قبرستان کوچک این روستا دفن شد و محمد و امّایمن با اندوهى عمیق به راه خود ادامه دادند.
امایمن در حیات آمنه و پس از مرگش، عهدهدار پرستارى رسول خدا بود. و گویند: چون پیامبر در «عمره حدیبیه» از ابواء عبور مىکرد، کنار مزار مادرش آمد و آن را تعمیر کرد و آنگاه گریست. چون سبب گریه او را پرسیدند، فرمود: «بر او رحمتم آمد و گریستم، و خداوند بخشنده و مهربان است.»3 پس از درگذشت آمنه، عبدالمطلب، محمد و امایمن را به خانه خود آورد. در این حال، پیامبر شش سال و سه ماه داشت. او به نوهاش بسیار مهر مىورزید؛ چنان که در خصوص پسرانش چنین عطوفتى را نشان نمىداد. معمولاً در سایه خانه کعبه تشکچهاى مىگسترانیدند و عبدالمطلب بر آن مىنشست و هیچ یک از پسران به احترام پدر جلو نمىرفتند ولی پیامبر که در آن موقع کودک بود، روى تشکچه مىنشست. اما عموهایش در صدد بودند وى را دور سازند؛ عبدالمطلب که مراقب اوضاع بود، مىگفت: «فرزندم را آزاد بگذارید که برایش منزلت خاصى است». روزى که محمد هشت سال و هشت ماه و هشت روز داشت، عبدالمطلب وفات یافت. پس از وفات عبدالمطلب، ابوطالب دست پیامبر را گرفت و او را با خویش به خانه برد.4
به سوى شام
پیامبر مورد توجه ابوطالب بود و لحظهاى از وى جدا نمىشد و همسرش فاطمه دختر اسد بن هاشم نیز از محمد پرستارى مىکرد و او همان بانویى است که به قول رسول اکرم، کودکانش را گرسنه مىگذاشت تا او را سیر کند و آنان را گردآلود رها مىنمود تا پیامبر را بشوید و بیاراید.
رسول خد(ص) دوازده ساله و به نقلى سیزده ساله بود که همراه عموى خود ابوطالب که با کاروان قریش براى تجارت به شام مىرفت، رهسپار این قلمرو گردید. این سفر در دهم ربیع الاول سال دوازدهم (سیزدهم) واقعه فیل روى داد. مسافرت مذکور براى محمد بسیار جالب بود. او علاوه بر اینکه از سرزمینهایى با تمدنهاى کهن چون وادى القرى، مدین و دیار ثمود دیدن مىکرد، به مناظر و چشم اندازهاى سرسبز سرزمین سوریه نیز مىنگریست. از جمله این نواحى شهرى بود به نام بُصرىَ در منطقه حوران در نود کیلومترى دمشق. راهبى سالیان متمادى درون صومعه خویش در این آبادى مشغول عبادت بود و مسیحیان منطقه به دیدنش مىرفتند. او به هنگام عبور کاروانها، از محلّ اقامت خود بیرون مىآمد و با افرادى از آنان دیدار مىنمود.5 آن راهب که «بحیرا» نام داشت و از قبیله عبدالقیس و دانایان کیش مسیحى بود، به سوى کاروانى رفت که حضرت محمد (ص) در آن بود. آنان جلوى صومعه اطراق کرده بودند. لحظاتى بعد، بحیرا خود را به ابوطالب و پیامبر رسانید. از ابوطالب نام طفل را پرسید، او مىگوید: محمد فرزند عبدالله و آمنه است که هر دو از دنیا رفتهاند. بحیرا مىپرسد: نام دیگرى ندارد؟ او جواب مىدهد: چرا، مادرش وى را «احمد» نامیده است. بحیرا که چشم از محمد بر نمىدارد، از وی مىپرسد: چند سال دارى؟ و از چه قبیلهاى هستى؟ پیامبر مىفرماید: دوازده سال دارم و از قریش هستم. در ادامه راهب او را به لات و عزّى ،که نام دو بت معروف مکه بود، سوگند مىدهد که به آنچه مىپرسد، درست پاسخ دهد. حضرت مىفرماید: مرا به آنان سوگند مده که از این دو بت بیزارم. من به خداى یگانه ایمان دارم. راهب در مىیابد که او، همان پیامبر موعود است. به ابوطالب مىگوید: نام برادرزادهات را در کتابهاى مقدس گذشتگان خواندهام، نشانههایش را هم مىدانم. او برگزیده و پیامبر خدا و آخرین فرستاده آسمانى است. باید مراقب باشى تا دشمنان و به ویژه یهودیان به وى گزندى نرسانند.
