امامت و بلوغ
آرشیو
چکیده
متن
در میان پیشوایان معصومعلیهم السلام سه امام در خردسالى به امامت رسیدند: امام جوادعلیه السلام در هفت سالگى، امام هادىعلیه السلام در نه سالگى و حضرت مهدى (عج) در پنج سالگى؛ از این رو، از همان عصر امامت امام رضاعلیه السلام به بعد، این سؤال مطرح شد که: با توجه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانى در خردسالى به امامت مىرسد؟ زیرا دوران شکوفایى رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تکامل مىرسد.
از آنجا که حضرت جوادعلیه السلام نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، برخی این سؤال را مطرح مىکردند: آیا مىتوان رهبرى جامعه را به کودک هفت ساله سپرد؟ آیا یک کودک هفت ساله مدیریت، دور اندیشى و درایت یک مرد کامل را دارد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنّى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟ این مسائل در آن عصر، از جنجالىترین مسائل روز بود.
در این نوشتار مختصر، بر آنیم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براى اینگونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع کننده بیابیم و در این راستا از خداوند منّان و وجود پر برکت حضرت جواد الأئمهعلیه السلام استعانت مىجوییم.
امامت در خردسالى
از منظر باورهاى شیعه که موضوع امامت را یک موهبت الهى مىداند، پاسخ اینگونه پرسشها بسى روشن است؛ زیرا از این دیدگاه خداوند متعال هر کسى را که شایسته این مقام بداند، به منصب پیشوایى امت برمىگزیند؛ حتى اگر در سنین کودکى باشد. مقیاس سنّ بالا، گرچه در میان انسانها مقیاسى براى رسیدن به کمال محسوب مىشود، اما در بینش وحیانى و قرآنى ممکن است یک فرد در سنّ کودکى فضائل و کمالات و شرایط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتیازات ویژهاى را که لازمه رهبرى است، در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنایت کند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از این طریق مىخواهد به مخلوقاتش بفهماند که مقام امامت، که تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولى نیست که با زمینهها و شرایط عادى انجالم پذیرد، بلکه مقام معنوى "نبوت و امامت" مافوق این مناصب بوده و زمینهها و شرایط ویژهاى مىطلبد. در عصرى که زمینه امامت پیشواى نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران کودکى در هفت سالگى - بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى دیگر در نه سالگى - این منصب آسمانى را عهدهدار مىگردید، گرچه رسیدن به مقام نبوت یا امامت در سنین کودکى بىسابقه نبوده، از این دست سؤالات زیاد مطرح مىشد؛ البته اینگونه سؤالات، دستاویز کسانى شد که با جریان امامت در خاندان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مخالف بودند. اما آن حضرت طى جلسات متعدد "پرسش و پاسخ و مناظره" مراتب علم و فضل خویش بر همگان را آشکار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضاعلیه السلام قبل از امامت امام جوادعلیه السلام به بیان پاسخ این مسائل مىپرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مىساختند.
گاهى این مسئله به گونههاى دیگر، در نزد بستگان ائمهعلیه السلام مطرح مىشد، و آنها نیز به پاسخ آن مىپرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبیر، "کلینى" از محمد بن حسن بن عماد روایت مىکند که گفت:
من در حضور على بن جعفر - عموى بزرگوار حضرت رضاعلیه السلام - در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا به درس او مىرفتم و از محضرش مستفیض مىشدم، یک روز ناگاه دیدم امام جوادعلیه السلام که کودک خردسالى بود، در مسجدالنبى به نزد على بن جعفرعلیه السلام آمد، على بن جعفرعلیه السلام تا آن حضرت را دید، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جوادعلیه السلام شتافت و دست او را بوسید و به او احترام شایان نمود. حضرت جوادعلیه السلام به او فرمود: "اى عمو! بنشین. خدا تو را رحمت کند". على بن جعفر گفت: اى آقاى من! چگونه بنشینم با این که تو ایستادهاى؟ هنگامى که على بن جعفرعلیه السلام به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: "تو، عموى پدر او هستى، در عین حال با این سن و سال، اینگونه در برابر حضرت جوادعلیه السلام که خردسال است، فروتنى مىکنى و دستش را مىبوسى و آن همه احترام شایان مىنمایى؟" على بن جعفرعلیه السلام گفت: "ساکت باشید." آنگاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: "اذا کان الله عزّوجلّ لم یؤهل هذا الشیبة و اهل هذا الفتى و وضعه حیث وضعه، انکر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند، صاحب این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آیا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من، غلام و برده او هستم و او مولاى من است."1
پاسخهاى امام رضاعلیه السلام
در روایتى نقل شده که: روزى یکى از شیعیان در محضر امام رضاعلیه السلام پرسید:
"اگر براى شما پیشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟" امام رضاعلیه السلام در پاسخ فرمود: "پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است." گویى پرسش کننده از شنیدن این پاسخ - از اینرو که حضرت جواد علیه السلام کودک بود و حدود هفت سال داشت - قانع نشد، حضرت رضاعلیه السلام به او فرمود: "خداوند، حضرت عیسىعلیه السلام را در کمتر از سنّ ابوجعفر به عنوان پیامبر شریعت تازهاى برگزید.2 بنابراین، چه مانعى دارد که همان خدا، ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟"
توضیح این که: قرآن کریم در آیه 30 سوره مریم به این مطلب تصریح نموده که حضرت عیسىعلیه السلام در گهواره با بیان گویا چنین گفت: "انّى عبداللّه آتانى الکتاب و جعلنى نبیّاً"؛ من بنده خدایم، او کتاب آسمانى به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است.
همچنین در روایتى دیگر از صفوان بن یحیى آمده است که مىگوید:
به حضرت رضاعلیه السلام عرض کردم: قبل از تولد حضرت جوادعلیه السلام در مورد جانشین شما مىپرسیدیم، مىفرمودید: "خداوند پسرى را به من عنایت مىکند". اکنون خداوند حضرت جوادعلیه السلام را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنیا بروید، براى ما نیاورد، ولى اگر حادثهاى رخ داد، به چه کسى رجوع کنیم؟ (امام بعد از شما کیست؟)
حضرت رضاعلیه السلام به پسرش که در مقابلش ایستاده بود، اشاره کرد و فرمود: "به او مراجعه کنید."
عرض کردم: فدایت گردم، این پسر سه سال دارد!؟ فرمود: "و ما یضره من ذلک، فقد قام عیسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنین؛ چه مانعى دارد! عیسى سه ساله بود که به حجت قیام کرد (و نبوت خود را آشکار نمود.)"
