از شهید مطهّرى بیاموزیم
آرشیو
چکیده
متن
آیا مىدانید که شهید مطهرى...
1. نامه خود به پدر بزرگوارش را با خطاب «روحى فداک» (جانم فداى تو باد) آغاز مىنمود.
2. استاد سه شب قبل از شهادت، پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم را در خواب مىبیند در حالى که استاد در کنار امام خمینى ایستاده بودند. پیامبر پس از روبوسى با امام، استاد را در آغوش گرفته و لبهاى ایشان را مىبوسند. (ناقل این خاطره که همسر استاد هستند فرمودهاند:) من گفتم: انشاءاللّه پیامبر گفتههاى شما را تأیید کردهاند. و استاد فرمود: «مطمئنّم به زودى اتفاق مهمّى براى من رخ مىدهد.»
3. استاد پس از ترور و شهادت سرلشکر قرنى فرموده بود: «بعد از قرنى نوبت من است». محمد فرزند ایشان مىگوید: خوشحالى ایشان در روزى که شب آن روز به شهادت رسیدند، طورى بود که هرگز نمونه آن را ندیده بودم.
4. شاگرد یکى از عرفا دقیقاً همزمان با شهادت استاد (ساعت 11 شب) در خواب مىبیند قبرى را نشان مىدهند و مىگویند: زیارت کنید. مىپرسد: قبر کیست؟ مىگویند: قبر آقاى مطهرى است. بعد ایشان را عروج مىدهند و به جاى وسیعى مىبرند. در آنجا تخت نورانىاى را نشان مىدهند که بسیار زیبا بوده و عدهاى دورش مىگشته و صلوات مىفرستاده، مىگفتند: این، جاى اولیاءاللّه است. و در همین وقت آقاى مطهرى وارد شده، روى آن تخت مىنشیند و مىگویند: «از خدا یک مقام عالى مىخواستم، به من مقامى متعالى عنایت فرمود.»
5. استاد بارها به دانشجویان مىگفتند: «دانشگاه به منزله مسجد است. سعى کنید بدون وضو وارد دانشگاه نشوید.» و خود نیز به یکى از دانشجویان گفته بودند: «من هیچ وقت بدون وضو وارد کلاس نمىشوم.»
6. حدود 45 سال پیش در اوّلین جلسهاى که در کلاس درس نهج البلاغه استاد حاضر شدم، توصیه زیادى براى نماز شب کردند و متذکّر شدند که یکدیگر را در نماز شب دعا کنیم. بعد گفتند: «من از شما مىخواهم که دعایى که در حقّ من مىکنید، این باشد که من با شهادت از دنیا بروم.»
7. بعد از آنکه من ایشان را در جریان امر مریضى که در بیمارستان خوابیده و پدرش وضع مالى خوبى نداشت، قرار دادم، استاد به من پول دادند تا او را مرخّص کنم و فرمودند: «هر وقت از این مریضها دیدى، به من بگو.»
8. استاد بود که متن خیر مقدم بازگشت امام در 12 بهمن 57 را تهیه و قرائت نمود. استاد این متن را اینگونه آغاز کرد: «جاءالحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقاً»، «اَلا انّ حزب اللّه هم الغالبون»
اى روح خدا و اى ابراهیم بت شکن اسلام و اى بنده پاکباز حق و اى جان عزیز ملت ایران! به عرض برسانم که:
رواق منظر چشم من، آشیانه توست کرم نما و قدم نه که خانه، خانه توست
9. استاد در نوشتهاى که پس از شهادت در جیب لباس ایشان یافت شد، این نکات را براى در میان گذاردن با امام قدسسره یاد داشت کرده بودند: نماز جمعه ـ تشکیلات روحانیت و خطر حزب ـ مسأله امر به معروف و نهى از منکر ـ پیشنهاد حجاب استاندارد ـ تسهیلات ازدواج ـ تعلیم فنون جنگى براى افراد 18 سال تا 40 سال و...
10. استاد خویشتن خویش را مرهون امام مىدانست، در این رابطه مىنویسند:
«پس از مهاجرت به قم، گمشده خود را در شخصیتى دیگر یافتم. فکر کردم که روح تشنهام از این شخصیت سیراب خواهد شد... درس اخلاقى که به وسیله شخصیت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته مىشد و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمى، مرا سرمست مىکرد. بدون هیچ اغراق و مبالغهاى، این درس مرا آنچنان به وجد مىآورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شدیداً تحت تأثیر آن مىیافتم. بخش مهمّى از شخصیت من در آن درس و سپس درسهاى دیگرى که طى دوازده سال از استاد الهىام فراگرفتم، انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و مىدانم. راستى که او روح قدس الهى بود...»
بارها مىگفتند: «من نسبت به امام، حالتى چون مولوى نسبت به شمس دارم. تأثیر تعلّم در محضر ایشان زایدالوصف است.»
11. استاد در سال 1334 با دو تن از دوستان خویش قرار مىگذارند که هریک ماهیانه مبلغى روى هم بگذارند تا بتوانند مؤسّسهاى فرهنگى تأسیس نمایند. مطابق این قرار، آقاى طباطبائى 300 ریال، آقاى قائنى 1000 و استاد 150 ریال در ماه تعهّد کردهاند.
12. استاد وضعیت زندگىاش را در نامهاى خطاب به پدر خویش چنین توصیف کردهاند (تاریخ 5 / 7 / 44):
«خدا را شکر مىکنم در زندگى محتاج نیستم، روزى کفاف دارم، به سلامتى و بهداشت خودم و فرزندانم مىرسم، وظائف دینى خود را به لطف خدا انجام مىدهم، به کار تحصیل و تربیت فرزندانم رسیدگى مىکنم، من بر کار مسلّطم نه کار بر من. علىالظّاهر در جریان زندگى مظالمى به گردنم نمىآید، نانى که مىخورم، نان کار و زحمت است، آبرو و احترامم محفوظ است.»
