امام رضا علیه السلام و مساله ولایت عهدی
آرشیو
چکیده
متن
امام رضاعلیه السلام در ماه رمضان سال 201 ق. ولایتعهدى مأمون عباسى را پذیرفت. مردم با امام بیعت کردند. نام حضرت رسماً به عنوان خلیفة آینده مسلمانان به سرزمینهاى اسلامى ابلاغ شد. به نام امام هشتمعلیه السلام سکه زده شد و خطبا در منبرها از امام به نیکى یاد کردند. این موضوع مهم در میان طبقات اجتماعى، بازتابهاى گوناگونى در برداشت. گروههایى به علل سیاسى و بویژه دغدغة فروپاشى خلافت عباسیان، به انکار ولایتعهدى امام برخاستند و گروهى هم از منظر دینى، این رویداد را بر نتافته و مردمان ساده دل را دربارة مشروعیت این کار به شبهه مىافکندند. خوارج، صوفیه و برخى از شیعیان ناآگاه و ناپخته، آتش بیار این معرکه بودند. امامرضاعلیه السلام به پرسشها و شبهههاى افراد گوناگون گوش فرا داده و با سخنان حکیمانه و روشنگر خود، راستى از نادرستى و سره را از ناسره نمایاند و به ابهامها و تردیدهاى این افراد، پایان داد.
الف) شبهه ناسازگارى امامت با ریاست
حکومت و ادارة جامعه، حق و از مسئولیتهاى ویژة خاندان وحى و نبوت است و پیامبر و امیرمؤمنان8نمونه اعلاى آن را بنیان نهادند و در سایه عزّت و اقتدار اجتماعى، به شعائر و قوانین اسلام جامة عمل پوشاندند.
پس از پیامبر( َص )فرزندان امیه و عباس، خلافت را از جایگاه اصلى آن دور ساختند و محدّثان و خطیبان و شاعران خود فروخته آنان را به عنوان صاحبان اصلى قدرت به مردم معرفى مىکردند و بویژه بنىعباس با انتساب خود به عموى پیامبر( َص )، تلاش داشتند از این راه، بهرهبردارى سیاسى نموده و در نزاع علویان و عباسیان براى خلافت، حصّة بنى عباس را در ترازو سنگینتر نمایند.1
پس از ماجراى ولایتعهدى امام رضاعلیه السلام مخالفان امام - مانند ابن معتز - چنین رواج مىدادند: اگر مأمون به على بن موسى پیشنهاد حکومت مىدهد، نه از باب ردّ خلافت به جایگاه اصلى خود، که از باب ایثار و گذشت و از سر پرهیزگارى است تا به علویان ثابت کند خلافتى که فرزندان على براى آن شورشها کرده و خود را در راه آن به کشتن مىدهند، براى مأمون به اندازه بال مگسى ارزش ندارد.2
و یا حمید بن مهران بر امام رضاعلیه السلام منت مىدهد که: این مأمون است که على بن موسى را بزرگ داشته و او را به سرورى رسانده است.3
از سوى دیگر، دور بودن دراز مدت فرزندان پیامبر از مسند خلافت و نیز همکارى نکردن ائمه:با قیامها و شورشهاى علویان ـ مانند ابراهیم و محمد امام از سادات حسنى ـ و شورش زید بن موسى و...4 علیه بنى عباس، این ذهنیت را در میان برخى از ساده لوحان پدید آورده بود که: اصولاً ریاست و حکومت، دور از شأن امامان است و ائمه، علاقهاى به خلافت ندارند و جایگاه آنان مقدستر از آن است که خود را به مقامهاى دنیوى آلوده کنند و به خاطر آن مبارزه کرده و خونها بر زمین بریزند.
چنان که یکى از نویسندگان معاصر، امام رضاعلیه السلام را شخصى «آرام و بىسر و صدا» تصویر مىکند که «اگر عربها» دستهجمعى بر ضدّ (مأمون) قیام کنند شخص على بن موسى الرضا اهل این نهضتها نیست.5
این نگرش به خلافت، سبب مىشد بر امام خردهگیرند: تو با ادعاى زهد و قداست چرا ولایتعهدى که منصبى دنیوى است را پذیرفتى6 و شأن پدران خود را رها کردى؟ مأمون و همفکرانش، با همه ظاهرسازىها، در صدد القا این نکته در میان مردم بودند که: على بن موسى به دنیا بىمیل نیست؛ بلکه این دنیاست که به او روى خوش نشان نداده، آیا نمىنگرید به طمع خلافت «ولایتعهدى» را پذیرفت؟علیه السلام امام رضاعلیه السلام به این توطئة پنهانى توجه داشت. عباس [هشام بن ابراهیم] از نزدیکان مأمون، با آن که امام رضاعلیه السلام را براى پذیرش ولایتعهدى تهدید مىکرد،8 پس از پذیرش ولایتعهدى به ریّان بن صلت مىگوید: راه خوبى براى بدبین کردن شیعیان به امام پیدا کردم؛ به شیعیان خواهم گفت:
«متى کان آباءه یجلسون علىالکراسى حتّى یبایع لهم بولایة العهد کما فعل هذا لو قلت براسى هکذا لقالت الشّیعة برأسها.9؛ کدامین پدران او بر تخت نشسته و برایشان بر ولایتعهدى بیعت گرفته مىشد چنان که او انجام داد؟! اگر تنها من این نکته را به شیعیان بگویم، همگى از من پیروى کرده و از امامت او دست خواهند شست.»
امام رضاعلیه السلام از شبهههاى عباسیان و از بد فهمى کج اندیشان، از راههاى گوناگون پاسخ داد و ثابت کرد: حکومت و قدرت، نه تنها دور از شأن امام نیست که اساس حکومت از حقوق و وظایف امام و در حوزه و زیر مجموعه «امامت» است و این دیگرانند که آنان را از حکومت دور کردهاند.
امام در هر فرصتی یادآور مىشد: مأمون چیزى جز حقّ خود را به او نداده و با این اقدام، کارى بیش از باز گرداندن گوشهاى از حقّى که از اهلبیت ربوده شده بود، نکرده است و حتى مأمون با این کار، ثابت کرد خلافت بنىعباس مشروع نیست.10 امام در خطبة آغازین بیعت فرمود:
«همانا ما را به سبب پیامبر خدا بر شما حقّى، و شما را هم بر ما حقّى است. پس، اگر شما حقّ ما را ادا کردید، اداى حقّ شما بر ما نیز واجب مىآید.»
امام در همان مجلس بیعت بر شایستگی خود براى اداره اساس خلافت تأکید کرد تا مجالى براى پیش داورىهاى ناروا باقى نگذارد که او دنیا طلب و حریص بر این کار بود؛ از این رو، در پاسخ نکتهگیرى حمید بن مهران فرمود:
«اما اینکه مىگویى رفیقت (مأمون) مرا بزرگ داشت، بدان که او مرا در جایگاهى جز جایگاهى که پادشاه مصر به یوسف صدّیق داد، ننشاند و تو خود، حال و سرنوشت آن دو را مىدانى.»11
پیامبران و قدرت
امام در پاسخ سؤال چندین نفر از «چرائى پذیرش ریاست و ولایتعهدى»، ائمه را وارثان پیامبران معرفى کرده و کار خود را به کار پیامبران تشبیه نموده و تأکید مىکند: پیامبران دخالت در امور سیاسى و اجتماعى را از شئونات خود مىشمردند، و در وقت فراهم شدن بستر خدمت رسانى به مردم، وارد عرصة امور اجتماعى شدهاند.
یوسف پیامبرعلیه السلام در وقت گسترش قحط و فقر و نابسامانى اقتصادى جامعه، براى سامان دادن به آن، قدم پیش نهاد و مسئولیت امور اقتصادى فرعون را پذیرفت و توانست با تدبیر مناسب، «گرسنگى» را مهار کند. و اگر در کار خود صداقت داشته باشد و قدرت به جایگاه راستین خود باز گردد، امامان نیز مانند جدّشان علىعلیه السلام وارد کار شده و جامعه را اداره مىکنند و این کار، عین دیانت و قداست است.
امامعلیه السلام در پاسخ ریّان بن صلت که به امام گفت: اى فرزند پیامبر! مردم مىگویند: تو با ادعاى قداست و زهد، ولایت عهدى مأمون را چگونه پذیرفتى؟!
فرمود: خداوند، آگاه است که من به این کار خرسند نبوده، آیا نمىدانند که یوسفعلیه السلام پیامبر بود و فرستاده «رسولاً، نبیّاً»! چون نیاز روزگار ایجاب کرد او مسئولیت سرپرستى بیت المال و خزانة عزیز مصر را بپذیرد، به او گفت: )اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم(12؛ «مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار که من نگهبانى دانایم.» و مرا نیز ضرورت زمان، به پذیرش این کار واداشته است.13
در مورد دیگر، امام در پاسخ اعتراض مردى خارجى، به حکومت یوسف پیامبر استشهاد کرد و از این راه، او را قانع ساخت.14 چنان که در پاسخ حمید بن مهران نیز به حکومت یوسف پیامبر در مصر مثل زد.
