پژوهشی در علم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
آرشیو
چکیده
متن
انسان، توانایى درک و استنباط معلومات فراتر از ظرفیت خود را ندارد. از این رو، بسیارى از مردم به انکار معلومات فراذهنى خود پرداختهاند. در مقابل، گروه اندکى در پرتو بهرهبردارى از علوم غیر مادى - که در قالب اشراق، الهام، رؤیاهاى صادقه، وحى، مکاشفه و... تجلّى مىکند - توانستهاند فراتر بیندیشند و معلومات خویش را محدود به یافتههایى که با ابزار و آلات مرسوم و معمول هر دوره کسب مىشده، ننمایند. این فرهیختگان به علت اتصال به عالم غیب و ملکوت و لوح محفوظ، و ارتباط با ماوراى ماده، پردة پندار دریدند و به تناسب صفا و صیقلى که به روح خویش دادند، از علوم الهى سود گرفتند.
در این مقاله، دریچهاى به سوى علم بیکران معدن وحى، حضرت رسول اکرم( َص ) گشوده شده است.
راههاى معرفت شناسى
راههاى معرفتشناسى عبارت است از:
1. راه حس، که براى همه مردم باز است.
2. راه عقل، که برخى از مردم توانایى پیمودنش را دارند.
3. راه تهذیب و تزکیه، که براى دلدادگان حق و عرفا گشوده شده است.
4. راه وحى و معرفت شهودى، که مختصّ انبیاى الهى و معصومان: است.
میان راه سوم و چهارم، تفاوت جوهرى وجود ندارد؛ ولى راه چهارم، مصون از اشتباه و خطاست؛ اما راه سوم این گونه نیست. نیز از طریق وحى، علاوه بر معارف تکوینى غیبى، معارف تشریعى هم حاصل مىشود.1
لدنّى و شهودى بودن علم معصومعلیه السلام
علامه طباطبایى دربارة «علم امام» مىفرماید:
امام در هر شرایطى که باشد، به اذن خداوند به حقایق جهان هستى واقف است؛ اعم از آنها که تحت حس قرار دارند و آنهایى که بیرون از دایرة حساند، مانند: موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده. دلیل ما از راه نقل، روایات متواترى است که در جوامع حدیثی شیعه، مانند: کافى، بصائر، کتب صدوق و بحارالانوار ضبط شده است. به موجب این روایات - که به حدّ و حصر نمىآید - امام از راه «موهبت الهى» نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هرچه را بخواهد، به اذن خدا مىداند.2
کِندى - فیلسوف بزرگ اسلامى - دربارة «علم شهود» مىگوید:
علمى است که خداوند به پیامبر عطا فرموده است و بر خلاف ریاضیات و منطق، بىتحقیق و اجتهاد و قرائت و کتابت و صناعت کسب شده و به گذشت زمان نیازمند نیست. این علم بنا به مشیت خداوند، از طریق تزکیه و اشراق نفس حاصل مىشود و با توفیق و حمایت و الهام و رسالات الهى، به حقیقت نائل مىشود.3
این علم، بدون تأمل و تفکر و اکتساب حاصل مىشود و از راههاى محسوس و معمول به دست نمىآید، بلکه ربّانى است. غزالى دربارة راههاى کسب معرفت، گوید:
بشر از دو راه، کسب معرفت و تحصیل علم مىکند؛ یکى، از راه آموزش انسانى و دیگرى، از طریق تعلیم ربّانى.
وى دربارة راه دوم مىگوید:
راه دوم؛ یعنى تعلیم ربّانى نیز بر دو گونه است؛ اول، وحى است. «وحى» چنین است که وقتى روح به مرحلة کمال رسید، آلودگىهاى طبیعت از دامنش پاک مىشود و از بندهاى آز و آرزو آزاد مىگردد. آنگاه خداوند متعال به حُسن عنایت خود، به چنین روحى توجهى خاص و لطفى مخصوص نشان مىدهد و سپس نقش تمامى علوم را در آن روح ترسیم مىکند. بنابراین، علم انبیا از همة علومبشر، شریفتر و والاتر است؛ زیرا بىواسطه از پروردگار گرفته شده است...4
این طریقه، طریقهاى ربّانى و الهى است و مخصوص افرادی است که داراى روحى صاف و صیقلى یافته و پاک و مطهر مىباشند. در این طریق «معلّم»، خداست و «متعلّم»، ولىِّ بر حقّ خدا؛ یعنى پیامبر یا امام است و «علم» از محضر ربوبى و نزد خداوند اخذ مىشود. از این رو، به آن «علم لدنّى» مىگویند. این علم بىواسطة بشرى، به انسانِ کامل اعطا مىشود. براى همین در تعریف آن گویند:
علم لدنّى، نورى است که از مصباح غیب بر دل مصفا و لطیف آدمى بیفتد و اسرار الهى را جلوهگر سازد؛ بىآنکه میان نفس و خدا، واسطهاى باشد.5
گسترة علم پیامبر( َص )
فلسفة ارسال رسل و انزال کتب، آشنا ساختن مردم با معارف الهى و تکمیل نفوس انسانى و برپایى قسط و عدل در جامعه است. براى نشر و بسط مقاصد انبیا و پىگیرى اهداف مقدسشان و رفع مشکلات اساسى و حلّ اختلافات کلیدى، مىبایست جانشینانى از سوى آنان تعیین و براى مردم منصوب مىگشت.
از آنجا که انبیا و اوصیاى آنان در رأس جوامع خویش قرار داشتند و منصب رهبرى به دست با کفایتشان بود، مىبایست جامع کمالات علمى و معنوى و توانایى پاسخ گویى به تمام سؤالات را دارا باشند و هیچگاه از پاسخگویى درمانده و عاجز نگردند، که چنین بود و شواهد و نقلهاى تاریخى مؤید این حقیقت است و نیز بیانگر این موضوع است که افضل و اعلم همه افراد در هر عصر و زمانى، انبیا و جانشینانشان بودهاند.
