آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

امام رضاعلیه السلام در ماه رمضان سال 201 ق. ولایت‌عهدى مأمون عباسى را پذیرفت. مردم با امام بیعت کردند. نام حضرت رسماً به عنوان خلیفة آینده مسلمانان به سرزمین‌هاى اسلامى ابلاغ شد. به نام امام هشتم‏علیه السلام سکه زده شد و خطبا در منبرها از امام به نیکى یاد کردند. این موضوع مهم در میان طبقات اجتماعى، بازتاب‌هاى گوناگونى در برداشت. گروه‌هایى به علل سیاسى و بویژه دغدغة فروپاشى خلافت عباسیان، به انکار ولایت‌عهدى امام برخاستند و گروهى هم از منظر دینى، این رویداد را بر نتافته و مردمان ساده دل را دربارة مشروعیت این کار به شبهه مى‏افکندند. خوارج، صوفیه و برخى از شیعیان ناآگاه و ناپخته، آتش بیار این معرکه بودند. امام‏رضاعلیه السلام به پرسش‏ها و شبهه‏هاى افراد گوناگون گوش فرا داده و با سخنان حکیمانه و روشنگر خود، راستى از نادرستى و سره را از ناسره نمایاند و به ابهام‌ها و تردیدهاى این افراد، پایان داد.
الف) شبهه ناسازگارى امامت با ریاست‏
حکومت و ادارة جامعه، حق و از مسئولیت‏هاى ویژة خاندان وحى و نبوت است و پیامبر و امیرمؤمنان8نمونه اعلاى آن را بنیان نهادند و در سایه عزّت و اقتدار اجتماعى، به شعائر و قوانین اسلام جامة عمل پوشاندند.
پس از پیامبر( َص )فرزندان امیه و عباس، خلافت را از جایگاه اصلى آن دور ساختند و محدّثان و خطیبان و شاعران خود فروخته آنان را به عنوان صاحبان اصلى قدرت به مردم معرفى مى‏کردند و بویژه بنى‏عباس با انتساب خود به عموى پیامبر( َص )، تلاش داشتند از این راه، بهره‏بردارى سیاسى نموده و در نزاع علویان و عباسیان براى خلافت، حصّة بنى عباس را در ترازو سنگین‏تر نمایند.1
پس از ماجراى ولایت‌عهدى امام رضاعلیه السلام مخالفان امام - مانند ابن معتز - چنین رواج مى‏دادند: اگر مأمون به على بن موسى پیشنهاد حکومت مى‏دهد، نه از باب ردّ خلافت به جایگاه اصلى خود، که از باب ایثار و گذشت و از سر پرهیزگارى است تا به علویان ثابت کند خلافتى که فرزندان على براى آن شورش‏ها کرده و خود را در راه آن به کشتن مى‏دهند، براى مأمون به اندازه بال مگسى ارزش ندارد.2
و یا حمید بن مهران بر امام رضاعلیه السلام منت مى‏دهد که: این مأمون است که على بن موسى را بزرگ داشته و او را به سرورى رسانده است.3
از سوى دیگر، دور بودن دراز مدت فرزندان پیامبر از مسند خلافت و نیز همکارى نکردن ائمه:با قیام‌ها و شورش‏هاى‏ علویان ـ مانند ابراهیم و محمد امام از سادات حسنى ـ و شورش زید بن موسى و...4 علیه بنى عباس، این ذهنیت را در میان برخى از ساده لوحان پدید آورده بود که: اصولاً ریاست و حکومت، دور از شأن امامان است و ائمه، علاقه‏اى به خلافت ندارند و جایگاه آنان مقدس‏تر از آن است که خود را به مقام‌هاى دنیوى آلوده کنند و به خاطر آن مبارزه کرده و خون‏ها بر زمین بریزند.

چنان که یکى از نویسندگان معاصر، امام رضاعلیه السلام را شخصى «آرام و بى‏سر و صدا» تصویر مى‏کند که «اگر عرب‌ها» دسته‏جمعى بر ضدّ (مأمون) قیام کنند شخص على بن موسى الرضا اهل این نهضت‌ها نیست.5
این نگرش به خلافت، سبب مى‏شد بر امام خرده‏گیرند: تو با ادعاى زهد و قداست چرا ولایت‌عهدى که منصبى دنیوى است را پذیرفتى‏6 و شأن پدران خود را رها کردى؟ مأمون و همفکرانش، با همه ظاهرسازى‏ها، در صدد القا این نکته در میان مردم بودند که: على بن موسى به دنیا بى‏میل نیست؛ بلکه این دنیاست که به او روى خوش نشان نداده، آیا نمى‏نگرید به طمع خلافت «ولایت‌عهدى» را پذیرفت؟علیه السلام امام رضاعلیه السلام به این توطئة پنهانى توجه داشت. عباس [هشام بن ابراهیم‏] از نزدیکان مأمون، با آن که امام رضاعلیه السلام را براى پذیرش ولایت‌عهدى تهدید مى‏کرد،8 پس از پذیرش ولایت‌عهدى به ریّان بن صلت مى‏گوید: راه خوبى براى بدبین کردن شیعیان به امام پیدا کردم؛ به شیعیان خواهم گفت:

«متى کان آباءه یجلسون على‏الکراسى حتّى یبایع لهم بولایة العهد کما فعل هذا لو قلت براسى هکذا لقالت الشّیعة برأسها.9؛ کدامین پدران او بر تخت نشسته و برایشان بر ولایت‌عهدى بیعت گرفته مى‏شد چنان که او انجام داد؟! اگر تنها من این نکته را به شیعیان بگویم، همگى از من پیروى کرده و از امامت او دست خواهند شست.»