امامعلیه السلام در مناسبتهاى گوناگون، در پاسخ پرسش راویان و در مجالس مناظره و گفت و گو با رهبران ادیان و مذاهب تأکید مىکرد: امامت، جایگاهى خدائى و اطاعت از امام بر همگان واجب است. و به مردم گوشزد مىکرد: براى فراهم آوردن بستر حضور امام معصوم و بحق در مسند رهبرى جامعه، باید تلاش کنند و امامت و خلافت، تنها سزاوار خاندان پیامبر و امامان اثنى عشر است.15 و اطاعت از دیگران، مشروع نیست. امام رضاعلیه السلام با اشاره به خلافت علىعلیه السلام تأکید مىکرد: او تنها جانشین بحق پیامبر بوده و هست و دورى بیست و پنج سالة او از خلافت، نه به خاطر بىرغبتى به خلافت، که به جهت وجود موانع اجتماعى و غصب خلافت توسط دیگران بود و حضرت به خاطر حفظ مصالح مسلمانان در این مدت لب فرو بست.16 و چون شرائط آماده شد، براى احقاق حقّ خود و عمل به وظیفه، به میدان آمد.
پاسخ دیگر امامعلیه السلام به شبهة هم افق نبودن مقام امامت و ریاست، جانبدارى حضرت از جنبشهاى اصیل و راستین علوى است. امام رضاعلیه السلام از جنبشهایى که به شرائط جهاد و مبارزه عمل کرده و حدود خداوند را پاس مىداشتند، جانبدارى مىکرد. و از شورشهاى ناخالص و کور و بىبرنامه که نه تنها به اصلاح جامعه کمک نمیکردند، که مردم را از راه خدا دورتر نموده و حاکمان را براى نابودى پیروان اهلبیت جسورتر میساختند، برائت میجست. زید بن موسى، معروف به «زیدالنّار»، در دورة امام رضاعلیه السلام در بصره شورش کرد و خانههاى بنىعباس را آتش زد. سرانجام دستگیر شد، او را نزد مأمون آوردند. مأمون به امام گفت:
«اى ابوالحسن! اگر برادرت زید خروج کرد و شکست خورد، چه عجب که پیش از او زید بن على نیز قیام کرد و کشته شد و اگر مکانت تو نزد من نبود، زید بن موسى را مىکشتم چون جرمش کوچک نیست.»
مأمون به این وسیله مىخواست از امام اقرار بگیرد همه جنبشهاى علویان، نامشروع است. لذا امام در پاسخ فرمود:
«برادرم زید را، با زید بن على مقایسه نکن! چه، زید بن على از علمای آل محمد بود، براى خداى عزّوجلّ به خشم آمد و به جهاد با دشمنان خدا برخاست تا شهید شد.»
مأمون گفت: «اى ابوالحسن! آیا نه چنین است که در نکوهش آنکه به ناحق دعوى امامت کند، روایتهاى بسیار رسیده؟!» امام فرمود:
«زید بن على به ناحق ادعاى چیزى نکرد؛ او پرهیزگارتر از آن بود که چیزى را به ناروا طلب کند. زید مىگفت: من شما را به رضای از آل محمد مىخوانم. و اخبار و دلائل وارده در نکوهش (قیام کنندگان...) دربارة آن کس است که ادعا کند خداى تعالى بر امامت او نصّ و تصریح فرموده و سپس کسانى را به غیر دین خدا دعوت کند و ایشان را به جهالت به گمراهى افکند. و به خداى سوگند! زید از کسانى بود که مخاطب این کلام خدا بود. )و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هو اجتباکم(17؛ «در راه خدا جهاد کنید، حقّ جهاد کردن. او شما را برگزید.»18
ب) پاسخ خردهگیران به روش زندگى امام
ولایت عهدى، آداب و رسوم جدیدى را بر زندگى امام تحمیل کرد و اینها به مذاق برخى از هواداران امام و فرقههاى صوفیه ناخوشآیند بود و بر امام خرده مىگرفتند. پوشیدن لباس نو و تمیز، نشستن بر صندلى و چه بسا احترامات رسمى مقامات حکومتى و یا رژة سپاهیان در برابر آن حضرت و...، مورد خردهگیرى صوفیه قرار گرفته و آن را با زهد و ساده زیستى همراه نمىدیدند. آنان از امام انتظار داشتند چونان دورة پیامبر و على8لباس کهنه بپوشد و از رداى پشمین استفاده کند و...
امام رضاعلیه السلام این طرز تفکر را رد مىنمود و تأکید مىکرد: هدف اصلى حکومت، ایجاد عدالت و توازن و انصاف است و خداوند زینتها و نعمتهاى دنیوى را براى استفادة خوبان و مؤمنان فرستاده و خوش ندارد مؤمنان بهرهمندى از دنیا را بر خود حرام کرده و به رهبانیت پناه برند. امام، به یوسف پیامبر مثل مىزد که در مقام حکومت، در عین بهرهمندى و استفاده از زیباییهاى دنیا، عدالت مىورزید.
و قال للصّوفیة لمّا قالوا: انّ المأمون قد ردّ هذا الامر الیک و انت لاحق الناس به الاّ انّه یحتاج من یتقدّم منک بقدمک الى لبس الصّوف و ما یخشن لبسه؛ ویحکم انّما یراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حکم، عدل و اذا وعد، انجز والخیر، معروف: )قل مَن حرّم زینة الله الّتى اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق19( و انّ یوسف الصّدّیق لبس الدّیباج و المنسوج بالذّهب و جلس على متکئات فرعون.20
امام در پاسخ صوفیه که به او گفتند: مأمون حکومت را به تو واگذار کرده و تو به این کار سزاوارتر هستی؛ ولى این کار، نیازمند کسانى است که پشمینه پوش باشند؛ فرمود:
واى بر شما! از امام، قسط و عدالت مىخواهند، و این که در گفتار صادق باشد، در قضاوت عادل باشد، به وعدهاش وفا کند و به خیر معروف و مشهور باشد. خداوند فرموده:
«بگو: چه کسى لباسهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و خوردنیهاى خوشطعم را حرام کرده است؟»
یوسف پیامبر حریر و جامه زربفت مىپوشید و بر پشتىهاى فرعون تکیه مىزد.
در مورد دیگر، شخصى از شیعیان که انتظار داشت امام، لباس پشمینه بپوشد و غذاى ساده بخورد، در نزد امام از رویة صوفیان، ستایش کرد و گفت:
فدایت گردم! چه شگفت است مردى که غذاى ساده مىخورد و لباس خشن پوشیده و خضوع مىکند! امام فرمود:
آیا نمىدانى یوسف فرزند یعقوب، پیامبر و فرزند پیامبر بود. او لباسهاى مطرّز و زربفت مىپوشید و در وقت قضاوت و امارت در مجالس فرعون مىنشست. مردم بر لباسش خرده نگرفتند؛ مردم، نیازمند دادرسى اویند. مردم، نیازمند امامى هستند که در گفتن، راستگو باشد و در وعده، پابر جا و در حکومت و قضاوت، عدالت ورزد. خداوند هیچ غذا و آشامیدنى حلال را، حرام نفرموده و اندک و بسیار حرام را، حرام کرده است. خداوند فرموده: «بگو: چه کسى لباسهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و خوردنىهاى خوش طعم را حرام کرده است؟»21
تفاوت زمان و مکان
امام در پاسخى دیگر از این پرسش، به تفاوت زمان و مکان اشاره مىکند که: روزگاران و سرزمینها بر شیوة زندگى و آداب و رسوم اجتماعى تأثیر مىگذارد و انسان باید آن را از نظر دور ندارد و روزگار ما با زمان پیامبر و على8 متفاوت است. در آن دوره گسترش فقر، و بودن پیامبر و على8در مسند حکومت، ایجاب مىکرد آنان نیز مانند تودة مردم زندگی کنند، لباس کهنه و ساده بپوشند و از غذاى ساده استفاده کنند و امروز که مردم در رفاه نسبى زندگى مىکنند، خداوند به ما اجازه داده است بیشتر از گذشته، از نعمتهاى دنیوى بهرهگیریم.
محمد بن عیسى به سند خود از امام رضاعلیه السلام نقل کرده، که حضرت فرمود:
«انّ اهلالضّعف من موالىّ یحبّون أن اجلس على اللبود و البس الخشن و لیس یتحمّل الزّمان ذلک؛22 برخى از پیروان سست عقیده، دوست دارند که من بر نمد بنشینم و لباس خشن بپوشم ولى روزگار، چنین چیزى را نمىپذیرد.»
