آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در راستاى عرضه پرسش‏ها به آثار استاد شهید مطهرى و گرفتن پاسخ‏هاى مستدل و تاریخى ـ چنان که در شماره 55 همین نشریه آمده است ـ قسمت دوم آن را به پیشگاه خوانندگان گرامى تقدیم مى‏کنیم.
1. سؤال: این‏که فرمودید: «اگر امام حسن صلح نمى‏کرد، تاریخ او را ملامت مى‏کرد که چرا با این‏که مى‏توانستى شرایط خود را در صلحنامه بگنجانى، این کار را نکردى؟» درست به نظر نمى‏رسد، زیرا مردم فرستادن کاغذ سفید امضاء براى امام حسن را یک نیرنگ تلقّى مى‏کردند؛ چرا که این کار بدین معنى است که تو هرچه مى‏خواهى بنویس، من که حرف‏هاى تو را قبول ندارم. معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند...
جواب: اتّفاقا در آن [کاغذ] سفید امضاء، معاویه مى‏توانست نیرنگ دیگرى به‏کار ببرد و آن این است که ببیند شرایطى که امام حسن مى‏نویسد، یک شرایط اسلامى است یا شرایط غیراسلامى؟ چون معاویه از نظر وضع و موقعیّت خودش ـ از نظر واقعیّت هم همین‏طور ـ مى‏خواست روشن شود که امام حسن چه مى‏خواهد؟ (هم امام حسن مى‏خواست این کار بشود و هم معاویه) آیا شرایط او به نفع خودش است یا به نفع مسلمین؟ ما دیدیم همه شرایط به نفع مسلمین بود، و غیر از این، امام حسن نه مى‏توانست بکند و نه مى‏کرد. شما مى‏گویید که: مردم این را نیرنگ تلقّى مى‏کردند. اتّفاقا مردم مى‏گفتند: چه آدم خوبى است! (و به امام حسن مى‏گفتند:) حرفهایت را بزن، ببینیم آخر تو چه مى‏خواهى؟ آیا حرفت فقط این است که من باید خلیفه باشم یا حرف دیگرى دارى؟ اگر حرف دیگرى دارى، این‏که حاضر است که واقعا مسلمین را به سعادت برساند.
شما بعد فرمودید که: معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند. اتّفاقا قضیّه این طور است که مردم معاویه را بد آدمى شناخته بودند و خوب حاکمى، و این‏که مردم کوفه سست شدند، یکى به همین خاطر بود ... آنهایى که معاویه را شناخته بودند، به این صورت شناخته بودند که درست است که آدم بدى است امّا حاکم خوبى است، اگر او حاکم شود، هیچ فرقى میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت. مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردبارى.
معاویه یک حلم سیاسى داشت و مورّخین به او عیب گرفته‏اند که نتوانست حلم سیاسى خود را در مورد کوفه عملى کند، و اگر مى‏کرد، از نظر معنوى هم پیروز مى‏شد. معاویه معروف بود به حلم سیاسى. مردم مى‏رفتند به او فحش مى‏دادند، مى‏خندید و در آخر پول مى‏داد و آنها را جلب مى‏کرد. مى‏گفتند: براى حکومت بهتر از این، دیگر نمى‏شود پیدا کرد؛ حالا آدم بدى است، آدم بدى باشد. امام حسن هم بر همین اساس (تصمیم به صلح گرفت، و گوئى به مردم مى‏گفت:) بسیار خوب، ما این آدم بد را آوردیم که کارها را خوب انجام دهد، حال ببینید آن طور که شما انتظار دارید که این آدم بد، کارها را خوب انجام دهد، انجام خواهد داد یا انجام نخواهد داد.
هرگز معاویه به‏عنوان یک حاکم جائر شناخته نشده بود، به‏عنوان یک مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بیش از آن. معاویه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند، از نظر این‏که چگونه حاکمى است.1
معاویه با آن دستپاچگى که داشت، تمام شرایط صلح را پذیرفت، نتیجه‏اش این شد که معاویه فقط از جنبه سیاسى پیروز شد؛ یعنى نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمدارى است که غیر از سیاستمدارى هیچ چیز در وجودش نیست. زیرا همین قدر که مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد، تمام موادّ قرارداد را زیرپا گذاشت و به هیچ کدام از اینها عمل نکرد و ثابت کرد که آدم دغلبازى است. و حتّى وقتى که به کوفه آمد، صریحا گفت: مردم کوفه! من در گذشته با شما نجنگیدم براى این‏که شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، حجّ بکنید، زکات بدهید؛ «وَلکِنْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ؛ من جنگیدم براى این‏که امیر و رئیس شما باشم.» بعد چون دید خیلى بد حرفى شد، گفت: اینها یک چیزهایى است که خودتان انجام مى‏دهید، لازم نیست که من راجع به این مسائل براى شما پافشارى داشته باشم.