مورّخان نقل کردهاند: رسول خدا در کنار درختى خشکیده ایستاده بود که به کرامت آن بزرگوار، ابرى بر قامتش سایه افکند و بارانى بارید و ناگهان درخت سبز شد و میوه آورد. بحیرا، این معجزه را تأیید کرد و دستهاى حضرت را بوسید و گفت: اگر زمان بعثت شما را دریابم، ایمان خواهم آورد.6
از چوپانى تا تجارت
حضرت محمد (ص) اگرچه در سنین نوجوانى به سر مىبرد، اما نمىتوانست در برابر مشکلات اقتصادى عمویش بىتفاوت باشد و چون ابوطالب وى را در تأمین هزینه خانواده مصمم دید، بر خلاف میل درونى تعدادى گوسفند و چند شتر در اختیارش نهاد تا به چرا ببرد. رفته رفته دیگر عموها دامهای خود را به آن نوجوان مىسپردند و بدین ترتیب او دیگر بارى بر دوش عمویش نبود؛ چرا که مزدى در ازاى این کار دریافت مىکرد. قلمروى که پیامبر در آن به چوپانى روى آورد، «قراریط» نام دارد که مکانى است در بیابانهاى اطراف مکه. شبانى، مزایاى دیگرى براى محمد داشت: به سر بردن در خلوت بىآلایش صحرا، دور بودن از آلودگىهاى شرک و نفاق و در آن سکوت و آرامش مجالى براى این نوجوان فراهم ساخت تا به تفکر و اندیشه بپردازد.7
در آنجا پیامبر اکرم براى نخستین بار با عمار بن یاسر آشنا شد؛ نوجوانى که رمه اربابش عمرو بن هشام (ابوجهل) و برخى دیگر از مردان تیره بنى مخزوم را براى چرا به دشت مىآورد. عمار بسیار شیفته اخلاق و رفتار پیامبر شد. روزى عمار گفت: اى امین! شنیدهام در فخ چراگاه خوبى است، آیا نمىخواهى گلههایمان را آنجا ببریم؟ پیامبر پذیرفت. روز بعد، هنگامى که عمار با گلهاش به آنجا رفت، امین را دید که پیش از وى آنجا رسیده بود، اما رمهاش را از ورود به چراگاه باز مىداشت. عمار با تعجب پرسید: چرا چنین کردى؟ محمد فرمود: قرارمان بر این بود که هردو باهم به این منطقه بیاییم؛ از این رو، نخواستم در این کار بر تو پیشى گیرم.
چوپانان، گلههاى خود را به پیامبر مىسپردند تا در شهر مکه به گشت و گذارى بپردازند. هنگامى که نوبت به پیامبر مىرسید تا به این دیار برود، از رفتن امتناع مىنمود و مىفرمود: به صلاح من نیست در شب نشینىهاى مکه حضور یابم و اوقات خویش را این گونه تلف کنم.8
محمد، بیست و پنج ساله بود که ابوطالب به او پیشنهاد کرد تا در کاروان تجارتى «خدیجه بنت خویلد» مشغول به کار شود. از این رو، خدیجه به جاى غلامش، این بار سرپرستى کاروان را به محمد سپرد و اجرت کار او را دو برابر مقدار معمولى تعیین کرد. این سفر نیز علاوه بر فواید اقتصادى، براى پیامبر این امکان را فراهم آورد که بار دیگر به سیاحت بپردازد و آداب و رسوم متفاوت مردمان مسیر را از نظر بگذراند و تجربههایى را بیندوزد و نگرش خویش را عمق ببخشد. در سراسر این راه نسبتاً طولانى که آسمان آفتابى بود و گرما هم شدت مىگرفت، دو موجود آسمانى (فرشته) بر بالاى سر محمد به پرواز در مىآمدند تا رنج گرما، او را آزار ندهد.
چون کاروان در دامنه تپهاى که دیر بحیراى راهب بر آن قرار داشت، بار افکند، پیامبر فرمود: وقتى دوازده ساله بودم، در اینجا مردى مهربان از صومعه بیرون آمد و گفت و گوهایى با من داشت. نمىدانم او در قید حیات است یا خیر.
در این حال، شخصى پاسخ داد که وى مرده است. محمد، نام آن شخص را پرسید: جواب داد: من نسطور و جانشین بحیرا در همین دیر هستم. او ماجراى ملاقاتش را با شما برایم گفته بود و در کتابهایى خواندهام که به زودى به پیامبرى مبعوث خواهید شد.
در شام، هنگام فروش کالاها، حضرت محمد(ص) با دلسوزى و همت و کوشش با خریداران به مذاکره پرداخت و چندین برابر دفعات قبل سود برد. میسره، غلام خدیجه مىگوید: در شگفتم از این مرد که هم قاطع بود و هم کارگزار و هم کارگر. او تدبیر، مناعت طبع، فروتنى و شکیبایى را با هم جمع نموده بود!
در خانه خدیجه
وقتى کاروان بازگشت، خدیجه از تلاش موفقیتآمیز پیامبر با خبر شد و میسره غلام او، از رفتار و اخلاق محمد گفت. محبوبیت پیامبر نزد این زن مضاعف شد؛ تا آنجا که به امین مکه پیشنهاد ازدواج داد و پیامبر نیز پذیرفت و همان سال این پیوند پاک صورت گرفت. در این هنگام، خدیجه چهل ساله بود و پسر و دخترى از دو شوهر قبلى خود داشت.9
از این پس، رهبر بزرگترین نهضت جهانى و گرامىترین رهبر الهى در خانه خدیجه، زندگى جدیدى را آغاز کرد؛ منزلى که از چند جهت هنوز حائز اهمیت و ارزش تاریخى است.
1. تداعى کننده حساسترین فرازهاى تاریخ صدر اسلام؛
2. جایگاه نزول وحى بر پیامبر اکرم؛
3. زنده کننده فداکارىهاى نخستین بانوى مسلمان؛ یعنى خدیجه؛
4. زادگاه شریفترین بانوان جهان؛ یعنى حضرت فاطمه زهرا(س).
