عصمت انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام
آرشیو
چکیده
متن
مسألة عصمت انبیا و نیز عصمت ائمّه: از جمله بحثهای پرگفتگو در کتب کلامی و تفسیری علمای اسلامی میباشد که دربارة ماهیت و دامنة آن، بحث و بررسیهایی صورت گرفته است. قسمتی از این بحثها مربوط به آیات و روایاتی است که در آنها به ظاهر، نسبت گناه و خطا و گمراهی و نسیان داده شده است. از این رو، دشمنان اسلام با استفاده از اختلاف نظرات موجود میان علمای اسلامی در زمینة فوق، در صدد پاشیدن بذر تفرقه و اختلاف میان مسلمانان (شیعه و سنّی) و ایجاد بدبینی و سوء ظن نسبت به مذهب تشیع میباشند. بنابراین، پیرو فرمایش گرانقدر رهبر معظم انقلاب، آیةالله خامنهای ـ دام ظلّه ـ که فرمودند: «هر پژوهشی در معرفی عقاید، کمکی به استقرار وحدت و برادری میان مسلمین است.»، [1] امیدواریم پژوهش حاضر نیز گامی فکری و عملی برای رسیدن به این مسیر باشد . ان شاءالله
عصمت در لغت
واژة عصمت از مادة «عصم» در کلام عرب به معانی: منع و بازداشتن،[2] حفظ و نگهداری،[3] به دست آوردن و کسب کردن،[4] چنگ زدن به چیزی،[5] و پناه بردن به چیزی،[6] آمده است؛ که بازگشت همه معانی به یک اصل واحد است[7] و آن، «حفظ و منع» است؛ زیرا چنگ زدن و پناه بردن به چیزی، باعث دفع عوامل شرّ و بدی و در نهایت? حفظ میگردد.
عصمت در اصطلاح متکلمان عصمت، اصطلاحی است کلامی و عرفانی.[8] علما و دانشمندان مذاهب اسلامی در معنای اصطلاحی آن، تعاریف متفاوتی بیان داشتهاند که در اینجا دیدگاه برخی از متکلمان اسلامی (شیعه، معتزله و اشاعره) ذکر میشود:
الف) شیخ مفید می نویسد:
«العصمة تفضّل من الله تعالی عَلی مَن? عَلِمَ انّه یتمسّک بعصمته و لیست العصمة مانع من القدرة علی قبیح؛[9] عصمت، تفضّلی است از جانب خداوند متعال بر کسی که میداند به عصمتش تمسّک میکند و عصمت، مانع از قدرت بر قبیح نیست.»
ب) شیخ طوسی نیز مینویسد:
«العصمة لطف خفیّ یفعل الله تعالی بالمکلّف بحیث لایکون له داعٍٍٍٍٍٍ الی ترک الطّاعة و ارتکاب المعصیة مع قدرته علی ذلک[10]؛ عصمت، لطف پنهانی از جانب خدای متعال است که شامل حال مکلف میشود و اثر آن، چنین است که با وجود اینکه مکلّف قدرت بر ترک طاعت و فعل معصیت دارد، امّا هرگز خطا نمیکند بلکه میل به آن هم نمیکند.»
ج) قاضی عبدالجبّار معتزلی معتقد است:
عصمت، به امری اطلاق میشود که با وجود آن، مکلّف کار قبیح انجام نمیدهد، به نحوی که اگر آن عصمت نبود، آن کار را انجام میداد؛ یعنی با وجود آن و به خاطر آن، گناه انجام نمیشود.[11]
د) ابوالحسن اشعری ـ از مشایخ مشهور اشاعره ـ در این مورد مینویسد:
«عصمت، عبارت از قدرت بر طاعت است.»[12]
با توجه به تعاریف فوق، ملاحظه میشود که معنای اصطلاحی عصمت از نظر دانشمندان اسلامی یکسان نیست؛ معتزله و اشاعره، عصمت را عدم توانایی بر معصیت و قدرت بر طاعت ذکر کردهاند، در حالی که شیعه، معتقد است که عصمت، عدم قدرت بر معصیت نیست و با وجود آن فرد مکلّف، قدرت بر ترک طاعت و فعل معصیت دارد؛ یعنی شخص معصوم با قدرت و اختیار خودش مرتکب گناه و خطا نمیشود.
اقسام عصمت
مفسران در ذیل آیة 213 سورة بقره اقسام عصمت را این گونه بیان کردهاند:
1. تنزیه نبی از کفر و الحاد؛
2. عصمت در تبلیغ از طرف خدا؛
3. عصمت در فتوا و در افعال انبیا:.[13]
و از نظر صاحب المیزان عبارت است از: الف) عصمت پیغمبر در تلقّی و گرفتن وحی؛
ب) عصمت در تبلیغ و انجام رسالت؛
ج) عصمت از گناه.[14]
فلسفة عصمت
با توجه به ارتباط مستقیم فلسفة عصمت با هدف بعثت، ابتدا باید ببینیم که هدف از بعثت انبیا چه بوده است؟
طبق آیة )فبعث الله النّبیّین مبشّرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه...([15]
هدف از بعثت، هدایت مردم به سوی عقاید حقّه و اعمال حق میباشد و معلوم است که وسیلة رسیدن به این هدف، تبشیر و انذار و فرستادن کتاب بوده است.[16]
علاوه بر این، بر اساس آیة )لقد منّ الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة...( [17]
هدف از بعثت انبیا، تلاوت کتابهای آسمانی، تزکیة عقول و نفوس، بازداشتن از ریشههای شرک و خصلتهای پست و مظاهر شرک و طغیان[18] و نیز بیان احکام و اخلاق و عقاید و نصایح است.[19] و در واقع همان «تعلیم و تربیت»، هدف منحصر پیامبران است.[20]
رسیدن به این اهداف والا و آرمانهای الهی، شرایط خاصّی را میطلبد که انبیا و در پی آنها ائمّه: باید آنها را دارا باشند. مهمترین آنها، معصوم بودن از هرگونه گناه و خطا و اشتباه است؛ چرا که ایشان طبق آیات مذکور، علاوه بر تعلیم و راهنمایی، وظیفة تربیت و راهبری انسانها را نیز بر عهده داشتهاند که همان نقش مربّی در مقابل شاگرد است و رفتار مربّی در تربیت، بسی مهمتر از گفتار اوست.[21]
بنابراین «فلسفة عصمت» در واقع خالص کردن انبیا برای هدایت و راهنمایی مردم و رساندن آنها به تکامل میباشد چنان که خداوند متعال میفرماید: )انّا اخلصناهم بخالصةٍ(؛[22] «ما آنها را خالص کردیم خالص کردنی». چرا که مردم از رهبری که دچار خطا و اشتباه شود و معصیت کند، پیروی نکرده و به آنها اقتدا نمیکنند.
