امام سجاد (ع) در آثار شهید مطهرى
آرشیو
چکیده
متن
یکى از ویژگىهاى آثار شهید مطهرى جامعیت آنها در علوم و معارف مختلف اسلامى است، به طورى که تقریبا در تمامى حوزههاى مربوط به تاریخ، فلسفه، فقه، کلام و اندیشه اسلامى، ایشان داراى آثار ارزشمند و متعددى هستند .
یکى از محورهاى اصلى آثار و نوشتههاى وى به تاریخ زندگى و وقایع مربوط به ائمه معصومین علیهم السلام مربوط مىشود .
در این مقاله مختصر تلاش شده است که دیدگاهها و مطالبى که ایشان درباره امام سجاد علیه السلام در آثار خود به آنها اشاره کرده است، جمع بندى و ارائه شود .
الف) عبادت و مناجات امام سجاد علیه السلام
1 . طاووس یمانى مىگوید:
حضرت علىبن الحسین علیه السلام را دیدم که از وقت عشا تا سحر به دور خانه خدا طواف مىکرد و به عبادت مشغول بود . چون خلوت شد و کسى را ندید، به آسمان نگریست و گفت:
«خدایا! ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهاى تو بر روى درخواست کنندگان گشوده است .»
طاووس جملههاى زیادى در این زمینه از مناجاتهاى خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل مىکند . مىگوید: امام چند بار در خلال مناجات خویش گریست . مىگوید: سپس به خاک افتاد و بر زمین سجده کرد، من نزدیک رفتم ... برخاست و نشست و گفت: کیست که مرا از یاد پروردگارم مشغول ساخت . عرض کردم: من طاووس هستم اى پسر پیامبر! این زارى و بىتابى چیست؟ ما باید چنین کنیم که گناهکار و خطا پیشهایم ... شما چرا با این نسب شریف و پیوند عالى در وحشت و هراس هستید؟ به من نگریست و فرمود:
«نه، نه، اى طاووس! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را براى کسى آفریده است که مطیع و نیکوکار باشد هرچند غلامى سیاه چهره باشد; و آتش را آفریده استبراى کسى که نافرمانى کند ولو آقازادهاى از قریش باشد . مگر نشنیدهاى سخن خداى تعالى را: «وقتى که در صور دمیده شود، نسبتها منتفى است و از یکدیگر پرسش نمىکنند» به خدا قسم! فردا تو را سود نمىدهد مگر عمل صالحى که امروز پیش مىفرستى .» (1)
2 . فرزند خردسال زینالعابدین علیه السلام در حالى که آن حضرت مستغرق عبادت است، از بلندى سقوط مىکند و دستش مىشکند . فریاد بچه، و زنهاى خانه غوغا مىکند و بالاخره شکسته بند مىآید و دستبچه را مىبندد . زینالعابدین علیه السلام پس از فراغ از نماز - یعنى پس از بازگشت از این سفر آسمانى - چشمش به دستبچه مىافتد و با تعجب مىپرسد: مگر چه شده است که دستبچه را بستهاید؟! معلوم مىشود این فریاد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج کند . (2)
3 . شما مىبینید آن پاکترین پاکان لذتشان در این بوده که بیایند با خداى خودشان سخن بگویند، همهاش از تقصیر خودشان، از کوتاهى خودشان، از گناه - که گناه به نسبت ما ترک اولى است، از ترک اولى هم یک درجه بالاتر است - سخن بگویند . حسنات الابرار سیئات المقربین . دعاى ابوحمزه را بخوانید، ببینید علىبن الحسین علیه السلام با خداى خودش چگونه حرف مىزند؟ چه جور ناله مىکند؟ انین المذنبین احب الى من تسبیح المسبحین، این دعاى ابوحمزه، ناله علىبن الحسین است، یک خورده با این ناله آشنا بشویم، ناله این بنده پاک خدا، اینها لذتشان در این بود که با خداى خودشان که حرف مىزنند، همهاش از نیستى خودشان، از فقر خودشان، از احتیاج و نیاز خودشان، از کوتاهى کردنهاى خودشان، بگویند . همهاش مىگویند خدایا! آنچه از من است، کوتاهى است و آنچه از توست، رحمت و لطف است . «مولاى مولاى اذ رایت ذنوبى فزعت و اذ رایت کرمک فنعت» از علىبن الحسین است، خداى من، مولاى من، آقاى من! چشمم که به گناهان خودم مىافتد، خوف و فزع و ترس مرا فرامىگیرد، اما یک نظر که به تو مىکنم، رحمت تو را که مىبینم، رجاء و امید در دل من پیدا مىشود . من همیشه در میان خوف و رجاء هستم، به یک چشم به خودم نگاه مىکنم، خوف مرا مىگیرد، به چشم دیگر به تو نگاه مىکنم، رجاء بر من غالب مىشود ... بله آنها چنین بودند . (3)
ب) عاشورا و حماسه امام سجاد علیه السلام
1 . زینالعابدین علیه السلام که در آن وقت ازیک طرف بیمار بود و از طرف دیگر اسیر، ... وقتى رفتبالاى منبر، چه ولولهاى ایجاد کرد! یزید دست و پایش را گم کرد . گفت الآن مردم مىریزند و مرا مىکشند . دستبه حیلهاى زد ظهر بود، یکدفعه به مؤذن گفت: اذان! وقت نماز دیر مىشود . صداى مؤذن بلند شد . زینالعابدین علیه السلام خاموش شد . مؤذن گفت، ... تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم، زینالعابدین علیه السلام فریاد زد: مؤذن! سکوت کن . رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که اینجا اسمش برده مىشود و گواهى به رسالت او مىدهید، کیست؟ ایهاالناس! ما را که به اسارت آوردهاید، کیستیم؟ پدر مرا که شهید کردید، که بود؟ تا آن وقت مردم اصلا درست آگاه نبودند که چه کردهاند .