از غار حرا تا شعب ابىطالب
گرایشهاى معنوى و برخى رویدادهاى حیرتانگیز، پیامبر را به خلوتگزینى، تفکر و راز و نیاز با خداوند تشویق مىنمود. به همین دلیل، پیامبر اکرم(ص) معمولاً در هر سال یک ماه در غار حرا به عبادت مىپرداخت. این غار در کوهى به همین عنوان در شمال مکه و مشرف به آن قرار دارد. همین کوه بود که زیر پاى پیامبر لرزید و رسول خدا خطاب بدان فرمود: آرام گیر که بر روى تو نیست، مگر پیامبرى و صدیقى و شهیدى. پیامبر پس از تمام شدن دوران اعتکاف در غار حرا و پیش از آنکه به خانه برود، کنار کعبه مىآمد و هفت دور یا بیشتر طواف مىکرد و آنگاه به منزل مىرفت. در سالى که او به مقام نبوت رسید، ماه رمضان را پیامبر در این غار به سر برد تا آنکه فرشته وحى نازل شد و به فرمان خداوند، او را به عنوان آخرین فرستاده الهى مبعوث نمود. پس از آنکه جبرئیل مأموریت خویش را انجام داد، پیامبر از کوه حرا پایین آمد و راهى خانه خدیجه شد.10
در وره سه ساله دعوت سرّى پیامبر خانه ارقم بن ابىارقم، به عنوان یکى از نخستین پایگاههاى تشکیلاتى مسلمانان صدر اسلام به شمار آمد؛ زیرا در آغاز عصر رسالت، پیامبر و پیروانش به منظور پنهان نگاه داشتن ایمان خود از مشرکان مکه، به یکى از درههاى اطراف این شهر مىشتافتند و در آنجا فریضه نماز را به جاى مىآوردند.
مشرکان مکه در نخستین شب از سال هفتم بعثت در صدد بر آمدند تا پیامبر و پیروانش را با شدت هرچه تمامتر در تنگناهاى اقتصادى قرار دهند. از این رو، ابوطالب که یگانه حامى پیامبر بود، از همه خویشاوندان و فرزندان بنىهاشم دعوت کرد تا به یارى پیامبر برخیزند و دستور داد همه فامیل از مکه به سوى درهاى که در ارتفاعات اطراف قرار داشت، کوچ کنند. این دره که به «شعب ابوطالب» موسوم بود، داراى خانههاى محقّر و سایبانهاى مختصرى بود. همچنین وى براى جلوگیرى از هجوم دشمنان به مسلمانان، نگهبانهاى ورزیدهاى را در بلندىهاى اطراف آن درّه مستقر نمود. جامعه نوپاى اسلام به همراه رهبر بزرگ خود، در این مکان، سختترین رنجها را تحمل کردند و در تمام ایام محاصره اقتصادى که سه سال طول کشید، فقط در ماههاى حرام اجازه داشتند از شعب بیرون آیند و در بازار مکه به داد و ستد مختصرى مشغول گردند.11
هجرتى به عرش و ملکوت
پس از پایان این فشار فرساینده، پیامبر به خانه آمد و تلاشهاى تبلیغى و رسالت سترگ خویش را پى گرفت. اما در یکى از شبها که آن حضرت در خانه «ام هانى» به سر مىبرد و مىخواست پس از عبادت به استراحت بپردازد، ناگهان فرشته وحى آمد و گفت: امشب با هم سفر دور و درازى در پیش داریم. بدین گونه رسول اکرم سفرى آسمانى، ملکوتى و معنوى را از منزل بانویى مؤمن؛ یعنى امّ هانى آغاز کرد. پیامبر در این سفر حقایق بسیارى را مشاهده کرد و از مراکز عذاب و رحمت (دوزخ و بهشت) دیدن کرد و به سدرة المنتهى رسید و چون این مسیر پایان پذیرفت، او به خانه امّ هانى بازگشت.12
توقفى در طایف
طایف، یکى از شهرهاى خوشآب و هوا و حاصلخیز حجاز به شمار مىرود که در جنوب شرقى مکه و در حدود 75 کیلومترى آن قرار دارد. پیامبر در صدد بر آمد تا چند صباحى از محیط اختناق مکه به جاى دیگرى برود؛ از این روى، شهر طایف را برگزید و به تنهایى یا همراه زید بن حارثه به آنجا رفت و پس از ورود با سران قبایل ملاقات نمود و آیین اسلام را برایشان تشریح کرد و از آنان خواست به سوى «توحید» گرایش یابند، ولى سخنان پیامبر در این افراد اثر نبخشید و اشراف «ثقیف» افراد ولگرد و ساده لوح را بر ضدّ پیامبر تحریک کردند و آن حضرت ناگزیر شد تا طایف را ترک کند. او تصمیم گرفت چند روزى در آبادى نخله، بین طایف و مکه، به سر برد. او سپس به محلى به نام حرّا رفت. در آنجا او شخصى به مکه فرستاد تا از مطعم بن عدى، که از بزرگان مکه بود، براى حضرت امانى بخواهد. آن مرد پذیرفت. مطعم با اینکه بت پرست بود، اجازه داد که حضرت محمد وارد خانهاش گردد و افزود: من و فرزندانم جانش را حفظ مىکنیم. نبى اکرم وارد مکه گردید و یکسره راه منزل مطعم را پیش گرفت و شب را در آنجا به سر برد. صبح، مطعم عرض کرد: اکنون که شما در پناه من هستید، باید قریش از این مطلب آگاه شوند و براى اعلام آن، لازم است تا مسجدالحرام همراه ما باشید. پیامبر قبول کرد و آماده حرکت شد. مطعم دستور داد تا فرزندانش مسلّح شوند و همراه محمد وارد مسجد گردند. ورود آنان به این مکان مقدس چنان بود که حتى ابوسفیان از مشاهده این منظره دگرگون شد و از تعرّض به خاتم پیامبران اجتناب کرد. و چون رسول خدا طواف خویش را به پایان رسانید و به منزل خود رفت، آنان هم پراکنده شدند. در جنگ «بدر» که قریش با تلفات سنگین و دادن اسیران فراوان، از مسلمانان شکست سختى خوردند، پیامبر به یاد مطعم افتاد و فرمود: اگر زنده بود و از من تقاضا مىکرد تا همه اسیران را آزاد کنم و یا به او ببخشم، خواست او را رد نمىکردم.13
مهاجرتى سرنوشت ساز
با شدت گرفتن آزار و فشارها بر مسلمانان، پیامبر(ص) حضرت على (علیها السلام) را در مکه به جاى خویش گماشت و این شهر را به قصد «یثرب» ترک کرد و در پرتو عنایات الهى به غار ثور رفت. این غار در جنوب مکه درست رو به روى مدینه قرار داشت.
