رنج های امام هادی علیه السلام
آرشیو
چکیده
متن
پس از ظهور اسلام در سرزمین حجاز، چالشهاى فراوانى در مسیر رشد و توسعه این مکتب وجود داشت. البته پس از رحلت رسول گرامى اسلام، نخستین و شاید بزرگترین آسیب? متوجه این دین گردید و آن، اختلافات و کشمکشهاى بسیارى بود که بر سر حاکمیت رخ داد و در نتیجه، حوادث ناگوارى را به بار آورد. بدعتها و انحرافات عقیدتى زیادى نیز در این مسیر پدیدار شد که هر یک، به گونهاى دامنگیر جامعة مسلمانان گردید. با روى کار آمدن دولت عباسیان، و گسترش ترجمه و تدوین کتابهاى غیر اسلامى، سیر جدیدى در پیدایش مکتبهاى عقیدتى مختلف در جهان اسلام آغاز شد و گونهاى دگراندیشى در میان اندیشمندان اسلامى پدید آمد که پىآمدهاى آن، در نشستهاى علمى آن دوران بازتاب یافته است. البته این دگراندیشى نوین، در حمایتهاى دربار، بهویژه مأمون ریشه داشت. در این میان، هوشیارى امامان معصوم:سدّى پایدار در برابر این توطئهها بهشمار مىرفت.
دوران زندگانى و امامت حضرت هادىعلیه السلام نیز خالى از این سیاست بازىها نبود و بر سنگینى مسئولیت و رسالت امام، به عنوان برترین مرجع پاسخگو به شبههها و کجاندیشىها و برجستهترین جایگاه در رهبرى شیعه، مىافزود. خفقان شدید و فشار بیش از حدّ دستگاه حاکم بر امام و شیعیان، این سنگینى را دوچندان مىکرد؛ به گونهاى که امام، خود و هوادارانش را به در پیش گرفتن سیاست پنهان کارى در مراودات اجتماعى ملزم مىساخت.
کینهتوزى بیش از حدّ عباسیان با خاندان پیامبر اکرم( َص ) سبب شد عرصه را هر روز بر آنان تنگتر کنند و با تبعید و تحت مراقبت قرار دادن امامعلیه السلام ، تشنگان زلال دانش و بینش او را از دریاى بیکران وجودش دور نگاه دارند. بنابراین، دوران سى و سه سالة امامت حضرت هادىعلیه السلام شاهد تلاشهاى گسترده و مبارزات خستگىناپذیر ایشان در عرصههاى اجتماعى، فرهنگى و سیاسى است.
طاغوتها در عصر امام
1. معتصم: او در سال 218ق. با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227ق. حکمرانى کرد. محمد بن عبدالملک تا پایان عمر، وزیر او بود.1 پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق باللّه هارون بن ابى اسحاق» که مادرش کنیزى به نام قراطین بود، به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود، به سان پدرش، به ترکها اقتدار فراوان بخشید.2
2. واثق: او در سنگدلى و بىرحمى، رویة مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیارى را در مسألة «حدوث یا قِدم قرآن» گرفت. بسیارى را به زندان افکند و شکنجه کرد و سرانجام در سال 232 ق. در گذشت3 و برادرش، جعفر بن محمد بن هارون، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که احمد بن ابى داود او را «المتوکّل على اللّه» خواند.4
3. متوکّل: متوکّل، حکمرانى بسیار تندخو و بى رحم بود که همگان را با خشم از خود مىراند، تا اندازهاى که هرگز محبت او به کسى دیده نشد. او مىگفت: «حیا، موجب شکستگى است و مهربانى، زبونى و سخاوت، احمقى است». از این رو، همواره همگان از او به بدى و بدنامى یاد مىکردند.5 او در دوران خلافت خود، جنایتهاى بسیارى انجام داد. این دوران، سختترین روزگار براى شیعیان و علویان در دورة عباسى، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار مىرود. او، کینة وصف ناپذیرى از خاندان پیامبر( َص ) در دل داشت و این کینه، سبب تجاوز و ستم به شیعیان آنان نیز شد؛ به گونهاى که همگى با به قدرت رسیدن او، آواره و بى خانمان شدند. در دوران او، امام هادىعلیه السلام به «سامرّا» تبعید شد. یکى از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهّر حضرت سید الشهداءعلیه السلام در سال 236ق. بود که خشم شیعیان را به شدّت برانگیخت؛ به گونهاى که مردم بغداد، در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگى ننگین او در سال 247ق. پایان یافت و فرزندش، محمد المنتصر به قدرت رسید.
4. منتصر: او بر خلاف پیشینیان خود، به کارهاى شایسته رغبت نشان مىداد و ستم روا نمىداشت و به علویان احسان مىکرد. او برادران خود، معتز و مؤیّد را که در زمان خلافت پدرش، «ولایتعهدى» پذیرفته بودند، خلع کرد.او در نخستین اقدام حکومتى خود، صالح بن على را که از ستمگران و کینه توزان به آل علىعلیه السلام بود، از حکمرانى مدینه برکنار کرد و على بن الحسین را که فردى خوشرفتار با شیعیان بود، به جاى او گمارد. وى «فدک» را به فرزندان امام حسنعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام باز گردانید و آنچه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنین اموالى را براى بخشیدن به علویان، به مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهّر ابا عبداللّه الحسینعلیه السلام را که در زمان پدرش متوکّل ممنوع بود، آزاد کرد. البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.6
5. مستعین: المستعین احمد بن محمد بن معتصم، بسیار شهوت پرست و اسراف کار بود و شیوة سختگیرىهاى خلفاى پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشى فراگیر شدعلیه السلام در دوران مستعین، با توجه به مشکلات داخلى دولت عباسى که هر کسى در اندیشة تحکیم قدرت خود بود، ولى دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252ق. به دستور معتز در سامرّا به قتل رسید.8
6. معتز: او، خونخوار دیگرى از این طایفه بود که دست خود را به خون امام على النقىعلیه السلام آغشت و وى را به شهادت رساند.
