پرتوى از خورشید سامرّا
آرشیو
چکیده
متن
گاهى آدمى با دیدن یک حقیقت، آن چنان شیفته و شیدا مىشود که ناگزیر از راه و رسم و باورهاى قبلى خویش دست مىکشد و به آن حقیقتى که قلبش را تسخیر کرده، دل و جان مىسپارد.
به عبارت دیگر، حلول آنى یک حقیقت، تأثیر شگرف در جسم و جان آدمى مىگذارد و تا مرحله انقلاب «قلبى» و «درونى»، او را به پیش مىبرد. و این، خواه ناخواه، تحوّل عظیمى در زندگى فردى و اجتماعى انسان ایجاد مىکند.
شایسته است براى سنجش حدّ و مرز این دگرگونى، به نکات زیر توجّه کنیم:
1. تغییردهنده و تسخیر کننده اصلى قلبهاى مردم، خداست. بدون اذن و اراده پروردگار، هیچ دلى شکافته نمىشود و هیچ قلبى رنگ حقیقت به خود نمىگیرد.
2. ممکن است اولیاءاللّه و بعضى از بندگان صالح خدا نیز با «ریاضت روحى و معنوى» و «ساختن درون خویش»، به مقام والاى «تسخیرکنندگى» دست یازند؛ اما این دگرگونسازى آنها، نه ذاتى و حقیقى، که عرضى و اعتبارى است. آنان هرچه به خدا نزدیکتر شوند، رفتار، کردار، نفوذ کلام و سیماى نورانىشان، موجب تغییر و انقلاب عمیقتر و ماندگارتر مىشود.
بر همین اساس، مىتوان گفت: امامان معصوم علیهمالسلام تحوّل سازان و تسخیرکنندگانى هستند که به اذن الهى، بیشترین و ماندگارترین تأثیر روحى و فکرى را در دیگران ایجاد مىکنند.
3. نکته دیگر اینکه، به صورت واقعى افرادى قدرت تغییر، تسخیر و دگرگونسازى روح و روان و تصرّف وجود دیگران را دارند که خود، بر اثر جذبه «ایمان» و درک عمیق «وحدانیّت»، متغیّر شده و چشم دلشان به جمال زیباى «حقیقت» روشن شده باشد.
حال با این نگاه، به سراغ امام حسن عسکرى علیهالسلام مىرویم و از این منظر، به نظاره تسخیرها، هدایتها و میزان نفوذ و تصرّف دل و جان دیگران توسط حضرتش مىنشینیم.
طاغوتهاى معاصر امام حسن عسکرى علیهالسلام ، در مدّت زندگى آن امام همام، از هیچ گونه ظلم و جفا دریغ نکردند و هریک، به نوعى به آزار و اذیّت آن حضرت پرداختند. در این میان، معتمد عبّاسى، گوى سبقت را از همگنان خویش ربوده بود. او پیوسته با آن وارسته روزگار، بدرفتارى مىکرد و در حقّش ستم روا مىداشت. او براى زجر و آزار بیشتر امام حسن عسکرى علیهالسلام بدترین، شرورترین و پلیدترین یاران خویش را مأمور و نگهبان آن حضرت قرار مىداد. امام علیهالسلام در همان زندانها نیز، به تبلیغ و هدایت فریبخوردگان مىپرداخت و با خَلْق جلوههاى عملى، عبادى و عرفانى خویش، راهبرى و تربیت آنان را به عهده داشت.
1. دگرگونى زندانبانان
صالح بن وصیف از کسانى است که مسئولیت حفاظت و مراقبت از امام حسن عسکرى علیهالسلام را عهدهدار بود. او بدترین کارها را نسبت به آن امام همام روا داشته و بدترین افراد را براى آزار و اذیّت آن حضرت به کار گماشته و چه رنجها و آزارها که بر آن امام وارد نساخت! در همین راستا آوردهاند که:
روزى جمعى از درباریان عبّاسى، نزد وى آمده و درباره نتایج شکنجههاى روحى و جسمى امام حسن عسکرى علیهالسلام به گفت و گو نشستند. وقتى دانستند که حربههایشان در مورد حضرت کارساز نبوده، خطاب به صالح بن وصیف گفتند:
ـ بر حسن بن على سخت گرفته، او را در تنگناى شدیدترى قرار بده!