آن وقتشما مىشنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند ... بعد پسر زیاد را لعنت مىکرد و مىگفت: تمام، گناه او بود . چرا؟ آیا یزید، نجیب شده بود؟ ابدا [این، براى این بود که] زینالعابدین علیه السلام و زینب علیها السلام اوضاع و احوال را برگرداندند . (4)
2 . بر او (ابن زیاد) على بن حسین علیه السلام را عرضه کردند . فرعون وار صدازد: «من انت; تو کى هستى؟»
فرمود: «انا على بن الحسین; من على بن حسین هستم .» گفت: مگر علىبن حسین را خدا نکشت؟ (حالا دیگر باید همه چیز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود که اینها همه بر حق هستند!) فرمود: من برادرى داشتم، نام او هم على بود و مردم در کربلا او را کشتند . گفت: خیر، خدا کشت . فرمود: البته که قبض روح همه مردم به دستخداست، اما مردم او را کشتند . بعد [ابن زیاد] گفت: «على و على» یعنى چه؟! پدر تو اسم همه بچه هایش را على گذاشته [است] ؟! فرمود: پدر من به پدرش ارادت داشت و این، تو هستى که باید از پدرت «زیاد» ننگ داشته باشى ...
این، یکى از خصوصیات اهل بیتبود که با منطق «جبر گرایى» - که در دنیا جبر است و در عین جبر، عدل است; یعنى بشر در این جهان هیچ وظیفهاى براى تغییر و تبدیل و تحول ندارد و آنچه هست، آن است که باید باشد و آنچه نیست، همان است که نباید باشد و بنابر این بشر نقشى ندارد - مبارزه کردند . (5)
3 . امام سجاد علیه السلام و گریه براى امام حسین علیه السلام .
آن گریهها که مىکرد و یادآورى مىنمود، براى چه بود؟ ... مىخواست این حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود که چرا امام حسین علیه السلام قیام کرد و چه کسانى او را کشتند . این بود که گاهى امام گریه مىکرد; گریههاى زیادى .
روزى یکى از خدمتگزارانش عرض کرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید؟ فرمود: چه مىگویى؟! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت; قرآن عواطف او را این طور تشریح مىکند: «و ابیضت عیناه من الحزن» (6) من در جلوى چشم خود هیجده یوسف را دیدم که یکى یکى پس از دیگرى بر زمین افتادند! (7)
ج) برخى از ویژگىهاى امام سجاد علیه السلام
1 . قهرمان معنویت
وجود مقدس امام زینالعابدین علیه السلام قهرمان معنویت است; یعنى یکى از فلسفههاى وجودى فردى مثل علىبن الحسین، این است که [مظهر معنویت اسلام باشد] . انسان وقتى علىبن الحسین را مىبیند، آن خوفى که از خدا دارد، آن نمازهایى که واقعا نیایش بود و واقعا پرواز روح به سوى خدا بود ... با خود مىگوید این اسلام چیست؟ (8)
2 . پیک محبت و دوستى
زینالعابدین علیه السلام پیک محبتبود . این هم عجیب است: راه مىرفت، هرجایى کسى را مىدید، هرجا غریبى را مىدید، فقیر و مستمندى را مىدید ... به او محبت مىکرد و به خانه خودش مىآورد ... روزى یک عده جذامى را دید (همه از جذامى فرار مىکنند . .). از اینها دعوت کرد، این را به خانه خود آورد . خانه زینالعابدین، خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود . (9)
3 . همسفر ناشناس
فرزند پیغمبر است . به حج مىرود . امتناع دارد که با قافلهاى حرکت کند که او را مىشناسند . مترصد استیک قافلهاى از نقاط دور دست که او را نمىشناسند، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود . وارد یکى از این قافلهها شد . از آنها خواست که به من اجازه دهید که خدمت کنم . آنها هم پذیرفتند ... در بین راه، مردى با این قافله تصادف کرد که امام را مىشناخت . تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: این کیست که شما آوردهاید براى خدمتخودتان؟ گفتند: ما که نمىشناسیم جوانى است مدنى ولى بسیار جوان خوبى است . گفت: بله، شما نمىشناسید . اگر مىشناختید، این جور به او فرمان نمىدادید و او را در خدمتخودتان نمىگرفتید! گفتند: مگر کیست؟ گفت: این علىبن حسین بن على بن ابیطالب، فرزند پیغمبر است . دویدند خودشان را به دست و پاى امام انداختند: آقا! این، چه کارى بود شما کردید؟! ... شما باید آقا باشید و ما خدمتکار شما . فرمود:
«نه، من تجربه کردهام، وقتى که با قافلهاى حرکت مىکنم که مرا مىشناسند، نمىگذارند من اهل قافله را خدمت کنم . لذا من مىخواهم با قافلهاى حرکت کنم که مرا نمىشناسند، تا توفیق و سعادت خدمتبه مسلمان و رفقا براى من پیدا شود .» (10)
4 . عفو و بخشش بىهمتا
هشام بن اسماعیل [حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان] در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود ... به خاندان على علیه السلام و مخصوصا امام علىبن الحسین زینالعابدین علیه السلام، بیش از دیگران بدرفتارى کرده بود .