13. کتاب «داستان راستان» از سوى کمیسیون ملّى یونسکو در ایران، برنده جایزه یونسکو شده است. (در سال 1344)
14. استاد شرط موافقت خویش با طبقهاى جدید ـ که به تعبیر ایشان در فرهنگ جدید غربى پرورش یافته و مطالعات و علایق اسلامى دارند ـ را (در سال 50) چنین مطرح نمودهاند:
«این طبقه مىتوانند حلقه ارتباط فرهنگ غربى و فرهنگ اسلامى واقع شوند ولى مشروط به این که برنامههایى که به وسیله این طبقه اجرا مىشود، تحت نظارت و کنترل دقیق افرادى باشد که در فرهنگ اسلامى پرورش یافتهاند و در علوم اسلامى تخصّص یافتهاند. و اگر این نظارت به طور دقیق و جدّى صورت نگیرد، زیان این گونه افراد و برنامههایى که اجرا مىکنند، از سودش بسى بیشتر است.»
15. استاد از پدر خویش چنین یاد مىکنند:
«از وقتى یادم مىآید، این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمىگذاشت و نمىگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد. شام را سر شب مىخورد و سه ساعت از شب گذشته مىخوابد و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شبهاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده، بیدار مىشود و حدّاقل قرآنى که تلاوت مىکند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشى نماز شب مىخواند... اینها دل را زنده مىکند.»
16. استاد طىّ نامهاى به فرزندش چنین توصیه مىنماید:
«در انتخاب دوست و رفیق فوق العاده دقیق باش که مارخوش خطّ و خال فراوان است، همچنین در مطالعه کتابهایى که به دستت مىافتد... حتّىالامکان از تلاوت روزى یک حزب قرآن که فقط پنج دقیقه طول مىکشد، مضایقه نکن و ثوابش را هدیه روح مبارک حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم بنما که موجب برکت عمر و موفقیت است. انشاءاللّه.»
17. استاد در مورد آزادى عقیده مىگفتند: «انقلاب اسلامى اگر بخواهد جلو آزادى عقیده را بگیرد، شکست مىخورد... البته فرق است میان فکر و عقیده، عقیده ممکن است پایه فکرى داشته باشد و ممکن است چنین نباشد و مثلاً از آباء و اجداد رسیده باشد. عقیدهاى که پایه فکرى ندارد و از یک اندیشه ناشى نشده است، نمىتواند آزاد باشد و به شدّت باید با آن مبارزه کرد. مثل نحوست سیزده و خرافات و... خلاصه اینکه فریب و نیرنگ، قرآن و نهج البلاغه را وسیله قراردادن، آزاد نیست؛ ولى تفکّر، آزاد است و هرکس باید بتواند فکر خود را عرضه کند و در بازار افکار و اندیشههاى مختلف است که ارزش تفکّر اسلامى آشکار مىشود.»
18. استاد در پاسخ دانشجویى که از برنامه زندگى ایشان سؤال کرده بود، فرمودند:
«وقتم در زندگى تنظیم شده است؛ یکى، دو ساعت براى سخنرانى، وقت مشخّصى براى مطالعه و حتى یکى، دو ساعت براى بچهها که به درسشان برسم و با آنها بازى کنم. بالاخره بچهها هم حق دارند. من براى بچهها ارزش قائلم. در موقع مشخّصى که باید با بچهها باشم، حتى اگر کار مهمّى داشته باشم، ترجیح مىدهم که آن دو، سه ساعت به بچهها و درس و مشقشان برسم.»
امام در هیچ حادثهاى از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتى با مقدّمه چینىهاى زیاد، خبر را به امام دادیم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محکم به محاسنشان مىکشیدند و مىفرمودند: «مطهرى، مطهرى، مطهرى...
19. استاد براى آنکه فضاى دینى دانشکده الهیّات (قبل از انقلاب) با ورود زنان بىحجاب آسیب نبیند، قبل از شروع کنکور اختصاصى، تعداد زیادى روسرى تهیه کرده و به نگهبانهاى در جنوبى و شمالى داده و فرمودند:
«به هر داوطلب زن که بدون حجاب مىآید، یکى از این روسرىها را هدیه کنید تا سر و گردن خود را با آن بپوشاند و بدون حجاب به دانشکدهاى که بسان یک مکان مقدّس اسلامى است، در نیاید.»
(این کار در این زمان ممکن است ساده به نظر برسد اما در آن روزگار مىتوانست خطرات و دشوارىهایى در پى داشته باشد.)
20. (بنا به نقل همسر استاد) ایشان قبل از خواب 20 دقیقه الى نیم ساعت قرآن مىخواندند و حدود ساعت 10 مىخوابیدند. از 5/2 بعد از نیمه شب به نماز شب و مناجات مىایستادند. مناجاتهاى عجیبى داشتند... در 24 ساعت حتى نیم ساعت بىوضو نبودند. همیشه مىگفتند: «با وضو باشید. وضوى دائمى خوب است.»
21. حاج سیّد احمد خمینى قدسسره فرموده بودند: امام در هیچ حادثهاى از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتى با مقدّمه چینىهاى زیاد، خبر را به امام دادیم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محکم به محاسنشان مىکشیدند و مىفرمودند: «مطهرى، مطهرى، مطهرى...»
22. استاد در مورد اندیشهاش در این مورد که اگر به جاى تحصیل در علوم حوزوى، رشتهاى از تحصیلات جدید را پیش مىگرفت، چه مىشد؟ چنین مىفرماید:
«... در این وقت فکر کردم، دیدم اگر در این رشته نبودم و فیض محضر این استاد (به تعبیر آقاى حجةالاسلام احمدى یزدى، منظور حضرت امام است.) را درک نمىکردم، همه چیز دیگرم چه از لحاظ مادى و چه از لحاظ معنوى ممکن بود بهتر از این باشد که هست، اما تنها چیزى که واقعاً نه خود آن را و نه جانشین آن را داشتم، همین طرح فکرى بود با نتایجش. الآن هم بر همین عقیدهام.»