بنابراین، وقتى حضرت عیسىعلیه السلام در گهواره براى ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبرى برسد، چه اشکالى دارد که به اراده خداوند، حضرت جوادعلیه السلام در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شریعت پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر مىگذرد، برسد.
امام هشتمعلیه السلام براى اثبات امامت حضرت جوادعلیه السلام و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آیات قرآن کریم و دلائل تاریخى بهره مىگرفت و گاهى نیز از تفضّلات الهى و تأییدات غیبى استفاده مىکرد. در این باره حسن بن جهم مىگوید:
در حضور امام نشسته بودم که فرزند خردسالش را صدا کرد. آن سلاله پاک نبوى نیز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پیوست. امام رضاعلیه السلام لباس آن کودک را کنار زده و به من فرمود: "میان دو شانهاش را بنگر!" چون به میان دو کتف او نگاه کردم، چشمم به یکى از شانههایش به "مهر امامت" افتاد که در میان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: "آیا این مهر امامت را مىبینى؟ شبیه همین در روى شانه پدرم نیز وجود داشت."3
گرداب اعتقادى
به رغم این که امام رضاعلیه السلام قبل از امامت امام جوادعلیه السلام به بیان پاسخ این مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سنّ خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشکل کوچکى سنّ حضرت جوادعلیه السلام نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت، پس از شهادت امام رضاعلیه السلام و آغاز امامت فرزند خردسالش، شیعیان - به ویژه شیعیان عامى - با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بىسابقهاى مواجه شدند و کوچکى سنّ آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
طبرى مىنویسد:
"زمانى که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیّر شدند."4
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جوادعلیه السلام به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که او داراى "علم امامت" است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورخان در این زمینه مىنویسند:
چون امام رضاعلیه السلام در سال 202 (203)ق. به شهادت رسید، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، از این رو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. "ریّان بن صلت"، "صفوان بن یحیى"، "محمد بن حکیم"، "عبدالرحمن بن حجاج" و "یونس بن عبدالرحمن"، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه "عبدالرحمن بن حجاج"، در یکى از محلههاى بغداد به نام "برکه زلزل"5 گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهدهدار مىگردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟
در این هنگام "ریّان بن صلت" برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو، نزد ما تظاهر به ایمان مىکنى و شکّ و شرک خود را پنهان مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد، حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد، حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود.
در این هنگام، حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند.6
و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابوجعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادقعلیه السلام که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام، "عبدالله بن موسى"، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد، شیخ عزیز الله عُطاردى، مىگوید: برخى از شیعیان، بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام پنداشتند برادر ایشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس، به سوى او شتافتند و براى حصول اطمینان، از وى مسائلى پرسیدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراکنده شدند.7
شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در این هنگام، درى از صدر مجلس بازشد و غلامى به نام "موفّق" وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مىآید. همه به پا خاستند و از وى استقبال کرده، سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله، چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود:
لااله الاّ اللّه، اى عمو! فرداى قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که نزد خدا بایستى و خدا به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!8
"اسحاق بن اسماعیل" که آن سال همراه این گروه بود، مىگوید: من نیز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىکنم که دعا کند خداوند بچهاى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته به پا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را "احمد" بگذار.
به دنبال این قضیه، همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را "احمد" گذاشتم.9
پاسخهاى امام جوادعلیه السلام
هنگامى که امام جواد علیه السلام با خیل مردمى که به دلیل سنّ کم او در امر امامتش به حیرت افتاده بودند، روبهرو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگویى و زدودن شبهات و ذهنیات پرداخت. از این رو، به برخى از پاسخهاى آن حضرت به اختصار اشاره مىکنیم.
1. تنها وارث
محمّد بن عیسى مىگوید:
نزد ابىجعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره کرد و در پایان فرمود: "یا ابا على! ارتفع الشک، ما لأبى غیرى؛ اى ابا على! شکّ خود را برطرف کن، براى پدرم غیر از من نیست (من، تنها وارث و طبعاً امام بعدى هستم".10
2. استدلال قرآنى
مسأله امامت حضرت جوادعلیه السلام در خردسالى، در عصر امامت خود ایشان نیز مطرح بود، حتى این مسئله را از خود آن حضرت مىپرسیدند.
مرحوم کلینى مىنویسد: شخصى محضر امام جوادعلیه السلام شرفیاب شد و اظهار داشت: یابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعیّت شما ایجاد شبهه مىکنند؟! حضرت در پاسخ چنین فرمود:
خداوند متعال به حضرت داودعلیه السلام وحى کرد که فرزندش، سلیمان، را خلیفه و وصىّ خود قرار دهد، با این که سلیمانْ کودکى خردسال بود و گوسفندچرانى مىکرد.
و این موضوع را برخى از علما و بزرگان بنىاسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شکّ و شُبهه ایجاد کردند. به همین جهت، خداوند به حضرت داودعلیه السلام وحى کرد که: عصا و چوب دستى اعتراض کنندگان و سلیمان را بگیر و هر کدام را با علامتى مشخّص کن که از چه کسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما.
فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها بروید و چوب دستىها را بردارید، با توجّه به این نکته، که چوبدستى هرکس سبز شده باشد همان شخص، جانشین و خلیفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى این پیشنهاد را پذیرفتند؛ و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى سلیمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خداست.11
على بن اسباط، یکى از یاران امام رضا و امام جوادعلیهما السلام مىگوید:
روزى به محضر امام جوادعلیه السلام رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.12
درست در همین لحظه، امام جوادعلیه السلام که گویى تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره "امامت" حجت آورده همان طور که درباره "نبوّت" حجت آورده است. خداوند درباره حضرت یحیىعلیه السلام مىفرماید: "وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صبِیّاً"13؛ ما به یحیى در کودکى فرمان نبوّت دادیم.
و درباره حضرت یوسفعلیه السلام مىفرماید: "وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ حُکْماً وَ عِلْماً"14؛ هنگامى که او به حدّ رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.
و درباره حضرت موسىعلیه السلام مىفرماید: "وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً"15؛ و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوّت) و علم دادیم.
بنابر این، همان گونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سنّ چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکى نیز عطا کند.16
در موردى دیگر، امام جوادعلیه السلام در پاسخ اعتراضکنندگان، این آیه را خواند: "قل هذه سبیلى ادعوا الى الله على بصیرة انا و من اتبعنى"17؛ بگو: این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کاملْ همه مردم را به سوى خدا دعوت مىکنم.
3. کرامت
امام از این طریق نیز برترى و فضیلت خود را مىنمایاند که براى اهل علم و بزرگان دلیل دیگر بر امامتش بود. نمونههایى از "کرامات" را در همین ویژهنامه مىتوانید بخوانید.
