عدى بن حاتمطائى
آرشیو
چکیده
متن
عدى که در صفات انسانى، آئینه تمام نماى پدرش بود، پس از وى بر قبیله «طى» ریاست داشت. افراد این قبیله بت «فلس» را مىپرستیدند. عدى، مسیحى بود و آن را از مردم پوشیده مىداشت و به دلیل تبلیغات زهرآگین دشمن علیه آئین اسلام و پیشواى آن، کینه رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم را در دل مىپروراند و از خبر پیروزىهاى چشمگیر مسلمانان، ناخرسند بود. با این همه، پیشبینى مىکرد که دیر یا زود، منطقه آنها نیز به وسیله آئین محمّدى و سربازان سلحشور آن، فتح شود و بساط حکومت او برچیده گردد. از این رو براى حفظ ریاست و آئینش از افراد تحت امر خود خواسته بود که شتران تندرو او را آماده حرکت، نزدیک خرگاهش نگاهدارند و دیدبانان نیز مراقب مسیر باشند تا هرگاه که زنگ خطر به صدا در آمد، بىدرنگ با تجهیزات لازم، فرار را بر قرار ترجیح دهد و از قلمرو سپاه اسلام خارج گردد.
سرانجام در یکى از روزهاى ماه ربیعالاول سال نهم هجرى، یکى از دیدبانان خبر تهاجم لشکر ظفرمند اسلام ـ به منظور ویران کردن بتخانه «فلس» ـ را به اطلاع عدى بن حاتم رساند. عدى به سرعت همسر و فرزندان و وسایل سفر را برداشت و راهى دیار شام ـ که مرکز مسیحیت بود ـ گردید و به همکیشان خود پیوست. به علت شتابزدگى زیاد، فرصت نیافت تا خواهر خود «سفّانه» را نیز از میان قبیله طى خارج سازد. مسلمانان به فرماندهى امام على علیهالسلام به سرزمین او وارد و به بتخانه حمله ور شدند و گروهى از نیروهاى مقاومت را دستگیر و جمعى را اسیر و به عنوان غنائم جنگى با خود به مدینه بردند. در میان اسیران، سفّانه دختر حاتم وجود داشت که او را در منزل رمله، دختر حارث، در اطراف مسجد مدینه نگاهدارى مىکردند.
رأفت اسلامى
در یکى از روزهایى که پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى اقامه نماز عازم مسجد بود، سفّانه که زنى سخنور و شجاع بود، موقع را مغتنم شمرد و از جا برخاست و پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مخاطب قرار داد:
یا رسول اللّه، هلک الوالد، و غاب الوافد، فامنن علىّ، منّ اللّه علیک؛ اى پیامبر خدا! پدرم فوت کرد، و آنکه عهده دار هزینهام بود، متوارى است؛ پس بر من منّت گذار، خداوند بر تو منّت گذارد.1
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم پرسید: سرپرست و عهده دار هزینه زندگىات چه کسى بود؟
گفت: برادرم عدى، فرزند حاتم.
فرمود: فردى که از خدا و رسولش فرار و به شام گریخت؟
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بدون گفتن چیزى، دختر حاتم را به حال خود گذاشت. سفّانه فردا نیز تقاضا و سخنانش را تکرار کرد؛ آن حضرت هم مانند روز گذشته پاسخ داد.
روز سوم در حالى که از مذاکره با رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مأیوس شده بود، پیامبر را دید؛ همراه رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فردى بود که به سفّانه اشاره کرد که برخیز و خواسته خود را تکرار کن. با اشاره این فرد ـ که على علیهالسلام بود ـ امیدوار گردیده، سخنان دو روز قبل خود را در حضور رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم تکرار کرد. حضرت پاسخ داد:
خواستهات را پذیرفتم ولى براى رفتن از مدینه، شتاب مکن؛ تصمیم دارم تو را همراه فردى امین به زادگاه یا نزد برادرت بازگردانم و در حال حاضر، مقدمات این سفر آماده نیست.
در یکى از روزها سفّانه با خبر شد که به زودى کاروانى از مدینه به سوى شام حرکت مىکند که از آشنایان او نیز در آن حضور دارند. موضوع را با پیامبر در میان گذاشت تا با رفتنش از مدینه موافقت کند. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خواستهاش را پذیرفت و مبلغى به عنوان هزینه سفر و مرکبى راهوار و مقدارى پوشاک به وى بخشید. در شام ماجراى اسارت و آزادى خود را براى برادرش بازگو کرد...
عدى گفت: من به اشتباه خود معترفم اما فرصت کافى براى اینکه تو را به همراه بیاورم، نبود. اکنون از «محمد» برایم سخن بگو؛ زیرا من تو را بانویى خردمند مىدانم.
سفّانه رفتار نیک مسلمانان را تشریح کرد و آنگاه گفت:
در محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم فضائل ارزندهاى وجود دارد و به صلاح تو است که فوراً نزد او رفته و پیمان دوستى منعقد سازى. چه آنکه اگر او «پیامبر» باشد، فضیلت پیشگامى در گرویدن به او را کسب خواهى کرد و اگر چنین نباشد2، در سایه قدرت روز افزون و حکومت عادلانهاش با عزّت و احترام زندگى خواهى کرد.3
سخنان این بانوى هوشمند در دل برادر تأثیر گذاشت و عدى با پشت سر گذاشتن مسافتى طولانى وارد مدینه شد تا از نزدیک واقعیت را تجربه کند.
زیارت نور
او خود مىگوید:
در مسجد رو به روى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم نشستم و به معرّفى خود پرداختم. رسول خدا که مرا شناخت، از جاى خود برخاست و دست مرا گرفته، به خانهاش برد. در اثناى راه، پیرزنى مستمند مدتى طولانى با او به سخن گفتن پرداخت و نیازهاى خود را مطرح ساخت و محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم در نهایت صبر و تواضع، همه سخنان پیرزن را گوش داد و مشکل او را حل و سپس راه افتاد. آن چنان شیفته مکارم اخلاقش قرار گرفته بودم که با خود گفتم:
امکان ندارد محمد، فرمانرواى عادّى باشد؛ چه آنکه غرور امیران به آنها اجازه نمىدهد «فروتن» باشند. او احتمالاً فرستاده خداست که با حوصله تمام سخنان پیرزنى را گوش مىدهد!
هنگامى که به سراى او وارد شدم، زندگى ساده و زاهدانهاش به تعجّبم افزود. ایشان تنها تشک فراهم آمده از لیف خرمایى که در اختیار داشت، براى من نهاده و خود بر حصیر یا زمین نشست.
این ماجرا به من فهماند که محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم پادشاه نیست، خصوصاً که ایشان از زندگى داخلى من نیز خبر داد. از جمله به من فرمود: آیا آیین تو «رکوسى» (آئینى که حدّ وسط مسیحیت و صائبى است) نبود؟ گفتم: چرا؟ فرمود:آیا دینت به تو اجازه مىداد که به شیوه جاهلیت، یک چهارم در آمد قوم را به عنوان «حقّ زعیم قوم» در انحصار خود بگیرى؟! گفتم: نه. در این هنگام، فرمود: اى عدى! اسلام بیاور تا رستگار گردى.
در اندیشه خود غوطهور بودم که این سخن او، مرا به خود آورد:
«اى عدى! تنگدستى و ضعف مالى امروز مسلمانان، مانع از گرویدن تو به اسلام نگردد؛ چه آنکه روزى فرا خواهد رسید که ثروت جهان به سوى آنها سرازیر خواهد شد و آنچنان وضع زندگىشان سامان پذیرد که کسى رغبت به جمع آورى آنها نخواهد داشت. و اگر کمى مؤمنان و فراوانى دشمنان، مانع از ایمان آوردن تو است، قسم به خداوند! روزى فرامىرسد که بر اثر پیروزىهاى درخشان مسلمانان، جهانى شدن اسلام و فزونى گرفتن پیروانش، بانوان تنها از «قادسیه»4 به زیارت کعبه مىآیند و هیچ کسى متعرّض آنها نخواهد شد. و اگر از این رو دلسردى که مىبینى قدرتهاى جهانى و حکومت در دست دیگران است، به تو مژده دهم که به زودى رزمندگان اسلام کاخها را یکى پس از دیگرى به تصرّف خود درآورده و کاخ سفید «بابل»5 را به روى خود بگشایند.»
سخنان دلپذیر و شیوه رفتارى حضرت، تحوّلى در عدى ایجاد کرد و او همراه قومش به «اسلام» گرویده6 و تا پایان عمر نیز وفادار ماندند.