23. استاد در مورد تحوّلات روحى خویش مىنویسد:
«از سنّ سیزده سالگى این دغدغه در من پیدا شد و حسّاسیت عجیبى نسبت به مسائل مربوط به خدا پیدا کرده بودم... چنان در این اندیشهها غرق بودم که شدیداً میل به «تنهایى» در من پدید آمده بود. وجود همحجره را تحمّل نمىکردم. حجره فوقانى عالى را به نیم حجرهاى دخمه مانند تبدیل کردم که تنها با اندیشههاى خودم به سر برم. در آن وقت نمىخواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه، به موضوع دیگرى بیندیشم...»
24. استاد در مورد امام مىنویسد:
«من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کردهام، باز وقتى که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم چیزهایى از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتى برگشتم، دوستانم گفتند: چه دیدى؟ گفتم: چهار تا «آمَنَ» دیدم: آمَنَ بهدفه...، آمَنَ بسبیله...، آمَنَ بقوله... و آمَنَ بربّه...»
25. استاد هدف از نوشتن کتابهاى خود را چنین بیان کردهاند:
«این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشتهام، تنها چیزى که در همه نوشتههایم آن را هدف قرار دادهام، حلّ مشکلات و پاسخگویى به سؤالاتى است که در زمینه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است... هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئىاش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیارى از مدّعیان حمایت از اسلام از سوى دیگر، سبب شده که اندیشههاى اسلامى مورد هجوم و حمله قرار گیرد. بدین سبب، این بنده وظیفه خود دیده است تا در حدود توانایى در این میدان انجام وظیفه نماید.»
26. استاد بینش خود در مورد روحانیت را چنین خلاصه مىنماید:
«این بنده که همه افتخارش این است که در سلک این طبقه منسلک است و خوشه چینى از این خرمن به شمار مىآید و در خانوادهاى روحانى رشد و نما یافته و در حوزههاى علوم دینى عمر خویش را به سر برده، تا آنجا که به یاد دارد، از وقتى که توانسته اندکى در مسائل اجتماعى بیندیشد، در اطراف این موضوع ـ سازمان روحانیت و مشکلات و راه حلّ آن ـ فکر مىکرده است.»
27. جناب آقاى خاتمى ـ رئیس جمهور محترم ـ در مورد مبارزه استاد با ملّىگرایى با اشاره به کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» این کلام را از استاد نقل مىنماید: «همه مىدانیم که در این اواخر افراد بىشمار تحت عنوان دفاع از ملّیت و قومیت ایرانى مبارزه وسیعى را علیه اسلام آغاز کردند و در زیر نقاب مبارزه با عرب و عربیّت، مقدّسات اسلام را به باد اهانت گرفتهاند. آثار این مبارزه با اسلام را که در ایران، در کتابها، روزنامهها، مجلاّت هفتگى و غیره (قبل از انقلاب) مىبینیم، نشان مىدهد یک امر اتفاقى و تصادفى نیست، یک نقشه حساب شده است و منظورى در کار است.»
28. آقاى فخرالدین حجازى مىنویسد: «آنچه در مطهرى تحسینآمیز بود، مرزدارى او بود. او کاملاً از مرز مکتبى اسلام دفاع مىکرد و اگر تجاوزى به این مرز مىدید فریاد مىکشید. کسانى بودند که به نام اسلام سخنانى زیبا مىگفتند و گروهى انبوه را جذب مىکردند. ولى او خطر تهمتها را مىپذیرفت و بر ضدّ جریانى که به وجود آمده بود، یک تنه برخاست و گفت: «آنچه اسلام ناب است باید گفته شود و نویسنده باید احاطه به مسائل اسلامى داشته باشد. شیوایى سخن دلیل نیست، محتوا باید صحیح باشد.»
29. مرحوم علاّمه طباطبایى فرمودند: «مرحوم مطهرى هوش فوق العادهاى داشت و حرف از او ضایع نمىشد. وقتى که ایشان در جلسه درسم حاضر مىشدند (این عبارت، عبارت خوبى نیست، ولى مقصود را بیان مىکند = تعبیر خود علامه) بنده از شوق و شعف، حالت رقص پیدا مىکردم، به جهت اینکه مىدانستم هرچه بگویم، هدر نمىرود و محفوظ است.»
30. حجةالاسلام سید محمدباقر حجّتى مىنویسد:
«مدّت بسیار زیادى، ساعات تدریس استاد، از هنگام طلوع فجر تا مدّتى پس از طلوع آفتاب بود. ایشان قبل از اذان از منزل پیاده راه مىافتادند و پس از اقامه نماز دوگانه بامدادان درس را آغاز مىنمودند.»
31. مقام معظّم رهبرى مىفرمایند:
«من به حال آقاى مطهرى غبطه مىخورم. این لطفى که خداوند در حقّ ایشان کرد واقعاً چیز عجیبى است. خداى متعال به ایشان لطف کرده بود و استادان، شخصیتها و بزرگانى را که خیلى کم اتفاق مىافتد که انسان در مدّت عمرش یکى دو تا از آنها را ببیند، دیده بود.»
32. شهید محلاّتى به عنوان نمونهاى از مخالفت شدید استاد با ملّىگرایان، نظر ایشان را در مورد دولت موقّت چنین عنوان کردهاند:
«هرکدام از دولتهاى گذشته اسمى داشتند، مثلاً دولت آشتى ملّى و... من دولت موقّت را «دولت کودنها» مىنامم. اینها آنقدر بىشعورند و به حدّى غرور بر وجودشان مسلّط شده که خود را در مقابل امام، صاحب نظر مىدانند.»
