سید جلال الدین اشرف ؛ برادر امام
آرشیو
چکیده
متن
بارگاه ملکوتی حضرت سید جلال الدین اشرفعلیه السلام [1] همانند خورشید فروزان بر تارک سرزمین همیشه سبز استان گیلان میدرخشد و هر ساله هزاران نفر از دوستداران خاندان پیامبر6 از اقصی نقاط کشور جهت زیارت آن سید جلیل القدر میآیند. مرقد منورش در شهرستان آستانه اشرفیه از شهرهای شرقی استان گیلان واقع شده است. فاصله آن تا رشت 35 و تا لاهیجان 5 کیلومتر است.
در عظمت آن امام زاده عظیم الشأن همین بس که بزرگان و مراجع عالیقدر تقلید بالاخص فقیه اهل بیت آیةالله سیدشهاب الدین مرعشی نجفی نشان خدمتگزاری و خادمی آن حضرت را با کمال افتخار به سینه دارند.[2]
زادگاه
آن بزرگوار در سال 180 ق. در مدینة منوره چشم به جهان گشود. پدر بزرگوارش حضرت موسی الکاظمعلیه السلام و مادر پاکدامن و والامقامش «نجمه» است و ظاهراً کوچکترین فرزند از میان فرزندان امام هفتم به شمار میروند.
در نام مبارک آن حضرت اختلاف است. برخی او را حسن بن موسی الکاظمعلیه السلام و برخی ابراهیم اصغر معروف به مرتضی، نامیدهاند. در هر صورت برادر اعیانی امام رضاعلیه السلام معرفی کردهاند.
اما آیةالله شیخ محمد مهدوی لاهیجانی مؤلف کتاب «سادات متقدمه گیلان» مینویسد: «نام سید جلال الدین اشرف، ابراهیم المرتضی اصغر ملّقب به جلال الدین است. او برادر اعیانی حضرت ولی الله الامام الثامن علی بن موسی الرضاعلیه السلام میباشد برادر اعیانی یعنی برادر پدری و مادری ثامن الائمه:می باشند.»
لقب جلال الدین
بر مطالعه کنندگان تراجم و انساب و سیر و اخبار معلوم است که عدهای از سادات، به این گونه القاب ملقب بودهاند چه آنکه یکی از اولاد موسی بن جعفرعلیه السلام سید حسین ملقب به «علاءالدین» است که قبرش در شیراز است. پس ممکن است است لقب برادرش جلال الدین باشد که در بلده آستانه لاهیجان مدفون است.» و اما لقب اشرف را از عموی جدّ پدرش «عمر الاشرف ابن امام زین العابدینعلیه السلام اتخاذ نموده است. اما در حقیقت اشرف نشانه برتری و شایستگی او نسبت به سایر برادران و ملاک تمیز او از سایر جلال الدینها در میان علویان محسوب میشود.»[3]
سید جلال الدین اشرف در سه سالگی پدر بزرگوارش را (سنة 183 ق.) از دست داد و گرد یتیمی بر چهره پاک و معصومش نشست. او به مدد و همّت برادرش حضرت رضاعلیه السلام درزادگاهش پرورش یافت و در سایة تربیت او مراتب فضل و کمال را طی کرد. علاوه بر این، از بس متقی، پرهیزگار، عالم، فاضل، و دارای اخلاق حسنه بوده که حضرت رضاعلیه السلام وی را بینهایت دوست میداشت.[4]
سید جلال الدین در بغداد
در سال 201 ق. در حالی که 21 سال داشت برای دیدن برادرش امام رضاعلیه السلام همانند بسیاری از سادات و علویان از مدینه به بغداد آمد و تا سال 204 در این شهر اقامت داشت. علت توقف آن حضرت در بغداد معلوم نیست ولی برخی از مورخان معتقدند که وی در بغداد به امر برادرش امام رضاعلیه السلام مشغول به تبلیغ بود، تا این که در سال 203 ق. خبر شهادت امام رضاعلیه السلام به او رسید و در این زمان سادات و بزرگان و شیعیان برای عرض تسلیت خدمت او رسیدند و برای اولین بار در آن مجلس مسأله نهضت و مقابله با حاکم ستمگر زمان مأمون عباسی مطرح شد و لذا سید اشرف در سال 204 ق. وقتی که مأمون از مرو عازم بغداد شد، آن شهر را ترک کرد و به ایران مهاجرت نمود و همانند اغلب سادات و علویان به نقاط امن ایران پناهنده شد و به صورت مخفیانه مشغول ترویج و تبلیغ شریعت محمدی و علوی گردید و مقدمات کار نهضت و قیام را فراهم میساخت.
مهاجران آل ابیطالبعلیه السلام
خلفای عباسی که با استفاده از شهرت و محبوبیت آل ابی طالب و با طرح شعارهای فریبنده به قدرت رسیده بودند. از همان ابتدا علویان بالاخص امامان معصوم شیعه را سدّی برای پیشبرد اهداف و مقاصد خود میدانستند. بنابراین با تمام وجود سعی میکردند که آنها را از میان بردارند. البته هر وقت که لازم بود و موقعیت ایجاب میکرد، ظاهراً علویان پسر عموی عزیزشان بودند و هرگاه فرصتی دست میداد آنها را زندانی و شهید میکردند. مأمون همانند سایر خلفای عباسی وقتی خطر شورش علویان را در اوایل خلافت خود احساس کرد. جهت فرو نشاندن شورشهای آنان، امام رضاعلیه السلام را طبق نقشهای به مرو دعوت کرد و مقام ولایتعهدی را به ایشان تفویض نمود و برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت و تا حدی با این سیاست به تحکیم و تثبیت حکومت خویش پرداخت. اما افشاگریها و مخالفت امام نسبت به اقدامات مأمون موجب شد که این خلیفه ستمگر عباسی چهره واقعی خویش را نشان داده و امام رضاعلیه السلام را به شهادت برساند. از سوی دیگر وقتی خبر ولایتعهدی حضرت رضاعلیه السلام به مدینه رسید. علویان به شوق ملازمت آن حضرت و به جهت همکاری و تبلیغ و تحکیم دین مبین اسلام متوجه ایران شدند. اما شهادت حضرت رضاعلیه السلام همه آنان را غافلگیر کرد و به دنبال سختگیری کارگزاران خلیفه عباسی در مناطق مختلف کشور، متواری و عدهای در نبردی نابرابر به شهادت رسیدند و گروهی از سادات همانند سید جلال الدین اشرف به کوهستانهای گیلان پناهنده شدند و حتی حیلههای مرموزانه مأمون همانند عزاداری، لباس سیاه پوشیدن، و ازدواج دخترش با حضرت جوادعلیه السلام که به منظور کاهش عکس العملهای علویان بود، مؤثر واقع نشد و شورش سادات در اقصی نقاط کشور بر علیه مأمون تداوم یافت.[5]
علت انتخاب گیلان
گیلان که بخش جلگهای و نواحی ساحلی دریا را شامل میشد. بخش کوچکی از سرزمین پرآوازه دیلمان[6] بود.
پس از روی کار آمدن خلفای اموی و عباسی دیلمیان همواره در حال مبارزه با خلفا و مورد ظلم و تعدّی آنها بودند. دیلمیان از راه پناه دادن به آل علیعلیه السلام میخواستند به هر کیفیّت شده خلفا را براندازند و مظلوم را یاری دهند.