ویژگیهای عباسیان
خلافت در دست خلفاى سست عنصر عباسى به سان توپ و گویى در آمده بود که براى دست یافتن به آن، از ریختن خون یکدیگر باکى نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشى مىشد و در دارالخلافة اسلامى بزم شراب مىآراستند، لباسهاى زربفت مىپوشیدند، کاخهاى پر تجمّل بنا مىکردند و هزاران کنیز در حرمسراى خود داشتند. در نتیجه، از امور زمامدارى باز مىماندند. برپایى محافل بزم در دوران متوکّل به اوج خود رسیده بود؛ او مبالغ گزافى را صرف مجلس آرایىهاى شبانة خود مىکرد.
عادات و ویژگیهایی عمومی بنیعباس را میتوان چنین برشمرد:
1. فساد و اسراف
آنان بخش گستردهاى از بیت المال را به خوشگذرانىهاى خود اختصاص داده بودند. این بذل و بخششهای دولت عباسى هیچ زمانى به اندازة دوران خلافت متوکل نبود.9 او کاخهاى بسیارى نیز بنا کرد؛ نوشتهاند:
«متوکل در ساختن کاخهاى خود، دویست و پنجاه و هشت و نیم هزار هزار (میلیون) سکه هزینه کرد...10 متوکل، مردى شهوت پرست بود و در حرمسراهاى خود چهار هزار کنیز داشت. امیران حکومتى نیز هنگامى که علاقة شدید او را در این زمینه مىدیدند، براى او کنیزکان گوناگون از چهار گوشه سرزمین اسلامى به رسم هدیه مىفرستادند».11
عباسیان براى پر رونق کردن مهمانىهاى خود، از آوازهخوانها بهره مىجستند و آن قدر در این مسیر زیاده روى مىکردند که بىعفتى در بین مردم کوچه و بازار نیز رخنه کرد. افزایش بیش از حدّ فساد و تباهى، کم کم دامان مردم را گرفت و تا آنجا پیش رفت که عذابهاى الهى چون: سقوط سنگهاى آسمانى، زلزله و بادهاى سمّى و کشنده، برخى مناطق سرزمینهاى اسلامى را در برگرفت.
2. فشار و خصومت بیش از حد با علویان
شیعه، خلافت و رهبرى جامعة اسلامى را حق راستین خاندان پیامبر اکرم( َص ) مىدانست و حکومتهاى ستمگرى را که بر این اریکه تکیه زده بودند، غاصبان این حق مىنامید. بر این اساس شیعیان، در اندازه توان و شرایط مناسب، در برابر حکومتهاى غاصب قد علم کرده و براى باز پس گیرى این حق دست به قیام مىزدند. تاریخ، در موارد بىشمارى نشان مىدهد که بسیارى از حرکتهاى دیگر نیز با پیروى از قیام شیعه شکل گرفته است. حکمرانان عباسى نیز با آگاهى از این روحیة ستم ستیزى و احیاگرى که در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشوایان و رهبران آنان، از جمله امام هادىعلیه السلام را تحت مراقبت شدید نظامى گرفته و تا جایى که در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار مىدادند. نوشتهاند:
«متوکّل به خاندان ابوطالبعلیه السلام بسیار سخت گیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندى بسیار با آنان رفتار مىکرد. او، کینهاى سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم مىکرد. بدرفتارى او با شیعیان، به اندازهاى بود که هیچ یک از خلفاى عباسى چنین رفتارى با آنان نکرده بودند.»12
ترس و وحشتى که از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش این دشمنى دامن مىزد و در میان عباسیان، متوکّل کینه توزتر از همه به شیعیان بود تا جایى که او خلفاى پیشین خود را که بزرگترین جنایت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستى و علاقهمندى نسبت به امیرمؤمنان علىعلیه السلام و فرزندان او مىکرد. لذا از آنان خشمگین بود. متوکل در سال 236ق. مرقد مطهر حضرت سید الشهداءعلیه السلام را ویران کرد؛ زیرا او، آن مرقد تابناک را پایگاهى مهم در الهام گرفتن از انقلاب سیّد الشّهداءعلیه السلام مىدانست. او فرمان داد که مردم در عرض سه روز آنجا را از سکنه خالى سازند. سپس مأموران متوکّل هر کس را آنجا مىیافتند، دستگیر و زندانى مىکردند.13
3. ایجاد تنگناى سیاسى براى علویان
آنان براى ایجاد تنگناى سیاسى، افرادى را که به دشمنى با آل ابىطالب مشهور بودند، جذب دستگاه حکومتى کرده تا بتوانند از کینهتوزى آنها در پیشبرد اهداف سرکوبگرانة خود بهره جویند. از جمله، «عمر بن فرج رخجى» بود که متوکل، او را فرماندار مکه و مدینه کرد. او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیرى کرد. اگر به او گزارش مىرسید که کسى به یک علوى کمک کرده، حتى اگر این کمک بسیار ناچیز بود، او را به شدت شکنجه مىکرد و جریمة سنگینى بر او مىبست. وضع اقتصادى علویان در نتیجة این فشارها به قدرى رقت بار شد که گاه چند علوى تنها با یک لباس زندگى مىکردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز مىگزاردند.14 در آن روزگار، بر علویان چنان سخت مىگذشت که از فقر و تنگدستى و برهنگى مجبور بودند در خانههاى خود بمانند و با چرخ ریسى، روزگار را سپرى کنند.15
متوکل، گاه بر نزدیکان خود که با علویان رابطه داشتند، یا به زیارت مرقد امامان: مىرفتند، به شدت خشم مىگرفت و آنان را زندانى و دارایىهاى آنان را مصادره مىکرد.16 این فشارها به قدرى شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد که مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمىساختند. ابراهیم بن مدبّر روایت مىکند:
«محمد بن صالح حسنى، که از علویان بود، نزد من آمد و از من خواست که نزد «عیسى بن موسى» بروم و از دخترش خواستگارى کنم. من نزد او رفتم تا واسطة ازدواج محمد با دختر عیسى شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد؛ ولى او روى گرداند و گفت: به خدا سوگند! نمىخواهم خواستهات را رد کنم. چرا که هیچ کس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او براى داماد شدن خود نمىدانم؛ ولى من از کینة متوکل بر جان و مال خویش مىترسم...».17
زمینهها و انگیزههاى تبعید امام هادىعلیه السلام
دوران امامت 33 سالة امام که حدود سیزده سال آن در مدینه سپرى شد، فضاى مناسبى را براى ارتباط شیعیان با امام فراهم آورده بود. در این مدت، گروههاى بسیارى از شهرهاى شیعه نشین ایران، عراق و مصر براى بهرهگیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.18 امامعلیه السلام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولتمردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مىکردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى19 در نامهاى به متوکل نوشت:
«اگر تسلط بر حرمین شریفین را مىخواهى، على بن محمدعلیه السلام را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عدّة بسیارى نیز دعوتش را پذیرفتهاند...».20
عباسیان که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر قیام شیعیان بر ضدّ خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه، که کانون تجمع شیعیان شده بود، به هدفهای خود دست مییابند. بدین ترتیب، «تبعید» و «مراقبت نظامى» را که تجربة پیشین و موفق عباسیان به شمار مىرفت، دوباره در دستور کار خود قرار دادند.