شهید محلاّتى مىفرماید:
«آن زمان که حتّى بعضى از روحانیان به خاطر جنبههاى سیاسى، با منافقین کنار مىآمدند، ایشان در جامعه روحانیت مبارز گفتند:
«ما باید اعلامیه بدهیم و موضع خود را نسبت به اینها مشخّص کنیم. خطر، اینها هستند! ما از دشمن خارجى نباید زیاد بترسیم.»
33. استاد وقتى در سنّ بیست سالگى براى دیدن آیةاللّه شاه آبادى به مسجد جمعه تهران رفته بودند، متوجّه مىشود دو نفر باهم صحبت مىکنند و یکى از آنها مىگوید: چند سالى که از شهرستان به تهران آمدیم، حال اگر هیچ استفادهاى نکردیم ولى لااقل توحیدى از این مرد (شاه آبادى) آموختیم. سپس استاد مىگویند:
«همیشه فکر مىکنم که چقدر خوب است براى انسان که بتواند لااقل یک نفر را زنده کند و احیاء کند.»
34. استاد مىفرمودند:
«در نوجوانى شخصى مرا نصیحت مىکرد که به سراغ طلبگى نروم. حدود 18 سال بعد پس از انتشار «اصول فلسفه» در حالى که او نماینده مجلس شده بود و تغییر حالى هم پیدا کرده بود، کلّى تعریف و تمجید مىکرد، همانجا در دلم خطور کرد: تو همان کسى هستى که مرا نصیحت مىکردى دنبال این حرفها نرو. اگر آن موقع حرف تو را گوش مىکردم، الآن یک پشت میز اداره نشین بودم.»
35. استاد از تملّق بیزار بود و برخورد مىکرد. خود ایشان مىفرمود:
«وقتى در شیراز یکى از اساتید قبل از سخنرانى براى معرّفى من مطالبى مطرح کرد و در ضمن آنها گفت: «من این جمله را با کمال جرأت مىگویم. اگر براى آن، لباس روحانیت افتخار است؛ فلانى، افتخارِ لباس روحانیت است.» آتش گرفتم از این حرف و مقدارى حرف زدم و رو کردم به آن شخص که: آقاى فلان! این چه حرفى بود؟ من چه کسى هستم؛ من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمّامه و عباست. من کیستم که افتخار باشم؟ این تعارفهاى پوچ چیست که به همدیگر مىکنیم؟!»
36. مجتبى، فرزند استاد مىگوید: روزى به ایشان گفتم: پدرجان! چرا شما با اینکه میز و صندلى هست، بیشتر اوقات براى کار علمى از آن استفاده نمىکنید؟ ایشان فرمودند:
«میز و صندلى به درد دانشگاهیان و روشنفکران مىخورد، ما با خوى و خصلت طلبگى انس گرفتهایم. آن کارها با روحیه ما آخوندها جور در نمىآید.»
37. مقام معظّم رهبرى به عنوان نمونهاى از هیجانات عرفانى و معنوى استاد مىفرمایند:
«حدود سالهاى 52 و 53 بود که استاد به مناسبتى مىگفتند: «من مایلم فرصتى پیدا کنم و کارهاى دانشگاهى و درسى را کنار بگذارم و بروم قم.» و تعبیرى که مىکردند این بود که «خدا را ببینم» یا مثلاً به «لقاى حق برسم» و یا تعبیرى شبیه این...»
38. ایشان با دیوان حافظ و اشعار عرفانى مأنوس بود. با قرآن انس زیادى داشت و در تعدادى از سفرها دیده بودم تا مقدارى قرآن نمىخواند، نمىخوابید و یک شب که در منزل ما بود، نصف شب از صداى گریه ایشان خانواده ما بیدار شده بود. اتاق ایشان هم وضعیت خاصّى داشت که توجّهات ایشان را مشخّص مىکرد. در اتاقشان یک تابلوى «اللّه» بود که با نئون سبز نوشته شده، عکسى هم از استاد بود و فقط در شب و در تاریکى جلوه داشت و مشخّص مىکرد استاد همان نیمه شبها که مشغول ذکر خداست، مىخواهد از همه حواس خود نیز استفاده کند. عکسى هم از استاد نهج البلاغهشان مرحوم میرزا علىآقاى شیرازى در اتاقشان گذاشته بودند.
39. مرحوم میرزا جواد آقا تهرانى با آن همه عظمتِ شخصیت، در مورد استاد فرمودند:
«من برخى از سخنرانىهاى آن مرحوم را از رادیو گوش مىدهم و استفاده مىکنم. این سخنرانىها و کتابهاى او بهترین معرّف شخصیت اوست. «عطر آن است که ببوید، نه آنکه عطّار بگوید»، هیچ تعریفى جایگزین بیانات خود آن مرحوم نمىشود.»
40. برخى ویژگىهاى استاد از زبان نزدیکان و آشنایان:
1. همیشه با وضو بود و به این کار توصیه مىکرد.
2. به طبیعت، علاقه وافر داشت و گاه ساعتها در نقاط با صفا به تفکّر مىنشست.
3. نماز شب را به پا مىداشت.
4. نسبت به انجام فرائض فرزندان نظارت دقیق داشت.
5. شبها قبل از خواب، حدود بیست دقیقه قرآن مىخواند.
6. به فقرا و مستمندان کمک مىکرد به طورى که برخى مواردِ آن بعد از شهادتش آشکار شد.
7. از جوانى علاقه وافر به شهادت داشت و به افراد مىسپرد تا در این باره برایش دعا کنند.
8. صداى گریه بلند او هنگام خواندن روضه سیّد الشّهدا علیهالسلام ، مناجات و فوت پدر و مادرش مشاهده شد.
9. از شهرت و مرید پرورى گریزان بود.
10. براى پدر و مادر و استاد خویش احترام وصفناپذیرى قائل بود.
1. نامه خود به پدر بزرگوارش را با خطاب «روحى فداک» (جانم فداى تو باد) آغاز مىنمود.