ازرقى در اخبار مکه مىگوید: چون پیامبر وارد این غار شد، کوه ثور ایشان را فراگرفت و به سخن درآمد و گفت: یا محمد! به سوى من آى که پیش از تو، هفتاد پیامبر را پناه دادهام. وقتى پیامبر وارد غار شد، آرامشى در وجودش پدید آمد. عنکبوتى بر دهانه غار تار تنید و آن را مسدود کرد و کبوترى هم فرود آمد و در آنجا لانه ساخت و تخم ریزى کرد. مشرکین که در تعقیب پیامبر بودند، چون تار عنکبوت و آشیانه کبوتر را دیدند، گمان کردند کسى در غار نیست و از این رو، از همان جا مسیر خود را تغییر دادند و رفتند. آن حضرت، سه شبانه روز در این مکان اقامت داشت و عدهاى از جمله حضرت على (علیها السلام) به محضرش شرفیاب مىشدند و چوپانى هم شبها مسیر گوسفندان را به گونهاى قرار مىداد که از نزدیکى غار عبور کنند تا پیامبر از شیر آنها استفاده کند. در سومین روز، پیامبر از على (علیها السلام) خواست تا مرکبى براى او تهیه کند و هجرتى بزرگ را آغاز نماید. امیرمؤمنان (علیها السلام) سه شتر را همراه با راهنماى معتبرى به نام اریقط در شب چهارم به سوى غار فرستاد. بدین ترتیب، رسول خدا پس از طى منازلى عازم دهکده قبا شد. آن حضرت و همراهانش براى اینکه دشمنان متوجه مسیر آنها نشوند، به ناچار روزها به استراحت مىپرداختند و شبها حرکت مىکردند. این هجرت بزرگ، مبدأ تاریخ مسلمانان گردید.14
در دهکده قبا
قبا در دو فرسخى مدینه و مرکز قبیله «بنى عمرو بن عوف» بود. پیامبر روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول وارد این آبادى گردید. در آن موقع او 53 سال داشت و سیزده سال از بعثت گذشته بود.
رسولخد(ص) در خانه کلثوم بن هدم، که بزرگ قبیله مزبور بود، فرود آمد و سپس به خانه سعید بن خیثمه رفت و برخى گفتهاند: خانه دوم محل ملاقات پیامبر با مردم بود. گروهى از مهاجر و انصار که در انتظار نبى اکرم بودند، همراه آن حضرت در آنجا توقف داشتند. على (علیها السلام) که در مکه بود، در این منطقه به پیامبر پیوست. پیامبر از دوازدهم تا پانزدهم ربیع الاول در محله قبیله بنی عمرو بن عوف اقامت گزید و روز جمعه به محله بنى سالم بن عوف نقل مکان کرد و «نماز جمعه» را در مسجدى که ته درهاى بود، اقامه داشت. در قبا، پیامبر مسجدى را بنا کرد که هم اکنون آثارش باقى است. این، همان مکانى است که به تعبیر قرآن، اساس آن بر تقوا بنیان نهاده شده است... .15
در منزل ابوایوب
پیامبر تصمیم گرفت روز شنبه 17 ربیع الاول یا عصر جمعه 16 ربیع الاول به مدینه برود. وقتى اصحاب رسول خدا از این ماجرا با خبر شدند، در اول بیابان شهر که سنگلاخى بود، ایستادند و براى ورود ایشان لحظه شمارى کردند. اما وقتى گرماى هوا شدت گرفت، همه به خانههاى خود رفتند و پیامبر موقعى رسید که مردم از محل ورودى مدینه رفته بودند. عدهاى از آن حضرت مىخواهند تا در محله آنها اقامت کند، اما پیامبر مىفرماید که هر جا شترش زانو زد، در همان محله مىماند. مردم با شگفتى مىبینند که شتر در محله بنى مالک بن نجار زانو مىزند. در این هنگام، پیامبر فرود آمد و مادر ابوایوب انصارى (خالد بن زید) خورجین آن حضرت را برمىدارد و به خانه خود مىبرد. پیامبر هم میهمان او مىشود و مدتى در آنجا اقامت مىگزیند تا به ساخت مسجد بپردازد و براى فعالیتهاى تبلیغى و فرهنگى برنامه ریزى کند. ابوایوب مىگوید: وقتى پیامبر به خانهام آمد، در طبقه پایین اقامت گزید و من همراه خانواده بالا بودیم. عرض کردم: اى فرستاده الهى! خوش نمىدارم من بر فراز باشم و شما در طبقه زیرین. پیامبر فرمود: براى من و آنها که به ملاقاتم مىآیند، بهتر است در همان طبقه پایین بمانیم.
در اولین فرصت، پیامبر فرمان مىدهد بر همان موضعى که شتر آرام گرفت، مسجدى ساخته شود و خود نیز در بناى مسجد شرکت نمود. آن حضرت از 16 ربیع الاول تا صفر سال بعد، که مسجد و حجرههاى آن ساخته شد، در خانه ابوایوب اقامت داشت. خانه جدید پیامبر نیز در کنار این مکان عبادى در نظر گرفته شد.16مسجد النبى هم اکنون مهمترین و مقدسترین مکان مدینه است.