قرآن کریم در تأیید انبیا: میفرماید:
اولئک الّذین هدی الله فبهُدیهم اقتده...[23](؛ «این جماعتِ انبیا را خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت (رهبری) آنان اقتدا کن! » و نیز میفرماید: )من یهد الله فهو المهتد(؛[24] «هرکه را خدا هدایت کند، راه یافته است.» بدین ترتیب، «عصمت» بالاترین درجة تقوا و لازمة نبوّت است.[25]
عصمت در تلقّی و ابلاغ وحی
در میان فرق اسلامی، شیعه بر عصمت انبیا از کذب و تحریف در آنچه به دریافت و تبلیغ (رسالت) مربوط است، اجماع کردهاند.[26] تنها کسی که انبیا را در این مرحله مصون ندانسته، ابوبکر باقلانی است که وی خطای سهوی را در این رابطه با مقام نبوت منافی ندانسته است.[27]
اما با توجه به اینکه از یک سو، هدف بعثت انبیا بر اساس آیات متعددی از قرآن، تبشیر و انذار و انزال کتاب (وحی) و تبلیغ رسالت بیان شده و از سوی دیگر، اراده و خواست خدای تعالی حتمی است و هرگز خللی در آن وارد نمیگردد؛ چنان که حضرت موسیعلیه السلام فرمود: )لایَضِلُّ ربّی ولا ینسی([28]؛ «پروردگار من اشتباه نمیکند و چیزی را از یاد نمیبرد.» بنابراین، اگر دریافت و ابلاغ وحی با خطا و اشتباه همراه باشد، هدف بعثت تأمین نمیگردد و باعث نقض غرض میشود.[29] از این رو، خواست خداوند ـ مبنی بر تبلیغ رسالت توسط انبیا ـ بدون کم و کاست و تحریف، محقق میگردد و این، همان عصمت از خطا و اشتباه در تلقّی و ابلاغ وحی میباشد. خداوند متعال دربارة رسول اکرم( َص ) میفرماید: )و ما ینطق عن الهوی* إن? هو الاّ وحی یوحی([30] ؛ «و از سر هوس سخن نمیگوید. این سخن به جز وحی نیست که وحی میشود.» و به طور کلی میفرماید:
عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى کُلَّ شَىْءٍ عَدَداً [31]؛ «آن خدایی که دانای غیب است و هیچ کس را بر غیبش آگاه نمیکند، مگر فرستادهای را که پسندیده باشد و از پیش رو و پشت سر نگهبان و همراه او است تا بداند پیامهای پروردگارشان را رساندهاند و آن خدای تعالی بر آنچه نزدشان است، احاطه دارد و همه چیز را حساب میکند.»
و نیز میفرماید: )وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِِ([32]؛ «خدا بر کار خود، پیروز است.»
عصمت در عمل
بر خلاف مراحل قبلی، در این مرحله از عصمت، اختلاف آراء زیاد است؛ لذا دربارة آنچه مربوط به افعال پیامبران است، پنج قول وجود دارد:[33]
1. عقیدة شیعة امامیه این است که: هیچ گناهی ـ نه کبیره و نه صغیره، نه عمداً و نه از روی فراموشی و خطا ـ از آنها سر نمیزند. و تنها کسی که با این عقیده مخالفت کرده، شیخ صدوق و استادش شیخ محمد بن حسن بن ولید هستند.
2. معتزله معتقدند: گناه کبیره از آنها سر نمیزند؛ ولی گناهان صغیرهای که باعث نفرت مردم نشود و نشانة پستی نباشد، ممکن است از آنها سر بزند.
3. یکی از علمای معتزله، گناه صغیره و کبیرة عمدی را دربارة آنان جایز نمیداند؛ ولی ارتکاب گناه را به خطا، جایز میداند.[34]
4. یکی از علمای معتزله معتقد است که: آنها هیچ گونه گناهی جز از روی سهو و خطا انجام نمیدهند؛ ولی در مقابل سهو و خطا مسئولاند.
5. گروهی از حشویه (اخباریهای اهل سنّت) عقیده داشتند که: هرگونه کبیره و صغیرهای عمداً و خطأً ممکن است از آنها سر بزند.[35]
عصمت پیامبران
الف) دلایل عقلی
بزرگان علمای عقاید، دلایل فراوانی را بر لزوم «عصمت انبیا» از طریق عقل آوردهاند؛ که نخستین آنها، «عوامل درونی» است. ایشان در این خصوص، انگیزه و سرچشمة گناه را اولاً جهل و بی خبری و ثانیاً غلبة شهوات و هوسها ذکر کردهاند.[36] که نفوذ این عوامل در انبیا به علت علم و آگاهی و تقوای آنان که در اثر ارتباط مکرر با عالم غیب و علم بیپایان الهی به دست آوردهاند، غیر ممکن است . در این باره، امام علیعلیه السلام میفرماید: «قرنت الحکمة بالعصمة؛[37] دانش با عصمت قرین شده است.» و امام صادقعلیه السلام میفرماید: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع المحارم[38] ؛ معصوم کسی است که با استمداد از خداوند، از جمیع گناهان خودداری کند.»
دومین دلیل عقلی بر عصمت ایشان، «جلب اعتماد مردم» است تا مردم نسبت به سخنان و تعلیمات ایشان هیچگونه شکّ و تردیدی نداشته باشند.[39] شیخ مفید در لزوم عصمت مینویسد:
«چنانکه پیامبری دچار سهو و نسیان گردد و یا لغزشی از او سر زند، اعتماد مردم از او سلب شده، انگیزهای برای پیروی وی و متابعت از وی نخواهند داشت.»[40]
و سید مرتضی علم الهدی نیز مینویسد:
«صدور گناه از پیامبران، موجب آن است که مردم از آنها دوری جسته، دعوت آنها را نپذیرند و ارتکاب گناه، موجب عدم حصول اطمینان روحی نسبت به ایشان میگردد.»[41]
سومین دلیل، این است که: خداوند، اسناد نبوت، اعم از معجزات و دلایل علمی را در اختیار غیر معصوم نمیگذارد؛ چرا که برای هر مأموریتی، شایستگی و قابلیت خاص لازم است. بنابراین، برای انجام چنین مأموریت مهمّی، افراد نالایق و کسانی که استعدادی برای آن ندارند، نمی توانند وظیفة خود را بهدرستی و به طور صحیح انجام دهند. به عبارت دیگر: آلودگانِ تاریک دل، کجا میتوانند به جهانی که سراسر نور است، راه یابند؟![42]
چهارمین دلیل، این است که: عدم عصمت، پیروی از دو امر متضاد است؛ چرا که «پیروی از پیامبران، امری واجب و لازم است؛ زیرا برآورده شدن هدف رسالت بدان بستگی دارد. حال اگر فرض کنیم که پیامبر، معصوم از گناه نیست و احیاناً مرتکب عمل خلافی گردیده، به حکم اینکه متابعت از او لازم است، باید در این عمل نیز از او پیروی شود؛ در حالی که پیروی از او در این عمل به این معناست که خداوند، بندگان خود را دعوت به انجام گناه کند! که در نادرستی آن، جای کلام نیست.»[43]
علامه حلّی در این مورد مینویسد:
«متابعت انبیا در تمام اقوال ایشان به دلیل ثابت شده است. چنانچه معصیتی هم از ایشان صادر شود، باید مردم در آن امر او را متابعت و پیروی کنند و امر به متابعت در معصیت، محال است؛ زیرا معصیت، قبیح است و امر به قبیح، قبیح میباشد و صدور آن از حکیم، محال است.»[44]
شایان ذکر است که: اگر از زاویة دیگر به این دلیل (دلیل چهارم) نگاه کنیم، نتیجة قول به عدم عصمت این میشود که: انبیا که برای هدایت و راهنمایی مردم آمدهاند، خودشان میتوانند مرتکب گناه و خطا شوند، در حالی که مردم را به عمل صالح و ترک زشتیها دعوت میکنند. در این صورت، مصداق این آیة شریفه میشوند که میفرماید: ) أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ ( [45]؛ «آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید!؟»
و نیز مصداق این آیة شریفه: )یَا أیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ( [46]؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! چرا چیزهایی که خود عمل نمیکنید، به مردم میگویید!» و حال آنکه با توجه به قبل و بعد این آیات، متوجه میشویم که آیة اول (بقره/ 44) در عتاب ملت یهود است، به خاطر کفران و عصیان و عهدشکنیشان[47] و آیة دوم (صف/ 2) در توبیخ مؤمنین است، به خاطر اینکه بدانچه میگویند، عمل نمیکنند.[48]
دلایل چهارگانة فوق، از دلایل متین و قابل قبول عقلی است که دانشمندان اسلامی در اثبات «عصمت انبیا» بیان کردهاند.
