آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

انسان، توانایى درک و استنباط معلومات فراتر از ظرفیت خود را ندارد. از این رو، بسیارى از مردم به انکار معلومات فراذهنى خود پرداخته‏اند. در مقابل، گروه اندکى در پرتو بهره‏بردارى از علوم غیر مادى - که در قالب اشراق، الهام، رؤیاهاى صادقه، وحى، مکاشفه و... تجلّى مى‏کند - توانسته‏اند فراتر بیندیشند و معلومات خویش را محدود به یافته‏هایى که با ابزار و آلات مرسوم و معمول هر دوره کسب مى‏شده، ننمایند. این فرهیختگان به علت اتصال به عالم غیب و ملکوت و لوح محفوظ، و ارتباط با ماوراى ماده، پردة ‏پندار دریدند و به تناسب صفا و صیقلى که به روح خویش دادند، از علوم الهى سود گرفتند.
در این مقاله، دریچه‏اى به سوى علم بیکران معدن وحى، حضرت رسول اکرم‏( َص ) گشوده شده است.
راه‏هاى معرفت شناسى‏
راه‏هاى معرفت‏شناسى عبارت است از:
1. راه حس، که براى همه مردم باز است.
2. راه عقل، که برخى از مردم توانایى پیمودنش را دارند.
3. راه تهذیب و تزکیه، که براى دلدادگان حق و عرفا گشوده شده است.
4. راه وحى و معرفت شهودى، که مختصّ انبیاى الهى و معصومان: است.
میان راه سوم و چهارم، تفاوت جوهرى وجود ندارد؛ ولى راه چهارم، مصون از اشتباه و خطاست؛ اما راه سوم این گونه نیست. نیز از طریق وحى، علاوه بر معارف تکوینى غیبى، معارف تشریعى هم حاصل مى‏شود.1
لدنّى و شهودى بودن علم معصومعلیه السلام
علامه طباطبایى دربارة «علم امام» مى‏فرماید:
امام در هر شرایطى که باشد، به اذن خداوند به حقایق جهان هستى واقف است؛ اعم از آنها که تحت حس قرار دارند و آنهایى که بیرون از دایرة حس‌اند، مانند: موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده. دلیل ما از راه نقل، روایات متواترى است که در جوامع حدیثی شیعه، مانند: کافى، بصائر، کتب صدوق و بحارالانوار ضبط شده است. به موجب این روایات - که به حدّ و حصر نمى‏آید - امام از راه «موهبت الهى» نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هرچه را بخواهد، به اذن خدا مى‏داند.2
کِندى - فیلسوف بزرگ اسلامى - دربارة «علم شهود» مى‏گوید:
علمى است که خداوند به پیامبر عطا فرموده است و بر خلاف ریاضیات و منطق، بى‏تحقیق و اجتهاد و قرائت و کتابت و صناعت کسب شده و به گذشت زمان نیازمند نیست. این علم بنا به مشیت خداوند، از طریق تزکیه و اشراق نفس حاصل مى‏شود و با توفیق و حمایت و الهام و رسالات الهى، به حقیقت نائل مى‏شود.3
این علم، بدون تأمل و تفکر و اکتساب حاصل مى‏شود و از راه‏هاى محسوس و معمول به دست نمى‏آید، بلکه ربّانى است. غزالى دربارة راه‏هاى کسب معرفت، گوید:
بشر از دو راه، کسب معرفت و تحصیل علم مى‏کند؛ یکى، از راه آموزش انسانى و دیگرى، از طریق تعلیم ربّانى.