ولید [پس از به قدرت رسیدن] هشام را معزول ساخت و به جاى او عمربن عبدالعزیز، پسر عموى جوان خود را حاکم مدینه قرار داد . عمر براى باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشامبن اسماعیل را جلو خانه مروان [بن] حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدى دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد . مردم دسته دسته مىآمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشامبن اسماعیل مىشد .
خود هشامبن اسماعیل بیش از همه نگران امام علىبن الحسین علیه السلام و علویین بود . با خود فکر مىکرد انتقام علىبن الحسین در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبتبه پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود . ولى از آن طرف، امام به علویین فرمود: خوى ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم .
هنگامى که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشامبن اسماعیل مىآمد، رنگ در چهره هشام باقى نماند . هرلحظه انتظار مرگ را مىکشید; ولى بر خلاف انتظار وى، امام طبق معمول - که مسلمانى به مسلمانى مىرسد - با صداى بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود: «اگر کمکى از من ساخته است، حاضرم .»
پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتتبه او را موقوف کردند . (11)
قصیده فرزدق در مدح امام سجاد علیه السلام
1 ... . هشام هرچه کرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج، آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد . ناچار برگشت و در جاى بلندى برایش کرسى گذاشتند . او از بالاى آن کرسى به تماشاى جمعیت پرداخت . شامیانى که همراش آمده بودند، دورش را گرفتند . آنها نیز به تماشاى منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند .
در این میان، مردى ظاهر شد در سیماى پرهیزکاران، او نیز مانند همه یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگى خدا بر چهرهاش نمودار بود . اول رفت و به دور کعبه طواف کرد . بعد با قیافهاى آرام و قدمهایى مطمئن به طرف حجرالاسود آمد . جمعیتبا همه ازدحامى که بود، همین که او را دیدند، فورا کوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت . شامیان که این منظره را دیدند، و قبلا دیده بودند که مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجرالاسود نزدیک کند، چشمهایشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند . یکى از آنها از خود هشام پرسید: «این شخص کیست؟!» هشام با آنکه کاملا مىشناخت که این شخص، علىبن الحسین زینالعابدین است، خود را به ناشناسى زد و گفت: «نمىشناسم .»
در همین وقت، همام بن غالب، معروف به «فرزدق» ، شاعر زبردست و تواناى عرب، با آنکه به واسطه کار و شغل و هنر مخصوصش پیش از هرکس دیگر مىبایستحرمت و حشمت هشام را حفظ کند، چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت: «لکن من او را مىشناسم .» و به معرفى ساده قناعت نکرد، بر روى بلندى ایستاده، قصیدهاى غرا - که از شاهکارهاى ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان که روح شاعر مثل دریا موج بزند، مىتواند چنان سخنى ابداع شود - بالبداهه سرود . در ضمن اشعارش چنین گفت:
«این شخص کسى است که تمام سنگریزههاى سرزمین بطحاء او را مىشناسند، این کعبه او را مىشناسد، زمین حرم و زمین خارج حرم او را مىشناسد .
این فرزند بهترین بندگان خداست . این است آن پرهیزکار پاک پاکیزه مشهور .
اینکه تو مىگویى او را نمىشناسم، زیانى به او نمىرساند . اگر تو یک نفر فرضا نشناسى، عرب و عجم او را مىشناسد ...»
هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمرى فرزدق را از بیت المال قطع کردند و خودش را در «عسفان» - بین مکه و مدینه - زندانى کردند ...
علىبن الحسین علیه السلام مبلغى پول براى فرزدق فرستاد . فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت: «من قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و براى خدا انشاد کردم و میل ندارم در مقابل آن پولى دریافت دارم .»
بار دوم علىبن الحسین آن پول را براى فرزدق فرستاد و پیغام داد به او که: «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصد، پاداش نیک خواهد داد . تو اگر این کمک را بپذیرى، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمىرساند .» (12) و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذیرد . فرزدق هم پذیرفت . (13)
ملاعبدالرحمن جامى (شاعر معروف) ... قصیده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد علیه السلام به فارسى به نظم آورده است . مىگویند خوابى نقل کرده که پس از مرگ فرزدق از او در عالم رؤیا پرسیدند: خداوند با تو چه کرد؟
جواب داد: مرا به واسطه همان قصیده که در مدح علىبن الحسین علیه السلام گفتم، آمرزید . جامى خود اضافه مىکند و مىگوید: اگر خداوند همه مردم را به خاطر این قصیده بیامرزد، عجیب نیست . (14)
تحریفات مربوط به امام سجاد علیه السلام
1 . ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو
موضوع ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو دختر یزدگرد و تولد امام سجاد علیه السلام از شاهزاده خانمى ایرانى و انتساب ائمه بعد از ایشان به خاندان سلطنتى ایران، بهانهاى به دست عدهاى خیالباف یا مغرض داده است که گرایش ایرانیان را به خاندان رسالت، نتیجه انتساب آنها به دودمان شاهان ساسانى معرفى کنند ... ما ضمن بیان مختصرى، پوچى این ادعا را روشن مىکنیم ... هر مسلمان ایرانى مىداند که «شهربانو» مقام و موقعیتى بیشتر و بالاتر از مادران سایر ائمه اطهار - که بعضى عرب و بعضى آفریقایى بودند - ندارد .