تبعید امام
امامعلیه السلام از مضمون نامه آگاهى یافته و در نامهاى به متوکل، وى را از دشمنىها، کینه توزى و دروغ پردازى نویسندة آن مطلع ساخته بود. متوکل، سیاستى مزوّرانه و دوپهلو را پیش گرفت: او نخست، نویسندة نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد؛ سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامهاى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقة متوکل را نسبت به امام بیان مىکرد؛ ولى در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرّا بود. هم چنان که «یزداد» - پزشک مسیحى دربار- با آگاهى از احضار امام، انگیزة متوکل را دریافته و گفته بود:
«بنابر آنچه شنیدهام، هدف خلیفه از احضار محمد بن علىعلیه السلام به سامرا، این بوده که مبادا مردم ـ به ویژه چهرههاى سرشناس ـ به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود...».21
متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامهاى محترمانه به ایشان نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. اما بعد، همانا امیرالمؤمنین از قدر و منزلت والاى شما آگاه است، و خویشاوندى تو را مد نظر دارد؛ و حقّ شما را بر خود لازم مىداند، و براى بهبود کار تو و خاندانت هر چه لازم باشد، انجام مىدهد تا سربلندى و آسایش خاطر تو و خاندانت را آماده سازد. امیرالمؤمنین، مشتاق دیدار شماست و دوست دارد تجدید عهدى با شما کرده و شما را از نزدیک ببیند. اگر مایل به زیارت و ماندن پیش او تا هر زمان که خواسته باشى هستى، خود و هر کس از خانواده، غلامان و اطرافیانت را که مىخواهى، برداشته و با کمال آرامش و آسودگى خاطر، به سوى خلیفه حرکت فرما و هر طور که مىخواهى، راه را طى کن و هر روز که خواستید، فرود آمده و اگر هم بخواهید، یحیى بن هرثمه، پیشکار مخصوص امیرالمؤمنین و لشکریانى را که همراه او هستند، همراه شما میفرستم و به او دستور مىدهم که در خدمت شما باشد...».22
به راستى، نوشتن این کلمات از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان پیامبر و هر کسى که کوچکترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمىکند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهندة هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشتهاند. متوکل هم در مقابل امام از خود، فروتنى نشان مىدهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» مىخواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مىدارد. وى به امام مىفهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است. او، مدام از تمجید مقام شامخ امام، سخن به میان مىآورد و یحیى بن هرثمه را براى رکابدارى امام مىفرستد؛ ولى تاریخ، از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مىدهد.23 آن گونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونتآمیز و محتاط نظامى بیشتر شبیه است تا استقبالى رأفتانگیز!
واکنشهاى مردمى در تبعید امام
مردم با تجربهاى که از جریان تبعید امامان پیشین خود داشتند، به خوبى دریافته بودند که این مسافرت براى دیدار خلیفه از امام نیست و توطئهاى در کار است. از این گذشته، آنان به خوبى از ماهیت متوکل و کینهتوزى او به امام آگاهى داشتند. از سوى دیگر، متأثر بودند که با تبعید امام به سامرا، از فیض وجود ایشان محروم شده و دستشان از محضر ایشان کوتاه مىشود. آنان که در هر شکلى به امام پناه مىآوردند، دورى امام برایشان بسیار دشوار جلوه مىکرد و ناراحتى و افسردگى آنان را از تبعید امام، دو چندان مىساخت. از این رو، وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامة متوکل و اجراى مقدمات تبعید امام نزد ایشان آمد، مردم جلوى خانة امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و نالة آنان در شهر سامرا طنینانداز شد؛ به گونهاى که یحیى بن هرثمه مىگوید:
«من تا آن روز چنین شیون و زارىاى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که دربارة او (امام هادىعلیه السلام ) قصد و دستور سوئى ندارم؛ ولى فایدهاى نداشت. سپس خانة او را تفتیش کردم؛ اما در آنجا چیزى جز قرآن، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم...».24
رخدادهاى شگفتانگیز بین راه
امامعلیه السلام در سال 243ق. از مدینه به سامرا تبعید شد.25 همان گونه که پیش بینى مىشد، یحیى بن هرثمه در ابتداى این سفر، از خود قاطعیت و سختگیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامتهایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقهمندى و تغییر رویة او شد. خود او مىگوید:
«در بین راه، دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونهاى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى، به دشت سرسبزى رسیدیم که درختها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مىتوانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از اینکه مقدارى از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقرهاى خود را جا گذاشته است، فورى بازگشتیم؛ اما وقتى به آنجا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم!
کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم؛ با کسى هم از آنچه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بیآنکه چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافتهام».26
این «کرامت» امام، شگفتى یحیى را برمىانگیزد. او در گزارش دیگرى از مأموریت خود مىگوید:
براى احضار على بن محمد، عراق را به سمت حجاز ترک گفتیم. در بین یاران من یکى از سران خوارج وجود داشت و نیز کاتبى بود که اظهار تشیع مىکرد. من نیز بر آیین «حشویه» بودم. فرد خارجى و کاتب، دربارة مسائل اعتقادى با هم مناظره مىکردند و من هم براى گذراندن وقت، به مناظرة آنان گوش مىدادم.