وى دربارة راه دوم مى‏گوید:
راه دوم؛ یعنى تعلیم ربّانى نیز بر دو گونه است؛ اول، وحى است. «وحى» چنین است که وقتى روح به مرحلة کمال رسید، آلودگى‏هاى طبیعت از دامنش پاک مى‏شود و از بندهاى آز و آرزو آزاد مى‏گردد. آنگاه خداوند متعال به حُسن عنایت خود، به چنین روحى توجهى خاص و لطفى مخصوص نشان مى‏دهد و سپس نقش تمامى علوم را در آن روح ترسیم مى‏کند. بنابراین، علم انبیا از همة علوم‌بشر، شریف‏تر و والاتر است؛ زیرا بى‏واسطه از پروردگار گرفته شده است...4
این طریقه، طریقه‏اى ربّانى و الهى است و مخصوص افرادی است که داراى روحى صاف و صیقلى یافته و پاک و مطهر مى‏باشند. در این طریق «معلّم»، خداست و «متعلّم»، ولىِّ بر حقّ خدا؛ یعنى پیامبر یا امام است و «علم» از محضر ربوبى و نزد خداوند اخذ مى‏شود. از این رو، به آن «علم لدنّى» مى‏گویند. این علم بى‏واسطة بشرى، به انسانِ کامل اعطا مى‏شود. براى همین در تعریف آن گویند:
علم لدنّى، نورى است که از مصباح غیب بر دل مصفا و لطیف آدمى بیفتد و اسرار الهى را جلوه‏گر سازد؛ بى‏آنکه میان نفس و خدا، واسطه‏اى باشد.5
گسترة علم پیامبر( َص )
فلسفة ارسال رسل و انزال کتب، آشنا ساختن مردم با معارف الهى و تکمیل نفوس انسانى و برپایى قسط و عدل در جامعه است. براى نشر و بسط مقاصد انبیا و پى‏گیرى اهداف مقدسشان و رفع مشکلات اساسى و حلّ اختلافات کلیدى، مى‏بایست جانشینانى از سوى آنان تعیین و براى مردم منصوب مى‏گشت.
از آنجا که انبیا و اوصیاى آنان در رأس جوامع خویش قرار داشتند و منصب رهبرى به دست با کفایتشان بود، مى‏بایست جامع کمالات علمى و معنوى و توانایى پاسخ گویى به تمام سؤالات را دارا باشند و هیچ‏گاه از پاسخ‏گویى درمانده و عاجز نگردند، که چنین بود و شواهد و نقل‏هاى تاریخى مؤید این حقیقت است و نیز بیانگر این موضوع است که افضل و اعلم همه افراد در هر عصر و زمانى، انبیا و جانشینان‌شان بوده‏اند.
با توجه به عقل و نقل، مى‏توان دریافت و اذعان کرد که در این موضوع، خاتم انبیا و جانشینان ایشان، گوى سبقت را از دیگر پیغمبران و اوصیایشان ربوده بودند. احاطة این فرزانگان به انواع علوم و فنون و معارف، آن چنان مایة شگفتى و احترام بود که قول و سخنشان دربارة هر مسئلة دشوار و بغرنج که براى فقها و اندیشمندان معاصرشان پیش مى‏آمد، حجّت و حکم قاطع بود و هیچ چیزى نبوده که از پیامبر خدا( َص ) و عترت او بپرسند و آنان با کمال سهولت بدان پاسخ قانع کننده ندهند. بدیهى است که اگر علوم آنان از راه فراگیرى از استاد و معلّم بود، مى‏بایست اولاً در میان امت، افضل از آنان هم وجود داشته باشند، و ثانیاً عمر امامانى مانند: حضرت جواد و حضرت هادى‏علیهما السلام براى چنان احاطه‏اى کافى نباشد.6
علت این که افضل از آنان وجود نداشته و پیامبر و تمامى ائمه: از جهت علمى، همتا یا قریب الافق بوده و احدى از آنان از پاسخ به سؤالات گوناگون درمانده نشده‏اند، مشخص مى‏شود که سرچشمة علم آنان، معلم و استاد و کتاب و کاغذ نبوده است. آنان از منبع «وحى» بهره‏مند مى‏شده، با «علم شهودى» به حقایق دست مى‏یافته‏اند و با «علم حضورى» بی‏کران خود به حلّ مشکلات در موضوعات و مسائل مختلف مى‏پرداختند و براى همین، هیچ‌گاه از پاسخ‌گویى طفره نمى‏رفتند و دچار عجز نمى‏گشتند.