عدى مىافزاید: من اسلام آوردم و زنده بودم و به چشم خود دیدم که در پناه اسلام، امنیتى ایجاد شد که بانوان بى کس از دور و نزدیک کشورها به زیارت خانه خدا مىآمدند و احدى متعرّض آنها نمىشد. کشور بابل نیز به همّت مسلمانان، فتح و کاخ کسرا به تصرّف مسلمانان در آمد. امیدوارم که سومى را نیز بهزودى ببینم؛ یعنى ثروت جهان به سوى مدینه سرازیر گردد و کسى رغبت به اندوختن آن پیدا نکند.7
مدافع اسلام
عدى در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم رئیس قبیلههاى بنىاسد و طى بود و از طرف حضرت به جمع آورى صدقات قبیلهاش8 مىپرداخت؛ وى دیگر مالیاتهاى سنگین گذشته را از قوم خود نمىگرفت و به گرفتن زکات و صدقات اسلامى اکتفا مىکرد و آنها را به منظور گرداندن چرخهاى حکومت اسلامى و رفع نیاز اساسى امت، نزد رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرستاد و تا زمان خلیفه دوم این سمت را داشت.
پس از ارتحال پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که جمعى راه ارتداد پیش گرفتند، او و قبیلهاش به اسلام وفادار ماندند.9 چنان که شاعرى از قبیله طى گفت:
وفینا وفاء لم یرالناس مثله و سربلنا مجداً عدى بن حاتم
عدى در خلافت ابوبکر در سپاهى که به سوى عراق حرکت مىکرد، از امراى لشکر خالد بن ولید10 بود و در سپاهى که به ریاست خالد بن ولید و ابوعبیده براى فتح دمشق فرستاده شده بود، به نفع اسلام مبارزه کرد.11 و در برخى از جنگها نیز شرکت داشت.
در عصر خلافت عمر نزد وى آمد؛ نخست خلیفه با او به سردى برخورد کرد. عدى پرسید: آیا مرا نمىشناسى؟ پس از آن بود که او فراوان از عدى تعریف مىکرد.
در زمان خلیفه سوم، چونان برخى صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مورد بىمهرى عثمان قرار گرفته و سرانجام تبعید شد.*
مطیع رهبر
الف) در دوران حکومت امیرمؤمنان على بنابىطالب علیهالسلام خلوص نیّت و عظمت شخصیت او بیشتر هویدا شد؛ زیرا از استقرار حکومت عدل علوى چندان نگذشته بود که دنیاخواهى طلحه و زبیر، بحران آفرید؛ آن دو جنگ «جمل» را به راه انداختند. حضرت براى سرکوبى پیمان شکنان، سپاهى فراهم ساخت و آماده حرکت به سوى عراق گردید. در این هنگام، عدى با محاسن سفید و چهره مصمّم به پا خاست و گفت:
«اى امیرمؤمنان! اگر اجازه دهى، من زودتر از شما حرکت کنم و قبیلهام را از تصمیم شما با خبر سازم؛ شاید بتوانم به تعداد سپاهیانى که از مدینه فراهم ساختهاى، از قبیله طىّ سرباز تهیّه کنم.»
على علیهالسلام به او اجازه داد و عدى نیز با سپاهى انبوه از قبیله طىّ به پیکار منافقان و آشوبگران شتافت... در همین جنگ بود که چشم عدى شکافته شد.12
ب) در «صفّین» نیز شهامتها از خود نشان داد13 و آنگاه که به پیشنهاد عمروبن عاص قرآنها را بر نیزهها کردند و با مشاهده این صحنه، بسیارى از ساده لوحان فریب خوردند و بین سپاه على علیهالسلام اختلاف رخ داد، عدى با سخنان منطقىاش دلها را مسخّر کرد. او در باره شخصیت ملکوتى امیرمؤمنان علیهالسلام چنین لب به سخن گشود:
«اى مردم! اگر غیر از على، فردى ما را به کشتن نمازگزاران دعوت مىکرد، دعوتش را اجابت نمىکردیم؛ ولى على دستورى صادر نمىکند مگر آنکه حجّت و برهانى دارد که براى خود و دیگران حجّت است. او از یارى عثمان دست کشید؛ زیرا کارهاى او شبههناک بود. با اهل بصره و جمل مبارزه کرد؛ چون آنها بیعت او را نقض کردند. با شامیان در جنگ است؛ زیرا راه ستم و ظلم را پیش گرفتهاند. در کارهاى خودتان نظر و تأمّل کنید؛ اگر براى او بر شما فضلى است، که شما را مانند آن نیست، پس از او پیروى کنید و در غیر این صورت، با او مبارزه نمایید.
حال اگر ملاکهاى افضلیت را در نظر داشته باشید، حتماً خواهید گفت که او از هر جهت بر دیگران مقدّم است؛ چه آنکه برترى و افضلیت را «آشنایى با قرآن و سنّت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم » بدانید، او آگاهترین مردمان است. و اگر «پیشگامى در اسلام» بدانید، او برادر رسول خدا و رأس اسلام است. و اگر «زهد و عبادت» را مطرح کنید، او اَزهد و اَعبد مسلمانان است. و اگر «عقل و خرد» را ملاک تقدّم به حساب آورید، عقل او از همگان بیشتر است و اگر «شرافت و حسب» را مدّ نظر قرار دهید، او از اصیلترین و شریفترین خاندانها است. اگر «پذیرش عمومى» را مطرح کنید، مهاجران و انصار، وى را بر زمامدارى پسندیدهاند و پس از عثمان با او بیعت کرده و در مقابل اصحاب جمل و شامیان یارىاش کردهاند.
اکنون بگویید آن فضیلتى که شما را به هدایت نزدیک ساخته و آن نقصى که على را به ضلالت کشانده، کدام است؟ به خدا سوگند! اگر همه شما در مقابل او قرارگیرید، خداوند مردمى را بر خواهد انگیخت که با حمایت و پشتیبانىشان با کفر و گمراهى نبرد کند. چون در کتب سابقین و جزو مقدّرات خداوندى است که بایستى با اینان بجنگد تا شاید از راه انحرافى خود برگردند...»
سخنان پاکدلانه عدى، اثر خود را بخشید و چنان روح رزمندگان را تکان داد و چنان احساسات و عواطف ایشان را به جنبش آورد که فریب خوردگان، دیگر بار به اطاعت على علیهالسلام درآمدند و مراتب اخلاص و فداکارى خود را اعلام داشتند.14
ج) عدى در نبرد با «مارقین» نیز در رکاب مولاى خود على علیهالسلام بود و مردانه با دشمنان جنگید.
د) پس از شهادت على علیهالسلام عبداللّه بن زبیر در حضور معاویه، این جانباز و شیعه مولا را این گونه سرزنش کرد: یا اباطریف! در چه روزى چشم تو ضایع شد؟!
عدى گفت: روزى که پدرت از جنگ گریخته بود و به بدترین شکلى او را کشتند.15 همان روزى که مالک اشتر به پهلوى تو نیزهاى زد و فرار را بر قرار ترجیح دادى.
در زمره راویان
عدى از اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم است.16 و نزد دانشمندان علم رجال «ثقه» محسوب مىشود و بنا به فرموده علامه امینى در وثاقت او اختلاف ندارند.17 وى از خواصّ شیعیان امیرمؤمنان علیهالسلام بوده و علماى اهل سنّت در «صحاح ستّه» احادیث او را ذکر کردهاند. همچنین ابن جوزى در تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 365 و ابن حزم ظاهرى اندلسى در اسماءالصحابة الرواة، ص 71، آمار احادیثش را مشخّص کردهاند.
عدى یکى از راویان حدیث «غدیر» است.18 و آنگاه که على علیهالسلام در «رَحْبه» حضّار را سوگند داد و از آنها خواست تا کسانى که حدیث غدیر را از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدهاند، برخیزند و شهادت دهند؛ عدى برخاست و به نفع حضرت شهادت داد.19
گشاده دستى عدى
وى همچون پدرش (حاتم طائى) اهل سخاوت و بخشندگى بود. باران مهر و عنایتش بر بیچارگان و مستمندان مىبارید و آنچه داشت، به آنها انفاق مىکرد و دلهاىشان را به احسان خود آکنده مىساخت؛ به گونهاى که در حقّش سرودند:
بابه اقتدى عدى بالکرم و من یشابه ابه فما ظلم
«عدى در کرم و سخاوت، از پدر خود پیروى نموده است. و آن کسى که از پدرش پیروى کند، کار خلافى مرتکب نشده است.»