وقتى به نیمة راه رسیدیم، مرد خارجى به کاتب گفت: مگر این گفتة سرورتان، على بن ابىطالب نیست که: «هیچ قطعهاى از زمین نیست که یا قبرى است و یا قبرى خواهد شد؟» اینک به این بیابان بنگر، کجاست آن که در اینجا بمیرد تا خدا آن را قبرى قرار دهد؟ به کاتب گفتم: آیا این، سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجى راست مىگوید، چه کسى در این بیابان وسیع خواهد مرد تا خدا آن را پر از قبر کند؟ و به این گفتار خندیدیم؛ به گونهاى که کاتب? شرمنده و سرافکنده شد.
هنگامی که به مدینه رسیدیم، نزد على بن محمد رفته، نامة متوکل را به او تسلیم کردیم. او، نامه را خواند و فرمود: مانعى براى این سفر نیست.
وقتى فردا نزد او رفتیم، با این که فصل تابستان و هوا در نهایت گرمى بود، امام به گروهى از خیّاطان دستور داده بود تا پارچههاى ضخیمِ پشمى بدوزند و فردا بیاورند.
من از این سفارش امام، تعجب کردم و با خود گفتم:
در این فصل گرما و در این سرزمین تفتیدة حجاز و در حالى که بین حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نیازى به این لباسهاست؟! او، مردى است که سفر نکرده و فکر مىکند که در هر سفرى انسان، نیازمند چنین لباسهایى است و شگفت از شیعیان که چگونه چنین فردى را «امام» خود مىپندارند!
هنگام حرکت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباسها را بردارند. تعجب من بیشتر شد... از مدینه خارج شدیم و به همان محلّى که مناظره مىکردیم، رسیدیم که ناگهان ابرى تیره پدیدار شد و رعد و برق زد. هنگامى که بالاى سر ما رسید، تگرگهاى درشتى مانند سنگ، باریدن گرفت. امام و همراهانش لباسهاى گرمشان را پوشیدند و به من و کاتب هم دادند. بر اثر بارش مهیب تگرگ، هشتاد نفر از همراهیان من هلاک شدند. ابر، از سر ما گذشت و دماى هوا به حالت پیشین بازگشت. امام به من فرمود:
«اى یحیى! به بازماندگان یارانت بگو: مردگان را دفن کنند. خداوند، این بیابان را این چنین پر از قبر مىکند.» من، خود را از مرکب پایین انداختم و پاى امام را بوسیدم و گفتم: گواهى مىدهم که جز «اللَّه» معبودى نیست و «محمّد» بنده و فرستادة اوست و «شما» جانشینان خدا در روى زمین هستید. من، تاکنون کافر بودم؛ ولى هم اکنون به دست شما، مسلمان شدم.
یحیی بن هرثمه از آن لحظه، «تشیع» را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.27
گفتنى است: رفتار مهربانانة امام، سبب علاقهمندى یکى از کارگزاران بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، و فرمانده همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا که این شهر، سالیان سال پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آنجا به طور طبیعى باید به دلیل رفتار خلفا بیشتر از دیگر شهرها نسبت به «خاندان پیامبر» کینه به دل داشته باشند. یحیى در بیان آنچه دیده بود، مىگوید:
پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهیم، امیر بغداد، رو به رو شدم. وى به من گفت: اى یحیى! این مرد، فرزند پیامبر است! اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنى، بدان که دشمن تو رسول خدا( َص )خواهد بود.
من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! تا به حال جز نیکى و خوبى، از او ندیدهام که بخواهم دست به چنین کارى بزنم.28
امام هادیعلیه السلام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مىکرد که در ملاقات و دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مىداد و به علاقهمندان ساحت پاک اهلبیت: مبدّل مىگردید.
تحقیر امام در سامرا
هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلّى که «خان صعالیک» نام داشت و محلّ تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. صالح بن سعید، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! این ستمکاران در همة امور، سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلّى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى دادهاند. امام در پاسخ او فرمود:
«اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مىکنى که این امر، سبب پایین آمدن شأن من مىشود؟»
سپس براى تسکین او، که از دوستداران خاندان وحى بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک? پرده از جلوى چشمان او کنار زد و به وی فرمود: «نگاه کن».
صالح بن سعید مىگوید: «باغهایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دلنواز از آنها به مشام مىرسید و حور و غلمان بهشتى در آن دیده مىشد که بسیار سبب شگفتى من شد». آنگاه امام فرمود: «اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، اینها از آنِ ماست. حال مىبینى که ما در خان صعالیک نیستیم».29
پی نوشت ها:
1 . مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسین، ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1370 ش، ج 2، ص 459.
2. تاریخ الیعقوبى، احمدابن ابى یعقوب، تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، 1977م،ج2،ص510.
3. همان، ص 511.
4. مروج الذهب، ج 2، ص 495.
5. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 513.
6. تتمة المنتهى فى وقایع ایام خلفاء، شیخ عباس قمى، تهران، کتابخانه مرکزى، 1325 ش، ج 2، ص 352.
7. همان، ص 353.
8. مروج الذهب، ج 2، ص 568.
9. همان، ص 515.
10. حیاة الامام على الهادى(ع)، باقر شریف قرشى، قم، انتشارات اسماعیلیان، بى تا، ص 325.
11. مروج الذهب، ج 2، ص 511؛ تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطى، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 395.
12. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج الاصبهانى، نجف، مکتبة الحیدریه، چاپ دوم، 1965 م، ص 395.
13. همان؛ تتمة المنتهى، ج 2، ص 345.
14. مقاتل الطالبیین ، ص 396.
15و 16. تتمة المنتهى، ج 2، ص 344و345.
17. مقاتل الطالبیین، ص 399.
18. ائمتنا، على محمد على دخیّل، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا (ع)، چاپ ششم، 1402ق،ج2،ص257.
19. نام این شخص در الارشاد، (شیخ مفید، ترجمه: هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378ش. ج 2، ص 435) «عبداللَّه بن محمد» ضبط شده است که امور نظامى و اقامه نماز را در حرمین شریفین عهده دار بوده است.
20. بحارالانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، موسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق، ج 50، ص 209.