با توجه به عقل و نقل، مىتوان دریافت و اذعان کرد که در این موضوع، خاتم انبیا و جانشینان ایشان، گوى سبقت را از دیگر پیغمبران و اوصیایشان ربوده بودند. احاطة این فرزانگان به انواع علوم و فنون و معارف، آن چنان مایة شگفتى و احترام بود که قول و سخنشان دربارة هر مسئلة دشوار و بغرنج که براى فقها و اندیشمندان معاصرشان پیش مىآمد، حجّت و حکم قاطع بود و هیچ چیزى نبوده که از پیامبر خدا( َص ) و عترت او بپرسند و آنان با کمال سهولت بدان پاسخ قانع کننده ندهند. بدیهى است که اگر علوم آنان از راه فراگیرى از استاد و معلّم بود، مىبایست اولاً در میان امت، افضل از آنان هم وجود داشته باشند، و ثانیاً عمر امامانى مانند: حضرت جواد و حضرت هادىعلیهما السلام براى چنان احاطهاى کافى نباشد.6
علت این که افضل از آنان وجود نداشته و پیامبر و تمامى ائمه: از جهت علمى، همتا یا قریب الافق بوده و احدى از آنان از پاسخ به سؤالات گوناگون درمانده نشدهاند، مشخص مىشود که سرچشمة علم آنان، معلم و استاد و کتاب و کاغذ نبوده است. آنان از منبع «وحى» بهرهمند مىشده، با «علم شهودى» به حقایق دست مىیافتهاند و با «علم حضورى» بیکران خود به حلّ مشکلات در موضوعات و مسائل مختلف مىپرداختند و براى همین، هیچگاه از پاسخگویى طفره نمىرفتند و دچار عجز نمىگشتند.
گسترة علمى پیامبر( َص ) بدان پایه بود که در خطبة خویش، در «غدیر خم» فرمود:
«معاشرالناس! ما من علم الاّ و قد احصاه الله فىّ...7؛ اى گروه مردم! هیچ علمى نیست جز آن که خداوند آن را در من احصا کرده است...»
در حدیثى که در منابع معتبر شیعه و سنّى آمده، آن حضرت فرمود: انا مدینة العلم و علىّ بابها...؛ گفتهاند: الف و لامِ «العلم» براى استغراق است و همه دانشها را در بر مىگیرد. لذا آن حضرت در هر دانشى، استاد و خبره و سر آمد همگان بود. در کتاب کلام جاودانه، دربارة علم پیامبر و ائمه: آمده است: مراتبى از علم حقیقى و قدرت اعطایى در نزد پیامبراکرم( َص )نزد ائمة طاهرین: است...
این علم، از دقیقترین حقایق الهى و اسرار معرفت تا مبانى علم هدایت و فطرت و تربیت و سیاست و عدالت و... همه را دربرمىگیرد؛ یعنى آنچه ممکن است انسان به آن برسد و آنچه براى صیرورت تامّ انسان در همه زمینهها و استعدادهاى متصور، ضرورت دارد و کمال اتمّ و سعادت اکمل او را تأمین مىکند و او را به مرتبة کامل... مىرساند، همه و همه، نزد ایشان است و ایشان، محلّ تجسّم تامّ و تقوّم نهایى این مراتباند.8
علوم غیبى پیامبر( َص )
«غیب» در مقابل «حضور و شهود»، عبارت است از: امور و دانشهایى که از حواسّ انسان پنهان است و هیچ راهى جز وحى یا الهام براى کسب آن وجود ندارد. پیامبران الهى و ائمه طاهرین: داراى علوم غیبى بودند. آیات و روایات بسیارى درباره بهرهمندى پیامبران و ائمه: از امور و علوم غیبى وجود دارد. در آیة 26 و 27 سورة جن مىخوانیم: )عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الاّ من ارتضى من رسول...(، که مفهوم آن، این است که خداوند جز رسولان برگزیدة خویش، کسى را از اسرار غیبى مطلع نمىسازد. و به علت این که پیامبر( َص )، رسول برگزیده و مورد رضایت او بوده،9 پس او را از غیب خویش آگاه ساخته است.
در آیة 44 سورة آل عمران، 49 سورة هود، 102 سورة یوسف و... نیز دربارة بهرهبردارى پیغمبر( َص )از علوم غیبى سخن به میان آمده است. اصولاً باید گفت: تمامى قرآن به طریق وحى و از راه شهودى به آن حضرت رسیده و جزو علوم غیبى ایشان محسوب مىگردد.
در روایات نیز دربارة این موضوع، فراوان سخن گفته شده است؛ از جمله، امام صادقعلیه السلام فرمود:
«به ما اهلبیت، علم منایا و بلایا (مرگها و مصیبتها) و انساب و وصایا و فصل الخطاب - (داورى به حق) داده شده است. ما، شیعیان خود را آن گونه که مرد? خانوادهاش را مىشناسد، مىشناسیم.»10
ابوبصیر مىگوید: به امام صادقعلیه السلام عرض کردم: آیا محمّد( َص ) هم ملکوت آسمانها و زمین را آن گونه که ابراهیمعلیه السلام دید، مشاهده کرده است؟ آن حضرت فرمود: آرى...11
در روایت دیگرى، ابوبصیر به نقل از حضرت باقرعلیه السلام مىگوید: از علىعلیه السلام دربارة علم پیامبر( َص ) پرسش شد، فرمود:
«علم پیامبر، شامل دانش تمامى پیامبران و رویدادهاى اتفاق افتاده و حوادثى که تا قیامت رخ خواهد داد، مىباشد...»12
علم رسول خدا( َص )گسترة زمان و حرکت تاریخ را در نوردیده بود؛ حدّى براى علم آن حضرت وجود ندارد. چیزى در جهانِ امکان یافت نمىشود جز آن که پیامبر( َص ) بر آن آگاه است؛ در مرحلة عقل، بر عالم عقول و در نشئة مثال، بر عالم مثال و کتاب محو و اثبات و در نشئة طبیعت، بر نشئة عالم طبیعت13.
بر خلاف تصور برخى از افراد، آن حضرت از قیامت و این که در چه مرحلهاى رخ مىدهد، هم آگاه بوده است. یکى از محققان در این باره مىگوید: پیامبراکرم( َص ) که انسان کامل است، چون به «امّالکتاب» رسید، از نشئة طبیعت و زمانى بالا آمده است... ؛ یعنى به جایى مىرسد که زمان، زیر پاى اوست. لذا هم از گذشته با خبر است و هم از آینده مستحضر... خداوند، آینده را هم... همچون حادثة مهمّ قیامت، براى آن حضرت تشریح مىکند. بلکه در حادثة معراج، بهشت را به او نشان مىدهد؛ همانطور که از جهنم بازدید مىکند... خداوند در معراج، عصارة قیامت را به صورت بهشت و جهنم براى آن حضرت متجلى ساخت. پس، رسول اکرم( َص ) نه تنها گذشته و آینده را مىفهمد و مىداند، بلکه همه آنها را مىبیند. اگرچه سیاق برخى از آیات، چنین است که کسى از جریان قیامت خبر ندارد؛ ولى با توجه به آیات سورة جن و سیاق آنها، به خوبى مشخص مىشود که خداوند، رسول مرتضاى خود را - یعنى رسولى که دینش? مرضىّ خاطر خداست - از آن آگاه مىسازد. و آیات نافى این مطلب، به علم استقلالى و بىواسطة افراد در دانستن واقعة قیامت نظر دارد. زیرا آنچه در عالم امکان یافت مىشود؛ اعم از عالم جبروت و ملکوت و ناسوت و عالم عقل و مثال ، همه مشهود انسان کامل؛ یعنى رسول خدا و معصومان: که به منزلة جان او هستند، مىباشد.14
برتر از قرآن کریم
گمان برخى از محققان بر آن است که «قرآن کریم»، برتر از پیغمبر( َص ) است. ظاهراً توجیه آنان، این است که قرآن، کلام خداوند و «ثقل اکبر» است. ولى ظاهراً این نظر درست نیست؛ زیرا در آیه شریفة )واتّبعوا النّور الّذى انزل معه(؛ پیامبر( َص )، متبوع و قرآن، تابع معرفى شده است و هیچ گاه رتبة تابع بسان متبوع نیست و نبوده است!