خامسا اگر از زاویه تاریخ بنگریم، اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسین علیه السلام و ولادت امام سجاد علیه السلام از شاهزادهاى ایرانى مشکوک است ... مورخین عصر حاضر عموما آن را بى اساس مىدانند . (15)
2 . زینالعابدین بیمار
یکى از حاضرین واقعه [عاشورا] شخص امام زینالعابدین علیه السلام است . ایشان خودشان تمام جزئیات و همه قضایا را نقل کردهاند . متاسفانه یک داستان جعلى و تحریفى درباره امام زینالعابدین علیه السلام هست که حاجى نورى نقل [و انتقاد] مىکند . مىگویند که در روز عاشورا، در وقتى که هیچ کسى براى اباعبدالله نماند، حضرت رفتند به خیمه امام زینالعابدین براى خداحافظى; آن وقتحضرت امام زینالعابدین علیه السلام فرمود: پدرجان! کار شما و این مردم به کجا کشید؟ (یعنى اینها مىگویند اصلا تا آن وقت امام زینالعابدین علیه السلام کاملا بىخبر بوده است!) فرمود: پسرجان! به جنگ کشید . عجب! جنگ واقع شد؟ بله، جنگ واقع شد . یکى یکى اصحاب را یاد کرد . [امام حسین علیه السلام] فرمودند: قتل .
این، جعل و دروغ است . امام زینالعابدین علیه السلام که آنجا - العیاذبالله - مریض و بىهوش نبود که اصلا نفهمد چه گذشته است; حتى تاریخ مىنویسد: در همان حال امام حرکت کرد، به عمهاش فرمود: عصاى من را با یک شمشیر بیاور ...
پس بیاییم توبه کنیم . (16)
یک چیزى که مخصوص ما ایرانىهاست [این است که مىگوییم] «امام زینالعابدین بیمار» . شما در غیر زبان فارسى در جاى دیگر این کلمه «بیمار» را دنبال اسم امام زینالعابدین نمىبینید . مثلا در زبان عربى ایشان القاب زیادى دارند; «السجاد» یکى از القابشان است .
3 . اربعین امام حسین علیه السلام
«آمدن اسرا به کربلا در اربعین و اینکه به دوراهى عراق و مدینه رسیدند، از نعمان بن بشیر خواستند که آنها را به کربلا ببرد، عبور اسرا از کربلا و ملاقات امام سجاد علیه السلام با جابر» ، افسانه است . آنچه در اربعین حقیقت دارد، زیارت جابر است . (17)
احادیث امام سجاد علیه السلام
1 . ثواب و گناه دو برابر
امام رضا علیه السلام فرمود: علىبن الحسین زینالعابدین علیه السلام مىگفت:
«نیکوکار ما اهل بیت پیغمبر، دو برابر اجر دارد و بدکار ما، دو برابر عذاب; زیرا آن کس که از خاندان ما نیکوکارى کند، در حقیقت دو کار کرده: یکى اینکه مانند دیگران کار نیکى انجام داده، دیگر اینکه حیثیت و احترام پیغمبر را حفظ کرده است . آن کس هم که گناه کند، دو گناه مرتکب شده: یکى اینکه مانند دیگران کار بدى کرده، دیگر اینکه آبرو و حیثیت پیغمبر را از بین برده است .» (18)
2 . ارزش انسان
از امام سجاد علیه السلام سؤال شد: چه کسى از همه مردم مهمتر است؟ فرمود: «آن کسى که همه دنیا را با خویش برابر نداند .»
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و سایر سخنان پیشوایان دین روشن مىشود که اسلام ارزش جهان را پایین نیاورده است، [بلکه] ارزش انسان را بالا برده است . (19)
3 . طلب طول عمر
علىبن الحسین علیه السلام مىفرماید:
«خدایا! مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف طاعتشود . اگر بناست زندگىام چراگاه شیطان گردد، مرا هرچه زودتر به سوى خود ببر .» (20)
4 . اختیار معاشرت
امام سجاد علیه السلام مىفرماید:
«اختیار با تو نیست که با هرکس خواستى نشست و برخاست کنى; زیرا خداى تبارک و تعالى مىفرماید: و چون دیدى کسانى را که در (تکذیب) آیات ما فرو مىروند ...» (21)
پىنوشتها:
1 . مجموعه آثار، ج 1، ص 333، به نقل از بحارالانوار، ج 11، ص 25، باب مکارم اخلاق حضرت سجاد (ع) .
2 . مجموعه آثار، ج 3، ص 301 .
3 . گفتارهاى معنوى، انتشارات صدرا، ص 125 .
4 . مجموعه آثار، ج 17، ص 313 .
5 . همان، ص 425 .
6 . یوسف/84 .
7 . مجموعه آثار، ج 18، ص 34 .
8 و 9 . همان، ص 32 .
10 . همان، ص 33 .
11 . همان، ص 346 .
12 . بحارالانوار، ج 11، ص 36 .
13 . مجموعه آثار، ج 18، ص 270 .
14 . همان، ج 3، ص 275 .
15 . همان، ج 14، ص 116 و 122 .
16 . همان، ج 17، ص 97 .
17 . همان، ص 586 .
18 . همان، ج 18، ص 441 .
19 . همان، ج 16، ص 566 .
20 . قیام و انقلاب مهدى (ع) از دیدگاه فلسفه تاریخ، ص 97 .