داستانهاى وى نیز شنیدنى است؛ از جمله اینکه:
یک روز اشعث بن قیس فردى را نزد عدى فرستاد تا دیگ حاتم را به امانت بگیرد. عدى آن را پر از مال کرد و به او داد. اشعث پیغام داد که: من آن را خالى مىخواستم! عدى گفت: ما ظرف خالى را به کسى عاریه نمىدهیم.20
او همواره مقدارى نان به لانه مورچگان مىریخت و مىگفت: اینها همسایگان ما هستند و بر ما حقّى دارند.21
شخصى نزد او آمد و از او صد درهم طلب کرد، عدى گفت: من پسر حاتم طائى هستم، از من فقط صد درهم درخواست مىکنى؟! واللّه به تو این مبلغ ناچیز را نخواهم داد، بیشتر بخواه!
روزى دیگر عرب سالمندى را دید که فریاد مىزد: اى مردم! به فرد پرعائلهاى که در راه مانده و آشفتگى ظاهرش شاهد صدق گفتار اوست و خداوند نیز نالهاش را مىشنود، کمک کنید که عدّهاى جامهاش را در آورده و بر قتلش مصمّم اند!
عدى او را صدا کرد و از گرفتارىاش پرسید؛ عرب گفت: از قبیله بنىسعد هستم که از من دیهاى مىخواهند.
پرسید: مقدار دیه چقدر است؟ گفت: یکصد شتر. عدى گفت: این شترانى که در صحرا مشغول چرا هستند، از آنِ من است، برو و صد شتر را بگیر.22
روزى ابوداره شاعر23 بر عدى وارد شد و گفت: در مدح تو قصیدهاى سرودهام، اجازه بده آن را بخوانم.
عدى گفت: دست نگهدار تا نخست مقدار پاداشى که در نظر دارم به تو بدهم، تا بیش از آن مرا نستایى؛ زیرا ناخشنودم اگر قیمت آنچه سرودهاى، به تو نداده باشم. اکنون این هزار گوسفند و هزار درهم و سه غلام و سه کنیز و یک اسب را بگیر، سپس قصیده را بخوان.
شاعر به خواندن اشعارش پرداخت که بدین معنى است:
«شتر هواى نفسم با معد ـ رئیس قبیلههاى عرب ـ عشق مىورزد با آنکه باران بهارى جود و بخشش از خانههاى بنىثعل مىبارد.
پروردگار، شبهاى عدى بن حاتم را دراز دامن و به دور از نگرانى قرار دهد، همچون شمشیر تیزِ آختهاى که سالم مانده باشد.
پدرت سخاوتمندى بود که دیگران به گرد راهش نمىرسند و تو نیز بخشندهاى هستى که هرگز عذر نمىآورى.
اگر از زشتىها دورى مىکنید، مانند شما باید دورى کنند و اگر خوبى انجام مىدهید، افرادى چون شما باید انجام دهند.»
چون این ابیات را خواند، عدى گفت: دست نگهدار که بخشش من بیش از این نمىارزد.24
در جامع الحکایات آورده که پسر حاتم آب از کوزه سفالین خوردى و بر فرش کهنه نشستى ولیکن پیوسته خوانِ کرمش نهاده بود و اسباب مهماندارى و درویش نوازى آماده. شعرا را هرسال هشتاد هزار دینار صله دادى و غربا و فقرا را به قدر احتیاج ایشان نوازش فرمودى. حاصل، که از احسان و انعام به جان خلائق آن کرده بود که همگنان زبان به مدح و ثناى او گشاده داشتندى و اقاصى و ادانى تخم محبّتش در زمین سینه کاشتندى.
هر که به احسان، عَلَم افراشتست تخم محبّت همه جا کاشتست
روزى یکى از گستاخان بر سبیل ملامت، گفت: اى عدى! تو مردى بزرگزادهاى، چرا پا از جاده ناموس بیرون نهادهاى! عرب تو را برین که بساط و متاع خانه بر زىّ درویشان نهادهاى و به طریق ایشان به اکل و شُرب اشتغال مىنمائى، عیب مىکنند. چه شود که آب از اناى مُرَصَّع خورى و فرش و بساط از حریر و اِستبرق ترتیب کنى؟!
عدى فرمود که: من با خود حساب این تکلّفات کردهام؛ هر سال پنجاه هزار دینار زرِ سرخ خرج مىشود و من آن دوستتر دارم که این مبلغ را به درویشان و محتاجان رسانم تا در ایّام حیات بر من ثنا کنند و بعد از وفات مرا دعا کنند که از همین ثنائى مطلوبست و همین دعا مقصود.
دو چیز حاصل عمرست، خیر و نام نکو چو زین دو درگذرى، «کُلُّ مَنْ عَلَیها فان»
حمایت از انقلابیون
«عبداللّه بن خلیفه طائى» از مخالفان سیاست بنىامیه و از یاران حجر بن عدى است که به دوستى اهلبیت علیهمالسلام شهرت داشته است. او به دستور زیاد بن ابیه دستگیر شد؛ خواهرش نزد خویشان خود رفت و آنها را به نجات برادرش برانگیخت. قبیله طىّ به هیجان آمدند و عبداللّه را از چنگ مأموران رژیم نجات دادند. زیاد از پیشواى قبیله طىّ (عدى بن حاتم) خواست تا عبداللّه را به وى تسلیم نماید. عدى گفت:
«به خدا سوگند! هرگز او را نمىآورم. مىخواهى پسر عمویم را تحویل دهم تا او را به قتل برسانى! به خدا قسم! اگر او زیر پاهایم قرار داشته باشد، هرگز پاهایم را بر نمىدارم.»
زیاد خشمگین شده و دستور داد عدى را به زندان افکندند؛ ولى افراد یمانى و ربعى مقیم کوفه، نزد زیاد آمده و امتیازات و فضائل عدى را بر شمردند و او را از شأن و شرف این بزرگ زاده آگاه ساختند. زیاد چارهاى جز آزادى عدى بن حاتم ندید؛ اما شرط آزادىاش را خروج پسر عمویش از کوفه و اقامت در «جبلین» تعیین کرد.
شفاعت
عدى بین اقشار مختلف و زمامداران، محترم بود و در قیام مختار ثقفى نیز شفاعتهایش مورد پذیرش وى قرار مىگرفت.
شیفته عبادت
فرزند حاتم طائى هماره به «عبادت» عشق مىورزید؛ آنچنان که مىگفت:
ما جاء وقت صلاة قطُّ الاّ و قد اخذت لها أهبتها، و ما جاءت الاّ و أنا الیها بالأشواق.25
ما أقمت الصلاة منذ اسلمتُ الاّ و انا على وضوء.26
فدایى مولا
پس از شهادت امام حسن مجتبى علیهالسلام نیز عدى به مجلس معاویه وارد شد، معاویه به او گفت: پسرانت چه شدند؟
عدى گفت: سه نفر از آنها در رکاب على علیهالسلام در صفّین کشته شدند. معاویه گفت: على با تو منصفانه رفتار نکرد؛ زیرا فرزندان خود را نگاهداشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد و جنگجویان نیز آنها را از مرکب حیات پیاده کردند!
عدى گفت: «به خدا قسم این گفته، صحّت ندارد! زیرا من با آن حضرت به انصاف رفتار نکردم؛ او کشته شد و من هنوز زندهام!»27
دور از حریم کوى تو، شرمنده ماندهام شرمنده ماندهام که چرا زنده ماندهام
معاویه او را چنین تهدید کرد: هنوز قصاصِ خون عثمان تمام نشده است و به اتمام نمىرساند آن را، مگر خونِ شریفى از اشراف یمن.
عدى بدون پروا گفت: «به خدا سوگند! قلبهاى ما که مالامال از بغض و کینه تو است، هم اکنون در سینههایمان جا دارد، و همان شمشیرهایى که با تو پیکار کردیم، برشانههاى ما است. و قطع حلقوم و رسیدن جان به سینه، بر ما آسانتر است از شنیدن گفتار و ناروایى که در باره مولایمان امیرمؤمنان علیهالسلام گفته شود. پس اى معاویه! شمشیر را به شمشیرزنان بسپار.»
معاویه گفت: از على و شیوه حکومتش همچنان که از نزدیک دیدهاى، برایم سخن بگو.
عدى گفت: «بهتر است مرا معاف بدارى!» معاویه نپذیرفت. عدى زبان به ستایش امیرمؤمنان علیهالسلام گشود و گفت:
«به خدا سوگند که على علیهالسلام مردى بسیار دوراندیش و پرتوان بود؛ سخنانش برپایه عدل و داورىاش همانند حقیقت بود. چشمههاى حکمت و دانش در اطراف وجودش مىجوشید و دریاى علم در وجودش موج مىزد. از جهان مادّه و زرق و برقِ فریباى آن تنفّر داشت، در عوض با تاریکى شب (مناجات شبانه) مأنوس بود.