4. علم خدایى
بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام عدهاى از شیعیان از شهرهاى دیگر براى شناختن امام بعد، به مدینه آمدند. آنها را به "صریا"، قریهاى که امام کاظمعلیه السلام در نزدیکى مدینه تأسیس کرده بود، راهنمایى کردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام کاظمعلیه السلام خودنمایى مىکرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى که عبدالله پاسخهاى غلط داد، ابوجعفر (امام جوادعلیه السلام) وارد شد در حالى که هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به این ترتیب در صدر مجلس جاى گرفت. آنگاه فرمود: بپرسید، خدا رحمتتان کند. آنگاه سؤالاتى پرسیدند، از جمله کسى پرسید: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد، چه کند؟
امام فرمود: آیا قرآن خواندهاى؟ گفت: بله. فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند که فرمود: "واقیموا الشهادة لِلّه". اى مرد! طلاق صورت نمىگیرد، مگر به پنج چیز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاکى از عادت ماهیانه، عدم آمیزش در آن پاکى، وقوع طلاق به قصد جدّى.
اى مرد! آیا در قرآن عدد نجوم سماء مىبینى؟ گفت نه.18
5. امکان امامت در کودکى
دایه ابىجعفر روزى به او گفت: "تو را در فکر مىبینم، گویا پیرمردى شدهاى؟ فرمود: عیسى بن مریم در کودکى مریض شد. به مادرش آن چیزهایى را که موجب معالجه مىشد، توضیح داد، او تهیه کرد. ولى موقع خوردن، عیسى گریه کرد. مادرش گفت: من با آنچه تو یاد دادى، معالجهات مىکنم، آن وقت گریه مىکنى؟ فرمود: "الحکم حکم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبیان؛ حکم، حکم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من، خلقت کودکان است."19 یعنى، دو موضوع کاملاً متفاوت هستند. کودکى من، به خلقت طبیعى مربوط است، از این رو درد مىکشم و گریه مىکنم، امّا رسالت من، امرى الهى است و حساب آن دو جداست. و بدین گونه حضرت به استبعاد امامت در کودکى پاسخ گفت.
6. ایمان آوردن امام علىعلیه السلام در نُه سالگى
امام جوادعلیه السلام فرمود: "سوگند به خدا! در آغاز بعثت، جز علىعلیه السلام از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم پیروى نکرد، با این که او در آن وقت نه سال داشت، من نیز اکنون نه سال دارم."20
استدلال امام جوادعلیه السلام به ایمان آوردن حضرت علىعلیه السلام در نه سالگى، بر این اساس است که حضرت علىعلیه السلام در این سنّ و سال، پیرو کامل پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بود، و شایستگى کسب ایمان کامل را پیدا کرد؛ با توجه به این که بر اساس روایات شیعه و اهل تسنّن، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در آغاز بعثت، در مجلسى که خویشانش را دعوت کرده بود، و در میان آنها تنها علىعلیه السلام ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در همان مجلسْ علىعلیه السلام را جانشین خود، معرفى نمود.21
سرانجام اکثریت شیعه، امامت حضرت جوادعلیه السلام را پذیرفتند؛ زیرا علاوه بر وجود نصّ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و تصریح و وصیّت امام رضاعلیه السلام بر امامت آن حضرت، شیعیان هر سؤالى مىپرسیدند، امام با سرعت و دقّت، جواب کامل و کافى مىداد. به طورى که بنابر نقل شیخ کلینى، امام جوادعلیه السلام در یک مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.22
ناگفته نماند که این عدد، مبالغه نیست؛ زیرا بسیارى از سؤالهاى مردم، پاسخهاى کوتاهى داشت، چون بیشتر سؤالاتْ فقهى بود و هر فرع جزئى، خود یک سؤال به حساب مىآید.
در پى این دیدارها و بحث و گفتگوها با امام جوادعلیه السلام23 اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت فراهم گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبهه از فضاى فکر و ذهن آنان کنار زدوده شد و خورشید حقیقت آشکار گردید.
تحلیل و بررسى
درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حدّ و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حدّ کمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاصّ خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون، افرادى مىزیستهاند که از این قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است، در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
اصولاً در مورد این سؤال که: چگونه انسان خردسال به مقام "امامت" مىرسد؟ ما دو راه در پیش داریم:
نخست) به آنان که به خداى قادر و حکیم معتقدند، مىگوییم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقهاى که دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت یا امامت برساند؟ با اینکه براى آغاز تکلّم و سخن گفتن کودک، معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانیم که حضرت عیسىعلیه السلام در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت، مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) به شدت دفاع کرد و یاوههاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد؛ در صورتى که اینگونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن کریم گفتار او را چنین نقل مىکند:
(عیسى) گفت: "بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم، وجودى پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زندهام، به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حقّ مادرم سفارش کرده و جبّار و شقى قرار نداده است."24
قرآن کریم درباره حضرت یحیىعلیه السلام و رسالت او و این که در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مىفرماید:
"ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم".25
بعضى از مفسران کلمه "حکم" را در این آیه شریفه به معناى "هوش و درایت" گرفتهاند. و برخى گفتهاند: مقصود از این کلمه، "نبوت" است. مؤیّد این نظریه، روایاتى است که در کتاب "اصول کافى" نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام باقرعلیه السلام وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر "حکم" در آیه مزبور، به "نبوت" حضرت یحیىعلیه السلام در خردسالى استشهاد مىکند و مىفرماید:
پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیى، کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مىفرماید: "یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً"؛ اى یحیى! کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم.26
امام جوادعلیه السلام براى یکى از یاران خود به نام "على بن اسباط"، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود:
"خداوند، کارى را که در مسئله امامت کرده، همانند کارى است که در مسئله نبوت کرده است. همان گونه که ممکن است خداوند، حکمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکى به انسانى دیگر عطا فرماید."27
با توجه به مطالب یاد شده، در مىیابیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و این امر، اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوم) در طول تاریخ دیده شده است که برخى از کودکان رشد فکرى فوقالعادهاى داشتهاند، گاه افرادى در سنین کمتر از ده سال، "نابغه" شدهاند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنایى برخوردار بودهاند. این موضوع، بیانگر آن است که شایستگى مقامهاى ارجمند، مانند مقام امامت، براى بعضى از کودکان محال نیست که آن را غیرممکن سازد. در این زمینه، نمونههاى فراوان وجود دارد، که به ذکر سه مورد بسنده مىکنیم:
1. در حالات ابوعلى سینا، (373 - 427 ق.) نقل کردهاند که در شرح حال خود گفت:
"در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من شگفتزده شده بودند. در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى کتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بیمارى نوح بن منصور، رئیس دولت سامانى را که همه اطبا از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امکانات فرهنگى بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى که به بیست و چهار سالگى رسیدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنین مىاندیشیدم که علم و دانشى وجود ندارد که من به آن دست نیافته باشم."28
2. یکى از دانشمندان غرب به نام "توماس یونگ" در دو سالگى خواندن و نوشتن را مىدانست، و در هشت سالگى به تنهایى به آموختن ریاضیات پرداخت، و به امتیازات استثنایى و اعجاب انگیزى دست یافت.29
3. نمونه دیگر که در عصر حاضر رخ داده و بسیار عجیب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عینى و گویا تبیین مىکند، کودکى به نام "سید محمد حسین طباطبائى"، فرزند حجةالاسلام سید محمد مهدى طباطبائى، ساکن قم است.