از نوشتة ابوالفرج اصفهانی، چنین بر میآید علویان که جان آنان از ناحیه خلفا در معرض خطر بود با راهنمایی و توصیة برامکه به دیلمان پناه میبردند. وی مینویسد: «یحیی بن عبدالله بن الحسن پس از واقعة فخّ (محلی در نزدیکی مکه که در آنجا میان حسین بن علی بن الحسن با هادی عباسی در سال 169 ق. واقعة مرعوف رخ داد.) مدتی نهانی میزیست و گمنام در شهرها میگشت. فضل بن یحیی برمکی از مکان او مطلع شد، به وی پیغام داد که از آن مکان خارج گردد و آهنگ دیلمان بنماید و فرمانی نوشت که کسی در راهها متعرّض وی نگردد. یحیی به طور ناشناس به دیلم رفت و او نخستین علوی مشهور از نوادهگان امام حسن مجتبیعلیه السلام بود که به دیلم یا گیلان پناه برد. اما رواج اسلام در گیلان در زمان وی اتفاق نیافتاد.»[7]
آل علیعلیه السلام که از اوایل خلافت بنیعباس از ناحیة آنان و عمالشان سخت در رنج و شکنجه بودند مهم ترین پناهگاهشان در ایران، ناحیة طبرستان و دیلمان بود. به خصوص ناحیة دیلم که هم صعب العبور بود و هم کوههای بلند و جنگلهای انبوه و موقعیت اقلیمی ویژه منطقه باعث شده بود که جنگ و لشکر کشی و تصرّف آن از سوی دشمنان غیر ممکن باشد و مردم دیلم نیز از ایشان نگهداری و طرفداری میکردند. پناه بردن سادات علوی در زمان متوکل عباسی، یعنی در قرن سوم هجری شدت پیدا کرد و عدّه قابل توجهی از آنها خود را به نقاط امن دیلمان رسانیدند و مردم دیلم خصوصاً سرداران دیلمی که عباسیان را دشمن میداشتند، علویان را تحت حمایت گرفتند و وسایل زندگی و معیشت آنان را نیز فراهم ساختند. پناهندگان که به اصول عقاید علوی آشنایی داشتند در تماس و معاشرت با مردم دیلم، آنها را تحت تأثیر قرار داده و با تعالیم اسلام ناب محمدی آشنا ساختند.[8]
سید جلال الدین اشرف دومین چهرة علوی مشهور است که بعد از یحیی بن عبدالله وارد سرزمین گیلان گردید. البته در مسیر راه به گیلان با موانع و جنگهایی رو به رو بود که شرح آن خواهد آمد. سال ورود سید اشرف به گیلان را 206 و یا 210 ق. دانستهاند.
وی در حدود 20 سال در آن سامان حکومت داشته است گرچه برخی ورود سید اشرف را در زمان حیات امام رضاعلیه السلام دانستهاند و میگویند: وی در زمان حیات امام رضاعلیه السلام به عنوان وکیل و نماینده تام الاختیار حضرت و یا برای تبلیغ به ناحیة دیلم مهاجرت نموده است که این قول را اکثر مورخان ضعیف میشمارند و اعتقاد دارند که وی بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام به این ناحیه پناهنده شده است.
نهضت سید اشرف
سید جلال الدین اشرف هنگام ورود به دیلمان ظاهراً اولین مقابله و نبرد را در حوالی زنجان و قزوین که در آن عصر دارالمرز بین اعراب مسلمان و دیلمیان بود با خوارج و لشکریان خلفای عباسی داشته است. گویا برخی از مأموران حکومتی، آن حضرت را شناسایی نموده و در صدد دستگیری وی بر میآیند که حضرت با تعدادی از یاران و همراهانش با آنان درگیر شده و این جنگ به مدت 4 ماه به طول میانجامد. سرکردگی سپاه عباسی را در ناحیه زنجان و قزوین و طارم مردی به نام «بابا ملحد» به عهده داشت. حضرت به کمک قبایل دیلمی و مردان ترک زبان استا جلو موفق گردید زنجان را در ذی الحرام سال 206 ق. فتح نماید. در این نبرد قیس فرزند باباملحد به دست سید جلال الدین کشته شد.
مؤلف جنگ نامه سید جلال الدین اشرف مینویسد:
«وقتی دو لشکر در مقابل هم صف آرایی کردند، در این هنگام قیس پسر بابا ملحد به پیشنهاد پدر به میدان آمد که از هیبت و شکوهش ترسی عظیم در دل مسلمانان راه یافت. حسن بیک فرمانده حضرت به اذن ایشان به میدان رفت ولی حضرت از او چنین خواست: ای حسن بیک! تو برو در جای خود باش که کشنده او منم.» اما چون حضرت وارد میدان شد، قیس از دیدن جمال نورانی و سیمای روحانیاش وحشت کرد. چنان که آهسته جلو آمد و حضرت را به ترک جنگ و توبه! دعوت کرد. حضرت نیز او را به بیعت با امام محمدتقیعلیه السلام دعوت کرد که او نپذیرفت. حضرت نیز تیری در کمان نهاد و سر او را نشانه رفت و با همان تیر او را به خاک افکند.» لشکریان با دیدن این صحنه پراکنده، عدهای کشته و تعدادی از آنان به طرف رودخانه «قزل اوزن»[9] در نزدیکی طارم و رودبار متواری شدند.»[10]
کمک و حمایت دیلمیان در همراهی سید اشرف و تار و مار کردن لشکر کفر و خوارج در پیروزی نهضت حضرت در فتح زنجان و قزوین، طارم، کوهدم (رودبار) نقش اساسی و کلیدی داشته است. خصوصاً آنکه در فتح زنجان گروهی از دیلمیان به سرکردگی مردی رشید به نام «هاشم» شکست لشکر بابا ملحد به حمایت از سید اشرف آمدند و موفق شدند شهر زنجان را از لوث وجود ناپاکان پاکسازی نمایند.
جنگهای سید اشرف عبارتند از:
1. زنجان در سال 206 ق.
2. فتح طارم و حوالی آن؛ در این مناطق عدّای از مسیحیان به دست آن بزرگوار مسلمان گردیدند که تعداد آنان را تا 1200 نفر نوشتهاند. پیوستن آنان به لشکر سیّد، در پاکسازی بقایای خوارج که در آن مناطق جا خوش کرده بودند تأثیر شگفتی داشته است.
3. فتح رودبار (کوهدم) (سال 206 ق.)
4. فتح رشت در سال 207 ق. وی در یکی از روزهای سال 207 ق. باشکوه و عظمت وارد شهر رشت شد. مردم کوچه و بازار به استقبال او شتافتند و مقدم او را گرامی داشتند. حضرت در جمع مردم رشت خطاب به بزرگان لشکر خود چنین فرمود:
«دوستان دانسته باشید که من خروج کردهام به قول جدّ خود امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبعلیه السلام عمل کردهام. در اثنای سخنان وی، یکی از بزرگان رشت که مردی ثروتمند به نام پاسکا[11] بود؛ آن حضرت را متهم به دروغگویی نمود. حضرت هم فرمود: بعضی از مزدوران شک دارند و من دعا میکنم؛ اگر خروج من حق است آتش بدین پیر گمراه (پاسکا) بیفتد و او را بسوزاند و آنگاه حضرت دو رکعت نماز گزارد و سر به سجده گذاشت و شروع به مناجات کرد. پاسکا در حالی که دستهایش بسته بود با حیرت نگاه میکرد و از ترس عرق میریخت. ناگهان بادی وزید و ابری سیاه پدیدار شد و آتش از آن جهید و بر پاسکا افتاد و سوزانید. وقتی مردم این معجزه را از حضرت مشاهده کردند به آن حضرت تعظیم کرده و دعوت آن بزرگوار را که همانا بیعت با امام جوادعلیه السلام بود پذیرفتند. سیّد به مدت 9 ماه در رشت حکومت کرد و تمام دارایی پاسکا را بین مردم تقسیم کرد.[12]
5. فتح لاهیجان و سیاهکل (برفجان) در سال 208 ق.