صالح که بارها امام را آزموده و براى عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شکنجههاى روحى و جسمى بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانیت گفت:
ـ مىگویید چه کنم؟ دو نفر از شرورترین افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص، نزد او فرستادم؛ متأسّفانه آنها چنان تحت تأثیر رفتار و کردار او قرار گرفتند که اینک، پیوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور ندارید، منتظر بمانید و از زبان خودشان بشنوید.
آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر کنند. وقتى آمدند، درباریان عبّاسى از آنان پرسیدند:
ـ واى بر شما! کارتان با این مرد (امام حسن عسکرى علیهالسلام ) به کجا کشید؟
آنها با اینکه لبه تیغ ستم را به جان خویش احساس مىنمودند، زبان از حقیقت فرونبسته، حقیقت را چنین بازگو کردند:
ـ چه مىگویید در مورد مردى که روزها روزه مىگیرد و شبها تا پایان شب، مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غیر از عبادت، به چیزى اشتغال ندارد و به هیچ عنوان با ما هم سخن نمىشود. هرگاه چهره او را مىدیدیم، از هیبتش به لرزه مىافتادیم و آنچنان تحوّل و دگرگونى در جسم و جانمان ایجاد مىشد که گذشته خویش را کاملاً فراموش مىکردیم و گویا مالک جان خویش نبوده و هیچ اراده و قدرتى از خود نداریم.
درباریان عبّاسى با شنیدن سخنان ندامتانگیز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافکندگى، مجلس را ترک نمودند.1
2. على بن جرین
او نیز از دیگر زندانبانانى است که مدّتها وظیفه شکنجه و نگهبانى از امام حسن عسکرى علیهالسلام را به عهده داشت. هرچندگاهى، فرعون عبّاسى او را نزد خود فرا مىخواند و از حالات امام حسن عسکرى علیهالسلام پرس و جو مىکرد. او نیز متناسب با پرسشهاى خلیفه پاسخ مىداد.
طولى نکشید که على بن جرین نیز تحت تأثیر عبادات و سجدههاى آن بنده خائف خدا قرار گرفت و دل سنگىاش متحوّل و دگرگون شد. به همین جهت در بیشتر گزارشهاى خود، از بیان حقیقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد عبّاسى، چنین به مقام والاى امام عسکرى علیهالسلام اعتراف کرده است:
ـ انّه یَصُومُ النّهارَ وَ یُصَلِّى اللَّیلَ؛ همانا او همواره روزها، روزهدار است و شبها را با نماز و عبادت سپرى مىکند.2*
3. وحشت خلیفه
یکى از زندانبانان خشن و سنگدل امام حسن عسکرى علیهالسلام شخصى به نام «نحریر بن عبیداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را بسیار مورد اذیّت و آزار قرار داده و همواره تلاش مىکرد تا عرصه را بر آن حضرت تنگ و دشوار سازد. آوازه شکنجههاى او بالا گرفته و حتى به گوش همسرش نیز رسیده بود. همسر او که از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش پرداخت و او را از عاقبت شوم کارش برحذر داشت. روزى پرخاش کنان، خطاب به شوهرش گفت:
ـ اى مرد! از خدا بترس، مگر نمىدانى چه شخصیّت عالىقدرى را زندانى کردهاى؟
آنگاه لب به حقایق گشود و گوشههایى از سیماى عبادى، اخلاقى و عرفانى آن امام همام را براى وى بازگو کرد.
نحریر نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت که با خشم و لجاجت، فریاد برآورد:
ـ حال که چنین مىگویى، از خلیفه اجازه مىگیرم و حسن بن على را در میان شیران درّنده مىاندازم تا همه از شرّش خلاص شوند.
وى نزد خلیفه رفته و با جلب موافقت او، امام حسن عسکرى علیهالسلام را به باغ وحشى که در کنار زندان بود، انتقال داد. طولى نکشید که حضرت را در قفس شیران درّنده و گرسنه انداخت. هنوز زمانى نگذشته بود که خلیفه و اطرافیانش با شادمانى براى تماشاى تکّه تکّه شدن بدن پیشواى یازدهم، در پیرامون آن محل اجتماع کردند تا به قول خودشان لحظاتى را به شادى و تفریح بگذرانند.