شگفت آنکه قدرت و ولایت عهدى، هیچ گونه تغییرى در اخلاق و رفتار امام ایجاد نکرد و تواضع، اخلاق خوش، مروت، مردمدارى و عدالت در زندگى امام موج مىزد. امام با بردگان سیاه خود همان رفتارى را داشت که با مقامات کشورى داشت. در وقت غذا خوردن همه دست اندرکاران خانه و خادمان و بردگان را به دور یک سفره گرد آورده و خود با آنان غذا مىخورد. چنان که این رفتار امام مورد نکوهش یکی از همراهان قرار گرفت و گفت: اگر براى خدام و بردگان سفرهاى جداگانه مىنهادى، مناسبتر بود! و امام فرمود: «بس کن؛ پروردگار ما، یکى است و پدر و مادرمان، یکى و معیار جزا و پاداش خداوند هم به عمل و رفتار است.»23
ج) رسمیت دادن به حکومت جور
در منظر شیعیان، دولت بنى عباس حکومت جور و حکومت فاسقان و غاصبان شمرده مىشد؛ لذا پذیرش جانشینى مأمون از سوى امام، شبهه برانگیز بود. خوارج و شیعیان تندرو از امام مىپرسیدند: «شما که همکارى با ستمکاران را، گناه و طغیان مىشمارید، چرا با مأمون عباسى همکارى کردید؟ به خراسان آمده و ولایتعهدى او را پذیرفتید؟!» برخى از شیعیان تندرو بر آن بودند امام به هیچ گونه نباید این دعوت را بپذیرد و گرنه جریان امامت باطل مىشود.24
امامعلیه السلام به همه این خردهگیریها پاسخ داد که: من، حکومت بنى عباس را حکومت جور و ستم مىدانم ولى این کار من داوطلبانه و از روى میل و رغبت انجام نگرفته، بلکه از سَر اجبار و ضرورت به این کار تن دادهام.
در واقع عواملی چون: اضطرار، تقیه و حفظ مکتب و پیروان اهلبیت، امام را به خراسان کشانید؛ چرا که رد کردن دعوت خلیفة عباسی، افزون بر این که به بهاى جان آن حضرت تمام مىشد، شیعیان و علویان را به کام هلاکت مىکشاند؛ لذا او وظیفه داشت در آن شرایط، جان خود و شیعیان را حفظ کند. چرا که امت اسلامى بیش از اندازه نیازمند وجود امام و دست پروردگان او بود؛ چه در آن روزها جریانهاى گوناگون فکرى و الحادى و زنادقه در جامعه به شبههاندازى مشغول بودند و بر امام واجب بود پایمردى کرده و با رفتن به خراسان، امت اسلامى را از دامهاى خطر برهاند و امام در همان مدت کوتاه ولایتعهدى، از فرصت استفادهها کرد و حقایق دینى را بر مردمان روشن نمود. در زیارت حضرت وارد شده:
«درود بر آن آقایی که مسند پدرش امیرمؤمنان تکیه گاه او گشت تا بر اهل باطل غلبه کرد و پایههاى دین را استوار25 نمود.»26
اگر امام رضاعلیه السلام ولایتعهدى را نمىپذیرفت، شهادت زود هنگام و کشتار شیعیان براى اسلام و مسلمانان فرایندى خطرناک و شکننده در برداشت. نگاه امام نسبت به دولت عباسیان، در نمونههاى ذیل به روشنى دیده مىشود:
1. امام در شرایط عادى همکارى با عباسیان را، روا نمىشمرد و به شیعیان اجازه نمىداد در کارهاى دولتى وارد شوند.
حسن بن حسین انبارى گوید: چهارده سال با امام نامهنگارى کرده، از او براى همکارى با دستگاه بنى عباس اجازه مىگرفتم و اجازه نمىداد. در آخرین نامه یادآور شدم: بر جانم بیمناکم و حاکم به من میگوید: تو رافضى هستى و بدین جهت، با ما همکارى نمىکنى. امام در پاسخ نوشت:
«مقصود تو را فهمیدم؛ اگر اطمینان دارى که در پذیرش مسئولیت حکومتی، برابر فرمان پیامبر رفتار مىکنى، و یاران و نویسندگان خود را از اهل ملت و مذهب خود قرار داده و از درآمد خود به مؤمنان فقیر کمک میکنی و به مانند آنان بهره مىگیرى، بپذیر و گرنه اجازه نمىدهم.»27
سلیمان جعفرى میگوید:
«قلت لأبىالحسنعلیه السلام : ما تقول فى اعمال السّلطان؟ فقال: یا سلیمان، الدّخول فى اعمالهم والعون لهم والسّعى فى حوائجهم، عدیل الکفر والنّظر الیهم على العمد، من الکبائر الّتى یستحقّ بها النّار؛28 به امام رضاعلیه السلام گفتم: دربارة همکارى با حکومت (عباسیان) چه مىفرمایید؟ فرمود: ای سلیمان! وارد شدن در تشکیلات آنان و کمک به ایشان و تلاش در رفع گرفتارىهاى آنان، معادل کفر به خداست و نگاه (محبتآمیز) به آنان، از گناهان کبیرهاى است که آتش در پىدارد.»
2. امام با وجود پذیرش اصل جهاد و مبارزه در راه خدا و تشویق به آن، اما عباسیان را شایسته براى جهاد و مبارزه نمىشمرد و به شیعیان خود اجازه نمىداد همراه کارگزاران آنان به گروههایی که به نام مجاهد و داوطلبانه، با مشرکان و اهل کتابِ آن روز مىجنگیدند، بپیوندند.
امام رضاعلیه السلام بر آن بود که «جهاد» در شأن امام بحق بوده و رزمندگان مىبایست شرائط جهاد و مبارزه و حدود خداوند در این باره را پاس دارند و رزمندگانی که در رکاب عباسیان پرچم جهاد برداشتهاند، صلاحیت این کار مهم را ندارند. امام مىفرمود: به جاى این کار، نیرو و اموال خود را در دیگر کارهاى خیر، مانند: حجّ خانة خدا و.... مصرف کنند.
عبدالله بن مغیره روایت کرده:
من شنیدم که محمد بن عبدالله به امام رضاعلیه السلام گفت: پدرم از خاندانش، از پدران آن حضرت نقل کرده که به برخى از امامان گفته است: در ولایت ما جایگاه مرزبانى (رباط) است به نام قزوین و دشمنى به نام دیلم. آیا اجازه جهاد و آمادگى و پشتیبانى در مبارزه مىدهى؟ فرمود: «بر شما باد به خانة خدا، و حج به جا آورید.» او دوباره تکرار کرد فرمود: «بر شما باد به این خانه و حج به جا آورید. آیا راضى نیست یکى از شما که در خانهاش باشد و بر عیال خود انفاق کند و منتظر امر و حکومت ما باشد؟ اگر او را درک کرد، مانند کسى است که در جنگ بدر با پیامبر بوده و اگر در حال انتظار از دنیا رفت، مانند کسى است که با او در خیمة قائم ما باشد...» امام رضاعلیه السلام فرمود: راست گفته است! 29
یونس بن عبدالرحمن میگوید:
به امام رضاعلیه السلام گفتم: فدایت گردم! یکی از پیروانت خبردار شده که مردى براى جهاد در راه خدا شمشیر و اسب مىدهد. لذا آمد و آن را گرفت، و او به درستى راه خدا را نمىشناخت. یارانش به او گفتند: جهاد در رکاب عباسیان، روا نیست. و به او گفتند که: آن را به صاحبش رد کند؟
امام فرمود: آن را رد کند. گفتم: مرد به جست و جوى صاحب اسب و شمشیر پرداخت و او را پیدا نکرد و گفتند از اینجا کوچ کرده است؟ فرمود: مرزبانى کند و نجنگد. گفتم: در مکانهایى مانند قزوین و دیلم و عسقلان و مانند این مرزها؟ فرمود: بله: گفتم: بجنگد؟ فرمود: نه، مگر بر جان مسلمانان بیمناک شود.
گفتم: اگر رومیان داخل سرزمین مسلمانان شوند، آیا نباید از آنان جلو گرفت؟
فرمود: بله، مرزبانى کند و نجنگد و اگر بر مرکزیت اسلام و مسلمانان بترسد، بجنگد؛ آنگاه جنگش براى دفاع از خویش است نه سلطان.
گفتم: اگر دشمن به جایگاه مرزبانى یورش آورد، چه کند؟ فرمود: از کیان اسلام دفاع کند نه از حکومت عباسیان؛ چه در نابودى اسلام و مرزهاى اسلامى، نابودى دین محمّد خواهد بود.30
3. امام، همکارى با عباسیان از روى تقیه و در مواردى که مصالح اسلام و مسلمانان و حفظ مکتب اهلبیت و پیروان آنان، بدان بستگى دارد را جایز شمرده و دلیل پذیرش ولایتعهدى را ضرورت اسلام و تقیه شمرده است.