شرط کرده بود که خلافت، بعد از او تعلّق داشته باشد به حسن بن على، و بعد از حسن بن على، به حسین بن على. ولى بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت، شروع کرد مسئله ولایتعهدى یزید را مطرح کردن. شیعیان امیرمؤمنان را که در متن قرارداد بود که مزاحمشان نشود، به حدّ اَشد، مزاحمشان شد و شروع کرد به کینه‏توزى نسبت به آنها.2
2. سؤال: حال که بحث به اینجا کشیده شد، بفرمایید واقعا چه فرقى میان معاویه و عثمان هست؟
جواب: هیچ فرقى نیست، ولى عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین (غیر شیعه) حفظ کرد به‏عنوان یکى از خلفاى راشدین که البتّه لغزش‏هایى هم داشته است؛ ولى معاویه از همان اوّل به‏عنوان یک سیاستمدارِ دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علماى اسلام عموما (نه فقط ما شیعیان؛ از نظر شیعیان که منطق، جور دیگر است) معاویه و بعد از او، از ردیف خلفا، از ردیف کسانى که جانشین پیغمبرند و آمدند که اسلام را اجرا کنند، به کلّى خارج شدند و عنوان سلاطین و ملوک و پادشاهان به خود گرفتند.3
3. سؤال: آیا نمى‏توان بر اساس روایتى که از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نقل نمودید، منطقى رسا براى امام حسین علیه‏السلام منظور نمود که این منطق براى امام حسن علیه‏السلام وجود نداشت؟
جواب: (بله، براى) امام حسین یک منطق بسیار رسا و یک تیغ برنده‏اى (وجود) داشت. ... «مَنْ رَأى سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّه‏ِ ...کانَ حَقّا عَلَى اللّه‏ِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ...»؛ اگر کسى حکومت ستمگرى را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند، در نزد پروردگار گناهکار است.
امّا براى امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست. براى امام حسن حدّاکثر این مطرح است که اگر اینها بیایند، بعد از این چنین خواهند کرد. این‏که «اگر بیایند، بعد از این چنین مى‏کنند» غیر از این است که یک کارى کرده‏اند و ما الآن سند و حجّتى در مقابل اینها بالفعل داریم.
این است که مى‏گویند: «صلح امام حسن زمینه را براى قیام امام حسین فراهم کرد.» لازم بود که امام حسن یک مدّتى کناره‏گیرى بکند تا ماهیّت اموى‏ها که بر مردم مخفى و مستور بود، آشکار شود، تا قیامى که بناست بعد انجام گیرد از نظر تاریخ، قیام موجّهى باشد.