2. استاد سه شب قبل از شهادت، پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم را در خواب مىبیند در حالى که استاد در کنار امام خمینى ایستاده بودند. پیامبر پس از روبوسى با امام، استاد را در آغوش گرفته و لبهاى ایشان را مىبوسند. (ناقل این خاطره که همسر استاد هستند فرمودهاند:) من گفتم: انشاءاللّه پیامبر گفتههاى شما را تأیید کردهاند. و استاد فرمود: «مطمئنّم به زودى اتفاق مهمّى براى من رخ مىدهد.»
3. استاد پس از ترور و شهادت سرلشکر قرنى فرموده بود: «بعد از قرنى نوبت من است». محمد فرزند ایشان مىگوید: خوشحالى ایشان در روزى که شب آن روز به شهادت رسیدند، طورى بود که هرگز نمونه آن را ندیده بودم.
4. شاگرد یکى از عرفا دقیقاً همزمان با شهادت استاد (ساعت 11 شب) در خواب مىبیند قبرى را نشان مىدهند و مىگویند: زیارت کنید. مىپرسد: قبر کیست؟ مىگویند: قبر آقاى مطهرى است. بعد ایشان را عروج مىدهند و به جاى وسیعى مىبرند. در آنجا تخت نورانىاى را نشان مىدهند که بسیار زیبا بوده و عدهاى دورش مىگشته و صلوات مىفرستاده، مىگفتند: این، جاى اولیاءاللّه است. و در همین وقت آقاى مطهرى وارد شده، روى آن تخت مىنشیند و مىگویند: «از خدا یک مقام عالى مىخواستم، به من مقامى متعالى عنایت فرمود.»
5. استاد بارها به دانشجویان مىگفتند: «دانشگاه به منزله مسجد است. سعى کنید بدون وضو وارد دانشگاه نشوید.» و خود نیز به یکى از دانشجویان گفته بودند: «من هیچ وقت بدون وضو وارد کلاس نمىشوم.»
6. حدود 45 سال پیش در اوّلین جلسهاى که در کلاس درس نهج البلاغه استاد حاضر شدم، توصیه زیادى براى نماز شب کردند و متذکّر شدند که یکدیگر را در نماز شب دعا کنیم. بعد گفتند: «من از شما مىخواهم که دعایى که در حقّ من مىکنید، این باشد که من با شهادت از دنیا بروم.»
7. بعد از آنکه من ایشان را در جریان امر مریضى که در بیمارستان خوابیده و پدرش وضع مالى خوبى نداشت، قرار دادم، استاد به من پول دادند تا او را مرخّص کنم و فرمودند: «هر وقت از این مریضها دیدى، به من بگو.»
8. استاد بود که متن خیر مقدم بازگشت امام در 12 بهمن 57 را تهیه و قرائت نمود. استاد این متن را اینگونه آغاز کرد: «جاءالحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقاً»، «اَلا انّ حزب اللّه هم الغالبون»
اى روح خدا و اى ابراهیم بت شکن اسلام و اى بنده پاکباز حق و اى جان عزیز ملت ایران! به عرض برسانم که:
رواق منظر چشم من، آشیانه توست کرم نما و قدم نه که خانه، خانه توست
9. استاد در نوشتهاى که پس از شهادت در جیب لباس ایشان یافت شد، این نکات را براى در میان گذاردن با امام قدسسره یاد داشت کرده بودند: نماز جمعه ـ تشکیلات روحانیت و خطر حزب ـ مسأله امر به معروف و نهى از منکر ـ پیشنهاد حجاب استاندارد ـ تسهیلات ازدواج ـ تعلیم فنون جنگى براى افراد 18 سال تا 40 سال و...
10. استاد خویشتن خویش را مرهون امام مىدانست، در این رابطه مىنویسند:
«پس از مهاجرت به قم، گمشده خود را در شخصیتى دیگر یافتم. فکر کردم که روح تشنهام از این شخصیت سیراب خواهد شد... درس اخلاقى که به وسیله شخصیت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته مىشد و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمى، مرا سرمست مىکرد. بدون هیچ اغراق و مبالغهاى، این درس مرا آنچنان به وجد مىآورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خودم را شدیداً تحت تأثیر آن مىیافتم. بخش مهمّى از شخصیت من در آن درس و سپس درسهاى دیگرى که طى دوازده سال از استاد الهىام فراگرفتم، انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و مىدانم. راستى که او روح قدس الهى بود...»
بارها مىگفتند: «من نسبت به امام، حالتى چون مولوى نسبت به شمس دارم. تأثیر تعلّم در محضر ایشان زایدالوصف است.»
11. استاد در سال 1334 با دو تن از دوستان خویش قرار مىگذارند که هریک ماهیانه مبلغى روى هم بگذارند تا بتوانند مؤسّسهاى فرهنگى تأسیس نمایند. مطابق این قرار، آقاى طباطبائى 300 ریال، آقاى قائنى 1000 و استاد 150 ریال در ماه تعهّد کردهاند.
12. استاد وضعیت زندگىاش را در نامهاى خطاب به پدر خویش چنین توصیف کردهاند (تاریخ 5 / 7 / 44):
«خدا را شکر مىکنم در زندگى محتاج نیستم، روزى کفاف دارم، به سلامتى و بهداشت خودم و فرزندانم مىرسم، وظائف دینى خود را به لطف خدا انجام مىدهم، به کار تحصیل و تربیت فرزندانم رسیدگى مىکنم، من بر کار مسلّطم نه کار بر من. علىالظّاهر در جریان زندگى مظالمى به گردنم نمىآید، نانى که مىخورم، نان کار و زحمت است، آبرو و احترامم محفوظ است.»
