آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام یازدهمین پیشواى شیعه است، رهبرى که در تمام عمر کوتاه خویش (28 سال) مدّتى را در پادگانى در سامرّا، به همراه پدرش امام هادى علیه‏السلام ،تحت مراقبت بسیار شدید دستگاه استبدادى خلفاى بنى عبّاس قرار داشت،و بعد از شهادت پدر بزرگوارش، این حالت استمرار یافت و نیز بارها به زندان جبّاران زمان، گرفتار شد.
دوران امامت آن رهبر بزرگ الهى بیش از شش سال به درازا نکشید.
آن بزرگوار، همانند پدرانش به همه فضائل و خوبى‏ها آراسته و از همه بدى‏ها پیراسته بود. او آن چنان در قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار داشت که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده‏اند بلکه دشمنانِ کینه ورز و سرسخت، به مدح و ستایش او پرداخته‏اند. براى نشان دادن این حقیقت، به چند نمونه اشاره مى‏شود.
تجلّى فضائل
احمد بن عبیداللّه بن خاقان ـ که پدرش از مهره‏هاى مهمّ دستگاه خلافتِ ستم پیشه بنى عبّاس و از وزیران آن به شمار مى‏رفت و خود نیز از مخالفان و معاندانِ سرسخت امامان علیهم‏السلام بود و که در برهه‏اى، از طرف حکومت، مسئولیت گرفتن مالیات را در قم، به عهده داشت ـ مى‏گوید:
من در سامرّا ندیدم و نشناختم مردى را در میان علویّان، همانند حسن‏بن‏على.
وى از جهت وقار، عفاف، بزرگوارى و بخشندگى، در میان علویّان، فرماندهان ارشد نظامى، وزراء و همه مردم، «نمونه و الگو» بود. و با هر کس سخن مى گفتى، او را مى‏ستود و به نیکى یاد مى‏کرد.*
روزى ابو محمّد بر پدرم عبید اللّه بن خاقان وارد شد، من او را نگریستم؛ آثار بزرگى و عزّت و جلالت از سیماى او پیدا بود. پدرم، مقدم او را گرامى داشت و او را بسیار تکریم کرد. من از این روش پدرم، ناراحت و عصبانى شدم، از او سبب این بزرگداشت را پرسیدم، و خواستم که آن شخصیّت را به من معرّفى کند، پدرم گفت:
«او پیشواى شیعیان و بزرگ خاندان بنى‏هاشم است. او کسى است که شایستگى پیشوایى امّت را دارد، چون خصلت‏هاى برجسته‏اى دارد؛ همچون: فضیلت، پاکى، وقار و متانت، صیانت نفس، زهد و بى‏رغبتى به دنیا، عبادت، اخلاق نیکو، صلاح و تقوا.»
آنگاه احمد بن عبیداللّه مى‏افزاید:
ابومحمّد ابن الرّضا، در نهایت بزرگى و والائى بود.»1
اخلاق وتحوّل آفرینى
حکومت ستمگر بنى عبّاس، امام عسکرى علیه‏السلام را نزد شخصى به نام: على بن نارمش ـ که یکى از عناصر جنایتکار و از دشمنان سرسخت آل‏ابوطالب بود ـ زندانى کرد. سران بنى عبّاس به او گفتند: ابومحمّد ابن‏الرّضاء را تا توان دارى، آزار و اذیّت ده و او را به قتل برسان.
از زندان نمودن حضرت، چند روزى نگذشت، تا اینکه دیدند على‏بن نارمش با آن همه دشمنى و عداوت، در برابر امام سر به زیر افکنده و آن چنان جذبه و عظمت و خُلق و خوى حضرت عسکرى در او تأثیر نهاده که به حضرت نگاه نمى‏کند.
