آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

 طلوع تابناک
حضرت علی بن موسی الرضاعلیه السلام یازدهم ذیقعده سال 148 ق. در مدینه دیده به جهان گشود. این رویداد شکوهمند بعد از شهادت امام صادقعلیه السلام اتفاق افتاد.[1] 35 سال از ایام حیات پربار آن امام همام با دوران امامت پدرش حضرت امام کاظمعلیه السلام توأم بود و هنگامی که هارون امام را به بغداد انتقال داد آن حضرت نیز شاهد این نیرنگ های هارون الرشید بود. از سال 183 ق. که امام موسای کاظم در بغداد به شهادت رسید دوران بیست سالة امامت امام رضاعلیه السلام آغاز شد.

محل سکونت امام ثامن در ناحیه‌ای به نام عریض واقع در یک فرسنگی مدینه بود و مورخان و جغرافیدانان این موضع را به دلیل دره‌ای کوچک عریض نامیده‌اند.[2] امام در این مکان شیعیان و حامیان را به حضور می‌پذیرفتند و از مشکلات مردم گره‌گشایی می‌نمودند و در تابستان بر روی حصیری می‌نشستند و در زمستان بر پلاسی آرام می‌گرفتند و لباس‌های ایشان از جامه‌های زبر و خشن بود و چون از منزل نزد مردم می‌آمدند، خود را می‌آراستند.[3]

امام در مسجدالنبی می‌نشست و فتوا می‌داد و خود آن حضرت فرموده‌اند: در روضة رسول اکرم(ص)می نشستم و دانشمندان در مدینه زیاد بودند و چون یکی از آنان در مسأله‌ای ناتوان می‌شد، همگی متوجه من می‌شدند و مسایل را نزدم می‌فرستادند و پاسخ آن‌ها را می‌دادم.[4] در واقع امام در مدینه دانشگاهی را بنیان نهاد که فریاد رس دانشوران و متفکرین بود. با علمای تفسیر و حکمت و کلام بحث و مناظره می‌فرمود. بر افراد افراطی و غلات خرده می‌گرفت. متشرّعین و اهل فقه را مورد تأیید قرار می‌داد و موازین شریعت را تبیین می‌کرد. از نظر توجیه، تحلیل و همآهنگی آرا و نظریات امام محوریت داشت و مرکزیت نشر معارف و پرتو افشانی به آن وجود مبارک اختصاص یافته و محک و سنجش اصالت، پاکیزگی و سلامت نقطه نظرهای گوناگون به شمار می‌رفت، کلام آن حضرت به هر نزاع و درگیری پایان می‌بخشید و افراط‌گری ها و تفریط‌ها را تعدیل می‌نمود.

وقتی امام در مدینه بر مرکبی سوار می‌گردید و در معابر و کوچه‌های این شهر مقدس رفت و آمد می‌نمود. مردم این دیار و دیگر مراجعین گرفتاری‌ها و ناملایمات خویش را با حضرت در میان می‌نهادند و امام هم نیازها و خواسته‌های آنان را با کمال فروتنی و محبت برآورده می‌ساخت به نحوی که بین آن افراد و حضرت همچون افراد خویشاوند یک نوع انس و صمیمیت برقرار شده بود. به علاوه بین آن وجود معنوی و مردمان جهان اسلام مکاتباتی صورت می‌گرفت و اهالی شهرهای گوناگون برای نامه‌های امام احترام ویژه‌ای قایل بودند و توصیه‌ها و دستورالعمل‌های این نوشته‌های نورانی را از اعماق وجود به کار می‌بستند.[5]

امام تا سال 201 ق. جز چند سالی که در بغداد به سر بردند، کمتر از سرزمین حجاز خارج شدند، موقعی که امام کاظمعلیه السلام به شهادت رسید. فرزندش امام رضاعلیه السلام در مدینه اقامت داشت و در یکی از شب ها به قوّت طی‌‌الارض برای تجهیز پیکر مطهر والدش از مدینه به بغداد رفته و سپس با اهل بیت طهارت به مراسم عزاداری و سوگواری اقدام فرمود.[6]