21. همان، ص 161.
22. الارشاد، ج 2، ص 436.
23. بحارالانوار، ج 50، ص 142.
24. مروج الذهب، ج 2، ص 573.
25. الارشاد، ج 2، ص 438.
26. اثبات الوصیة، على بن الحسین المسعودى، قم، مکتبة بصیرتى، بى تا، ص 197.
27. بحارالانوار، ج 50، ص 142.
28. تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزى، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، بى تا، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
29. الارشاد، ج 2، ص 438؛ وفیات الائمه(ع)، بیروت، دارالبلاغه، چ 1، 1412ق. ص 357.
دوران زندگانى و امامت حضرت هادىعلیه السلام نیز خالى از این سیاست بازىها نبود و بر سنگینى مسئولیت و رسالت امام، به عنوان برترین مرجع پاسخگو به شبههها و کجاندیشىها و برجستهترین جایگاه در رهبرى شیعه، مىافزود. خفقان شدید و فشار بیش از حدّ دستگاه حاکم بر امام و شیعیان، این سنگینى را دوچندان مىکرد؛ به گونهاى که امام، خود و هوادارانش را به در پیش گرفتن سیاست پنهان کارى در مراودات اجتماعى ملزم مىساخت.
کینهتوزى بیش از حدّ عباسیان با خاندان پیامبر اکرم( َص ) سبب شد عرصه را هر روز بر آنان تنگتر کنند و با تبعید و تحت مراقبت قرار دادن امامعلیه السلام ، تشنگان زلال دانش و بینش او را از دریاى بیکران وجودش دور نگاه دارند. بنابراین، دوران سى و سه سالة امامت حضرت هادىعلیه السلام شاهد تلاشهاى گسترده و مبارزات خستگىناپذیر ایشان در عرصههاى اجتماعى، فرهنگى و سیاسى است.
طاغوتها در عصر امام
1. معتصم: او در سال 218ق. با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227ق. حکمرانى کرد. محمد بن عبدالملک تا پایان عمر، وزیر او بود.1 پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق باللّه هارون بن ابى اسحاق» که مادرش کنیزى به نام قراطین بود، به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود، به سان پدرش، به ترکها اقتدار فراوان بخشید.2
2. واثق: او در سنگدلى و بىرحمى، رویة مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیارى را در مسألة «حدوث یا قِدم قرآن» گرفت. بسیارى را به زندان افکند و شکنجه کرد و سرانجام در سال 232 ق. در گذشت3 و برادرش، جعفر بن محمد بن هارون، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که احمد بن ابى داود او را «المتوکّل على اللّه» خواند.4
3. متوکّل: متوکّل، حکمرانى بسیار تندخو و بى رحم بود که همگان را با خشم از خود مىراند، تا اندازهاى که هرگز محبت او به کسى دیده نشد. او مىگفت: «حیا، موجب شکستگى است و مهربانى، زبونى و سخاوت، احمقى است». از این رو، همواره همگان از او به بدى و بدنامى یاد مىکردند.5 او در دوران خلافت خود، جنایتهاى بسیارى انجام داد. این دوران، سختترین روزگار براى شیعیان و علویان در دورة عباسى، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار مىرود. او، کینة وصف ناپذیرى از خاندان پیامبر( َص ) در دل داشت و این کینه، سبب تجاوز و ستم به شیعیان آنان نیز شد؛ به گونهاى که همگى با به قدرت رسیدن او، آواره و بى خانمان شدند. در دوران او، امام هادىعلیه السلام به «سامرّا» تبعید شد. یکى از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهّر حضرت سید الشهداءعلیه السلام در سال 236ق. بود که خشم شیعیان را به شدّت برانگیخت؛ به گونهاى که مردم بغداد، در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگى ننگین او در سال 247ق. پایان یافت و فرزندش، محمد المنتصر به قدرت رسید.
4. منتصر: او بر خلاف پیشینیان خود، به کارهاى شایسته رغبت نشان مىداد و ستم روا نمىداشت و به علویان احسان مىکرد. او برادران خود، معتز و مؤیّد را که در زمان خلافت پدرش، «ولایتعهدى» پذیرفته بودند، خلع کرد.او در نخستین اقدام حکومتى خود، صالح بن على را که از ستمگران و کینه توزان به آل علىعلیه السلام بود، از حکمرانى مدینه برکنار کرد و على بن الحسین را که فردى خوشرفتار با شیعیان بود، به جاى او گمارد. وى «فدک» را به فرزندان امام حسنعلیه السلام و امام حسینعلیه السلام باز گردانید و آنچه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنین اموالى را براى بخشیدن به علویان، به مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهّر ابا عبداللّه الحسینعلیه السلام را که در زمان پدرش متوکّل ممنوع بود، آزاد کرد. البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.6
5. مستعین: المستعین احمد بن محمد بن معتصم، بسیار شهوت پرست و اسراف کار بود و شیوة سختگیرىهاى خلفاى پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشى فراگیر شدعلیه السلام در دوران مستعین، با توجه به مشکلات داخلى دولت عباسى که هر کسى در اندیشة تحکیم قدرت خود بود، ولى دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252ق. به دستور معتز در سامرّا به قتل رسید.8
6. معتز: او، خونخوار دیگرى از این طایفه بود که دست خود را به خون امام على النقىعلیه السلام آغشت و وى را به شهادت رساند.
ویژگیهای عباسیان
خلافت در دست خلفاى سست عنصر عباسى به سان توپ و گویى در آمده بود که براى دست یافتن به آن، از ریختن خون یکدیگر باکى نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشى مىشد و در دارالخلافة اسلامى بزم شراب مىآراستند، لباسهاى زربفت مىپوشیدند، کاخهاى پر تجمّل بنا مىکردند و هزاران کنیز در حرمسراى خود داشتند. در نتیجه، از امور زمامدارى باز مىماندند. برپایى محافل بزم در دوران متوکّل به اوج خود رسیده بود؛ او مبالغ گزافى را صرف مجلس آرایىهاى شبانة خود مىکرد.