وقتى امام عسکرى علیه‏السلام از این زندان خلاص شد، على بن نارمش آن چنان دچار تحوّل روحى و معنوى گردید که دیدگاهش درباره حضرت، تغییر یافت و در گروه شایستگان زمان قرار گرفت.2
بار دیگر امام حسن عسکرى علیه‏السلام را نزد صالح بن وصیف زندانى کردند، او نیز شخصى پلید و بى رحم بود. گروهى از جنایت پیشگان بنى عبّاس نزد صالح بن وصیف رفتند و درباره امام به گفت و گو پرداختند. زندانبان به آنان گفت: آخر من چه کار کنم؟ دو نفر از بدترین افراد را بر او گماشتم، بعد از گذشت چند روز، باشگفتى دیدم آن دو به نماز، عبادت و روزه روى آورده‏اند، به آنان گفتم: چه چیز اتفاق افتاده است؟ گفتند:
«ما چه گوییم در پیرامون مردى که روزها روزه و شب‏ها تا سحر نماز مى‏خواند، کمتر سخن مى‏گوید و به کارهاى غیر ضرورى نمى‏پردازد! ما هنگامى که به او مى‏نگریستیم، بدنمان به لرزه مى‏افتاد و توان استقامت در خود نمى‏دیدیم.»3
سخاوت و بخشندگى
امام حسن عسکرى علیه‏السلام بسان اجداد بزرگوارش در بخشندگى و کمک به مردم یگانه روزگار بود. شخصى به نام محمد بن‏على همراه پدرش ـ که از خاندان علویان بودند؛ ولى از گروه واقفیّه به شمار مى‏رفتند ـ در زندگى دچار بحران شدند و در مضیقه مالى سختى قرار گرفتند.
وى مى‏گوید: پدرم گفت: برویم نزد این مرد ـ امام حسن عسکرى ـ چون خصلت «بخشندگى» او را زیاد شنیده بودیم. در راه که مى‏رفتیم، پدرم گفت: اى کاش آن حضرت براى برآورده‏شدن سه نیاز من، کمکم کند! من هم با خود گفتم: اى کاش به سه نیاز من توجّه و عنایت کند!
نزد آن حضرت رفتیم، از حال ما پرسید، پاسخ دادیم. هنگامى که با امام خداحافظى کرده و از خانه خارج شدیم، خادم حضرت آمد و به اندازه‏اى که نیاز داشتیم و آرزو کرده بودیم، کیسه هایى از اشرفى به ما داد.
آنان با آنکه از امام عسکرى علیه‏السلام کرامت دیدند؛ ولى دست از مرام خود برنداشتند.4
پاسداشتِ نماز
امام عسکرى علیه‏السلام به نماز اوّل وقت بسیار اهتمام مى‏داد و نماز را بزرگ مى‏داشت. ابوهاشم جعفرى که یکى از یاران خاصّ و ویژه آن بزرگوار بود، مى‏گوید:
نزد آن امام معصوم بودم. حضرت در حال نوشتن نامه بود که وقت اداء نماز فرا رسید، آن بزرگوار نامه را به سوئى نهاد و براى خواندن نماز حرکت کرد. از نماز که فارغ شد، دوباره تشریف آورد و قلم را برداشت و شروع کرد به نوشتن نامه.5
ترغیب به خدمت رسانى
ابوهاشم مى‏گوید:
روزى در محضر امام عسکرى علیه‏السلام بودم، آن حضرت فرمود:
«یکى از درهاى بهشت، «بابُ المعروف» است. از آن در کسى داخل بهشت نمى‏شود مگر اینکه در دنیا کارهاى نیک انجام داده و به مردم کمک و خدمت نماید.»
تا این را از حضرت شنیدم، خدا را سپاس گفتم و بسى خشنود گردیدم؛ زیرا یکى از برنامه‏هاى زندگى من، خدمت رسانى به مردم و رفع نیاز پا برهنگان و محرومان بود. تا این مطلب در دلم گذشت، حضرت به من نگاه کرد و فرمود:
«بله، کسانى که در این جهان به مردم کمک مى‏کنند، در جهان دیگر نیز سر بلند و جایگاه آنان برجسته است. اى ابوهاشم! خدا تو را از این گروه قرار دهد، خداى تو را رحمت کند.»6
پى‏نوشت‏ها:
* ما رأیتُ و لا عرفتُ بسرّمن‏رأى، رجلاً من العلویة مثل الحسن بن على فى هدیه و سکونه و عفافه و نبله و کرمه عند اهل بیته و بنى هاشم...
1.اصول کافى،ج1، ص 503؛ مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 423؛ سیرة‏الائمه، ج 2، ص 502.
2. اصول کافى، ج 2، ص 508.
3. همان، ص 512.
4. همان، ص 506.
5 و 6. انوارالبهیّه، شیخ عباس قمى، ص 154.

تبلیغات