امام رضاعلیه السلام از شبهه‏هاى عباسیان و از بد فهمى کج اندیشان، از راه‏هاى گوناگون پاسخ داد و ثابت کرد: حکومت و قدرت، نه تنها دور از شأن امام نیست که اساس حکومت از حقوق و وظایف امام و در حوزه و زیر مجموعه «امامت» است و این دیگرانند که آنان را از حکومت دور کرده‏اند.
امام در هر فرصتی یادآور مى‏شد: مأمون چیزى جز حقّ خود را به او نداده و با این اقدام، کارى بیش از باز گرداندن گوشه‏اى از حقّى که از اهل‏بیت ربوده شده بود، نکرده است و حتى مأمون با این کار، ثابت کرد خلافت بنى‏عباس مشروع نیست.10 امام در خطبة آغازین بیعت فرمود:
«همانا ما را به سبب پیامبر خدا بر شما حقّى، و شما را هم بر ما حقّى است. پس، اگر شما حقّ ما را ادا کردید، اداى حقّ شما بر ما نیز واجب مى‏آید.»
امام در همان مجلس بیعت بر شایستگی خود براى اداره اساس خلافت تأکید کرد تا مجالى براى پیش داورى‏هاى ناروا باقى نگذارد که او دنیا طلب و حریص بر این کار بود؛ از این رو، در پاسخ نکته‏گیرى حمید بن مهران فرمود:

«اما اینکه مى‏گویى رفیقت (مأمون) مرا بزرگ داشت، بدان که او مرا در جایگاهى جز جایگاهى که پادشاه مصر به یوسف صدّیق داد، ننشاند و تو خود، حال و سرنوشت آن دو را مى‏دانى.»11
پیامبران و قدرت‏
امام در پاسخ سؤال چندین نفر از «چرائى پذیرش ریاست و ولایت‌عهدى»، ائمه را وارثان پیامبران معرفى کرده و کار خود را به کار پیامبران تشبیه نموده و تأکید مى‏کند: پیامبران دخالت در امور سیاسى و اجتماعى را از شئونات خود مى‏شمردند، و در وقت فراهم شدن بستر خدمت رسانى به مردم، وارد عرصة امور اجتماعى شده‏اند.

یوسف پیامبرعلیه السلام در وقت گسترش قحط و فقر و نابسامانى اقتصادى جامعه، براى سامان دادن به آن، قدم پیش نهاد و مسئولیت امور اقتصادى فرعون را پذیرفت و توانست با تدبیر مناسب، «گرسنگى» را مهار کند. و اگر در کار خود صداقت داشته باشد و قدرت به جایگاه راستین خود باز گردد، امامان نیز مانند جدّشان علىعلیه السلام وارد کار شده و جامعه را اداره مى‏کنند و این کار، عین دیانت و قداست است.
امام‏علیه السلام در پاسخ ریّان بن صلت که به امام گفت: اى فرزند پیامبر! مردم مى‏گویند: تو با ادعاى قداست و زهد، ولایت عهدى مأمون را چگونه پذیرفتى؟!
فرمود: خداوند، آگاه است که من به این کار خرسند نبوده، آیا نمى‏دانند که یوسفعلیه السلام پیامبر بود و فرستاده «رسولاً، نبیّاً»! چون نیاز روزگار ایجاب کرد او مسئولیت سرپرستى بیت المال و خزانة عزیز مصر را بپذیرد، به او گفت: )اجعلنى على خزائن الارض انّى حفیظ علیم(12؛ «مرا بر خزانه‏هاى این سرزمین بگمار که من نگهبانى دانایم.» و مرا نیز ضرورت زمان، به پذیرش این کار واداشته است.13
در مورد دیگر، امام در پاسخ اعتراض مردى خارجى، به حکومت یوسف پیامبر استشهاد کرد و از این راه، او را قانع ساخت.14 چنان که در پاسخ حمید بن مهران نیز به حکومت یوسف پیامبر در مصر مثل زد.