13. کتاب «داستان راستان» از سوى کمیسیون ملّى یونسکو در ایران، برنده جایزه یونسکو شده است. (در سال 1344)
14. استاد شرط موافقت خویش با طبقهاى جدید ـ که به تعبیر ایشان در فرهنگ جدید غربى پرورش یافته و مطالعات و علایق اسلامى دارند ـ را (در سال 50) چنین مطرح نمودهاند:
«این طبقه مىتوانند حلقه ارتباط فرهنگ غربى و فرهنگ اسلامى واقع شوند ولى مشروط به این که برنامههایى که به وسیله این طبقه اجرا مىشود، تحت نظارت و کنترل دقیق افرادى باشد که در فرهنگ اسلامى پرورش یافتهاند و در علوم اسلامى تخصّص یافتهاند. و اگر این نظارت به طور دقیق و جدّى صورت نگیرد، زیان این گونه افراد و برنامههایى که اجرا مىکنند، از سودش بسى بیشتر است.»
15. استاد از پدر خویش چنین یاد مىکنند:
«از وقتى یادم مىآید، این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمىگذاشت و نمىگذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد. شام را سر شب مىخورد و سه ساعت از شب گذشته مىخوابد و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شبهاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده، بیدار مىشود و حدّاقل قرآنى که تلاوت مىکند یک جزء است و با چه فراغت و آرامشى نماز شب مىخواند... اینها دل را زنده مىکند.»
16. استاد طىّ نامهاى به فرزندش چنین توصیه مىنماید:
«در انتخاب دوست و رفیق فوق العاده دقیق باش که مارخوش خطّ و خال فراوان است، همچنین در مطالعه کتابهایى که به دستت مىافتد... حتّىالامکان از تلاوت روزى یک حزب قرآن که فقط پنج دقیقه طول مىکشد، مضایقه نکن و ثوابش را هدیه روح مبارک حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم بنما که موجب برکت عمر و موفقیت است. انشاءاللّه.»
17. استاد در مورد آزادى عقیده مىگفتند: «انقلاب اسلامى اگر بخواهد جلو آزادى عقیده را بگیرد، شکست مىخورد... البته فرق است میان فکر و عقیده، عقیده ممکن است پایه فکرى داشته باشد و ممکن است چنین نباشد و مثلاً از آباء و اجداد رسیده باشد. عقیدهاى که پایه فکرى ندارد و از یک اندیشه ناشى نشده است، نمىتواند آزاد باشد و به شدّت باید با آن مبارزه کرد. مثل نحوست سیزده و خرافات و... خلاصه اینکه فریب و نیرنگ، قرآن و نهج البلاغه را وسیله قراردادن، آزاد نیست؛ ولى تفکّر، آزاد است و هرکس باید بتواند فکر خود را عرضه کند و در بازار افکار و اندیشههاى مختلف است که ارزش تفکّر اسلامى آشکار مىشود.»
18. استاد در پاسخ دانشجویى که از برنامه زندگى ایشان سؤال کرده بود، فرمودند:
«وقتم در زندگى تنظیم شده است؛ یکى، دو ساعت براى سخنرانى، وقت مشخّصى براى مطالعه و حتى یکى، دو ساعت براى بچهها که به درسشان برسم و با آنها بازى کنم. بالاخره بچهها هم حق دارند. من براى بچهها ارزش قائلم. در موقع مشخّصى که باید با بچهها باشم، حتى اگر کار مهمّى داشته باشم، ترجیح مىدهم که آن دو، سه ساعت به بچهها و درس و مشقشان برسم.»
امام در هیچ حادثهاى از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتى با مقدّمه چینىهاى زیاد، خبر را به امام دادیم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محکم به محاسنشان مىکشیدند و مىفرمودند: «مطهرى، مطهرى، مطهرى...
19. استاد براى آنکه فضاى دینى دانشکده الهیّات (قبل از انقلاب) با ورود زنان بىحجاب آسیب نبیند، قبل از شروع کنکور اختصاصى، تعداد زیادى روسرى تهیه کرده و به نگهبانهاى در جنوبى و شمالى داده و فرمودند:
«به هر داوطلب زن که بدون حجاب مىآید، یکى از این روسرىها را هدیه کنید تا سر و گردن خود را با آن بپوشاند و بدون حجاب به دانشکدهاى که بسان یک مکان مقدّس اسلامى است، در نیاید.»
(این کار در این زمان ممکن است ساده به نظر برسد اما در آن روزگار مىتوانست خطرات و دشوارىهایى در پى داشته باشد.)
20. (بنا به نقل همسر استاد) ایشان قبل از خواب 20 دقیقه الى نیم ساعت قرآن مىخواندند و حدود ساعت 10 مىخوابیدند. از 5/2 بعد از نیمه شب به نماز شب و مناجات مىایستادند. مناجاتهاى عجیبى داشتند... در 24 ساعت حتى نیم ساعت بىوضو نبودند. همیشه مىگفتند: «با وضو باشید. وضوى دائمى خوب است.»
21. حاج سیّد احمد خمینى قدسسره فرموده بودند: امام در هیچ حادثهاى از حوادث انقلاب مانند ترور استاد ناراحت نشدند،... وقتى با مقدّمه چینىهاى زیاد، خبر را به امام دادیم؛ امام منقلب شدند و دستشان را محکم به محاسنشان مىکشیدند و مىفرمودند: «مطهرى، مطهرى، مطهرى...»
22. استاد در مورد اندیشهاش در این مورد که اگر به جاى تحصیل در علوم حوزوى، رشتهاى از تحصیلات جدید را پیش مىگرفت، چه مىشد؟ چنین مىفرماید:
«... در این وقت فکر کردم، دیدم اگر در این رشته نبودم و فیض محضر این استاد (به تعبیر آقاى حجةالاسلام احمدى یزدى، منظور حضرت امام است.) را درک نمىکردم، همه چیز دیگرم چه از لحاظ مادى و چه از لحاظ معنوى ممکن بود بهتر از این باشد که هست، اما تنها چیزى که واقعاً نه خود آن را و نه جانشین آن را داشتم، همین طرح فکرى بود با نتایجش. الآن هم بر همین عقیدهام.»