آیةالله جوادى آملى در این باره مىفرماید:
در آیة شریفه... ملاک «معیّت» را پیغمبر قرار داده، مىفرماید: «به نورى که همراه پیغمبر آمده، ایمان بیاورید.» دیگران به همراه نور مىروند؛ ولى نور به همراه پیغمبر آمده. پیغمبر، چه موجودى است که نور به همراه او مىآید؟... اگر بگوییم نور یا آفتاب به دنبال پیغمبر است؛ یعنى نورانیّت پیغمبر به مراتب بیشتر از آفتاب است، خداى سبحان... گویا مىفرماید: قرآن به همراه پیغمبر است، شما چرا به همراه آن حضرت نیستید؟! او، انسان کامل است. فرض ندارد موجودى انسان کامل، اولین صادر یا اولین ظاهر باشد، در عین حال معادل یا برتر داشته باشد.15
از آیة )و اتّبعوا النّور...( مىتوان استنباط کرد که: انسان کامل، اصل است و قرآن با انسان کامل است. در نشئة ناسوت و عالم طبیعت، قرآن «ثقل اکبر» است؛ ولى حقیقت آن است که موجودى در جهانِ امکان بالاتر از انسان کامل نیست؛ زیرا انسان کامل، اولین ظهور حق و جامعِ ظاهر و باطن قرآن است، و دیگر فرض ندارد که قرآن، درجهاى داشته باشد که انسان کامل آن را دارا نباشد، و حقیقت «الله» هم که جزو قرآن نیست تا گفته شود قرآن، برتر است؛ بلکه قرآن، کلام حق است، چنان که انسان کامل نیز کلمةاللّه است.16
علم خداوند و علم پیامبر( َص )
حدّ و مرز میان علم خداوند و علم پیامبر( َص ) کجاست؟ اگر پیامبر( َص ) به تمامى علوم گذشتگان و آیندگان و رخدادهاى آغاز خلقت تا نابودى جهان واقف است و از قیامت و رویدادهاى بعد از آن خبر دارد، به چه چیزى آگاه نیست و حدّ و مرز میان علم آن حضرت و علم خداى متعال کجاست؟
نخست باید گفت که: علم خداوند، ذاتى و اصیل است و پیامبر( َص )در هر رتبه و مکانتى که باشد، فقرِ محض است و با تمامى وجود خویش، محتاج درگاه الهى است و خود نیز به این حقیقت? اعتراف و اذعان داشته است. برخى از آیات قرآنى که نفى علم و قدرت از پیامبر( َص )کرده، نظر به استقلالى بودن آنها دارد. نیز بنابر پارهاى از احادیث و سخنهاى بزرگان، رسول خدا( َص ) علم به ذات الهى ندارد. در روایتى آمده است:
«إنّ لله عزّوجلّ علمین: علماً عنده لم یطّلع علیه احد خلقه، و علماً نبذه الى ملائکته و رسله. فما نبذه الى ملائکته و رسله، فقد انتهى الینا17؛ خداوند، داراى دو علم است: علمى که احدى را نسبت به آن آگاه ننموده، و علمى که آن را به ملائکه و رسولان خویش واگذار کرده است. آنچه به فرشتگان و رسولان خویش واگذار کرده، قطعاً به ما (اهلبیت) رسیده است.»
در روایت دیگرى، امام باقرعلیه السلام میفرماید: «انّ للّه عزّوجلّ علمین: علم لایعلمه الاّ هو، و علم علّمه ملائکته و رسله، فما علّمه ملائکته و رسله: فنحن نعلمه18؛ خداى عزّوجلّ دو علم دارد: علمى که جز او کسى نداند، و علمى که آن را به فرشتگان و رسولان خویش تعلیم داده است. علمى را که به ملائکه و رسولانش تعلیم داده، ما هم مىدانیم.»
ظاهراً این علمى که از پیامبر( َص ) و بالتّبع از ائمه( َص ) مخفى مانده، علم هفتاد و سومین حرف از حروف 73 گانة «اسم اعظم» است. ناگفته نماند که در روایات فراوانى از صادقینعلیهما السلام نقل شده که: «اسم اعظم 73 حرف است؛ به حضرت آدم 25حرف داده شد، به حضرت نوح 25 حرف و... و به پیامبر اسلام( َص ) 72 حرف. و یک حرف آن نزد پروردگار، مخزون و مکنون است و احدى از مخلوقات? آن را نمىداند.»19
در سخن برخى از محققان در این باره آمده است:
مسلّم است که حضرت حق، عالِم به تمام ذرات مىباشد و براى همین، استعمال کلمة غیب نسبت به او درست نیست؛ زیرا بر او چیزى پنهان و مخفى نیست، و علم او نسبت به تمامى موجودات، حضورى و ذاتى است.