گردنها افراشته شد. نگاهها به داخل قفسهاى شیران حریص و گرسنه دوخته شد. در آن لحظات وحشتزا و هراس آور، با کمال بُهت و حیرت، دیدند که امام حسن عسکرى علیهالسلام در بین درّندگان ایستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت است و شیران درّنده با احترام عجیب، در اطرافش ایستادهاند و گویا از آن برگزیده خدا مراقبت مىکنند.
دیدن این منظره شگفت، چنان آتشى در جسم و جان تماشاگران ایجاد کرد و آسمان دل و دیده آنها را بارانى و فضاى وجودشان را درهم ریخت که به ناچار لب فرو بستند و سر به زیر افکندند. در این میان، معتمد عبّاسى نیز وحشتزده از امام حسن عسکرى علیهالسلام تقاضا کرد تا برایش دعا کند.
آنگاه در حالى که از شور و شوق حضّار، به خود فرورفته بود، دستور داد فوراً امام را از قفس شیران درّنده خارج کنند تا مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده شود.3
عامل اصلى تحوّل
راستى! سرمنشأ ایجاد این تحوّلات کجاست و رمز و رموز این «حماسه آفرینى» در چیست؟
این سؤال، پاسخهاى زیادى مىتواند داشته باشد؛ از مهمترین آنها «خداترسى» و «خدا محورى» کسى است که مىخواهد در روح و روان دیگران دگرگونى ایجاد کند. امام حسن عسکرى علیهالسلام لحظهاى از مقام لایزال کردگار غافل نمىشد و جسم و روحش با دیدن مناظر قدرت الهى به لرزه مىافتاد. نمونه زیر، شاهکارى است از خداترسى و بندگى آن بزرگوار که در صفحه تاریخ به ثبت رسیده است.
یکى از هم عصران آن حضرت مىگوید:
روزى حسن بن على علیهالسلام را که در سنّ کودکى بود، مشاهده کردم. او در کنار عدّهاى از کودکان دیگر که مشغول بازى بودند، ایستاده بود و داشت گریه مىکرد. فکر کردم که علّت گریهاش نداشتن اسباببازى است. به همین جهت، ناراحت شدم و به او گفتم:
ـ ناراحت نباش! من برایت اسباببازى مىخرم.
چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگى فرمود:
«یا قَلیلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛ اى کمعقل! ما براى بازى آفریده نشدهایم.
با تعجّب پرسیدم:
ـ پس براى چه خلق شدهایم؟
ـ براى دانش و پرستش.
ـ از کجا این را مىگویى؟
ـ از آنجا که خداوند مىفرماید: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آیا گمان مىکنید که شما را بیهوده (و براى بازى) آفریدهایم و شما به سوى ما بازگشت نمىکنید؟
از پاسخ صریح و منطقى آن حضرت، شگفتزده شدم و به اندیشه فرو رفتم. بار دیگر به سیماى نورانىاش چشم دوختم. از چهره تابناکش آن حالت دگرگونى و انقلابى که در درونش ایجاد شده بود، قابل تشخیص بود. لحظهاى به فکر فرو رفتم و سپس با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:
ـ شما با آنکه هنوز کودک هستى و گناهى انجام ندادهاى؛ چرا اینگونه منقلبى و از خدا مىترسى؟
ـ مادرم را دیدم که مىخواست هیزمهاى بزرگ را روشن کند؛ روشن نمىشد. مقدارى هیزم کوچک فراهم کرده و آتش را شعلهور ساخت. حال، من از این مىترسم که با این هیزمهاى کوچک (گناه) به دوزخ بروم!
«مادرم...، هیزم...، آتش...، دوزخ و...» واژههایى بود که مرا به فکر فرو برد. بغضى در گلویم ایجاد شده بود. بیشتر از آینده خودم ترسیده بودم. از آن کودک دانشور و خائف از عذاب قیامت، خواهش کردم تا موعظه و نصیحتم نماید!
فرزند خردسال خاندان عترت، اشعار زیبایى قرائت کرد که حاکى از بىوفایى و ناپایدارى خوشىهاى دنیا و استمرار گناهان آن بود. شعرى که هنوز هم من را در پنجه اسارت خویش دارد:
«دنیا را مىبینم که گویا پاچههایش را بالازده و با سرعت در حال دویدن است.