21 . مجموعه آثار، ج 17، ص 618 .
یکى از محورهاى اصلى آثار و نوشتههاى وى به تاریخ زندگى و وقایع مربوط به ائمه معصومین علیهم السلام مربوط مىشود .
در این مقاله مختصر تلاش شده است که دیدگاهها و مطالبى که ایشان درباره امام سجاد علیه السلام در آثار خود به آنها اشاره کرده است، جمع بندى و ارائه شود .
الف) عبادت و مناجات امام سجاد علیه السلام
1 . طاووس یمانى مىگوید:
حضرت علىبن الحسین علیه السلام را دیدم که از وقت عشا تا سحر به دور خانه خدا طواف مىکرد و به عبادت مشغول بود . چون خلوت شد و کسى را ندید، به آسمان نگریست و گفت:
«خدایا! ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهاى تو بر روى درخواست کنندگان گشوده است .»
طاووس جملههاى زیادى در این زمینه از مناجاتهاى خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل مىکند . مىگوید: امام چند بار در خلال مناجات خویش گریست . مىگوید: سپس به خاک افتاد و بر زمین سجده کرد، من نزدیک رفتم ... برخاست و نشست و گفت: کیست که مرا از یاد پروردگارم مشغول ساخت . عرض کردم: من طاووس هستم اى پسر پیامبر! این زارى و بىتابى چیست؟ ما باید چنین کنیم که گناهکار و خطا پیشهایم ... شما چرا با این نسب شریف و پیوند عالى در وحشت و هراس هستید؟ به من نگریست و فرمود:
«نه، نه، اى طاووس! سخن نسب را کنار بگذار، خدا بهشت را براى کسى آفریده است که مطیع و نیکوکار باشد هرچند غلامى سیاه چهره باشد; و آتش را آفریده استبراى کسى که نافرمانى کند ولو آقازادهاى از قریش باشد . مگر نشنیدهاى سخن خداى تعالى را: «وقتى که در صور دمیده شود، نسبتها منتفى است و از یکدیگر پرسش نمىکنند» به خدا قسم! فردا تو را سود نمىدهد مگر عمل صالحى که امروز پیش مىفرستى .» (1)
2 . فرزند خردسال زینالعابدین علیه السلام در حالى که آن حضرت مستغرق عبادت است، از بلندى سقوط مىکند و دستش مىشکند . فریاد بچه، و زنهاى خانه غوغا مىکند و بالاخره شکسته بند مىآید و دستبچه را مىبندد . زینالعابدین علیه السلام پس از فراغ از نماز - یعنى پس از بازگشت از این سفر آسمانى - چشمش به دستبچه مىافتد و با تعجب مىپرسد: مگر چه شده است که دستبچه را بستهاید؟! معلوم مىشود این فریاد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج کند . (2)
3 . شما مىبینید آن پاکترین پاکان لذتشان در این بوده که بیایند با خداى خودشان سخن بگویند، همهاش از تقصیر خودشان، از کوتاهى خودشان، از گناه - که گناه به نسبت ما ترک اولى است، از ترک اولى هم یک درجه بالاتر است - سخن بگویند . حسنات الابرار سیئات المقربین . دعاى ابوحمزه را بخوانید، ببینید علىبن الحسین علیه السلام با خداى خودش چگونه حرف مىزند؟ چه جور ناله مىکند؟ انین المذنبین احب الى من تسبیح المسبحین، این دعاى ابوحمزه، ناله علىبن الحسین است، یک خورده با این ناله آشنا بشویم، ناله این بنده پاک خدا، اینها لذتشان در این بود که با خداى خودشان که حرف مىزنند، همهاش از نیستى خودشان، از فقر خودشان، از احتیاج و نیاز خودشان، از کوتاهى کردنهاى خودشان، بگویند . همهاش مىگویند خدایا! آنچه از من است، کوتاهى است و آنچه از توست، رحمت و لطف است . «مولاى مولاى اذ رایت ذنوبى فزعت و اذ رایت کرمک فنعت» از علىبن الحسین است، خداى من، مولاى من، آقاى من! چشمم که به گناهان خودم مىافتد، خوف و فزع و ترس مرا فرامىگیرد، اما یک نظر که به تو مىکنم، رحمت تو را که مىبینم، رجاء و امید در دل من پیدا مىشود . من همیشه در میان خوف و رجاء هستم، به یک چشم به خودم نگاه مىکنم، خوف مرا مىگیرد، به چشم دیگر به تو نگاه مىکنم، رجاء بر من غالب مىشود ... بله آنها چنین بودند . (3)
ب) عاشورا و حماسه امام سجاد علیه السلام
1 . زینالعابدین علیه السلام که در آن وقت ازیک طرف بیمار بود و از طرف دیگر اسیر، ... وقتى رفتبالاى منبر، چه ولولهاى ایجاد کرد! یزید دست و پایش را گم کرد . گفت الآن مردم مىریزند و مرا مىکشند . دستبه حیلهاى زد ظهر بود، یکدفعه به مؤذن گفت: اذان! وقت نماز دیر مىشود . صداى مؤذن بلند شد . زینالعابدین علیه السلام خاموش شد . مؤذن گفت، ... تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم، زینالعابدین علیه السلام فریاد زد: مؤذن! سکوت کن . رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که اینجا اسمش برده مىشود و گواهى به رسالت او مىدهید، کیست؟ ایهاالناس! ما را که به اسارت آوردهاید، کیستیم؟ پدر مرا که شهید کردید، که بود؟ تا آن وقت مردم اصلا درست آگاه نبودند که چه کردهاند .