6. فتح شهرها و آبادیهای غرب گیلان در سال 210 ق.
مناطق غربی گیلان که تحت تأثیر و نفوذ حکومت نعمان بن نوفل از نوادگان شمر بن ذی الجوشن بود در یک نبرد تمام عیار در دو مرحله توسط سید اشرف فتح گردید نعمان متواری شد و بنا به گفتة مورخان به شهر (شهران) مازندران گریخت و در آنجا اقامت گزید.
شیوة حکومتی سید این بود که هر شهری را که فتح مینمود یکی از سرداران امین و با لیاقت خود را برای رسیدگی به امور مردم آن شهر منصوب میکردند و خود به امور مهمتر میپرداختند.
7. فتح شهران (شهری در حوالی بابل مازندران) در سال 211 ق.
سید بعد از فتح نواحی مرکزی و غربی گیلان به مقر حکومتی خود یعنی لاهیجان بازگشت و در این هنگام به او گزارش دادند که نعمان بن نوفل بعد از فرار به مازندران به کمک برخی از امرای آن سامان همانند منصور بن عبدود به تجدید قوا پراخته و برای سرکوبی نهضت سید، به سوی گیلان در حرکت هستند. آنان وقتی به کجور (شهری حوالی نور و نوشهر) رسیدند، سپاه سید جلال الدین اشرف را در مقابل خود دیده و بعد از رد و بدل کردن پیامهایی مبنی بر تسلیم یکدیگر، سرانجام جنگ سختی درگرفت. در این جنگ 185 نفر از لشکریان حضرت جلال الدین شهید و هزاران نفر از لشکر دشمن به هلاکت رسیده یا به اسارت در آمدند و سرانجام حضرت موفق به فتح این شهر (شهران) گردید. نعمان فرار کرده و در حدود سال 212 ق. در مازندران به دست ما زیار دستگیر و به بغداد فرستاده شد و در آنجا به دستور مأمون به قتل رسید.[13]
اوّلین کاروان زیارتی از شمال
سید اشرف پس از فتح شهران در سال 211 ق. تصمیم گرفت به زیارت مرقد مطهر برادرش امام رضاعلیه السلام برود و لذا طی سخنانی برای سپاهیان خود فرمود:
«ای دوستان خاندان علی! هرچه وظیفه شما بود انجام دادید. اکنون به شما رخصت می دهم که بر سر اهل و عیال خود بر گردید که من برای زیارت برادرم ثامن الائمهعلیه السلام به خراسان خواهم رفت...» ولی سرداران سپاه گفتند: « ای فرزند رسول الله! از آن زمانی که خانههای خود را به خونخواهی امام حسینعلیه السلام و امام رضاعلیه السلام ترک کردیم، دست از جان شستهایم و اکنون دست از دامن تو باز نخواهیم داشت. سپس آن حضرت مصایبی را که بر پدر و جد بزرگوارش گذشته بود یادآوری کرد و مؤمنان زار زار گریستند.» حضرت با عدهای از سرداران رشید اسلام به صورت کاروانی از مازندران به سوی مرقد امام رضاعلیه السلام حرکت کرد و میتوان گفت که بعد از هشت سال از شهادت حضرت اوّلین کاروان زیارتی منطقه شمال ایران، گیلان و مازندران به مشهد مقدس رفته است. حضرت با سرداران خود به هر جا که میرسیدند مردم به استقبال آنها میشتافتند و احترام لازم را به جا میآوردند.
زیارت مرقد مطهّر
چون به نواحی طوس رسیدند در کنار چراگاهی شترانی را در حال چرا دیدند و گنبدی را مشاهده کردند. حضرت پیاده شد و آهسته جلو رفت و دست مبارک خود را زیر گنبد بر زمین نهاد و شروع به درد دل کرد و به شدت گریست. همه با دیدن این منظره غمانگیز فهمیدند که آنجا مرقد مطهر امام رضاعلیه السلام است. کاروان هم به گریه افتادند. حضرت مدتی در آنجا اقامت گزید و بساط عزاداری و اطعام به راه انداخت و در آن مدت کرامات بسیاری از ایشان مشاهده شد. که همه را متحیّر کرد. سید جلال الدین اشرف بعد از زیارت مرقد مطهر برادرش به سوی گیلان حرکت کرد.[14]
تشکیل حکومت شیعی
سید جلال الدین با جماعتی از سادات حسنی و حسینی وقتی به گیلان رسید در لاهیجان و بر مسند رهبری تکیه زد و اموری را به برادرش امیرشمس الدین واگذار کرده و خود غالباً با سرداران و یارانش به سر میبرد. نواحی فتح شده توسط حضرت میان سردارانش تقسیم شد و هریک را برای حکمرانی منطقهای فرستاد. این سرداران که به عنوان والی و نماینده حضرت به قسمتهای مختلف گیلان فرستاده شدند، عبارتند از:
سید هاشم در دیلمان، حسن بیک در طارم و نواحی زنجان، امیر سلطان در رشت، سید محمد در سیاهکل (برفجان)، سید حمزه در کوهدم (رودبار) عبدالرحمن اژدر در هوسم (رودسر) امیرسید شمس الدین به عنوان جانشین حضرت در لاهیجان (که هم اکنون قبر این بزرگوار زیارتگاه مشهوری است.)
سید جلال الدین در لاهیجان نماز جمعه را اقامه کرد و ترویج شریعت نموده و در خطابهها از احادیث پدر و اجدادش، روایاتی نقل میکرد و حکومت مستقلی تشکیل داد و به عنوان رهبری روحانی و معنوی از نزدیک ناظر امور حکومتی بود. در حقیقت نخستین حکومت شیعی در سال 211 ق. در گیلان تشکیل شد و تا سال 223 و یا به قول دیگر 230 ق. تداوم یافت. هرچند حضرت جنگهایی در این مناطق با برخی از مخالفان محلی داشته است. تا این که حضرت توسط سرداران خود با خبر شد که مخالفان و دشمنان وی به سرکردگی مردی به نام چهل گوش عموی نعمان بن نوفل در مرزهای بین دیلمیان و اعراب در حوالی قزوین دست به شورش بر علیه او زدهاند و قصد نفوذ به قلمرو حکومت سید را دارند. حضرت ابتدا او را دعوت به اسلام علوی کرد ولی در جواب طی نامهای به حضرت نوشت:
«بین من و فرزندان موسی بن جعفر جز شمشیر چارهای نیست.»[15]
وقتی نامه به حضرت رسید با لشکری انبوه به آن مناطق رهسپار شد و در حوالی رودبار به نام «دارستان»[16] طی نبردی خونین و جنگی سهمگین، متأسّفانه لشکر حضرت شکست خورد و حضرت بدنش نیز مجروح گردید. وی در منزل شیخ مفید الدین که پیرمردی نود و چند ساله بود فرود آمد. حضرت وضو گرفت. اما خون به شدت از بدن مبارکش جاری بود. شیخ مفید الدین نقل میکند که حضرت صد و چهارده زخم بر پیکر مبارکش دیده میشد. اما به آن زخمی که «چهل گوش» بر پهلوی حضرت زده بود شهید شد.[17]
شهادت و مدفن
بنا به نقل مشهور حضرت سید جلال الدین اشرف در 14 رمضان سال 223 یا 230 ق. به شهادت رسید. شیخ مفیدالدین که مردی پارسا بود طبق وصیت پیکر مبارک حضرت را غسل داده و آن را در تابوت گذارده و به کمک اهالی تا کنار رودخانه خروشان سفید رود تشیع و آنگاه تابوت را در آب سفید رود رها کرد.