دنیا براى هیچ جاندارى باقى نخواهد ماند و به کسى وفا نخواهد نمود.
گویا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبى تیزرو براى گرفتن جان آدمى مىدود.
پس اى دلباخته دنیا! لحظهاى درنگ کن و براى سفرِ بىبازگشت آخرت، توشهاى برگیر.»5
بر شیعیان و رهپویان امام حسن عسکرى علیهالسلام ، زیبنده است که «خدا محورى» را در تمام فراز و نشیبهاى زندگى فردى و اجتماعى خویش مدّ نظر داشته باشند و با رفتار پسندیده خویش، باعث افتخار و سربلندى خاندان عترت علیهمالسلام باشند.
در فراز یکى از وصایاى ارزشمند امام حسن عسکرى علیهالسلام این مطلب چنین انعکاس یافته است:
«... اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان) پرهیزکار باشید و از عذاب الهى بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما.»6
در فرجام این گفتار، شایسته است که دست نیاز به سوى کردگار بىنیاز بلند کرده، استمداد بجوییم تا به ما نیز قلبى خاشع و چشمى گریان عنایت فرماید.
اَللّهمَّ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِک.
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنین براى على بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ یکى دیگر از زندانبانان ـ تحوّل عمیق و ماندگارى ایجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. کرامات و مقامات عرفانى امام حسن عسکرى(ع)، سید علىحسینى، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473.
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانى، جامعه مدرّسین، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار، ج 75، ص 372.
به عبارت دیگر، حلول آنى یک حقیقت، تأثیر شگرف در جسم و جان آدمى مىگذارد و تا مرحله انقلاب «قلبى» و «درونى»، او را به پیش مىبرد. و این، خواه ناخواه، تحوّل عظیمى در زندگى فردى و اجتماعى انسان ایجاد مىکند.
شایسته است براى سنجش حدّ و مرز این دگرگونى، به نکات زیر توجّه کنیم:
1. تغییردهنده و تسخیر کننده اصلى قلبهاى مردم، خداست. بدون اذن و اراده پروردگار، هیچ دلى شکافته نمىشود و هیچ قلبى رنگ حقیقت به خود نمىگیرد.
2. ممکن است اولیاءاللّه و بعضى از بندگان صالح خدا نیز با «ریاضت روحى و معنوى» و «ساختن درون خویش»، به مقام والاى «تسخیرکنندگى» دست یازند؛ اما این دگرگونسازى آنها، نه ذاتى و حقیقى، که عرضى و اعتبارى است. آنان هرچه به خدا نزدیکتر شوند، رفتار، کردار، نفوذ کلام و سیماى نورانىشان، موجب تغییر و انقلاب عمیقتر و ماندگارتر مىشود.
بر همین اساس، مىتوان گفت: امامان معصوم علیهمالسلام تحوّل سازان و تسخیرکنندگانى هستند که به اذن الهى، بیشترین و ماندگارترین تأثیر روحى و فکرى را در دیگران ایجاد مىکنند.
3. نکته دیگر اینکه، به صورت واقعى افرادى قدرت تغییر، تسخیر و دگرگونسازى روح و روان و تصرّف وجود دیگران را دارند که خود، بر اثر جذبه «ایمان» و درک عمیق «وحدانیّت»، متغیّر شده و چشم دلشان به جمال زیباى «حقیقت» روشن شده باشد.
حال با این نگاه، به سراغ امام حسن عسکرى علیهالسلام مىرویم و از این منظر، به نظاره تسخیرها، هدایتها و میزان نفوذ و تصرّف دل و جان دیگران توسط حضرتش مىنشینیم.
طاغوتهاى معاصر امام حسن عسکرى علیهالسلام ، در مدّت زندگى آن امام همام، از هیچ گونه ظلم و جفا دریغ نکردند و هریک، به نوعى به آزار و اذیّت آن حضرت پرداختند. در این میان، معتمد عبّاسى، گوى سبقت را از همگنان خویش ربوده بود. او پیوسته با آن وارسته روزگار، بدرفتارى مىکرد و در حقّش ستم روا مىداشت. او براى زجر و آزار بیشتر امام حسن عسکرى علیهالسلام بدترین، شرورترین و پلیدترین یاران خویش را مأمور و نگهبان آن حضرت قرار مىداد. امام علیهالسلام در همان زندانها نیز، به تبلیغ و هدایت فریبخوردگان مىپرداخت و با خَلْق جلوههاى عملى، عبادى و عرفانى خویش، راهبرى و تربیت آنان را به عهده داشت.