گسترة علمى پیامبر( َص ) بدان پایه بود که در خطبة خویش، در «غدیر خم» فرمود:
«معاشرالناس! ما من علم الاّ و قد احصاه الله فىّ...7؛ اى گروه مردم! هیچ علمى نیست جز آن که خداوند آن را در من احصا کرده است...»
در حدیثى که در منابع معتبر شیعه و سنّى آمده، آن حضرت فرمود: انا مدینة العلم و علىّ بابها...؛ گفته‏اند: الف و لامِ «العلم» براى استغراق است و همه دانش‏ها را در بر مى‏گیرد. لذا آن حضرت در هر دانشى، استاد و خبره و سر آمد همگان بود. در کتاب کلام جاودانه، دربارة علم پیامبر و ائمه: آمده است: مراتبى از علم حقیقى و قدرت اعطایى در نزد پیامبراکرم‏( َص )نزد ائمة طاهرین‏: است...
این علم، از دقیق‏ترین حقایق الهى و اسرار معرفت تا مبانى علم هدایت و فطرت و تربیت و سیاست و عدالت و... همه را دربرمى‏گیرد؛ یعنى آنچه ممکن است انسان به آن برسد و آنچه براى صیرورت تامّ انسان در همه زمینه‏ها و استعدادهاى متصور، ضرورت دارد و کمال اتمّ و سعادت اکمل او را تأمین مى‏کند و او را به مرتبة کامل... مى‏رساند، همه و همه، نزد ایشان است و ایشان، محلّ تجسّم تامّ و تقوّم نهایى این مراتب‏اند.8
علوم غیبى پیامبر( َص )
«غیب» در مقابل «حضور و شهود»، عبارت است از: امور و دانش‏هایى که از حواسّ انسان پنهان است و هیچ راهى جز وحى یا الهام براى کسب آن وجود ندارد. پیامبران الهى و ائمه طاهرین: داراى علوم غیبى بودند. آیات و روایات بسیارى درباره بهره‏مندى پیامبران و ائمه: از امور و علوم غیبى وجود دارد. در آیة 26 و 27 سورة جن مى‏خوانیم: )عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الاّ من ارتضى من رسول...(، که مفهوم آن، این است که خداوند جز رسولان برگزیدة خویش، کسى را از اسرار غیبى مطلع نمى‏سازد. و به علت این که پیامبر( َص )، رسول برگزیده و مورد رضایت او بوده،‏9 پس او را از غیب خویش آگاه ساخته است.
در آیة 44 سورة آل عمران، 49 سورة هود، 102 سورة یوسف و... نیز دربارة بهره‏بردارى پیغمبر( َص )از علوم غیبى سخن به میان آمده است. اصولاً باید گفت: تمامى قرآن به طریق وحى و از راه شهودى به آن حضرت رسیده و جزو علوم غیبى ایشان محسوب مى‏گردد.
در روایات نیز دربارة این موضوع، فراوان سخن گفته شده است؛ از جمله، امام صادق‏علیه السلام فرمود:
«به ما اهل‏بیت، علم منایا و بلایا (مرگ‏ها و مصیبت‏ها) و انساب و وصایا و فصل الخطاب - (داورى به حق) داده شده است. ما، شیعیان خود را آن گونه که مرد? خانواده‏اش را مى‏شناسد، مى‏شناسیم.»10
ابوبصیر مى‏گوید: به امام صادق‏علیه السلام عرض کردم: آیا محمّد( َص ) هم ملکوت آسمان‏ها و زمین را آن گونه که ابراهیمعلیه السلام دید، مشاهده کرده است؟ آن حضرت فرمود: آرى...11
در روایت دیگرى، ابوبصیر به نقل از حضرت باقرعلیه السلام مى‏گوید: از على‏علیه السلام دربارة علم پیامبر( َص ) پرسش شد، فرمود:
«علم پیامبر، شامل دانش تمامى پیامبران و رویدادهاى اتفاق افتاده و حوادثى که تا قیامت رخ خواهد داد، مى‏باشد...»12
علم رسول خدا( َص )گسترة زمان و حرکت تاریخ را در نوردیده بود؛ حدّى براى علم آن حضرت وجود ندارد. چیزى در جهانِ امکان یافت نمى‏شود جز آن که پیامبر( َص ) بر آن آگاه است؛ در مرحلة عقل، بر عالم عقول و در نشئة مثال، بر عالم مثال و کتاب محو و اثبات و در نشئة طبیعت، بر نشئة عالم طبیعت‏13.