شاید علت این که در برخى از روایات آمده که ائمّه: عالم به غیب نیستند، همین مراد است؛ زیرا آنچه از ائمّه: مخفى است، منحصر به حضرت بارى تعالى است، و عالَم نزد آنان پنهان و پوشیده نیست و لذا نباید گفت آنان عالِم به غیب هستند.20 آرى اگر امورى را که از دید و نظر دیگران پنهان است، لحاظ کنیم و از این جهت، ائمّه: را عالم به این امور بدانیم، مىتوانیم بگوییم به غیب آگاه هستند. آیةالله میرزا حسن آشتیانى در این باره مىگوید:
اخبار متواتر دلالت دارد که علم ائمّة هدى: متعلق به جمیع معلومات حق سبحانه و تعالى است و فقط از حیطة علم آن بزرگواران، آنچه حق براى ذاتش اختصاص داده، خارج است. روایاتى که معارض این اخبار متواتر است، باید تأویل یا طرح گردد.21
عدم استفاده از علوم غیبی و قدرت بیکران
آیا پیامبر( َص ) از علوم غیبى خویش و قدرت فراوانش در رخدادها و زندگى شخصى خویش و تصمیمگیرىها و عزل و نصبها و... بهرهبردارى مىکرد؟
پاسخ، آن است که: آن حضرت بنا به مصالحى، غالباً از چنین دانشهایى و قدرت الهى خویش استفاده نمىکرد و مانند دیگران و با توجه به ظواهر و شواهد و بیّنه، طىّ طریق و حکم کرده و برخورد مىنمود.
علامه طباطبایى در این باره مىنویسد: «پیغمبر( َص ) به نصّ قرآن کریم و همچنین امام معصوم از عترت پیامبر، بشرى است همانند دیگر افراد بشر و اعمالى که در مسیر زندگى انجام مىدهد؛ مانند اعمال دیگر افراد بشر، در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى قرار دارد. پیامبر( َص ) یا امامعلیه السلام نیز مانند دیگران، خیر و شر و نفع و ضرر کارها را از روى علم عادى تشخیص داده، آن چه را شایستة اقدام مىبیند، در انجام آن مىکوشد، و در جایى که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق باشد، به هدف اصابت مىکند، و در جایى که اسباب و شرایط مساعدت نکند، از پیش نمىورد. و اینکه پیامبر یا امام به اذن خدا به جزئیات همة حوادث از گذشته و آینده واقف است، تأثیرى در اعمال اختیارى وى ندارد. پیامبر یا امام مانند دیگر انسانها، بندة خدا و به تکالیف و مقررات دینى مکلّف و موظّف است و سرپرستى و پیشوایى را که از خدا دارد، باید با موازین عادى انسانى انجام دهد و نهایت کوشش را در راه احیاى کلمة حق و برپا نگه داشتن دین بنماید.»22
در پاسخ دیگرى، آمده است:
«خداوند در قرآن کریم ـ در آیات بسیار ـ کفار و مشرکین را دشمن خود و دشمن اولیاء خود معرفى فرموده و از افعال زشت آنها بیزارى جسته و آنها را لعنت فرموده؛ ولى با وجود قدرت و توانایى، این دشمنان را دفع نکرده و نمىکند. حال که دفع نکرده، آیا مىتوان گفت: قدرت ندارد؟
مگر هرکس هرچه قدرت دارد، صلاح است انجام دهد؟... هر حکمتى که دربارة دفع نکردن خدا، دشمنان را مىباشد، همان حکمت اقتضا کرده که پیغمبر و امام که خلیفه و امین اسرار خدایند، به غیر طریق عادى دفع دشمن نفرمایند. حکمت بالغة حق اقتضا کرده که دنیا، خانة امتحان و اختیار و خانه غرور باشد و بشر در دنیا داراى اختیار و قدرت باشد. اجبار و اکراه در امور دین نباشد. راه خیر و شر توسط حجّت ظاهرى و باطنى برای مردم واضح شود... حکمتش اقتضا نموده که مردم، مختار باشند و اختیار را از آنها سلب نفرماید. براى آنها آجال معیّنه، مقدر فرموده است و هیچگاه پیغمبر و ائمّه: بر خلاف اقتضاى حکمت و مقدرات الهى کار نمىکنند، و دستگاه خلقت دنیا و اهل دنیا را بر هم نمىزنند مگر در موارد مخصوصى که به اذن پروردگار بخواهند «معجزهاى» بنمایند... پیغمبر و ائمّه: مستجاب الدّعوهاند و اسم اعظم را مىدانند و هیچ شکّ و شبههاى در آن نیست؛ ولى با وجود این، در هر موردى خدا را به اسم اعظم نخواندند که فوراً اجابت شوند و دفع شر و دشمن از خود و بستگان و مؤمنین بشود، و همان حکمتى که اقتضا کرده آنان صبر کنند و از خدا نخواهند، با آنکه مىتوانستند، اقتضا نموده که اِعمال قدرت مقام رسالت و امامت ننمایند و اقتضا کرده که مثلاً مؤمنینِ جن را که مطیع آنان هستند، براى دفع دشمن مأمور نکنند و تسلیم قضا و قدر الهى باشند.
حکمت دیگر در آن که از راه غیر عادى دشمن را از خود دفع نکردند، آن است که: چنان که در گفتار خود بسیار مىفرمودند، در کردار نیز خود را تسلیم ورودِ عوارض و حالات بشریت و مخلوقیت بنمایند تا کاملاً مقام بندگى و مخلوقیت خود را قولاً و عملاً اثبات فرمایند و دستور پروردگار را که فرمود: )قل انّما أنا بشرٌ مثلکم( عملى فرمایند تا آنکه مردمان جاهل، به ساحت قدس پروردگار توهین ننمایند و مقام ربوبیت و الوهیت را براى آنان ادعا نکنند و [مردم] عبادت خود را براى ائمّه قرار ندهند.»23
پی نوشت ها:
1. ر.ک: معرفتشناسى در قرآن، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1378ش، ص 215 و 216.
2. پژوهشى در معارف امامیه، علیرضا مسجد جامعى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1380ش، ج 2، ص 682. (با اندکی تغییر)
3. همان، ص 675 - 677.
4. همان، ص 677.
5. همان، ص 678.
6. ر.ک: همان، ص 684 و 685.
7. بحارالانوار، ج 37، ص 208.
8. پژوهشى در معارف امامیه، ج 2، ص 687.
9. ر.ک: تفسیر صافى، دارالمرتضى، مشهد، چاپ اول، ج 5، ص 238.
10. بصائرالدرجات، منشورات اعلمى، تهران، چاپ دوم، 1374ش، ص 288.
11. همان، ص 127.
12. ر.ک: همان، ص 147؛ الولایة التکوینیه، جلال الدین الصغیر، دارالاعراف، بیروت، چاپ دوم، 1419 ق، ص 192.
13. تفسیر موضوعی قرآن کریم (سیرة رسول اکرم(ص) در قرآن)، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1376ش، ج 8، ص245.
14. ر.ک: همان، ص 238 (با تصرف).
15. همان، ص 305 و 306.
16. همان، ج 9، ص 296.
17. کافى، دارصعب و دارالتعارف، بیروت، چاپ چهارم، 1401 ق، ج 1، ص 255.
