آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

پس از ظهور اسلام در سرزمین حجاز، چالش‏هاى فراوانى در مسیر رشد و توسعه این مکتب وجود داشت. البته پس از رحلت رسول گرامى اسلام، نخستین و شاید بزرگ‏ترین آسیب? متوجه این دین گردید و آن، اختلافات و کشمکش‏هاى بسیارى بود که بر سر حاکمیت رخ داد و در نتیجه، حوادث ناگوارى را به بار آورد. بدعت‏ها و انحرافات عقیدتى زیادى نیز در این مسیر پدیدار شد که هر یک، به گونه‏اى دامن‏گیر جامعة مسلمانان گردید. با روى کار آمدن دولت عباسیان، و گسترش ترجمه و تدوین کتاب‏هاى غیر اسلامى، سیر جدیدى در پیدایش مکتب‏هاى عقیدتى مختلف در جهان اسلام آغاز شد و گونه‏اى دگراندیشى در میان اندیشمندان اسلامى پدید آمد که پى‏آمدهاى آن، در نشست‏هاى علمى آن دوران بازتاب یافته است. البته این دگراندیشى نوین، در حمایت‏هاى دربار، به‏ویژه مأمون ریشه داشت. در این میان، هوشیارى امامان معصوم:سدّى پایدار در برابر این توطئه‏ها به‏شمار مى‏رفت.
دوران زندگانى و امامت حضرت هادىعلیه السلام نیز خالى از این سیاست بازى‏ها نبود و بر سنگینى مسئولیت و رسالت امام، به عنوان برترین مرجع پاسخ‏گو به شبهه‏ها و کج‏اندیشى‏ها و برجسته‏ترین جایگاه در رهبرى شیعه، مى‏افزود. خفقان شدید و فشار بیش از حدّ دستگاه حاکم بر امام و شیعیان، این سنگینى را دوچندان مى‏کرد؛ به گونه‏اى که امام، خود و هوادارانش را به در پیش گرفتن سیاست پنهان کارى در مراودات اجتماعى ملزم مى‏ساخت.
کینه‏توزى بیش از حدّ عباسیان با خاندان پیامبر اکرم( َص ) سبب شد عرصه را هر روز بر آنان تنگ‏تر کنند و با تبعید و تحت مراقبت قرار دادن امامعلیه السلام ، تشنگان زلال دانش و بینش او را از دریاى بیکران وجودش دور نگاه دارند. بنابراین، دوران سى و سه سالة امامت حضرت هادى‏علیه السلام شاهد تلاش‏هاى گسترده و مبارزات خستگى‏ناپذیر ایشان در عرصه‏هاى اجتماعى، فرهنگى و سیاسى است.
طاغوت‌ها در عصر امام‏
1. معتصم: او در سال 218ق. با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227ق. حکمرانى کرد. محمد بن عبدالملک تا پایان عمر، وزیر او بود.1 پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق باللّه هارون بن ابى اسحاق» که مادرش کنیزى به نام قراطین بود، به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود، به سان پدرش، به ترک‏ها اقتدار فراوان بخشید.2
2. واثق: او در سنگدلى و بى‏رحمى، رویة مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیارى را در مسألة «حدوث یا قِدم قرآن» گرفت. بسیارى را به زندان افکند و شکنجه کرد و سرانجام در سال 232 ق. در گذشت3 و برادرش، جعفر بن محمد بن هارون، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که احمد بن ابى داود او را «المتوکّل على اللّه» خواند.4
3. متوکّل: متوکّل، حکمرانى بسیار تندخو و بى رحم بود که همگان را با خشم از خود مى‏راند، تا اندازه‏اى که هرگز محبت او به کسى دیده نشد. او مى‏گفت: «حیا، موجب شکستگى است و مهربانى، زبونى و سخاوت، احمقى است». از این رو، همواره همگان از او به بدى و بدنامى یاد مى‏کردند.5 او در دوران خلافت خود، جنایت‏هاى بسیارى انجام داد. این دوران، سخت‏ترین روزگار براى شیعیان و علویان در دورة عباسى، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار مى‏رود. او، کینة وصف ناپذیرى از خاندان پیامبر( َص ) در دل داشت و این کینه، سبب تجاوز و ستم به شیعیان آنان نیز شد؛ به گونه‏اى که همگى با به قدرت رسیدن او، آواره و بى خانمان شدند. در دوران او، امام هادىعلیه السلام به «سامرّا» تبعید شد. یکى از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهّر حضرت سید الشهداءعلیه السلام در سال 236ق. بود که خشم شیعیان را به شدّت برانگیخت؛ به گونه‏اى که مردم بغداد، در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگى ننگین او در سال 247ق. پایان یافت و فرزندش، محمد المنتصر به قدرت رسید.