بر خلاف تصور برخى از افراد، آن حضرت از قیامت و این که در چه مرحله‌اى رخ مى‏دهد، هم آگاه بوده است. یکى از محققان در این باره مى‏گوید: پیامبراکرم( َص ) که انسان کامل است، چون به «ام‏ّالکتاب» رسید، از نشئة طبیعت و زمانى بالا آمده است... ؛ یعنى به جایى مى‏رسد که زمان، زیر پاى اوست. لذا هم از گذشته با خبر است و هم از آینده مستحضر... خداوند، آینده را هم... همچون حادثة مهمّ قیامت، براى آن حضرت تشریح مى‏کند. بلکه در حادثة معراج، بهشت را به او نشان مى‏دهد؛ همان‌طور که از جهنم بازدید مى‏کند... خداوند در معراج، عصارة قیامت را به صورت بهشت و جهنم براى آن حضرت متجلى ساخت. پس، رسول اکرم( َص ) نه تنها گذشته و آینده را مى‏فهمد و مى‏داند، بلکه همه آنها را مى‏بیند. اگرچه سیاق برخى از آیات، چنین است که کسى از جریان قیامت خبر ندارد؛ ولى با توجه به آیات سورة جن و سیاق آنها، به خوبى مشخص مى‏شود که خداوند، رسول مرتضاى خود را - یعنى رسولى که دینش? مرضىّ خاطر خداست - از آن آگاه مى‏سازد. و آیات نافى این مطلب، به علم استقلالى و بى‏واسطة افراد در دانستن واقعة قیامت نظر دارد. زیرا آنچه در عالم امکان یافت مى‏شود؛ اعم از عالم جبروت و ملکوت و ناسوت و عالم عقل و مثال ، همه مشهود انسان کامل؛ یعنى رسول خدا و معصومان: که به منزلة جان او هستند، مى‏باشد.14
برتر از قرآن کریم‏
گمان برخى از محققان بر آن است که «قرآن کریم»، برتر از پیغمبر( َص ) است. ظاهراً توجیه آنان، این است که قرآن، کلام خداوند و «ثقل اکبر» است. ولى ظاهراً این نظر درست نیست؛ زیرا در آیه شریفة )واتّبعوا النّور الّذى انزل معه(؛ پیامبر( َص )، متبوع و قرآن، تابع معرفى شده است و هیچ گاه رتبة تابع بسان متبوع نیست و نبوده است!