یکى از خانههایى که در مدینه و در همسایگى مسجد قرار داشت، محل زندگى حضرت على (علیها السلام) و فاطمه زهرا(س) بود. رسول اکرم به این خانه رفت و آمد داشت. عنایت ایشان به چنین منزلى، فراتر از رابطه خویشاوندى بود و گویى جدایى ناپذیرى قرآن از عترت، و سنت از اهل بیت را به اثبات مىرسانید. حتى موقعى که رسول خدا از سوى خداوند مأمور گردید تا دربى را که از خانهها به مسجد مدینه باز مىگردید، مسدود کند، در خانه امیرمؤمنان را از این قاعده مستثنا دانست و در خطبهاى تأکید کرد: بازماندن این در و بسته شدن دیگر درها، دستورى الهى بوده است، نه تصمیم شخص من.17
سفرهاى نظامى و سوق الجیشى
پیامبر اکرم به منظور دفع دشمنان، سرکوبى متجاوزان و خنثى کردن توطئههاى مخالفان، مسافرتهاى دیگرى هم داشت که در ذیل، بدانها اشاره مىگردد:
1. پیامبر در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرت، عبدالله بن ام مکتوم را براى نماز جانشین خود و ابولبابه را به جاى خویش در امور سیاسى قرار داد و همراه 313 نفر به ناحیه بدر ـ واقع در بین مکه و مدینه ـ آمد. بین نیروهاى اسلام و مشرکان مکه در آنجا نبردى در گرفت که بر خلاف کم بودن قوا و تجهیزات مسلمین، برق پیروزى در اردوگاه مسلمانان درخشید و رزمندگان اسلام پیروز شدند.18
2. چون پیامبر متوجه مىگردد ابوسفیان در صدد است تعرضى به اطراف مدینه کند، ابولبابه را به اداره مدینه مىگمارد و با سپاهى به تعقیب مهاجمان مىپردازد و تا هشت منزلى مدینه در منطقهاى به نام قَرقَرة الکُدر پیش مىرود که افراد ابوسفیان مىگریزند و براى سبک کردن بار خود، کیسه هایى از خرماى به روغن عجین شده را بر زمین فرومىافکنند. به همین دلیل، این نبرد را «سویق» گفتهاند.19
3. به پیامبر گزارش مىرسد جمعیتى انبوه از قبیله بنى سُلَیم در آبادى بُحران از بخش فرع، در اطراف مدینه متمرکز شدهاند. آن حضرت ابن مکتوم را به اداره شهر مىگمارد و در رأس سپاهى سیصد نفرى پیش مىرود تا به «بُحران» مىرسد و بدون اینکه درگیرى پیش آید، مأموریت جنگى خود را به پایان مىرساند.20
4. در سال سوم هجرت، مشرکان مکه آهنگ لشکرکشى به جانب مدینه را مىکنند و در زمینهاى کشاورزى وطاء، واقع در احد تا جُرف و عرصه، شتران و اسبهاى خود را رها مىکنند و محصولات آنجا را که به مسلمانان تعلق دارد، از بین مىبرند. پیامبر پس از ارزیابى موقعیت و امکانات نظامى دشمن و مشورت با اصحاب، عازم میدان نبرد مىشود و دستور مىدهد سپاهش در ناحیهاى به نام «شیخان» اردو بزنند و چون دشمنان پیش مىآیند، سپاه اسلام در احد اردو مىزند. پیامبر تکیه سپاه را به کوهستان احد قرار مىدهد و روى آن را به مدینه مىنهد؛ به طورى که کوه عَینَین در سمت چپ سپاه قرار مىگیرد. اگر چه در مراحلى حساس از این غزوه، پیروزى از آن پیامبر و یارانش بود، ولى چون محافظان شکاف کوه احد براى به دست آوردن غنیمت موضع خود را رها مىکنند، در این جنگ، مسلمانان با شکست مواجه مىشوند21 و عدهاى از رزمندگان، از جمله عموى پیامبر، به شهادت مىرسند و خود رسول اکرم از ناحیه سر و صورت زخمى مىگردد.
5. در هشتم شوال و سى و دومین ماه هجرت، پیامبر با وجود آنکه مجروح بود، با اصحاب خود به سوى حمرا الأسد که در ده میلى مدینه بود، رفت تا به تعقیب دشمنان بپردازد و نقشه آنان را در یورش به مدینه خنثى کند. این مسافرت جنگى پنج روز طول کشید و در سفر مذکور، عبدالله بن ام مکتوم جانشین پیامبر در مدینه بود.