1. دگرگونى زندانبانان
صالح بن وصیف از کسانى است که مسئولیت حفاظت و مراقبت از امام حسن عسکرى علیهالسلام را عهدهدار بود. او بدترین کارها را نسبت به آن امام همام روا داشته و بدترین افراد را براى آزار و اذیّت آن حضرت به کار گماشته و چه رنجها و آزارها که بر آن امام وارد نساخت! در همین راستا آوردهاند که:
روزى جمعى از درباریان عبّاسى، نزد وى آمده و درباره نتایج شکنجههاى روحى و جسمى امام حسن عسکرى علیهالسلام به گفت و گو نشستند. وقتى دانستند که حربههایشان در مورد حضرت کارساز نبوده، خطاب به صالح بن وصیف گفتند:
ـ بر حسن بن على سخت گرفته، او را در تنگناى شدیدترى قرار بده!
صالح که بارها امام را آزموده و براى عذاب آن حضرت، از انواع و اقسام شکنجههاى روحى و جسمى بهره برده بود؛ به خشم آمد و با عصبانیت گفت:
ـ مىگویید چه کنم؟ دو نفر از شرورترین افراد را به عنوان نگهبانان مخصوص، نزد او فرستادم؛ متأسّفانه آنها چنان تحت تأثیر رفتار و کردار او قرار گرفتند که اینک، پیوسته به عبادت، نماز و روزه اشتغال دارند. اگر باور ندارید، منتظر بمانید و از زبان خودشان بشنوید.
آنگاه دستور داد تا آن دو نفر را حاضر کنند. وقتى آمدند، درباریان عبّاسى از آنان پرسیدند:
ـ واى بر شما! کارتان با این مرد (امام حسن عسکرى علیهالسلام ) به کجا کشید؟
آنها با اینکه لبه تیغ ستم را به جان خویش احساس مىنمودند، زبان از حقیقت فرونبسته، حقیقت را چنین بازگو کردند:
ـ چه مىگویید در مورد مردى که روزها روزه مىگیرد و شبها تا پایان شب، مشغول عبادت و مناجات است؟ او به غیر از عبادت، به چیزى اشتغال ندارد و به هیچ عنوان با ما هم سخن نمىشود. هرگاه چهره او را مىدیدیم، از هیبتش به لرزه مىافتادیم و آنچنان تحوّل و دگرگونى در جسم و جانمان ایجاد مىشد که گذشته خویش را کاملاً فراموش مىکردیم و گویا مالک جان خویش نبوده و هیچ اراده و قدرتى از خود نداریم.
درباریان عبّاسى با شنیدن سخنان ندامتانگیز شروران اردوگاه، لب فروبستند و با سرافکندگى، مجلس را ترک نمودند.1
2. على بن جرین
او نیز از دیگر زندانبانانى است که مدّتها وظیفه شکنجه و نگهبانى از امام حسن عسکرى علیهالسلام را به عهده داشت. هرچندگاهى، فرعون عبّاسى او را نزد خود فرا مىخواند و از حالات امام حسن عسکرى علیهالسلام پرس و جو مىکرد. او نیز متناسب با پرسشهاى خلیفه پاسخ مىداد.
