آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

 

 
امام و دوستان
یکی از بخشهای بسیار آموزنده از سیره و امام رضاعلیه السلام روش برخورد با شیعیان و دوستان اهل‌بیت بوده است. امام در برخورد با دوستان کمال دقت را می‌نمود و درسهای آموزنده‌ای برای ما به یادگار گذاشت.
 بزنطی می‌گوید: من از کسانی بودم که به امامت موسی بن جعفر اعتقاد داشتم ولی درباره امامت حضرت رضاعلیه السلام در حال تردید بودم. نامه‌ای به حضرت نوشتم و از چند مسئله سؤال کردم ولی مهم‌ترین مسئله‌ای که در نظر داشتم بپرسم از یادداشت آن غفلت نمودم. جواب همه‌ای آن مسائل آمد و در آخر نامه اضافه فرموده بودند که مهمترین مسئله خود را فراموش کرده بودی من به امامت آن مولی معتقد شدم بعد خدمت امامعلیه السلام رسیدم عرض کردم: مایلم مواقعی را که از طرف دشمنان برایم خطری نیست راهنمایی بفرمایید منزل شما بیایم. یک روز نزدیک غروب مرکب سواری خود را برایم فرستاد خدمتش رسیدم نماز مغرب و عشاء را با ایشان خواندم بدون اینکه من تقاضا کنم شروع نمودند از مشکلات مسائل یک یک پرده برداشتن و من یادداشت کردم مدتی از شب گذشت در این موقع رو به غلام نمود و فرمود: همان رختخوابی‌که خودم می‌خوابم بیاور تا بزنطی در آن بخوابد. از دلم گذشت که کسی در دنیا مانند من نیست. امامعلیه السلام وسیله خود را برایم فرستاد و خدمتش رسیدم پهلویم نشست سپس این همه درباره‌ام لطف نمود. امام فرمود: احمد! مبادا افتخار کنی بر دوستان خود به واسطه این کار. صعصعه بن صوحان مریض شد، امیرالمؤمنینعلیه السلام به عیادتش رفت، خیلی نسبت به او لطف نمود. دست مبارک بر پیشانی‌اش گذاشت. وقتی می‌خواست حرکت کند فرمود: صعصعه مبادا بر دوستان خود به واسطة این کار من افتخار کنی – فانی انما فعلت جمیع ذلک لانه کان تکلیفا لی – من این کارها را که انجام دادم از این جهت است که وظیفه خود می‌دانم.[1]
امام طبق سیره الهی به نحو احسن از مهمان پذیرائی نمود و هنگامی که دید فکر منحرف کننده‌ای به ذهن بزنطی آمد به او هشدار داد که در رابطه با کار من بر دیگران مباهات نکنی. زیرا امام وظیفه دینی خود را انجام داده است.
 موسی بن سیار می‌گوید: با حضرت رضاعلیه السلام بودم. نزدیک دیوارهای طوس رسیده بودم ناله و گریه‌ای شنیدم جستجو کردم. چشمم به جنازه‌ای افتاد که می‌آوردند در همین موقع حضرت رضاعلیه السلام از اسبش پیاده شد. به طرف جنازه آمد آن را بلند نمود چنان به جنازه چسبیده بود مثل بچه‌ای که به مادرش می‌چسبد. آنگاه رو به من نمود و فرمود: من شیّع جنازة ولیّ من اولیا ئنا خرج من ذنوبه کیوم ولدته امّه لا ذنب له؛ هرکسی جنازه یکی از دوستان ما را تشییع نماید، از گناه پاک می‌شود. مثل روزی که از مادر متولد شده است. بالاخره جنازه را کنار قبر گذاشتند، امامعلیه السلام مردم را یک طرف کرد تا میت را مشاهده نمود. دست خود را بر سینه‌اش گذاشت و فرمود: فلانی تو را بشارت به بهشت می‌دهم. دیگر بعد از این ناراحتی نخواهی داشت.
عرض کردم: فدایت شوم! مگر این مرد را می‌شناسی اینجا سرزمینی است که تاکنون در آن گام ننهاده‌ای. فرمود: موسی! مگر نمی‌دانی اعمال شیعیان هر صبح و شام بر ما عرضه داشته می‌شود: فما کان من التقصیر فی اعمالهم سألنا الله تعالی الصفح لصاحبه و ماکان من العلو سألنا الله الشکر لصاحبه.