ب) دلایل نقلی
آیاتی که بر لزوم عصمت انبیا دلالت دارند، فراواناند؛ لذا متکلمان و مفسران اسلامی، عصمت ایشان (انبیا) را با استفاده از این گونه آیات، استنباط کردهاند.
دلیل اول اینکه: قرآن کریم، گروهی از انسان ها را مُخلَص (خالص شده برای خدا) نامیده است که حتی ابلیس هم طمعی در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد. در آنجا که سوگند یاد کرده که همة فرزندان آدم را گمراه میکند، مخلصین را استثنا کرده است: )قال فبعزّتک لأغوینّهم اجمعین* الاّ عبادک منهم المخلصین([49]؛«[شیطان] گفت: پس، به عزتت سوگند! که همگی را جدّاً از راه به در میبرم، مگر بندگان خالص شدهات را.»
بیشک طمع نداشتن ابلیس در گمراهی ایشان، به خاطر مصونیتی است که از گمراهی و آلودگی دارند، و این همان معنی «عصمت» است.
دومین دلیل نقلی را «فخر رازی» این گونه بیان میکند:[50]
اگر از «رسول» فسق و فجور صادر شود، شهادت او مردود خواهد شد، چنان که خدای متعال در آیة 6 سوره حجرات میفرماید: )ان جآءکُم فاسقٌ بنبإٍٍ(؛ «اگر شخص فاسق خبری برای شما بیاورد، دربارة آن تحقیق کنید.» در صورتی که خداوند متعال پیامبر( َص )را در روز قیامت «شاهد» گرفته، آنجا که میفرماید:
)لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا([51]؛ «تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد.»
امام رضاعلیه السلام در این مورد میفرماید:
«هو معصومٌ مؤیّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قد آمَنَ مِن الخطایا و الزّلل و العِثار یَخُصُّهُ اللّهُ بذلک لیکون حجّته علی عباده و شاهده علی خلقه؛[52] او، معصوم است و مؤیّد و موفّق و مستقیم و آگاه از حق، و ایمن از خطاها و لغزش ها و انحرافها؛ چرا که خداوند، او را به این صفت مخصوص کرده تا حجّت او بر بندگانش و شاهد او بر خلقش باشد.»
عصمت ائمه علیهم السلام
قبل از اینکه معصوم بودن امامان: را اثبات کنیم، لازم است به این سؤال پاسخ دهیم که: امام از جانب چه کسی انتخاب میشود؟ آیا از جانب پیامبر است یا مردم؟
روشن است که مقام «امامت» بالاتر و مهمتر از آن است که انتصاب معمولی و عادی داشته باشد؛ پس، حق این است که بگوییم: امام از جانب خدا تعیین و دارای مقام عصمت میشود؛ زیرا بر اساس آیة )وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِى قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِینَ([53] ، مقام امامت اولاً بعد از نبوت و بعد از موفقیت در همه آزمونها، از طرف خدا به ابراهیمعلیه السلام بخشیده شده است و لذا مقام امامت فوق نبوت و رسالت است؛[54] زیرا نبوت و رسالت تنها اخبار از سوی خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است؛ ولی امام علاوه بر بیان احکام، مسئولیت رهبری و پیاده کردن احکام و حدود الهی را در جامعه بر عهده دارد.[55]
با توجه به معنی «عهد» که اکثر مفسران آن را به «امامت» تفسیر کردهاند[56]؛ خداوند متعال در جواب درخواست حضرت ابراهیمعلیه السلام میفرماید که عهد من (امامت) به ظالمان نمیرسد: )لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِینَ(. چرا که امام؛ یعنی پیشوایی که مردم در گفتار و کردار، از او پیروی میکنند.
بنابراین، امام باید معصوم از هرگونه گمراهی و گناه باشد که در غیر این صورت، خود محتاج به هدایت دیگری میباشد. شاید به همین خاطر است که در قرآن میفرماید: )یوم ندعوا کلّ أناسٍ بإمامهم([57]؛ «مردم را در روز قیامت با امامشان میخوانیم.»
در کتاب کافی از امام صادقعلیه السلام نقل شده است که:
خدای تبارک و تعالی، ابراهیمعلیه السلام را «عبد» قرار داد، قبل از آنکه او را «نبی» کند و او را نبی قرار داد، قبل از آنکه «رسول» کند و او را رسول قرار داد، قبل از آنکه او را «خلیل» کند و او را خلیل قرار داد، قبل از آنکه «امام» کند و چون همه چیز (تمام مراتب) را برای او جمع کرد، فرمود: تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.[58]
اما حقیقت «امامت» چیست؟
با توجه به اینکه در قرآن کریم به دنبال کلمة امام، کلمة «هدایت» به نوعی ذکر شده است که بیشتر حکم تفسیر کلمة امام را دارد، از جمله میفرماید:) وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَ یَعْقُوبَ ... وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...([59]؛ «و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم... و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت کنند...»
و همچنین میفرماید: )وَ جَعَلْنَا منهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا... ([60]؛ « و برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت کنند...» وصفی که دربارة امام ذکر کرده، بیان کنندة این است که امامت به معنی مطلق هدایت نیست، بلکه هدایتِ به امر خداست.[61] پس «امامت» مقامی است الهی و ربّانی که خداوند آن را بر طبق حکمت و مصلحتش ایجاب میکند و شایستة چون و چرا نیست[62]: )لا یُسَْلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئََلُونَ([63]؛ «خدا در مقابل هیچ یک از کارهای حکیمانهاش که انجام میدهد، بازخواست نمیشود، اما مردم بازخواست میشوند.»[64]
صاحب تفسیر الجدید در بیان عصمت ائمه: میفرماید:
مقام امامت، ولایت مطلقه است که ایجاب میکند امام و خلیفة مسلمین از اول تکلیف تا آخر دنیا، معصوم باشد.[65]
طبق این تفسیر و طبق آیة )یومَ ندعُوا کُلَّ أُناسِِ بِإمامهم([66]، مقام امامت، منصبی است که در تمام ادوار و اعصار باید وجود داشته باشد.