سید محمد حسین طباطبائى استعداد و حافظه فوق العاده و استثنایى دارد؛ مصاحبه با این کودک چندین بار از تلویزیون پخش شده است، و بسیارى از مردم چهره او را دیدهاند. این کودک اکنون در حوزه علمیه قم به تحصیل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. وى در پنج و نیم سالگى "حافظ کلّ قرآن" شد. جالب این که علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آیات قرآن و معانى آیات مسلّط است که اگر ترجمه آیهاى را براى او بخوانیم، او متن آیه را تلاوت مىکند، و ترجمه هر آیه از آیات قرآن را مىداند. از همه مهمتر این که انس عمیق او با آیات قرآن به گونهاى است که به پرسشهایى که از او مىشود، با آیات قرآن پاسخ مىدهد. البته از این نمونهها در جمهورى اسلامى ایران و جهان اسلام، به برکت شریعت حیاتبخش محمدىصلى الله علیه وآله وسلم (اسلام) فراوان است.
به هر حال، وقتى یک کودک عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنین موهبت و امتیاز فوقالعاده شد، نباید تعجب کرد که چگونه امام جوادعلیه السلام در دوران کودکى به مقام امامت رسیدهاند.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. اصول کافى، ج 1، ص 322، تهران، مکتبة الصّدوق، 1381 ق.
2. همان؛ کشف الغمه، ج 2، ص 353.
3. الارشاد، چاپ کنگره، قم،1431 ق، ص 618.
4. ابن جریر طبرى، دلائل الاًّمامة، قم، منشورات الرضى، دوم، 1363ش، ص 204.
5. در برخى از منابع "برکه زلول" آمده است، اما "زلزل" صحیح است؛ زیرا برخى نوشتند: این برکه را "زلزل" غلام "عیسى بن جعفر بن منصور" حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از این جهت به وى منسوب گردید: (سیدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد(ع)، ترجمه: دکتر پرویز لولاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس،1370 ش، ص 109، پاورقى.)
6. یونس و همچنین صفوان بن یحیى از اصحاب اجماع اند؛ یعنى دانشمندان امامیه بر درستى و صحت روایات و احادیث آنان اتفاق نظر دارند. یونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسیار والایى قرار داشت و از طرف پیشوایان ما، مورد تمجید فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستایش او بسیار سخن گفتند. با این اوصاف، وقتى شخصیت بزرگ و استوارى مانند او چنین اظهاراتى بکند، وضع توده مردم و عوام شیعیان روشن است! از این نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور کند که وى چنین بگوید، ازین رو گفتار او را بدین گونه توجیه کرده که مقصود او از جمله "گریه را کنار بگذارید" امتحان و آزمایش حاضران در مجلس بوده تا آنان که در مقابل حق معرفتى استوار دارند، شناخته شوند تا شاید او بتواند در ارشاد و راهنمایى کسى که از امام منحرف شده است، تلاشى کرده باشد! ر.ک: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد(ع)، ص 110، پاورقى.
7. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص 29 و 30.
8. بحارالانوار، ج 50، ص 100 - 98؛ دلائل الاًّمامة، ص206 - 204؛ اثبات الوصیة، ص 215 - 213 با اندکى اختلاف در عبارات؛ سید على اکبر قرشى، خاندان وحى، ص 643 و 644.
9. اثبات الوصیة، ص 215.
10. اصول کافى، ج 1، ص 320.
11. همان، ج 1، ص 383.
12. از سخن على بن اسباط استفاده مىشود که آن حضرت در آن زمان پیروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بودهاند با خصوصیات جسمى حضرت آشنا شوند.
13. مریم/ 12.
14. یوسف / 22.
15. قصص/ 14.
16. اصول کافى، ج 1، ص 384؛ الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص 232؛ اثبات الوصیة، ص 211.
17. یوسف / 108
18. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 429؛ بحارالانوار، ج 50، ص 90 و 91.
19. اثبات الوصیة، ص 212.
20. اصول کافى، ج 1، ص 384.
21. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 62.
22. اصول کافى، ج 1، ص 314.
23. بحارالانوار، ج 50، ص 90؛ الاختصاص، شیخ مفید، تصحیح و تعلیق: على اکبر غفارى، ص 102.
24. مریم / 32 - 30.
25. مریم / 12.
26. اصول کافى، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمّه فىالسّنّ).
27. اصول کافى، ج 1، ص 494.
28. الکنى والالقاب، محدث قمى، ج 1، ص 320 و 321.
29. پى یر روسو، تاریخ علوم، ص 432.
از آنجا که حضرت جوادعلیه السلام نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، برخی این سؤال را مطرح مىکردند: آیا مىتوان رهبرى جامعه را به کودک هفت ساله سپرد؟ آیا یک کودک هفت ساله مدیریت، دور اندیشى و درایت یک مرد کامل را دارد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنّى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟ این مسائل در آن عصر، از جنجالىترین مسائل روز بود.
در این نوشتار مختصر، بر آنیم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى براى اینگونه سؤالات، پاسخى درخور و قانع کننده بیابیم و در این راستا از خداوند منّان و وجود پر برکت حضرت جواد الأئمهعلیه السلام استعانت مىجوییم.