اگر کوتاهی در اعمال کرده باشد از خداوند درخواست می‌کنم بگذرد از او چنانچه کار نیکی انجام داده باشد درخواست پاداش برای او می‌نمایم.[2]
 یکی از روزها یک نفر از شیعیان آن حضرت بیمار شد و حضرت امام رضاعلیه السلام برای دیدار او به خانه‌اش تشریف برده و حالش را پرسیدند؟ و سپس در همان چند لحظه آن بیمار را تسلی خاطر و موعظه و اندرز داده به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، یکی با مرگ به راحتی و آسایش دست می‌یابد و دیگری با مرگش مردم را از شر خود راحت می‌کند. و تو اگر می‌خواهی از گروه اول باشی ایمان به خدا و ولایتت را تجدیدکن تا پس از مرگ در آسایش باشی، آن مرد چنین کرد و پس از چند لحظه در محضر پرمهر و محبت حضرت امام رضاعلیه السلام چشم از جهان بست.[3]
 مرد غریبی از شیعیان خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجداد شما هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه من تمام شده، اگر می‌توانید مبلغی را به من بدهید تا به وطنم بازگردم. وقتی به وطنم رسیدم، مبلغ پولی را که به من پرداخت نمودید، به فقرا صدقه می‌دهم. زیرا من در شهر خود فقیر نیستم. اینک در سفر درمانده شده‌ام.
امام برخاست و به اتاق دیگری رفت. دویست دینار آورد و از بالای در دست خویش فراز آورد و آن شخص را صدا زد و فرمود: این دویست دینار را بگیر و توشه‌ای راه کن و به آن تبرک بجوی. و لازم نیست که از جانب من معادل آن را صدقه بدهی. آن شخص دینارها را گرفت و رفت. امام از آن اتاق به جای اول بازگشت. از ایشان پرسیدند: چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟ فرمود: تا شرمندگی نیاز و سؤال را در او نبینم.[4]
نسبت به غلامان و کارگران
امام رضاعلیه السلام در راستای دفاع از حقوق مردم توجه ویژه‌ای به حقوق کارگران و غلامان داشتند که نمونه‌های را بیان می‌نماییم.
سلیمان جعفری می‌گوید: برای انجام کاری خدمت علی بن موسی الرضاعلیه السلام بودم. خواستم به منزل برگردم. امام فرمود: با من بیا و امشب نزد ما باش... با آن حضرت رهسپار شدم تا وارد خانه شد، هنگام غروب آفتاب بود. غلامان در خانه به بنایی و بستن میخ آخور چهارپایان و کارهای دیگر مشغول بودند. با آنان مرد رنگین پوستی نیز کار می‌کرد که از جمله خدمتگزاران حضرت نبود. امامعلیه السلام فرمود: این مرد که با شما کار می‌کند کیست؟ گفتند: به ما کمک می‌کند و مزدش را می‌دهیم. امامعلیه السلام فرمود: اجرتش را تعیین کرده‌اید؟ گفتند: خیر هرچه به او بدهیم راضی است. امام رضاعلیه السلام شدیداً بر آشفت. گفتم: فدایت شوم، چرا خشمگین می‌شوید؟ فرمود: من بارها آنان را نهی‌کرده‌ام. از این که کسی را پیش از آن که اجرتش را معین کنند، به کارگیرند. و بدان هرکارگری بدون این که قبلا مزد او را تعیین کرده باشی. کاری برای تو انجام می دهد. اگر سه برابر آنچه مزدش است به او بپردازی. باز گمان می‌کند که از اجرت او کاسته‌ای و اگر پیش از انجام دادن کار، مزدش را معین کنی. و پس از آن پرداخت کنی. تو را به سبب وفای به عهد می‌ستاید و اگر اندکی زیادتر از مزدش را به او بدهی آن را بخششی از تو می‌داند.[5]
یکی از عوامل اختلاف و درگیری بین مردم ابهام و اجمال در قراردادها و همکاری‌های میان آنهاست. بیشتر نزاع ها و درگیری‌ها در دادگاه‌ها به همین نکته باز می‌گردد. لذا انسان باید تمام کارها و قراردادهای خود را شفاف و روشن انجام بدهد.