6. به پیامبر خبر رسید دو تیره بنى محارب و بنى ثعلبه از غطفان، بر ضد اسلام در حال گردآورى سلاح و سرباز براى تسخیر مدینه هستند. پیامبر و یاران از یک سلسله پستىها و بلندىهایى عبور کردند که بسان پیراهنی وصله دار نمایان بود. به همین دلیل این غزوه را «ذات الرقاع» مىگویند. در هر حال، نیروهاى مسلمان به رهبرى رسول اکرم در سرزمین نجد و حوالى قلمرو دشمن فرود آمد که به دلیل مقاومت، جانفشانىها و فداکارىهاى مسلمانان، دشمن عقب نشینى کرد و به کوههاى اطراف پناهنده شد.22
7. پس از غائله احزاب و درهم شکسته شدن نقشههاى مزورانه یهودیان، پیامبر لازم دید قبیله بنى لحیان را ادب کند؛ زیرا تیرههایى از این طایفه در حادثه ناگوار رجیع، سپاه تبلیغى اسلام را کشته بودند. لذا آن حضرت در ماه پنجم از سال ششم هجرت، ابن ام مکتوم را در مدینه جاى خود گمارد و با رعایت تاکتیک جنگى، از راهى غیر عادى در «غران» که سرزمین بنى لحیان بود، فرود آمد، اما دشمن دچار رعب گردید و به ارتفاعات اطراف گریخت.23
8. عُیینة بن حصن فزارى، به کمک افرادى از قبیله غطفان گله شترى را که در چراگاهى به نام غابه که در ناحیه شام بود و چراگاه مدینه به حساب مىآمد، به غارت برد. نگهبان آن را کشت و زن مسلمانى را اسیر کرد و همراه خود برد. پیامبر وقتى از این ماجرا خبردار شد، عدهاى را به فرماندهى اسامة بن زید به تعقیب غارتگران فرستاد و خود نیز به دنبالشان حرکت کرد. در نبردى مختصر، مسلمانان پیروز شدند و دشمن به سرزمین غطفان پناه برد و پیامبر یک شبانه روز در ذى قرد به سر برد.24
9. به مدینه گزارش رسید: حارث بن ابى ضرار، رئیس قبیله بنی المصطلق که تیرهاى از قبیله خزاعه هستند و با قریش همجوار بودند، در صدد جمع آورى سلاح و نیرو و محاصره مدینه است. پیامبر تصمیم گرفت این توطئه را در نطفه خفه کند. لذا با یاران خود به سوى محل استقرار این قبیله حرکت کرد و درکنار چاه «مُرَیسیع» با آنان رو به رو گردید. در نبرد بین مسلمانان و این گروه طغیانگر، پیروزى نصیب سپاه اسلام شد.25
10. دهکده خیبر در شمال مدینه و در حدود 180 کیلومترى آن قرار دارد و قبل از بعثت نبى اکرم، یهودیان دژهاى استوارى در آن ساخته بودند. ساکنین این منطقه، هم خود خطرساز بودند و هم بت پرستان و مشرکان را علیه مسلمانان تحریک مىکردند. لذا ضرورت داشت قدرت خیبریان در هم شکسته شود. از این رو، پیامبر در سال هفتم هجرت به همراه 1600 سرباز به سوى این دژ حرکت نمود. نخستین بار، تمام نقاط حساس و راههایى که به قلعههاى هفتگانه خیبر منتهى مىشد، به وسیله نیروهاى پیامبر فتح شد و ارتباط دژها نیز با هم قطع گردید و سنگرهاى یهود، یکى پس از دیگرى فرو ریخت. حضرت على (علیها السلام) از سوى پیامبر مأمور شد تا قواى یهود را در هم بشکند. سرانجام این کانون خطر از هم فرو ریخت و پیروزى نصیب مسلمانان گردید. بدین گونه یهودیان در خیبر، وادى القرى و تیماء در هم شکسته شدند؛ ولى سرزمین «فدک» که در حوالى خیبر و 140 کیلومترى مدینه قرار داشت، بدون درگیرى نظامى و از طریق صلح به دست مسلمانان افتاد که با این وضع این قلمرو (فدک) متعلق به شخص پیامبر و امام پس از اوست. بر این اساس بود که پیامبر، فدک را به دختر خود فاطمه(س) بخشید.26
11. در اوایل سال هشتم هجرت که در غالب نقاط حجاز، امنیت نسبى پدید آمد و نداى توحید به دیگر نقاط گسترش یافت و دیگر یهودیان، مسلمین را تهدید نمىکردند، پیامبر مصمم گردید دعوت خود را متوجه مرزنشینان شام کند؛ اما اولین سفیر پیامبر در دهکده «موته» دستگیر و به وسیله حاکم شامات کشته شد و مقارن این رویداد، حادثه اسفناک دیگرى رخ داد و سپاه پانزده نفرى تبلیغ هم در سرزمین ذات اطلاح به وسیله اهالى این منطقه به طرز فجیعى به قتل رسیدند. از این رو، پیامبر فرمان جهاد صادر کرد و سه هزار از سربازان اسلام، به سوى مناطق مذکور روانه شدند. پیامبر تا ناحیهاى به نام ثنیة الوداع این مبارزان را مشایعت نمود و سپس به مدینه بازگشت. جعفر بن ابى طالب فرمانده کل قوا، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه معاون یکم و دوم بودند. هر دو سپاه در موته گرد آمدند، اما چون فرماندهان کشته شدند، سپاهیان اسلام عقب نشینى کردند.27
12. به رسول اکرم گزارش دادند: در وادى یابس، هزاران نفر با هم متحد شدهاند تا قواى اسلام را درهم بکوبند. لشکر اسلام با توصیه موکد پیامبر به سوى قبیله بنی سلیم رهسپار گردید. چون افراد مزبور در نقاطى کوهستانى و سنگلاخ مىزیستند، وقتى نیروهاى مسلمان خواستند به سوى دره محل اقامتشان سرازیر گردند، با مقاومت آنان مواجه شدند و چون فرماندهان اول و دوم شکست خوردند، از سوى پیامبر، حضرت على (علیها السلام) مأمور این کار گردید که به دلیل فداکارىهاى آن حضرت، دشمنان در هم کوبیده شدند و با به جاى گذاشتن غنائم فراوان، فرار کردند.28
13. پیامبر اکرم در سال ششم هجرت که براى انجام «مراسم عمره» عازم مکه بود، براى تأمین امنیت مسلمانان، با مشرکان مکه «صلح حدیبیه» را امضا نمودند. مسلمانان پس از امضاى این پیمان نامه، مىتوانستند یک سال پس از این قرارداد، به مکه بروند و بعد از سه روز اقامت و انجام عمره، شهر مکه را ترک گویند. به همین دلیل، آن حضرت در سال هفتم هجرى همراه دو هزار نفر، با شترى مخصوص وارد مکه شد. فریاد لبیک این جمعیت، اهل مکه را تحت تأثیر قرار داد و در آنها انعطاف خاصى در برابر مسلمانان، به وجود آورد. اتحاد همراهان پیامبر نیز در دل مخالفان، رعب و هراس پدید آورد. پیامبر با سوار بر شتر، خانه خدا را زیارت کرد و از آن پس، میان دو کوه صفا و مروه هرولهکنان مشغول سعى گردید که مسلمانان هم پیروى کردند. آن حضرت بعد از فراغت از سعى، شتران را ذبح کرد و با کوتاه کردن موس سر از حالت احرام در آمد. پس از پایان این مراسم، پیامبر مکه را ترک نمود.