آن وقتشما مىشنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند ... بعد پسر زیاد را لعنت مىکرد و مىگفت: تمام، گناه او بود . چرا؟ آیا یزید، نجیب شده بود؟ ابدا [این، براى این بود که] زینالعابدین علیه السلام و زینب علیها السلام اوضاع و احوال را برگرداندند . (4)
2 . بر او (ابن زیاد) على بن حسین علیه السلام را عرضه کردند . فرعون وار صدازد: «من انت; تو کى هستى؟»
فرمود: «انا على بن الحسین; من على بن حسین هستم .» گفت: مگر علىبن حسین را خدا نکشت؟ (حالا دیگر باید همه چیز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود که اینها همه بر حق هستند!) فرمود: من برادرى داشتم، نام او هم على بود و مردم در کربلا او را کشتند . گفت: خیر، خدا کشت . فرمود: البته که قبض روح همه مردم به دستخداست، اما مردم او را کشتند . بعد [ابن زیاد] گفت: «على و على» یعنى چه؟! پدر تو اسم همه بچه هایش را على گذاشته [است] ؟! فرمود: پدر من به پدرش ارادت داشت و این، تو هستى که باید از پدرت «زیاد» ننگ داشته باشى ...
این، یکى از خصوصیات اهل بیتبود که با منطق «جبر گرایى» - که در دنیا جبر است و در عین جبر، عدل است; یعنى بشر در این جهان هیچ وظیفهاى براى تغییر و تبدیل و تحول ندارد و آنچه هست، آن است که باید باشد و آنچه نیست، همان است که نباید باشد و بنابر این بشر نقشى ندارد - مبارزه کردند . (5)
3 . امام سجاد علیه السلام و گریه براى امام حسین علیه السلام .
آن گریهها که مىکرد و یادآورى مىنمود، براى چه بود؟ ... مىخواست این حادثه را زنده نگه دارد و مردم یادشان نرود که چرا امام حسین علیه السلام قیام کرد و چه کسانى او را کشتند . این بود که گاهى امام گریه مىکرد; گریههاى زیادى .
روزى یکى از خدمتگزارانش عرض کرد: آقا! آیا وقت آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید؟ فرمود: چه مىگویى؟! یعقوب یک یوسف بیشتر نداشت; قرآن عواطف او را این طور تشریح مىکند: «و ابیضت عیناه من الحزن» (6) من در جلوى چشم خود هیجده یوسف را دیدم که یکى یکى پس از دیگرى بر زمین افتادند! (7)
ج) برخى از ویژگىهاى امام سجاد علیه السلام
1 . قهرمان معنویت
وجود مقدس امام زینالعابدین علیه السلام قهرمان معنویت است; یعنى یکى از فلسفههاى وجودى فردى مثل علىبن الحسین، این است که [مظهر معنویت اسلام باشد] . انسان وقتى علىبن الحسین را مىبیند، آن خوفى که از خدا دارد، آن نمازهایى که واقعا نیایش بود و واقعا پرواز روح به سوى خدا بود ... با خود مىگوید این اسلام چیست؟ (8)
2 . پیک محبت و دوستى
زینالعابدین علیه السلام پیک محبتبود . این هم عجیب است: راه مىرفت، هرجایى کسى را مىدید، هرجا غریبى را مىدید، فقیر و مستمندى را مىدید ... به او محبت مىکرد و به خانه خودش مىآورد ... روزى یک عده جذامى را دید (همه از جذامى فرار مىکنند . .). از اینها دعوت کرد، این را به خانه خود آورد . خانه زینالعابدین، خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود . (9)
3 . همسفر ناشناس
فرزند پیغمبر است . به حج مىرود . امتناع دارد که با قافلهاى حرکت کند که او را مىشناسند . مترصد استیک قافلهاى از نقاط دور دست که او را نمىشناسند، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود . وارد یکى از این قافلهها شد . از آنها خواست که به من اجازه دهید که خدمت کنم . آنها هم پذیرفتند ... در بین راه، مردى با این قافله تصادف کرد که امام را مىشناخت . تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: این کیست که شما آوردهاید براى خدمتخودتان؟ گفتند: ما که نمىشناسیم جوانى است مدنى ولى بسیار جوان خوبى است . گفت: بله، شما نمىشناسید . اگر مىشناختید، این جور به او فرمان نمىدادید و او را در خدمتخودتان نمىگرفتید! گفتند: مگر کیست؟ گفت: این علىبن حسین بن على بن ابیطالب، فرزند پیغمبر است . دویدند خودشان را به دست و پاى امام انداختند: آقا! این، چه کارى بود شما کردید؟! ... شما باید آقا باشید و ما خدمتکار شما . فرمود:
«نه، من تجربه کردهام، وقتى که با قافلهاى حرکت مىکنم که مرا مىشناسند، نمىگذارند من اهل قافله را خدمت کنم . لذا من مىخواهم با قافلهاى حرکت کنم که مرا نمىشناسند، تا توفیق و سعادت خدمتبه مسلمان و رفقا براى من پیدا شود .» (10)
4 . عفو و بخشش بىهمتا
هشام بن اسماعیل [حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان] در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود ... به خاندان على علیه السلام و مخصوصا امام علىبن الحسین زینالعابدین علیه السلام، بیش از دیگران بدرفتارى کرده بود .