4. امام، مکرراً به خردهگیران و یاران خود بیان فرموده که: پذیرش ولایتعهدى مأمون از روى میل و رغبت نیست؛ بلکه ضرورت و خطر از میان رفتن کیان مذهب اهلبیت و کشته شدن امام، سبب شده آن را بپذیرد. چنان که در گزارشهاى گوناگون بدان تصریح شده است از جمله، ریّان بن صلت گوید:
خدمت امام رضاعلیه السلام وارد شدم و گفتم: فرزند پیامبر! مردم میگویند: تو با وجود ادعاى زهد و پارسایى در دنیا، چرا جانشینى مأمون را پذیرفتى؟ فرمود:
«خداوند مىداند من به این کار ناخشنودم؛ اما چون مرا بین گزینش ولایتعهدى و کشته شدن مخیّر کردند، ولایتعهدى را برگزیدم. واى بر خردهگیران! آیا مىدانند که یوسف، پیامبر و رسول بود و ضرورت، او را واداشت که سرپرستى خزینههاى اموال فرعون را بپذیرد...؟ و مرا نیز ضرورت وادار کرد که به اکراه و اجبار به این کار تن دهم، آنهم پس از آنکه تا مرز مرگ پیش رفتم. افزون که پذیرش ولایتعهدى من، مانند کسى است که نپذیرفته و بیرون از دائرة آن است (با سلب اختیارات و دخالت نکردن در عزل و نصبها). به خداوند شکایت و پناه مىبرم و او کمک کار من است.»31
در گزارش حسن بن موسى به نقل از اصحاب امام رضاعلیه السلام ، امام بر اجبار به پذیرش حکومت تأکید کرده است: «اجبرنى على ما أنا فیه؛ مرا به این کار مجبور ساختند.»32
در مورد دیگر، مردى از خوارج که کاردى مسموم در دست داشت، وارد محضر امام رضاعلیه السلام شد. او به دوستان خود گفته بود: نزد کسى مىروم که مدعى است فرزند پیامبر است و ولیعهد مأمون شده، ببینم چه دلیلى بر این کار خود دارد؛ اگر دلیل قانع کنندهاى داشت، مىپذیرم و گرنه، مردم را از او آسوده مىسازم. پس از ورود، امام به او فرمود: پاسخت را مىدهم به شرطى که اگر پاسخت را دادم و قانع شدى، کاردى که در آستین پنهان کردهاى را بشکنى و دور افکنى؟ آن مرد، متحیر ماند و چاقو را بیرون آورد و دستهاش را شکست.
آنگاه پرسید: چرا جانشینى این ستمکار را پذیرفتى با این که او را کافر مىدانى؟ تو پسر پیامبرى؛ چه چیزى تو را بر این کار واداشته است؟!
امام فرمود: بگو ببینم، آیا اینها در نظر تو کافرند یا عزیز مصر و اطرافیانش؟ مگر اینها به وحدانیت خدا قایل نیستند با این که آنها نه خدا را مىشناختند و نه یکتاپرست بودند، یوسف و پدرش هم پیامبر بودند؛ با این حال به عزیز مصرِ کافر گفت: مرا وزیر دارایى خود قرار ده که مردى دانا و امین هستم. و با فرعونها نشست و برخاست مىکرد.
من از اولاد پیامبرم؛ مرا به این کار مجبور ساختند. چرا کار مرا نمىپسندى و از من خوشت نمىآید؟
خارجى گفت: ایرادى بر شما نیست و من گواهى مىدهم تو فرزند پیامبرى و راست مىگویى.33
گزارشهاى رسیده از مذاکرات امام و مأمون، این را به دست مىدهد که مأمون براى ولایتعهدى امام و حلّ مشکلات حکومت خود به این وسیله، بسیار اصرار کرد و مذاکرات بین آن دو مدتها به طول انجامید. پس از ناامید شدن از قبول اختیارى، به تهدید روى آورد؛ لذا امام از روى «تقیه» این کار را پذیرفت مشروط بر آن که در کارها و عزل و نصبهاى کارگزاران دخالت نکند، تا کارهاى عباسیان به نام امام، تمام نشود. و مأمون با این شرایط امام موافقت کرد.
اتمام حجت و پاسخ به تاریخ
امام رضاعلیه السلام در پاسخ چند نفر که دلیل پذیرش ولایتعهدى را جویا شدند، وضعیت خود را به جدّش امیرمؤمنان در پذیرش «شورا» تشبیه کرد. محمد بن عرفه میگوید: «قلت للرّضاعلیه السلام : یا بن رسول اللّه ما حملک على الدّخول فى ولایة العهد؛ به امام رضاعلیه السلام گفتم: ای فرزند پیامبر! چه چیز شما را به پذیرش ولایتعهدى (مأمون) واداشت؟ فقال: ما حمل جدّى امیرالمؤمنینعلیه السلام على الدّخول فى الشّورى؛ فرمود: همان چیزى که جدّم را واداشت در شورا (6 نفره) وارد گردد.» 34
عمر بن خطّاب پس از گزینش شوراى شش نفره، آنان را مجبور به انتخاب خلیفة سوم از میان خود کرد؛ به گونه ای که هر کس که از فرمان او سر پیچى میکرد، کشته مىشد. این روایت، حامل دو پیام است: تقیه و مهمتر از آن، اتمام حجّت.
امام علىعلیه السلام از آغاز کار مىدانست پیروزى برایش در کار نیست و برابر چینش حساب شدة اعضاء شورا، و دستور عمر به همراهى عبدالرحمن بن عوف در صورت تساوى آراء، عثمان بن عفّان خلیفه خواهد بود. لذا عبدالله بن عباس برابر همین آینده نگرى به امام توصیه کرد در شورا داخل نشود35؛ ولى امام علىعلیه السلام براى اتمام حجّت به معاصران، و پاسخ به تاریخ، عضویت در شورا را پذیرفت؛ چه اگر از شورا سرباز مىزد، جاى این پرسش بود که: اگر علىعلیه السلام در شورا شرکت مىکرد، او را بر مىگزیدیم...
عضویت امام در شورا، فرصتى فراهم آورد تا از نقشهها و بىانصافىهاى دست اندرکاران پرده بردارد و احقاق حق کند و از جایگاه راستین خود دفاع کند و سوابق ایمانى و مبارزاتى خود را بر شمرد و به دوست و بدخواه پاسخ دهد که: این، دیگران بودند چشم بر حقیقت بسته و بر خلاف وصیتهاى متعدّد پیامبر( َص ) بر پیروى از علىعلیه السلام ، او را کنار زدند.
منابع شیعه و سنّى، بخشهایى از احتجاجات علىعلیه السلام را در تاریخ ثبت کردهاند.36
امام رضاعلیه السلام گرچه مىدانست داستان ولایتعهدى بىسرانجام است؛ ولى با آن همه اصرار مأمون اگر آن را نمىپذیرفت، امروز تاریخ مىپرسید: چرا امام از آن فرصت طلایى استفاده نبرد و از آن جایگاه رفیع براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه و احقاق حقوق اهلبیت: قدمى بر نداشت؟ امامعلیه السلام با پذیرش ولایتعهدى مأمون، هوشیارانه راه بر توطئهها و بهانهها بست و در اندک زمان بر همگان ثابت کرد دستگاه خلافت در این کار خود خالص نیست و درباریان تحمل کوچکترین انتقاد و اصلاح را ندارند.37 و حتى با پررویى از انجام نمازى ساده توسط امام هراسناکاند و به هر بهانه، امام را در تنگنا قرار داده و از زندانى کردن و کشتن ولیعهد خود نیز رویگردان نیستند.38
امامعلیه السلام با استفاده از همان موقعیت کوتاه، براى گسترش اسلام و پاسخ به شبههها و حفظ و معرفى مکتب اهلبیت:استفادهها برد و توانست با سخنان نغز و تشکیل مجالس مناظره و احتجاجات با بزرگان ادیان و مذاهب، پیام اهلبیت: را به اقصى نقاط سرزمین اسلام برساند و حقانیت اسلام و امامت را به روشنى براى اندیشمندان جهان اسلام عیان سازد و بیش از پیش، مردم را به حقانیت راه امامان و نامشروع بودن جریان خلافت عباسى، متوجه سازد.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 9، ص 45؛ مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرّم، ص 119.
2. دیوان ابن معتز، ص 23.
3. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، جعفر مرتضى عاملى، ص 310.
4. مستدرک الوسائل، محدّث نوری، ج 11، ص 34 و 37، آل البیت، قم.
5. معصومین چهاردهگانه، جواد فاضل، ص 133.
6. علل الشّرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 279.
7. بحارالانوار، ج 49، ص 129.
8. رجال کشى، ص 422.
9. جامع احادیث شیعه، ج 16، ص 140.
10. علل الشرایع، ج 1، ص 226.
11. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، ص 310.
12. یوسف / 55.
13. علل الشرایع، ج 1، ص 279.
14. بحارالانوار، ج 12، ص 7.
15. مسند امام رضا (ع)، عُطاردى، ج 2، ص 108.
16. همان، ج 1، ص 115.
17. حج / 78.
18. جامع احادیث شیعه، ج 16، ص 111.
19. اعراف / 32.
20. بحارالانوار، ج 75، ص 354.
21. مستدرک الوسائل، ج 3، ص 242.
22. مکارم الاخلاق، طبرسى، ص 98،مؤسسهاعلمى.
23. کافى، ج 4، ص 23.
24. رجال کشى، ص 416، ذیل یونس بن عبدالرحمن.