18. همان، ص 256.
19. اثبات ولایت، شیخ على نمازى، نشر نیک معارف، چاپ اول، 1375 ش، ص 99.
20. ر.ک: نشان از بىنشانها، شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى، انتشارات جمهورى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ص 164 و 165.
21. پژوهشى در معارف امامیه، ج 2، حاشیة ص685.
22. همان، ص 683 (با تصرف).
23. اثبات ولایت، ص 283 - 287.
در این مقاله، دریچهاى به سوى علم بیکران معدن وحى، حضرت رسول اکرم( َص ) گشوده شده است.
راههاى معرفت شناسى
راههاى معرفتشناسى عبارت است از:
1. راه حس، که براى همه مردم باز است.
2. راه عقل، که برخى از مردم توانایى پیمودنش را دارند.
3. راه تهذیب و تزکیه، که براى دلدادگان حق و عرفا گشوده شده است.
4. راه وحى و معرفت شهودى، که مختصّ انبیاى الهى و معصومان: است.
میان راه سوم و چهارم، تفاوت جوهرى وجود ندارد؛ ولى راه چهارم، مصون از اشتباه و خطاست؛ اما راه سوم این گونه نیست. نیز از طریق وحى، علاوه بر معارف تکوینى غیبى، معارف تشریعى هم حاصل مىشود.1
لدنّى و شهودى بودن علم معصومعلیه السلام
علامه طباطبایى دربارة «علم امام» مىفرماید:
امام در هر شرایطى که باشد، به اذن خداوند به حقایق جهان هستى واقف است؛ اعم از آنها که تحت حس قرار دارند و آنهایى که بیرون از دایرة حساند، مانند: موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده. دلیل ما از راه نقل، روایات متواترى است که در جوامع حدیثی شیعه، مانند: کافى، بصائر، کتب صدوق و بحارالانوار ضبط شده است. به موجب این روایات - که به حدّ و حصر نمىآید - امام از راه «موهبت الهى» نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هرچه را بخواهد، به اذن خدا مىداند.2
کِندى - فیلسوف بزرگ اسلامى - دربارة «علم شهود» مىگوید:
علمى است که خداوند به پیامبر عطا فرموده است و بر خلاف ریاضیات و منطق، بىتحقیق و اجتهاد و قرائت و کتابت و صناعت کسب شده و به گذشت زمان نیازمند نیست. این علم بنا به مشیت خداوند، از طریق تزکیه و اشراق نفس حاصل مىشود و با توفیق و حمایت و الهام و رسالات الهى، به حقیقت نائل مىشود.3
این علم، بدون تأمل و تفکر و اکتساب حاصل مىشود و از راههاى محسوس و معمول به دست نمىآید، بلکه ربّانى است. غزالى دربارة راههاى کسب معرفت، گوید:
بشر از دو راه، کسب معرفت و تحصیل علم مىکند؛ یکى، از راه آموزش انسانى و دیگرى، از طریق تعلیم ربّانى.
وى دربارة راه دوم مىگوید:
راه دوم؛ یعنى تعلیم ربّانى نیز بر دو گونه است؛ اول، وحى است. «وحى» چنین است که وقتى روح به مرحلة کمال رسید، آلودگىهاى طبیعت از دامنش پاک مىشود و از بندهاى آز و آرزو آزاد مىگردد. آنگاه خداوند متعال به حُسن عنایت خود، به چنین روحى توجهى خاص و لطفى مخصوص نشان مىدهد و سپس نقش تمامى علوم را در آن روح ترسیم مىکند. بنابراین، علم انبیا از همة علومبشر، شریفتر و والاتر است؛ زیرا بىواسطه از پروردگار گرفته شده است...4
این طریقه، طریقهاى ربّانى و الهى است و مخصوص افرادی است که داراى روحى صاف و صیقلى یافته و پاک و مطهر مىباشند. در این طریق «معلّم»، خداست و «متعلّم»، ولىِّ بر حقّ خدا؛ یعنى پیامبر یا امام است و «علم» از محضر ربوبى و نزد خداوند اخذ مىشود. از این رو، به آن «علم لدنّى» مىگویند. این علم بىواسطة بشرى، به انسانِ کامل اعطا مىشود. براى همین در تعریف آن گویند:
علم لدنّى، نورى است که از مصباح غیب بر دل مصفا و لطیف آدمى بیفتد و اسرار الهى را جلوهگر سازد؛ بىآنکه میان نفس و خدا، واسطهاى باشد.5
گسترة علم پیامبر( َص )
فلسفة ارسال رسل و انزال کتب، آشنا ساختن مردم با معارف الهى و تکمیل نفوس انسانى و برپایى قسط و عدل در جامعه است. براى نشر و بسط مقاصد انبیا و پىگیرى اهداف مقدسشان و رفع مشکلات اساسى و حلّ اختلافات کلیدى، مىبایست جانشینانى از سوى آنان تعیین و براى مردم منصوب مىگشت.
از آنجا که انبیا و اوصیاى آنان در رأس جوامع خویش قرار داشتند و منصب رهبرى به دست با کفایتشان بود، مىبایست جامع کمالات علمى و معنوى و توانایى پاسخ گویى به تمام سؤالات را دارا باشند و هیچگاه از پاسخگویى درمانده و عاجز نگردند، که چنین بود و شواهد و نقلهاى تاریخى مؤید این حقیقت است و نیز بیانگر این موضوع است که افضل و اعلم همه افراد در هر عصر و زمانى، انبیا و جانشینانشان بودهاند.
با توجه به عقل و نقل، مىتوان دریافت و اذعان کرد که در این موضوع، خاتم انبیا و جانشینان ایشان، گوى سبقت را از دیگر پیغمبران و اوصیایشان ربوده بودند. احاطة این فرزانگان به انواع علوم و فنون و معارف، آن چنان مایة شگفتى و احترام بود که قول و سخنشان دربارة هر مسئلة دشوار و بغرنج که براى فقها و اندیشمندان معاصرشان پیش مىآمد، حجّت و حکم قاطع بود و هیچ چیزى نبوده که از پیامبر خدا( َص ) و عترت او بپرسند و آنان با کمال سهولت بدان پاسخ قانع کننده ندهند. بدیهى است که اگر علوم آنان از راه فراگیرى از استاد و معلّم بود، مىبایست اولاً در میان امت، افضل از آنان هم وجود داشته باشند، و ثانیاً عمر امامانى مانند: حضرت جواد و حضرت هادىعلیهما السلام براى چنان احاطهاى کافى نباشد.6
علت این که افضل از آنان وجود نداشته و پیامبر و تمامى ائمه: از جهت علمى، همتا یا قریب الافق بوده و احدى از آنان از پاسخ به سؤالات گوناگون درمانده نشدهاند، مشخص مىشود که سرچشمة علم آنان، معلم و استاد و کتاب و کاغذ نبوده است. آنان از منبع «وحى» بهرهمند مىشده، با «علم شهودى» به حقایق دست مىیافتهاند و با «علم حضورى» بیکران خود به حلّ مشکلات در موضوعات و مسائل مختلف مىپرداختند و براى همین، هیچگاه از پاسخگویى طفره نمىرفتند و دچار عجز نمىگشتند.