پیکر پاک آن رهبر مجاهد بعد از گذشت حدود 100 کیلومتر در حوالی لاهیجان و در قریة «اکیم» به ساحل رسید و توسط عدهای از مردم از آب گرفته و در همان کنار ساحل بدون هیچ گونه تشریفاتی به خاک سپرده شد. بعدها رودخانه تغییر مسیر داده و هم اکنون فاصله حرم آن حضرت تا رودخانه سفید رود حدود 4 کیلومتر است.
در سال 311 ق. گنبدی توسط گوهرشاد خانم بنت کیا رستم از خاندان شیعی آل بویه بر روی قبر آن حضرت بنا نهاده شد.[18] محل دفن آن حضرت در آبادی بینام و نشان بعدها به نامهای کوچان، جلالیه، اشرفیه و هم اکنون آستانه اشرفیه معروف است. و مردم به زبان محلی آن را (پَلا آستانه)، یعنی امامزاده بزرگ میخوانند.
ختام مسک
آیت الله مهدوی محقق نامدارگیلان نکاتی را به اختصار درباره آن حضرت مینویسد:
«اینکه سید جلال الدین اشرف، همان ابراهیم المرتضی اصغر فرزند امام همام حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام است، ظاهراً تردیدی در آن نیست. والعلم عندالله، اما وی لقب جلال الدین را در زنجان به جهت تقیّه انتخاب کرد تا شناخته نشود. او با 150 نفر از سادات حسنی و حسینی عازم جیلان شد که برادرش میرشمس الدین ابن موسی الکاظمعلیه السلام و خواهرش فاطمه اخری او را در این سفر همراهی میکردند. او مردی دانا، شجاع، کریم، فاضل، عالم، نبیل، راوی حدیث از پدر و برادرش، و در نهایت درجه تقوی و گشاده دستی بود. تعدادی از همراهان آن بزرگوار از فرزندان امام باقرعلیه السلام هستند که امروز مراقد آنان در گوشه و کنار صفحات گیلان به چشم میخورد. خروج و قیام سید جلال الدین بین دو قیام یحیی بن عبدالله که در سال 176 ق. رخ داد و قیام حسن بن زید معروف به داعی کبیر در سنة 250 ق. در مازندران واقع شده است. سید جلال الدین وجود ناپاک خارجیان را از صفحه روزگار برانداخت و چون به شهر لاهیجان رسید مردم آن شهر از آن بزرگوار استقبال کردند و سید جلال الدین مدت نوزده سال به فرمانروایی مشغول بود تا آنکه در سال بیستم جهان را بدرود نمود. او توسط امیر چهلگوش نبیره شمر بن ذیالجوشن به شهادت رسید و برای آنکه بدنش توسط مخالفان سوزانده یا هتک نشود وصیت کرد که چون وفات یافتم بعد از تغسیل و تکفین جنازه مرا در تابوتی نهید و آن تابوت را در آب سفید رود اندازید و شما از عقب آن تابوت باشید. هرجا که آب تابوت مرا بیرون اندازد مرغ سفیدی بیاید یکی بر بالای جنازه نشیند و یکی دیگر به پایین، جنازه مرا در همان مکان دفن کنید. پس به همان دستور رفتار گردید تا آنکه تابوت در قریه «اکیم» از آب بیرون آمد. لذا همانجا مدفون گردید و مشهدی عالی بر او بساختند و بروز کرامات همه ساله از آن موضع مطهر ظاهر میشد و میشود. کثیری از سرداران آن حضرت در صفحات گیلان دارای مزاری معروف هستند.[19]
پینوشتها:
1. بعضی از امامزادگان به عنوان وکیل امام معصوم یا رهبر و پیشوای دستهای از شیعیان به عنوان سلطان خطاب شدهاند همانند سلطان علی بن امام محمد باقر و حضرت سید جلال الدین اشرف مؤلف بحرالانساب در کنار سلطان علی بن موسی الرضا ، نام سلطان سید جلال الدین اشرف را آورده است. ر.ک: اختران تابناک، ذبیح الله محلاتی، ج 1، ص 4، تصحیح محمد جواد نجفی، چاپ اسلامیه، 1349، جنگ نامه سید جلال الدین اشرف، تألیف عبدالمهدی لنگرودی، به سال 1071 ق. و تصحیح محمد روشن، تهران، سازمان انتشارات علمی، 1366.
2. نور علم، نشریه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دوره 4، ش 1، س 7.
3. سادات متقدمه گیلان، محمد مهدوی لاهیجانی، ص 239.
4.همان، ص 201 به نقل از بحرالانساب، ج 2، ص 161 طبع بمبئی.
5. در این باره به منابع مختلف همانند: زندگانی سیاسی امام هشتم(ع)، تألیف جعفر مرتضی حسینی، منتهی الامال، محدث قمی؛ بحارالانوار، علامه مجلسی و نظایر آن مراجعه شود.
6. درباره سرزمین دیلمان و موقعیت جغرافیایی آن به کتاب عضد الدوله دیلمی و آل بویه تألیف علی اصغر فقیهی مراجعه شود.
7. آل بویه، ص 59؛ مقاتل الطالبیین، ص 465؛ عضد الدوله، ص 9، کتاب گیلان، جمعی از پژوهشگران ایران، ج 1، ص 77.
8. کتاب گیلان، ص 77، پیشینة تاریخی فرهنگی اهیجان، محمدعلی قربانی، ص 80، فتوح البلدان، بلاذری، ص 398؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص 178.
9. رودخانه قزول اوزن شاخهای از سفید رود است که از کوههای چهل چشمه کردستان سرچشمه میگیرد و با پیوستن به شاهرود، سفید رود را تشکیل میدهند.
10. جنگنامه سید جلال الدین اشرف، ص 45.
11. پاسکا شیخی بود که عده زیادی مرید داشت و با دربار حاکم محلی رابطه داشت و با دعای حضرت و به کرامت خاندان رسالت به آتش قهر الهی دچار شد و به هلاکت رسید. ر.ک: نهضت انقلاب، ص229.
12. نهضت انقلاب، ص 61.
13. درباره جنگها ، سرداران، تعداد شهدا، نام فرماندهان دشمنان و اسامی شهرها بنگرید: جنگ نامه چاپی محمد روشن، جنگ نامه خطی بهاءالدین املشی، سادات متقدمه گیلان، ولایات دارالمرز ایران، گیلان ه. ل. رابینو، تاریخ گیلان و دیلمستان، سید ظهیرالدین مرعشی، تاریخ نهضت سید جلال الدین اشرف، قاسم غلامی، از آستارا تا استرآباد منوچهر ستوده، کتاب گیلان 3 جلدی جمعی از پژوهشگران ایران و... .
14. نهضت انقلاب، ص 61.
15. همان، ص 110 تا 107، آستارا تا استرآباد، ج 4، ص 78.
16. دارستان نام روستایی در 9 کیلومتری غرب شهر رودبار است که آرامگاه شیخ مفید الدین در این قریه میباشد. مطابق روایات، نعش حضرت را به این محله منتقل و در جایی که امروز مسجد است غسل داده و در تابوت نهاده و تا کنار سفید رود تشییع کرده و به آب سپردند. ر.ک: نهضت، ص 130؛ نامها و نامدارهای گیلان، جهانگیر سرتیپ پور، ص .