25. بحارالانوار، ج 102، ص 53.
26. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، ص 288.
27. کافى، ج 5، ص 111، کتاب المعیشه.
28. وسائل الشیعه، ج 12، ص 138.
29. کافى، ج 5، ص 22 و 23.
30. همان، ص 21.
31و32. علل الشرایع، ج 2، ص 279.
33. بحارالانوار، ج 12، ص .
34. عیون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 140.
35. شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 1،ص191.
36. همان، ص 195؛ منهاج البراعه، ج 3، ص ؟
37. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، 265، کنگرة هزارة شیخ مفید.
38. تاریخ فخرى، ص 301.
الف) شبهه ناسازگارى امامت با ریاست
حکومت و ادارة جامعه، حق و از مسئولیتهاى ویژة خاندان وحى و نبوت است و پیامبر و امیرمؤمنان8نمونه اعلاى آن را بنیان نهادند و در سایه عزّت و اقتدار اجتماعى، به شعائر و قوانین اسلام جامة عمل پوشاندند.
پس از پیامبر( َص )فرزندان امیه و عباس، خلافت را از جایگاه اصلى آن دور ساختند و محدّثان و خطیبان و شاعران خود فروخته آنان را به عنوان صاحبان اصلى قدرت به مردم معرفى مىکردند و بویژه بنىعباس با انتساب خود به عموى پیامبر( َص )، تلاش داشتند از این راه، بهرهبردارى سیاسى نموده و در نزاع علویان و عباسیان براى خلافت، حصّة بنى عباس را در ترازو سنگینتر نمایند.1
پس از ماجراى ولایتعهدى امام رضاعلیه السلام مخالفان امام - مانند ابن معتز - چنین رواج مىدادند: اگر مأمون به على بن موسى پیشنهاد حکومت مىدهد، نه از باب ردّ خلافت به جایگاه اصلى خود، که از باب ایثار و گذشت و از سر پرهیزگارى است تا به علویان ثابت کند خلافتى که فرزندان على براى آن شورشها کرده و خود را در راه آن به کشتن مىدهند، براى مأمون به اندازه بال مگسى ارزش ندارد.2
و یا حمید بن مهران بر امام رضاعلیه السلام منت مىدهد که: این مأمون است که على بن موسى را بزرگ داشته و او را به سرورى رسانده است.3
از سوى دیگر، دور بودن دراز مدت فرزندان پیامبر از مسند خلافت و نیز همکارى نکردن ائمه:با قیامها و شورشهاى علویان ـ مانند ابراهیم و محمد امام از سادات حسنى ـ و شورش زید بن موسى و...4 علیه بنى عباس، این ذهنیت را در میان برخى از ساده لوحان پدید آورده بود که: اصولاً ریاست و حکومت، دور از شأن امامان است و ائمه، علاقهاى به خلافت ندارند و جایگاه آنان مقدستر از آن است که خود را به مقامهاى دنیوى آلوده کنند و به خاطر آن مبارزه کرده و خونها بر زمین بریزند.
چنان که یکى از نویسندگان معاصر، امام رضاعلیه السلام را شخصى «آرام و بىسر و صدا» تصویر مىکند که «اگر عربها» دستهجمعى بر ضدّ (مأمون) قیام کنند شخص على بن موسى الرضا اهل این نهضتها نیست.5
این نگرش به خلافت، سبب مىشد بر امام خردهگیرند: تو با ادعاى زهد و قداست چرا ولایتعهدى که منصبى دنیوى است را پذیرفتى6 و شأن پدران خود را رها کردى؟ مأمون و همفکرانش، با همه ظاهرسازىها، در صدد القا این نکته در میان مردم بودند که: على بن موسى به دنیا بىمیل نیست؛ بلکه این دنیاست که به او روى خوش نشان نداده، آیا نمىنگرید به طمع خلافت «ولایتعهدى» را پذیرفت؟علیه السلام امام رضاعلیه السلام به این توطئة پنهانى توجه داشت. عباس [هشام بن ابراهیم] از نزدیکان مأمون، با آن که امام رضاعلیه السلام را براى پذیرش ولایتعهدى تهدید مىکرد،8 پس از پذیرش ولایتعهدى به ریّان بن صلت مىگوید: راه خوبى براى بدبین کردن شیعیان به امام پیدا کردم؛ به شیعیان خواهم گفت:
«متى کان آباءه یجلسون علىالکراسى حتّى یبایع لهم بولایة العهد کما فعل هذا لو قلت براسى هکذا لقالت الشّیعة برأسها.9؛ کدامین پدران او بر تخت نشسته و برایشان بر ولایتعهدى بیعت گرفته مىشد چنان که او انجام داد؟! اگر تنها من این نکته را به شیعیان بگویم، همگى از من پیروى کرده و از امامت او دست خواهند شست.»
امام رضاعلیه السلام از شبهههاى عباسیان و از بد فهمى کج اندیشان، از راههاى گوناگون پاسخ داد و ثابت کرد: حکومت و قدرت، نه تنها دور از شأن امام نیست که اساس حکومت از حقوق و وظایف امام و در حوزه و زیر مجموعه «امامت» است و این دیگرانند که آنان را از حکومت دور کردهاند.
امام در هر فرصتی یادآور مىشد: مأمون چیزى جز حقّ خود را به او نداده و با این اقدام، کارى بیش از باز گرداندن گوشهاى از حقّى که از اهلبیت ربوده شده بود، نکرده است و حتى مأمون با این کار، ثابت کرد خلافت بنىعباس مشروع نیست.10 امام در خطبة آغازین بیعت فرمود:
«همانا ما را به سبب پیامبر خدا بر شما حقّى، و شما را هم بر ما حقّى است. پس، اگر شما حقّ ما را ادا کردید، اداى حقّ شما بر ما نیز واجب مىآید.»
امام در همان مجلس بیعت بر شایستگی خود براى اداره اساس خلافت تأکید کرد تا مجالى براى پیش داورىهاى ناروا باقى نگذارد که او دنیا طلب و حریص بر این کار بود؛ از این رو، در پاسخ نکتهگیرى حمید بن مهران فرمود:
«اما اینکه مىگویى رفیقت (مأمون) مرا بزرگ داشت، بدان که او مرا در جایگاهى جز جایگاهى که پادشاه مصر به یوسف صدّیق داد، ننشاند و تو خود، حال و سرنوشت آن دو را مىدانى.»11
پیامبران و قدرت
امام در پاسخ سؤال چندین نفر از «چرائى پذیرش ریاست و ولایتعهدى»، ائمه را وارثان پیامبران معرفى کرده و کار خود را به کار پیامبران تشبیه نموده و تأکید مىکند: پیامبران دخالت در امور سیاسى و اجتماعى را از شئونات خود مىشمردند، و در وقت فراهم شدن بستر خدمت رسانى به مردم، وارد عرصة امور اجتماعى شدهاند.
یوسف پیامبرعلیه السلام در وقت گسترش قحط و فقر و نابسامانى اقتصادى جامعه، براى سامان دادن به آن، قدم پیش نهاد و مسئولیت امور اقتصادى فرعون را پذیرفت و توانست با تدبیر مناسب، «گرسنگى» را مهار کند. و اگر در کار خود صداقت داشته باشد و قدرت به جایگاه راستین خود باز گردد، امامان نیز مانند جدّشان علىعلیه السلام وارد کار شده و جامعه را اداره مىکنند و این کار، عین دیانت و قداست است.
امامعلیه السلام در پاسخ ریّان بن صلت که به امام گفت: اى فرزند پیامبر! مردم مىگویند: تو با ادعاى قداست و زهد، ولایت عهدى مأمون را چگونه پذیرفتى؟!
فرمود: خداوند، آگاه است که من به این کار خرسند نبوده، آیا نمىدانند که یوسفعلیه السلام پیامبر بود و فرستاده «رسولاً، نبیّاً»! چون نیاز روزگار ایجاب کرد او مسئولیت سرپرستى بیت المال و خزانة عزیز مصر را بپذیرد، به او گفت: )اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم(12؛ «مرا بر خزانههاى این سرزمین بگمار که من نگهبانى دانایم.» و مرا نیز ضرورت زمان، به پذیرش این کار واداشته است.13
در مورد دیگر، امام در پاسخ اعتراض مردى خارجى، به حکومت یوسف پیامبر استشهاد کرد و از این راه، او را قانع ساخت.14 چنان که در پاسخ حمید بن مهران نیز به حکومت یوسف پیامبر در مصر مثل زد.