نیمی از دوران امامت امام رضاعلیه السلام با خلافت غاصبانة هارون مقارن بود، برخی افراد قصد داشتند هارون را علیه امام تحریک نمایند ولی وی گفت: بس است آن چه با پدرش کردیم و بدین سبب امام بدون تعرضات از ناحیه این خلیفه در مدینه به کوشش‌های علمی، فرهنگی و تبلیغی روی آورد. در عین حال زندگی امام در چنین ایامی خالی از رنج و مشقّت نبود.
از آشفتگی تا آرامش
محمد بن جعفر در مدینه قیام نمود و حکومت عباسیان را در معرض تهدید قرار داد. هارون سپاهی به فرماندهی جلِودی برای سرکوب این خیزش به سوی مدینه روانه نمود و به وی دستور داد اگر بر رهبر قیام دست یابد گردنش را بزند. هارون به این مورد اکتفا نکرد و به سردار مذکور فرمان داد تا به خانه‌های علویان در مدینه یورش ببرد و دارایی‌ها و امکانات زیور و لباس های بانوان را هم غارت کند و حتی جامه‌ای برای زنان باقی نگذارد.
امام با گرفتن لباس و تحویل به او دست جلودی را از پرده‌گیان حرم اهل بیت کوتاه ساخت و این ماجرا قلب لطیف امام را مکّدر ساخت[7]
رافعی نقل کرده است: حضرت امام رضاعلیه السلام در سفری به قزوین تشریف آورده و در خانه داود بن سلیمان غازی، به حالت اختفا زندگی می‌کرده است. چنانچه اسحاق بن محمد و علی بن مهرویه در نوشته‌ای از طریق همین داود از امام نقل کرده‌اند که فرزندی از آن حضرت که حدود دو سال داشته در قزوین مدفون است. مورخان احتمال داده اند این سفر در اواخر فرمانروایی هارون و یا مقارن مرگش و در سال 193 ق. صورت گرفته باشد.[8] در همین سال بود که به هارون گزارش دادند کار انقلاب و جنبش در شهرهای خراسان بالا گرفته و فرماندهان ارتش از خاموش کردن این شعله‌های خشم و اعتراض عاجز مانده‌اند. هارون پس از مشورت با اطرافیان صلاح دید به آن ناحیه سفر کند و قدرت خلافت را برای سرکوبی این حرکت‌ها بیازماید، در این حال فرزندش محمد امین راکه ولیعهد اول بود در بغداد گذاشت و مأمون را با خویش به خراسان برد. او اگرچه موفق شد اوضاع این قلمرو را تا حدودی آرام سازد اما دیگر موفق نگردید به مقر خلافت برگردد و در طوس به هلاکت رسید و پیکرش در سناباد به خاک سپرده شد و در نیمه جمادی الآخر 193 ق. امین به قدرت رسید. در زمان حکومت وی بین مأمورین قدرت مرکزی خلافت و امام برخوردی به وجود نیامد و اختلافات داخلی و مناقشات امین و مأمون فرصت را از این غاصبان برای ایذاء و آزار اهل بیت عموماً و امام رضاعلیه السلام خصوصاً سلب کرد و سال های 193 تا 198 ایام امنیت و آرامش در مدینه و برخی شهرهای جهان اسلام بود و زمینه‌ای پدید آمد تا علی بن موسی الرضاعلیه السلام شیفتگان مکتب اهل‌بیت و شاگردان پدرش را به گرد خویش جمع آورد و خاطرة حوزة علمی جدش امام صادقعلیه السلام را در مدینه تجدید نماید و غنی‌ترین آثار فکری و علمی را بر جای نهند.[9]
خیزش‌ها و خروش‌ها
مقارن روی کار آمدن مأمون امام رضاعلیه السلام در مدینه به رشد علمی و معنوی علاقه‌مندان اهتمام می‌ورزید ولی جهان اسلام شاهد قیام‌هایی بودکه می‌توانست برای دستگاه خلافت نگران کننده باشد وقوع این جنبش‌ها از زمینه‌های مهمی بود که خلیفه وقت دیگر نمی‌توانست نسبت به اقامت امام در مدینه و ارتباط با فعالان مذهبی و سیاسی بی‌تفاوت باشد. محمد بن ابراهیم معروف به طباطبا از نواده‌های امام حسن مجتبیعلیه السلام در کوفه قیام کرد و با ابوالسّرایا که در سابق یکی از فرماندهان زبر دست هرثمه بود و به دلیل اختلافاتی از وی فاصله گرفت، همدست گردید و کم‌کم اهالی کوفه و دیگر نواحی به او پیوستند. حسن بن سهل در سرکوبی وی موفق شد اما ابوالسّرایا چون خود را در معرض خطر می‌دید به دلیل طمع در حکومت ابن طباطبا را مسموم کرد ولی دنباله اقدامات او را پیگیری نمود و رهسپار قادسیه شد و از آنجا به سوی خوزستان رفت و در این قلمرو با لشکر مأمون درگیر و دستگیر و در نهایت کشته شد. در بصره زید بن موسی برادر امام رضاعلیه السلام که از سوی ابوالسرایا فرماندار بصره بود، علیه عباسیان شورید و خانه‌های آنان را آتش زد. حسن بن سهل عده ای را به فرماندهی علی بن ابی سعید به جانب بصره فرستاد و پس از درگیری‌های خونین این شهر را به حال اول بازگردانید. در یمن هم ابراهیم بن موسی بن جعفر موفق شد بر عوامل حکومتی فایق آید و مأمون ناگزیر گردید ابراهیم را در حکومت یمن آزاد بگذارد. حسین بن هرش نهضت مهمّی را در مرو یعنی مرکز خلافت سامان داد ولی با نقشه فضل بن سهل رهبر این خیزش دستگیر و کشته شد.[10] در حجاز محمد ملقّب به دیباج قیام کرد، محمد بن سلیمان فرزند داود در مدینه بر علیه عباسیان شورید، جعفر بن زید بن علی و حسین ابن ابراهیم بن حسن بن علی هم در واسط حرکت سیاسی خود را سامان دادند، مدائن نیز شاهد خروش محمد بن اسماعیل فرزند محمد بود.[11] این جنبش‌ها که توسط افرادی از خاندان علوی و یا شاگردان مکتب ائمه صورت می‌گرفت. حکومت وقت را در معرض تهدیدی جدی قرار می‌داد و نشانه‌هایی از رشد پایگاه های مردمی و همدلی اقشار گوناگون را بروز می‌داد. به علاوه مردم در برخی نقاط حاضر به بیعت با مأمون نبودند، کوفیان بر مخالفت خود اصرار می‌کردند و مردم شهرهای دیگر حتی در حجاز از اوضاع سیاسی که بنی‌عباس برنامه ریز آن بودند، احساس ناخشنودی می‌نمودند و ای
ن اوضاع موجب گردید که مأمون وقوع فاجعه‌ای را علیه خود احساس کند. زیرا مورد اشاره به تحکیم موقعیت و نفوذ امام رضا کمک می‌نمود.