ولید [پس از به قدرت رسیدن] هشام را معزول ساخت و به جاى او عمربن عبدالعزیز، پسر عموى جوان خود را حاکم مدینه قرار داد . عمر براى باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشامبن اسماعیل را جلو خانه مروان [بن] حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدى دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد . مردم دسته دسته مىآمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشامبن اسماعیل مىشد .
خود هشامبن اسماعیل بیش از همه نگران امام علىبن الحسین علیه السلام و علویین بود . با خود فکر مىکرد انتقام علىبن الحسین در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبتبه پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود . ولى از آن طرف، امام به علویین فرمود: خوى ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم .
هنگامى که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشامبن اسماعیل مىآمد، رنگ در چهره هشام باقى نماند . هرلحظه انتظار مرگ را مىکشید; ولى بر خلاف انتظار وى، امام طبق معمول - که مسلمانى به مسلمانى مىرسد - با صداى بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود: «اگر کمکى از من ساخته است، حاضرم .»
پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتتبه او را موقوف کردند . (11)
قصیده فرزدق در مدح امام سجاد علیه السلام
1 ... . هشام هرچه کرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج، آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد . ناچار برگشت و در جاى بلندى برایش کرسى گذاشتند . او از بالاى آن کرسى به تماشاى جمعیت پرداخت . شامیانى که همراش آمده بودند، دورش را گرفتند . آنها نیز به تماشاى منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند .
در این میان، مردى ظاهر شد در سیماى پرهیزکاران، او نیز مانند همه یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگى خدا بر چهرهاش نمودار بود . اول رفت و به دور کعبه طواف کرد . بعد با قیافهاى آرام و قدمهایى مطمئن به طرف حجرالاسود آمد . جمعیتبا همه ازدحامى که بود، همین که او را دیدند، فورا کوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت . شامیان که این منظره را دیدند، و قبلا دیده بودند که مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجرالاسود نزدیک کند، چشمهایشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند . یکى از آنها از خود هشام پرسید: «این شخص کیست؟!» هشام با آنکه کاملا مىشناخت که این شخص، علىبن الحسین زینالعابدین است، خود را به ناشناسى زد و گفت: «نمىشناسم .»
در همین وقت، همام بن غالب، معروف به «فرزدق» ، شاعر زبردست و تواناى عرب، با آنکه به واسطه کار و شغل و هنر مخصوصش پیش از هرکس دیگر مىبایستحرمت و حشمت هشام را حفظ کند، چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت: «لکن من او را مىشناسم .» و به معرفى ساده قناعت نکرد، بر روى بلندى ایستاده، قصیدهاى غرا - که از شاهکارهاى ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان که روح شاعر مثل دریا موج بزند، مىتواند چنان سخنى ابداع شود - بالبداهه سرود . در ضمن اشعارش چنین گفت:
«این شخص کسى است که تمام سنگریزههاى سرزمین بطحاء او را مىشناسند، این کعبه او را مىشناسد، زمین حرم و زمین خارج حرم او را مىشناسد .
این فرزند بهترین بندگان خداست . این است آن پرهیزکار پاک پاکیزه مشهور .
اینکه تو مىگویى او را نمىشناسم، زیانى به او نمىرساند . اگر تو یک نفر فرضا نشناسى، عرب و عجم او را مىشناسد ...»
هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمرى فرزدق را از بیت المال قطع کردند و خودش را در «عسفان» - بین مکه و مدینه - زندانى کردند ...
علىبن الحسین علیه السلام مبلغى پول براى فرزدق فرستاد . فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت: «من قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و براى خدا انشاد کردم و میل ندارم در مقابل آن پولى دریافت دارم .»
بار دوم علىبن الحسین آن پول را براى فرزدق فرستاد و پیغام داد به او که: «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصد، پاداش نیک خواهد داد . تو اگر این کمک را بپذیرى، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمىرساند .» (12) و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذیرد . فرزدق هم پذیرفت . (13)
ملاعبدالرحمن جامى (شاعر معروف) ... قصیده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد علیه السلام به فارسى به نظم آورده است . مىگویند خوابى نقل کرده که پس از مرگ فرزدق از او در عالم رؤیا پرسیدند: خداوند با تو چه کرد؟
جواب داد: مرا به واسطه همان قصیده که در مدح علىبن الحسین علیه السلام گفتم، آمرزید . جامى خود اضافه مىکند و مىگوید: اگر خداوند همه مردم را به خاطر این قصیده بیامرزد، عجیب نیست . (14)
تحریفات مربوط به امام سجاد علیه السلام
1 . ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو
موضوع ازدواج امام حسین علیه السلام با شهربانو دختر یزدگرد و تولد امام سجاد علیه السلام از شاهزاده خانمى ایرانى و انتساب ائمه بعد از ایشان به خاندان سلطنتى ایران، بهانهاى به دست عدهاى خیالباف یا مغرض داده است که گرایش ایرانیان را به خاندان رسالت، نتیجه انتساب آنها به دودمان شاهان ساسانى معرفى کنند ... ما ضمن بیان مختصرى، پوچى این ادعا را روشن مىکنیم ... هر مسلمان ایرانى مىداند که «شهربانو» مقام و موقعیتى بیشتر و بالاتر از مادران سایر ائمه اطهار - که بعضى عرب و بعضى آفریقایى بودند - ندارد .