به خدا قسم! اشکهایى فراوان از دیده فرومىریخت. او بسیار مىاندیشید و در تنهایى، نفس خود را بازخواست مىکرد و بر گذشتهها حسرت مىخورد. لباس کوتاه و خشن و زندگانى سخت داشت. در میان مردم با رعیت، به حسب ظاهر، فرقى نداشت. به تمام پرسشهاى ما پاسخ مىداد و نیازمان را برمىآورد. با اینکه ما را فوق العاده به خود نزدیک مىساخت، اما هیبت و شکوه آسمانىاش همچنان باقى بود؛ ما پرواى سخن گفتن نداشتیم و از بزرگى و جلالش جرأت نگاه کردن به چهرهاش در ما نبود. هرگاه تبسّم مىکرد، گویى از رشته مروارید پرده برداشته است. مؤمنان را بزرگ مىداشت و یار مستضعفان بود. در حکومتش قدرتمند از ستم او نمىترسید و ناتوانان از عدالتش مأیوس نبودند.
به خدا سوگند! شامگاهان که سیاهى شب سایه مىگسترد، على علیهالسلام را در محراب عبادت مىدیدم که چونان مارگزیده، به خود مىپیچید و از دیدگانش اشک چون دانههاى مروارید بر گونههایش مىغلتید و بسان انسان داغدیده ضجّه مىزد. گفتارش هم اکنون در گوشهایم طنین افکن است که مىگفت:
«اى دنیا! از چه رو متوجّه من شدهاى؟ از من فاصله بگیر و دیگرى را بفریب، که من تو را سه طلاقه کردهام که در آن رجوعى نیست؛ زیرا زندگى با تو، بىارزش و توأم با خطر بزرگ است.»
و مىفرمود:
«آه از کمى توشه و دورى راه آخرت و تنهایى!»
سخنان جذّاب عدى آن چنان معاویه را تحت تأثیر قرار داد که حاکم ستمگر شام به گریه افتاد و با آستین لباسش اشکها را پاک نمود و گفت: «خدا، ابوالحسن را غریق رحمت خود قرار دهد که واقعاً چنین بود. آنگاه پرسید:
فراق على را چگونه تحمّل مىکنى؟!
عدى گفت: «در فراق او به زنى مىمانم که فرزندش را در دامنش کشته باشند که هرگز اشک چشمش خشک نمىشود و یاد فرزند را فراموش نمىکند.»
معاویه سؤال کرد: چه وقت به یاد على مىافتى؟
گفت: «روزگار به من فرصت نمىدهد تا او را فراموش کنم.»28
در پیکار «صفّین» هنگامى که بر معاویه دشوار شد، یاران نزدیک خود را خواند و بر ضدّ برخى از یاران على علیهالسلام توطئهاى را مطرح ساخت. به ایشان گفت: گروهى از اطرافیان على، مرا اندوهگین و دل نگران کردهاند؛ از جمله عدى بن حاتم و قیس بن سعد و... شامیان باید توانمندى خود را به مردم نشان دهند.
آنگاه هرکس را عهدهدار قتل فردى کرد و عبدالرحمن بن خالد را براى مقابله با عدى برگزید و بنا شد گروهى از سواران نیز او را پشتیبانى کنند. معاویه به این نقشه دل بسته و بیش از همه به عبدالرحمن امیدوار بود. عبدالرحمن پس از خواندن رجز و معرّفى خود، به سوى عدى حملهور شد. عدى نیز رجز او را چنین پاسخ داد:
أرجو الهى و أخاف ذنبى و لیس شىء مثل عفو ربّى
یا ابن الولید بغضکم فى قلبى کالهضب بل فوق قنان الهضب
«من به خدایم امیدوارم و از گناهم هراسناک، و هیچ چیزى چون بخشش و عنایت پروردگارم نباشد.
اى پسر ولید! کینه شما در دل من انباشته شده و بسان کوهى، بلکه برتر از قلّه کوهساران بلند، برآمده است.»
در هنگام کارزار چیزى نمانده بود تا نیزه عدى به زندگى ننگین عبدالرحمن خاتمه دهد اما او شتابان فرار کرده و در میان لشکرش مخفى شد و سرشکسته نزد معاویه برگشت.29
عدى در باره صفّین و ستایش از على علیهالسلام چنین سروده است:
«در هنگامه پیکار و برخورد دو سپاه، چون در میانه میدان (او را) بینم، گویم:
این، على است که به راستى «رستگارى و هدایت» با او است. بارالها! وى را حفظ کن و تباهش مدار.
زیرا اى پروردگار من! او از تو مىترسد. پس او را سرافراز کن و هرکس را که بر او سبب خواهد، نگونساردار.»30
گواهان فضل
درباره مقام و شخصیت معنوى عدى بن حاتم طائى به چند گفتار و نوشتار، بسنده مىشود:
فضل بن شاذان: عدى از جمله پیشگامانى است که به امیرمؤمنان علیهالسلام رجوع کردند.31
روزى عدى نزد عمر بن خطّاب آمد؛ متوجه شد که عمر با تکبّر به او نگاه مىکند و نا چیزش مىشمارد32 از این رو پرسید:
آیا مرا مىشناسى؟ عمر گفت:
بلى و خدا تو را بهتر مىشناسد؛ خداى تو را به شناختى نیکو گرامى داشت. به خدا تو را بهتر مىشناسم؛ تو به هنگامى که دیگران کافر بودند، مسلمان شدى؛ حق را در موقعى که دیگران انکارش مىکردند، شناختى و به پیمان الهى در وقت فریب دیگران، وفا کردى و در آن هنگام که مردم به اسلام پشت مىکردند، به دین روى آوردى. و صدقهاى که چهره رسول خدا و اصحابش را سفید کرد، صدقه طى بود که تو آن را آوردى.
آنگاه عمر از عدى عذرخواهى کرد.33
نویسنده ریحانةالادب در ذیل نام «ابوطریف» که کنیه اوست، مىنگارد:
«عدى بن حاتم طائى از اصحاب حضرت رسالت صلىاللهعلیهوآلهوسلم و مانند پدرش حاتم، به جود و سخا و کرم مشهور و نزد یگانه و بیگانه و محترم و حاضرالجواب و درکلمات علماى رجال، با وثاقت و وجاهت موصوف (بود).»
شیخ ذبیح اللّه محلاّتى مىنویسد:
«عدى بن حاتم طائى عظیم القدر على جانب عظیم من الوثاقة و الوجاهة. مردى بود نصرانى و بعد از اسلام مرتد نشد و از خواصّ شیعیان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. اسلام او در سنه نهم از هجرت بود؛ مردى جواد، شریف، شجاع و حاضرالجواب. رسول خدا او را بسیار دوست مىداشت و هرگاه بر حضرت وارد مىشد، او را کاملاً اکرام مىفرمود و در عبادت به جایى رسید که مىگفت: «بر من داخل نمىشود وقت نماز مگر آنکه من مشتاق آن مىباشم.»... امیرالمؤمنین علیهالسلام کاملاً از عدى تشکّر مىکرد و بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم را تحریض مىنمود که با امام حسن مجتبى علیهالسلام بیعت بنمایند و او را نصرت کنند...»34
صاحب استیعاب مىگوید:
«او از اکابر و مهاجر است و در روز مسلمان شدنش پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خوشحالى تمام فرمودند و رداى مبارک خود را جهت او بگسترانید و بر زبان مُعجز بیان گذرانید که: «اذا أتاکم کریماً فأکرموه» و در جنگ جمل، صفّین و نهروان، ملازم رکاب ولایت انتساب حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جمل یک چشم او نابینا شد.»
علاّمه حلّى قدسسره در خلاصةالاقوال مىنویسد:
«عدى بن حاتم طائى از جمله صحابهاى است که بر حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام رجوع نمودند و مستبصر شدند.»35
کمال الدین حسین کاشفى سبزوارى، بزرگترین نویسنده سده نهم، مىنویسد:
«... عدى مسلمان شده، رایت صدق و عَلَم اخلاص برافراخت و در دین از روى یقین مرد کامل و جوانمرد فاضل گشت و احادیث «صید کَلْبِ مُعَلّم»از او مروى است و در عِداد کبار اصحاب مذکور و مشهور است.»
بانگ رحیل
عدى را جزو «کهنسالان»36 شمردهاند؛ زیرا او صد و بیست سال عمر کرد و در زمان مختار (265 ق.) در کوفه و به قولى در قرقیسیا37 درگذشت.