17. سادات متقدمه گیلان، ص 203.
18. همان، ص 239.
19. همان، ص 215، با کمی تلخیص.
در عظمت آن امام زاده عظیم الشأن همین بس که بزرگان و مراجع عالیقدر تقلید بالاخص فقیه اهل بیت آیةالله سیدشهاب الدین مرعشی نجفی نشان خدمتگزاری و خادمی آن حضرت را با کمال افتخار به سینه دارند.[2]
زادگاه
آن بزرگوار در سال 180 ق. در مدینة منوره چشم به جهان گشود. پدر بزرگوارش حضرت موسی الکاظمعلیه السلام و مادر پاکدامن و والامقامش «نجمه» است و ظاهراً کوچکترین فرزند از میان فرزندان امام هفتم به شمار میروند.
در نام مبارک آن حضرت اختلاف است. برخی او را حسن بن موسی الکاظمعلیه السلام و برخی ابراهیم اصغر معروف به مرتضی، نامیدهاند. در هر صورت برادر اعیانی امام رضاعلیه السلام معرفی کردهاند.
اما آیةالله شیخ محمد مهدوی لاهیجانی مؤلف کتاب «سادات متقدمه گیلان» مینویسد: «نام سید جلال الدین اشرف، ابراهیم المرتضی اصغر ملّقب به جلال الدین است. او برادر اعیانی حضرت ولی الله الامام الثامن علی بن موسی الرضاعلیه السلام میباشد برادر اعیانی یعنی برادر پدری و مادری ثامن الائمه:می باشند.»
لقب جلال الدین
بر مطالعه کنندگان تراجم و انساب و سیر و اخبار معلوم است که عدهای از سادات، به این گونه القاب ملقب بودهاند چه آنکه یکی از اولاد موسی بن جعفرعلیه السلام سید حسین ملقب به «علاءالدین» است که قبرش در شیراز است. پس ممکن است است لقب برادرش جلال الدین باشد که در بلده آستانه لاهیجان مدفون است.» و اما لقب اشرف را از عموی جدّ پدرش «عمر الاشرف ابن امام زین العابدینعلیه السلام اتخاذ نموده است. اما در حقیقت اشرف نشانه برتری و شایستگی او نسبت به سایر برادران و ملاک تمیز او از سایر جلال الدینها در میان علویان محسوب میشود.»[3]
سید جلال الدین اشرف در سه سالگی پدر بزرگوارش را (سنة 183 ق.) از دست داد و گرد یتیمی بر چهره پاک و معصومش نشست. او به مدد و همّت برادرش حضرت رضاعلیه السلام درزادگاهش پرورش یافت و در سایة تربیت او مراتب فضل و کمال را طی کرد. علاوه بر این، از بس متقی، پرهیزگار، عالم، فاضل، و دارای اخلاق حسنه بوده که حضرت رضاعلیه السلام وی را بینهایت دوست میداشت.[4]
سید جلال الدین در بغداد
در سال 201 ق. در حالی که 21 سال داشت برای دیدن برادرش امام رضاعلیه السلام همانند بسیاری از سادات و علویان از مدینه به بغداد آمد و تا سال 204 در این شهر اقامت داشت. علت توقف آن حضرت در بغداد معلوم نیست ولی برخی از مورخان معتقدند که وی در بغداد به امر برادرش امام رضاعلیه السلام مشغول به تبلیغ بود، تا این که در سال 203 ق. خبر شهادت امام رضاعلیه السلام به او رسید و در این زمان سادات و بزرگان و شیعیان برای عرض تسلیت خدمت او رسیدند و برای اولین بار در آن مجلس مسأله نهضت و مقابله با حاکم ستمگر زمان مأمون عباسی مطرح شد و لذا سید اشرف در سال 204 ق. وقتی که مأمون از مرو عازم بغداد شد، آن شهر را ترک کرد و به ایران مهاجرت نمود و همانند اغلب سادات و علویان به نقاط امن ایران پناهنده شد و به صورت مخفیانه مشغول ترویج و تبلیغ شریعت محمدی و علوی گردید و مقدمات کار نهضت و قیام را فراهم میساخت.
مهاجران آل ابیطالبعلیه السلام
خلفای عباسی که با استفاده از شهرت و محبوبیت آل ابی طالب و با طرح شعارهای فریبنده به قدرت رسیده بودند. از همان ابتدا علویان بالاخص امامان معصوم شیعه را سدّی برای پیشبرد اهداف و مقاصد خود میدانستند. بنابراین با تمام وجود سعی میکردند که آنها را از میان بردارند. البته هر وقت که لازم بود و موقعیت ایجاب میکرد، ظاهراً علویان پسر عموی عزیزشان بودند و هرگاه فرصتی دست میداد آنها را زندانی و شهید میکردند. مأمون همانند سایر خلفای عباسی وقتی خطر شورش علویان را در اوایل خلافت خود احساس کرد. جهت فرو نشاندن شورشهای آنان، امام رضاعلیه السلام را طبق نقشهای به مرو دعوت کرد و مقام ولایتعهدی را به ایشان تفویض نمود و برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت و تا حدی با این سیاست به تحکیم و تثبیت حکومت خویش پرداخت. اما افشاگریها و مخالفت امام نسبت به اقدامات مأمون موجب شد که این خلیفه ستمگر عباسی چهره واقعی خویش را نشان داده و امام رضاعلیه السلام را به شهادت برساند. از سوی دیگر وقتی خبر ولایتعهدی حضرت رضاعلیه السلام به مدینه رسید. علویان به شوق ملازمت آن حضرت و به جهت همکاری و تبلیغ و تحکیم دین مبین اسلام متوجه ایران شدند. اما شهادت حضرت رضاعلیه السلام همه آنان را غافلگیر کرد و به دنبال سختگیری کارگزاران خلیفه عباسی در مناطق مختلف کشور، متواری و عدهای در نبردی نابرابر به شهادت رسیدند و گروهی از سادات همانند سید جلال الدین اشرف به کوهستانهای گیلان پناهنده شدند و حتی حیلههای مرموزانه مأمون همانند عزاداری، لباس سیاه پوشیدن، و ازدواج دخترش با حضرت جوادعلیه السلام که به منظور کاهش عکس العملهای علویان بود، مؤثر واقع نشد و شورش سادات در اقصی نقاط کشور بر علیه مأمون تداوم یافت.[5]
علت انتخاب گیلان
گیلان که بخش جلگهای و نواحی ساحلی دریا را شامل میشد. بخش کوچکی از سرزمین پرآوازه دیلمان[6] بود.
پس از روی کار آمدن خلفای اموی و عباسی دیلمیان همواره در حال مبارزه با خلفا و مورد ظلم و تعدّی آنها بودند. دیلمیان از راه پناه دادن به آل علیعلیه السلام میخواستند به هر کیفیّت شده خلفا را براندازند و مظلوم را یاری دهند.