پس از همین قرارداد صلح، که بعد معلوم شد معاویه پایبند این موادّ نیست، عدّه‏اى از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند: دیگر الآن این قرارداد صلح کَأنْ لَمْ یَکُنْ است ـ و راست هم مى‏گفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد4 ـ و بنابراین، شما بیایید قیام کنید. فرمود: نه، قیام براى بعد از معاویه. یعنى کمى بیش از این، باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند، آن وقت، وقت قیام است. معنى این جمله، این است که اگر امام حسن در آن وقت نبود و بعد از شهادت امیرالمؤمنین، امام‏حسین خلیفه شده بود، قرارداد صلح امضا مى‏کرد، و اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده بود، مثل امام حسین قیام مى‏کرد، چون شرایط مختلف بوده است.5
4. سؤال: اگر امیرمؤمنان به جاى امام‏حسن علیه‏السلام مى‏بود، آیا صلح مى‏کرد یا نه؟
جواب: این سؤال را که اگر حضرت امیر علیه‏السلام در جاى حضرت امام حسن بود، صلح مى‏کرد یا نه؟ به این شکل نمى‏شود جواب داد. بله، اگر شرایط حضرت على مثل شرایط حضرت امام‏حسن مى‏بود، صلح مى‏کرد، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت مى‏رفت. ولى مى‏دانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلى متفاوت بود، یعنى این نابسامانى‏ها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد، و لهذا جنگ صفّین هم جنگى بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمى‏کردند، مسلّم امیرالمؤمنین پیروز شده بود. در این جهت، بحثى نیست.6
5. سؤال: حضرت على علیه‏السلام مى‏فرمود: «من حاضر نیستم یک روزِ حکومت معاویه را تحمّل کنم.» چگونه امام حسن راضى به حکومت معاویه شد؟
جواب: این‏که شما فرمودید: چرا امیرالمؤمنین حاضر نیست یک روزِ حکومت معاویه را قبول کند ولى امام حسن حاضر مى‏شود؟ شما این دو را با همدیگر مخلوط مى‏کنید. حضرت امیر حاضر نیست یک روز، معاویه به‏عنوان نایب او و به‏عنوان منسوب از قِبَل او حکومت کند، ولى امام حسن که نمى‏خواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد، بلکه مى‏خواهد خود کنار برود. صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهّد بودن. در متن این قرارداد هیچ اسمى از خلافت برده نشده، اسمى از امیرالمؤمنین برده نشده، اسمى از جانشین پیغمبر برده نشده، سخن این است که ما کنار مى‏رویم، کار به عهده او، ولى به شرط آنکه، این‏که شخصا صلاحیّت ندارد (معاویه)، کار را درست انجام دهد، و متعهّد شده که درست عمل کند.
پس این دو خیلى تفاوت دارد. امیرالمؤمنین گفت: من حاضر نیستم یک روز کسى مثل معاویه از طرف من و نایب من در جایى باشد. امام حسن هم حاضر به چنین چیزى نبود، و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزى نیست.7
6. سؤال: آیا امیرمؤمنان راجع به چگونگى برخورد با معاویه، وصیّتى به امام حسن کرده بودند؟
جواب: یادم نمى‏آید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیّت‏هاى حضرت امیر که چیزى راجع به این جهت گفته باشند، ولى ظاهرا وضع روشن بوده؛ اگر در متن تاریخ هم نیامده باشد، وضع روشن بوده است. امیرمؤمنان خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتّى همان اواخر هم که وضع امیرمؤمنان نابسامان بود، باز چیزى که امیرمؤمنان را ناراحت مى‏داشت، وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد. شهادت امیرالمؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد. آن خطبه معروفى که در نهج‏البلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد از اصحاب با وفایش که در صفّین کشته شدند، یاد کرد و فرمود: اَیْنَ اِخْوانِىَ الَّذینَ رَکِبُوا الطَّریقَ، و مَضَوْا عَلَى‏الْحَقِّ، اَیْنَ عَمّارٌ؟ وَ اَیْنَ ابْنُ التَّیِّهانِ؟ وَ اَیْنَ ذُوالشَّهادَتَیْنِ؟8 و بعد گریست، این خطابه را در نماز جمعه خواند، مردم را دعوت کرد که حرکت کنند؛ و نوشته‏اند: هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد. امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت9 ولى امورى که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد. حتّى امام لشکرش را به همان مقدار کمى هم که آمدند، بیرون از شهر برد، گفت: بروید در نُخَیله کوفه. خودش هم خطبه خواند، مردم را دعوت کرد. و وقتى هم که خطبه خواند، یک نفر جواب مثبت نداد تا «عدىّ بن حاتم» بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت: من خودم که راه افتادم. و خودش راه افتاد، یک هزار نفرى هم داشت، بعد دیگران راه افتادند، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخلیه کوفه، ده روز آنجا بود، فقط چهار هزار نفر جمع شدند. بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد. این بار جمعیّت زیاد آمدند، ولى باز در همان‏جا ضعف نشان دادند، به یک عدّه از رؤساى‏شان پول دادند، شب فرار کردند و رفتند، یک عدّه به شکل دیگر، و یک عدّه به شکل دیگر؛ حضرت دید زمینه، دیگر زمینه جنگیدن افتخارآمیز نیست.10
7. سؤال: آیا امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده‏اند یا خیر؟ و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضى داشته‏اند یا خیر؟
جواب: من جایى ندیده‏ام که امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده باشد، از باب این‏که ضرورتى نداشته که امام حسین امضاء کند، چون امام حسین، آن وقت به‏عنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن، و هر چه که امام حسن مى‏کرد، آن را قبول داشت و متعهّد بود. حتّى یک عدّه‏اى که با صلح امام حسن مخالف بودند، آمدند نزد امام حسین که: ما این صلح را قبول نداریم، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم؟ فرمود: نه، هرچه برادرم امام حسن کرده، من تابع همان هستم.