طولى نکشید که على بن جرین نیز تحت تأثیر عبادات و سجدههاى آن بنده خائف خدا قرار گرفت و دل سنگىاش متحوّل و دگرگون شد. به همین جهت در بیشتر گزارشهاى خود، از بیان حقیقت دم فرو نبسته است. او در حضور معتمّد عبّاسى، چنین به مقام والاى امام عسکرى علیهالسلام اعتراف کرده است:
ـ انّه یَصُومُ النّهارَ وَ یُصَلِّى اللَّیلَ؛ همانا او همواره روزها، روزهدار است و شبها را با نماز و عبادت سپرى مىکند.2*
3. وحشت خلیفه
یکى از زندانبانان خشن و سنگدل امام حسن عسکرى علیهالسلام شخصى به نام «نحریر بن عبیداللّه» بود. او آن امام بزرگوار را بسیار مورد اذیّت و آزار قرار داده و همواره تلاش مىکرد تا عرصه را بر آن حضرت تنگ و دشوار سازد. آوازه شکنجههاى او بالا گرفته و حتى به گوش همسرش نیز رسیده بود. همسر او که از وجدان سالم برخوردار بود، به انتقاد از شوهرش پرداخت و او را از عاقبت شوم کارش برحذر داشت. روزى پرخاش کنان، خطاب به شوهرش گفت:
ـ اى مرد! از خدا بترس، مگر نمىدانى چه شخصیّت عالىقدرى را زندانى کردهاى؟
آنگاه لب به حقایق گشود و گوشههایى از سیماى عبادى، اخلاقى و عرفانى آن امام همام را براى وى بازگو کرد.
نحریر نه تنها سخنان همسرش به گوشش فرو نرفت که با خشم و لجاجت، فریاد برآورد:
ـ حال که چنین مىگویى، از خلیفه اجازه مىگیرم و حسن بن على را در میان شیران درّنده مىاندازم تا همه از شرّش خلاص شوند.
وى نزد خلیفه رفته و با جلب موافقت او، امام حسن عسکرى علیهالسلام را به باغ وحشى که در کنار زندان بود، انتقال داد. طولى نکشید که حضرت را در قفس شیران درّنده و گرسنه انداخت. هنوز زمانى نگذشته بود که خلیفه و اطرافیانش با شادمانى براى تماشاى تکّه تکّه شدن بدن پیشواى یازدهم، در پیرامون آن محل اجتماع کردند تا به قول خودشان لحظاتى را به شادى و تفریح بگذرانند.
گردنها افراشته شد. نگاهها به داخل قفسهاى شیران حریص و گرسنه دوخته شد. در آن لحظات وحشتزا و هراس آور، با کمال بُهت و حیرت، دیدند که امام حسن عسکرى علیهالسلام در بین درّندگان ایستاده و با آرامش خاطر، مشغول نماز و عبادت است و شیران درّنده با احترام عجیب، در اطرافش ایستادهاند و گویا از آن برگزیده خدا مراقبت مىکنند.
دیدن این منظره شگفت، چنان آتشى در جسم و جان تماشاگران ایجاد کرد و آسمان دل و دیده آنها را بارانى و فضاى وجودشان را درهم ریخت که به ناچار لب فرو بستند و سر به زیر افکندند. در این میان، معتمد عبّاسى نیز وحشتزده از امام حسن عسکرى علیهالسلام تقاضا کرد تا برایش دعا کند.
آنگاه در حالى که از شور و شوق حضّار، به خود فرورفته بود، دستور داد فوراً امام را از قفس شیران درّنده خارج کنند تا مبادا بر تعداد ارادتمندانش افزوده شود.3
عامل اصلى تحوّل
راستى! سرمنشأ ایجاد این تحوّلات کجاست و رمز و رموز این «حماسه آفرینى» در چیست؟
این سؤال، پاسخهاى زیادى مىتواند داشته باشد؛ از مهمترین آنها «خداترسى» و «خدا محورى» کسى است که مىخواهد در روح و روان دیگران دگرگونى ایجاد کند. امام حسن عسکرى علیهالسلام لحظهاى از مقام لایزال کردگار غافل نمىشد و جسم و روحش با دیدن مناظر قدرت الهى به لرزه مىافتاد. نمونه زیر، شاهکارى است از خداترسى و بندگى آن بزرگوار که در صفحه تاریخ به ثبت رسیده است.
یکى از هم عصران آن حضرت مىگوید:
روزى حسن بن على علیهالسلام را که در سنّ کودکى بود، مشاهده کردم. او در کنار عدّهاى از کودکان دیگر که مشغول بازى بودند، ایستاده بود و داشت گریه مىکرد. فکر کردم که علّت گریهاش نداشتن اسباببازى است. به همین جهت، ناراحت شدم و به او گفتم:
ـ ناراحت نباش! من برایت اسباببازى مىخرم.
چهره، درهم نمود و با اندوه و افسردگى فرمود:
«یا قَلیلَ الْعَقْلِ! ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا؛ اى کمعقل! ما براى بازى آفریده نشدهایم.