خامسا اگر از زاویه تاریخ بنگریم، اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسین علیه السلام و ولادت امام سجاد علیه السلام از شاهزادهاى ایرانى مشکوک است ... مورخین عصر حاضر عموما آن را بى اساس مىدانند . (15)
2 . زینالعابدین بیمار
یکى از حاضرین واقعه [عاشورا] شخص امام زینالعابدین علیه السلام است . ایشان خودشان تمام جزئیات و همه قضایا را نقل کردهاند . متاسفانه یک داستان جعلى و تحریفى درباره امام زینالعابدین علیه السلام هست که حاجى نورى نقل [و انتقاد] مىکند . مىگویند که در روز عاشورا، در وقتى که هیچ کسى براى اباعبدالله نماند، حضرت رفتند به خیمه امام زینالعابدین براى خداحافظى; آن وقتحضرت امام زینالعابدین علیه السلام فرمود: پدرجان! کار شما و این مردم به کجا کشید؟ (یعنى اینها مىگویند اصلا تا آن وقت امام زینالعابدین علیه السلام کاملا بىخبر بوده است!) فرمود: پسرجان! به جنگ کشید . عجب! جنگ واقع شد؟ بله، جنگ واقع شد . یکى یکى اصحاب را یاد کرد . [امام حسین علیه السلام] فرمودند: قتل .
این، جعل و دروغ است . امام زینالعابدین علیه السلام که آنجا - العیاذبالله - مریض و بىهوش نبود که اصلا نفهمد چه گذشته است; حتى تاریخ مىنویسد: در همان حال امام حرکت کرد، به عمهاش فرمود: عصاى من را با یک شمشیر بیاور ...
پس بیاییم توبه کنیم . (16)
یک چیزى که مخصوص ما ایرانىهاست [این است که مىگوییم] «امام زینالعابدین بیمار» . شما در غیر زبان فارسى در جاى دیگر این کلمه «بیمار» را دنبال اسم امام زینالعابدین نمىبینید . مثلا در زبان عربى ایشان القاب زیادى دارند; «السجاد» یکى از القابشان است .
3 . اربعین امام حسین علیه السلام
«آمدن اسرا به کربلا در اربعین و اینکه به دوراهى عراق و مدینه رسیدند، از نعمان بن بشیر خواستند که آنها را به کربلا ببرد، عبور اسرا از کربلا و ملاقات امام سجاد علیه السلام با جابر» ، افسانه است . آنچه در اربعین حقیقت دارد، زیارت جابر است . (17)
احادیث امام سجاد علیه السلام
1 . ثواب و گناه دو برابر
امام رضا علیه السلام فرمود: علىبن الحسین زینالعابدین علیه السلام مىگفت:
«نیکوکار ما اهل بیت پیغمبر، دو برابر اجر دارد و بدکار ما، دو برابر عذاب; زیرا آن کس که از خاندان ما نیکوکارى کند، در حقیقت دو کار کرده: یکى اینکه مانند دیگران کار نیکى انجام داده، دیگر اینکه حیثیت و احترام پیغمبر را حفظ کرده است . آن کس هم که گناه کند، دو گناه مرتکب شده: یکى اینکه مانند دیگران کار بدى کرده، دیگر اینکه آبرو و حیثیت پیغمبر را از بین برده است .» (18)
2 . ارزش انسان
از امام سجاد علیه السلام سؤال شد: چه کسى از همه مردم مهمتر است؟ فرمود: «آن کسى که همه دنیا را با خویش برابر نداند .»
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و سایر سخنان پیشوایان دین روشن مىشود که اسلام ارزش جهان را پایین نیاورده است، [بلکه] ارزش انسان را بالا برده است . (19)
3 . طلب طول عمر
علىبن الحسین علیه السلام مىفرماید:
«خدایا! مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف طاعتشود . اگر بناست زندگىام چراگاه شیطان گردد، مرا هرچه زودتر به سوى خود ببر .» (20)
4 . اختیار معاشرت
امام سجاد علیه السلام مىفرماید:
«اختیار با تو نیست که با هرکس خواستى نشست و برخاست کنى; زیرا خداى تبارک و تعالى مىفرماید: و چون دیدى کسانى را که در (تکذیب) آیات ما فرو مىروند ...» (21)
پىنوشتها:
1 . مجموعه آثار، ج 1، ص 333، به نقل از بحارالانوار، ج 11، ص 25، باب مکارم اخلاق حضرت سجاد (ع) .
2 . مجموعه آثار، ج 3، ص 301 .
3 . گفتارهاى معنوى، انتشارات صدرا، ص 125 .
4 . مجموعه آثار، ج 17، ص 313 .
5 . همان، ص 425 .
6 . یوسف/84 .
7 . مجموعه آثار، ج 18، ص 34 .
8 و 9 . همان، ص 32 .
10 . همان، ص 33 .
11 . همان، ص 346 .
12 . بحارالانوار، ج 11، ص 36 .
13 . مجموعه آثار، ج 18، ص 270 .
14 . همان، ج 3، ص 275 .
15 . همان، ج 14، ص 116 و 122 .
16 . همان، ج 17، ص 97 .
17 . همان، ص 586 .
18 . همان، ج 18، ص 441 .
19 . همان، ج 16، ص 566 .
20 . قیام و انقلاب مهدى (ع) از دیدگاه فلسفه تاریخ، ص 97 .
21 . مجموعه آثار، ج 17، ص 618 .