از نظر تاریخ، مسلّم این است که امام حسین صد درصد تابع صلح امام حسن بود؛11 یعنى کوچک‏ترین ابراز مخالفتى از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده، و دیده نشده که جایى اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم، و بعد که ببیند امام حسن مصمّم به صلح است، تسلیم شود؛ نه، هیچ اعتراضى از او دیده نشده است.12
8. سؤال: چرا امام حسن صلح کرد، یا چرا امام حسین صلح نکرد؟ اصلاً چرا ما درباره این دو امام بگوییم، قدرى جلوتر برویم. چرا على بن ابى‏طالب در زمان خلافت ابوبکر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عمر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عثمان قیام نکرد؟ ولى بعد از عثمان که آمدند با او بیعت کردند، محکم ایستاد، در صورتى که از نظر على بن ابى‏طالب همان‏طورى که ابوبکر غاصب بود، معاویه هم غاصب بود؟!
جواب: براى این‏که آنچه که در نظر اسلام اصالت دارد، مطلب دیگرى است و آن، این است که آن اقدامى که حفظ حوزه اسلام با او بشود، بر هر اقدام دیگرى مقدّم است. ... حال اگر مردم و صحابه پیغمبر به حرف پیغمبر گوش مى‏کردند و با على علیه‏السلام بیعت مى‏کردند و على در یک همچو شرایطى خلیفه مى‏شد، منظور پیغمبر حاصل بود؛ یعنى تصدّى خلافت، سبب تقویت اسلام بود. ولى پیغمبر حضرت على را براى خلافت نامزد کرده است، یک دفعه بعد از پیغمبر به فکر مى‏افتند که از این قضیّه استفاده بکنند. در همان حال مردمى تازه مسلمان هستند که هنوز اسلام در دل آنها نفوذ نکرده است، تازه شهرت اسلام به دنیاى خارج عرب کشیده شده است. حالا مصلحت اسلام ایجاب مى‏کند که یک آرامش کاملى برقرار باشد. اوّلاً باید غائله مرتدها خوابانده شود. ثانیا آنها که از دور مى‏آیند که این حساب‏ها سرشان نمى‏شود. از نظر آنها على بن ابى‏طالب و ابوبکر على‏السّویّه هستند. مصلحت اسلام این‏طور ایجاب مى‏کند که حالا که اینها عمل ناشایستى مرتکب شده‏اند، آن کسى که در اینجا ذى حقّ است، دندان روى جگر بگذارد البته نه به‏خاطر جان خودش، بلکه به‏خاطر مصلحت اسلام.
مصلحت اسلام این طور ایجاب مى‏کند که على علیه‏السلام دندان روى جگر بگذارد و در صف مأمومینِ ابوبکر هم شرکت بکند و با عمر نیز همین طور رفتار کند و به سؤالات و اشکالات مردم جواب بدهد. چیزى که از نظر على اصالت دارد، حیثیّت و آبروى اسلام است. در اینجا دندان روى جگر گذاشتن، بهتر آبروى اسلام را حفظ مى‏کند یا لااقلّ کمتر آبروى اسلام را مى‏برد.
امّا قضیّه مى‏گذرد، اوضاع زمان تغییر مى‏کند، اسلام جهانگیر مى‏شود. زمان معاویه پیش مى‏آید، معاویه حیثیّت عمر و ابوبکر را ندارد. او کسى است که خودش و پدرش سالها علیه اسلام جنگیده‏اند. حسابها عوض شده است. در اینجا على علیه‏السلام با معاویه مى‏جنگد. زمان امام‏حسن پیش مى‏آید. در این زمان در اثر جریانهاى زیادى که در زمان امیرمؤمنان پیش آمد و از همه بالاتر، آن حالت سست عنصرى‏اى که اصحاب امام حسن به خرج دادند، اگر امام حسن مقاومت مى‏کرد، کشته مى‏شد ولى نه کشته شدنِ شرافتمندانه و افتخار آمیز آن گونه که حسین‏بن‏على کشته شد.