پایگاه مکتبی امام رضا از مدینه به نقاط دیگر سرایت کرده و بر اساس این تحول و وسعت نفوذ و همراهی و همیاری گروه‌های گوناگون امام بنا بر مقتضیات عصر خویش فعالیت‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی را رهبری می‌نمود و این تلاش‌ها آن چنان شکل علنی به خود گرفت که برخی جماعت شیعه از موضع امام نگران شدند و هیأتی را نزد حضرت فرستادند تا آن بزرگوار را از نقشه‌های دشمنان بر حذر دارند، امام در جوابشان فرمودند مخالفان بیهوده می‌کوشند و با ما کاری نمی‌توانند بکنند. برخی هم تلاش کردند امام را قانع نمایند تا تقیه پیشه نماید. حال آن که حضرت شرایط استتار را تأیید نمی‌نمود. این نویدها و امیدواری‌ها دشمن را در هراسی بزرگ فرو برد و به این نتیجه رسید که اگر حرکتی سریع و اقدامی عاجل صورت نگیرد ارکان قدرتش در باتلاقی عمیق فرو خواهد رفت. و لذا برای رهایی از این ورطه هولناک ضمن آن که قیام‌ها را در هم کوبید و از علویان برای رسمیت یافتن حکومت عباسیان اعتراف گرفت اما برای محو معضلات نه می‌توانست از عباسیان کمک بگیرد. زیرا همواره وی را بر قتل برادرش ملامت می‌نمودند و نه از اعراب که به وی اعتماد نداشتند و شخص با کفایتی هم در دستگاه خود نداشت، ناگزیر شد از علویانی کمک بگیرد که خود هسته اصلی گرفتاری‌های مأمون را پدید آورده بودند، موضوع ولایتعهدی امام رضاعلیه السلام با این هدف صورت می‌گرفت.[12]
موسم مفارقت
مأمون مصمم گردید امام رضاعلیه السلام را به مرو (مقر حکومت) خود بیاورد و با آن حضرت رنگ دوستی و محبت گیرد و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن فروغ امامت؛ ارتباطات و فعالیت‌های ایشان را در نظر گیرد و در واقع برای رسیدن به اهداف شوم خویش ابتکار نوینی را در جلوگیری از رشد نهضت علمی و فرهنگی امام به مرحله اجرا بگذارد. مأمون نخست پیشنهاد خلافت به امام کرد ولی آن حضرت شدیداً احتراز نمود و این کوشش‌ها مدت دو ماه ادامه یافت که امام همچنان امتناع می‌ورزید و چون نتوانست حضرت را به قبول خلافت متقاعد نماید؛ خواست تا ولایت‌عهدی را پذیرا باشد این بار نیز امام مخالفت کرد و مأمون برای تحقق این منظور از اطرافیان و یاران کمک خواست و فضل بن سهل و برادرش حسن را از این امر آگاه نمود، آن دو وقتی اصرار مأمون را در این باره دیدند از مخالفت باز ایستادند و به نمایندگی از سوی خلیفه روانه مدینه شدند و با امام مذاکره کردند. حضرت اجتناب فرمود ولی بر اثر اصرار آنان ناگزیر پذیرفت. زیرا آنان از راه تهدید وارد شدند.[13]

سرانجام امام بر خلاف میل باطنی آمادة حرکت به سوی مرو شد. مأمون به جلودی یا رجاء بن ابی‌ضحاک که مأمور آوردن و همراهی کاروان امام شده بود، دستور داد که به هیچ وجه از تکریم و احترام مهاجران بخصوص امام کوتاهی نکنند اما امام برای آگاهی مردم، آشکارا از این مسافرت‌ اظهار ناخشنودی می‌فرمود. در عین حال مسیر حرکت کاروان را شخص خلیفه تعیین کرده و مراقبینی را در طول مسیر گمارده بود که مبادا امام از مسیر شهرهای شیعه‌نشین به مرو برود و موقعیت او را به خطر بیاندازد. رجاء بن ضحاک گفته بود: مأمون توصیه کرده است امام را نه از طریق کرمانشاه و قم و کوفه بلکه از طریق بصره و اهواز و فارس نزد وی ببرم.

امام برای وداع با بارگاه جدش رسول اکرم(ص) وارد مسجد النبی شد و چندین بار از کنار مرقد بلند می‌شد و بیرون می‌رفت و دوباره بر می‌گشت و خود را بر روی قبر می‌افکند و هربار صدای مبارکشان به گریه و افغان بلند بود و از مفارقت آن روضة مقدسه بی‌تابی می‌نمود. محول سجستانی می‌گوید: چون حضرت از مرقد جدش جداشد به خدمتشان رفتم و سلام کردم و برای چنین عزیمت و آن مسئولیت تبریک و تهنیت گفتم، فرمود: چه جای مبارک باد گفتن است. از جوار جدم خارج می‌شوم و در غربت رحلت خواهم نمود و در کنار قبر هارون دفن می‌شوم. همچنین حضرت دست فرزندش امام جوادعلیه السلام را گرفت و به مسجد پیامبر برد و کنار قبر رسول اکرم(ص)ودایع امامت را به او سپرد و ایشان را از ماجراهای آینده مطلع کرد و سپس آماده عزیمت گشت و در برخی منابع آمده است؛ امام در مدینه خانواده را گرد خویش جمع کرد و دستور داد بر او سوگواری کنند تا صدای گریستن آنان را بشنود. سپس بین آنان دوازده هزار دینار تقسیم فرمود و متذکر گردید که دیگر به سویتان بر نمی‌گردم و افزود: پس از من فرزندم امام جوادعلیه السلام ، جانشین من است او را به مسجد‌النبی برده و به قبر جدِّم چسبانده و از نبی‌اکرم حفظ او را از گزند حوادث خواسته‌ام و تمام وکیلان خود را به شنیدن و اطاعت فرمانش فراخوانده‌ام تا او را مخالفت نکنند و بدانها تفهیم کرده‌ام که با رحلت من، او امامتان خواهد بود.[14]