23. استاد در مورد تحوّلات روحى خویش مىنویسد:
«از سنّ سیزده سالگى این دغدغه در من پیدا شد و حسّاسیت عجیبى نسبت به مسائل مربوط به خدا پیدا کرده بودم... چنان در این اندیشهها غرق بودم که شدیداً میل به «تنهایى» در من پدید آمده بود. وجود همحجره را تحمّل نمىکردم. حجره فوقانى عالى را به نیم حجرهاى دخمه مانند تبدیل کردم که تنها با اندیشههاى خودم به سر برم. در آن وقت نمىخواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه، به موضوع دیگرى بیندیشم...»
24. استاد در مورد امام مىنویسد:
«من که قریب دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کردهام، باز وقتى که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم چیزهایى از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه کرد. وقتى برگشتم، دوستانم گفتند: چه دیدى؟ گفتم: چهار تا «آمَنَ» دیدم: آمَنَ بهدفه...، آمَنَ بسبیله...، آمَنَ بقوله... و آمَنَ بربّه...»
25. استاد هدف از نوشتن کتابهاى خود را چنین بیان کردهاند:
«این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته، مقاله یا کتاب نوشتهام، تنها چیزى که در همه نوشتههایم آن را هدف قرار دادهام، حلّ مشکلات و پاسخگویى به سؤالاتى است که در زمینه مسائل اسلامى در عصر ما مطرح است... هجوم استعمار غربى با عوامل مرئى و نامرئىاش از یک طرف، و قصور یا تقصیر بسیارى از مدّعیان حمایت از اسلام از سوى دیگر، سبب شده که اندیشههاى اسلامى مورد هجوم و حمله قرار گیرد. بدین سبب، این بنده وظیفه خود دیده است تا در حدود توانایى در این میدان انجام وظیفه نماید.»
26. استاد بینش خود در مورد روحانیت را چنین خلاصه مىنماید:
«این بنده که همه افتخارش این است که در سلک این طبقه منسلک است و خوشه چینى از این خرمن به شمار مىآید و در خانوادهاى روحانى رشد و نما یافته و در حوزههاى علوم دینى عمر خویش را به سر برده، تا آنجا که به یاد دارد، از وقتى که توانسته اندکى در مسائل اجتماعى بیندیشد، در اطراف این موضوع ـ سازمان روحانیت و مشکلات و راه حلّ آن ـ فکر مىکرده است.»
27. جناب آقاى خاتمى ـ رئیس جمهور محترم ـ در مورد مبارزه استاد با ملّىگرایى با اشاره به کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» این کلام را از استاد نقل مىنماید: «همه مىدانیم که در این اواخر افراد بىشمار تحت عنوان دفاع از ملّیت و قومیت ایرانى مبارزه وسیعى را علیه اسلام آغاز کردند و در زیر نقاب مبارزه با عرب و عربیّت، مقدّسات اسلام را به باد اهانت گرفتهاند. آثار این مبارزه با اسلام را که در ایران، در کتابها، روزنامهها، مجلاّت هفتگى و غیره (قبل از انقلاب) مىبینیم، نشان مىدهد یک امر اتفاقى و تصادفى نیست، یک نقشه حساب شده است و منظورى در کار است.»
28. آقاى فخرالدین حجازى مىنویسد: «آنچه در مطهرى تحسینآمیز بود، مرزدارى او بود. او کاملاً از مرز مکتبى اسلام دفاع مىکرد و اگر تجاوزى به این مرز مىدید فریاد مىکشید. کسانى بودند که به نام اسلام سخنانى زیبا مىگفتند و گروهى انبوه را جذب مىکردند. ولى او خطر تهمتها را مىپذیرفت و بر ضدّ جریانى که به وجود آمده بود، یک تنه برخاست و گفت: «آنچه اسلام ناب است باید گفته شود و نویسنده باید احاطه به مسائل اسلامى داشته باشد. شیوایى سخن دلیل نیست، محتوا باید صحیح باشد.»
29. مرحوم علاّمه طباطبایى فرمودند: «مرحوم مطهرى هوش فوق العادهاى داشت و حرف از او ضایع نمىشد. وقتى که ایشان در جلسه درسم حاضر مىشدند (این عبارت، عبارت خوبى نیست، ولى مقصود را بیان مىکند = تعبیر خود علامه) بنده از شوق و شعف، حالت رقص پیدا مىکردم، به جهت اینکه مىدانستم هرچه بگویم، هدر نمىرود و محفوظ است.»
30. حجةالاسلام سید محمدباقر حجّتى مىنویسد:
«مدّت بسیار زیادى، ساعات تدریس استاد، از هنگام طلوع فجر تا مدّتى پس از طلوع آفتاب بود. ایشان قبل از اذان از منزل پیاده راه مىافتادند و پس از اقامه نماز دوگانه بامدادان درس را آغاز مىنمودند.»
31. مقام معظّم رهبرى مىفرمایند:
«من به حال آقاى مطهرى غبطه مىخورم. این لطفى که خداوند در حقّ ایشان کرد واقعاً چیز عجیبى است. خداى متعال به ایشان لطف کرده بود و استادان، شخصیتها و بزرگانى را که خیلى کم اتفاق مىافتد که انسان در مدّت عمرش یکى دو تا از آنها را ببیند، دیده بود.»
32. شهید محلاّتى به عنوان نمونهاى از مخالفت شدید استاد با ملّىگرایان، نظر ایشان را در مورد دولت موقّت چنین عنوان کردهاند:
«هرکدام از دولتهاى گذشته اسمى داشتند، مثلاً دولت آشتى ملّى و... من دولت موقّت را «دولت کودنها» مىنامم. اینها آنقدر بىشعورند و به حدّى غرور بر وجودشان مسلّط شده که خود را در مقابل امام، صاحب نظر مىدانند.»