عبدالله بن صلت می‌گوید: از یکی از مردم بلخ شنیدم که گفت: در مسافرت امام علی بن موسی الرضاعلیه السلام به خراسان با او همراه بودم. روزی همگان را بر سر سفره فراخواند و غلامان او از سیاه و غیر سیاه آمدند و بر سر سفره نشستند. به او گفتم: فدایت شوم آیا بهتر نیست، برای اینان سفره‌ای جداگانه گسترده شود؟ گفت: خاموش! خدای همه یکی است و مادر یکی و پدر یکی و پاداش هرکسی بسته به کردار اواست.[6]
یاسر خادم امام می‌گوید: امام رضاعلیه السلام به ما فرموده بود: اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلب کردم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذای شما تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌زد و در پاسخ او می‌گفتند: به غذا خوردن مشغول هستند و آن حضرت می‌فرمود: بگذارید غذایشان تمام بشود.[7]
در برابر ادیان و فرقه‌ها
امام رضاعلیه السلام نسبت به ادیان و فرق مختلف به صورت عادلانه و عاقلانه برخورد می‌نمودند. نمی‌گذاشتند ظلمی به آنها روا شود و بسیار حساب شده از ماهیت انحرافی آنها پرده بر می‌داشت و مقابله می‌نمود. که به چند نمونه اشاره می‌شود.
 یاسر خدمت گزار امام گوید: از نیشابور نامه‌ای به مأمون رسید، به این مضمون که مردی زردشتی هنگام مرگ وصیت کرده ثروت زیادی که از او باقی مانده میان فقرا و بینوایان تقسیم کنند. قاضی نیشابوری آن اموال را میان مسلمانان تقسیم کرده است. مأمون به امام رضاعلیه السلام گفت: ای سرور من! در این موضوع چه می‌فرمایید؟ امام فرمود:
زردشتیان برای بینوایان مسلمان وصیت نمی‌کنند. نامه‌ای به قاضی نیشابور بنویس تا همان مقدار از مالیاتهای مسلمانان بردارد و به بینوایان زردشتی بدهد.[8]
محاکمه درویش
* محمد بن سنان گوید: در خراسان خدمت امامعلیه السلام بودم. مأمون روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دیوان مظالم می‌نشست و امام رضاعلیه السلام هم در آنجا حاضر بود و سخنان ستمدیدگان را گوش فرا می‌داد. روزی از این روزها مردی از صوفیه را آوردند در دیوان مظالم که دزدی کرده بود.
مأمون به او نگاه کرد و در پیشانی او اثر سجده یافت و در تن او لباسی خشن و رخسار او به زردی گراییده بود که نشان از قناعت او در گذراندن زندگی داشت و دید که او شایسته دزدی نیست. آنگاه مأمون آشفته شد وگفت: بااین وصف ظاهری چگونه دزدی کرده‌ای؟
مرد صوفی گفت: چون تو حق خمس و فَیء (اموال مسلمانان که در دست دولت است) از من بازگرفتی و از روی اضطرار به این کار دست زدم.
مأمون گفت: تو در خمس و بیت المال چه حقی داری؟
صوفی گفت: خداوند خمس را برای شش گروه از مردم قرار داده است. )واعلموا انّما غنمتم من شی فان الله خمسه و للرّسول ولذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان(اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز فرقان (روز جنگ بدر) که دو گروه به هم رسیدند نازل کردیم ایمان آورده‌اید. بدانید که هرگاه چیزی به غنیمت گرفتید خمس آن از آن خدا و پیامبر و خویشاوندان او و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است. و همچنین فیء را نیز برای عده‌ای از مردم قرار داده است: )ما افاءالله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی والیتامی والمساکین و ابن سبیل کی لایکون دولة بین الاغنیاء منکم( آن غنیمتی که خدا از مردم قریه‌ها نصیب پیامبرش کرده است از آن خداست و پیامبر و خویشاوندان او و یتیمان و مسکینان و مسافران در راه مانده تا اموال عمومی میان توانگرانتان دست به دست نشود. خطاب به مأمون گفت: تو مرا از حق خود محروم کرده‌ای که من راه گذاری هستم که توان بازگشت ندارم و فقیر و نیازمند شده‌ام و تهیة خوراک را از دست داده‌ام و از حافظان و قاریان قرآن و اهل ایمان هستم.
دلیل دیگر اینکه خود کسی که حد بر او واجب است چگونه می‌تواند بر دیگری حد جاری نماید. سپس آیه قرآنی برای او خواند: )اتأ مرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم الکتاب افلا تعقلون(l[9] آیا در حالی کتاب (قرآن) را می‌خوانید، مردم را به نیکی فرمان می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید؟ آیا به عقل در نمی‌یابید.