چنین رفتارهایی می‌توانست شیعیان را متوجه این حقیقت سازد که امام اجباراً مسافرت مذکور را پذیرفته و این که امام هیچ کدام از افراد خانواده را همراه نبرد دلیل روشنی بود بر این که مسافرت مرو از کوچک‌ترین ارزشی برخوردار نمی‌باشد. دعوت مأمون در اواخر سال 200 ق. صورت گرفت و چون موسم حج نزدیک بود امام رضا ابتدا از مدینه عازم مکه شد. موکب مجلّل و شکوهمند امام شامل هودج نقره‌ای مخصوص خلیفه بود که بر قاطری شهبابسته و امام در آن هودج قرار گرفتند. والی مدینه وگروهی از رجال و اشراف عرب در التزام رکاب امام حرکت کردند. مکه اولین شهری بود که امام بر آن وارد گردید. امام حضرت جوادعلیه السلام را به این دیار برد و هنگام طواف آن کودک بردوش موفق، غلام آن حضرت، قرار گرفت. همین که به حجر اسماعیل رسید از دوش موفق پایین آمد و نشست و به حالت غمگین فرمود: بر نمی‌خیزم تا وقتی خدا خواهد. موفق به محضر امام رضا آمد و آن اوضاع را به عرض امام رسانید. حضرت نزد فرزندش آمد و فرمود: برخیز ای حبیب من! جواد الائمه عرض کرد: چگونه برخیزم در حالی که خانه کعبه را وداعی کردی چنان که به سوی آن برنخواهی گشت. سپس امام جوادعلیه السلام به دلیل اطاعت از پدر، از جای برخاست و به سوی مدینه بازگشت.[15]
سیرة مسافرت
اگرچه سفر امام رضاعلیه السلام به مرو مسیری از پیش تعیین شده داشت و امام مجاز نبود از برخی طرق و شهرها بگذرد؛ اما این طرح اجباری مانع حرکت علمی، فرهنگی و ارشادی حضرت نگردید و مسافرت از مدینه تا مرو فرصت بسیار مهمی را پدید آورد تا امام بتواند به طور مستقیم با پایگاه‌های مردمی خود دیدار کند و در بارهء برنامه‌های خود و نقشه‌های عباسیان با آنان به گفت و گو بپردازد، سنت حضرت بدین گونه بودکه وقتی می‌خواست به منطقه‌ای برسد نماینده‌ای را به آن دیار گسیل می‌داشت تا اهالی را از ورود مبارکشان آگاه کند و مردم با آمادگی قبلی آماده استقبال و دیدار و طرح مسایل و مشکلات خویش باشند. سپس با اقشار گوناگون اجتماعات گسترده‌ای بر پا می‌فرمود و دربارة امامت و رهبری خویش با حاضران گفتگو می‌کرد. آن گاه از آنان می‌خواست تا سؤالاتی در زمینه‌های گوناگون معارف اسلامی بپرسند و حضرت هم جوابشان را می‌داد. سپس تمایل خود را برای مناظره با دانشوران علم کلام و حکمت و نیز مشاهیر غیر مسلمان اعلام می‌نمود و با این طبقات نیز بحث‌هایی ترتیب داده می شد. محمد بن عیسی یقطینی می‌گوید: مسایلی که از امام می‌پرسیدند گردآوردم به هیجده هزار مسئله رسید که به این افراد پاسخ گفته بود. ابراهیم بن عباس هم گفته است: هرگز ندیدم از امام سوالی بکنند و او پاسخ آن را نداند. رجاء بن ابی‌ضحاک که مأمون او را برای حرکت دادن حضرت رضاعلیه السلام به مدینه اعزام نموده بود می‌گوید: در این مسیر پرهیزگارتر از امام رضاعلیه السلام ندیدم. تمام اوقاتش به عبادت و یاد خدا سپری می‌شد و در هیچ شهری وارد نمی‌گردید مگر این که مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسایل دین را پرسیده و یا استفتاء می‌نمودند و حضرت به آنان پاسخ می‌دادند و احادیث بسیاری برای آن‌ها از پدرانش از حضرت علیعلیه السلام و رسول خدا(ص) بیان می‌فرمود که گزارش این دیدار ها و گفتگوها را به مأمون ارائه دادم.[16]