4. منتصر: او بر خلاف پیشینیان خود، به کارهاى شایسته رغبت نشان مى‏داد و ستم روا نمى‏داشت و به علویان احسان مى‏کرد. او برادران خود، معتز و مؤیّد را که در زمان خلافت پدرش، «ولایت‏عهدى» پذیرفته بودند، خلع کرد.او در نخستین اقدام حکومتى خود، صالح بن على را که از ستمگران و کینه توزان به آل علىعلیه السلام بود، از حکمرانى مدینه برکنار کرد و على بن الحسین را که فردى خوش‏رفتار با شیعیان بود، به جاى او گمارد. وى «فدک» را به فرزندان امام حسنعلیه السلام و امام حسین‏علیه السلام باز گردانید و آنچه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنین اموالى را براى بخشیدن به علویان، به مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهّر ابا عبداللّه الحسین‏علیه السلام را که در زمان پدرش متوکّل ممنوع بود، آزاد کرد. البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.6
5. مستعین: المستعین احمد بن محمد بن معتصم، بسیار شهوت پرست و اسراف کار بود و شیوة سخت‏گیرى‏هاى خلفاى پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشى فراگیر شدعلیه السلام در دوران مستعین، با توجه به مشکلات داخلى دولت عباسى که هر کسى در اندیشة تحکیم قدرت خود بود، ولى دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252ق. به دستور معتز در سامرّا به قتل رسید.8
6. معتز: او، خونخوار دیگرى از این طایفه بود که دست خود را به خون امام على النقىعلیه السلام آغشت و وى را به شهادت رساند.
ویژگی‌های عباسیان
خلافت در دست خلفاى سست عنصر عباسى به سان توپ و گویى در آمده بود که براى دست یافتن به آن، از ریختن خون یکدیگر باکى نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشى مى‏شد و در دارالخلافة اسلامى بزم شراب مى‏آراستند، لباس‌هاى زربفت مى‏پوشیدند، کاخ‏هاى پر تجمّل بنا مى‏کردند و هزاران کنیز در حرم‌سراى خود داشتند. در نتیجه، از امور زمامدارى باز مى‏ماندند. برپایى محافل بزم در دوران متوکّل به اوج خود رسیده بود؛ او مبالغ گزافى را صرف مجلس آرایى‏هاى شبانة خود مى‏کرد.
عادات و ویژگی‌هایی عمومی بنی‌عباس را می‌توان چنین برشمرد:
1. فساد و اسراف
آنان بخش گسترده‏اى از بیت المال را به خوش‏گذرانى‏هاى خود اختصاص داده بودند. این بذل و بخشش‌های دولت عباسى هیچ زمانى به اندازة دوران خلافت متوکل نبود.9 او کاخ‏هاى بسیارى نیز بنا کرد؛ نوشته‏اند:
«متوکل در ساختن کاخ‏هاى خود، دویست و پنجاه و هشت و نیم هزار هزار (میلیون) سکه هزینه کرد...10 متوکل، مردى شهوت پرست بود و در حرم‌سراهاى خود چهار هزار کنیز داشت. امیران حکومتى نیز هنگامى که علاقة شدید او را در این زمینه مى‏دیدند، براى او کنیزکان گوناگون از چهار گوشه سرزمین اسلامى به رسم هدیه مى‏فرستادند».11
عباسیان براى پر رونق کردن مهمانى‏هاى خود، از آوازه‏خوان‏ها بهره مى‏جستند و آن قدر در این مسیر زیاده روى مى‏کردند که بى‏عفتى در بین مردم کوچه و بازار نیز رخنه کرد. افزایش بیش از حدّ فساد و تباهى، کم کم دامان مردم را گرفت و تا آنجا پیش رفت که عذاب‏هاى الهى چون: سقوط سنگ‌هاى آسمانى، زلزله و بادهاى سمّى و کشنده، برخى مناطق سرزمین‏هاى اسلامى را در برگرفت.