با تعجّب پرسیدم:
ـ پس براى چه خلق شدهایم؟
ـ براى دانش و پرستش.
ـ از کجا این را مىگویى؟
ـ از آنجا که خداوند مىفرماید: «اَفَحَسِبْتُمْ اَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ اَنَّکُمْ اِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»4؛ آیا گمان مىکنید که شما را بیهوده (و براى بازى) آفریدهایم و شما به سوى ما بازگشت نمىکنید؟
از پاسخ صریح و منطقى آن حضرت، شگفتزده شدم و به اندیشه فرو رفتم. بار دیگر به سیماى نورانىاش چشم دوختم. از چهره تابناکش آن حالت دگرگونى و انقلابى که در درونش ایجاد شده بود، قابل تشخیص بود. لحظهاى به فکر فرو رفتم و سپس با لحن آرام و دلسوزانه گفتم:
ـ شما با آنکه هنوز کودک هستى و گناهى انجام ندادهاى؛ چرا اینگونه منقلبى و از خدا مىترسى؟
ـ مادرم را دیدم که مىخواست هیزمهاى بزرگ را روشن کند؛ روشن نمىشد. مقدارى هیزم کوچک فراهم کرده و آتش را شعلهور ساخت. حال، من از این مىترسم که با این هیزمهاى کوچک (گناه) به دوزخ بروم!
«مادرم...، هیزم...، آتش...، دوزخ و...» واژههایى بود که مرا به فکر فرو برد. بغضى در گلویم ایجاد شده بود. بیشتر از آینده خودم ترسیده بودم. از آن کودک دانشور و خائف از عذاب قیامت، خواهش کردم تا موعظه و نصیحتم نماید!
فرزند خردسال خاندان عترت، اشعار زیبایى قرائت کرد که حاکى از بىوفایى و ناپایدارى خوشىهاى دنیا و استمرار گناهان آن بود. شعرى که هنوز هم من را در پنجه اسارت خویش دارد:
«دنیا را مىبینم که گویا پاچههایش را بالازده و با سرعت در حال دویدن است.
دنیا براى هیچ جاندارى باقى نخواهد ماند و به کسى وفا نخواهد نمود.
گویا مرگ و حوادث ناگوار، سوار بر اسبى تیزرو براى گرفتن جان آدمى مىدود.
پس اى دلباخته دنیا! لحظهاى درنگ کن و براى سفرِ بىبازگشت آخرت، توشهاى برگیر.»5
بر شیعیان و رهپویان امام حسن عسکرى علیهالسلام ، زیبنده است که «خدا محورى» را در تمام فراز و نشیبهاى زندگى فردى و اجتماعى خویش مدّ نظر داشته باشند و با رفتار پسندیده خویش، باعث افتخار و سربلندى خاندان عترت علیهمالسلام باشند.
در فراز یکى از وصایاى ارزشمند امام حسن عسکرى علیهالسلام این مطلب چنین انعکاس یافته است:
«... اتَّقُوا اللّه و کُونُوا زَیْناً وَ لا تَکُونُوا شَیْناً؛ (شما شیعیان) پرهیزکار باشید و از عذاب الهى بترسید و زینت ما باشید نه مایه ننگ ما.»6
در فرجام این گفتار، شایسته است که دست نیاز به سوى کردگار بىنیاز بلند کرده، استمداد بجوییم تا به ما نیز قلبى خاشع و چشمى گریان عنایت فرماید.
اَللّهمَّ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِک.
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، ج 50، ص 308 و 309.
2. همان، ص 313 و 314.
* همچنین براى على بن اوتاش (اوتامش، نارمش) ـ یکى دیگر از زندانبانان ـ تحوّل عمیق و ماندگارى ایجاد شده است. (همان، ص 307.)
3. همان، ص 309؛ الارشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413 ق، ج 2، ص 334 و 335.
4. مؤمنون / 115.
5. کرامات و مقامات عرفانى امام حسن عسکرى(ع)، سید علىحسینى، ص 22، به نقل از: احقاق الحق، ج 12، ص 473.
6. تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانى، جامعه مدرّسین، قم، 1404 ق، ص 487 و 488؛ بحارالانوار، ج 75، ص 372.