در هر شهری که امام ده روز اقامت می‌فرمود، روزها روزه‌دار بود و چون شب فرا می‌رسید پس از نماز افطار می‌نمود، نوافل مغرب و عشا، نماز شب، شفع و وتر نافلة صبح را امام در سفر ترک نمی‌نمود اما نوافل نمازهای ظهر و عصر را به جای نمی‌آوردند و بعد از به جا آوردن نمازهای مزبور سی مرتبه تسبیحات اربعه را می‌خواندند و می‌فرمودند: این به جهت تکمیل نماز است. مردم برای خدمتگزاری و هرگونه تدارکات حاضر بودند اما امام ضمن تأیید محبت‌های آنان می‌کوشید برای کسی زحمت فراهم نیاورد.[17]

مأمون توسط مراقبین ویژه‌ پایگاه مردمی امام را در شهرهای گوناگون ارزیابی می‌نمود و می‌خواست بداند این نفوذ گسترده تا چه میزان خطر جدی برای دستگاه حکومت او محسوب می‌شود، دستور ویژه برای این که امام از کوفه، جبل و قم عبور نکند. روی این محاسبه بود که اهالی این نقاط در مهرورزی به علویان و اهل بیت معروف بودند؛ بویژه کوفه که از حساسیت ویژه‌ای در قلمرو حکومتی برخوردار بود. به علاوه مأمون نمی‌خواست بر تعداد شیفتگان امام بیفزاید و ارادت علاقه‌مندان را تقویت کند، برعکس اهل بصره هواخواه عثمان بودند و عباسیان هم در این شهر از موقعیت خوبی برخوردار بودند اما برخی قرائن نشان می‌دهد که امام در حوالی کوفه به مردم این سامان خبر داده است، به زودی در میانشان خواهد بود. کوفیان هرگز با مأمون دست بیعت ندادند و تا زمانی بر مخالفت خود باقی ماندند که برادر امام رضاعلیه السلام ، عباس؛ نزدشان گسیل شد و به بیعتشان فراخواند. برخی دعوتش را اجابت کردند و بقیه وی را خطاب قرار دادند و گفتند: اگر آمده‌ای ما را به اطاعت مأمون فرابخوانی و سپس برای برادرت، ما هرگز به این دعوت نیازی نداریم و اگر ما را به سوی امام رضاعلیه السلام یا برخی خاندان علی و یا حتی خودت فراخوانی اجابت خواهیم کرد.[18]
از مدینه تا بصره
از مدینه تا قادسیه، اطلاعی از توقف‌گاههای امام رضاعلیه السلام نداریم؛ اولین ناحیه‌ای که حضرت در سرزمین عراق بدان رسید، قادسیه نام دارد. ظاهراً حضرت از طریق حجاز و بیابان بادیةالشام (واقع در غرب عراق) به منطقه مزبور گام نهاده‌اند. قادسیه تا کوفه 15 فرسنگ و تا عذیب چهارمیل فاصله دارد. جنگ معروف مسلمانان و ایرانیان در سال 14 ق. در این ناحیه روی داد. هنگامی که حضرت به قادسیه آمد، مردم فوج فوج به استقبال ایشان آمدند. بزنطی که خود جزء استقبال کنندگان و راوی این ماجراست می گوید: پس از آن که به خدمت حضرت رسیدم فرمود: منزلی برایم در نظر بگیر که دارای دو درب باشد، یکی به سوی حیاط گشوده شود و دیگری به بیرون تا مراجعه‌کنندگان در زحمت نباشند. سپس امام برایم زنبیلی فرستادند که در آن تعدادی دینار و یک قرآن بود و خادم آن جناب رابط من و حضرت بود و مایحتاج زندگی را تهیه می‌کردم و می‌فرستادم. بزنطی در این دیدار از حضرت امام و جانشین پس از ایشان را پرسیده است و در این هنگام امام، حضرت جوادعلیه السلام را معرفی نموده است.[19]

به نظر می‌رسد حضرت برای رسیدن به قادسیه، از کوفه عبور کرده است، برخی نیز گزارش داده‌اند امام در عراق، به شهر بغداد وارد گردید و در آن جا مردی حمّامی، رجب نام، از شیعیان با اخلاص که مکرّر در مدینه به زیارت حضرت مشرف می‌گشت، چون از توجه آن جناب به بغداد با خبر شد، بی‌اندازه مسرور گشت و تا سه فرسخی به استقبال امام شتافت و در آن جا به زیارت مقدم مبارکشان رسید و سپس حضرت را به خانه خویش نزول اجلال داد، برخی شیعیان نیز با حضرت دیدار نمودند. در حمام این شهر به برکت وجود امام رضاعلیه السلام مردی که به بیماری برص مبتلا بود و به همین دلیل کمتر از خانه بیرون می‌آمد، شفایافت. امام جام آبی بر سرش ریخت و لباس‌های خود را بر او پوشانید و او را از این ناراحتی و نیز گرفتاری‌های دیگر رهانید. وقتی مردم ا ز این کرامت با خبر شدند، حدود پانصد نفر حلقه اخلاص آن جناب را به گوش خویش افکندند.[20] ابوالفضل بیهقی از بیعت طاهر ذوالیمینین در بغداد با امام رضا گزارشی ارائه داده است.[21] نباج نام دهکده‌ای است در بیابان‌های بصره که در ده منزلی این بندر قرار دارد که رؤیا و جریان دیدار ابوحبیب نباجی با امام در این دهکده واقع شده است.
در استان خوزستان
امام پس از اقامت کوتاهی در بصره، به شهر اهواز یعنی مرکز و معروف‌ترین شهرهای خوزستان وارد شدند. ابوهاشم جعفری می‌گوید: رجاء بن ابی‌ضحاک حضرت را از طریق اهواز می‌برد همین که خبر تشریف‌فرمایی ایشان به من رسید، به این ناحیه آمدم و خدمت امام شرفیاب شدم و خود را معرفی کردم و این اولین باری بود که آن بزرگوار را می‌دیدم. هنگام گام نهادن امام به خوزستان مقارن با اوج گرمای تابستان بود، امام در این شهر به دلیل نامساعد بودن شرایط جویّ و خشونت هوا دچار کسالت شدند. به همین دلیل از ابوهاشم خواستند طبیبی حاضر کند، وی چنین کرد و طبیبی به خدمت حضرت آورد. امام گیاهی را برایش وصف کرد که آن پزشک عرض نمود هیچ کسی جز شما سراغ ندارم که چنین گیاهی و خواص آن را بشناسد، چگونه بر آن مطلع شده اید؟ زیرا گیاه در خوزستان نمی‌روید. امام فرمود: پس نیشکر تهیه کن. پاسخ داد: یافتن آن هم دشوارتر است. زیرا در این وقت سال موجود نمی‌باشد.