عادات و ویژگیهایی عمومی بنیعباس را میتوان چنین برشمرد:
1. فساد و اسراف
آنان بخش گستردهاى از بیت المال را به خوشگذرانىهاى خود اختصاص داده بودند. این بذل و بخششهای دولت عباسى هیچ زمانى به اندازة دوران خلافت متوکل نبود.9 او کاخهاى بسیارى نیز بنا کرد؛ نوشتهاند:
«متوکل در ساختن کاخهاى خود، دویست و پنجاه و هشت و نیم هزار هزار (میلیون) سکه هزینه کرد...10 متوکل، مردى شهوت پرست بود و در حرمسراهاى خود چهار هزار کنیز داشت. امیران حکومتى نیز هنگامى که علاقة شدید او را در این زمینه مىدیدند، براى او کنیزکان گوناگون از چهار گوشه سرزمین اسلامى به رسم هدیه مىفرستادند».11
عباسیان براى پر رونق کردن مهمانىهاى خود، از آوازهخوانها بهره مىجستند و آن قدر در این مسیر زیاده روى مىکردند که بىعفتى در بین مردم کوچه و بازار نیز رخنه کرد. افزایش بیش از حدّ فساد و تباهى، کم کم دامان مردم را گرفت و تا آنجا پیش رفت که عذابهاى الهى چون: سقوط سنگهاى آسمانى، زلزله و بادهاى سمّى و کشنده، برخى مناطق سرزمینهاى اسلامى را در برگرفت.
2. فشار و خصومت بیش از حد با علویان
شیعه، خلافت و رهبرى جامعة اسلامى را حق راستین خاندان پیامبر اکرم( َص ) مىدانست و حکومتهاى ستمگرى را که بر این اریکه تکیه زده بودند، غاصبان این حق مىنامید. بر این اساس شیعیان، در اندازه توان و شرایط مناسب، در برابر حکومتهاى غاصب قد علم کرده و براى باز پس گیرى این حق دست به قیام مىزدند. تاریخ، در موارد بىشمارى نشان مىدهد که بسیارى از حرکتهاى دیگر نیز با پیروى از قیام شیعه شکل گرفته است. حکمرانان عباسى نیز با آگاهى از این روحیة ستم ستیزى و احیاگرى که در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشوایان و رهبران آنان، از جمله امام هادىعلیه السلام را تحت مراقبت شدید نظامى گرفته و تا جایى که در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار مىدادند. نوشتهاند:
«متوکّل به خاندان ابوطالبعلیه السلام بسیار سخت گیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندى بسیار با آنان رفتار مىکرد. او، کینهاى سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم مىکرد. بدرفتارى او با شیعیان، به اندازهاى بود که هیچ یک از خلفاى عباسى چنین رفتارى با آنان نکرده بودند.»12
ترس و وحشتى که از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش این دشمنى دامن مىزد و در میان عباسیان، متوکّل کینه توزتر از همه به شیعیان بود تا جایى که او خلفاى پیشین خود را که بزرگترین جنایت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستى و علاقهمندى نسبت به امیرمؤمنان علىعلیه السلام و فرزندان او مىکرد. لذا از آنان خشمگین بود. متوکل در سال 236ق. مرقد مطهر حضرت سید الشهداءعلیه السلام را ویران کرد؛ زیرا او، آن مرقد تابناک را پایگاهى مهم در الهام گرفتن از انقلاب سیّد الشّهداءعلیه السلام مىدانست. او فرمان داد که مردم در عرض سه روز آنجا را از سکنه خالى سازند. سپس مأموران متوکّل هر کس را آنجا مىیافتند، دستگیر و زندانى مىکردند.13
3. ایجاد تنگناى سیاسى براى علویان
آنان براى ایجاد تنگناى سیاسى، افرادى را که به دشمنى با آل ابىطالب مشهور بودند، جذب دستگاه حکومتى کرده تا بتوانند از کینهتوزى آنها در پیشبرد اهداف سرکوبگرانة خود بهره جویند. از جمله، «عمر بن فرج رخجى» بود که متوکل، او را فرماندار مکه و مدینه کرد. او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیرى کرد. اگر به او گزارش مىرسید که کسى به یک علوى کمک کرده، حتى اگر این کمک بسیار ناچیز بود، او را به شدت شکنجه مىکرد و جریمة سنگینى بر او مىبست. وضع اقتصادى علویان در نتیجة این فشارها به قدرى رقت بار شد که گاه چند علوى تنها با یک لباس زندگى مىکردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز مىگزاردند.14 در آن روزگار، بر علویان چنان سخت مىگذشت که از فقر و تنگدستى و برهنگى مجبور بودند در خانههاى خود بمانند و با چرخ ریسى، روزگار را سپرى کنند.15
متوکل، گاه بر نزدیکان خود که با علویان رابطه داشتند، یا به زیارت مرقد امامان: مىرفتند، به شدت خشم مىگرفت و آنان را زندانى و دارایىهاى آنان را مصادره مىکرد.16 این فشارها به قدرى شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد که مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمىساختند. ابراهیم بن مدبّر روایت مىکند:
«محمد بن صالح حسنى، که از علویان بود، نزد من آمد و از من خواست که نزد «عیسى بن موسى» بروم و از دخترش خواستگارى کنم. من نزد او رفتم تا واسطة ازدواج محمد با دختر عیسى شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد؛ ولى او روى گرداند و گفت: به خدا سوگند! نمىخواهم خواستهات را رد کنم. چرا که هیچ کس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او براى داماد شدن خود نمىدانم؛ ولى من از کینة متوکل بر جان و مال خویش مىترسم...».17
زمینهها و انگیزههاى تبعید امام هادىعلیه السلام
دوران امامت 33 سالة امام که حدود سیزده سال آن در مدینه سپرى شد، فضاى مناسبى را براى ارتباط شیعیان با امام فراهم آورده بود. در این مدت، گروههاى بسیارى از شهرهاى شیعه نشین ایران، عراق و مصر براى بهرهگیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.18 امامعلیه السلام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولتمردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مىکردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى19 در نامهاى به متوکل نوشت:
«اگر تسلط بر حرمین شریفین را مىخواهى، على بن محمدعلیه السلام را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عدّة بسیارى نیز دعوتش را پذیرفتهاند...».20
عباسیان که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر قیام شیعیان بر ضدّ خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه، که کانون تجمع شیعیان شده بود، به هدفهای خود دست مییابند. بدین ترتیب، «تبعید» و «مراقبت نظامى» را که تجربة پیشین و موفق عباسیان به شمار مىرفت، دوباره در دستور کار خود قرار دادند.