آیةالله جوادى آملى در این باره مى‏فرماید:
در آیة شریفه... ملاک «معیّت» را پیغمبر قرار داده، مى‏فرماید: «به نورى که همراه پیغمبر آمده، ایمان بیاورید.» دیگران به همراه نور مى‏روند؛ ولى نور به همراه پیغمبر آمده. پیغمبر، چه موجودى است که نور به همراه او مى‏آید؟... اگر بگوییم نور یا آفتاب به دنبال پیغمبر است؛ یعنى نورانیّت پیغمبر به مراتب بیشتر از آفتاب است، خداى سبحان... گویا مى‏فرماید: قرآن به همراه پیغمبر است، شما چرا به همراه آن حضرت نیستید؟! او، انسان کامل است. فرض ندارد موجودى انسان کامل، اولین صادر یا اولین ظاهر باشد، در عین حال معادل یا برتر داشته باشد.15
از آیة )و اتّبعوا النّور...( مى‏توان استنباط کرد که: انسان کامل، اصل است و قرآن با انسان کامل است. در نشئة ناسوت و عالم طبیعت، قرآن «ثقل اکبر» است؛ ولى حقیقت آن است که موجودى در جهانِ امکان بالاتر از انسان کامل نیست؛ زیرا انسان کامل، اولین ظهور حق و جامعِ ظاهر و باطن قرآن است، و دیگر فرض ندارد که قرآن، درجه‏اى داشته باشد که انسان کامل آن را دارا نباشد، و حقیقت «الله» هم که جزو قرآن نیست تا گفته شود قرآن، برتر است؛ بلکه قرآن، کلام حق است، چنان که انسان کامل نیز کلمةاللّه است.16
علم خداوند و علم پیامبر( َص )
حدّ و مرز میان علم خداوند و علم پیامبر( َص ) کجاست؟ اگر پیامبر( َص ) به تمامى علوم گذشتگان و آیندگان و رخدادهاى آغاز خلقت تا نابودى جهان واقف است و از قیامت و رویدادهاى بعد از آن خبر دارد، به چه چیزى آگاه نیست و حدّ و مرز میان علم آن حضرت و علم خداى متعال کجاست؟
نخست باید گفت که: علم خداوند، ذاتى و اصیل است و پیامبر( َص )در هر رتبه و مکانتى که باشد، فقرِ محض است و با تمامى وجود خویش، محتاج درگاه الهى است و خود نیز به این حقیقت? اعتراف و اذعان داشته است. برخى از آیات قرآنى که نفى علم و قدرت از پیامبر( َص )کرده، نظر به استقلالى بودن آنها دارد. نیز بنابر پاره‏اى از احادیث و سخن‏هاى بزرگان، رسول خدا( َص ) علم به ذات الهى ندارد. در روایتى آمده است:
«إنّ لله عزّوجلّ علمین: علماً عنده لم یطّلع علیه احد خلقه، و علماً نبذه الى ملائکته و رسله. فما نبذه الى ملائکته و رسله، فقد انتهى الینا17؛ خداوند، داراى دو علم است: علمى که احدى را نسبت به آن آگاه ننموده، و علمى که آن را به ملائکه و رسولان خویش واگذار کرده است. آنچه به فرشتگان و رسولان خویش واگذار کرده، قطعاً به ما (اهل‌بیت) رسیده است.»
در روایت دیگرى، امام باقرعلیه السلام می‌فرماید: «انّ للّه عزّوجلّ علمین: علم لایعلمه الاّ هو، و علم علّمه ملائکته و رسله، فما علّمه ملائکته و رسله: فنحن نعلمه‏18؛ خداى عزّوجلّ دو علم دارد: علمى که جز او کسى نداند، و علمى که آن را به فرشتگان و رسولان خویش تعلیم داده است. علمى را که به ملائکه و رسولانش تعلیم داده، ما هم مى‏دانیم.»
ظاهراً این علمى که از پیامبر( َص ) و بالتّبع از ائمه‏( َص ) مخفى مانده، علم هفتاد و سومین حرف از حروف 73 گانة «اسم اعظم» است. ناگفته نماند که در روایات فراوانى از صادقین‏علیهما السلام نقل شده که: «اسم اعظم 73 حرف است؛ به حضرت آدم ‏25حرف داده شد، به حضرت نوح 25 حرف و... و به پیامبر اسلام( َص ) 72 حرف. و یک حرف آن نزد پروردگار، مخزون و مکنون است و احدى از مخلوقات? آن را نمى‏داند.»19
در سخن برخى از محققان در این باره آمده است:
مسلّم است که حضرت حق، عالِم به تمام ذرات مى‏باشد و براى همین، استعمال کلمة غیب نسبت به او درست نیست؛ زیرا بر او چیزى پنهان و مخفى نیست، و علم او نسبت به تمامى موجودات، حضورى و ذاتى است.