امام فرمود: هردو در همین ایام موجودند. با ایشان (یعنی ابوهاشم) همراه شو و به سوی سد آب بروید و از آن عبور کنید. خرمنی انباشته خواهید یافت. به جانبش بروید، مردی سیاه چهره را می‌بینید. از وی محل رویش نیشکر و آن گیاه را جویا شوید. ابوهاشم می‌افزاید: به همان نشانی که امام فرموده بود رفتیم و نیشکر تهیه کردیم و خدمت حضرت آوردیم. طبیب از من پرسید: این مرد کیست؟ گفتم: فرزند سرور پیامبران است. گفت: از علوم و اسرار پیامبران چیزی نزدش می‌باشد؟ گفتم: آری، این گونه امور را دیده‌ام ولی او وصی پیامبر است و خود پیامبر نمی‌باشد. خبر این واقعه که به رجاء بن ابی‌ضحاک رسید همراهان را با خبر ساخت و هشدار داد اگر امام در این مکان بماند مردم به او روی می‌آورند. به همین جهت حضرت را از اهواز حرکت داد.[22] به نظر می‌رسد امام در شوشتر هم توقفی داشته‌‌اند و در مسجد این شهر نماز گزارده‌اند. ابودلف که در نیمه دوم قرن چهارم از این سامان دیدن کرده نوشته است:
رو به روی این سد (شادروان) مسجد علی بن موسی الرضا است. وی هنگامی که در سر راه مدینه به خراسان، به شوشتر وارد شد آن را ترسیم (بنا) نمود.[23] سه بقعه هم در شوشتر به نام حضرت امام رضاعلیه السلام وجود دارد. در دزفول نیز نظرگاه یا منزلگاهی منسوب به ایشان وجود دارد.
بعد از آن امام به شهر رامهرمز قدم نهادند و در روستای قنطرة اربق توقف نمودند، در این آبادی جعفر بن محمد نوفلی به محضر امام رسید و عرض کرد: عده‌ای تصور می‌کنند پدرتان هنوز در قید حیات دنیوی است. امام در جوابش فرمود: دروغ می‌گویند و خدا آنها را لعنت کند و این نکته اشاره به گرایش‌های فرقه واقفیه دارد که حضرت رضا اظهارات آنان را مردود دانسته‌اند.[24]
شهر بعدی که امام به آن گام نهاده‌اند ارجان یا بهبهان است. امام در مسجد جامع بکان در شمال این شهر و در کنار رودخانة تاب، نماز گزارده‌اند و از این روی مسجد مزبور، به قدمگاه حضرت رضاعلیه السلام موسوم است.[25]
اعتماد السلطنه هم به نماز گزاردن امام در مسجد جامع ارجان اشاره دارد.[26]
در نواحی مرکزی ایران
مورخین خط سیر امام را از اهواز تا نیشابور به طرق گوناگون نوشته‌اند. بعضی حرکت امام را از فارس، اصفهان، قم و نیشابور و عده‌ای از اصفهان، یزد و طبس و گروهی هم از مسیر فارس، اصفهان، سمنان، دامغان، سبزوار، نیشابور، پاره‌ای راه اهواز، اراک، ری و نیشابور را برای چنین مسافرتی ذکر نموده‌اند. از آن جا که برابر دستور مأمون حضرت اجازه نداشته اند از کرمانشاه و قم حرکت فرمایند و از طرفی راه کویری سمنان و دامغان در آن روزها وجود نداشته احتمال داده‌اند امام از اهواز به اصفهان عزیمت نموده‌اند و از طریق راههای کویری یزد و طبس که اعراب آن را باب خراسان نامیده‌اند به نیشابور تشریف برده‌اند.