بنابراین، با توجه به آیة 73 سورة انبیاء، امام «خلیفة خدا» بر روی زمین است تا به فرمان خدا، مردم را هدایت کند؛ چنان که در توصیف حضرت آدمعلیه السلام برای فرشتگان میفرماید: )انّی جاعِلٌ فِِی الأرض خلیفهً([67]؛ «من در روی زمین خلیفه قرار میدهم.» و با توجه به آیة 124 سورة بقره از جمله «شروط امامت» این است که ظالم نباشد: )لاینالُ عهدِی الظّالمین( و لازمة آن، عصمت و عدم سلطة شیطان است.[68]
در غیر این صورت، تسلسل ایجاد میشود؛ زیرا غرض از نصب امام، اولاً: منع کردن ظالم از ظلم و دفاع از حقّ مظلوم در مقابل ظالم است. و اگر جایز باشد که امام معصوم نباشد، شاید خودش ظلم کند. آنگاه نیازمند امامی است که او را از ظلم منع کند که شاید آن امام نیز ظلم کند. پس، بر او هم امامی لازم است و همچنین آن امام بعد از او پس، تسلسل پیش میآید و آن، محال است.
ثانیاً: اگر امام معصوم نباشد، ممکن است معصیتی از او سر بزند. پس، نهی کردن او از منکر، واجب است. که در این صورت، برای او ارزش و اعتباری در دلها باقی نمیماند و اگر نهی او از معصیت، واجب نباشد، امر به معروف و نهی از منکر واجب نمیشود که آن، محال است.
ثالثاً: امام، حافظ شرع است؛ پس، ناچار باید معصوم باشد تا شرع از زیادت و نقصان ایمن باشد. از این رو، خداوند متعال میفرماید: «عهد من به ستمکاران نمیرسد.»[69]
پی نوشت ها:
1. روزنامه جمهوری اسلامی ، 14 فروردین 1372.
2. العین، ابو عبدالرحمن فراهیدی، منشورات الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1408 ق، ج 1، ص 313؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیه، اسماعیل بن حماد جوهری، دارالکتاب العربی، مصر، ج 5، ص 1986؛ لسان العرب، ابوالفضل جمال الدین ابن منظور، دارالاحیاء التراث، بیروت، 1375 ش، ج 13، ص 403؛ مجمع البحرین، فخرالدین طریحی، المکتبه المرتضویه، ج 6، ص 116.
3. الصحاح، ج5، ص 1986؛ لسان العرب، ج 13، ص 404؛ مجمع البحرین، ج6، ص 116.
4. همان؛ لسان العرب، ج 13، ص 407.
5. لسان العرب، ج 13، ص 405.
6. همان.
7. مقاییس اللغه، ابوالحسن ابن زکریا، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و اولاده، مصر، 1391 ق، ج 4، ص 331.
8. فرهنگ معارف اسلامی، جعفر سجادی، 1361 ش، ج 2، ص 1261.
9. اوائل مقالات فی المذاهب و المختارات، محمد بن محمد بن نعمان العکبری البغدادی ملقب به شیخ مفید، مؤسسة مطالعات اسلامی، 1372 ش، ص 66.
10. الباب الحادی عشر، حسن بن یوسف حلی، شرح: فاضل مقداد، تهران، 1365 ش، ص 37.
11. متشابه القرآن، عبدالجبار بن احمد الهمدانی المعتزلی، دارالتراث، دمشق، 1850 ق، ج 2، ص 735.
12 . محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من العلماء و الحکماء و المتکلمین، محمد بن عمر رازی، مکتبة الکلیات الازهریه، بی تا، ج 2، ص 735.
13.الکاشف، محمد جواد مغنیه، دارالعلم ملایین، ج 1، ص 86؛ مفاتیح الغیب(تفسیر کبیر)، فخرالدین رازی، ترجمة علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، ج ...، ص 1159؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، دارالاحیاء التراث، ج 11، ص 89.
14. المیزان، محمد حسین طباطبایی، دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 138.
15. بقره / 213.
16. المیزان، ج 2، ص 139.
17. آل عمران / 164.
18. پرتوی از قرآن، محمود طالقانی، شرکت سهامی انتشار، 1345ش، ص 411.
19. اطیب البیان، عبدالحسین طیب، انتشارات اسلام، تهران، 1374ش، ج 3، ص 419.
20. رسالت جهانی پیامبران، سبحانی، انتشارات مکتب اسلام، 1374ش، ص 206؛ مجمع البیان، ابوعلی الفضل الحسن طبرسی، ترجمة کرمی، انتشارات فراهانی، ج 1، ص 195.
21. آموزش عقاید، محمدتقی مصباح یزدی، سازمان تبلیغات اسلامی، ص 36.
22 . ص / 46.
23. انعام / 90.
24. کهف / 17.
25. پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1377ش، ج 7، ص 75.
26. راه و راهنما شناسی، مصباح یزدی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، 1383ش، ص 165.
27. پیام قرآن، ج 7، ص 176.
28. طه / 52.
29. الکاشف، ج 1، ص 86.
30. نجم / 3 و 4.
31. جن / 26 – 28.
32. یوسف / 21.
33. بحارالانوار ، ج 11، ص 90.
34. ابوعلی جبائی.
35. نظام.
36 . پیام قرآن، ج 7، ص 181.
37. همان، به نقل از غررالحکم.
38. بحارالانوار، ج 25، ص 194، ح 6.
39. پیام قرآن، ج 7، ص 181.
40. تاریخ اسلام و مذاهب اسلامی، علی محمد ولوی، انتشارات بعثت، 1367 ش، ج 1، ص 212.
41. تنزیه الانبیاء، مرتضی موسوی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1407 ق، ص 8.
42. پیام قرآن، ج 7، ص 181.
43. منشور جاوید، جعفر سبحانی، انتشارات توحید، ج 10، ص 154؛ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 4، ص 123.
44. الباب الحادی عشر، حسن بن یوسف حلّی، مؤسسة مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبة تهران، 1365 ش، ص 37.
45. بقره / 44.
46. صف / 2.
47. المیزان، ج 1، ص 227.
48. همان، ج 19، ص 420.
49 . ص / 82 و 83.
50. مفاتیح الغیب، ج 3، ص 8 – 10.
51. بقره / 143.
52. بحارالانوار، ج 11، ص 9.
53. بقره / 124.
54. علی(ع) در قرآن، داوود حسینی روحانی، تبریز، 1380 ش، ص 80.
55. الکاشف، ج 1، ص 141.
56. مجمع البیان، طبرسی، ج 1، ص 452.
57. اسراء / 71.
58. آیات الفضائل، یا فضائل علی(ع) در قرآن، محمد حسین بهارانچی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ص 77.
59. انبیاء / 72 و 73.
60. سجده / 24.
61. المیزان، ج 1، ص 410.
62. همان، ج 1، ص ؟.
63. انبیاء / 23.
64. مجمع البیان،ج 1 – 2، ص 445.