شاید علت این که در برخى از روایات آمده که ائمّه: عالم به غیب نیستند، همین مراد است؛ زیرا آنچه از ائمّه: مخفى است، منحصر به حضرت بارى تعالى است، و عالَم نزد آنان پنهان و پوشیده نیست و لذا نباید گفت آنان عالِم به غیب هستند.20 آرى اگر امورى را که از دید و نظر دیگران پنهان است، لحاظ کنیم و از این جهت، ائمّه: را عالم به این امور بدانیم، مى‏توانیم بگوییم به غیب آگاه هستند. آیة‌الله میرزا حسن آشتیانى در این باره مى‏گوید:
اخبار متواتر دلالت دارد که علم ائمّة هدى‏: متعلق به جمیع معلومات حق سبحانه و تعالى است و فقط از حیطة علم آن بزرگواران، آنچه حق براى ذاتش اختصاص داده، خارج است. روایاتى که معارض این اخبار متواتر است، باید تأویل یا طرح گردد.21
عدم استفاده از علوم غیبی و قدرت بیکران‏
آیا پیامبر( َص ) از علوم غیبى خویش و قدرت فراوانش در رخدادها و زندگى شخصى خویش و تصمیم‏گیرى‏ها و عزل و نصب‏ها و... بهره‏بردارى مى‏کرد؟
پاسخ، آن است که: آن حضرت بنا به مصالحى، غالباً از چنین دانش‏هایى و قدرت الهى خویش استفاده نمى‏کرد و مانند دیگران و با توجه به ظواهر و شواهد و بیّنه، طىّ طریق و حکم کرده و برخورد مى‏نمود.
علامه طباطبایى در این باره مى‏نویسد: «پیغمبر( َص ) به نصّ قرآن کریم و همچنین امام معصوم از عترت پیامبر، بشرى است همانند دیگر افراد بشر و اعمالى که در مسیر زندگى انجام مى‏دهد؛ مانند اعمال دیگر افراد بشر، در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى قرار دارد. پیامبر( َص ) یا امام‏علیه السلام نیز مانند دیگران، خیر و شر و نفع و ضرر کارها را از روى علم عادى تشخیص داده، آن چه را شایستة اقدام مى‏بیند، در انجام آن مى‏کوشد، و در جایى که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق باشد، به هدف اصابت مى‏کند، و در جایى که اسباب و شرایط مساعدت نکند، از پیش نمى‏ورد. و اینکه پیامبر یا امام به اذن خدا به جزئیات همة حوادث از گذشته و آینده واقف است، تأثیرى در اعمال اختیارى وى ندارد. پیامبر یا امام مانند دیگر انسان‏ها، بندة خدا و به تکالیف و مقررات دینى مکلّف و موظّف است و سرپرستى و پیشوایى را که از خدا دارد، باید با موازین عادى انسانى انجام دهد و نهایت کوشش را در راه احیاى کلمة حق و برپا نگه داشتن دین بنماید.»22
در پاسخ دیگرى، آمده است:
«خداوند در قرآن کریم ـ در آیات بسیار ـ کفار و مشرکین را دشمن خود و دشمن اولیاء خود معرفى فرموده و از افعال زشت آنها بیزارى جسته و آنها را لعنت فرموده؛ ولى با وجود قدرت و توانایى، این دشمنان را دفع نکرده و نمى‏کند. حال که دفع نکرده، آیا مى‏توان گفت: قدرت ندارد؟