امامت در خردسالى
از منظر باورهاى شیعه که موضوع امامت را یک موهبت الهى مىداند، پاسخ اینگونه پرسشها بسى روشن است؛ زیرا از این دیدگاه خداوند متعال هر کسى را که شایسته این مقام بداند، به منصب پیشوایى امت برمىگزیند؛ حتى اگر در سنین کودکى باشد. مقیاس سنّ بالا، گرچه در میان انسانها مقیاسى براى رسیدن به کمال محسوب مىشود، اما در بینش وحیانى و قرآنى ممکن است یک فرد در سنّ کودکى فضائل و کمالات و شرایط رهبرى جامعه را دارا باشد و امتیازات ویژهاى را که لازمه رهبرى است، در او موجود باشد و خداوند سبحان موهبت رسالت و امامت را به او عنایت کند و اطاعت از وى را بر مردم واجب و لازم گرداند. البته خداى متعال از این طریق مىخواهد به مخلوقاتش بفهماند که مقام امامت، که تداوم راه نبوت است، همانند مناصب معمولى نیست که با زمینهها و شرایط عادى انجالم پذیرد، بلکه مقام معنوى "نبوت و امامت" مافوق این مناصب بوده و زمینهها و شرایط ویژهاى مىطلبد. در عصرى که زمینه امامت پیشواى نهم فراهم آمده بود و آن حضرت در دوران کودکى در هفت سالگى - بنا به قولى در هشت سالگى و بنا به قولى دیگر در نه سالگى - این منصب آسمانى را عهدهدار مىگردید، گرچه رسیدن به مقام نبوت یا امامت در سنین کودکى بىسابقه نبوده، از این دست سؤالات زیاد مطرح مىشد؛ البته اینگونه سؤالات، دستاویز کسانى شد که با جریان امامت در خاندان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مخالف بودند. اما آن حضرت طى جلسات متعدد "پرسش و پاسخ و مناظره" مراتب علم و فضل خویش بر همگان را آشکار و راه مخالفت و بهانه مخالفان را مسدود نمود؛ البته پدر بزرگوارش، امام رضاعلیه السلام قبل از امامت امام جوادعلیه السلام به بیان پاسخ این مسائل مىپرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، اذهان را روشن مىساختند.
گاهى این مسئله به گونههاى دیگر، در نزد بستگان ائمهعلیه السلام مطرح مىشد، و آنها نیز به پاسخ آن مىپرداختند؛ به عنوان نمونه محدّث خبیر، "کلینى" از محمد بن حسن بن عماد روایت مىکند که گفت:
من در حضور على بن جعفر - عموى بزرگوار حضرت رضاعلیه السلام - در مسجدالنبى نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا به درس او مىرفتم و از محضرش مستفیض مىشدم، یک روز ناگاه دیدم امام جوادعلیه السلام که کودک خردسالى بود، در مسجدالنبى به نزد على بن جعفرعلیه السلام آمد، على بن جعفرعلیه السلام تا آن حضرت را دید، شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جوادعلیه السلام شتافت و دست او را بوسید و به او احترام شایان نمود. حضرت جوادعلیه السلام به او فرمود: "اى عمو! بنشین. خدا تو را رحمت کند". على بن جعفر گفت: اى آقاى من! چگونه بنشینم با این که تو ایستادهاى؟ هنگامى که على بن جعفرعلیه السلام به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: "تو، عموى پدر او هستى، در عین حال با این سن و سال، اینگونه در برابر حضرت جوادعلیه السلام که خردسال است، فروتنى مىکنى و دستش را مىبوسى و آن همه احترام شایان مىنمایى؟" على بن جعفرعلیه السلام گفت: "ساکت باشید." آنگاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: "اذا کان الله عزّوجلّ لم یؤهل هذا الشیبة و اهل هذا الفتى و وضعه حیث وضعه، انکر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد؛ اگر خداوند، صاحب این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامى داد، آیا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من، غلام و برده او هستم و او مولاى من است."1
پاسخهاى امام رضاعلیه السلام
در روایتى نقل شده که: روزى یکى از شیعیان در محضر امام رضاعلیه السلام پرسید:
"اگر براى شما پیشامدى رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟" امام رضاعلیه السلام در پاسخ فرمود: "پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است." گویى پرسش کننده از شنیدن این پاسخ - از اینرو که حضرت جواد علیه السلام کودک بود و حدود هفت سال داشت - قانع نشد، حضرت رضاعلیه السلام به او فرمود: "خداوند، حضرت عیسىعلیه السلام را در کمتر از سنّ ابوجعفر به عنوان پیامبر شریعت تازهاى برگزید.2 بنابراین، چه مانعى دارد که همان خدا، ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند؟"
توضیح این که: قرآن کریم در آیه 30 سوره مریم به این مطلب تصریح نموده که حضرت عیسىعلیه السلام در گهواره با بیان گویا چنین گفت: "انّى عبداللّه آتانى الکتاب و جعلنى نبیّاً"؛ من بنده خدایم، او کتاب آسمانى به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است.
همچنین در روایتى دیگر از صفوان بن یحیى آمده است که مىگوید:
به حضرت رضاعلیه السلام عرض کردم: قبل از تولد حضرت جوادعلیه السلام در مورد جانشین شما مىپرسیدیم، مىفرمودید: "خداوند پسرى را به من عنایت مىکند". اکنون خداوند حضرت جوادعلیه السلام را به شما داده است، و چشمهاى ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنیا بروید، براى ما نیاورد، ولى اگر حادثهاى رخ داد، به چه کسى رجوع کنیم؟ (امام بعد از شما کیست؟)
حضرت رضاعلیه السلام به پسرش که در مقابلش ایستاده بود، اشاره کرد و فرمود: "به او مراجعه کنید."
عرض کردم: فدایت گردم، این پسر سه سال دارد!؟ فرمود: "و ما یضره من ذلک، فقد قام عیسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنین؛ چه مانعى دارد! عیسى سه ساله بود که به حجت قیام کرد (و نبوت خود را آشکار نمود.)"
بنابراین، وقتى حضرت عیسىعلیه السلام در گهواره براى ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبرى برسد، چه اشکالى دارد که به اراده خداوند، حضرت جوادعلیه السلام در هفت سالگى، به مقام رهبرى، آن هم در مورد شریعت پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر مىگذرد، برسد.