مأمون بر آشفت و روی به امام رضاعلیه السلام کرد و گفت: نظر شما درباره این مرد و کردارش چیست؟ امامعلیه السلام فرمود: اینک این مرد دلایلی آورده است. تو نیز جواب او را با دلیل و برهان بده و او را قانع کن. در آن هنگام مأمون دستور داد آن صوفی را آزاد کنند.[10]
امام و واقفیان
* علی بن عبدالله زهری گوید: نامه‌ای به حضرت رضاعلیه السلام نوشتم و در آن از واقفیه پرسیدم. در پاسخ من نوشت: واقفیه به حقیقت پشت کرده و بر باطل روی آورده‌اند، هرگاه چنین فردی با این تفکر بمیرد منزلگاهش جهنم می‌باشد و جهنم بد جایگاهی است.[11]
 مردی از اصحاب حضرت رضاعلیه السلام خدمت آن حضرت رسید و در مورد واقفیه پرسش نمود. عرض کرد: واقفیه اعتقاد دارند امامت بر پدر شما موسی بن جعفرعلیه السلام توقف کرده و آن حضرت وفات نکرده است.
امام رضاعلیه السلام فرمود: دروغ گفته‌اند آنان به آنچه خداوند بر پیامبر حضرت محمد(ص) نازل کرده است کافر شده‌اند.[12]
و در جای دیگر آنان را تعبیر به زندیق نموده‌اند و این تعبیر حاکی از عمق انحراف و گمراهی آنان است.[13]
امام و خوارج
محمد بن زید رازی روایت می‌کند که در خدمت امام رضاعلیه السلام بودم. در ایامی که مأمون او را به ولیعهدی معرفی کرده بود. مردی از خوارج در حالی که در دستش خنجری زهرآگین بود وارد شد و به دوستانش گفت. به خدا سوگند! پیش این شخص که مدعی است، فرزند پیامبر است؛ می‌روم و می‌پرسم چرا وارد بر طاغوت شده و در کنار طاغوت می‌نشیند. اگر جواب داد هیچ و گرنه مردم را از دست او راحت می‌کنم و سپس نزد امام آمد و سؤالش را مطرح کرد. امامعلیه السلام فرمود: اگر جواب تو را بدهم آنچه در آستین داری می‌شکنی و دور می‌اندازی. گفت: بله. امامعلیه السلام فرمود: آیا به نظر تو اینان کافرند یا عزیز مصر و اهل کشور او؟ مگر نه اینکه اینان خود را موحد می‌دانند ولی آنان نه یکتا پرست بودند و نه خداشناس. یوسف پسر یعقوب پیامبر بود او چگونه با طاغوتیان همنشین بود. در حالی که من اولاد پیامبر هستم و مأمون مرا به اکراه به این کار واداشته است. سپس آن شخص قانع شد و از کاری که می‌خواست انجام دهد منصرف گشت.[14]
امام و بینوایان
معمّر بن خلاد نقل کرده: حضرت امام رضاعلیه السلام به هنگام آماده شدن سفره غذا ظرف بزرگی را می‌طلبیده و از هرچه که در سفره موجود بوده است. مقداری در آن ظرف بزرگ قرار می‌داده و سپس آن را برای تعدادی از فقراء و بینوایان می‌فرستاده است.[15]
در حمام
حضرت امام رضاعلیه السلام در آن زمان که می‌توانستند یک حمام خصوصی داشته باشند اما با کمال خضوع و فروتنی به حمام عمومی می‌رفتند. یکی از روزها امامعلیه السلام مانند تمامی مردم به حمام عمومی تشریف بردند. داخل آن حمام مردی غریب و ناشناس بود که می‌خواست کسی بدنش را کیسه بکشد. نگاهی به اطراف حمام انداخت و چشمش به رخسار پرمهر و لطف امام هشتمعلیه السلام افتاد. آنگاه از امام خواهش کرد که: آقا اگر ممکن است پشت من را کیسه بکشید. امامعلیه السلام باتمام فروتنی کیسه را برداشت و پشت آن مرد را کیسه کشید که در این میان افرادی وارد حمام شده و بر آن حضرت با خطاب یابن رسول الله ... سلام کردند. آن مرد که متوجه اشتباه خود شده بود با دستپاچگی از امام عذرخواهی کرد ولی امام از او خواست بنشنید تا کارش تمام شود.[16]
ارشاد مردم
امام رضاعلیه السلام همه روزه در خانه خود و در مسجد النبی9 مردم را از نظر مسائل عقیدتی و بیان احکام حلال و حرام ارشاد و آنان را به راه صواب راهنمایی می‌نمود.[17]
در سفر خراسان بعد از نماز صبح در تمام روزها به سوی مردم بر می‌گشت و آنان را موعظه و ارشاد می‌فرمود.[18]
عفو گنهکاران
متأسفانه حکومت‌هائی که بنام اسلام سرکار آمدند از قبیل بنی‌امیه، بنی عباس و.. شیوه عفو و گذشت را پیش نگرفتند بلکه زندانهای مخوفی را ایجاد کردند و عده ای را تحت فشار و شکنجه قرار می‌دادند و این روش باعث ضربه شدیدی به پیکره اسلام شد ولی در مقابل اینها ائمّه اطهار و خاندان گرامیشان روش عفو و گذشت را پیش گرفته بودند تا حجتی باشد برای نسلهای آینده یک نمونه از عفو و گذشت امام رضاعلیه السلام بیان می‌کنیم.