امامعلیه السلام در مناسبتهاى گوناگون، در پاسخ پرسش راویان و در مجالس مناظره و گفت و گو با رهبران ادیان و مذاهب تأکید مىکرد: امامت، جایگاهى خدائى و اطاعت از امام بر همگان واجب است. و به مردم گوشزد مىکرد: براى فراهم آوردن بستر حضور امام معصوم و بحق در مسند رهبرى جامعه، باید تلاش کنند و امامت و خلافت، تنها سزاوار خاندان پیامبر و امامان اثنى عشر است.15 و اطاعت از دیگران، مشروع نیست. امام رضاعلیه السلام با اشاره به خلافت علىعلیه السلام تأکید مىکرد: او تنها جانشین بحق پیامبر بوده و هست و دورى بیست و پنج سالة او از خلافت، نه به خاطر بىرغبتى به خلافت، که به جهت وجود موانع اجتماعى و غصب خلافت توسط دیگران بود و حضرت به خاطر حفظ مصالح مسلمانان در این مدت لب فرو بست.16 و چون شرائط آماده شد، براى احقاق حقّ خود و عمل به وظیفه، به میدان آمد.
پاسخ دیگر امامعلیه السلام به شبهة هم افق نبودن مقام امامت و ریاست، جانبدارى حضرت از جنبشهاى اصیل و راستین علوى است. امام رضاعلیه السلام از جنبشهایى که به شرائط جهاد و مبارزه عمل کرده و حدود خداوند را پاس مىداشتند، جانبدارى مىکرد. و از شورشهاى ناخالص و کور و بىبرنامه که نه تنها به اصلاح جامعه کمک نمیکردند، که مردم را از راه خدا دورتر نموده و حاکمان را براى نابودى پیروان اهلبیت جسورتر میساختند، برائت میجست. زید بن موسى، معروف به «زیدالنّار»، در دورة امام رضاعلیه السلام در بصره شورش کرد و خانههاى بنىعباس را آتش زد. سرانجام دستگیر شد، او را نزد مأمون آوردند. مأمون به امام گفت:
«اى ابوالحسن! اگر برادرت زید خروج کرد و شکست خورد، چه عجب که پیش از او زید بن على نیز قیام کرد و کشته شد و اگر مکانت تو نزد من نبود، زید بن موسى را مىکشتم چون جرمش کوچک نیست.»
مأمون به این وسیله مىخواست از امام اقرار بگیرد همه جنبشهاى علویان، نامشروع است. لذا امام در پاسخ فرمود:
«برادرم زید را، با زید بن على مقایسه نکن! چه، زید بن على از علمای آل محمد بود، براى خداى عزّوجلّ به خشم آمد و به جهاد با دشمنان خدا برخاست تا شهید شد.»
مأمون گفت: «اى ابوالحسن! آیا نه چنین است که در نکوهش آنکه به ناحق دعوى امامت کند، روایتهاى بسیار رسیده؟!» امام فرمود:
«زید بن على به ناحق ادعاى چیزى نکرد؛ او پرهیزگارتر از آن بود که چیزى را به ناروا طلب کند. زید مىگفت: من شما را به رضای از آل محمد مىخوانم. و اخبار و دلائل وارده در نکوهش (قیام کنندگان...) دربارة آن کس است که ادعا کند خداى تعالى بر امامت او نصّ و تصریح فرموده و سپس کسانى را به غیر دین خدا دعوت کند و ایشان را به جهالت به گمراهى افکند. و به خداى سوگند! زید از کسانى بود که مخاطب این کلام خدا بود. )و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هو اجتباکم(17؛ «در راه خدا جهاد کنید، حقّ جهاد کردن. او شما را برگزید.»18
ب) پاسخ خردهگیران به روش زندگى امام
ولایت عهدى، آداب و رسوم جدیدى را بر زندگى امام تحمیل کرد و اینها به مذاق برخى از هواداران امام و فرقههاى صوفیه ناخوشآیند بود و بر امام خرده مىگرفتند. پوشیدن لباس نو و تمیز، نشستن بر صندلى و چه بسا احترامات رسمى مقامات حکومتى و یا رژة سپاهیان در برابر آن حضرت و...، مورد خردهگیرى صوفیه قرار گرفته و آن را با زهد و ساده زیستى همراه نمىدیدند. آنان از امام انتظار داشتند چونان دورة پیامبر و على8لباس کهنه بپوشد و از رداى پشمین استفاده کند و...
امام رضاعلیه السلام این طرز تفکر را رد مىنمود و تأکید مىکرد: هدف اصلى حکومت، ایجاد عدالت و توازن و انصاف است و خداوند زینتها و نعمتهاى دنیوى را براى استفادة خوبان و مؤمنان فرستاده و خوش ندارد مؤمنان بهرهمندى از دنیا را بر خود حرام کرده و به رهبانیت پناه برند. امام، به یوسف پیامبر مثل مىزد که در مقام حکومت، در عین بهرهمندى و استفاده از زیباییهاى دنیا، عدالت مىورزید.
و قال للصّوفیة لمّا قالوا: انّ المأمون قد ردّ هذا الامر الیک و انت لاحق الناس به الاّ انّه یحتاج من یتقدّم منک بقدمک الى لبس الصّوف و ما یخشن لبسه؛ ویحکم انّما یراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حکم، عدل و اذا وعد، انجز والخیر، معروف: )قل مَن حرّم زینة الله الّتى اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق19( و انّ یوسف الصّدّیق لبس الدّیباج و المنسوج بالذّهب و جلس على متکئات فرعون.20
امام در پاسخ صوفیه که به او گفتند: مأمون حکومت را به تو واگذار کرده و تو به این کار سزاوارتر هستی؛ ولى این کار، نیازمند کسانى است که پشمینه پوش باشند؛ فرمود:
واى بر شما! از امام، قسط و عدالت مىخواهند، و این که در گفتار صادق باشد، در قضاوت عادل باشد، به وعدهاش وفا کند و به خیر معروف و مشهور باشد. خداوند فرموده:
«بگو: چه کسى لباسهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و خوردنیهاى خوشطعم را حرام کرده است؟»
یوسف پیامبر حریر و جامه زربفت مىپوشید و بر پشتىهاى فرعون تکیه مىزد.
در مورد دیگر، شخصى از شیعیان که انتظار داشت امام، لباس پشمینه بپوشد و غذاى ساده بخورد، در نزد امام از رویة صوفیان، ستایش کرد و گفت:
فدایت گردم! چه شگفت است مردى که غذاى ساده مىخورد و لباس خشن پوشیده و خضوع مىکند! امام فرمود:
آیا نمىدانى یوسف فرزند یعقوب، پیامبر و فرزند پیامبر بود. او لباسهاى مطرّز و زربفت مىپوشید و در وقت قضاوت و امارت در مجالس فرعون مىنشست. مردم بر لباسش خرده نگرفتند؛ مردم، نیازمند دادرسى اویند. مردم، نیازمند امامى هستند که در گفتن، راستگو باشد و در وعده، پابر جا و در حکومت و قضاوت، عدالت ورزد. خداوند هیچ غذا و آشامیدنى حلال را، حرام نفرموده و اندک و بسیار حرام را، حرام کرده است. خداوند فرموده: «بگو: چه کسى لباسهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و خوردنىهاى خوش طعم را حرام کرده است؟»21
تفاوت زمان و مکان
امام در پاسخى دیگر از این پرسش، به تفاوت زمان و مکان اشاره مىکند که: روزگاران و سرزمینها بر شیوة زندگى و آداب و رسوم اجتماعى تأثیر مىگذارد و انسان باید آن را از نظر دور ندارد و روزگار ما با زمان پیامبر و على8 متفاوت است. در آن دوره گسترش فقر، و بودن پیامبر و على8در مسند حکومت، ایجاب مىکرد آنان نیز مانند تودة مردم زندگی کنند، لباس کهنه و ساده بپوشند و از غذاى ساده استفاده کنند و امروز که مردم در رفاه نسبى زندگى مىکنند، خداوند به ما اجازه داده است بیشتر از گذشته، از نعمتهاى دنیوى بهرهگیریم.
محمد بن عیسى به سند خود از امام رضاعلیه السلام نقل کرده، که حضرت فرمود:
«انّ اهلالضّعف من موالىّ یحبّون أن اجلس على اللبود و البس الخشن و لیس یتحمّل الزّمان ذلک؛22 برخى از پیروان سست عقیده، دوست دارند که من بر نمد بنشینم و لباس خشن بپوشم ولى روزگار، چنین چیزى را نمىپذیرد.»
شگفت آنکه قدرت و ولایت عهدى، هیچ گونه تغییرى در اخلاق و رفتار امام ایجاد نکرد و تواضع، اخلاق خوش، مروت، مردمدارى و عدالت در زندگى امام موج مىزد. امام با بردگان سیاه خود همان رفتارى را داشت که با مقامات کشورى داشت. در وقت غذا خوردن همه دست اندرکاران خانه و خادمان و بردگان را به دور یک سفره گرد آورده و خود با آنان غذا مىخورد. چنان که این رفتار امام مورد نکوهش یکی از همراهان قرار گرفت و گفت: اگر براى خدام و بردگان سفرهاى جداگانه مىنهادى، مناسبتر بود! و امام فرمود: «بس کن؛ پروردگار ما، یکى است و پدر و مادرمان، یکى و معیار جزا و پاداش خداوند هم به عمل و رفتار است.»23
ج) رسمیت دادن به حکومت جور
در منظر شیعیان، دولت بنى عباس حکومت جور و حکومت فاسقان و غاصبان شمرده مىشد؛ لذا پذیرش جانشینى مأمون از سوى امام، شبهه برانگیز بود. خوارج و شیعیان تندرو از امام مىپرسیدند: «شما که همکارى با ستمکاران را، گناه و طغیان مىشمارید، چرا با مأمون عباسى همکارى کردید؟ به خراسان آمده و ولایتعهدى او را پذیرفتید؟!» برخى از شیعیان تندرو بر آن بودند امام به هیچ گونه نباید این دعوت را بپذیرد و گرنه جریان امامت باطل مىشود.24
امامعلیه السلام به همه این خردهگیریها پاسخ داد که: من، حکومت بنى عباس را حکومت جور و ستم مىدانم ولى این کار من داوطلبانه و از روى میل و رغبت انجام نگرفته، بلکه از سَر اجبار و ضرورت به این کار تن دادهام.