تبعید امام
امامعلیه السلام از مضمون نامه آگاهى یافته و در نامهاى به متوکل، وى را از دشمنىها، کینه توزى و دروغ پردازى نویسندة آن مطلع ساخته بود. متوکل، سیاستى مزوّرانه و دوپهلو را پیش گرفت: او نخست، نویسندة نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد؛ سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامهاى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقة متوکل را نسبت به امام بیان مىکرد؛ ولى در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرّا بود. هم چنان که «یزداد» - پزشک مسیحى دربار- با آگاهى از احضار امام، انگیزة متوکل را دریافته و گفته بود:
«بنابر آنچه شنیدهام، هدف خلیفه از احضار محمد بن علىعلیه السلام به سامرا، این بوده که مبادا مردم ـ به ویژه چهرههاى سرشناس ـ به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود...».21
متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامهاى محترمانه به ایشان نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. اما بعد، همانا امیرالمؤمنین از قدر و منزلت والاى شما آگاه است، و خویشاوندى تو را مد نظر دارد؛ و حقّ شما را بر خود لازم مىداند، و براى بهبود کار تو و خاندانت هر چه لازم باشد، انجام مىدهد تا سربلندى و آسایش خاطر تو و خاندانت را آماده سازد. امیرالمؤمنین، مشتاق دیدار شماست و دوست دارد تجدید عهدى با شما کرده و شما را از نزدیک ببیند. اگر مایل به زیارت و ماندن پیش او تا هر زمان که خواسته باشى هستى، خود و هر کس از خانواده، غلامان و اطرافیانت را که مىخواهى، برداشته و با کمال آرامش و آسودگى خاطر، به سوى خلیفه حرکت فرما و هر طور که مىخواهى، راه را طى کن و هر روز که خواستید، فرود آمده و اگر هم بخواهید، یحیى بن هرثمه، پیشکار مخصوص امیرالمؤمنین و لشکریانى را که همراه او هستند، همراه شما میفرستم و به او دستور مىدهم که در خدمت شما باشد...».22
به راستى، نوشتن این کلمات از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان پیامبر و هر کسى که کوچکترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمىکند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهندة هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشتهاند. متوکل هم در مقابل امام از خود، فروتنى نشان مىدهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» مىخواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مىدارد. وى به امام مىفهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است. او، مدام از تمجید مقام شامخ امام، سخن به میان مىآورد و یحیى بن هرثمه را براى رکابدارى امام مىفرستد؛ ولى تاریخ، از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مىدهد.23 آن گونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونتآمیز و محتاط نظامى بیشتر شبیه است تا استقبالى رأفتانگیز!
واکنشهاى مردمى در تبعید امام
مردم با تجربهاى که از جریان تبعید امامان پیشین خود داشتند، به خوبى دریافته بودند که این مسافرت براى دیدار خلیفه از امام نیست و توطئهاى در کار است. از این گذشته، آنان به خوبى از ماهیت متوکل و کینهتوزى او به امام آگاهى داشتند. از سوى دیگر، متأثر بودند که با تبعید امام به سامرا، از فیض وجود ایشان محروم شده و دستشان از محضر ایشان کوتاه مىشود. آنان که در هر شکلى به امام پناه مىآوردند، دورى امام برایشان بسیار دشوار جلوه مىکرد و ناراحتى و افسردگى آنان را از تبعید امام، دو چندان مىساخت. از این رو، وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامة متوکل و اجراى مقدمات تبعید امام نزد ایشان آمد، مردم جلوى خانة امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و نالة آنان در شهر سامرا طنینانداز شد؛ به گونهاى که یحیى بن هرثمه مىگوید:
«من تا آن روز چنین شیون و زارىاى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که دربارة او (امام هادىعلیه السلام ) قصد و دستور سوئى ندارم؛ ولى فایدهاى نداشت. سپس خانة او را تفتیش کردم؛ اما در آنجا چیزى جز قرآن، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم...».24
رخدادهاى شگفتانگیز بین راه
امامعلیه السلام در سال 243ق. از مدینه به سامرا تبعید شد.25 همان گونه که پیش بینى مىشد، یحیى بن هرثمه در ابتداى این سفر، از خود قاطعیت و سختگیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامتهایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقهمندى و تغییر رویة او شد. خود او مىگوید:
«در بین راه، دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونهاى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى، به دشت سرسبزى رسیدیم که درختها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مىتوانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از اینکه مقدارى از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقرهاى خود را جا گذاشته است، فورى بازگشتیم؛ اما وقتى به آنجا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم!
کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم؛ با کسى هم از آنچه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بیآنکه چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافتهام».26
این «کرامت» امام، شگفتى یحیى را برمىانگیزد. او در گزارش دیگرى از مأموریت خود مىگوید:
براى احضار على بن محمد، عراق را به سمت حجاز ترک گفتیم. در بین یاران من یکى از سران خوارج وجود داشت و نیز کاتبى بود که اظهار تشیع مىکرد. من نیز بر آیین «حشویه» بودم. فرد خارجى و کاتب، دربارة مسائل اعتقادى با هم مناظره مىکردند و من هم براى گذراندن وقت، به مناظرة آنان گوش مىدادم.
وقتى به نیمة راه رسیدیم، مرد خارجى به کاتب گفت: مگر این گفتة سرورتان، على بن ابىطالب نیست که: «هیچ قطعهاى از زمین نیست که یا قبرى است و یا قبرى خواهد شد؟» اینک به این بیابان بنگر، کجاست آن که در اینجا بمیرد تا خدا آن را قبرى قرار دهد؟ به کاتب گفتم: آیا این، سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجى راست مىگوید، چه کسى در این بیابان وسیع خواهد مرد تا خدا آن را پر از قبر کند؟ و به این گفتار خندیدیم؛ به گونهاى که کاتب? شرمنده و سرافکنده شد.