امام هشتمعلیه السلام براى اثبات امامت حضرت جوادعلیه السلام و پاسخ به شبهات طرح شده، گاه از آیات قرآن کریم و دلائل تاریخى بهره مىگرفت و گاهى نیز از تفضّلات الهى و تأییدات غیبى استفاده مىکرد. در این باره حسن بن جهم مىگوید:
در حضور امام نشسته بودم که فرزند خردسالش را صدا کرد. آن سلاله پاک نبوى نیز در پاسخ به نداى پدر به جمع ما پیوست. امام رضاعلیه السلام لباس آن کودک را کنار زده و به من فرمود: "میان دو شانهاش را بنگر!" چون به میان دو کتف او نگاه کردم، چشمم به یکى از شانههایش به "مهر امامت" افتاد که در میان گوشت بدن قرار داشت. فرمود: "آیا این مهر امامت را مىبینى؟ شبیه همین در روى شانه پدرم نیز وجود داشت."3
گرداب اعتقادى
به رغم این که امام رضاعلیه السلام قبل از امامت امام جوادعلیه السلام به بیان پاسخ این مسائل (امامت در خردسالى) پرداختند، و با روشنگرى و آگاهى بخشى، امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سنّ خردسالى را براى اذهان به خوبى روشن ساختند، هنوز مشکل کوچکى سنّ حضرت جوادعلیه السلام نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلکه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت، پس از شهادت امام رضاعلیه السلام و آغاز امامت فرزند خردسالش، شیعیان - به ویژه شیعیان عامى - با گرداب اعتقادى خطرناک و در نوع خود بىسابقهاى مواجه شدند و کوچکى سنّ آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
طبرى مىنویسد:
"زمانى که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیّر شدند."4
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشکیل دادند و دیدارهایى با امام جوادعلیه السلام به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که او داراى "علم امامت" است، پرسشهایى را مطرح کردند و هنگامى که پاسخهاى قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورخان در این زمینه مىنویسند:
چون امام رضاعلیه السلام در سال 202 (203)ق. به شهادت رسید، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، از این رو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. "ریّان بن صلت"، "صفوان بن یحیى"، "محمد بن حکیم"، "عبدالرحمن بن حجاج" و "یونس بن عبدالرحمن"، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه "عبدالرحمن بن حجاج"، در یکى از محلههاى بغداد به نام "برکه زلزل"5 گرد آمدند و در سوک امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسى عهدهدار مىگردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسى باید بپرسیم؟
در این هنگام "ریّان بن صلت" برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى که به سر و صورت او مىزد، با خشم گفت: تو، نزد ما تظاهر به ایمان مىکنى و شکّ و شرک خود را پنهان مىدارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد، حتى اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد، حتى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود.
در این هنگام، حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند.6
و در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابوجعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادقعلیه السلام که خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام، "عبدالله بن موسى"، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
استاد، شیخ عزیز الله عُطاردى، مىگوید: برخى از شیعیان، بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام پنداشتند برادر ایشان (عبدالله بن موسى) امام و رهبر الهى است. پس، به سوى او شتافتند و براى حصول اطمینان، از وى مسائلى پرسیدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراکنده شدند.7
شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر مىتوانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمىآمد و جوابهاى نادرست نمىداد!
در این هنگام، درى از صدر مجلس بازشد و غلامى به نام "موفّق" وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که مىآید. همه به پا خاستند و از وى استقبال کرده، سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى که پاسخهاى قانع کننده و کاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموى شما، عبدالله، چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود:
لااله الاّ اللّه، اى عمو! فرداى قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که نزد خدا بایستى و خدا به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!8
"اسحاق بن اسماعیل" که آن سال همراه این گروه بود، مىگوید: من نیز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مىکنم که دعا کند خداوند بچهاى را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته به پا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را "احمد" بگذار.
به دنبال این قضیه، همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را "احمد" گذاشتم.9
پاسخهاى امام جوادعلیه السلام
هنگامى که امام جواد علیه السلام با خیل مردمى که به دلیل سنّ کم او در امر امامتش به حیرت افتاده بودند، روبهرو شد، با روشهاى مختلف به پاسخگویى و زدودن شبهات و ذهنیات پرداخت. از این رو، به برخى از پاسخهاى آن حضرت به اختصار اشاره مىکنیم.
1. تنها وارث
محمّد بن عیسى مىگوید:
نزد ابىجعفر ثانى (امام جواد) رفتم، در برخى امور با من مناظره کرد و در پایان فرمود: "یا ابا على! ارتفع الشک، ما لأبى غیرى؛ اى ابا على! شکّ خود را برطرف کن، براى پدرم غیر از من نیست (من، تنها وارث و طبعاً امام بعدى هستم".10
2. استدلال قرآنى
مسأله امامت حضرت جوادعلیه السلام در خردسالى، در عصر امامت خود ایشان نیز مطرح بود، حتى این مسئله را از خود آن حضرت مىپرسیدند.
مرحوم کلینى مىنویسد: شخصى محضر امام جوادعلیه السلام شرفیاب شد و اظهار داشت: یابن رسول اللّه! عدّهاى از مردم نسبت به موقعیّت شما ایجاد شبهه مىکنند؟! حضرت در پاسخ چنین فرمود:
خداوند متعال به حضرت داودعلیه السلام وحى کرد که فرزندش، سلیمان، را خلیفه و وصىّ خود قرار دهد، با این که سلیمانْ کودکى خردسال بود و گوسفندچرانى مىکرد.
و این موضوع را برخى از علما و بزرگان بنىاسرائیل نپذیرفتند و در اذهان مردم شکّ و شُبهه ایجاد کردند. به همین جهت، خداوند به حضرت داودعلیه السلام وحى کرد که: عصا و چوب دستى اعتراض کنندگان و سلیمان را بگیر و هر کدام را با علامتى مشخّص کن که از چه کسى است؛ و سپس آنها را شبانگاه در جائى پنهان نما.
فرداى آن روز به همراه صاحبان آنها بروید و چوب دستىها را بردارید، با توجّه به این نکته، که چوبدستى هرکس سبز شده باشد همان شخص، جانشین و خلیفه و حجّت بر حقّ خدا خواهد بود.
همگى این پیشنهاد را پذیرفتند؛ و چون به مرحله اجرا درآوردند، عصاى سلیمان سبز و داراى برگ و ثمر شد. پس از آن، همه افراد پذیرفتند که او حجّت و پیامبر خداست.11
على بن اسباط، یکى از یاران امام رضا و امام جوادعلیهما السلام مىگوید:
روزى به محضر امام جوادعلیه السلام رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.12
درست در همین لحظه، امام جوادعلیه السلام که گویى تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه کرد و فرمود: اى على! همانا خداوند درباره "امامت" حجت آورده همان طور که درباره "نبوّت" حجت آورده است. خداوند درباره حضرت یحیىعلیه السلام مىفرماید: "وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صبِیّاً"13؛ ما به یحیى در کودکى فرمان نبوّت دادیم.
و درباره حضرت یوسفعلیه السلام مىفرماید: "وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ حُکْماً وَ عِلْماً"14؛ هنگامى که او به حدّ رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.
و درباره حضرت موسىعلیه السلام مىفرماید: "وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً"15؛ و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوّت) و علم دادیم.
بنابر این، همان گونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سنّ چهل سالگى به شخصى عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکى نیز عطا کند.16
در موردى دیگر، امام جوادعلیه السلام در پاسخ اعتراضکنندگان، این آیه را خواند: "قل هذه سبیلى ادعوا الى الله على بصیرة انا و من اتبعنى"17؛ بگو: این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کاملْ همه مردم را به سوى خدا دعوت مىکنم.