65. الجدید فیتفسیر القرآن المجید، محمد سبزواری، دارالتعارف للمطبوعات، ج 1، ص 141.
66. اسراء / 71.
67. بقره / 30.
68. عقاید اسلام در قرآن کریم، سید مرتضی عسکری، ترجمة محمد جواد کرمی، نشر مجمع علمی اسلامی، ج 1 – 3، ص 250.
69. الباب حادی عشر الجامع فی ترجمة النافع، فاضل مقداد حلّی، نشر معارف اسلامی، قم، ص 223.
عصمت در لغت
واژة عصمت از مادة «عصم» در کلام عرب به معانی: منع و بازداشتن،[2] حفظ و نگهداری،[3] به دست آوردن و کسب کردن،[4] چنگ زدن به چیزی،[5] و پناه بردن به چیزی،[6] آمده است؛ که بازگشت همه معانی به یک اصل واحد است[7] و آن، «حفظ و منع» است؛ زیرا چنگ زدن و پناه بردن به چیزی، باعث دفع عوامل شرّ و بدی و در نهایت? حفظ میگردد.
عصمت در اصطلاح متکلمان عصمت، اصطلاحی است کلامی و عرفانی.[8] علما و دانشمندان مذاهب اسلامی در معنای اصطلاحی آن، تعاریف متفاوتی بیان داشتهاند که در اینجا دیدگاه برخی از متکلمان اسلامی (شیعه، معتزله و اشاعره) ذکر میشود:
الف) شیخ مفید می نویسد:
«العصمة تفضّل من الله تعالی عَلی مَن? عَلِمَ انّه یتمسّک بعصمته و لیست العصمة مانع من القدرة علی قبیح؛[9] عصمت، تفضّلی است از جانب خداوند متعال بر کسی که میداند به عصمتش تمسّک میکند و عصمت، مانع از قدرت بر قبیح نیست.»
ب) شیخ طوسی نیز مینویسد:
«العصمة لطف خفیّ یفعل الله تعالی بالمکلّف بحیث لایکون له داعٍٍٍٍٍٍ الی ترک الطّاعة و ارتکاب المعصیة مع قدرته علی ذلک[10]؛ عصمت، لطف پنهانی از جانب خدای متعال است که شامل حال مکلف میشود و اثر آن، چنین است که با وجود اینکه مکلّف قدرت بر ترک طاعت و فعل معصیت دارد، امّا هرگز خطا نمیکند بلکه میل به آن هم نمیکند.»
ج) قاضی عبدالجبّار معتزلی معتقد است:
عصمت، به امری اطلاق میشود که با وجود آن، مکلّف کار قبیح انجام نمیدهد، به نحوی که اگر آن عصمت نبود، آن کار را انجام میداد؛ یعنی با وجود آن و به خاطر آن، گناه انجام نمیشود.[11]
د) ابوالحسن اشعری ـ از مشایخ مشهور اشاعره ـ در این مورد مینویسد:
«عصمت، عبارت از قدرت بر طاعت است.»[12]
با توجه به تعاریف فوق، ملاحظه میشود که معنای اصطلاحی عصمت از نظر دانشمندان اسلامی یکسان نیست؛ معتزله و اشاعره، عصمت را عدم توانایی بر معصیت و قدرت بر طاعت ذکر کردهاند، در حالی که شیعه، معتقد است که عصمت، عدم قدرت بر معصیت نیست و با وجود آن فرد مکلّف، قدرت بر ترک طاعت و فعل معصیت دارد؛ یعنی شخص معصوم با قدرت و اختیار خودش مرتکب گناه و خطا نمیشود.
اقسام عصمت
مفسران در ذیل آیة 213 سورة بقره اقسام عصمت را این گونه بیان کردهاند:
1. تنزیه نبی از کفر و الحاد؛
2. عصمت در تبلیغ از طرف خدا؛
3. عصمت در فتوا و در افعال انبیا:.[13]
و از نظر صاحب المیزان عبارت است از: الف) عصمت پیغمبر در تلقّی و گرفتن وحی؛
ب) عصمت در تبلیغ و انجام رسالت؛
ج) عصمت از گناه.[14]
فلسفة عصمت
با توجه به ارتباط مستقیم فلسفة عصمت با هدف بعثت، ابتدا باید ببینیم که هدف از بعثت انبیا چه بوده است؟
طبق آیة )فبعث الله النّبیّین مبشّرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه...([15]
هدف از بعثت، هدایت مردم به سوی عقاید حقّه و اعمال حق میباشد و معلوم است که وسیلة رسیدن به این هدف، تبشیر و انذار و فرستادن کتاب بوده است.[16]
علاوه بر این، بر اساس آیة )لقد منّ الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة...( [17]
هدف از بعثت انبیا، تلاوت کتابهای آسمانی، تزکیة عقول و نفوس، بازداشتن از ریشههای شرک و خصلتهای پست و مظاهر شرک و طغیان[18] و نیز بیان احکام و اخلاق و عقاید و نصایح است.[19] و در واقع همان «تعلیم و تربیت»، هدف منحصر پیامبران است.[20]
رسیدن به این اهداف والا و آرمانهای الهی، شرایط خاصّی را میطلبد که انبیا و در پی آنها ائمّه: باید آنها را دارا باشند. مهمترین آنها، معصوم بودن از هرگونه گناه و خطا و اشتباه است؛ چرا که ایشان طبق آیات مذکور، علاوه بر تعلیم و راهنمایی، وظیفة تربیت و راهبری انسانها را نیز بر عهده داشتهاند که همان نقش مربّی در مقابل شاگرد است و رفتار مربّی در تربیت، بسی مهمتر از گفتار اوست.[21]
بنابراین «فلسفة عصمت» در واقع خالص کردن انبیا برای هدایت و راهنمایی مردم و رساندن آنها به تکامل میباشد چنان که خداوند متعال میفرماید: )انّا اخلصناهم بخالصةٍ(؛[22] «ما آنها را خالص کردیم خالص کردنی». چرا که مردم از رهبری که دچار خطا و اشتباه شود و معصیت کند، پیروی نکرده و به آنها اقتدا نمیکنند.