پىنوشتها:
1. سعدى این داستان را چنین به نظم درآورده است:
شنیدم که طى در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشکر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهى اسیر
بفرمود کُشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاکدین
زنى گفت: من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جان من اى محترم
که مولاى من بود از اهل کرم
به فرمان پیغمبر نیک رأى
گشادند زنجیرى از دست و پاى
در آن قوم باقى نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بىدریغ
بزارى به شمشیر زن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن
مروّت نبینم رهائى ز بند
به تنها و یار اندر کمند
همى گفت و گریان بر احوال طى
به سمع رسول آمد آواز وى
ببخشودش آن قوم و دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل گوهر خطا
(ر.ک: بوستان، ص89).
2. شاید پاسخ سفّانه، بدین علت بوده که اگر وى در نبوّت رسول خدا(ص) اصرار مىورزید، احتمال داشت که عدى در برابرش جبهه بگیرد یا سخنانش را بر تعصّب حمل نماید.
3. اصابه، ج 4، ص 322؛ اسدالغابه، ج 5، ص 470؛ طبقات، ج 2، ص 164 و امتاع الاسماع، ج 1، ص 444.
4. شهرى است در نزدیکى کوفه.
5. منطقهاى شامل چندین شهر در حوالى «حلّه» در کشور عراق.
6. تاریخ بغداد، ج 1، ص 189؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 225 ـ 227؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 63؛ طبقات، ج 1، ص 322؛ سیره حلبیه، ج 3، ص 225 و محجة البیضاء، ج 3، ص 372.
7. سیره ابن هشام، ج 2، ص 578 ـ 581؛ المغازى، ج 2، ص 988 و 989؛ نهایةالارب فى فنون الادب، ج 2، ص 70 و 71؛ الدرجات الرفیعه، ص 352 ـ 354؛ الغدیر، ج 1، ص 44 و اعیان الشیعه، ج 8، ص 43.
8. سیره ابن هشام، ج 2، ص 342.
9. تهذیب الکمال، ابىالحجاح مزى (مخطوط)، ج 5، ص 462.
10. تاریخ طبرى، ج 3، ص 248.
11. سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 110.
* بلاذرى این ماجرا را به تفصیل نقل کرده است. ر.ک: الانساب، ج 5، ص 39 ـ 43.
12. الجمل، ص 367 و تاج العروس، ج 1، ص 349 و 350.
13. استیعاب، ج 2، ص 140؛ اسدالغابه، ج 3، ص 391؛ کشکول شیخ، ط 1، ص 590 و اصحاب رسول الثقلین فىحرب الصفین، ص 51 و 52.
14. قاموس الرجال، ج 6، ص 393.
15. مجمع الامثال، میدانى، ج 2، ص 225.
16. معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 134 و موسوعة رجال الکتب التسعه، ج 3، ص 25.
17. ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 44 و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 45.
18. ر.ک: همان، ص 54 و تاریخ آل محمد، ص 67.
19. ر.ک: ینابیع الموده، ص 38؛ وسیلةالمآل فى مناقب الآل، شیخ حمد مکى شافعى؛جواهرالعقدین، سیدنورالدین سمهودى؛ حدیث الولایة، حافظ ابن عقده و الغدیر، ج 1.
20. المستطرف، ج 1، ص 366؛ اسدالغابه، ج 3، ص 393 و المحبّر، ابن حبیب، ص 156.
21. اسدالغابه، ج 3، ص 393.
22. عقدالفرید، ج 3، ص 434 و الریاض، ص 222.
23. سالم بن داره، سالم بن مسافع است.
24. عقدالفرید، ج 1، ص 309؛ الکرماء او اللؤلؤالمراتب، ص 87 و الشعر والشعراء، ابن قتیبه، ص 316.
25. رساله حاتمیه، ص 53.
26. حیاةالصحابة، ج 3، ص 545.
27. الدرجات الرفیعه، ص 360 و العقد الفرید، ج 4، ص 98.
28. سفینةالبحار، ج 1، ص 169 و 170 و چاپ جدید، ج 6، ص 184؛ الکنى والالقاب، ج 2، ص 105 به نقل از المحاسن والمساوى، ج 1، ص 32.
29. پیکار صفّین، ص 587 و اعیان الشیعه، ج 8، ص 143.
30. پیکار صفّین، ص 520.
31. ناسخ التواریخ، حضرت على(ع)، جزء سوم از جلد سوم، ص 132.
32. رجال کشى، ص 40؛ معجم الثقات، ص 316 و جامع الرواة، ج 1، ص 537.
33. سیره ابن هشام، ج 4، ص 247؛ اسدالغابه، ج 3، ص 393؛ ربیع الابرار، ج 2، ص 342 و الغدیر، ج 9، ص 44.
34. ریاحین الشریعه، ج 4، ص 143.
35. مجالس المؤمنین، ج 1، ص 245 و 246.
36. این قول هشام بن کلبى است؛ اقوال دیگر 66 و 68 ه .ق. مىباشد. ر.ک: تاریخ الاسلام، ذهبى، ج 3، ص 41.
37. شهرى بود در ساحل فرات.
سرانجام در یکى از روزهاى ماه ربیعالاول سال نهم هجرى، یکى از دیدبانان خبر تهاجم لشکر ظفرمند اسلام ـ به منظور ویران کردن بتخانه «فلس» ـ را به اطلاع عدى بن حاتم رساند. عدى به سرعت همسر و فرزندان و وسایل سفر را برداشت و راهى دیار شام ـ که مرکز مسیحیت بود ـ گردید و به همکیشان خود پیوست. به علت شتابزدگى زیاد، فرصت نیافت تا خواهر خود «سفّانه» را نیز از میان قبیله طى خارج سازد. مسلمانان به فرماندهى امام على علیهالسلام به سرزمین او وارد و به بتخانه حمله ور شدند و گروهى از نیروهاى مقاومت را دستگیر و جمعى را اسیر و به عنوان غنائم جنگى با خود به مدینه بردند. در میان اسیران، سفّانه دختر حاتم وجود داشت که او را در منزل رمله، دختر حارث، در اطراف مسجد مدینه نگاهدارى مىکردند.
رأفت اسلامى
در یکى از روزهایى که پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم براى اقامه نماز عازم مسجد بود، سفّانه که زنى سخنور و شجاع بود، موقع را مغتنم شمرد و از جا برخاست و پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مخاطب قرار داد:
یا رسول اللّه، هلک الوالد، و غاب الوافد، فامنن علىّ، منّ اللّه علیک؛ اى پیامبر خدا! پدرم فوت کرد، و آنکه عهده دار هزینهام بود، متوارى است؛ پس بر من منّت گذار، خداوند بر تو منّت گذارد.1
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم پرسید: سرپرست و عهده دار هزینه زندگىات چه کسى بود؟
گفت: برادرم عدى، فرزند حاتم.
فرمود: فردى که از خدا و رسولش فرار و به شام گریخت؟
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بدون گفتن چیزى، دختر حاتم را به حال خود گذاشت. سفّانه فردا نیز تقاضا و سخنانش را تکرار کرد؛ آن حضرت هم مانند روز گذشته پاسخ داد.
روز سوم در حالى که از مذاکره با رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مأیوس شده بود، پیامبر را دید؛ همراه رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فردى بود که به سفّانه اشاره کرد که برخیز و خواسته خود را تکرار کن. با اشاره این فرد ـ که على علیهالسلام بود ـ امیدوار گردیده، سخنان دو روز قبل خود را در حضور رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم تکرار کرد. حضرت پاسخ داد:
خواستهات را پذیرفتم ولى براى رفتن از مدینه، شتاب مکن؛ تصمیم دارم تو را همراه فردى امین به زادگاه یا نزد برادرت بازگردانم و در حال حاضر، مقدمات این سفر آماده نیست.
در یکى از روزها سفّانه با خبر شد که به زودى کاروانى از مدینه به سوى شام حرکت مىکند که از آشنایان او نیز در آن حضور دارند. موضوع را با پیامبر در میان گذاشت تا با رفتنش از مدینه موافقت کند. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خواستهاش را پذیرفت و مبلغى به عنوان هزینه سفر و مرکبى راهوار و مقدارى پوشاک به وى بخشید. در شام ماجراى اسارت و آزادى خود را براى برادرش بازگو کرد...
عدى گفت: من به اشتباه خود معترفم اما فرصت کافى براى اینکه تو را به همراه بیاورم، نبود. اکنون از «محمد» برایم سخن بگو؛ زیرا من تو را بانویى خردمند مىدانم.