گسترة علمى پیامبر( َص ) بدان پایه بود که در خطبة خویش، در «غدیر خم» فرمود:
«معاشرالناس! ما من علم الاّ و قد احصاه الله فىّ...7؛ اى گروه مردم! هیچ علمى نیست جز آن که خداوند آن را در من احصا کرده است...»
در حدیثى که در منابع معتبر شیعه و سنّى آمده، آن حضرت فرمود: انا مدینة العلم و علىّ بابها...؛ گفتهاند: الف و لامِ «العلم» براى استغراق است و همه دانشها را در بر مىگیرد. لذا آن حضرت در هر دانشى، استاد و خبره و سر آمد همگان بود. در کتاب کلام جاودانه، دربارة علم پیامبر و ائمه: آمده است: مراتبى از علم حقیقى و قدرت اعطایى در نزد پیامبراکرم( َص )نزد ائمة طاهرین: است...
این علم، از دقیقترین حقایق الهى و اسرار معرفت تا مبانى علم هدایت و فطرت و تربیت و سیاست و عدالت و... همه را دربرمىگیرد؛ یعنى آنچه ممکن است انسان به آن برسد و آنچه براى صیرورت تامّ انسان در همه زمینهها و استعدادهاى متصور، ضرورت دارد و کمال اتمّ و سعادت اکمل او را تأمین مىکند و او را به مرتبة کامل... مىرساند، همه و همه، نزد ایشان است و ایشان، محلّ تجسّم تامّ و تقوّم نهایى این مراتباند.8
علوم غیبى پیامبر( َص )
«غیب» در مقابل «حضور و شهود»، عبارت است از: امور و دانشهایى که از حواسّ انسان پنهان است و هیچ راهى جز وحى یا الهام براى کسب آن وجود ندارد. پیامبران الهى و ائمه طاهرین: داراى علوم غیبى بودند. آیات و روایات بسیارى درباره بهرهمندى پیامبران و ائمه: از امور و علوم غیبى وجود دارد. در آیة 26 و 27 سورة جن مىخوانیم: )عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الاّ من ارتضى من رسول...(، که مفهوم آن، این است که خداوند جز رسولان برگزیدة خویش، کسى را از اسرار غیبى مطلع نمىسازد. و به علت این که پیامبر( َص )، رسول برگزیده و مورد رضایت او بوده،9 پس او را از غیب خویش آگاه ساخته است.
در آیة 44 سورة آل عمران، 49 سورة هود، 102 سورة یوسف و... نیز دربارة بهرهبردارى پیغمبر( َص )از علوم غیبى سخن به میان آمده است. اصولاً باید گفت: تمامى قرآن به طریق وحى و از راه شهودى به آن حضرت رسیده و جزو علوم غیبى ایشان محسوب مىگردد.
در روایات نیز دربارة این موضوع، فراوان سخن گفته شده است؛ از جمله، امام صادقعلیه السلام فرمود:
«به ما اهلبیت، علم منایا و بلایا (مرگها و مصیبتها) و انساب و وصایا و فصل الخطاب - (داورى به حق) داده شده است. ما، شیعیان خود را آن گونه که مرد? خانوادهاش را مىشناسد، مىشناسیم.»10
ابوبصیر مىگوید: به امام صادقعلیه السلام عرض کردم: آیا محمّد( َص ) هم ملکوت آسمانها و زمین را آن گونه که ابراهیمعلیه السلام دید، مشاهده کرده است؟ آن حضرت فرمود: آرى...11
در روایت دیگرى، ابوبصیر به نقل از حضرت باقرعلیه السلام مىگوید: از علىعلیه السلام دربارة علم پیامبر( َص ) پرسش شد، فرمود:
«علم پیامبر، شامل دانش تمامى پیامبران و رویدادهاى اتفاق افتاده و حوادثى که تا قیامت رخ خواهد داد، مىباشد...»12
علم رسول خدا( َص )گسترة زمان و حرکت تاریخ را در نوردیده بود؛ حدّى براى علم آن حضرت وجود ندارد. چیزى در جهانِ امکان یافت نمىشود جز آن که پیامبر( َص ) بر آن آگاه است؛ در مرحلة عقل، بر عالم عقول و در نشئة مثال، بر عالم مثال و کتاب محو و اثبات و در نشئة طبیعت، بر نشئة عالم طبیعت13.
بر خلاف تصور برخى از افراد، آن حضرت از قیامت و این که در چه مرحلهاى رخ مىدهد، هم آگاه بوده است. یکى از محققان در این باره مىگوید: پیامبراکرم( َص ) که انسان کامل است، چون به «امّالکتاب» رسید، از نشئة طبیعت و زمانى بالا آمده است... ؛ یعنى به جایى مىرسد که زمان، زیر پاى اوست. لذا هم از گذشته با خبر است و هم از آینده مستحضر... خداوند، آینده را هم... همچون حادثة مهمّ قیامت، براى آن حضرت تشریح مىکند. بلکه در حادثة معراج، بهشت را به او نشان مىدهد؛ همانطور که از جهنم بازدید مىکند... خداوند در معراج، عصارة قیامت را به صورت بهشت و جهنم براى آن حضرت متجلى ساخت. پس، رسول اکرم( َص ) نه تنها گذشته و آینده را مىفهمد و مىداند، بلکه همه آنها را مىبیند. اگرچه سیاق برخى از آیات، چنین است که کسى از جریان قیامت خبر ندارد؛ ولى با توجه به آیات سورة جن و سیاق آنها، به خوبى مشخص مىشود که خداوند، رسول مرتضاى خود را - یعنى رسولى که دینش? مرضىّ خاطر خداست - از آن آگاه مىسازد. و آیات نافى این مطلب، به علم استقلالى و بىواسطة افراد در دانستن واقعة قیامت نظر دارد. زیرا آنچه در عالم امکان یافت مىشود؛ اعم از عالم جبروت و ملکوت و ناسوت و عالم عقل و مثال ، همه مشهود انسان کامل؛ یعنى رسول خدا و معصومان: که به منزلة جان او هستند، مىباشد.14
برتر از قرآن کریم
گمان برخى از محققان بر آن است که «قرآن کریم»، برتر از پیغمبر( َص ) است. ظاهراً توجیه آنان، این است که قرآن، کلام خداوند و «ثقل اکبر» است. ولى ظاهراً این نظر درست نیست؛ زیرا در آیه شریفة )واتّبعوا النّور الّذى انزل معه(؛ پیامبر( َص )، متبوع و قرآن، تابع معرفى شده است و هیچ گاه رتبة تابع بسان متبوع نیست و نبوده است!