از نوشتة ابوالفرج اصفهانی، چنین بر میآید علویان که جان آنان از ناحیه خلفا در معرض خطر بود با راهنمایی و توصیة برامکه به دیلمان پناه میبردند. وی مینویسد: «یحیی بن عبدالله بن الحسن پس از واقعة فخّ (محلی در نزدیکی مکه که در آنجا میان حسین بن علی بن الحسن با هادی عباسی در سال 169 ق. واقعة مرعوف رخ داد.) مدتی نهانی میزیست و گمنام در شهرها میگشت. فضل بن یحیی برمکی از مکان او مطلع شد، به وی پیغام داد که از آن مکان خارج گردد و آهنگ دیلمان بنماید و فرمانی نوشت که کسی در راهها متعرّض وی نگردد. یحیی به طور ناشناس به دیلم رفت و او نخستین علوی مشهور از نوادهگان امام حسن مجتبیعلیه السلام بود که به دیلم یا گیلان پناه برد. اما رواج اسلام در گیلان در زمان وی اتفاق نیافتاد.»[7]
آل علیعلیه السلام که از اوایل خلافت بنیعباس از ناحیة آنان و عمالشان سخت در رنج و شکنجه بودند مهم ترین پناهگاهشان در ایران، ناحیة طبرستان و دیلمان بود. به خصوص ناحیة دیلم که هم صعب العبور بود و هم کوههای بلند و جنگلهای انبوه و موقعیت اقلیمی ویژه منطقه باعث شده بود که جنگ و لشکر کشی و تصرّف آن از سوی دشمنان غیر ممکن باشد و مردم دیلم نیز از ایشان نگهداری و طرفداری میکردند. پناه بردن سادات علوی در زمان متوکل عباسی، یعنی در قرن سوم هجری شدت پیدا کرد و عدّه قابل توجهی از آنها خود را به نقاط امن دیلمان رسانیدند و مردم دیلم خصوصاً سرداران دیلمی که عباسیان را دشمن میداشتند، علویان را تحت حمایت گرفتند و وسایل زندگی و معیشت آنان را نیز فراهم ساختند. پناهندگان که به اصول عقاید علوی آشنایی داشتند در تماس و معاشرت با مردم دیلم، آنها را تحت تأثیر قرار داده و با تعالیم اسلام ناب محمدی آشنا ساختند.[8]
سید جلال الدین اشرف دومین چهرة علوی مشهور است که بعد از یحیی بن عبدالله وارد سرزمین گیلان گردید. البته در مسیر راه به گیلان با موانع و جنگهایی رو به رو بود که شرح آن خواهد آمد. سال ورود سید اشرف به گیلان را 206 و یا 210 ق. دانستهاند.
وی در حدود 20 سال در آن سامان حکومت داشته است گرچه برخی ورود سید اشرف را در زمان حیات امام رضاعلیه السلام دانستهاند و میگویند: وی در زمان حیات امام رضاعلیه السلام به عنوان وکیل و نماینده تام الاختیار حضرت و یا برای تبلیغ به ناحیة دیلم مهاجرت نموده است که این قول را اکثر مورخان ضعیف میشمارند و اعتقاد دارند که وی بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام به این ناحیه پناهنده شده است.
نهضت سید اشرف
سید جلال الدین اشرف هنگام ورود به دیلمان ظاهراً اولین مقابله و نبرد را در حوالی زنجان و قزوین که در آن عصر دارالمرز بین اعراب مسلمان و دیلمیان بود با خوارج و لشکریان خلفای عباسی داشته است. گویا برخی از مأموران حکومتی، آن حضرت را شناسایی نموده و در صدد دستگیری وی بر میآیند که حضرت با تعدادی از یاران و همراهانش با آنان درگیر شده و این جنگ به مدت 4 ماه به طول میانجامد. سرکردگی سپاه عباسی را در ناحیه زنجان و قزوین و طارم مردی به نام «بابا ملحد» به عهده داشت. حضرت به کمک قبایل دیلمی و مردان ترک زبان استا جلو موفق گردید زنجان را در ذی الحرام سال 206 ق. فتح نماید. در این نبرد قیس فرزند باباملحد به دست سید جلال الدین کشته شد.
مؤلف جنگ نامه سید جلال الدین اشرف مینویسد:
«وقتی دو لشکر در مقابل هم صف آرایی کردند، در این هنگام قیس پسر بابا ملحد به پیشنهاد پدر به میدان آمد که از هیبت و شکوهش ترسی عظیم در دل مسلمانان راه یافت. حسن بیک فرمانده حضرت به اذن ایشان به میدان رفت ولی حضرت از او چنین خواست: ای حسن بیک! تو برو در جای خود باش که کشنده او منم.» اما چون حضرت وارد میدان شد، قیس از دیدن جمال نورانی و سیمای روحانیاش وحشت کرد. چنان که آهسته جلو آمد و حضرت را به ترک جنگ و توبه! دعوت کرد. حضرت نیز او را به بیعت با امام محمدتقیعلیه السلام دعوت کرد که او نپذیرفت. حضرت نیز تیری در کمان نهاد و سر او را نشانه رفت و با همان تیر او را به خاک افکند.» لشکریان با دیدن این صحنه پراکنده، عدهای کشته و تعدادی از آنان به طرف رودخانه «قزل اوزن»[9] در نزدیکی طارم و رودبار متواری شدند.»[10]
کمک و حمایت دیلمیان در همراهی سید اشرف و تار و مار کردن لشکر کفر و خوارج در پیروزی نهضت حضرت در فتح زنجان و قزوین، طارم، کوهدم (رودبار) نقش اساسی و کلیدی داشته است. خصوصاً آنکه در فتح زنجان گروهی از دیلمیان به سرکردگی مردی رشید به نام «هاشم» شکست لشکر بابا ملحد به حمایت از سید اشرف آمدند و موفق شدند شهر زنجان را از لوث وجود ناپاکان پاکسازی نمایند.
جنگهای سید اشرف عبارتند از:
1. زنجان در سال 206 ق.
2. فتح طارم و حوالی آن؛ در این مناطق عدّای از مسیحیان به دست آن بزرگوار مسلمان گردیدند که تعداد آنان را تا 1200 نفر نوشتهاند. پیوستن آنان به لشکر سیّد، در پاکسازی بقایای خوارج که در آن مناطق جا خوش کرده بودند تأثیر شگفتی داشته است.
3. فتح رودبار (کوهدم) (سال 206 ق.)
4. فتح رشت در سال 207 ق. وی در یکی از روزهای سال 207 ق. باشکوه و عظمت وارد شهر رشت شد. مردم کوچه و بازار به استقبال او شتافتند و مقدم او را گرامی داشتند. حضرت در جمع مردم رشت خطاب به بزرگان لشکر خود چنین فرمود:
«دوستان دانسته باشید که من خروج کردهام به قول جدّ خود امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبعلیه السلام عمل کردهام. در اثنای سخنان وی، یکی از بزرگان رشت که مردی ثروتمند به نام پاسکا[11] بود؛ آن حضرت را متهم به دروغگویی نمود. حضرت هم فرمود: بعضی از مزدوران شک دارند و من دعا میکنم؛ اگر خروج من حق است آتش بدین پیر گمراه (پاسکا) بیفتد و او را بسوزاند و آنگاه حضرت دو رکعت نماز گزارد و سر به سجده گذاشت و شروع به مناجات کرد. پاسکا در حالی که دستهایش بسته بود با حیرت نگاه میکرد و از ترس عرق میریخت. ناگهان بادی وزید و ابری سیاه پدیدار شد و آتش از آن جهید و بر پاسکا افتاد و سوزانید. وقتی مردم این معجزه را از حضرت مشاهده کردند به آن حضرت تعظیم کرده و دعوت آن بزرگوار را که همانا بیعت با امام جوادعلیه السلام بود پذیرفتند. سیّد به مدت 9 ماه در رشت حکومت کرد و تمام دارایی پاسکا را بین مردم تقسیم کرد.[12]
5. فتح لاهیجان و سیاهکل (برفجان) در سال 208 ق.