هنگامی که به مدینه رسیدیم، نزد على بن محمد رفته، نامة متوکل را به او تسلیم کردیم. او، نامه را خواند و فرمود: مانعى براى این سفر نیست.
وقتى فردا نزد او رفتیم، با این که فصل تابستان و هوا در نهایت گرمى بود، امام به گروهى از خیّاطان دستور داده بود تا پارچههاى ضخیمِ پشمى بدوزند و فردا بیاورند.
من از این سفارش امام، تعجب کردم و با خود گفتم:
در این فصل گرما و در این سرزمین تفتیدة حجاز و در حالى که بین حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نیازى به این لباسهاست؟! او، مردى است که سفر نکرده و فکر مىکند که در هر سفرى انسان، نیازمند چنین لباسهایى است و شگفت از شیعیان که چگونه چنین فردى را «امام» خود مىپندارند!
هنگام حرکت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباسها را بردارند. تعجب من بیشتر شد... از مدینه خارج شدیم و به همان محلّى که مناظره مىکردیم، رسیدیم که ناگهان ابرى تیره پدیدار شد و رعد و برق زد. هنگامى که بالاى سر ما رسید، تگرگهاى درشتى مانند سنگ، باریدن گرفت. امام و همراهانش لباسهاى گرمشان را پوشیدند و به من و کاتب هم دادند. بر اثر بارش مهیب تگرگ، هشتاد نفر از همراهیان من هلاک شدند. ابر، از سر ما گذشت و دماى هوا به حالت پیشین بازگشت. امام به من فرمود:
«اى یحیى! به بازماندگان یارانت بگو: مردگان را دفن کنند. خداوند، این بیابان را این چنین پر از قبر مىکند.» من، خود را از مرکب پایین انداختم و پاى امام را بوسیدم و گفتم: گواهى مىدهم که جز «اللَّه» معبودى نیست و «محمّد» بنده و فرستادة اوست و «شما» جانشینان خدا در روى زمین هستید. من، تاکنون کافر بودم؛ ولى هم اکنون به دست شما، مسلمان شدم.
یحیی بن هرثمه از آن لحظه، «تشیع» را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.27
گفتنى است: رفتار مهربانانة امام، سبب علاقهمندى یکى از کارگزاران بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، و فرمانده همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا که این شهر، سالیان سال پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آنجا به طور طبیعى باید به دلیل رفتار خلفا بیشتر از دیگر شهرها نسبت به «خاندان پیامبر» کینه به دل داشته باشند. یحیى در بیان آنچه دیده بود، مىگوید:
پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهیم، امیر بغداد، رو به رو شدم. وى به من گفت: اى یحیى! این مرد، فرزند پیامبر است! اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنى، بدان که دشمن تو رسول خدا( َص )خواهد بود.
من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! تا به حال جز نیکى و خوبى، از او ندیدهام که بخواهم دست به چنین کارى بزنم.28
امام هادیعلیه السلام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مىکرد که در ملاقات و دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مىداد و به علاقهمندان ساحت پاک اهلبیت: مبدّل مىگردید.
تحقیر امام در سامرا
هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلّى که «خان صعالیک» نام داشت و محلّ تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. صالح بن سعید، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! این ستمکاران در همة امور، سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلّى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى دادهاند. امام در پاسخ او فرمود:
«اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مىکنى که این امر، سبب پایین آمدن شأن من مىشود؟»
سپس براى تسکین او، که از دوستداران خاندان وحى بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک? پرده از جلوى چشمان او کنار زد و به وی فرمود: «نگاه کن».
صالح بن سعید مىگوید: «باغهایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دلنواز از آنها به مشام مىرسید و حور و غلمان بهشتى در آن دیده مىشد که بسیار سبب شگفتى من شد». آنگاه امام فرمود: «اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، اینها از آنِ ماست. حال مىبینى که ما در خان صعالیک نیستیم».29
پی نوشت ها:
1 . مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسین، ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1370 ش، ج 2، ص 459.
2. تاریخ الیعقوبى، احمدابن ابى یعقوب، تهران،بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، 1977م،ج2،ص510.
3. همان، ص 511.
4. مروج الذهب، ج 2، ص 495.
5. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 513.
6. تتمة المنتهى فى وقایع ایام خلفاء، شیخ عباس قمى، تهران، کتابخانه مرکزى، 1325 ش، ج 2، ص 352.
7. همان، ص 353.
8. مروج الذهب، ج 2، ص 568.
9. همان، ص 515.
10. حیاة الامام على الهادى(ع)، باقر شریف قرشى، قم، انتشارات اسماعیلیان، بى تا، ص 325.
11. مروج الذهب، ج 2، ص 511؛ تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطى، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 395.
12. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج الاصبهانى، نجف، مکتبة الحیدریه، چاپ دوم، 1965 م، ص 395.
13. همان؛ تتمة المنتهى، ج 2، ص 345.
14. مقاتل الطالبیین ، ص 396.
15و 16. تتمة المنتهى، ج 2، ص 344و345.
17. مقاتل الطالبیین، ص 399.
18. ائمتنا، على محمد على دخیّل، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا (ع)، چاپ ششم، 1402ق،ج2،ص257.
19. نام این شخص در الارشاد، (شیخ مفید، ترجمه: هاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378ش. ج 2، ص 435) «عبداللَّه بن محمد» ضبط شده است که امور نظامى و اقامه نماز را در حرمین شریفین عهده دار بوده است.
20. بحارالانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، موسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403ق، ج 50، ص 209.
21. همان، ص 161.
22. الارشاد، ج 2، ص 436.
23. بحارالانوار، ج 50، ص 142.
24. مروج الذهب، ج 2، ص 573.
25. الارشاد، ج 2، ص 438.
26. اثبات الوصیة، على بن الحسین المسعودى، قم، مکتبة بصیرتى، بى تا، ص 197.
27. بحارالانوار، ج 50، ص 142.
28. تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزى، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، بى تا، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
29. الارشاد، ج 2، ص 438؛ وفیات الائمه(ع)، بیروت، دارالبلاغه، چ 1، 1412ق. ص 357.