3. کرامت
امام از این طریق نیز برترى و فضیلت خود را مىنمایاند که براى اهل علم و بزرگان دلیل دیگر بر امامتش بود. نمونههایى از "کرامات" را در همین ویژهنامه مىتوانید بخوانید.
4. علم خدایى
بعد از شهادت امام رضاعلیه السلام عدهاى از شیعیان از شهرهاى دیگر براى شناختن امام بعد، به مدینه آمدند. آنها را به "صریا"، قریهاى که امام کاظمعلیه السلام در نزدیکى مدینه تأسیس کرده بود، راهنمایى کردند. آنجا عبدالله بن موسى فرزند امام کاظمعلیه السلام خودنمایى مىکرد، ولى از پاسخ دادن به سؤالات مردم ناتوان بود. زمانى که عبدالله پاسخهاى غلط داد، ابوجعفر (امام جوادعلیه السلام) وارد شد در حالى که هشت ساله شده بود. همه به سوى او رفتند و او به مردم سلام داد. عبدالله بن موسى هم از جاى خود برخاست و ابوجعفر به این ترتیب در صدر مجلس جاى گرفت. آنگاه فرمود: بپرسید، خدا رحمتتان کند. آنگاه سؤالاتى پرسیدند، از جمله کسى پرسید: اگر مردى زنش را به عدد ستارگان آسمان طلاق داد، چه کند؟
امام فرمود: آیا قرآن خواندهاى؟ گفت: بله. فرمود: سوره طلاق را بخوان تا قول خداوند که فرمود: "واقیموا الشهادة لِلّه". اى مرد! طلاق صورت نمىگیرد، مگر به پنج چیز: شهادت دو شاهد عادل، وقوع طلاق در حالت پاکى از عادت ماهیانه، عدم آمیزش در آن پاکى، وقوع طلاق به قصد جدّى.
اى مرد! آیا در قرآن عدد نجوم سماء مىبینى؟ گفت نه.18
5. امکان امامت در کودکى
دایه ابىجعفر روزى به او گفت: "تو را در فکر مىبینم، گویا پیرمردى شدهاى؟ فرمود: عیسى بن مریم در کودکى مریض شد. به مادرش آن چیزهایى را که موجب معالجه مىشد، توضیح داد، او تهیه کرد. ولى موقع خوردن، عیسى گریه کرد. مادرش گفت: من با آنچه تو یاد دادى، معالجهات مىکنم، آن وقت گریه مىکنى؟ فرمود: "الحکم حکم النبوّة والخلقة خلقةُ الصبیان؛ حکم، حکم نبوّت است، امّا بدن و خلقت من، خلقت کودکان است."19 یعنى، دو موضوع کاملاً متفاوت هستند. کودکى من، به خلقت طبیعى مربوط است، از این رو درد مىکشم و گریه مىکنم، امّا رسالت من، امرى الهى است و حساب آن دو جداست. و بدین گونه حضرت به استبعاد امامت در کودکى پاسخ گفت.
6. ایمان آوردن امام علىعلیه السلام در نُه سالگى
امام جوادعلیه السلام فرمود: "سوگند به خدا! در آغاز بعثت، جز علىعلیه السلام از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم پیروى نکرد، با این که او در آن وقت نه سال داشت، من نیز اکنون نه سال دارم."20
استدلال امام جوادعلیه السلام به ایمان آوردن حضرت علىعلیه السلام در نه سالگى، بر این اساس است که حضرت علىعلیه السلام در این سنّ و سال، پیرو کامل پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بود، و شایستگى کسب ایمان کامل را پیدا کرد؛ با توجه به این که بر اساس روایات شیعه و اهل تسنّن، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در آغاز بعثت، در مجلسى که خویشانش را دعوت کرده بود، و در میان آنها تنها علىعلیه السلام ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در همان مجلسْ علىعلیه السلام را جانشین خود، معرفى نمود.21
سرانجام اکثریت شیعه، امامت حضرت جوادعلیه السلام را پذیرفتند؛ زیرا علاوه بر وجود نصّ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و تصریح و وصیّت امام رضاعلیه السلام بر امامت آن حضرت، شیعیان هر سؤالى مىپرسیدند، امام با سرعت و دقّت، جواب کامل و کافى مىداد. به طورى که بنابر نقل شیخ کلینى، امام جوادعلیه السلام در یک مجلس به سى هزار سؤال پاسخ داد.22
ناگفته نماند که این عدد، مبالغه نیست؛ زیرا بسیارى از سؤالهاى مردم، پاسخهاى کوتاهى داشت، چون بیشتر سؤالاتْ فقهى بود و هر فرع جزئى، خود یک سؤال به حساب مىآید.
در پى این دیدارها و بحث و گفتگوها با امام جوادعلیه السلام23 اطمینان و اعتقاد کامل شیعیان به امامت آن حضرت فراهم گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبهه از فضاى فکر و ذهن آنان کنار زدوده شد و خورشید حقیقت آشکار گردید.
تحلیل و بررسى
درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حدّ و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حدّ کمال مىرسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاصّ خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون، افرادى مىزیستهاند که از این قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است، در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
اصولاً در مورد این سؤال که: چگونه انسان خردسال به مقام "امامت" مىرسد؟ ما دو راه در پیش داریم:
نخست) به آنان که به خداى قادر و حکیم معتقدند، مىگوییم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقهاى که دارد، براساس مصالحى، شخصى را در خردسالى به مقام نبوت یا امامت برساند؟ با اینکه براى آغاز تکلّم و سخن گفتن کودک، معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مىدانیم که حضرت عیسىعلیه السلام در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت، مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) به شدت دفاع کرد و یاوههاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد؛ در صورتى که اینگونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن کریم گفتار او را چنین نقل مىکند:
(عیسى) گفت: "بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم، وجودى پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زندهام، به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حقّ مادرم سفارش کرده و جبّار و شقى قرار نداده است."24
قرآن کریم درباره حضرت یحیىعلیه السلام و رسالت او و این که در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مىفرماید:
"ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم".25
بعضى از مفسران کلمه "حکم" را در این آیه شریفه به معناى "هوش و درایت" گرفتهاند. و برخى گفتهاند: مقصود از این کلمه، "نبوت" است. مؤیّد این نظریه، روایاتى است که در کتاب "اصول کافى" نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام باقرعلیه السلام وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر "حکم" در آیه مزبور، به "نبوت" حضرت یحیىعلیه السلام در خردسالى استشهاد مىکند و مىفرماید:
پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیى، کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مىفرماید: "یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً"؛ اى یحیى! کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم.26
امام جوادعلیه السلام براى یکى از یاران خود به نام "على بن اسباط"، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود:
"خداوند، کارى را که در مسئله امامت کرده، همانند کارى است که در مسئله نبوت کرده است. همان گونه که ممکن است خداوند، حکمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکى به انسانى دیگر عطا فرماید."27
با توجه به مطالب یاد شده، در مىیابیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و این امر، اختصاص به امامان ما نداشته است.