قرآن کریم در تأیید انبیا: میفرماید:
اولئک الّذین هدی الله فبهُدیهم اقتده...[23](؛ «این جماعتِ انبیا را خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت (رهبری) آنان اقتدا کن! » و نیز میفرماید: )من یهد الله فهو المهتد(؛[24] «هرکه را خدا هدایت کند، راه یافته است.» بدین ترتیب، «عصمت» بالاترین درجة تقوا و لازمة نبوّت است.[25]
عصمت در تلقّی و ابلاغ وحی
در میان فرق اسلامی، شیعه بر عصمت انبیا از کذب و تحریف در آنچه به دریافت و تبلیغ (رسالت) مربوط است، اجماع کردهاند.[26] تنها کسی که انبیا را در این مرحله مصون ندانسته، ابوبکر باقلانی است که وی خطای سهوی را در این رابطه با مقام نبوت منافی ندانسته است.[27]
اما با توجه به اینکه از یک سو، هدف بعثت انبیا بر اساس آیات متعددی از قرآن، تبشیر و انذار و انزال کتاب (وحی) و تبلیغ رسالت بیان شده و از سوی دیگر، اراده و خواست خدای تعالی حتمی است و هرگز خللی در آن وارد نمیگردد؛ چنان که حضرت موسیعلیه السلام فرمود: )لایَضِلُّ ربّی ولا ینسی([28]؛ «پروردگار من اشتباه نمیکند و چیزی را از یاد نمیبرد.» بنابراین، اگر دریافت و ابلاغ وحی با خطا و اشتباه همراه باشد، هدف بعثت تأمین نمیگردد و باعث نقض غرض میشود.[29] از این رو، خواست خداوند ـ مبنی بر تبلیغ رسالت توسط انبیا ـ بدون کم و کاست و تحریف، محقق میگردد و این، همان عصمت از خطا و اشتباه در تلقّی و ابلاغ وحی میباشد. خداوند متعال دربارة رسول اکرم( َص ) میفرماید: )و ما ینطق عن الهوی* إن? هو الاّ وحی یوحی([30] ؛ «و از سر هوس سخن نمیگوید. این سخن به جز وحی نیست که وحی میشود.» و به طور کلی میفرماید:
عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصَى کُلَّ شَىْءٍ عَدَداً [31]؛ «آن خدایی که دانای غیب است و هیچ کس را بر غیبش آگاه نمیکند، مگر فرستادهای را که پسندیده باشد و از پیش رو و پشت سر نگهبان و همراه او است تا بداند پیامهای پروردگارشان را رساندهاند و آن خدای تعالی بر آنچه نزدشان است، احاطه دارد و همه چیز را حساب میکند.»
و نیز میفرماید: )وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِِ([32]؛ «خدا بر کار خود، پیروز است.»
عصمت در عمل
بر خلاف مراحل قبلی، در این مرحله از عصمت، اختلاف آراء زیاد است؛ لذا دربارة آنچه مربوط به افعال پیامبران است، پنج قول وجود دارد:[33]
1. عقیدة شیعة امامیه این است که: هیچ گناهی ـ نه کبیره و نه صغیره، نه عمداً و نه از روی فراموشی و خطا ـ از آنها سر نمیزند. و تنها کسی که با این عقیده مخالفت کرده، شیخ صدوق و استادش شیخ محمد بن حسن بن ولید هستند.
2. معتزله معتقدند: گناه کبیره از آنها سر نمیزند؛ ولی گناهان صغیرهای که باعث نفرت مردم نشود و نشانة پستی نباشد، ممکن است از آنها سر بزند.
3. یکی از علمای معتزله، گناه صغیره و کبیرة عمدی را دربارة آنان جایز نمیداند؛ ولی ارتکاب گناه را به خطا، جایز میداند.[34]
4. یکی از علمای معتزله معتقد است که: آنها هیچ گونه گناهی جز از روی سهو و خطا انجام نمیدهند؛ ولی در مقابل سهو و خطا مسئولاند.
5. گروهی از حشویه (اخباریهای اهل سنّت) عقیده داشتند که: هرگونه کبیره و صغیرهای عمداً و خطأً ممکن است از آنها سر بزند.[35]
عصمت پیامبران
الف) دلایل عقلی
بزرگان علمای عقاید، دلایل فراوانی را بر لزوم «عصمت انبیا» از طریق عقل آوردهاند؛ که نخستین آنها، «عوامل درونی» است. ایشان در این خصوص، انگیزه و سرچشمة گناه را اولاً جهل و بی خبری و ثانیاً غلبة شهوات و هوسها ذکر کردهاند.[36] که نفوذ این عوامل در انبیا به علت علم و آگاهی و تقوای آنان که در اثر ارتباط مکرر با عالم غیب و علم بیپایان الهی به دست آوردهاند، غیر ممکن است . در این باره، امام علیعلیه السلام میفرماید: «قرنت الحکمة بالعصمة؛[37] دانش با عصمت قرین شده است.» و امام صادقعلیه السلام میفرماید: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع المحارم[38] ؛ معصوم کسی است که با استمداد از خداوند، از جمیع گناهان خودداری کند.»
دومین دلیل عقلی بر عصمت ایشان، «جلب اعتماد مردم» است تا مردم نسبت به سخنان و تعلیمات ایشان هیچگونه شکّ و تردیدی نداشته باشند.[39] شیخ مفید در لزوم عصمت مینویسد:
«چنانکه پیامبری دچار سهو و نسیان گردد و یا لغزشی از او سر زند، اعتماد مردم از او سلب شده، انگیزهای برای پیروی وی و متابعت از وی نخواهند داشت.»[40]
و سید مرتضی علم الهدی نیز مینویسد:
«صدور گناه از پیامبران، موجب آن است که مردم از آنها دوری جسته، دعوت آنها را نپذیرند و ارتکاب گناه، موجب عدم حصول اطمینان روحی نسبت به ایشان میگردد.»[41]
سومین دلیل، این است که: خداوند، اسناد نبوت، اعم از معجزات و دلایل علمی را در اختیار غیر معصوم نمیگذارد؛ چرا که برای هر مأموریتی، شایستگی و قابلیت خاص لازم است. بنابراین، برای انجام چنین مأموریت مهمّی، افراد نالایق و کسانی که استعدادی برای آن ندارند، نمی توانند وظیفة خود را بهدرستی و به طور صحیح انجام دهند. به عبارت دیگر: آلودگانِ تاریک دل، کجا میتوانند به جهانی که سراسر نور است، راه یابند؟![42]
چهارمین دلیل، این است که: عدم عصمت، پیروی از دو امر متضاد است؛ چرا که «پیروی از پیامبران، امری واجب و لازم است؛ زیرا برآورده شدن هدف رسالت بدان بستگی دارد. حال اگر فرض کنیم که پیامبر، معصوم از گناه نیست و احیاناً مرتکب عمل خلافی گردیده، به حکم اینکه متابعت از او لازم است، باید در این عمل نیز از او پیروی شود؛ در حالی که پیروی از او در این عمل به این معناست که خداوند، بندگان خود را دعوت به انجام گناه کند! که در نادرستی آن، جای کلام نیست.»[43]
علامه حلّی در این مورد مینویسد:
«متابعت انبیا در تمام اقوال ایشان به دلیل ثابت شده است. چنانچه معصیتی هم از ایشان صادر شود، باید مردم در آن امر او را متابعت و پیروی کنند و امر به متابعت در معصیت، محال است؛ زیرا معصیت، قبیح است و امر به قبیح، قبیح میباشد و صدور آن از حکیم، محال است.»[44]
شایان ذکر است که: اگر از زاویة دیگر به این دلیل (دلیل چهارم) نگاه کنیم، نتیجة قول به عدم عصمت این میشود که: انبیا که برای هدایت و راهنمایی مردم آمدهاند، خودشان میتوانند مرتکب گناه و خطا شوند، در حالی که مردم را به عمل صالح و ترک زشتیها دعوت میکنند. در این صورت، مصداق این آیة شریفه میشوند که میفرماید: ) أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ ( [45]؛ «آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید!؟»
و نیز مصداق این آیة شریفه: )یَا أیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ( [46]؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! چرا چیزهایی که خود عمل نمیکنید، به مردم میگویید!» و حال آنکه با توجه به قبل و بعد این آیات، متوجه میشویم که آیة اول (بقره/ 44) در عتاب ملت یهود است، به خاطر کفران و عصیان و عهدشکنیشان[47] و آیة دوم (صف/ 2) در توبیخ مؤمنین است، به خاطر اینکه بدانچه میگویند، عمل نمیکنند.[48]
دلایل چهارگانة فوق، از دلایل متین و قابل قبول عقلی است که دانشمندان اسلامی در اثبات «عصمت انبیا» بیان کردهاند.