در واقع عواملی چون: اضطرار، تقیه و حفظ مکتب و پیروان اهلبیت، امام را به خراسان کشانید؛ چرا که رد کردن دعوت خلیفة عباسی، افزون بر این که به بهاى جان آن حضرت تمام مىشد، شیعیان و علویان را به کام هلاکت مىکشاند؛ لذا او وظیفه داشت در آن شرایط، جان خود و شیعیان را حفظ کند. چرا که امت اسلامى بیش از اندازه نیازمند وجود امام و دست پروردگان او بود؛ چه در آن روزها جریانهاى گوناگون فکرى و الحادى و زنادقه در جامعه به شبههاندازى مشغول بودند و بر امام واجب بود پایمردى کرده و با رفتن به خراسان، امت اسلامى را از دامهاى خطر برهاند و امام در همان مدت کوتاه ولایتعهدى، از فرصت استفادهها کرد و حقایق دینى را بر مردمان روشن نمود. در زیارت حضرت وارد شده:
«درود بر آن آقایی که مسند پدرش امیرمؤمنان تکیه گاه او گشت تا بر اهل باطل غلبه کرد و پایههاى دین را استوار25 نمود.»26
اگر امام رضاعلیه السلام ولایتعهدى را نمىپذیرفت، شهادت زود هنگام و کشتار شیعیان براى اسلام و مسلمانان فرایندى خطرناک و شکننده در برداشت. نگاه امام نسبت به دولت عباسیان، در نمونههاى ذیل به روشنى دیده مىشود:
1. امام در شرایط عادى همکارى با عباسیان را، روا نمىشمرد و به شیعیان اجازه نمىداد در کارهاى دولتى وارد شوند.
حسن بن حسین انبارى گوید: چهارده سال با امام نامهنگارى کرده، از او براى همکارى با دستگاه بنى عباس اجازه مىگرفتم و اجازه نمىداد. در آخرین نامه یادآور شدم: بر جانم بیمناکم و حاکم به من میگوید: تو رافضى هستى و بدین جهت، با ما همکارى نمىکنى. امام در پاسخ نوشت:
«مقصود تو را فهمیدم؛ اگر اطمینان دارى که در پذیرش مسئولیت حکومتی، برابر فرمان پیامبر رفتار مىکنى، و یاران و نویسندگان خود را از اهل ملت و مذهب خود قرار داده و از درآمد خود به مؤمنان فقیر کمک میکنی و به مانند آنان بهره مىگیرى، بپذیر و گرنه اجازه نمىدهم.»27
سلیمان جعفرى میگوید:
«قلت لأبىالحسنعلیه السلام : ما تقول فى اعمال السّلطان؟ فقال: یا سلیمان، الدّخول فى اعمالهم والعون لهم والسّعى فى حوائجهم، عدیل الکفر والنّظر الیهم على العمد، من الکبائر الّتى یستحقّ بها النّار؛28 به امام رضاعلیه السلام گفتم: دربارة همکارى با حکومت (عباسیان) چه مىفرمایید؟ فرمود: ای سلیمان! وارد شدن در تشکیلات آنان و کمک به ایشان و تلاش در رفع گرفتارىهاى آنان، معادل کفر به خداست و نگاه (محبتآمیز) به آنان، از گناهان کبیرهاى است که آتش در پىدارد.»
2. امام با وجود پذیرش اصل جهاد و مبارزه در راه خدا و تشویق به آن، اما عباسیان را شایسته براى جهاد و مبارزه نمىشمرد و به شیعیان خود اجازه نمىداد همراه کارگزاران آنان به گروههایی که به نام مجاهد و داوطلبانه، با مشرکان و اهل کتابِ آن روز مىجنگیدند، بپیوندند.
امام رضاعلیه السلام بر آن بود که «جهاد» در شأن امام بحق بوده و رزمندگان مىبایست شرائط جهاد و مبارزه و حدود خداوند در این باره را پاس دارند و رزمندگانی که در رکاب عباسیان پرچم جهاد برداشتهاند، صلاحیت این کار مهم را ندارند. امام مىفرمود: به جاى این کار، نیرو و اموال خود را در دیگر کارهاى خیر، مانند: حجّ خانة خدا و.... مصرف کنند.
عبدالله بن مغیره روایت کرده:
من شنیدم که محمد بن عبدالله به امام رضاعلیه السلام گفت: پدرم از خاندانش، از پدران آن حضرت نقل کرده که به برخى از امامان گفته است: در ولایت ما جایگاه مرزبانى (رباط) است به نام قزوین و دشمنى به نام دیلم. آیا اجازه جهاد و آمادگى و پشتیبانى در مبارزه مىدهى؟ فرمود: «بر شما باد به خانة خدا، و حج به جا آورید.» او دوباره تکرار کرد فرمود: «بر شما باد به این خانه و حج به جا آورید. آیا راضى نیست یکى از شما که در خانهاش باشد و بر عیال خود انفاق کند و منتظر امر و حکومت ما باشد؟ اگر او را درک کرد، مانند کسى است که در جنگ بدر با پیامبر بوده و اگر در حال انتظار از دنیا رفت، مانند کسى است که با او در خیمة قائم ما باشد...» امام رضاعلیه السلام فرمود: راست گفته است! 29
یونس بن عبدالرحمن میگوید:
به امام رضاعلیه السلام گفتم: فدایت گردم! یکی از پیروانت خبردار شده که مردى براى جهاد در راه خدا شمشیر و اسب مىدهد. لذا آمد و آن را گرفت، و او به درستى راه خدا را نمىشناخت. یارانش به او گفتند: جهاد در رکاب عباسیان، روا نیست. و به او گفتند که: آن را به صاحبش رد کند؟
امام فرمود: آن را رد کند. گفتم: مرد به جست و جوى صاحب اسب و شمشیر پرداخت و او را پیدا نکرد و گفتند از اینجا کوچ کرده است؟ فرمود: مرزبانى کند و نجنگد. گفتم: در مکانهایى مانند قزوین و دیلم و عسقلان و مانند این مرزها؟ فرمود: بله: گفتم: بجنگد؟ فرمود: نه، مگر بر جان مسلمانان بیمناک شود.
گفتم: اگر رومیان داخل سرزمین مسلمانان شوند، آیا نباید از آنان جلو گرفت؟
فرمود: بله، مرزبانى کند و نجنگد و اگر بر مرکزیت اسلام و مسلمانان بترسد، بجنگد؛ آنگاه جنگش براى دفاع از خویش است نه سلطان.
گفتم: اگر دشمن به جایگاه مرزبانى یورش آورد، چه کند؟ فرمود: از کیان اسلام دفاع کند نه از حکومت عباسیان؛ چه در نابودى اسلام و مرزهاى اسلامى، نابودى دین محمّد خواهد بود.30
3. امام، همکارى با عباسیان از روى تقیه و در مواردى که مصالح اسلام و مسلمانان و حفظ مکتب اهلبیت و پیروان آنان، بدان بستگى دارد را جایز شمرده و دلیل پذیرش ولایتعهدى را ضرورت اسلام و تقیه شمرده است.