امام‏علیه السلام در مناسبت‏هاى گوناگون، در پاسخ پرسش راویان و در مجالس مناظره و گفت و گو با رهبران ادیان و مذاهب تأکید مى‏کرد: امامت، جایگاهى خدائى و اطاعت از امام بر همگان واجب است. و به مردم گوشزد مى‏کرد: براى فراهم آوردن بستر حضور امام معصوم و بحق در مسند رهبرى جامعه، باید تلاش کنند و امامت و خلافت، تنها سزاوار خاندان پیامبر و امامان اثنى عشر است.15 و اطاعت از دیگران، مشروع نیست. امام رضاعلیه السلام با اشاره به خلافت على‏علیه السلام تأکید مى‏کرد: او تنها جانشین بحق پیامبر بوده و هست و دورى بیست و پنج سالة او از خلافت، نه به خاطر بى‏رغبتى به خلافت، که به جهت وجود موانع اجتماعى و غصب خلافت توسط دیگران بود و حضرت به خاطر حفظ مصالح مسلمانان در این مدت لب فرو بست.16 و چون شرائط آماده شد، براى احقاق حقّ خود و عمل به وظیفه، به میدان آمد.
پاسخ دیگر امامعلیه السلام به شبهة هم افق نبودن مقام امامت و ریاست، جانبدارى حضرت از جنبش‌هاى اصیل و راستین علوى است. امام رضاعلیه السلام از جنبش‌هایى که به شرائط جهاد و مبارزه عمل کرده و حدود خداوند را پاس مى‏داشتند، جانبدارى مى‏کرد. و از شورش‏هاى ناخالص و کور و بى‏برنامه که نه تنها به اصلاح جامعه کمک نمی‌کردند، که مردم را از راه خدا دورتر نموده و حاکمان را براى نابودى پیروان اهل‏بیت جسورتر می‌ساختند، برائت می‌جست. زید بن موسى، معروف به «زیدالنّار»، در دورة امام رضاعلیه السلام در بصره شورش کرد و خانه‏هاى بنى‏عباس را آتش زد. سرانجام دستگیر شد، او را نزد مأمون آوردند. مأمون به امام گفت:
«اى ابوالحسن! اگر برادرت زید خروج کرد و شکست خورد، چه عجب که پیش از او زید بن على نیز قیام کرد و کشته شد و اگر مکانت تو نزد من نبود، زید بن موسى را مى‏کشتم چون جرمش کوچک نیست.»
مأمون به این وسیله مى‏خواست از امام اقرار بگیرد همه جنبش‌هاى علویان، نامشروع است. لذا امام در پاسخ فرمود:
«برادرم زید را، با زید بن على مقایسه نکن! چه، زید بن على از علمای آل محمد بود، براى خداى عزّوجلّ به خشم آمد و به جهاد با دشمنان خدا برخاست تا شهید شد.»
مأمون گفت: «اى ابوالحسن! آیا نه چنین است که در نکوهش آنکه به ناحق دعوى امامت کند، روایت‌هاى بسیار رسیده؟!» امام فرمود:
«زید بن على به ناحق ادعاى چیزى نکرد؛ او پرهیزگارتر از آن بود که چیزى را به ناروا طلب کند. زید مى‏گفت: من شما را به رضای از آل محمد مى‏خوانم. و اخبار و دلائل وارده در نکوهش (قیام کنندگان...) دربارة آن کس است که ادعا کند خداى تعالى بر امامت او نصّ و تصریح فرموده و سپس کسانى را به غیر دین خدا دعوت کند و ایشان را به جهالت به گمراهى افکند. و به خداى سوگند! زید از کسانى بود که مخاطب این کلام خدا بود. )و جاهدوا فى‏ اللّه حقّ جهاده هو اجتباکم(17؛ «در راه خدا جهاد کنید، حقّ جهاد کردن. او شما را برگزید.»18
ب) پاسخ خرده‏گیران به روش زندگى امام‏
ولایت عهدى، آداب و رسوم جدیدى را بر زندگى امام تحمیل کرد و اینها به مذاق برخى از هواداران امام و فرقه‏هاى صوفیه ناخوش‏آیند بود و بر امام خرده مى‏گرفتند. پوشیدن لباس نو و تمیز، نشستن بر صندلى و چه بسا احترامات رسمى مقامات حکومتى و یا رژة سپاهیان در برابر آن حضرت و...، مورد خرده‏گیرى صوفیه قرار گرفته و آن را با زهد و ساده زیستى همراه نمى‏دیدند. آنان از امام انتظار داشتند چونان دورة پیامبر و على8لباس کهنه بپوشد و از رداى پشمین استفاده کند و...

امام رضاعلیه السلام این طرز تفکر را رد مى‏نمود و تأکید مى‏کرد: هدف اصلى حکومت، ایجاد عدالت و توازن و انصاف است و خداوند زینت‌ها و نعمت‏هاى دنیوى را براى استفادة خوبان و مؤمنان فرستاده و خوش ندارد مؤمنان بهره‏مندى از دنیا را بر خود حرام کرده و به رهبانیت پناه برند. امام، به یوسف پیامبر مثل مى‏زد که در مقام حکومت، در عین بهره‏مندى و استفاده از زیبایی‌هاى دنیا، عدالت مى‏ورزید.