برخی قرائن تاریخی و منابع جغرافیایی خاطر نشان نموده‌اند که امام از استان خوزستان به سوی فارس آمده و اولین شهر از این ناحیه ابرقوه یا ابرکوه واقع در منتهی الیه جاده شمالی شیراز به یزد و خراسان می‌باشد. البته به نظر می‌رسد امام نخست به شیراز، سپس به دروازه اصطخر که راهی به جانب شمال شرقی است، به این آبادی رسیده‌اند. در ابرقو قدمگاهی به نام امام رضاعلیه السلام موسوم می‌باشد و هم اکنون مسجدی در حومه این شهر قرار دارد که می‌گویند امام در آن نماز گزارده‌اند.[27]

عادل ادیب از کنترل و مراقبت شدید بر امام در فارس گفته است و افزوده حضرت وقتی بدین ناحیه آمدند خدمتگزاری در رکاب حضرت بود که گویی دین و وجدان خود را به حاکم وقت فروخته بود، زیرا همچون جاسوسی برنامه‌ها، فعالیت‌ها و حرکات و روابط امام با دیگران را به مقامات سیاسی وقت گزارش می‌داد و در واقع مأمون توسط وی، امام را از رفت و آمدها و پایگاه‌های مردمی دور می‌کرد و یا آنقدر بر رفتارهای حضرت نظارت مخفیانه نمود که مبادا این روند برای دستگاه حکومت خطرساز گردد.[28]

حضرت رضاعلیه السلام در یزد هم توقفی داشته‌اند اما در منابع دست اول به صراحت نامی از این شهر نیامده است و صرفاً به عبور حضرت از یک قلمرو بیابانی اشاره شده، در همین نقاط امام و همراهان با تشنگی و کم‌آبی مواجه شده اند که با معرفی حضرت یکی از غلامان به موضعی مشخص رفته و هم خود آب آشامید و هم حیوانات را سیراب کرده‌اند. منابع جدیدتر عبور از این بیابان و صحرای خشک را معادل قلمرو یزد و توابع دانسته‌اند و وجود چندین قدمگاه به نام حضرت رضاعلیه السلام در این شهر، می‌تواند چنین ادعایی را قوت بخشد.[29]

در محله کلوان نائین جایگاهی به نام قدمگاه وجود دارد که گویند به یاد بود تشریف فرمائی حضرت رضا به این شهر احداث گردیده است. مسجد این محل در واقع محل نمازگزاردن حضرت بوده است. در محله گودالو یا محله سنگ حمامی وجود دارد که به نام آن فروغ هشتم موسوم می‌باشد و مردم محل عقیده دارند حضرت در این حمام به نظافت پرداخته‌اند. بین بافران و نائین درختی با عنوان موم رضا بوده که حضرت در سایه آن به استراحت مشغول گشته و از نهری که زیرش جاری بوده آب نوشیده‌اند. زنی به نام سلطان موصله که اهل موصل بوده و از خدمه آن حضرت به شمار می‌آمده در نایین فوت نموده و همانجا هم دفن شده است. یکی از یاران امام به نام احمد وقتی مشاهده می‌کند نائین از ستم عباسیان دور است و نیز مردمانش به اهل‌بیت: ارادت دارند ترجیح می‌دهد در این شهر اقامت گزیند و به نشر فرهنگ تشیع بپردازد که پس از رحلت، در نائین دفن می‌گردد.[30]
در مسیر خرانق و جاده کویری طبس هم نشانه‌های از عبور امام رضاعلیه السلام نقل شده است.
حضرت رضاعلیه السلام در نواحی دامغان به آبادی آهوان واقع در چهل کیلومتری سمنان به سمت امیرآباد رسیده‌اند و در وجه تسمیه آن گفته‌اند، چند آهو به خدمت ایشان رسیدند و آن حضرت را از قصد مخالفان مبنی بر کشتن امام خبر دادند. امام برایشان دعای خیر فرمودند.[31]
ورود به سرزمین خراسان
هرچه امام به مرکز حکومت مأمون نزدیک می‌گردید، کنترل بر رفتار و ارتباطات ایشان افزایش می‌یافت و این حساسیت‌ها نشان می‌داد که خلیفه مزبور نسبت به امام حسن نیّت نداشت و سعی می‌کرد از اقتدار معنوی و اجتماعی امام کم کند، با این وصف امام در شهرهای گوناگون خراسان و مسیرهای حرکت با مردمان و اقشار گوناگون در ارتباط بودند و گوشه‌هایی از سیرة رضوی را به نمایش نهادند. مردی از اهالی بلخ گفته است که در سفر خراسان با امام رضاعلیه السلام بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان را بر سر سفره نشانید تا همراه آن وجود مبارک غذا بخورند. عرض کردم، فدایتان شوم، بهتر است اینان بر سر سفره‌ای جداگانه بنشینند، فرمود: ساکت باش، پروردگار همه یکی است و پدر و مادرشان نیز یکی می‌باشد و پاداش افراد به اعمال و کردارشان است. این چنین، امام با امتیازات طبقاتی در رفتار عملی مبارزه می‌فرمود و در راه احیای اخوت و مساوات اسلامی که در زیر یوغ ستم امویان و عباسیان خرد شده بود، تلاش می‌نمود.[32] امام این گونه عواطف انسانی را بروز می‌داد و ترویج می‌نمود و در جمع تمام افرادی که در حضورشان بودند، با تمامشان گفتگو می‌کرد و از همه دل‌جویی می‌نمود و به ابراز احساساتشان پاسخ می‌گفت؛ اما برخی افراد از این ارتباط نزدیک سوء استفاده نموده و برای برآوردن مقاصد شوم دستگاه خلافت مأمون می‌کوشیدند. ریان بن صلت روایت کرده است که هشام بن ابراهیم راشدی از نزدیک ترین افراد به امام بود. وی چنان خود را به مأمون نزدیک ساخت که هیچ نکته‌ای از امام رضاعلیه السلام برایشان پنهان نمی‌ماند.