در سال هشتم هجرت، پیامبر مردى به نام ابورهم غفارى را نماینده خود در مدینه قرار داد و در نزدیکى این شهر از سپاه خود سان دید تا براى فتح مکه به سوى این دیار روانه شوند. در مرّ الظهران واقع در چند کیلومترى مکه، پیامبر با کمال مهارت اردوى ده هزار نفرى را تا حوالى مکه، رهبرى نمود؛ در حالى که جاسوسان مشرکان از این حرکت آگاهى نداشتند. در این منطقه سربازان به دستور پیامبر در نقاط مرتفع آتش افروختند تا در دل دشمن رعب افکنند... . سرانجام مکه بدون مقاومت و خونریزى فتح شد و نیروهاى اسلام وارد شهر شدند. پیامبر لحظاتى در خیمهاى در نقطهاى به نام حجون استراحت نمود، سپس براى زیارت و طواف خانه خدا، رهسپار مسجدالحرام گردید و در ضمن طواف، بتها را در هم شکست و خانه کعبه از آثار کفر و شرک پاک گشت. آن گاه عفو عمومى اعلام شد.29
14. در سال هشتم هجرت پیامبر تصمیم گرفت مکه را به قصد سرزمینهاى «هوازن» و «ثقیف» ترک گوید. پس معاذ بن جبل را به عنوان معلم دینى مردم گمارد و حکومت شهر مکه را به عُتّاب بن اُسَید سپرد. سپاهى دوازده هزار نفرى، حضرت را همراهى مىکردند. ارتش اسلام شب را در دهانه دره حُنین به استراحت پرداخت، غافل از آنکه دشمنان در پشت سنگها و صخرهها و شکاف کوهها و نقاط مرتفع مخفى شدهاند. در این حال، هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود که صداى پرتاب تیرها و فریاد مردان جنگجوى دشمن، مسلمانان را حیرت زده کرد. این یورش غافلگیرانه، مسلمین را سراسیمه کرد و عدهاى بىاختیار از منطقه گریختند و با بىنظمى خود، زمینههاى ضعف نیروهاى خودى را فراهم کردند. ناگهان فریاد فرحزاى پیامبر، قوت قلبى به قواى اسلام داد و «غیرت دینى» و حمیّت آنان برانگیخته شد و افراد گریخته با ندامت به سوى پیامبر بازگشتند و صفوف خود را فشرده ساختند. این تدبیر نظامى، موجب گردید جوانان هوازن و جنگجویان ثقیف، خانواده و احشام و اموال خود را ترک کنند و با برجاى نهادن تلفات زیاد به سوى نواحى اوطاس، نخله و دژهاى طایف بگریزند.30
15. قبیله ثقیف که در نبرد حنین بر ضد اسلام و مسلمین جنگید، پس از شکست شدید از مسلمانان، به طایف پناهنده گردید. پیامبر براى تکمیل پیروزى و تعقیب فراریان نبرد قبلى، رهسپار شهر طایف شد و در مسیر خود دژ مالک (آتش افروز جنگ حنین) را با خاک یکسان نمود. سپس آن حضرت و همراهان، قلعه طایف را محاصره کردند و نبرد بین طرفین شدت گرفت. با توجه به اینکه در سپاه اسلام خستگى دیده مىشد و ماه شوال سپرى مىگردید و ذىقعده که ماه حرام بود، فرا مىرسید و موسم حج نزدیک بود، پیامبر اجازه نداد محاصره طایف طولانى شود و همراه نیروها به جعِرّانه که محلّ حفاظت غنائم جنگى و اسیران بود، حرکت کرد31
16. در میان حِجر و شام، در سرزمین کنونى سوریه، قلعه استوارى به نام تبوک وجود داشت که در اختیار رومیان مسیحى بود. استقرار گروهى از سربازان روم در نوار مرزى شام، به گوش پیامبر رسید و لذا مصمم شد با لشکرى بزرگ، نیرنگ متجاوزین را خنثى کند. سپاه اسلام در مسیر مدینه تا تبوک با مشقتهاى زیادى رو به رو شد. از این جهت، به «جیش العسرة» معروف گردید. نیروهاى مسلمان در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت به سرزمین تبوک گام نهادند، اما اثرى از اجتماع و قواى روم ندیدند. گویى آنان پس از شنیدن خبر اعزام سپاهیان اسلام، دچار هراس شده و صلاح دیدهاند به سرزمین خود باز گردند. اما از آنجا که امکان داشت فرمانروایان محلى به حمایت از ارتش روم برخیزند و در آینده براى مسلمانان خطر ساز شوند، پیامبر با آنان پیمان «عدم تعرض» منعقد نمود.