2. فشار و خصومت بیش از حد با علویان
شیعه، خلافت و رهبرى جامعة اسلامى را حق راستین خاندان پیامبر اکرم( َص ) مى‏دانست و حکومت‏هاى ستمگرى را که بر این اریکه تکیه زده بودند، غاصبان این حق مى‏نامید. بر این اساس شیعیان، در اندازه توان و شرایط مناسب، در برابر حکومت‏هاى غاصب قد علم کرده و براى باز پس گیرى این حق دست به قیام مى‏زدند. تاریخ، در موارد بى‏شمارى نشان مى‏دهد که بسیارى از حرکت‏هاى دیگر نیز با پیروى از قیام شیعه شکل گرفته است. حکم‌رانان عباسى نیز با آگاهى از این روحیة ستم ستیزى و احیاگرى که در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشوایان و رهبران آنان، از جمله امام هادى‏علیه السلام را تحت مراقبت شدید نظامى گرفته و تا جایى که در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار مى‏دادند. نوشته‏اند:
«متوکّل به خاندان ابوطالب‏علیه السلام بسیار سخت گیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندى بسیار با آنان رفتار مى‏کرد. او، کینه‏اى سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم مى‏کرد. بدرفتارى او با شیعیان، به اندازه‏اى بود که هیچ یک از خلفاى عباسى چنین رفتارى با آنان نکرده بودند.»12
ترس و وحشتى که از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش این دشمنى دامن مى‏زد و در میان عباسیان، متوکّل کینه توزتر از همه به شیعیان بود تا جایى که او خلفاى پیشین خود را که بزرگ‏ترین جنایت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستى و علاقه‏مندى نسبت به امیرمؤمنان علىعلیه السلام و فرزندان او مى‏کرد. لذا از آنان خشمگین بود. متوکل در سال 236ق. مرقد مطهر حضرت سید الشهداءعلیه السلام را ویران کرد؛ زیرا او، آن مرقد تابناک را پایگاهى مهم در الهام گرفتن از انقلاب سیّد الشّهداءعلیه السلام مى‏دانست. او فرمان داد که مردم در عرض سه روز آنجا را از سکنه خالى سازند. سپس مأموران متوکّل هر کس را آنجا مى‏یافتند، دستگیر و زندانى مى‏کردند.13
3. ایجاد تنگناى سیاسى براى علویان‏
آنان براى ایجاد تنگناى سیاسى، افرادى را که به دشمنى با آل ابى‏طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حکومتى کرده تا بتوانند از کینه‌توزى آنها در پیشبرد اهداف سرکوب‌گرانة خود بهره جویند. از جمله، «عمر بن فرج رخجى» بود که متوکل، او را فرماندار مکه و مدینه کرد. او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیرى کرد. اگر به او گزارش مى‏رسید که کسى به یک علوى کمک کرده، حتى اگر این کمک بسیار ناچیز بود، او را به شدت شکنجه مى‏کرد و جریمة سنگینى بر او مى‏بست. وضع اقتصادى علویان در نتیجة این فشارها به قدرى رقت بار شد که گاه چند علوى تنها با یک لباس زندگى مى‏کردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز مى‏گزاردند.14 در آن روزگار، بر علویان چنان سخت مى‏گذشت که از فقر و تنگ‏دستى و برهنگى مجبور بودند در خانه‏هاى خود بمانند و با چرخ ریسى، روزگار را سپرى کنند.15
متوکل، گاه بر نزدیکان خود که با علویان رابطه داشتند، یا به زیارت مرقد امامان: مى‏رفتند، به شدت خشم مى‏گرفت و آنان را زندانى و دارایى‏هاى آنان را مصادره مى‏کرد.16 این فشارها به قدرى شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد که مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمى‏ساختند. ابراهیم بن مدبّر روایت مى‏کند:
«محمد بن صالح حسنى، که از علویان بود، نزد من آمد و از من خواست که نزد «عیسى بن موسى» بروم و از دخترش خواستگارى کنم. من نزد او رفتم تا واسطة ازدواج محمد با دختر عیسى شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد؛ ولى او روى گرداند و گفت: به خدا سوگند! نمى‏خواهم خواسته‏ات را رد کنم. چرا که هیچ کس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او براى داماد شدن خود نمى‏دانم؛ ولى من از کینة متوکل بر جان و مال خویش مى‏ترسم...».17
زمینه‏ها و انگیزه‏هاى تبعید امام هادى‏علیه السلام
دوران امامت 33 سالة امام که حدود سیزده سال آن در مدینه سپرى شد، فضاى مناسبى را براى ارتباط شیعیان با امام فراهم آورده بود. در این مدت، گروه‏هاى بسیارى از شهرهاى شیعه نشین ایران، عراق و مصر براى بهره‏گیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.18 امامعلیه السلام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولت‌مردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مى‏کردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى19 در نامه‏اى به متوکل نوشت:
«اگر تسلط بر حرمین شریفین را مى‏خواهى، على بن محمدعلیه السلام را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عدّة بسیارى نیز دعوتش را پذیرفته‏اند...».20
عباسیان که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر قیام شیعیان بر ضدّ خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه، که کانون تجمع شیعیان شده بود، به هدف‌های خود دست می‌یابند. بدین ترتیب، «تبعید» و «مراقبت نظامى» را که تجربة پیشین و موفق عباسیان به شمار مى‏رفت، دوباره در دستور کار خود قرار دادند.