 در زمان حکومت هارون عباسی پس از شهادت امام هفتم حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام عده‌ای به فرماندهی جلودی که مردی سفاک و بیرحم بود. مأموریت یافتند که به محله بنی‌هاشم در مدینه منوره حمله کنند و تمام خانه‌ها را به تاراج ببرند. همین کار را انجام داد و به محله بنی‌هاشم از جمله خانه موسی بن جعفرعلیه السلام حمله کرد و خانه امام را به محاصره درآورد. حضرت رضاعلیه السلام که از مقصد جلودی آگاه بود تمام زنان را وارد یک اتاق کرد و جلو درب آن اتاق ایستاده جلودی آمد و رو بروی امام با تمام شدت و خشونت ایستاد و گفت: من از هارون دستور دارم به این اتاق هم وارد شوم و همه چیز را مصادره کنم و با خود ببرم. امام هشتمعلیه السلام در پاسخ او فرمود: اینجا بایستید من قول می‌دهم هرچه از زیور آلات و لباس و غیره در این اتاق باشد برای شما بیاورم. اما جلّودی نپذیرفت ولی امام مکرر اصرار نمود تا اینکه پذیرفت. سپس امام وارد اتاق شد. جز یک لباس برتن زنان همه چیز را به جلّودی داد. از این واقعه مدتها گذشت تا اینکه حضرت به خراسان آمد و به اصطلاح ولیعهد مأمون شدند و مأمون دستور داد که تمام اطرافیان و درباریان با آن حضرت بیعت کنند و همه بیعت کردند جز عده ای که یکی از آنها همین جلودی بود. مأمون عباسی آن چند نفر را به جرم عدم بیعت با امام رضاعلیه السلام به زندان افکند. این جلّودی با آن سابقه ننگین و با آن دشمنی و هتک حرمتی که نسبت به امام رضاعلیه السلام داشت. امام او را مورد عفو قرار داد. یک روز مأمون که در خدمت امام بود جریان زندانی شدن آن چند نفر خصوصاً جلودی را به امام داد و امام رضاعلیه السلام دستور داد که زندانیان احضار شوند. حضرت رضاعلیه السلام کنار مأمون نشسته بود که از دور چشمشان به جلّودی افتاد و از مأمون خواستند که او را آزاد کنند ولی جلودی به مأمون گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم که خواهش این آقا را نسبت به من نپذیری. مأمون وقتی بزرگواری امام و خباثت جلّودی را دید دستور داد جلاد گردن او را بزند.[19]
حکومتداران و صاحب منصبان
امام رضاعلیه السلام در برابر حکومتداران و منصب‌داران برخوردهای بسیار ظریف و به موقع از خود نشان می‌داد که همه آنها آموزشی است برای مسلمانان نسل‌های آینده. در این نوشتار نمونه‌هایی از این نوع برخورد امامعلیه السلام بیان می‌کنیم.