6. فتح شهرها و آبادیهای غرب گیلان در سال 210 ق.
مناطق غربی گیلان که تحت تأثیر و نفوذ حکومت نعمان بن نوفل از نوادگان شمر بن ذی الجوشن بود در یک نبرد تمام عیار در دو مرحله توسط سید اشرف فتح گردید نعمان متواری شد و بنا به گفتة مورخان به شهر (شهران) مازندران گریخت و در آنجا اقامت گزید.
شیوة حکومتی سید این بود که هر شهری را که فتح مینمود یکی از سرداران امین و با لیاقت خود را برای رسیدگی به امور مردم آن شهر منصوب میکردند و خود به امور مهمتر میپرداختند.
7. فتح شهران (شهری در حوالی بابل مازندران) در سال 211 ق.
سید بعد از فتح نواحی مرکزی و غربی گیلان به مقر حکومتی خود یعنی لاهیجان بازگشت و در این هنگام به او گزارش دادند که نعمان بن نوفل بعد از فرار به مازندران به کمک برخی از امرای آن سامان همانند منصور بن عبدود به تجدید قوا پراخته و برای سرکوبی نهضت سید، به سوی گیلان در حرکت هستند. آنان وقتی به کجور (شهری حوالی نور و نوشهر) رسیدند، سپاه سید جلال الدین اشرف را در مقابل خود دیده و بعد از رد و بدل کردن پیامهایی مبنی بر تسلیم یکدیگر، سرانجام جنگ سختی درگرفت. در این جنگ 185 نفر از لشکریان حضرت جلال الدین شهید و هزاران نفر از لشکر دشمن به هلاکت رسیده یا به اسارت در آمدند و سرانجام حضرت موفق به فتح این شهر (شهران) گردید. نعمان فرار کرده و در حدود سال 212 ق. در مازندران به دست ما زیار دستگیر و به بغداد فرستاده شد و در آنجا به دستور مأمون به قتل رسید.[13]
اوّلین کاروان زیارتی از شمال
سید اشرف پس از فتح شهران در سال 211 ق. تصمیم گرفت به زیارت مرقد مطهر برادرش امام رضاعلیه السلام برود و لذا طی سخنانی برای سپاهیان خود فرمود:
«ای دوستان خاندان علی! هرچه وظیفه شما بود انجام دادید. اکنون به شما رخصت می دهم که بر سر اهل و عیال خود بر گردید که من برای زیارت برادرم ثامن الائمهعلیه السلام به خراسان خواهم رفت...» ولی سرداران سپاه گفتند: « ای فرزند رسول الله! از آن زمانی که خانههای خود را به خونخواهی امام حسینعلیه السلام و امام رضاعلیه السلام ترک کردیم، دست از جان شستهایم و اکنون دست از دامن تو باز نخواهیم داشت. سپس آن حضرت مصایبی را که بر پدر و جد بزرگوارش گذشته بود یادآوری کرد و مؤمنان زار زار گریستند.» حضرت با عدهای از سرداران رشید اسلام به صورت کاروانی از مازندران به سوی مرقد امام رضاعلیه السلام حرکت کرد و میتوان گفت که بعد از هشت سال از شهادت حضرت اوّلین کاروان زیارتی منطقه شمال ایران، گیلان و مازندران به مشهد مقدس رفته است. حضرت با سرداران خود به هر جا که میرسیدند مردم به استقبال آنها میشتافتند و احترام لازم را به جا میآوردند.
زیارت مرقد مطهّر
چون به نواحی طوس رسیدند در کنار چراگاهی شترانی را در حال چرا دیدند و گنبدی را مشاهده کردند. حضرت پیاده شد و آهسته جلو رفت و دست مبارک خود را زیر گنبد بر زمین نهاد و شروع به درد دل کرد و به شدت گریست. همه با دیدن این منظره غمانگیز فهمیدند که آنجا مرقد مطهر امام رضاعلیه السلام است. کاروان هم به گریه افتادند. حضرت مدتی در آنجا اقامت گزید و بساط عزاداری و اطعام به راه انداخت و در آن مدت کرامات بسیاری از ایشان مشاهده شد. که همه را متحیّر کرد. سید جلال الدین اشرف بعد از زیارت مرقد مطهر برادرش به سوی گیلان حرکت کرد.[14]
تشکیل حکومت شیعی
سید جلال الدین با جماعتی از سادات حسنی و حسینی وقتی به گیلان رسید در لاهیجان و بر مسند رهبری تکیه زد و اموری را به برادرش امیرشمس الدین واگذار کرده و خود غالباً با سرداران و یارانش به سر میبرد. نواحی فتح شده توسط حضرت میان سردارانش تقسیم شد و هریک را برای حکمرانی منطقهای فرستاد. این سرداران که به عنوان والی و نماینده حضرت به قسمتهای مختلف گیلان فرستاده شدند، عبارتند از:
سید هاشم در دیلمان، حسن بیک در طارم و نواحی زنجان، امیر سلطان در رشت، سید محمد در سیاهکل (برفجان)، سید حمزه در کوهدم (رودبار) عبدالرحمن اژدر در هوسم (رودسر) امیرسید شمس الدین به عنوان جانشین حضرت در لاهیجان (که هم اکنون قبر این بزرگوار زیارتگاه مشهوری است.)
سید جلال الدین در لاهیجان نماز جمعه را اقامه کرد و ترویج شریعت نموده و در خطابهها از احادیث پدر و اجدادش، روایاتی نقل میکرد و حکومت مستقلی تشکیل داد و به عنوان رهبری روحانی و معنوی از نزدیک ناظر امور حکومتی بود. در حقیقت نخستین حکومت شیعی در سال 211 ق. در گیلان تشکیل شد و تا سال 223 و یا به قول دیگر 230 ق. تداوم یافت. هرچند حضرت جنگهایی در این مناطق با برخی از مخالفان محلی داشته است. تا این که حضرت توسط سرداران خود با خبر شد که مخالفان و دشمنان وی به سرکردگی مردی به نام چهل گوش عموی نعمان بن نوفل در مرزهای بین دیلمیان و اعراب در حوالی قزوین دست به شورش بر علیه او زدهاند و قصد نفوذ به قلمرو حکومت سید را دارند. حضرت ابتدا او را دعوت به اسلام علوی کرد ولی در جواب طی نامهای به حضرت نوشت:
«بین من و فرزندان موسی بن جعفر جز شمشیر چارهای نیست.»[15]
وقتی نامه به حضرت رسید با لشکری انبوه به آن مناطق رهسپار شد و در حوالی رودبار به نام «دارستان»[16] طی نبردی خونین و جنگی سهمگین، متأسّفانه لشکر حضرت شکست خورد و حضرت بدنش نیز مجروح گردید. وی در منزل شیخ مفید الدین که پیرمردی نود و چند ساله بود فرود آمد. حضرت وضو گرفت. اما خون به شدت از بدن مبارکش جاری بود. شیخ مفید الدین نقل میکند که حضرت صد و چهارده زخم بر پیکر مبارکش دیده میشد. اما به آن زخمی که «چهل گوش» بر پهلوی حضرت زده بود شهید شد.[17]
شهادت و مدفن
بنا به نقل مشهور حضرت سید جلال الدین اشرف در 14 رمضان سال 223 یا 230 ق. به شهادت رسید. شیخ مفیدالدین که مردی پارسا بود طبق وصیت پیکر مبارک حضرت را غسل داده و آن را در تابوت گذارده و به کمک اهالی تا کنار رودخانه خروشان سفید رود تشیع و آنگاه تابوت را در آب سفید رود رها کرد.