تبعید امام‏
امامعلیه السلام از مضمون نامه آگاهى یافته و در نامه‏اى به متوکل، وى را از دشمنى‏ها، کینه توزى و دروغ پردازى نویسندة آن مطلع ساخته بود. متوکل، سیاستى مزوّرانه و دوپهلو را پیش گرفت: او نخست، نویسندة نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد؛ سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامه‏اى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقة متوکل را نسبت به امام بیان مى‏کرد؛ ولى در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرّا بود. هم چنان که «یزداد» - پزشک مسیحى دربار- با آگاهى از احضار امام، انگیزة متوکل را دریافته و گفته بود:
«بنابر آنچه شنیده‏ام، هدف خلیفه از احضار محمد بن علىعلیه السلام به سامرا، این بوده که مبادا مردم ـ به ویژه چهره‏هاى سرشناس ـ به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود...».21
متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامه‏اى محترمانه به ایشان نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. اما بعد، همانا امیرالمؤمنین از قدر و منزلت والاى شما آگاه است، و خویشاوندى تو را مد نظر دارد؛ و حقّ شما را بر خود لازم مى‏داند، و براى بهبود کار تو و خاندانت هر چه لازم باشد، انجام مى‏دهد تا سربلندى و آسایش خاطر تو و خاندانت را آماده سازد. امیرالمؤمنین، مشتاق دیدار شماست و دوست دارد تجدید عهدى با شما کرده و شما را از نزدیک ببیند. اگر مایل به زیارت و ماندن پیش او تا هر زمان که خواسته باشى هستى، خود و هر کس از خانواده، غلامان و اطرافیانت را که مى‏خواهى، برداشته و با کمال آرامش و آسودگى خاطر، به سوى خلیفه حرکت فرما و هر طور که مى‏خواهى، راه را طى کن و هر روز که خواستید، فرود آمده و اگر هم بخواهید، یحیى بن هرثمه، پیشکار مخصوص امیرالمؤمنین و لشکریانى را که همراه او هستند، همراه شما می‌فرستم و به او دستور مى‏دهم که در خدمت شما باشد...».22
به راستى، نوشتن این کلمات از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان پیامبر و هر کسى که کوچک‏ترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمى‏کند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهندة هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشته‏اند. متوکل هم در مقابل امام از خود، فروتنى نشان مى‏دهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» مى‏خواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مى‏دارد. وى به امام مى‏فهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است. او، مدام از تمجید مقام شامخ امام، سخن به میان مى‏آورد و یحیى بن هرثمه را براى رکابدارى امام مى‏فرستد؛ ولى تاریخ، از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مى‏دهد.23 آن گونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونت‏آمیز و محتاط نظامى بیش‏تر شبیه است تا استقبالى رأفت‏انگیز!