و قال للصّوفیة لمّا قالوا: انّ المأمون قد ردّ هذا الامر الیک و انت لاحق الناس به الاّ انّه یحتاج من یتقدّم منک بقدمک الى لبس الصّوف و ما یخشن لبسه؛ ویحکم انّما یراد من الامام قسطه و عدله اذا قال صدق و اذا حکم، عدل و اذا وعد، انجز والخیر، معروف: )قل مَن حرّم زینة الله الّتى اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق19( و انّ یوسف الصّدّیق لبس الدّیباج و المنسوج بالذّهب و جلس على متکئات فرعون.20
امام در پاسخ صوفیه که به او گفتند: مأمون حکومت را به تو واگذار کرده و تو به این کار سزاوارتر هستی؛ ولى این کار، نیازمند کسانى است که پشمینه پوش باشند؛ فرمود:
واى بر شما! از امام، قسط و عدالت مى‏خواهند، و این که در گفتار صادق باشد، در قضاوت عادل باشد، به وعده‏اش وفا کند و به خیر معروف و مشهور باشد. خداوند فرموده:
«بگو: چه کسى لباس‏هایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و خوردنی‌هاى خوش‏طعم را حرام کرده است؟»
یوسف پیامبر حریر و جامه زربفت مى‏پوشید و بر پشتى‏هاى فرعون تکیه مى‏زد.
در مورد دیگر، شخصى از شیعیان که انتظار داشت امام، لباس پشمینه بپوشد و غذاى ساده بخورد، در نزد امام از رویة صوفیان، ستایش کرد و گفت:
فدایت گردم! چه شگفت است مردى که غذاى ساده مى‏خورد و لباس خشن پوشیده و خضوع مى‏کند! امام فرمود:
آیا نمى‏دانى یوسف فرزند یعقوب، پیامبر و فرزند پیامبر بود. او لباس‏هاى مطرّز و زربفت مى‏پوشید و در وقت قضاوت و امارت در مجالس فرعون مى‏نشست. مردم بر لباسش خرده نگرفتند؛ مردم، نیازمند دادرسى اویند. مردم، نیازمند امامى هستند که در گفتن، راستگو باشد و در وعده، پابر جا و در حکومت و قضاوت، عدالت ورزد. خداوند هیچ غذا و آشامیدنى حلال را، حرام نفرموده و اندک و بسیار حرام را، حرام کرده است. خداوند فرموده: «بگو: چه کسى لباس‌هایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و خوردنى‏هاى خوش طعم را حرام کرده است؟»21
تفاوت زمان و مکان‏
امام در پاسخى دیگر از این پرسش، به تفاوت زمان و مکان اشاره مى‏کند که: روزگاران و سرزمین‏ها بر شیوة زندگى و آداب و رسوم اجتماعى تأثیر مى‏گذارد و انسان باید آن را از نظر دور ندارد و روزگار ما با زمان پیامبر و على8 متفاوت است. در آن دوره گسترش فقر، و بودن پیامبر و على8در مسند حکومت، ایجاب مى‏کرد آنان نیز مانند تودة مردم زندگی کنند، لباس کهنه و ساده بپوشند و از غذاى ساده استفاده کنند و امروز که مردم در رفاه نسبى زندگى مى‏کنند، خداوند به ما اجازه داده است بیشتر از گذشته، از نعمت‏هاى دنیوى بهره‏گیریم.
محمد بن عیسى به سند خود از امام رضاعلیه السلام نقل کرده، که حضرت فرمود:
«انّ اهل‏الضّعف من موالىّ یحبّون أن اجلس على اللبود و البس الخشن و لیس یتحمّل الزّمان ذلک؛22 برخى از پیروان سست عقیده، دوست دارند که من بر نمد بنشینم و لباس خشن بپوشم ولى روزگار، چنین چیزى را نمى‏پذیرد.»