سفّانه رفتار نیک مسلمانان را تشریح کرد و آنگاه گفت:
در محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم فضائل ارزندهاى وجود دارد و به صلاح تو است که فوراً نزد او رفته و پیمان دوستى منعقد سازى. چه آنکه اگر او «پیامبر» باشد، فضیلت پیشگامى در گرویدن به او را کسب خواهى کرد و اگر چنین نباشد2، در سایه قدرت روز افزون و حکومت عادلانهاش با عزّت و احترام زندگى خواهى کرد.3
سخنان این بانوى هوشمند در دل برادر تأثیر گذاشت و عدى با پشت سر گذاشتن مسافتى طولانى وارد مدینه شد تا از نزدیک واقعیت را تجربه کند.
زیارت نور
او خود مىگوید:
در مسجد رو به روى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم نشستم و به معرّفى خود پرداختم. رسول خدا که مرا شناخت، از جاى خود برخاست و دست مرا گرفته، به خانهاش برد. در اثناى راه، پیرزنى مستمند مدتى طولانى با او به سخن گفتن پرداخت و نیازهاى خود را مطرح ساخت و محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم در نهایت صبر و تواضع، همه سخنان پیرزن را گوش داد و مشکل او را حل و سپس راه افتاد. آن چنان شیفته مکارم اخلاقش قرار گرفته بودم که با خود گفتم:
امکان ندارد محمد، فرمانرواى عادّى باشد؛ چه آنکه غرور امیران به آنها اجازه نمىدهد «فروتن» باشند. او احتمالاً فرستاده خداست که با حوصله تمام سخنان پیرزنى را گوش مىدهد!
هنگامى که به سراى او وارد شدم، زندگى ساده و زاهدانهاش به تعجّبم افزود. ایشان تنها تشک فراهم آمده از لیف خرمایى که در اختیار داشت، براى من نهاده و خود بر حصیر یا زمین نشست.
این ماجرا به من فهماند که محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم پادشاه نیست، خصوصاً که ایشان از زندگى داخلى من نیز خبر داد. از جمله به من فرمود: آیا آیین تو «رکوسى» (آئینى که حدّ وسط مسیحیت و صائبى است) نبود؟ گفتم: چرا؟ فرمود:آیا دینت به تو اجازه مىداد که به شیوه جاهلیت، یک چهارم در آمد قوم را به عنوان «حقّ زعیم قوم» در انحصار خود بگیرى؟! گفتم: نه. در این هنگام، فرمود: اى عدى! اسلام بیاور تا رستگار گردى.
در اندیشه خود غوطهور بودم که این سخن او، مرا به خود آورد:
«اى عدى! تنگدستى و ضعف مالى امروز مسلمانان، مانع از گرویدن تو به اسلام نگردد؛ چه آنکه روزى فرا خواهد رسید که ثروت جهان به سوى آنها سرازیر خواهد شد و آنچنان وضع زندگىشان سامان پذیرد که کسى رغبت به جمع آورى آنها نخواهد داشت. و اگر کمى مؤمنان و فراوانى دشمنان، مانع از ایمان آوردن تو است، قسم به خداوند! روزى فرامىرسد که بر اثر پیروزىهاى درخشان مسلمانان، جهانى شدن اسلام و فزونى گرفتن پیروانش، بانوان تنها از «قادسیه»4 به زیارت کعبه مىآیند و هیچ کسى متعرّض آنها نخواهد شد. و اگر از این رو دلسردى که مىبینى قدرتهاى جهانى و حکومت در دست دیگران است، به تو مژده دهم که به زودى رزمندگان اسلام کاخها را یکى پس از دیگرى به تصرّف خود درآورده و کاخ سفید «بابل»5 را به روى خود بگشایند.»
سخنان دلپذیر و شیوه رفتارى حضرت، تحوّلى در عدى ایجاد کرد و او همراه قومش به «اسلام» گرویده6 و تا پایان عمر نیز وفادار ماندند.
عدى مىافزاید: من اسلام آوردم و زنده بودم و به چشم خود دیدم که در پناه اسلام، امنیتى ایجاد شد که بانوان بى کس از دور و نزدیک کشورها به زیارت خانه خدا مىآمدند و احدى متعرّض آنها نمىشد. کشور بابل نیز به همّت مسلمانان، فتح و کاخ کسرا به تصرّف مسلمانان در آمد. امیدوارم که سومى را نیز بهزودى ببینم؛ یعنى ثروت جهان به سوى مدینه سرازیر گردد و کسى رغبت به اندوختن آن پیدا نکند.7
مدافع اسلام
عدى در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم رئیس قبیلههاى بنىاسد و طى بود و از طرف حضرت به جمع آورى صدقات قبیلهاش8 مىپرداخت؛ وى دیگر مالیاتهاى سنگین گذشته را از قوم خود نمىگرفت و به گرفتن زکات و صدقات اسلامى اکتفا مىکرد و آنها را به منظور گرداندن چرخهاى حکومت اسلامى و رفع نیاز اساسى امت، نزد رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىفرستاد و تا زمان خلیفه دوم این سمت را داشت.
پس از ارتحال پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که جمعى راه ارتداد پیش گرفتند، او و قبیلهاش به اسلام وفادار ماندند.9 چنان که شاعرى از قبیله طى گفت:
وفینا وفاء لم یرالناس مثله و سربلنا مجداً عدى بن حاتم
عدى در خلافت ابوبکر در سپاهى که به سوى عراق حرکت مىکرد، از امراى لشکر خالد بن ولید10 بود و در سپاهى که به ریاست خالد بن ولید و ابوعبیده براى فتح دمشق فرستاده شده بود، به نفع اسلام مبارزه کرد.11 و در برخى از جنگها نیز شرکت داشت.
در عصر خلافت عمر نزد وى آمد؛ نخست خلیفه با او به سردى برخورد کرد. عدى پرسید: آیا مرا نمىشناسى؟ پس از آن بود که او فراوان از عدى تعریف مىکرد.
در زمان خلیفه سوم، چونان برخى صحابه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مورد بىمهرى عثمان قرار گرفته و سرانجام تبعید شد.*
مطیع رهبر
الف) در دوران حکومت امیرمؤمنان على بنابىطالب علیهالسلام خلوص نیّت و عظمت شخصیت او بیشتر هویدا شد؛ زیرا از استقرار حکومت عدل علوى چندان نگذشته بود که دنیاخواهى طلحه و زبیر، بحران آفرید؛ آن دو جنگ «جمل» را به راه انداختند. حضرت براى سرکوبى پیمان شکنان، سپاهى فراهم ساخت و آماده حرکت به سوى عراق گردید. در این هنگام، عدى با محاسن سفید و چهره مصمّم به پا خاست و گفت:
«اى امیرمؤمنان! اگر اجازه دهى، من زودتر از شما حرکت کنم و قبیلهام را از تصمیم شما با خبر سازم؛ شاید بتوانم به تعداد سپاهیانى که از مدینه فراهم ساختهاى، از قبیله طىّ سرباز تهیّه کنم.»
على علیهالسلام به او اجازه داد و عدى نیز با سپاهى انبوه از قبیله طىّ به پیکار منافقان و آشوبگران شتافت... در همین جنگ بود که چشم عدى شکافته شد.12
ب) در «صفّین» نیز شهامتها از خود نشان داد13 و آنگاه که به پیشنهاد عمروبن عاص قرآنها را بر نیزهها کردند و با مشاهده این صحنه، بسیارى از ساده لوحان فریب خوردند و بین سپاه على علیهالسلام اختلاف رخ داد، عدى با سخنان منطقىاش دلها را مسخّر کرد. او در باره شخصیت ملکوتى امیرمؤمنان علیهالسلام چنین لب به سخن گشود:
«اى مردم! اگر غیر از على، فردى ما را به کشتن نمازگزاران دعوت مىکرد، دعوتش را اجابت نمىکردیم؛ ولى على دستورى صادر نمىکند مگر آنکه حجّت و برهانى دارد که براى خود و دیگران حجّت است. او از یارى عثمان دست کشید؛ زیرا کارهاى او شبههناک بود. با اهل بصره و جمل مبارزه کرد؛ چون آنها بیعت او را نقض کردند. با شامیان در جنگ است؛ زیرا راه ستم و ظلم را پیش گرفتهاند. در کارهاى خودتان نظر و تأمّل کنید؛ اگر براى او بر شما فضلى است، که شما را مانند آن نیست، پس از او پیروى کنید و در غیر این صورت، با او مبارزه نمایید.