واکنش‏هاى مردمى در تبعید امام‏
مردم با تجربه‏اى که از جریان تبعید امامان پیشین خود داشتند، به خوبى دریافته بودند که این مسافرت براى دیدار خلیفه از امام نیست و توطئه‏اى در کار است. از این گذشته، آنان به خوبى از ماهیت متوکل و کینه‏توزى او به امام آگاهى داشتند. از سوى دیگر، متأثر بودند که با تبعید امام به سامرا، از فیض وجود ایشان محروم شده و دستشان از محضر ایشان کوتاه مى‏شود. آنان که در هر شکلى به امام پناه مى‏آوردند، دورى امام برایشان بسیار دشوار جلوه مى‏کرد و ناراحتى و افسردگى آنان را از تبعید امام، دو چندان مى‏ساخت. از این رو، وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامة متوکل و اجراى مقدمات تبعید امام نزد ایشان آمد، مردم جلوى خانة امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و نالة آنان در شهر سامرا طنین‌انداز شد؛ به گونه‏اى که یحیى بن هرثمه مى‏گوید:
«من تا آن روز چنین شیون و زارى‌اى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که دربارة او (امام هادىعلیه السلام ) قصد و دستور سوئى ندارم؛ ولى فایده‏اى نداشت. سپس خانة او را تفتیش کردم؛ اما در آنجا چیزى جز قرآن، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم...».24
رخدادهاى شگفت‏انگیز بین راه‏
امامعلیه السلام در سال 243ق. از مدینه به سامرا تبعید شد.25 همان گونه که پیش بینى مى‏شد، یحیى بن هرثمه در ابتداى این سفر، از خود قاطعیت و سخت‏گیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامت‏هایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقه‏مندى و تغییر رویة او شد. خود او مى‏گوید:
«در بین راه، دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونه‏اى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى، به دشت سرسبزى رسیدیم که درخت‏ها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکب‏هایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مى‏توانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از این‏که مقدارى از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقره‏اى خود را جا گذاشته است، فورى بازگشتیم؛ اما وقتى به آنجا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم!
کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم؛ با کسى هم از آنچه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بی‌آنکه چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافته‏ام».26
این «کرامت» امام، شگفتى یحیى را برمى‏انگیزد. او در گزارش دیگرى از مأموریت خود مى‏گوید:
براى احضار على بن محمد، عراق را به سمت حجاز ترک گفتیم. در بین یاران من یکى از سران خوارج وجود داشت و نیز کاتبى بود که اظهار تشیع مى‏کرد. من نیز بر آیین «حشویه» بودم. فرد خارجى و کاتب، دربارة مسائل اعتقادى با هم مناظره مى‏کردند و من هم براى گذراندن وقت، به مناظرة آنان گوش مى‏دادم.
وقتى به نیمة راه رسیدیم، مرد خارجى به کاتب گفت: مگر این گفتة سرورتان، على بن ابى‏طالب نیست که: «هیچ قطعه‏اى از زمین نیست که یا قبرى است و یا قبرى خواهد شد؟» اینک به این بیابان بنگر، کجاست آن که در اینجا بمیرد تا خدا آن را قبرى قرار دهد؟ به کاتب گفتم: آیا این، سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجى راست مى‏گوید، چه کسى در این بیابان وسیع خواهد مرد تا خدا آن را پر از قبر کند؟ و به این گفتار خندیدیم؛ به گونه‏اى که کاتب? شرمنده و سرافکنده شد.
هنگامی که به مدینه رسیدیم، نزد على بن محمد رفته، نامة متوکل را به او تسلیم کردیم. او، نامه را خواند و فرمود: مانعى براى این سفر نیست.
وقتى فردا نزد او رفتیم، با این که فصل تابستان و هوا در نهایت گرمى بود، امام به گروهى از خیّاطان دستور داده بود تا پارچه‏هاى ضخیمِ پشمى بدوزند و فردا بیاورند.
من از این سفارش امام، تعجب کردم و با خود گفتم:
در این فصل گرما و در این سرزمین تفتیدة حجاز و در حالى که بین حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نیازى به این لباس‏هاست؟! او، مردى است که سفر نکرده و فکر مى‏کند که در هر سفرى انسان، نیازمند چنین لباس‏هایى است و شگفت از شیعیان که چگونه چنین فردى را «امام» خود مى‏پندارند!
هنگام حرکت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباس‏ها را بردارند. تعجب من بیش‏تر شد... از مدینه خارج شدیم و به همان محلّى که مناظره مى‏کردیم، رسیدیم که ناگهان ابرى تیره پدیدار شد و رعد و برق زد. هنگامى که بالاى سر ما رسید، تگرگ‏هاى درشتى مانند سنگ، باریدن گرفت. امام و همراهانش لباس‏هاى گرمشان را پوشیدند و به من و کاتب هم دادند. بر اثر بارش مهیب تگرگ، هشتاد نفر از همراهیان من هلاک شدند. ابر، از سر ما گذشت و دماى هوا به حالت پیشین بازگشت. امام به من فرمود:
«اى یحیى! به بازماندگان یارانت بگو: مردگان را دفن کنند. خداوند، این بیابان را این چنین پر از قبر مى‏کند.» من، خود را از مرکب پایین انداختم و پاى امام را بوسیدم و گفتم: گواهى مى‏دهم که جز «اللَّه» معبودى نیست و «محمّد» بنده و فرستادة اوست و «شما» جانشینان خدا در روى زمین هستید. من، تاکنون کافر بودم؛ ولى هم اکنون به دست شما، مسلمان شدم.