دوم) در طول تاریخ دیده شده است که برخى از کودکان رشد فکرى فوقالعادهاى داشتهاند، گاه افرادى در سنین کمتر از ده سال، "نابغه" شدهاند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنایى برخوردار بودهاند. این موضوع، بیانگر آن است که شایستگى مقامهاى ارجمند، مانند مقام امامت، براى بعضى از کودکان محال نیست که آن را غیرممکن سازد. در این زمینه، نمونههاى فراوان وجود دارد، که به ذکر سه مورد بسنده مىکنیم:
1. در حالات ابوعلى سینا، (373 - 427 ق.) نقل کردهاند که در شرح حال خود گفت:
"در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من شگفتزده شده بودند. در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگى کتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بیمارى نوح بن منصور، رئیس دولت سامانى را که همه اطبا از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امکانات فرهنگى بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى که به بیست و چهار سالگى رسیدم، همه علوم جهان را مىدانستم و چنین مىاندیشیدم که علم و دانشى وجود ندارد که من به آن دست نیافته باشم."28
2. یکى از دانشمندان غرب به نام "توماس یونگ" در دو سالگى خواندن و نوشتن را مىدانست، و در هشت سالگى به تنهایى به آموختن ریاضیات پرداخت، و به امتیازات استثنایى و اعجاب انگیزى دست یافت.29
3. نمونه دیگر که در عصر حاضر رخ داده و بسیار عجیب است و پاسخ به سؤال فوق را به طور عینى و گویا تبیین مىکند، کودکى به نام "سید محمد حسین طباطبائى"، فرزند حجةالاسلام سید محمد مهدى طباطبائى، ساکن قم است.
سید محمد حسین طباطبائى استعداد و حافظه فوق العاده و استثنایى دارد؛ مصاحبه با این کودک چندین بار از تلویزیون پخش شده است، و بسیارى از مردم چهره او را دیدهاند. این کودک اکنون در حوزه علمیه قم به تحصیل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. وى در پنج و نیم سالگى "حافظ کلّ قرآن" شد. جالب این که علاوه بر حفظ قرآن، آن چنان بر آیات قرآن و معانى آیات مسلّط است که اگر ترجمه آیهاى را براى او بخوانیم، او متن آیه را تلاوت مىکند، و ترجمه هر آیه از آیات قرآن را مىداند. از همه مهمتر این که انس عمیق او با آیات قرآن به گونهاى است که به پرسشهایى که از او مىشود، با آیات قرآن پاسخ مىدهد. البته از این نمونهها در جمهورى اسلامى ایران و جهان اسلام، به برکت شریعت حیاتبخش محمدىصلى الله علیه وآله وسلم (اسلام) فراوان است.
به هر حال، وقتى یک کودک عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنین موهبت و امتیاز فوقالعاده شد، نباید تعجب کرد که چگونه امام جوادعلیه السلام در دوران کودکى به مقام امامت رسیدهاند.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. اصول کافى، ج 1، ص 322، تهران، مکتبة الصّدوق، 1381 ق.
2. همان؛ کشف الغمه، ج 2، ص 353.
3. الارشاد، چاپ کنگره، قم،1431 ق، ص 618.
4. ابن جریر طبرى، دلائل الاًّمامة، قم، منشورات الرضى، دوم، 1363ش، ص 204.
5. در برخى از منابع "برکه زلول" آمده است، اما "زلزل" صحیح است؛ زیرا برخى نوشتند: این برکه را "زلزل" غلام "عیسى بن جعفر بن منصور" حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از این جهت به وى منسوب گردید: (سیدعبدالرزاق مقرّم؛ نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد(ع)، ترجمه: دکتر پرویز لولاور، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس،1370 ش، ص 109، پاورقى.)
6. یونس و همچنین صفوان بن یحیى از اصحاب اجماع اند؛ یعنى دانشمندان امامیه بر درستى و صحت روایات و احادیث آنان اتفاق نظر دارند. یونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسیار والایى قرار داشت و از طرف پیشوایان ما، مورد تمجید فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستایش او بسیار سخن گفتند. با این اوصاف، وقتى شخصیت بزرگ و استوارى مانند او چنین اظهاراتى بکند، وضع توده مردم و عوام شیعیان روشن است! از این نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور کند که وى چنین بگوید، ازین رو گفتار او را بدین گونه توجیه کرده که مقصود او از جمله "گریه را کنار بگذارید" امتحان و آزمایش حاضران در مجلس بوده تا آنان که در مقابل حق معرفتى استوار دارند، شناخته شوند تا شاید او بتواند در ارشاد و راهنمایى کسى که از امام منحرف شده است، تلاشى کرده باشد! ر.ک: نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد(ع)، ص 110، پاورقى.
7. استاد عطاردى، مسندالامام الجواد، ص 29 و 30.
8. بحارالانوار، ج 50، ص 100 - 98؛ دلائل الاًّمامة، ص206 - 204؛ اثبات الوصیة، ص 215 - 213 با اندکى اختلاف در عبارات؛ سید على اکبر قرشى، خاندان وحى، ص 643 و 644.
9. اثبات الوصیة، ص 215.
10. اصول کافى، ج 1، ص 320.
11. همان، ج 1، ص 383.
12. از سخن على بن اسباط استفاده مىشود که آن حضرت در آن زمان پیروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بودهاند با خصوصیات جسمى حضرت آشنا شوند.
13. مریم/ 12.
14. یوسف / 22.
15. قصص/ 14.
16. اصول کافى، ج 1، ص 384؛ الاًّمام الجواد من المهد الى اللحد، ص 232؛ اثبات الوصیة، ص 211.
17. یوسف / 108
18. مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 429؛ بحارالانوار، ج 50، ص 90 و 91.
19. اثبات الوصیة، ص 212.
20. اصول کافى، ج 1، ص 384.
21. قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 62.
22. اصول کافى، ج 1، ص 314.
23. بحارالانوار، ج 50، ص 90؛ الاختصاص، شیخ مفید، تصحیح و تعلیق: على اکبر غفارى، ص 102.
24. مریم / 32 - 30.
25. مریم / 12.
26. اصول کافى، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمّه فىالسّنّ).
27. اصول کافى، ج 1، ص 494.
28. الکنى والالقاب، محدث قمى، ج 1، ص 320 و 321.
29. پى یر روسو، تاریخ علوم، ص 432.