ب) دلایل نقلی
آیاتی که بر لزوم عصمت انبیا دلالت دارند، فراواناند؛ لذا متکلمان و مفسران اسلامی، عصمت ایشان (انبیا) را با استفاده از این گونه آیات، استنباط کردهاند.
دلیل اول اینکه: قرآن کریم، گروهی از انسان ها را مُخلَص (خالص شده برای خدا) نامیده است که حتی ابلیس هم طمعی در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد. در آنجا که سوگند یاد کرده که همة فرزندان آدم را گمراه میکند، مخلصین را استثنا کرده است: )قال فبعزّتک لأغوینّهم اجمعین* الاّ عبادک منهم المخلصین([49]؛«[شیطان] گفت: پس، به عزتت سوگند! که همگی را جدّاً از راه به در میبرم، مگر بندگان خالص شدهات را.»
بیشک طمع نداشتن ابلیس در گمراهی ایشان، به خاطر مصونیتی است که از گمراهی و آلودگی دارند، و این همان معنی «عصمت» است.
دومین دلیل نقلی را «فخر رازی» این گونه بیان میکند:[50]
اگر از «رسول» فسق و فجور صادر شود، شهادت او مردود خواهد شد، چنان که خدای متعال در آیة 6 سوره حجرات میفرماید: )ان جآءکُم فاسقٌ بنبإٍٍ(؛ «اگر شخص فاسق خبری برای شما بیاورد، دربارة آن تحقیق کنید.» در صورتی که خداوند متعال پیامبر( َص )را در روز قیامت «شاهد» گرفته، آنجا که میفرماید:
)لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا([51]؛ «تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد.»
امام رضاعلیه السلام در این مورد میفرماید:
«هو معصومٌ مؤیّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قد آمَنَ مِن الخطایا و الزّلل و العِثار یَخُصُّهُ اللّهُ بذلک لیکون حجّته علی عباده و شاهده علی خلقه؛[52] او، معصوم است و مؤیّد و موفّق و مستقیم و آگاه از حق، و ایمن از خطاها و لغزش ها و انحرافها؛ چرا که خداوند، او را به این صفت مخصوص کرده تا حجّت او بر بندگانش و شاهد او بر خلقش باشد.»
عصمت ائمه علیهم السلام
قبل از اینکه معصوم بودن امامان: را اثبات کنیم، لازم است به این سؤال پاسخ دهیم که: امام از جانب چه کسی انتخاب میشود؟ آیا از جانب پیامبر است یا مردم؟
روشن است که مقام «امامت» بالاتر و مهمتر از آن است که انتصاب معمولی و عادی داشته باشد؛ پس، حق این است که بگوییم: امام از جانب خدا تعیین و دارای مقام عصمت میشود؛ زیرا بر اساس آیة )وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِى قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِینَ([53] ، مقام امامت اولاً بعد از نبوت و بعد از موفقیت در همه آزمونها، از طرف خدا به ابراهیمعلیه السلام بخشیده شده است و لذا مقام امامت فوق نبوت و رسالت است؛[54] زیرا نبوت و رسالت تنها اخبار از سوی خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است؛ ولی امام علاوه بر بیان احکام، مسئولیت رهبری و پیاده کردن احکام و حدود الهی را در جامعه بر عهده دارد.[55]
با توجه به معنی «عهد» که اکثر مفسران آن را به «امامت» تفسیر کردهاند[56]؛ خداوند متعال در جواب درخواست حضرت ابراهیمعلیه السلام میفرماید که عهد من (امامت) به ظالمان نمیرسد: )لاَ یَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِینَ(. چرا که امام؛ یعنی پیشوایی که مردم در گفتار و کردار، از او پیروی میکنند.
بنابراین، امام باید معصوم از هرگونه گمراهی و گناه باشد که در غیر این صورت، خود محتاج به هدایت دیگری میباشد. شاید به همین خاطر است که در قرآن میفرماید: )یوم ندعوا کلّ أناسٍ بإمامهم([57]؛ «مردم را در روز قیامت با امامشان میخوانیم.»
در کتاب کافی از امام صادقعلیه السلام نقل شده است که:
خدای تبارک و تعالی، ابراهیمعلیه السلام را «عبد» قرار داد، قبل از آنکه او را «نبی» کند و او را نبی قرار داد، قبل از آنکه «رسول» کند و او را رسول قرار داد، قبل از آنکه او را «خلیل» کند و او را خلیل قرار داد، قبل از آنکه «امام» کند و چون همه چیز (تمام مراتب) را برای او جمع کرد، فرمود: تو را امام و رهبر مردم قرار دادم.[58]
اما حقیقت «امامت» چیست؟
با توجه به اینکه در قرآن کریم به دنبال کلمة امام، کلمة «هدایت» به نوعی ذکر شده است که بیشتر حکم تفسیر کلمة امام را دارد، از جمله میفرماید:) وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَ یَعْقُوبَ ... وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...([59]؛ «و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم... و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت کنند...»
و همچنین میفرماید: )وَ جَعَلْنَا منهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا... ([60]؛ « و برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت کنند...» وصفی که دربارة امام ذکر کرده، بیان کنندة این است که امامت به معنی مطلق هدایت نیست، بلکه هدایتِ به امر خداست.[61] پس «امامت» مقامی است الهی و ربّانی که خداوند آن را بر طبق حکمت و مصلحتش ایجاب میکند و شایستة چون و چرا نیست[62]: )لا یُسَْلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئََلُونَ([63]؛ «خدا در مقابل هیچ یک از کارهای حکیمانهاش که انجام میدهد، بازخواست نمیشود، اما مردم بازخواست میشوند.»[64]
صاحب تفسیر الجدید در بیان عصمت ائمه: میفرماید:
مقام امامت، ولایت مطلقه است که ایجاب میکند امام و خلیفة مسلمین از اول تکلیف تا آخر دنیا، معصوم باشد.[65]
طبق این تفسیر و طبق آیة )یومَ ندعُوا کُلَّ أُناسِِ بِإمامهم([66]، مقام امامت، منصبی است که در تمام ادوار و اعصار باید وجود داشته باشد.