شگفت آنکه قدرت و ولایت عهدى، هیچ گونه تغییرى در اخلاق و رفتار امام ایجاد نکرد و تواضع، اخلاق خوش، مروت، مردمدارى و عدالت در زندگى امام موج مى‏زد. امام با بردگان سیاه خود همان رفتارى را داشت که با مقامات کشورى داشت. در وقت غذا خوردن همه دست اندرکاران خانه و خادمان و بردگان را به دور یک سفره گرد آورده و خود با آنان غذا مى‏خورد. چنان که این رفتار امام مورد نکوهش یکی از همراهان قرار گرفت و گفت: اگر براى خدام و بردگان سفره‏اى جداگانه مى‏نهادى، مناسب‏تر بود! و امام فرمود: «بس کن؛ پروردگار ما، یکى است و پدر و مادرمان، یکى و معیار جزا و پاداش خداوند هم به عمل و رفتار است.»23
ج) رسمیت دادن به حکومت جور
در منظر شیعیان، دولت بنى عباس حکومت جور و حکومت فاسقان و غاصبان شمرده مى‏شد؛ لذا پذیرش جانشینى مأمون از سوى امام، شبهه برانگیز بود. خوارج و شیعیان تندرو از امام مى‏پرسیدند: «شما که همکارى با ستمکاران را، گناه و طغیان مى‏شمارید، چرا با مأمون عباسى همکارى کردید؟ به خراسان آمده و ولایت‌عهدى او را پذیرفتید؟!» برخى از شیعیان تندرو بر آن بودند امام به هیچ گونه نباید این دعوت را بپذیرد و گرنه جریان امامت باطل مى‏شود.24
امام‏علیه السلام به همه این خرده‏گیری‌ها پاسخ داد که: من، حکومت بنى عباس را حکومت جور و ستم مى‏دانم ولى این کار من داوطلبانه و از روى میل و رغبت انجام نگرفته، بلکه از سَر اجبار و ضرورت به این کار تن داده‏ام.
در واقع عواملی چون: اضطرار، تقیه و حفظ مکتب و پیروان اهل‏بیت، امام را به خراسان کشانید؛ چرا که رد کردن دعوت خلیفة عباسی، افزون بر این که به بهاى جان آن حضرت تمام مى‏شد، شیعیان و علویان را به کام هلاکت مى‏کشاند؛ لذا او وظیفه داشت در آن شرایط، جان خود و شیعیان را حفظ کند. چرا که امت اسلامى بیش از اندازه نیازمند وجود امام و دست پروردگان او بود؛ چه در آن روزها جریان‌هاى گوناگون فکرى و الحادى و زنادقه در جامعه به شبهه‏اندازى مشغول بودند و بر امام واجب بود پایمردى کرده و با رفتن به خراسان، امت اسلامى را از دام‏هاى خطر برهاند و امام در همان مدت کوتاه ولایت‌عهدى، از فرصت استفاده‏ها کرد و حقایق دینى را بر مردمان روشن نمود. در زیارت حضرت وارد شده:
«درود بر آن آقایی که مسند پدرش امیرمؤمنان تکیه گاه او گشت تا بر اهل باطل غلبه کرد و پایه‏هاى دین را استوار25 نمود.»26
اگر امام رضاعلیه السلام ولایت‌عهدى را نمى‏پذیرفت، شهادت زود هنگام و کشتار شیعیان براى اسلام و مسلمانان فرایندى خطرناک و شکننده در برداشت. نگاه امام نسبت به دولت عباسیان، در نمونه‏هاى ذیل به روشنى دیده مى‏شود:
1. امام در شرایط عادى همکارى با عباسیان را، روا نمى‏شمرد و به شیعیان اجازه نمى‏داد در کارهاى دولتى وارد شوند.
حسن بن حسین انبارى گوید: چهارده سال با امام نامه‏نگارى کرده، از او براى همکارى با دستگاه بنى عباس اجازه مى‏گرفتم و اجازه نمى‏داد. در آخرین نامه یادآور شدم: بر جانم بیمناکم و حاکم به من می‌گوید: تو رافضى هستى و بدین جهت، با ما همکارى نمى‏کنى. امام در پاسخ نوشت:
«مقصود تو را فهمیدم؛ اگر اطمینان دارى که در پذیرش مسئولیت حکومتی، برابر فرمان پیامبر رفتار مى‏کنى، و یاران و نویسندگان خود را از اهل ملت و مذهب خود قرار داده و از درآمد خود به مؤمنان فقیر کمک می‌کنی و به مانند آنان بهره مى‏گیرى، بپذیر و گرنه اجازه نمى‏دهم.»27

سلیمان جعفرى می‌گوید:
«قلت لأبى‏الحسن‏علیه السلام : ما تقول فى اعمال السّلطان؟ فقال: یا سلیمان، الدّخول فى اعمالهم والعون لهم والسّعى فى حوائجهم، عدیل الکفر والنّظر الیهم على العمد، من الکبائر الّتى یستحقّ بها النّار؛28 به امام رضاعلیه السلام گفتم: دربارة همکارى با حکومت (عباسیان) چه مى‏فرمایید؟ فرمود: ای سلیمان! وارد شدن در تشکیلات آنان و کمک به ایشان و تلاش در رفع گرفتارى‏هاى آنان، معادل کفر به خداست و نگاه (محبت‌آمیز) به آنان، از گناهان کبیره‏اى است که آتش در پى‏دارد.»