ترک دادن عادتهای ناپسند
روزی یکی از بزرگان نیشابور مهمانی بزرگی برپاداشت و امام رضاعلیه السلام را دعوت کرد. راه و رسم آن روزگار چنین بود که اگر به خاطر بزرگی و عزیزی مجلسی برپا می‌شد، پیش از آمدن آن عزیز همگان به مجلس می‌آمدند تا آن مهمان عزیز انتظار نکشد. از این رو همه مهمانان حاضر شدند و عالمان و بزرگان آن شهر جمع شدند و بر بلندی مجلس تختگاهی قرار دادند و بزرگان بر آن جا نشسته و تکیه کرده بودند. این نیز از رسوم آن روزگاران بود که در مجالس‌ بزرگان بر بلندی مجلس می‌نشستند و خادمان وکارگران و مردمان عادی در کنار آن می‌نشستند. آن گاه امام رضاعلیه السلام به مجلس وارد شد. راه را باز کردند تا امام به آن جایگاه برود. اما امام به آن جا توجهی نکرد و به همراه خادمان و کارگران در یک جا نشست و از آن روز به بعد چنین شد که شاه‌نشینان از درجه اعتبار و منزلت افتادند و همگان در مجالس در کنار یکدیگر می‌نشستند.[20]
رفتار با صاحب‌منصبان متکبر
فضل بن سهل ذوالریاستین که مأمون ریاست نیروهای مسلح و ریاست دیوان دربار خود را به او داده بود، به دستور مأمون عباسی برای خود امان نامه‌ای با اختیارات کامل نوشته و آن را به امضای درباریان رسانید و سپس برای مهر مأمون آن را نزد وی فرستاد و مأمون هم آن را مهر زد و سپس تمام خواسته‌های فضل را برآورده ساخت. علاوه برآنکه نامه‌ای را به خط خود نگاشت و در آن اموال بسیار و زمین‌ها و املاک و سلطه را نیز بدو بخشید. فضل برای اینکه همین امتیازات را داشته باشد از مأمون خواست آن را به امضای امام رضاعلیه السلام که ولیعهد بود، برساند. اما مأمون نپذیرفت و گفت: او با ما شرط کرده که از نظر حکومتی هیچ اقدامی نکند. پس بهتر است خودت این کار را انجام بدهی. به همین جهت نزد امام روانه شد. دید آن حضرت مشغول انجام کاری است. فضل درب خانه ایستاد تا امامعلیه السلام اذن دخول بدهد. اما امام اعتنایی به او نکرد و پس از آنکه غرور و تکبرش را سرکوب نمود و با این برخورد ادبش کرد، سر شریف خود را بالا گرفته فرمودند: چه حاجتی داری؟ گفت: نامه‌ای از طرف مأمون برای شما آورده‌ام تا امضاء نمایید. حضرت فرمودند: نامه را بخوان. همانطور که ایستاده بود نامه را خواند. آنگاه امام رضاعلیه السلام فرمودند: تا زمانی که تقوی پیشه کنی و از خدا بترسی ما قبولت داریم. سپس روی شریفشان را از او برتافتند و مشغول کار خود شدند.[21]
سؤال و جواب
علی بن جهم می‌گوید: یکی از روزها به مجلس مأمون وارد شدم. حضرت رضاعلیه السلام نیز در آنجا بودند. مأمون گفت: یابن رسول الله شما می‌گویید: پیامبران معصوم هستند. فرمود: آری. گفت: پس معنی آیه شریفه )وعصی آدم ربه فغوی( چیست؟
حضرت فرمود: خداوند متعال به آدمعلیه السلام فرمود: )اسکن انت و زوجک الجنّة و کلامنها رغداً حیث شئتما و لاتقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین(؛ خداوند آنها را از خوردن درخت گندم بازداشت، سپس شیطان سوگند یاد کرد که من شما را نصیحت می‌کنم و قصد فریب شما را ندارم. آدم و حوا تا آن روز ندیده بودند، کسی به دروغ قسم بخورد و آنان در اثر اعتماد به سخن او از آن درخت خوردند. این عمل آدم و فریب خوردن وی قبل از رسیدن او به پیامبری بوده است و این عمل او گناه بزرگی نبود. بلکه گناه صغیره بود که انبیاء قبل از نزول وحی مرتکب آن می‌شوند؛ ولیکن پس از نبوت از هرگناه و خطای معصوم خواهند شد. و خداوند او را برگزید و پس از این گناه صغیره وکبیره از او سر نزد و لذا خداوند فرمود: )و عصی آدم ربه فغوی ثم اجتباه ربه فتاب علیه فهدی(سپس مأمون سؤالات فراوانی از آیات قرآن از امام پرسید و امام با همان منطق اسلامی و صبر کامل جواب او را می‌داد.[22]