حال اگر ملاکهاى افضلیت را در نظر داشته باشید، حتماً خواهید گفت که او از هر جهت بر دیگران مقدّم است؛ چه آنکه برترى و افضلیت را «آشنایى با قرآن و سنّت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم » بدانید، او آگاهترین مردمان است. و اگر «پیشگامى در اسلام» بدانید، او برادر رسول خدا و رأس اسلام است. و اگر «زهد و عبادت» را مطرح کنید، او اَزهد و اَعبد مسلمانان است. و اگر «عقل و خرد» را ملاک تقدّم به حساب آورید، عقل او از همگان بیشتر است و اگر «شرافت و حسب» را مدّ نظر قرار دهید، او از اصیلترین و شریفترین خاندانها است. اگر «پذیرش عمومى» را مطرح کنید، مهاجران و انصار، وى را بر زمامدارى پسندیدهاند و پس از عثمان با او بیعت کرده و در مقابل اصحاب جمل و شامیان یارىاش کردهاند.
اکنون بگویید آن فضیلتى که شما را به هدایت نزدیک ساخته و آن نقصى که على را به ضلالت کشانده، کدام است؟ به خدا سوگند! اگر همه شما در مقابل او قرارگیرید، خداوند مردمى را بر خواهد انگیخت که با حمایت و پشتیبانىشان با کفر و گمراهى نبرد کند. چون در کتب سابقین و جزو مقدّرات خداوندى است که بایستى با اینان بجنگد تا شاید از راه انحرافى خود برگردند...»
سخنان پاکدلانه عدى، اثر خود را بخشید و چنان روح رزمندگان را تکان داد و چنان احساسات و عواطف ایشان را به جنبش آورد که فریب خوردگان، دیگر بار به اطاعت على علیهالسلام درآمدند و مراتب اخلاص و فداکارى خود را اعلام داشتند.14
ج) عدى در نبرد با «مارقین» نیز در رکاب مولاى خود على علیهالسلام بود و مردانه با دشمنان جنگید.
د) پس از شهادت على علیهالسلام عبداللّه بن زبیر در حضور معاویه، این جانباز و شیعه مولا را این گونه سرزنش کرد: یا اباطریف! در چه روزى چشم تو ضایع شد؟!
عدى گفت: روزى که پدرت از جنگ گریخته بود و به بدترین شکلى او را کشتند.15 همان روزى که مالک اشتر به پهلوى تو نیزهاى زد و فرار را بر قرار ترجیح دادى.
در زمره راویان
عدى از اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم است.16 و نزد دانشمندان علم رجال «ثقه» محسوب مىشود و بنا به فرموده علامه امینى در وثاقت او اختلاف ندارند.17 وى از خواصّ شیعیان امیرمؤمنان علیهالسلام بوده و علماى اهل سنّت در «صحاح ستّه» احادیث او را ذکر کردهاند. همچنین ابن جوزى در تلقیح فهوم اهل الاثر، ص 365 و ابن حزم ظاهرى اندلسى در اسماءالصحابة الرواة، ص 71، آمار احادیثش را مشخّص کردهاند.
عدى یکى از راویان حدیث «غدیر» است.18 و آنگاه که على علیهالسلام در «رَحْبه» حضّار را سوگند داد و از آنها خواست تا کسانى که حدیث غدیر را از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدهاند، برخیزند و شهادت دهند؛ عدى برخاست و به نفع حضرت شهادت داد.19
گشاده دستى عدى
وى همچون پدرش (حاتم طائى) اهل سخاوت و بخشندگى بود. باران مهر و عنایتش بر بیچارگان و مستمندان مىبارید و آنچه داشت، به آنها انفاق مىکرد و دلهاىشان را به احسان خود آکنده مىساخت؛ به گونهاى که در حقّش سرودند:
بابه اقتدى عدى بالکرم و من یشابه ابه فما ظلم
«عدى در کرم و سخاوت، از پدر خود پیروى نموده است. و آن کسى که از پدرش پیروى کند، کار خلافى مرتکب نشده است.»
داستانهاى وى نیز شنیدنى است؛ از جمله اینکه:
یک روز اشعث بن قیس فردى را نزد عدى فرستاد تا دیگ حاتم را به امانت بگیرد. عدى آن را پر از مال کرد و به او داد. اشعث پیغام داد که: من آن را خالى مىخواستم! عدى گفت: ما ظرف خالى را به کسى عاریه نمىدهیم.20
او همواره مقدارى نان به لانه مورچگان مىریخت و مىگفت: اینها همسایگان ما هستند و بر ما حقّى دارند.21
شخصى نزد او آمد و از او صد درهم طلب کرد، عدى گفت: من پسر حاتم طائى هستم، از من فقط صد درهم درخواست مىکنى؟! واللّه به تو این مبلغ ناچیز را نخواهم داد، بیشتر بخواه!
روزى دیگر عرب سالمندى را دید که فریاد مىزد: اى مردم! به فرد پرعائلهاى که در راه مانده و آشفتگى ظاهرش شاهد صدق گفتار اوست و خداوند نیز نالهاش را مىشنود، کمک کنید که عدّهاى جامهاش را در آورده و بر قتلش مصمّم اند!
عدى او را صدا کرد و از گرفتارىاش پرسید؛ عرب گفت: از قبیله بنىسعد هستم که از من دیهاى مىخواهند.
پرسید: مقدار دیه چقدر است؟ گفت: یکصد شتر. عدى گفت: این شترانى که در صحرا مشغول چرا هستند، از آنِ من است، برو و صد شتر را بگیر.22
روزى ابوداره شاعر23 بر عدى وارد شد و گفت: در مدح تو قصیدهاى سرودهام، اجازه بده آن را بخوانم.
عدى گفت: دست نگهدار تا نخست مقدار پاداشى که در نظر دارم به تو بدهم، تا بیش از آن مرا نستایى؛ زیرا ناخشنودم اگر قیمت آنچه سرودهاى، به تو نداده باشم. اکنون این هزار گوسفند و هزار درهم و سه غلام و سه کنیز و یک اسب را بگیر، سپس قصیده را بخوان.
شاعر به خواندن اشعارش پرداخت که بدین معنى است:
«شتر هواى نفسم با معد ـ رئیس قبیلههاى عرب ـ عشق مىورزد با آنکه باران بهارى جود و بخشش از خانههاى بنىثعل مىبارد.
پروردگار، شبهاى عدى بن حاتم را دراز دامن و به دور از نگرانى قرار دهد، همچون شمشیر تیزِ آختهاى که سالم مانده باشد.
پدرت سخاوتمندى بود که دیگران به گرد راهش نمىرسند و تو نیز بخشندهاى هستى که هرگز عذر نمىآورى.
اگر از زشتىها دورى مىکنید، مانند شما باید دورى کنند و اگر خوبى انجام مىدهید، افرادى چون شما باید انجام دهند.»
چون این ابیات را خواند، عدى گفت: دست نگهدار که بخشش من بیش از این نمىارزد.24
در جامع الحکایات آورده که پسر حاتم آب از کوزه سفالین خوردى و بر فرش کهنه نشستى ولیکن پیوسته خوانِ کرمش نهاده بود و اسباب مهماندارى و درویش نوازى آماده. شعرا را هرسال هشتاد هزار دینار صله دادى و غربا و فقرا را به قدر احتیاج ایشان نوازش فرمودى. حاصل، که از احسان و انعام به جان خلائق آن کرده بود که همگنان زبان به مدح و ثناى او گشاده داشتندى و اقاصى و ادانى تخم محبّتش در زمین سینه کاشتندى.
هر که به احسان، عَلَم افراشتست تخم محبّت همه جا کاشتست
روزى یکى از گستاخان بر سبیل ملامت، گفت: اى عدى! تو مردى بزرگزادهاى، چرا پا از جاده ناموس بیرون نهادهاى! عرب تو را برین که بساط و متاع خانه بر زىّ درویشان نهادهاى و به طریق ایشان به اکل و شُرب اشتغال مىنمائى، عیب مىکنند. چه شود که آب از اناى مُرَصَّع خورى و فرش و بساط از حریر و اِستبرق ترتیب کنى؟!
عدى فرمود که: من با خود حساب این تکلّفات کردهام؛ هر سال پنجاه هزار دینار زرِ سرخ خرج مىشود و من آن دوستتر دارم که این مبلغ را به درویشان و محتاجان رسانم تا در ایّام حیات بر من ثنا کنند و بعد از وفات مرا دعا کنند که از همین ثنائى مطلوبست و همین دعا مقصود.