4. امام، مکرراً به خردهگیران و یاران خود بیان فرموده که: پذیرش ولایتعهدى مأمون از روى میل و رغبت نیست؛ بلکه ضرورت و خطر از میان رفتن کیان مذهب اهلبیت و کشته شدن امام، سبب شده آن را بپذیرد. چنان که در گزارشهاى گوناگون بدان تصریح شده است از جمله، ریّان بن صلت گوید:
خدمت امام رضاعلیه السلام وارد شدم و گفتم: فرزند پیامبر! مردم میگویند: تو با وجود ادعاى زهد و پارسایى در دنیا، چرا جانشینى مأمون را پذیرفتى؟ فرمود:
«خداوند مىداند من به این کار ناخشنودم؛ اما چون مرا بین گزینش ولایتعهدى و کشته شدن مخیّر کردند، ولایتعهدى را برگزیدم. واى بر خردهگیران! آیا مىدانند که یوسف، پیامبر و رسول بود و ضرورت، او را واداشت که سرپرستى خزینههاى اموال فرعون را بپذیرد...؟ و مرا نیز ضرورت وادار کرد که به اکراه و اجبار به این کار تن دهم، آنهم پس از آنکه تا مرز مرگ پیش رفتم. افزون که پذیرش ولایتعهدى من، مانند کسى است که نپذیرفته و بیرون از دائرة آن است (با سلب اختیارات و دخالت نکردن در عزل و نصبها). به خداوند شکایت و پناه مىبرم و او کمک کار من است.»31
در گزارش حسن بن موسى به نقل از اصحاب امام رضاعلیه السلام ، امام بر اجبار به پذیرش حکومت تأکید کرده است: «اجبرنى على ما أنا فیه؛ مرا به این کار مجبور ساختند.»32
در مورد دیگر، مردى از خوارج که کاردى مسموم در دست داشت، وارد محضر امام رضاعلیه السلام شد. او به دوستان خود گفته بود: نزد کسى مىروم که مدعى است فرزند پیامبر است و ولیعهد مأمون شده، ببینم چه دلیلى بر این کار خود دارد؛ اگر دلیل قانع کنندهاى داشت، مىپذیرم و گرنه، مردم را از او آسوده مىسازم. پس از ورود، امام به او فرمود: پاسخت را مىدهم به شرطى که اگر پاسخت را دادم و قانع شدى، کاردى که در آستین پنهان کردهاى را بشکنى و دور افکنى؟ آن مرد، متحیر ماند و چاقو را بیرون آورد و دستهاش را شکست.
آنگاه پرسید: چرا جانشینى این ستمکار را پذیرفتى با این که او را کافر مىدانى؟ تو پسر پیامبرى؛ چه چیزى تو را بر این کار واداشته است؟!
امام فرمود: بگو ببینم، آیا اینها در نظر تو کافرند یا عزیز مصر و اطرافیانش؟ مگر اینها به وحدانیت خدا قایل نیستند با این که آنها نه خدا را مىشناختند و نه یکتاپرست بودند، یوسف و پدرش هم پیامبر بودند؛ با این حال به عزیز مصرِ کافر گفت: مرا وزیر دارایى خود قرار ده که مردى دانا و امین هستم. و با فرعونها نشست و برخاست مىکرد.
من از اولاد پیامبرم؛ مرا به این کار مجبور ساختند. چرا کار مرا نمىپسندى و از من خوشت نمىآید؟
خارجى گفت: ایرادى بر شما نیست و من گواهى مىدهم تو فرزند پیامبرى و راست مىگویى.33
گزارشهاى رسیده از مذاکرات امام و مأمون، این را به دست مىدهد که مأمون براى ولایتعهدى امام و حلّ مشکلات حکومت خود به این وسیله، بسیار اصرار کرد و مذاکرات بین آن دو مدتها به طول انجامید. پس از ناامید شدن از قبول اختیارى، به تهدید روى آورد؛ لذا امام از روى «تقیه» این کار را پذیرفت مشروط بر آن که در کارها و عزل و نصبهاى کارگزاران دخالت نکند، تا کارهاى عباسیان به نام امام، تمام نشود. و مأمون با این شرایط امام موافقت کرد.
اتمام حجت و پاسخ به تاریخ
امام رضاعلیه السلام در پاسخ چند نفر که دلیل پذیرش ولایتعهدى را جویا شدند، وضعیت خود را به جدّش امیرمؤمنان در پذیرش «شورا» تشبیه کرد. محمد بن عرفه میگوید: «قلت للرّضاعلیه السلام : یا بن رسول اللّه ما حملک على الدّخول فى ولایة العهد؛ به امام رضاعلیه السلام گفتم: ای فرزند پیامبر! چه چیز شما را به پذیرش ولایتعهدى (مأمون) واداشت؟ فقال: ما حمل جدّى امیرالمؤمنینعلیه السلام على الدّخول فى الشّورى؛ فرمود: همان چیزى که جدّم را واداشت در شورا (6 نفره) وارد گردد.» 34
عمر بن خطّاب پس از گزینش شوراى شش نفره، آنان را مجبور به انتخاب خلیفة سوم از میان خود کرد؛ به گونه ای که هر کس که از فرمان او سر پیچى میکرد، کشته مىشد. این روایت، حامل دو پیام است: تقیه و مهمتر از آن، اتمام حجّت.
امام علىعلیه السلام از آغاز کار مىدانست پیروزى برایش در کار نیست و برابر چینش حساب شدة اعضاء شورا، و دستور عمر به همراهى عبدالرحمن بن عوف در صورت تساوى آراء، عثمان بن عفّان خلیفه خواهد بود. لذا عبدالله بن عباس برابر همین آینده نگرى به امام توصیه کرد در شورا داخل نشود35؛ ولى امام علىعلیه السلام براى اتمام حجّت به معاصران، و پاسخ به تاریخ، عضویت در شورا را پذیرفت؛ چه اگر از شورا سرباز مىزد، جاى این پرسش بود که: اگر علىعلیه السلام در شورا شرکت مىکرد، او را بر مىگزیدیم...
عضویت امام در شورا، فرصتى فراهم آورد تا از نقشهها و بىانصافىهاى دست اندرکاران پرده بردارد و احقاق حق کند و از جایگاه راستین خود دفاع کند و سوابق ایمانى و مبارزاتى خود را بر شمرد و به دوست و بدخواه پاسخ دهد که: این، دیگران بودند چشم بر حقیقت بسته و بر خلاف وصیتهاى متعدّد پیامبر( َص ) بر پیروى از علىعلیه السلام ، او را کنار زدند.
منابع شیعه و سنّى، بخشهایى از احتجاجات علىعلیه السلام را در تاریخ ثبت کردهاند.36
امام رضاعلیه السلام گرچه مىدانست داستان ولایتعهدى بىسرانجام است؛ ولى با آن همه اصرار مأمون اگر آن را نمىپذیرفت، امروز تاریخ مىپرسید: چرا امام از آن فرصت طلایى استفاده نبرد و از آن جایگاه رفیع براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه و احقاق حقوق اهلبیت: قدمى بر نداشت؟ امامعلیه السلام با پذیرش ولایتعهدى مأمون، هوشیارانه راه بر توطئهها و بهانهها بست و در اندک زمان بر همگان ثابت کرد دستگاه خلافت در این کار خود خالص نیست و درباریان تحمل کوچکترین انتقاد و اصلاح را ندارند.37 و حتى با پررویى از انجام نمازى ساده توسط امام هراسناکاند و به هر بهانه، امام را در تنگنا قرار داده و از زندانى کردن و کشتن ولیعهد خود نیز رویگردان نیستند.38
امامعلیه السلام با استفاده از همان موقعیت کوتاه، براى گسترش اسلام و پاسخ به شبههها و حفظ و معرفى مکتب اهلبیت:استفادهها برد و توانست با سخنان نغز و تشکیل مجالس مناظره و احتجاجات با بزرگان ادیان و مذاهب، پیام اهلبیت: را به اقصى نقاط سرزمین اسلام برساند و حقانیت اسلام و امامت را به روشنى براى اندیشمندان جهان اسلام عیان سازد و بیش از پیش، مردم را به حقانیت راه امامان و نامشروع بودن جریان خلافت عباسى، متوجه سازد.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 9، ص 45؛ مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرّم، ص 119.
2. دیوان ابن معتز، ص 23.
3. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، جعفر مرتضى عاملى، ص 310.
4. مستدرک الوسائل، محدّث نوری، ج 11، ص 34 و 37، آل البیت، قم.
5. معصومین چهاردهگانه، جواد فاضل، ص 133.
6. علل الشّرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 279.
7. بحارالانوار، ج 49، ص 129.
8. رجال کشى، ص 422.
9. جامع احادیث شیعه، ج 16، ص 140.
10. علل الشرایع، ج 1، ص 226.
11. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، ص 310.
12. یوسف / 55.
13. علل الشرایع، ج 1، ص 279.
14. بحارالانوار، ج 12، ص 7.
15. مسند امام رضا (ع)، عُطاردى، ج 2، ص 108.
16. همان، ج 1، ص 115.
17. حج / 78.
18. جامع احادیث شیعه، ج 16، ص 111.
19. اعراف / 32.
20. بحارالانوار، ج 75، ص 354.
21. مستدرک الوسائل، ج 3، ص 242.
22. مکارم الاخلاق، طبرسى، ص 98،مؤسسهاعلمى.
23. کافى، ج 4، ص 23.
24. رجال کشى، ص 416، ذیل یونس بن عبدالرحمن.
25. بحارالانوار، ج 102، ص 53.
26. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، ص 288.
27. کافى، ج 5، ص 111، کتاب المعیشه.
28. وسائل الشیعه، ج 12، ص 138.
29. کافى، ج 5، ص 22 و 23.
30. همان، ص 21.
31و32. علل الشرایع، ج 2، ص 279.
33. بحارالانوار، ج 12، ص .
34. عیون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 140.
35. شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 1،ص191.
36. همان، ص 195؛ منهاج البراعه، ج 3، ص ؟
37. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، 265، کنگرة هزارة شیخ مفید.
38. تاریخ فخرى، ص 301.