2. امام با وجود پذیرش اصل جهاد و مبارزه در راه خدا و تشویق به آن، اما عباسیان را شایسته براى جهاد و مبارزه نمى‏شمرد و به شیعیان خود اجازه نمى‏داد همراه کارگزاران آنان به گروه‌هایی که به نام مجاهد و داوطلبانه، با مشرکان و اهل کتابِ آن روز مى‏جنگیدند، بپیوندند.
امام رضاعلیه السلام بر آن بود که «جهاد» در شأن امام بحق بوده و رزمندگان مى‏بایست شرائط جهاد و مبارزه و حدود خداوند در این باره را پاس دارند و رزمندگانی که در رکاب عباسیان پرچم جهاد برداشته‏اند، صلاحیت این کار مهم را ندارند. امام مى‏فرمود: به جاى این کار، نیرو و اموال خود را در دیگر کارهاى خیر، مانند: حجّ خانة خدا و.... مصرف کنند.

عبدالله بن مغیره روایت کرده:
من شنیدم که محمد بن عبدالله به امام رضاعلیه السلام گفت: پدرم از خاندانش، از پدران آن حضرت نقل کرده که به برخى از امامان گفته است: در ولایت ما جایگاه مرزبانى (رباط) است به نام قزوین و دشمنى به نام دیلم. آیا اجازه جهاد و آمادگى و پشتیبانى در مبارزه مى‏دهى؟ فرمود: «بر شما باد به خانة خدا، و حج به جا آورید.» او دوباره تکرار کرد فرمود: «بر شما باد به این خانه و حج به جا آورید. آیا راضى نیست یکى از شما که در خانه‏اش باشد و بر عیال خود انفاق کند و منتظر امر و حکومت ما باشد؟ اگر او را درک کرد، مانند کسى است که در جنگ بدر با پیامبر بوده و اگر در حال انتظار از دنیا رفت، مانند کسى است که با او در خیمة قائم ما باشد...» امام رضاعلیه السلام فرمود: راست گفته است! 29

یونس بن عبدالرحمن می‌گوید:
به امام رضاعلیه السلام گفتم: فدایت گردم! یکی از پیروانت خبردار شده که مردى براى جهاد در راه خدا شمشیر و اسب مى‏دهد. لذا آمد و آن را گرفت، و او به درستى راه خدا را نمى‏شناخت. یارانش به او گفتند: جهاد در رکاب عباسیان، روا نیست. و به او گفتند که: آن را به صاحبش رد کند؟
امام فرمود: آن را رد کند. گفتم: مرد به جست و جوى صاحب اسب و شمشیر پرداخت و او را پیدا نکرد و گفتند از اینجا کوچ کرده است؟ فرمود: مرزبانى کند و نجنگد. گفتم: در مکان‏هایى مانند قزوین و دیلم و عسقلان و مانند این مرزها؟ فرمود: بله: گفتم: بجنگد؟ فرمود: نه، مگر بر جان مسلمانان بیمناک شود.
گفتم: اگر رومیان داخل سرزمین مسلمانان شوند، آیا نباید از آنان جلو گرفت؟
فرمود: بله، مرزبانى کند و نجنگد و اگر بر مرکزیت اسلام و مسلمانان بترسد، بجنگد؛ آنگاه جنگش براى دفاع از خویش است نه سلطان.
گفتم: اگر دشمن به جایگاه مرزبانى یورش آورد، چه کند؟ فرمود: از کیان اسلام دفاع کند نه از حکومت عباسیان؛ چه در نابودى اسلام و مرزهاى اسلامى، نابودى دین محمّد خواهد بود.30
3. امام، همکارى با عباسیان از روى تقیه و در مواردى که مصالح اسلام و مسلمانان و حفظ مکتب اهل‏بیت و پیروان آنان، بدان بستگى دارد را جایز شمرده و دلیل پذیرش ولایت‌عهدى را ضرورت اسلام و تقیه شمرده است.