مگر هرکس هرچه قدرت دارد، صلاح است انجام دهد؟... هر حکمتى که دربارة دفع نکردن خدا، دشمنان را مى‏باشد، همان حکمت اقتضا کرده که پیغمبر و امام که خلیفه و امین اسرار خدایند، به غیر طریق عادى دفع دشمن نفرمایند. حکمت بالغة حق اقتضا کرده که دنیا، خانة امتحان و اختیار و خانه غرور باشد و بشر در دنیا داراى اختیار و قدرت باشد. اجبار و اکراه در امور دین نباشد. راه خیر و شر توسط حجّت ظاهرى و باطنى برای مردم واضح شود... حکمتش اقتضا نموده که مردم، مختار باشند و اختیار را از آنها سلب نفرماید. براى آنها آجال معیّنه، مقدر فرموده است و هیچ‌گاه پیغمبر و ائمّه: بر خلاف اقتضاى حکمت و مقدرات الهى کار نمى‏کنند، و دستگاه خلقت دنیا و اهل دنیا را بر هم نمى‏زنند مگر در موارد مخصوصى که به اذن پروردگار بخواهند «معجزه‏اى» بنمایند... پیغمبر و ائمّه: مستجاب الدّعوه‏اند و اسم اعظم را مى‏دانند و هیچ شکّ و شبهه‏اى در آن نیست؛ ولى با وجود این، در هر موردى خدا را به اسم اعظم نخواندند که فوراً اجابت شوند و دفع شر و دشمن از خود و بستگان و مؤمنین بشود، و همان حکمتى که اقتضا کرده آنان صبر کنند و از خدا نخواهند، با آنکه مى‏توانستند، اقتضا نموده که اِعمال قدرت مقام رسالت و امامت ننمایند و اقتضا کرده که مثلاً مؤمنینِ جن را که مطیع آنان هستند، براى دفع دشمن مأمور نکنند و تسلیم قضا و قدر الهى باشند.
حکمت دیگر در آن که از راه غیر عادى دشمن را از خود دفع نکردند، آن است که: چنان که در گفتار خود بسیار مى‏فرمودند، در کردار نیز خود را تسلیم ورودِ عوارض و حالات بشریت و مخلوقیت بنمایند تا کاملاً مقام بندگى و مخلوقیت خود را قولاً و عملاً اثبات فرمایند و دستور پروردگار را که فرمود: )قل انّما أنا بشرٌ مثلکم( عملى فرمایند تا آن‌که مردمان جاهل، به ساحت قدس پروردگار توهین ننمایند و مقام ربوبیت و الوهیت را براى آنان ادعا نکنند و [مردم] عبادت خود را براى ائمّه قرار ندهند.»23
پی نوشت ها:
1. ر.ک: معرفت‏شناسى در قرآن، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1378ش، ص 215 و 216.
2. پژوهشى در معارف امامیه، علی‌رضا مسجد جامعى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1380ش، ج 2، ص 682. (با اندکی تغییر)
3. همان، ص 675 - 677.
4. همان، ص 677.
5. همان، ص 678.
6. ر.ک: همان، ص 684 و 685.
7. بحارالانوار، ج 37، ص 208.
8. پژوهشى در معارف امامیه، ج 2، ص 687.
9. ر.ک: تفسیر صافى، دارالمرتضى، مشهد، چاپ اول، ج 5، ص 238.
10. بصائرالدرجات، منشورات اعلمى، تهران، چاپ دوم، 1374ش، ص 288.
11. همان، ص 127.
12. ر.ک: همان، ص 147؛ الولایة التکوینیه، جلال الدین الصغیر، دارالاعراف، بیروت، چاپ دوم، 1419 ق، ص 192.
13. تفسیر موضوعی قرآن کریم (سیرة رسول اکرم(ص) در قرآن)، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1376ش، ج 8، ص‌245.
14. ر.ک: همان، ص 238 (با تصرف).
15. همان، ص 305 و 306.
16. همان، ج 9، ص 296.
17. کافى، دارصعب و دارالتعارف، بیروت، چاپ چهارم، 1401 ق، ج 1، ص 255.
18. همان، ص 256.
19. اثبات ولایت، شیخ على نمازى، نشر نیک معارف، چاپ اول، 1375 ش، ص 99.
20. ر.ک: نشان از بى‏نشان‏ها، شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى، انتشارات جمهورى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ص 164 و 165.
21. پژوهشى در معارف امامیه، ج 2، حاشیة ص685.
22. همان، ص 683 (با تصرف).
23. اثبات ولایت، ص 283 - 287.

تبلیغات