حسین بن على با هفتاد و دو نفر کشته شد، یک شهادت آبرومندانه و در یک وضع و شرایط خاصّ که هزار و سیصد سال دارد اسلام را آبیارى مى‏کند. در زمان امام حسن یک حالت رخوت و سستى و خستگى در شیعیان پیدا شده بود که اگر این کار (مقاومت در مقابل معاویه) ادامه پیدا مى‏کرد، یک وقت خبردار مى‏شدند که حضرت را دست بسته تحویل معاویه داده‏اند. هنوز صابون معاویه و بنى‏امیّه درست به جامه مردم نخورده بود. بیست سال معاویه حکومت کرد، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که به جان مردم افتادند، آن وقت مردم فهمیدند که اشتباه کردند که در زمان حضرت على دعوت او را لبّیک نگفتند، اشتباه کردند که امام حسن را تحویل معاویه دادند. لهذا بعدها (بعد از حادثه کربلا) عدّه‏اى پیدا شدند و «توّابین» را به وجود آوردند که همان‏ها بودند که دور «مختار» را گرفتند.
این امر؛ یعنى آگاه شدن مردم از ماهیّت حکومت اموى، از عواملى بود که شرایط را براى قیام امام حسین علیه‏السلام مساعد مى‏کرد. گذشته از این، وضع یزید با وضع معاویه فرق مى‏کرد. معاویه در لباس نفاق کار مى‏کرد، یزید در لباس کفر. معاویه لااقل روى کارهایش سرپوش مى‏گذاشت، علنا شراب نمى‏خورد، علنا سگ بازى نمى‏کرد، صورت ظاهر را حفظ مى‏کرد، ولى یزید جوانى بود دیوانه و پرده‏در که حساب موقعیّت خودش را نمى‏کرد که هر چه هست بالأخره مردم او را خلیفه پیغمبر مى‏دانند. این قدر شراب مى‏خورد تا مست مى‏شد و در حضور جمعیّت به پیغمبر ناسزا مى‏گفت. واقعا اگر قضایاى کربلا نبود و امام حسین قیام نمى‏کرد و سبب نمى‏شد که یزید از بین برود و او همان بیست سالى را که معاویه خلیفه بود، خلافت مى‏کرد، اصلاً حوزه اسلام منقرض مى‏شد.
پس «شرایط زمان» خیلى فرق مى‏کند. بنابراین، امام حسن همان برنامه را اجرا کرد که امام حسین اجرا کرد و امام حسین همان برنامه را اجرا کرد که امام حسن اجرا کرد، فقط شکل کارشان با هم فرق داشت، ولى روح هر دو یکى بود.13
پى‏نوشت‏ها:
1. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 106 ـ 108.
2. همان، ص 94 و 95.
3. همان، ص 95.
4. همین که (معاویه) روى کار آمد و سوار شد، در اوّلین خطابه‏اى که مى‏خواند، مى‏رود بالاى منبر و اعلام مى‏کند: ایّها النّاس! از حالا به شما بگویم تمام موادّ قراردادى را که با حسن بن على بسته بودم، زیر پا گذاشتم. با پایش هم روى آن کوبید و گفت: این طور زیر پا گذاشتم. گفتند: عجب آدم سیاستمدارى است، آنجا که مصلحتش است که پیمان ببندد، پیمان مى‏بندد، امضاء بکند، امضاء مى‏کند، قسم بخورد، قسم مى‏خورد، وقتى که به اصطلاح خرش از پل گذشت، مى‏گوید: همه را زیر پا گذاشتم. آن زرنگى نیست، اسمش را زرنگى و زیرکى نگذارید، آن بى‏دینى است. فرق است میان بى‏دینى و زیرکى. آدم دیندار همه این راهها را مى‏داند ولى نمى‏کند، امّا آدم بى‏دین این کارها را انجام مى‏دهد. تفاوتش در پابند نبودن است، نه این‏که او چیزى درک مى‏کند که دیندار درک نمى‏کند. (آشنایى با قرآن، ج 3،ص154).
5. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 95 و 96.
6. همان، ص 102.
7. همان، ص 102 و 103.
8.نهج‏البلاغه،ترجمه‏فیض‏الاسلام،خطبه181،ص596 .
9. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 103 و 104.
10. همان، ص 105 و 106.
11. از نظر تاریخ عرض مى‏کنیم و الاّ از نظر امامت که ما نمى‏توانیم تفکیک کنیم.
12. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 108.
13. اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 224 ـ 227.

تبلیغات