4. امام، مکرراً به خرده‏گیران و یاران خود بیان فرموده که: پذیرش ولایت‌عهدى مأمون از روى میل و رغبت نیست؛ بلکه ضرورت و خطر از میان رفتن کیان مذهب اهل‏بیت و کشته شدن امام، سبب شده آن را بپذیرد. چنان که در گزارش‏هاى گوناگون بدان تصریح شده است از جمله، ریّان بن صلت گوید:
خدمت امام رضاعلیه السلام وارد شدم و گفتم: فرزند پیامبر! مردم می‌گویند: تو با وجود ادعاى زهد و پارسایى در دنیا، چرا جانشینى مأمون را پذیرفتى؟ فرمود:
«خداوند مى‏داند من به این کار ناخشنودم؛ اما چون مرا بین گزینش ولایت‌عهدى و کشته شدن مخیّر کردند، ولایت‌عهدى را برگزیدم. واى بر خرده‏گیران! آیا مى‏دانند که یوسف، پیامبر و رسول بود و ضرورت، او را واداشت که سرپرستى خزینه‏هاى اموال فرعون را بپذیرد...؟ و مرا نیز ضرورت وادار کرد که به اکراه و اجبار به این کار تن دهم، آن‌هم پس از آنکه تا مرز مرگ پیش رفتم. افزون که پذیرش ولایت‌عهدى من، مانند کسى است که نپذیرفته و بیرون از دائرة آن است (با سلب اختیارات و دخالت نکردن در عزل و نصب‏ها). به خداوند شکایت و پناه مى‏برم و او کمک کار من است.»31
در گزارش حسن بن موسى به نقل از اصحاب امام رضاعلیه السلام ، امام بر اجبار به پذیرش حکومت تأکید کرده است: «اجبرنى على ما أنا فیه؛ مرا به این کار مجبور ساختند.»32
در مورد دیگر، مردى از خوارج که کاردى مسموم در دست داشت، وارد محضر امام رضاعلیه السلام شد. او به دوستان خود گفته بود: نزد کسى مى‏روم که مدعى است فرزند پیامبر است و ولیعهد مأمون شده، ببینم چه دلیلى بر این کار خود دارد؛ اگر دلیل قانع کننده‏اى داشت، مى‏پذیرم و گرنه، مردم را از او آسوده مى‏سازم. پس از ورود، امام به او فرمود: پاسخت را مى‏دهم به شرطى که اگر پاسخت را دادم و قانع شدى، کاردى که در آستین پنهان کرده‏اى را بشکنى و دور افکنى؟ آن مرد، متحیر ماند و چاقو را بیرون آورد و دسته‏اش را شکست.
آنگاه پرسید: چرا جانشینى این ستمکار را پذیرفتى با این که او را کافر مى‏دانى؟ تو پسر پیامبرى؛ چه چیزى تو را بر این کار واداشته است؟!
امام فرمود: بگو ببینم، آیا اینها در نظر تو کافرند یا عزیز مصر و اطرافیانش؟ مگر اینها به وحدانیت خدا قایل نیستند با این که آنها نه خدا را مى‏شناختند و نه یکتاپرست بودند، یوسف و پدرش هم پیامبر بودند؛ با این حال به عزیز مصرِ کافر گفت: مرا وزیر دارایى خود قرار ده که مردى دانا و امین هستم. و با فرعون‏ها نشست و برخاست مى‏کرد.
من از اولاد پیامبرم؛ مرا به این کار مجبور ساختند. چرا کار مرا نمى‏پسندى و از من خوشت نمى‏آید؟
خارجى گفت: ایرادى بر شما نیست و من گواهى مى‏دهم تو فرزند پیامبرى و راست مى‏گویى.33
گزارش‏هاى رسیده از مذاکرات امام و مأمون، این را به دست مى‏دهد که مأمون براى ولایت‌عهدى امام و حلّ مشکلات حکومت خود به این وسیله، بسیار اصرار کرد و مذاکرات بین آن دو مدت‌ها به طول انجامید. پس از ناامید شدن از قبول اختیارى، به تهدید روى آورد؛ لذا امام از روى «تقیه» این کار را پذیرفت مشروط بر آن که در کارها و عزل و نصب‏هاى کارگزاران دخالت نکند، تا کارهاى عباسیان به نام امام، تمام نشود. و مأمون با این شرایط امام موافقت کرد.
اتمام حجت و پاسخ به تاریخ‏
امام رضاعلیه السلام در پاسخ چند نفر که دلیل پذیرش ولایت‌عهدى را جویا شدند، وضعیت خود را به جدّش امیرمؤمنان در پذیرش «شورا» تشبیه کرد. محمد بن عرفه می‌گوید: «قلت للرّضاعلیه السلام : یا بن رسول اللّه ما حملک على الدّخول فى ولایة العهد؛ به امام رضاعلیه السلام گفتم: ای فرزند پیامبر! چه چیز شما را به پذیرش ولایت‌عهدى (مأمون) واداشت؟ فقال: ما حمل جدّى امیرالمؤمنینعلیه السلام على الدّخول فى ‏الشّورى؛ فرمود: همان چیزى که جدّم را واداشت در شورا (6 نفره) وارد گردد.» 34
عمر بن خطّاب پس از گزینش شوراى شش نفره، آنان را مجبور به انتخاب خلیفة سوم از میان خود کرد؛ به گونه ای که هر کس که از فرمان او سر پیچى می‌کرد، کشته مى‏شد. این روایت، حامل دو پیام است: تقیه و مهم‏تر از آن، اتمام حجّت.
امام علىعلیه السلام از آغاز کار مى‏دانست پیروزى برایش در کار نیست و برابر چینش حساب شدة اعضاء شورا، و دستور عمر به همراهى عبدالرحمن بن عوف در صورت تساوى آراء، عثمان بن عفّان خلیفه خواهد بود. لذا عبدالله بن عباس برابر همین آینده نگرى به امام توصیه کرد در شورا داخل نشود35؛ ولى امام على‏علیه السلام براى اتمام حجّت به معاصران، و پاسخ به تاریخ، عضویت در شورا را پذیرفت؛ چه اگر از شورا سرباز مى‏زد، جاى این پرسش بود که: اگر علىعلیه السلام در شورا شرکت مى‏کرد، او را بر مى‏گزیدیم...