سفر تبوک، قدرت نظامى اسلام را به نمایش گذاشت و به دشمنان نشان داد که نیروهاى مسلمان مىتوانند با بزرگترین ابرقدرتهاى جهان به مقابله برخیزند. از این جهت، اندیشه عصیانگرى برخى قبایل فتنهگر، حداقل براى مدتى از ذهن آنان بیرون رفت. مدت اقامت پیامبر در تبوک، بیست روز به درازا کشید و سپس ایشان به مدینه بازگشت.32
از واپسین سفر تا رحلت
آخرین سفر پیامبر در یازدهمین ماه سال اسلامى؛ یعنى ذیقعده و در سال دهم هجرت صورت گرفت. آن حضرت در بیست و ششم این ماه، ابودجانه را در مدینه جانشین خود کرد و به سوى مکه رهسپار شد و در ذوالحلیفه، در نقطهاى که مسجد شجره قرار دارد، احرام بست. آن حضرت در اوایل ذیحجه وارد مکه شد و مراسم حج را به جاى آورد. این سفر مقدس و تاریخى را که در آن پیامبر «مناسک حج» را به طور کامل به مردم آموخت، حج بلاغ، حج اسلام و حج وداع نامیدهاند. آن حضرت تصمیم گرفت مکه را به عزم مدینه ترک گوید، اما وقتى کاروان به سرزمین رابغ، در سه میلى جُحفه رسید، در هیجدهم ذیحجه امین وحى در نقطهاى به نام «غدیرخم» فرود آمد و امر خطیرى را به عهده پیامبر نهاد. از این رو، رسول خدا دستور داد تا همه همراهان توقف کنند و بازماندگان برسند. آن گاه او خطبهاى ایراد کرد و سپس افزود: «من کنتُ مولاه فهذا على مولاه» و بدین گونه آن حضرت، جانشین راستین خود را که امیرمؤمنان علی (علیها السلام) بود، به حاضران که حدود 120 هزار نفر بودند، معرفى کرد.33
سرانجام آن حضرت پس از انجام این مأموریت سترگ، به مدینه آمد و در بستر بیمارى قرار گرفت. آن عصاره آفرینش و اسوه شایسته و رحمت عالمیان در بیست و هشتم صفر (نیم روز دوشنبه) سال 23 بعثت و 13 هجرت، به سوى عرشیان کوچ نمود و پیکر پاکش در همان حجرهاى که درگذشته بود، به خاک سپرده شد.
پی نوشت ها:
1. نهایة الارب فى فنون الادب، شهاب الدین احمد نویرى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 1، ص 88 و 89.
2. طبقات، ابن سعد، (ترجمه)، ج 1، ص 16؛ تاریخ پیامبر اسلام، ص 59.
3. نهایة الارب، ج 1، ص 94؛ سیرة الحلبیه، ج 1، ص 125.
4. تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج 1، ص 348.
5. همان، ص 369؛ نهایة الارب، ج 1، ص 95.
6. سیره ابن هشام، ج 1، ص 191؛ مروج الذهب، ج 1، ص 89.
7. معصوم نخست، محمد صادق موسوى گرمارودى، ص 72.
8. تاریخ اسلام، دکتر على اکبر فیاض، ص 64 به نقل از الخمیس، ج 1، ص 24، سیرةالحلبیه، ج 1، ص 126.
9. سیره ابن هشام، ج 1، ص 204؛ بحارالانوار، ج 16، ص 19؛ فروغ ابدیت، ج 1، ص 197.
10. سیره ابن هشامج 1، ص 236؛ صحیح بخارى، ج 1، ص 3؛ نهایةالارب، ج 1، ص 169.
11. تفصیل این ماجرا در فصل بیست کتاب فروغ ابدیت، آیةالله سبحانى، آمده است.
12. مشروح ماجراى معراج را در کتب تفسیرى ذیل سوره اسراء، مطالعه فرمایید.
13. سیره ابن هشام، ج 2، ص 61؛ طبقات، ج 1، ص 106؛ الکامل فى التاریخ، ج2، ص 63.
14. نهایة الارب، ج 1، ص 314 و 315؛ فروغ ابدیت، ج 1، فصل 25.
15. طبقات، ج1، ص 230؛ نهایة الارب، ج1، ص 320؛ تحفة الحرمین، نایب الصدر شیرازى، ص 251.
16. السیرة الحلبیه، ج 2، ص 251؛ اسد الغابه، ج 4، ص 99.
17. تذکرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 46.
18. سیره ابن هشام، ج2، ص 708 - 706.
19. المغازى، ج 1، ص 181.
20. همان، ص 196.
21. همان؛ بحارالانوار، ج 20، ص 111؛ الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 101.
22. فروغ ابدیت، ج2، ص 104.
23. تاریخ طبرى، ج 2، ص 255.
24. سیره ابن هشام، ج2، ص 295؛
25. همان، ص 264؛ نهایة الارب، ج2، ص147.
26. فروغ ابدیت، ج2، ص 271 و 272؛ نهایة الارب، ج 2، ص 233.
27. مغازى، ج2، ص 763 - 760؛ سیره ابن هشام، ج2، ص 37.
28. مجمع البیان، ج 10، ص 528؛ فروغ ابدیت، ج 2، ص 303.
29. فروغ ابدیت، ج2، ص 183، 282، 320، 323، 327، 331 و 338؛ نهایةالارب، ج 2، ص 265 - 257.
30. مغازى، واقدى، ج 3، ص 602 و فصل 50؛ طبقات کبرى، ج 2، ص 137 و 150؛ نهایةالارب، ج 2، ص 288.
31. سیره حلبى، ج 3، ص 1343؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 126؛ بحارالانوار، ج 21، ص 162.
32. طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 168؛ بحارالانوار، ج 21، ص 160.
33. مورخان و مفسّران متعددى از اهل تسنّن، حدیث غدیر را با مدارک زیادى در آثار خود آوردهآند که نام سیصد و پنجاه نفر از آنان در کتاب الغدیر علامه امینى آمده است.