شهید محلاّتى مىفرماید:
«آن زمان که حتّى بعضى از روحانیان به خاطر جنبههاى سیاسى، با منافقین کنار مىآمدند، ایشان در جامعه روحانیت مبارز گفتند:
«ما باید اعلامیه بدهیم و موضع خود را نسبت به اینها مشخّص کنیم. خطر، اینها هستند! ما از دشمن خارجى نباید زیاد بترسیم.»
33. استاد وقتى در سنّ بیست سالگى براى دیدن آیةاللّه شاه آبادى به مسجد جمعه تهران رفته بودند، متوجّه مىشود دو نفر باهم صحبت مىکنند و یکى از آنها مىگوید: چند سالى که از شهرستان به تهران آمدیم، حال اگر هیچ استفادهاى نکردیم ولى لااقل توحیدى از این مرد (شاه آبادى) آموختیم. سپس استاد مىگویند:
«همیشه فکر مىکنم که چقدر خوب است براى انسان که بتواند لااقل یک نفر را زنده کند و احیاء کند.»
34. استاد مىفرمودند:
«در نوجوانى شخصى مرا نصیحت مىکرد که به سراغ طلبگى نروم. حدود 18 سال بعد پس از انتشار «اصول فلسفه» در حالى که او نماینده مجلس شده بود و تغییر حالى هم پیدا کرده بود، کلّى تعریف و تمجید مىکرد، همانجا در دلم خطور کرد: تو همان کسى هستى که مرا نصیحت مىکردى دنبال این حرفها نرو. اگر آن موقع حرف تو را گوش مىکردم، الآن یک پشت میز اداره نشین بودم.»
35. استاد از تملّق بیزار بود و برخورد مىکرد. خود ایشان مىفرمود:
«وقتى در شیراز یکى از اساتید قبل از سخنرانى براى معرّفى من مطالبى مطرح کرد و در ضمن آنها گفت: «من این جمله را با کمال جرأت مىگویم. اگر براى آن، لباس روحانیت افتخار است؛ فلانى، افتخارِ لباس روحانیت است.» آتش گرفتم از این حرف و مقدارى حرف زدم و رو کردم به آن شخص که: آقاى فلان! این چه حرفى بود؟ من چه کسى هستم؛ من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمّامه و عباست. من کیستم که افتخار باشم؟ این تعارفهاى پوچ چیست که به همدیگر مىکنیم؟!»
36. مجتبى، فرزند استاد مىگوید: روزى به ایشان گفتم: پدرجان! چرا شما با اینکه میز و صندلى هست، بیشتر اوقات براى کار علمى از آن استفاده نمىکنید؟ ایشان فرمودند:
«میز و صندلى به درد دانشگاهیان و روشنفکران مىخورد، ما با خوى و خصلت طلبگى انس گرفتهایم. آن کارها با روحیه ما آخوندها جور در نمىآید.»
37. مقام معظّم رهبرى به عنوان نمونهاى از هیجانات عرفانى و معنوى استاد مىفرمایند:
«حدود سالهاى 52 و 53 بود که استاد به مناسبتى مىگفتند: «من مایلم فرصتى پیدا کنم و کارهاى دانشگاهى و درسى را کنار بگذارم و بروم قم.» و تعبیرى که مىکردند این بود که «خدا را ببینم» یا مثلاً به «لقاى حق برسم» و یا تعبیرى شبیه این...»
38. ایشان با دیوان حافظ و اشعار عرفانى مأنوس بود. با قرآن انس زیادى داشت و در تعدادى از سفرها دیده بودم تا مقدارى قرآن نمىخواند، نمىخوابید و یک شب که در منزل ما بود، نصف شب از صداى گریه ایشان خانواده ما بیدار شده بود. اتاق ایشان هم وضعیت خاصّى داشت که توجّهات ایشان را مشخّص مىکرد. در اتاقشان یک تابلوى «اللّه» بود که با نئون سبز نوشته شده، عکسى هم از استاد بود و فقط در شب و در تاریکى جلوه داشت و مشخّص مىکرد استاد همان نیمه شبها که مشغول ذکر خداست، مىخواهد از همه حواس خود نیز استفاده کند. عکسى هم از استاد نهج البلاغهشان مرحوم میرزا علىآقاى شیرازى در اتاقشان گذاشته بودند.
39. مرحوم میرزا جواد آقا تهرانى با آن همه عظمتِ شخصیت، در مورد استاد فرمودند:
«من برخى از سخنرانىهاى آن مرحوم را از رادیو گوش مىدهم و استفاده مىکنم. این سخنرانىها و کتابهاى او بهترین معرّف شخصیت اوست. «عطر آن است که ببوید، نه آنکه عطّار بگوید»، هیچ تعریفى جایگزین بیانات خود آن مرحوم نمىشود.»
40. برخى ویژگىهاى استاد از زبان نزدیکان و آشنایان:
1. همیشه با وضو بود و به این کار توصیه مىکرد.
2. به طبیعت، علاقه وافر داشت و گاه ساعتها در نقاط با صفا به تفکّر مىنشست.
3. نماز شب را به پا مىداشت.
4. نسبت به انجام فرائض فرزندان نظارت دقیق داشت.
5. شبها قبل از خواب، حدود بیست دقیقه قرآن مىخواند.
6. به فقرا و مستمندان کمک مىکرد به طورى که برخى مواردِ آن بعد از شهادتش آشکار شد.
7. از جوانى علاقه وافر به شهادت داشت و به افراد مىسپرد تا در این باره برایش دعا کنند.
8. صداى گریه بلند او هنگام خواندن روضه سیّد الشّهدا علیهالسلام ، مناجات و فوت پدر و مادرش مشاهده شد.
9. از شهرت و مرید پرورى گریزان بود.
10. براى پدر و مادر و استاد خویش احترام وصفناپذیرى قائل بود.