 در یک واقعه دیگر ابوصلت هروی می‌گوید: یکی از روزها مأمون به حضرت رضاعلیه السلام گفت: چرا جدت امیرالمؤمنینعلیه السلام را قسیم بهشت و دوزخ گفته‌اند؟ معنی این حدیث چیست؟
حضرت رضاعلیه السلام فرمود: شما از پدرانت از ابن عباس روایت می‌کنید که حضرت رسول(ص) فرمود: محبت علی ایمان و بغض علی کفر است. گفت: آری. حضرت بار دیگر فرمود: پس به این معنی علی قسیم بهشت و دوزخ می‌باشد. سپس مأمون علم حضرت را تصدیق کرد. ابوصلت هروی می‌گوید: حضرت پس از اینکه به منزل تشریف آوردند، خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: یابن رسول الله! بسیار خوب به مأمون جواب دادی. امامعلیه السلام فرمود: ای ابوصلت! من طبق عقیده او سخن گفتم، لیکن از پدرم شنیدم که از پدران خود از علیعلیه السلام روایت می‌کنند که حضرت رسول(ص) فرمود: ای علی! تو قسیم بهشت و دوزخ هستی و به آتش می‌گویی این را بگیر و آن را رها کن.[23]
عالمان
یکی دیگر از برخوردهای حکیمانه و صبورانه امام رضاعلیه السلام با عالمان و اندیشمندان آن عصر شرکت آن حضرت در محافل علمی و جلسات مناظره و بحث‌های دینی و ایدئولوژی بود که، علاوه بر نشان‌دادن میزان دانش و عظمت امام، سبب شد که رشته‌ها و بافته‌های سفسطه آمیز مبلغان مذاهب منسوخ از هم بپاشد و حقّیت اسلام به اتکای دلایل قاطع و محکمی آشکار شود و برخوردهای منصفانه و درست امام باعث گرویدن برخی از آن عالمان به دین مبین اسلام شد.
اهل سنّت
حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السلام نسبت به اهل سنت رفتار و برخوردی شایسته و درستی داشته است که یک الگوی کامل در آداب معاشرت با فرق اسلامی می‌باشد.
امامعلیه السلام جوری با این‌ها رفتار می‌نمود که بعضی از طرفداران این فرق به اشتباهات در مسایل اعتقادی وکلامی و... خود اعتراف می‌کردند، در بعضی از اوقات با امام به مباحثه می‌پرداختند و امام با متانت و حوصله خاصی با آنها به صورت منطقی به بحث می‌پرداخت و جواب آنها را می‌دادند. هنگامی به تاریخ نگاه می‌کنیم می‌بینیم بعضی از این پیروان دیگر فرق اسلامی از اصحاب و راویان حضرت بوده‌اند. نه تنها امام با عالمان رفتار درست و شایسته‌ای داشتند، با عوام و مردم این فرقه‌ها نیز برخورد مناسبی داشته‌اند که به نمونه‌هایی از این رفتار اشاره می‌کنیم:
 هنگامی که مأمون اهل مقالات و صاحب نظران اسلام و ادیان دیگر را جمع کرد تا با امام رضاعلیه السلام مناظره کنند، یکی از آنها بنام علی بن محمد بن الجهم، از امامعلیه السلام پرسید: آیا به عصمت انبیا قائل هستید؟ امام فرمود: بله. سپس ابن جهم گفت: چگونه این آیه را تفسیر می‌کنید؟ )و عصی آدم ربه فغوی(و یا آیه )وذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه(و یا آیه )و لقد همت به وهم بها(و قول خداوند )وظن داود انما فتتاه(و قول خداوند به پیامبر(ص) )و تخفی فی نفسک ما لله مبدیه و تخشی الناس والله احق ان تخشاه(سپس امام فرمود: ویحک یا علی! ای علی بترس از خدا و نسبت نده به انبیاء فواحش را و کتاب خداوند را تأویل و تفسیر به رأی مکن. سپس به درستی‌که خداوند متعال می‌گوید: )و ما یعلم تأویله الا الله والراسخون فی‌العلم(سپس جواب سؤالات و اشکالات او را فرمودند. سپس ابن جهم در رابطه با نماز حضرت داود مطالبی را