بنابراین، با توجه به آیة 73 سورة انبیاء، امام «خلیفة خدا» بر روی زمین است تا به فرمان خدا، مردم را هدایت کند؛ چنان که در توصیف حضرت آدمعلیه السلام برای فرشتگان میفرماید: )انّی جاعِلٌ فِِی الأرض خلیفهً([67]؛ «من در روی زمین خلیفه قرار میدهم.» و با توجه به آیة 124 سورة بقره از جمله «شروط امامت» این است که ظالم نباشد: )لاینالُ عهدِی الظّالمین( و لازمة آن، عصمت و عدم سلطة شیطان است.[68]
در غیر این صورت، تسلسل ایجاد میشود؛ زیرا غرض از نصب امام، اولاً: منع کردن ظالم از ظلم و دفاع از حقّ مظلوم در مقابل ظالم است. و اگر جایز باشد که امام معصوم نباشد، شاید خودش ظلم کند. آنگاه نیازمند امامی است که او را از ظلم منع کند که شاید آن امام نیز ظلم کند. پس، بر او هم امامی لازم است و همچنین آن امام بعد از او پس، تسلسل پیش میآید و آن، محال است.
ثانیاً: اگر امام معصوم نباشد، ممکن است معصیتی از او سر بزند. پس، نهی کردن او از منکر، واجب است. که در این صورت، برای او ارزش و اعتباری در دلها باقی نمیماند و اگر نهی او از معصیت، واجب نباشد، امر به معروف و نهی از منکر واجب نمیشود که آن، محال است.
ثالثاً: امام، حافظ شرع است؛ پس، ناچار باید معصوم باشد تا شرع از زیادت و نقصان ایمن باشد. از این رو، خداوند متعال میفرماید: «عهد من به ستمکاران نمیرسد.»[69]
پی نوشت ها:
1. روزنامه جمهوری اسلامی ، 14 فروردین 1372.
2. العین، ابو عبدالرحمن فراهیدی، منشورات الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1408 ق، ج 1، ص 313؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیه، اسماعیل بن حماد جوهری، دارالکتاب العربی، مصر، ج 5، ص 1986؛ لسان العرب، ابوالفضل جمال الدین ابن منظور، دارالاحیاء التراث، بیروت، 1375 ش، ج 13، ص 403؛ مجمع البحرین، فخرالدین طریحی، المکتبه المرتضویه، ج 6، ص 116.
3. الصحاح، ج5، ص 1986؛ لسان العرب، ج 13، ص 404؛ مجمع البحرین، ج6، ص 116.
4. همان؛ لسان العرب، ج 13، ص 407.
5. لسان العرب، ج 13، ص 405.
6. همان.
7. مقاییس اللغه، ابوالحسن ابن زکریا، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و اولاده، مصر، 1391 ق، ج 4، ص 331.
8. فرهنگ معارف اسلامی، جعفر سجادی، 1361 ش، ج 2، ص 1261.
9. اوائل مقالات فی المذاهب و المختارات، محمد بن محمد بن نعمان العکبری البغدادی ملقب به شیخ مفید، مؤسسة مطالعات اسلامی، 1372 ش، ص 66.
10. الباب الحادی عشر، حسن بن یوسف حلی، شرح: فاضل مقداد، تهران، 1365 ش، ص 37.
11. متشابه القرآن، عبدالجبار بن احمد الهمدانی المعتزلی، دارالتراث، دمشق، 1850 ق، ج 2، ص 735.
12 . محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من العلماء و الحکماء و المتکلمین، محمد بن عمر رازی، مکتبة الکلیات الازهریه، بی تا، ج 2، ص 735.
13.الکاشف، محمد جواد مغنیه، دارالعلم ملایین، ج 1، ص 86؛ مفاتیح الغیب(تفسیر کبیر)، فخرالدین رازی، ترجمة علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، ج ...، ص 1159؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، دارالاحیاء التراث، ج 11، ص 89.
14. المیزان، محمد حسین طباطبایی، دارالکتب الاسلامیه، ج 2، ص 138.
15. بقره / 213.
16. المیزان، ج 2، ص 139.
17. آل عمران / 164.
18. پرتوی از قرآن، محمود طالقانی، شرکت سهامی انتشار، 1345ش، ص 411.
19. اطیب البیان، عبدالحسین طیب، انتشارات اسلام، تهران، 1374ش، ج 3، ص 419.
20. رسالت جهانی پیامبران، سبحانی، انتشارات مکتب اسلام، 1374ش، ص 206؛ مجمع البیان، ابوعلی الفضل الحسن طبرسی، ترجمة کرمی، انتشارات فراهانی، ج 1، ص 195.
21. آموزش عقاید، محمدتقی مصباح یزدی، سازمان تبلیغات اسلامی، ص 36.
22 . ص / 46.
23. انعام / 90.
24. کهف / 17.
25. پیام قرآن، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1377ش، ج 7، ص 75.
26. راه و راهنما شناسی، مصباح یزدی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، 1383ش، ص 165.
27. پیام قرآن، ج 7، ص 176.
28. طه / 52.
29. الکاشف، ج 1، ص 86.
30. نجم / 3 و 4.
31. جن / 26 – 28.
32. یوسف / 21.
33. بحارالانوار ، ج 11، ص 90.
34. ابوعلی جبائی.
35. نظام.
36 . پیام قرآن، ج 7، ص 181.
37. همان، به نقل از غررالحکم.
38. بحارالانوار، ج 25، ص 194، ح 6.
39. پیام قرآن، ج 7، ص 181.
40. تاریخ اسلام و مذاهب اسلامی، علی محمد ولوی، انتشارات بعثت، 1367 ش، ج 1، ص 212.
41. تنزیه الانبیاء، مرتضی موسوی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1407 ق، ص 8.
42. پیام قرآن، ج 7، ص 181.
43. منشور جاوید، جعفر سبحانی، انتشارات توحید، ج 10، ص 154؛ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 4، ص 123.
44. الباب الحادی عشر، حسن بن یوسف حلّی، مؤسسة مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبة تهران، 1365 ش، ص 37.
45. بقره / 44.
46. صف / 2.
47. المیزان، ج 1، ص 227.
48. همان، ج 19، ص 420.
49 . ص / 82 و 83.
50. مفاتیح الغیب، ج 3، ص 8 – 10.
51. بقره / 143.
52. بحارالانوار، ج 11، ص 9.
53. بقره / 124.
54. علی(ع) در قرآن، داوود حسینی روحانی، تبریز، 1380 ش، ص 80.
55. الکاشف، ج 1، ص 141.
56. مجمع البیان، طبرسی، ج 1، ص 452.
57. اسراء / 71.
58. آیات الفضائل، یا فضائل علی(ع) در قرآن، محمد حسین بهارانچی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، ص 77.
59. انبیاء / 72 و 73.
60. سجده / 24.
61. المیزان، ج 1، ص 410.
62. همان، ج 1، ص ؟.
63. انبیاء / 23.
64. مجمع البیان،ج 1 – 2، ص 445.
65. الجدید فیتفسیر القرآن المجید، محمد سبزواری، دارالتعارف للمطبوعات، ج 1، ص 141.
66. اسراء / 71.
67. بقره / 30.
68. عقاید اسلام در قرآن کریم، سید مرتضی عسکری، ترجمة محمد جواد کرمی، نشر مجمع علمی اسلامی، ج 1 – 3، ص 250.
69. الباب حادی عشر الجامع فی ترجمة النافع، فاضل مقداد حلّی، نشر معارف اسلامی، قم، ص 223.