یحیی بن هرثمه از آن لحظه، «تشیع» را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.27
گفتنى است: رفتار مهربانانة امام، سبب علاقه‏مندى یکى از کارگزاران بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبه‏رو شد، و فرمانده همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا که این شهر، سالیان سال پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آنجا به طور طبیعى باید به دلیل رفتار خلفا بیشتر از دیگر شهرها نسبت به «خاندان پیامبر» کینه به دل داشته باشند. یحیى در بیان آنچه دیده بود، مى‏گوید:
پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهیم، امیر بغداد، رو به رو شدم. وى به من گفت: اى یحیى! این مرد، فرزند پیامبر است! اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنى، بدان که دشمن تو رسول خدا( َص )خواهد بود.
من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! تا به حال جز نیکى و خوبى، از او ندیده‏ام که بخواهم دست به چنین کارى بزنم.28
امام هادیعلیه السلام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مى‏کرد که در ملاقات و دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مى‏داد و به علاقه‏مندان ساحت پاک اهل‏بیت‏: مبدّل مى‏گردید.
تحقیر امام در سامرا
هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلّى که «خان صعالیک» نام داشت و محلّ تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. صالح بن سعید، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! این ستم‏کاران در همة امور، سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلّى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى داده‏اند. امام در پاسخ او فرمود:
«اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مى‏کنى که این امر، سبب پایین آمدن شأن من مى‏شود؟»
سپس براى تسکین او، که از دوستداران خاندان وحى بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک? پرده از جلوى چشمان او کنار زد و به وی فرمود: «نگاه کن».
صالح بن سعید مى‏گوید: «باغ‏هایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دل‏نواز از آنها به مشام مى‏رسید و حور و غلمان بهشتى در آن دیده مى‏شد که بسیار سبب شگفتى من شد». آنگاه امام فرمود: «اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، اینها از آنِ ماست. حال مى‏بینى که ما در خان صعالیک نیستیم».29
پی نوشت ها:
1 . مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسین، ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1370 ش، ج 2، ص 459.
2. تاریخ الیعقوبى، احمدابن ابى یعقوب، تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، 1977م،ج2،ص510.
3. همان، ص 511.
4. مروج الذهب، ج 2، ص 495.
5. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 513.
6. تتمة المنتهى فى وقایع ایام خلفاء، شیخ عباس قمى، تهران، کتابخانه مرکزى، 1325 ش، ج 2، ص 352.
7. همان، ص 353.
8. مروج الذهب، ج 2، ص 568.
9. همان، ص 515.
10. حیاة الامام على الهادى‏(ع)، باقر شریف قرشى، قم، انتشارات اسماعیلیان، بى تا، ص 325.
11. مروج الذهب، ج 2، ص 511؛ تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطى، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 395.
12. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج الاصبهانى، نجف، مکتبة الحیدریه، چاپ دوم، 1965 م، ص 395.
13. همان؛ تتمة المنتهى، ج 2، ص 345.
14. مقاتل الطالبیین ، ص 396.
15و 16. تتمة المنتهى، ج 2، ص 344و345.
17. مقاتل الطالبیین، ص 399.
18. ائمتنا، على محمد على دخیّل، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا (ع)، چاپ ششم، 1402ق،ج2،ص257.
19. نام این شخص در الارشاد، (شیخ مفید، ترجمه: هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378ش. ج 2، ص 435) «عبداللَّه بن محمد» ضبط شده است که امور نظامى و اقامه نماز را در حرمین شریفین عهده دار بوده است.
20. بحارالانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، موسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق، ج 50، ص 209.
21. همان، ص 161.
22. الارشاد، ج 2، ص 436.
23. بحارالانوار، ج 50، ص 142.
24. مروج الذهب، ج 2، ص 573.
25. الارشاد، ج 2، ص 438.
26. اثبات الوصیة، على بن الحسین المسعودى، قم، مکتبة بصیرتى، بى تا، ص 197.
27. بحارالانوار، ج 50، ص 142.
28. تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزى، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، بى تا، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
29. الارشاد، ج 2، ص 438؛ وفیات الائمه(ع)، بیروت، دارالبلاغه، چ 1، 1412ق. ص 357.

تبلیغات