پیکر پاک آن رهبر مجاهد بعد از گذشت حدود 100 کیلومتر در حوالی لاهیجان و در قریة «اکیم» به ساحل رسید و توسط عدهای از مردم از آب گرفته و در همان کنار ساحل بدون هیچ گونه تشریفاتی به خاک سپرده شد. بعدها رودخانه تغییر مسیر داده و هم اکنون فاصله حرم آن حضرت تا رودخانه سفید رود حدود 4 کیلومتر است.
در سال 311 ق. گنبدی توسط گوهرشاد خانم بنت کیا رستم از خاندان شیعی آل بویه بر روی قبر آن حضرت بنا نهاده شد.[18] محل دفن آن حضرت در آبادی بینام و نشان بعدها به نامهای کوچان، جلالیه، اشرفیه و هم اکنون آستانه اشرفیه معروف است. و مردم به زبان محلی آن را (پَلا آستانه)، یعنی امامزاده بزرگ میخوانند.
ختام مسک
آیت الله مهدوی محقق نامدارگیلان نکاتی را به اختصار درباره آن حضرت مینویسد:
«اینکه سید جلال الدین اشرف، همان ابراهیم المرتضی اصغر فرزند امام همام حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام است، ظاهراً تردیدی در آن نیست. والعلم عندالله، اما وی لقب جلال الدین را در زنجان به جهت تقیّه انتخاب کرد تا شناخته نشود. او با 150 نفر از سادات حسنی و حسینی عازم جیلان شد که برادرش میرشمس الدین ابن موسی الکاظمعلیه السلام و خواهرش فاطمه اخری او را در این سفر همراهی میکردند. او مردی دانا، شجاع، کریم، فاضل، عالم، نبیل، راوی حدیث از پدر و برادرش، و در نهایت درجه تقوی و گشاده دستی بود. تعدادی از همراهان آن بزرگوار از فرزندان امام باقرعلیه السلام هستند که امروز مراقد آنان در گوشه و کنار صفحات گیلان به چشم میخورد. خروج و قیام سید جلال الدین بین دو قیام یحیی بن عبدالله که در سال 176 ق. رخ داد و قیام حسن بن زید معروف به داعی کبیر در سنة 250 ق. در مازندران واقع شده است. سید جلال الدین وجود ناپاک خارجیان را از صفحه روزگار برانداخت و چون به شهر لاهیجان رسید مردم آن شهر از آن بزرگوار استقبال کردند و سید جلال الدین مدت نوزده سال به فرمانروایی مشغول بود تا آنکه در سال بیستم جهان را بدرود نمود. او توسط امیر چهلگوش نبیره شمر بن ذیالجوشن به شهادت رسید و برای آنکه بدنش توسط مخالفان سوزانده یا هتک نشود وصیت کرد که چون وفات یافتم بعد از تغسیل و تکفین جنازه مرا در تابوتی نهید و آن تابوت را در آب سفید رود اندازید و شما از عقب آن تابوت باشید. هرجا که آب تابوت مرا بیرون اندازد مرغ سفیدی بیاید یکی بر بالای جنازه نشیند و یکی دیگر به پایین، جنازه مرا در همان مکان دفن کنید. پس به همان دستور رفتار گردید تا آنکه تابوت در قریه «اکیم» از آب بیرون آمد. لذا همانجا مدفون گردید و مشهدی عالی بر او بساختند و بروز کرامات همه ساله از آن موضع مطهر ظاهر میشد و میشود. کثیری از سرداران آن حضرت در صفحات گیلان دارای مزاری معروف هستند.[19]
پینوشتها:
1. بعضی از امامزادگان به عنوان وکیل امام معصوم یا رهبر و پیشوای دستهای از شیعیان به عنوان سلطان خطاب شدهاند همانند سلطان علی بن امام محمد باقر و حضرت سید جلال الدین اشرف مؤلف بحرالانساب در کنار سلطان علی بن موسی الرضا ، نام سلطان سید جلال الدین اشرف را آورده است. ر.ک: اختران تابناک، ذبیح الله محلاتی، ج 1، ص 4، تصحیح محمد جواد نجفی، چاپ اسلامیه، 1349، جنگ نامه سید جلال الدین اشرف، تألیف عبدالمهدی لنگرودی، به سال 1071 ق. و تصحیح محمد روشن، تهران، سازمان انتشارات علمی، 1366.
2. نور علم، نشریه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دوره 4، ش 1، س 7.
3. سادات متقدمه گیلان، محمد مهدوی لاهیجانی، ص 239.
4.همان، ص 201 به نقل از بحرالانساب، ج 2، ص 161 طبع بمبئی.
5. در این باره به منابع مختلف همانند: زندگانی سیاسی امام هشتم(ع)، تألیف جعفر مرتضی حسینی، منتهی الامال، محدث قمی؛ بحارالانوار، علامه مجلسی و نظایر آن مراجعه شود.
6. درباره سرزمین دیلمان و موقعیت جغرافیایی آن به کتاب عضد الدوله دیلمی و آل بویه تألیف علی اصغر فقیهی مراجعه شود.
7. آل بویه، ص 59؛ مقاتل الطالبیین، ص 465؛ عضد الدوله، ص 9، کتاب گیلان، جمعی از پژوهشگران ایران، ج 1، ص 77.
8. کتاب گیلان، ص 77، پیشینة تاریخی فرهنگی اهیجان، محمدعلی قربانی، ص 80، فتوح البلدان، بلاذری، ص 398؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص 178.
9. رودخانه قزول اوزن شاخهای از سفید رود است که از کوههای چهل چشمه کردستان سرچشمه میگیرد و با پیوستن به شاهرود، سفید رود را تشکیل میدهند.
10. جنگنامه سید جلال الدین اشرف، ص 45.
11. پاسکا شیخی بود که عده زیادی مرید داشت و با دربار حاکم محلی رابطه داشت و با دعای حضرت و به کرامت خاندان رسالت به آتش قهر الهی دچار شد و به هلاکت رسید. ر.ک: نهضت انقلاب، ص229.
12. نهضت انقلاب، ص 61.
13. درباره جنگها ، سرداران، تعداد شهدا، نام فرماندهان دشمنان و اسامی شهرها بنگرید: جنگ نامه چاپی محمد روشن، جنگ نامه خطی بهاءالدین املشی، سادات متقدمه گیلان، ولایات دارالمرز ایران، گیلان ه. ل. رابینو، تاریخ گیلان و دیلمستان، سید ظهیرالدین مرعشی، تاریخ نهضت سید جلال الدین اشرف، قاسم غلامی، از آستارا تا استرآباد منوچهر ستوده، کتاب گیلان 3 جلدی جمعی از پژوهشگران ایران و... .
14. نهضت انقلاب، ص 61.
15. همان، ص 110 تا 107، آستارا تا استرآباد، ج 4، ص 78.
16. دارستان نام روستایی در 9 کیلومتری غرب شهر رودبار است که آرامگاه شیخ مفید الدین در این قریه میباشد. مطابق روایات، نعش حضرت را به این محله منتقل و در جایی که امروز مسجد است غسل داده و در تابوت نهاده و تا کنار سفید رود تشییع کرده و به آب سپردند. ر.ک: نهضت، ص 130؛ نامها و نامدارهای گیلان، جهانگیر سرتیپ پور، ص .
17. سادات متقدمه گیلان، ص 203.
18. همان، ص 239.
19. همان، ص 215، با کمی تلخیص.