آیةالله جوادى آملى در این باره مىفرماید:
در آیة شریفه... ملاک «معیّت» را پیغمبر قرار داده، مىفرماید: «به نورى که همراه پیغمبر آمده، ایمان بیاورید.» دیگران به همراه نور مىروند؛ ولى نور به همراه پیغمبر آمده. پیغمبر، چه موجودى است که نور به همراه او مىآید؟... اگر بگوییم نور یا آفتاب به دنبال پیغمبر است؛ یعنى نورانیّت پیغمبر به مراتب بیشتر از آفتاب است، خداى سبحان... گویا مىفرماید: قرآن به همراه پیغمبر است، شما چرا به همراه آن حضرت نیستید؟! او، انسان کامل است. فرض ندارد موجودى انسان کامل، اولین صادر یا اولین ظاهر باشد، در عین حال معادل یا برتر داشته باشد.15
از آیة )و اتّبعوا النّور...( مىتوان استنباط کرد که: انسان کامل، اصل است و قرآن با انسان کامل است. در نشئة ناسوت و عالم طبیعت، قرآن «ثقل اکبر» است؛ ولى حقیقت آن است که موجودى در جهانِ امکان بالاتر از انسان کامل نیست؛ زیرا انسان کامل، اولین ظهور حق و جامعِ ظاهر و باطن قرآن است، و دیگر فرض ندارد که قرآن، درجهاى داشته باشد که انسان کامل آن را دارا نباشد، و حقیقت «الله» هم که جزو قرآن نیست تا گفته شود قرآن، برتر است؛ بلکه قرآن، کلام حق است، چنان که انسان کامل نیز کلمةاللّه است.16
علم خداوند و علم پیامبر( َص )
حدّ و مرز میان علم خداوند و علم پیامبر( َص ) کجاست؟ اگر پیامبر( َص ) به تمامى علوم گذشتگان و آیندگان و رخدادهاى آغاز خلقت تا نابودى جهان واقف است و از قیامت و رویدادهاى بعد از آن خبر دارد، به چه چیزى آگاه نیست و حدّ و مرز میان علم آن حضرت و علم خداى متعال کجاست؟
نخست باید گفت که: علم خداوند، ذاتى و اصیل است و پیامبر( َص )در هر رتبه و مکانتى که باشد، فقرِ محض است و با تمامى وجود خویش، محتاج درگاه الهى است و خود نیز به این حقیقت? اعتراف و اذعان داشته است. برخى از آیات قرآنى که نفى علم و قدرت از پیامبر( َص )کرده، نظر به استقلالى بودن آنها دارد. نیز بنابر پارهاى از احادیث و سخنهاى بزرگان، رسول خدا( َص ) علم به ذات الهى ندارد. در روایتى آمده است:
«إنّ لله عزّوجلّ علمین: علماً عنده لم یطّلع علیه احد خلقه، و علماً نبذه الى ملائکته و رسله. فما نبذه الى ملائکته و رسله، فقد انتهى الینا17؛ خداوند، داراى دو علم است: علمى که احدى را نسبت به آن آگاه ننموده، و علمى که آن را به ملائکه و رسولان خویش واگذار کرده است. آنچه به فرشتگان و رسولان خویش واگذار کرده، قطعاً به ما (اهلبیت) رسیده است.»
در روایت دیگرى، امام باقرعلیه السلام میفرماید: «انّ للّه عزّوجلّ علمین: علم لایعلمه الاّ هو، و علم علّمه ملائکته و رسله، فما علّمه ملائکته و رسله: فنحن نعلمه18؛ خداى عزّوجلّ دو علم دارد: علمى که جز او کسى نداند، و علمى که آن را به فرشتگان و رسولان خویش تعلیم داده است. علمى را که به ملائکه و رسولانش تعلیم داده، ما هم مىدانیم.»
ظاهراً این علمى که از پیامبر( َص ) و بالتّبع از ائمه( َص ) مخفى مانده، علم هفتاد و سومین حرف از حروف 73 گانة «اسم اعظم» است. ناگفته نماند که در روایات فراوانى از صادقینعلیهما السلام نقل شده که: «اسم اعظم 73 حرف است؛ به حضرت آدم 25حرف داده شد، به حضرت نوح 25 حرف و... و به پیامبر اسلام( َص ) 72 حرف. و یک حرف آن نزد پروردگار، مخزون و مکنون است و احدى از مخلوقات? آن را نمىداند.»19
در سخن برخى از محققان در این باره آمده است:
مسلّم است که حضرت حق، عالِم به تمام ذرات مىباشد و براى همین، استعمال کلمة غیب نسبت به او درست نیست؛ زیرا بر او چیزى پنهان و مخفى نیست، و علم او نسبت به تمامى موجودات، حضورى و ذاتى است.
شاید علت این که در برخى از روایات آمده که ائمّه: عالم به غیب نیستند، همین مراد است؛ زیرا آنچه از ائمّه: مخفى است، منحصر به حضرت بارى تعالى است، و عالَم نزد آنان پنهان و پوشیده نیست و لذا نباید گفت آنان عالِم به غیب هستند.20 آرى اگر امورى را که از دید و نظر دیگران پنهان است، لحاظ کنیم و از این جهت، ائمّه: را عالم به این امور بدانیم، مىتوانیم بگوییم به غیب آگاه هستند. آیةالله میرزا حسن آشتیانى در این باره مىگوید:
اخبار متواتر دلالت دارد که علم ائمّة هدى: متعلق به جمیع معلومات حق سبحانه و تعالى است و فقط از حیطة علم آن بزرگواران، آنچه حق براى ذاتش اختصاص داده، خارج است. روایاتى که معارض این اخبار متواتر است، باید تأویل یا طرح گردد.21
عدم استفاده از علوم غیبی و قدرت بیکران
آیا پیامبر( َص ) از علوم غیبى خویش و قدرت فراوانش در رخدادها و زندگى شخصى خویش و تصمیمگیرىها و عزل و نصبها و... بهرهبردارى مىکرد؟
پاسخ، آن است که: آن حضرت بنا به مصالحى، غالباً از چنین دانشهایى و قدرت الهى خویش استفاده نمىکرد و مانند دیگران و با توجه به ظواهر و شواهد و بیّنه، طىّ طریق و حکم کرده و برخورد مىنمود.