بعد از این اطلاع رسانی توأم با خیانت مأمون وی را به پرده داری امام گماشت و او نیز آن چنان بر حضرت تنگ گرفت که برخی نزدیکان و یارانش را از دیدار با وی منع کرد و هرصحبتی را که امام در خانه‌اش می‌کرد به اطلاع کارگزاران مأمون می‌رسانید.[33]

در یکی از مواقف خراسان صوفیان بر امام وارد شدند و گفتند: شما اهل بیت بر همه مردم در امر امامت سزاوارترید ولی جامعه به پیشوایی نیاز دارد که جامه‌ای خشن در برکند، طعامی ساده بخورد، بر الاغ سوار گردد و از بیمار عیادت کند. امام فرمود: وای بر شما جز این است که از امام، قسط و عدل خواسته شود، و اگر سخن گوید راست باشد و اگر حکمی صادر نماید مطابق عدل باشد، اگر وعده دهد انجام آن را عملی سازد، خداوند در قرآن کریم لباس یا طعامی را حرام نفرموده است.[34]
پی‌نوشت‌ها:
1. اصول کافی، ج 1، ص 486؛ عیون اخبارالرضا، صدوق، ج 1،ص 18؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 366.
2. الامام الرضا، علامه مقرم، ص 35؛ حضرت رضا، فضل الله کمپانی، ص 30.
3. عیون اخبارالرضا، ترجمه محمدتقی اصفهانی، ج2، ص 421.
4. بحارالانوار، ج 49، ص 121؛ الارشاد، ص 291.
5.عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 164؛ سیرة عملی اهل بیت؛ سید کاظم ارفع (امام رضا)، ص 65 و 66.
6. اثبات الوصیه، مسعودی، متن ترجمه محمد جواد نجفی، ص 151.
7. الکامل فی‌التاریخ، ابن اثیر، ج 5، ص 130؛ زندگگی دوازده امام، هاشم معروف حسین، ترجمه محمد رخشنده، ج 2، ص 387.
8. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص 375؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، ج 2، ص 66.
9. زندگی دوازده امام، هاشم معروف حسنی، ج 2، ص 388 و 389؛ امام علی بن موسی الرضا، سید علی محقق، ص 60 – 61.
10. الکامل فی‌التاریخ، ج 6، ص 129؛ منتخب التواریخ، حاج میرزا محمدهاشم خراسانی، ص542؛ ارشاد، شیخ مفید، باب 14، فصل اول، زندگانی علی بن موسی الرضا، عبدالقادر احمد، ترجمه‌ ریاضی، ص 59.
11. زندگی سیاسی هشتمین امام، جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سید خلیل خلیلیان، ص 125 – 124.
12. همان، ص 130 – 135؛ پیشوایان ما، عادل ادیب، ترجمه مبشری، ص 226 – 224.
13. مقاتل الطالبیین، ص 375؛ اعلام الوری طبرسی، ص 340؛ ینابع الموده، قندوزی حنفی، ص 384.
14. جلاءالعیون، مجلسی، ص 546؛ دلائل الامامه، طبری، ص 176؛ تاریخ طبری؛ حوادث سال 200 ق.
15. مسند امام رضا، ج 1، ص 52؛ بحارالانوار، ج 49، ص 120؛ ستارگان درخشان، ج 10، ص 46.
16. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183 – 180؛ زندگی پیشوایان ما، ص 226 و 227 و 228.
17. حضرت رضا، فضل الله کمپانی، ص 24 – 23.
18. الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 192؛ تجارب الامم، ج 6، ص 139؛ تاریخ طبری، ج 11، ص 1020.
19. مسند الامام الرضا، عطاردی، ج 1، ص 155؛ قرب الاسناد، ص 221؛ جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا، ص 28.
20. زندگانی امام رضا، عماد زاده، ص 176 – 177؛ مفاتیح الجنان، ص 658؛ جغرافیای تاریخی ...، ص30.
21. تاریخ بیهقی، ج 1، ص 190.
22. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 275؛ الامام الرضا، مقرم، ص 560 – 59؛ بحارالانوار، ج 49، ص 118.
23. سفرنامه ابودلف در ایران، ترجمه سید ابوالفضل طباطبایی، ص 89؛ شوشتر در گذرتاریخ، محمدتقی‌زاده، ص 187.
24.مسند امام رضا، ج 1، ص 56؛ سیمای رامهرمز، سعید بابائی حائری، ص 67.
25. خوزستان و تمدن دیرینه آن، ایرج افشار سیستانی، ج 1، ص 395.
26. سیمای بهبهان، سید سیف الله نحوی، به نقل از مرات البلدان، ج 2، ص 490.
27.المسالک والممالک، اصطخری، ص 155؛ یادگارهای یزد، ایرج افشار، ج 1، ص 357.
28. پیشوایان ما، عادل ادیب، ص 242.
29. عیون اخبارالرضا، ج 2، ص 464؛ یادگارهای یزد، ص 173؛ تاریخ جدید یزد، احمد بن علی کاتب، ص 133.
30. سیمای نائین گوهر کویر، از نگارنده، ص 81 – 78؛ منتخب التواریخ، ص 551؛ تاریخ نائین؛ ص 213.
31. جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا، ص 116؛ زندگی امام رضا، سحاب، ص 245.
32. روضة کافی، ج 8، ص 230؛ بحارالانوار، ج 49، ص 91 و 101.
33. زندگی دوازده امام، هاشم معروف حسنی، ج 2، ص 400.
34. تحلیلی از زندگی امام رضا، محمد جواد فاضل الله، ترجمه سید محمد صادق عارف، ص 48.

تبلیغات