گفت. سپس امام بعد از سخنان او دست مبارکش را به پیشانی زد و این آیه را تلاوت نمود: )انا لله و انا الیه راجعون لقد نسبتم نبیا من انبیاء الله الی التهاون بصلاته( رفتار امامعلیه السلام از باب روانشناختی و روانشناسی و بحث بسیار با منطق اسلامی و دینی او را مجاب می‌کند. در ضمن در بین بحث به اسم او را صدا می‌زند: ای علی! و با این برخورد می‌فهماند که در اینجا دشمنی وجود ندارد. لذا بعد از این جریان ابن جهم توبه کرد و از سخنان خود ابراز پشیمانی نمود و عقاید خود را تصحیح کرد.[24]
در مجلس دیگری مأمون علمای عراق و خراسان را که مخالفان شیعه بودند جمع نمود و از آنان پرسید: معنی آیه شریفه )ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا(چیست؟ علمای حاضر در مجلس گفتند: همه امت می‌باشند. مأمون گفت: یا اباالحسن! نظر شما در این باره چیست؟ حضرت رضاعلیه السلام فرمود: من نظر آنها را قبول ندارم. به عقیده من خداوند متعال در این آیه شریفه عترت طاهره:را در نظر گرفته است. سپس مأمون دلیل بر این مطلب را می‌خواهد و امام دلایلی را مطرح می‌نمایند. سپس علمای حاضر سؤالاتی از عترت نمودند و امام با منطق و حوصله فراوان بدون عصبانیت و یا اینکه با آنها در قالب توهین و استهزاء و هتک حرمت جواب بگوید به تک تک سؤالات آنها جواب داد.[25]
روایتی از معمّر بن خلاّد رسیده که: «قلت لابی الحسن الرضاعلیه السلام ، ادعو لوالدیّ اذا کانا لایعرفان الحق قال: ادع لهما و تصدق عنهما و ان کانا حیین لایعرفان الحق فدارِهُما فان رسول الله قال: ان الله بعثنی بالرحمة لابالعقوق».
راوی می‌گوید: به امام رضاعلیه السلام گفتم: برای پدر و مادرم دعا کنم با اینکه اینها حق را نشناختند (ظاهراً در اینجا حق یعنی امامان و آل پیامبر(ص) ). امام فرمود: به آنها دعا کن و صدقه برای آنها بده و اگر در قید دنیا هستند و حق را نمی‌شناسند، با آنها مدارا کن. زیرا رسول خدا(ص) فرمود: خداوند مرا با رحمت مبعوث نمود نه با درشتی و نامهربانی.
پی‌نوشتها:
1. بحارالانوار، ج 49، ص 49؛ کتاب زندگانی امام هشتم، موسی خسروی، ص 162، چاپ پنجم.
2. مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 341؛ مستدرک، ج13، ص 164؛ بحارالانوار، ج 49، ص 98.
3. بحارالانوار چاپ جدید، ج 49؛ نقش رهبری حضرت امام رضا7، ص 55، ترجمه محمد باقرفالی.
4 مناقب، ج 4، ص 360؛ الکافی، ج 4، ص 23؛ وسایل الشیعه، ج 9، ص 456؛ کفایة الاثر، ص 36.
5. الکافی، ج 5، ص 288.
6. الکافی، ج 8، ص 230؛ معیارهای اقتصادی در تعالیم رضوی، ص 249.
7. کافی، ج 6، ص 298.
8. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 184.
9. بقره / 44.
10. بحارالانوار، ج 49، ص 288.
11. رجال کشی، ح 860 ، ص 455.
12. همان، ح 868، ص 458.
13. همان، ح 876، ص 460.
14. مجموعه آثار دومین کنگره امام رضا7، ج 3، ص 149، سال 1365.
15. اصول کافی، ج 14، ص 52.
16. مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 362.
17. بحارالانوار، ج 49، ص 237.
18. همان، عیون اخبارالرضا،
19. اعیان الشیعه، ج 1، ص 42؛ بحارالانوار، ج 49، ص 116، 127.
20. تاریخ نیشابور، ص 210.
21. بحارالانوار، چاپ جدید، ج 49، ص 168؛ نقش رهبری حضرت امام رضا، ص 53، مترجم: محمدباقر فالی.
22. عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 196.
23. اخبار و آثار حضرت امام رضا، عزیز الله عطاردی، ص 646.
24. امالی صدوق، ص 89.
25. تحف العقول، ص 426، چاپ جامعه مدرسین.

تبلیغات