علامه طباطبایى در این باره مىنویسد: «پیغمبر( َص ) به نصّ قرآن کریم و همچنین امام معصوم از عترت پیامبر، بشرى است همانند دیگر افراد بشر و اعمالى که در مسیر زندگى انجام مىدهد؛ مانند اعمال دیگر افراد بشر، در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى قرار دارد. پیامبر( َص ) یا امامعلیه السلام نیز مانند دیگران، خیر و شر و نفع و ضرر کارها را از روى علم عادى تشخیص داده، آن چه را شایستة اقدام مىبیند، در انجام آن مىکوشد، و در جایى که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق باشد، به هدف اصابت مىکند، و در جایى که اسباب و شرایط مساعدت نکند، از پیش نمىورد. و اینکه پیامبر یا امام به اذن خدا به جزئیات همة حوادث از گذشته و آینده واقف است، تأثیرى در اعمال اختیارى وى ندارد. پیامبر یا امام مانند دیگر انسانها، بندة خدا و به تکالیف و مقررات دینى مکلّف و موظّف است و سرپرستى و پیشوایى را که از خدا دارد، باید با موازین عادى انسانى انجام دهد و نهایت کوشش را در راه احیاى کلمة حق و برپا نگه داشتن دین بنماید.»22
در پاسخ دیگرى، آمده است:
«خداوند در قرآن کریم ـ در آیات بسیار ـ کفار و مشرکین را دشمن خود و دشمن اولیاء خود معرفى فرموده و از افعال زشت آنها بیزارى جسته و آنها را لعنت فرموده؛ ولى با وجود قدرت و توانایى، این دشمنان را دفع نکرده و نمىکند. حال که دفع نکرده، آیا مىتوان گفت: قدرت ندارد؟
مگر هرکس هرچه قدرت دارد، صلاح است انجام دهد؟... هر حکمتى که دربارة دفع نکردن خدا، دشمنان را مىباشد، همان حکمت اقتضا کرده که پیغمبر و امام که خلیفه و امین اسرار خدایند، به غیر طریق عادى دفع دشمن نفرمایند. حکمت بالغة حق اقتضا کرده که دنیا، خانة امتحان و اختیار و خانه غرور باشد و بشر در دنیا داراى اختیار و قدرت باشد. اجبار و اکراه در امور دین نباشد. راه خیر و شر توسط حجّت ظاهرى و باطنى برای مردم واضح شود... حکمتش اقتضا نموده که مردم، مختار باشند و اختیار را از آنها سلب نفرماید. براى آنها آجال معیّنه، مقدر فرموده است و هیچگاه پیغمبر و ائمّه: بر خلاف اقتضاى حکمت و مقدرات الهى کار نمىکنند، و دستگاه خلقت دنیا و اهل دنیا را بر هم نمىزنند مگر در موارد مخصوصى که به اذن پروردگار بخواهند «معجزهاى» بنمایند... پیغمبر و ائمّه: مستجاب الدّعوهاند و اسم اعظم را مىدانند و هیچ شکّ و شبههاى در آن نیست؛ ولى با وجود این، در هر موردى خدا را به اسم اعظم نخواندند که فوراً اجابت شوند و دفع شر و دشمن از خود و بستگان و مؤمنین بشود، و همان حکمتى که اقتضا کرده آنان صبر کنند و از خدا نخواهند، با آنکه مىتوانستند، اقتضا نموده که اِعمال قدرت مقام رسالت و امامت ننمایند و اقتضا کرده که مثلاً مؤمنینِ جن را که مطیع آنان هستند، براى دفع دشمن مأمور نکنند و تسلیم قضا و قدر الهى باشند.
حکمت دیگر در آن که از راه غیر عادى دشمن را از خود دفع نکردند، آن است که: چنان که در گفتار خود بسیار مىفرمودند، در کردار نیز خود را تسلیم ورودِ عوارض و حالات بشریت و مخلوقیت بنمایند تا کاملاً مقام بندگى و مخلوقیت خود را قولاً و عملاً اثبات فرمایند و دستور پروردگار را که فرمود: )قل انّما أنا بشرٌ مثلکم( عملى فرمایند تا آنکه مردمان جاهل، به ساحت قدس پروردگار توهین ننمایند و مقام ربوبیت و الوهیت را براى آنان ادعا نکنند و [مردم] عبادت خود را براى ائمّه قرار ندهند.»23
پی نوشت ها:
1. ر.ک: معرفتشناسى در قرآن، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1378ش، ص 215 و 216.
2. پژوهشى در معارف امامیه، علیرضا مسجد جامعى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1380ش، ج 2، ص 682. (با اندکی تغییر)
3. همان، ص 675 - 677.
4. همان، ص 677.
5. همان، ص 678.
6. ر.ک: همان، ص 684 و 685.
7. بحارالانوار، ج 37، ص 208.
8. پژوهشى در معارف امامیه، ج 2، ص 687.
9. ر.ک: تفسیر صافى، دارالمرتضى، مشهد، چاپ اول، ج 5، ص 238.
10. بصائرالدرجات، منشورات اعلمى، تهران، چاپ دوم، 1374ش، ص 288.
11. همان، ص 127.
12. ر.ک: همان، ص 147؛ الولایة التکوینیه، جلال الدین الصغیر، دارالاعراف، بیروت، چاپ دوم، 1419 ق، ص 192.
13. تفسیر موضوعی قرآن کریم (سیرة رسول اکرم(ص) در قرآن)، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1376ش، ج 8، ص245.
14. ر.ک: همان، ص 238 (با تصرف).
15. همان، ص 305 و 306.
16. همان، ج 9، ص 296.
17. کافى، دارصعب و دارالتعارف، بیروت، چاپ چهارم، 1401 ق، ج 1، ص 255.
18. همان، ص 256.
19. اثبات ولایت، شیخ على نمازى، نشر نیک معارف، چاپ اول، 1375 ش، ص 99.
20. ر.ک: نشان از بىنشانها، شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى، انتشارات جمهورى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ص 164 و 165.
21. پژوهشى در معارف امامیه، ج 2، حاشیة ص685.
22. همان، ص 683 (با تصرف).
23. اثبات ولایت، ص 283 - 287.