عضویت امام در شورا، فرصتى فراهم آورد تا از نقشه‏ها و بى‏انصافى‏هاى دست اندرکاران پرده‏ بردارد و احقاق حق کند و از جایگاه راستین خود دفاع کند و سوابق ایمانى و مبارزاتى خود را بر شمرد و به دوست و بدخواه پاسخ دهد که: این، دیگران بودند چشم بر حقیقت بسته و بر خلاف وصیت‌هاى متعدّد پیامبر( َص ) بر پیروى از على‏علیه السلام ، او را کنار زدند.
منابع شیعه و سنّى، بخش‌هایى از احتجاجات على‏علیه السلام را در تاریخ ثبت کرده‏اند.36
امام رضاعلیه السلام گرچه مى‏دانست داستان ولایت‌عهدى بى‏سرانجام است؛ ولى با آن همه اصرار مأمون اگر آن را نمى‏پذیرفت، امروز تاریخ مى‏پرسید: چرا امام از آن فرصت طلایى استفاده نبرد و از آن جایگاه رفیع براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه و احقاق حقوق اهل‏بیت‏: قدمى بر نداشت؟ امامعلیه السلام با پذیرش ولایت‌عهدى مأمون، هوشیارانه راه بر توطئه‏ها و بهانه‏ها بست و در اندک زمان بر همگان ثابت کرد دستگاه خلافت در این کار خود خالص نیست و درباریان تحمل کوچک‌ترین انتقاد و اصلاح را ندارند.37 و حتى با پررویى از انجام نمازى ساده توسط امام هراسناک‌اند و به هر بهانه، امام را در تنگنا قرار داده و از زندانى کردن و کشتن ولیعهد خود نیز رویگردان نیستند.38
امام‏علیه السلام با استفاده از همان موقعیت کوتاه، براى گسترش اسلام و پاسخ به شبهه‏ها و حفظ و معرفى مکتب اهل‏بیت:استفاده‏ها برد و توانست با سخنان نغز و تشکیل مجالس مناظره و احتجاجات با بزرگان ادیان و مذاهب، پیام اهل‏بیت‏: را به اقصى نقاط سرزمین اسلام برساند و حقانیت اسلام و امامت را به روشنى براى اندیشمندان جهان اسلام عیان سازد و بیش از پیش، مردم را به حقانیت راه امامان و نامشروع بودن جریان خلافت عباسى، متوجه سازد.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. الاغانى، ابو‏الفرج اصفهانى، ج 9، ص 45؛ مقتل الحسین، عبدالرزاق مقرّم، ص 119.
2. دیوان ابن معتز، ص 23.
3. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، جعفر مرتضى عاملى، ص 310.
4. مستدرک الوسائل، محدّث نوری، ج 11، ص 34 و 37، آل البیت، قم.
5. معصومین چهارده‌گانه، جواد فاضل، ص 133.
6. علل الشّرایع، شیخ صدوق، ج 1، ص 279.
7. بحارالانوار، ج 49، ص 129.
8. رجال کشى، ص 422.
9. جامع احادیث شیعه، ج 16، ص 140.
10. علل الشرایع، ج 1، ص 226.
11. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، ص 310.
12. یوسف / 55.
13. علل الشرایع، ج 1، ص 279.
14. بحارالانوار، ج 12، ص 7.
15. مسند امام رضا (ع)، عُطاردى، ج 2، ص 108.
16. همان، ج 1، ص 115.
17. حج / 78.
18. جامع احادیث شیعه، ج 16، ص 111.
19. اعراف / 32.
20. بحارالانوار، ج 75، ص 354.
21. مستدرک الوسائل، ج 3، ص 242.
22. مکارم الاخلاق، طبرسى، ص 98،‌مؤسسه‌اعلمى.
 23. کافى، ج 4، ص 23.
24. رجال کشى، ص 416، ذیل یونس بن عبدالرحمن.
25. بحارالانوار، ج 102، ص 53.
26. ترجمه زندگى سیاسى امام رضا(ع)، ص 288.
27. کافى، ج 5، ص 111، کتاب المعیشه.
28. وسائل الشیعه، ج 12، ص 138.
29. کافى، ج 5، ص 22 و 23.
30. همان، ص 21.
31و32. علل الشرایع، ج 2، ص 279.
33. بحارالانوار، ج 12، ص .
34. عیون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 140.
35. شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 1،ص191.
36. همان، ص 195؛ منهاج البراعه، ج 3، ص ؟
37. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، 265، کنگرة هزارة شیخ مفید.
38. تاریخ فخرى، ص 301.

تبلیغات