دو چیز حاصل عمرست، خیر و نام نکو چو زین دو درگذرى، «کُلُّ مَنْ عَلَیها فان»
حمایت از انقلابیون
«عبداللّه بن خلیفه طائى» از مخالفان سیاست بنىامیه و از یاران حجر بن عدى است که به دوستى اهلبیت علیهمالسلام شهرت داشته است. او به دستور زیاد بن ابیه دستگیر شد؛ خواهرش نزد خویشان خود رفت و آنها را به نجات برادرش برانگیخت. قبیله طىّ به هیجان آمدند و عبداللّه را از چنگ مأموران رژیم نجات دادند. زیاد از پیشواى قبیله طىّ (عدى بن حاتم) خواست تا عبداللّه را به وى تسلیم نماید. عدى گفت:
«به خدا سوگند! هرگز او را نمىآورم. مىخواهى پسر عمویم را تحویل دهم تا او را به قتل برسانى! به خدا قسم! اگر او زیر پاهایم قرار داشته باشد، هرگز پاهایم را بر نمىدارم.»
زیاد خشمگین شده و دستور داد عدى را به زندان افکندند؛ ولى افراد یمانى و ربعى مقیم کوفه، نزد زیاد آمده و امتیازات و فضائل عدى را بر شمردند و او را از شأن و شرف این بزرگ زاده آگاه ساختند. زیاد چارهاى جز آزادى عدى بن حاتم ندید؛ اما شرط آزادىاش را خروج پسر عمویش از کوفه و اقامت در «جبلین» تعیین کرد.
شفاعت
عدى بین اقشار مختلف و زمامداران، محترم بود و در قیام مختار ثقفى نیز شفاعتهایش مورد پذیرش وى قرار مىگرفت.
شیفته عبادت
فرزند حاتم طائى هماره به «عبادت» عشق مىورزید؛ آنچنان که مىگفت:
ما جاء وقت صلاة قطُّ الاّ و قد اخذت لها أهبتها، و ما جاءت الاّ و أنا الیها بالأشواق.25
ما أقمت الصلاة منذ اسلمتُ الاّ و انا على وضوء.26
فدایى مولا
پس از شهادت امام حسن مجتبى علیهالسلام نیز عدى به مجلس معاویه وارد شد، معاویه به او گفت: پسرانت چه شدند؟
عدى گفت: سه نفر از آنها در رکاب على علیهالسلام در صفّین کشته شدند. معاویه گفت: على با تو منصفانه رفتار نکرد؛ زیرا فرزندان خود را نگاهداشت و فرزندان تو را به دم تیغ فرستاد و جنگجویان نیز آنها را از مرکب حیات پیاده کردند!
عدى گفت: «به خدا قسم این گفته، صحّت ندارد! زیرا من با آن حضرت به انصاف رفتار نکردم؛ او کشته شد و من هنوز زندهام!»27
دور از حریم کوى تو، شرمنده ماندهام شرمنده ماندهام که چرا زنده ماندهام
معاویه او را چنین تهدید کرد: هنوز قصاصِ خون عثمان تمام نشده است و به اتمام نمىرساند آن را، مگر خونِ شریفى از اشراف یمن.
عدى بدون پروا گفت: «به خدا سوگند! قلبهاى ما که مالامال از بغض و کینه تو است، هم اکنون در سینههایمان جا دارد، و همان شمشیرهایى که با تو پیکار کردیم، برشانههاى ما است. و قطع حلقوم و رسیدن جان به سینه، بر ما آسانتر است از شنیدن گفتار و ناروایى که در باره مولایمان امیرمؤمنان علیهالسلام گفته شود. پس اى معاویه! شمشیر را به شمشیرزنان بسپار.»
معاویه گفت: از على و شیوه حکومتش همچنان که از نزدیک دیدهاى، برایم سخن بگو.
عدى گفت: «بهتر است مرا معاف بدارى!» معاویه نپذیرفت. عدى زبان به ستایش امیرمؤمنان علیهالسلام گشود و گفت:
«به خدا سوگند که على علیهالسلام مردى بسیار دوراندیش و پرتوان بود؛ سخنانش برپایه عدل و داورىاش همانند حقیقت بود. چشمههاى حکمت و دانش در اطراف وجودش مىجوشید و دریاى علم در وجودش موج مىزد. از جهان مادّه و زرق و برقِ فریباى آن تنفّر داشت، در عوض با تاریکى شب (مناجات شبانه) مأنوس بود.
به خدا قسم! اشکهایى فراوان از دیده فرومىریخت. او بسیار مىاندیشید و در تنهایى، نفس خود را بازخواست مىکرد و بر گذشتهها حسرت مىخورد. لباس کوتاه و خشن و زندگانى سخت داشت. در میان مردم با رعیت، به حسب ظاهر، فرقى نداشت. به تمام پرسشهاى ما پاسخ مىداد و نیازمان را برمىآورد. با اینکه ما را فوق العاده به خود نزدیک مىساخت، اما هیبت و شکوه آسمانىاش همچنان باقى بود؛ ما پرواى سخن گفتن نداشتیم و از بزرگى و جلالش جرأت نگاه کردن به چهرهاش در ما نبود. هرگاه تبسّم مىکرد، گویى از رشته مروارید پرده برداشته است. مؤمنان را بزرگ مىداشت و یار مستضعفان بود. در حکومتش قدرتمند از ستم او نمىترسید و ناتوانان از عدالتش مأیوس نبودند.
به خدا سوگند! شامگاهان که سیاهى شب سایه مىگسترد، على علیهالسلام را در محراب عبادت مىدیدم که چونان مارگزیده، به خود مىپیچید و از دیدگانش اشک چون دانههاى مروارید بر گونههایش مىغلتید و بسان انسان داغدیده ضجّه مىزد. گفتارش هم اکنون در گوشهایم طنین افکن است که مىگفت:
«اى دنیا! از چه رو متوجّه من شدهاى؟ از من فاصله بگیر و دیگرى را بفریب، که من تو را سه طلاقه کردهام که در آن رجوعى نیست؛ زیرا زندگى با تو، بىارزش و توأم با خطر بزرگ است.»
و مىفرمود:
«آه از کمى توشه و دورى راه آخرت و تنهایى!»
سخنان جذّاب عدى آن چنان معاویه را تحت تأثیر قرار داد که حاکم ستمگر شام به گریه افتاد و با آستین لباسش اشکها را پاک نمود و گفت: «خدا، ابوالحسن را غریق رحمت خود قرار دهد که واقعاً چنین بود. آنگاه پرسید:
فراق على را چگونه تحمّل مىکنى؟!
عدى گفت: «در فراق او به زنى مىمانم که فرزندش را در دامنش کشته باشند که هرگز اشک چشمش خشک نمىشود و یاد فرزند را فراموش نمىکند.»
معاویه سؤال کرد: چه وقت به یاد على مىافتى؟
گفت: «روزگار به من فرصت نمىدهد تا او را فراموش کنم.»28
در پیکار «صفّین» هنگامى که بر معاویه دشوار شد، یاران نزدیک خود را خواند و بر ضدّ برخى از یاران على علیهالسلام توطئهاى را مطرح ساخت. به ایشان گفت: گروهى از اطرافیان على، مرا اندوهگین و دل نگران کردهاند؛ از جمله عدى بن حاتم و قیس بن سعد و... شامیان باید توانمندى خود را به مردم نشان دهند.
آنگاه هرکس را عهدهدار قتل فردى کرد و عبدالرحمن بن خالد را براى مقابله با عدى برگزید و بنا شد گروهى از سواران نیز او را پشتیبانى کنند. معاویه به این نقشه دل بسته و بیش از همه به عبدالرحمن امیدوار بود. عبدالرحمن پس از خواندن رجز و معرّفى خود، به سوى عدى حملهور شد. عدى نیز رجز او را چنین پاسخ داد:
أرجو الهى و أخاف ذنبى و لیس شىء مثل عفو ربّى
یا ابن الولید بغضکم فى قلبى کالهضب بل فوق قنان الهضب
«من به خدایم امیدوارم و از گناهم هراسناک، و هیچ چیزى چون بخشش و عنایت پروردگارم نباشد.
اى پسر ولید! کینه شما در دل من انباشته شده و بسان کوهى، بلکه برتر از قلّه کوهساران بلند، برآمده است.»
در هنگام کارزار چیزى نمانده بود تا نیزه عدى به زندگى ننگین عبدالرحمن خاتمه دهد اما او شتابان فرار کرده و در میان لشکرش مخفى شد و سرشکسته نزد معاویه برگشت.29
عدى در باره صفّین و ستایش از على علیهالسلام چنین سروده است:
«در هنگامه پیکار و برخورد دو سپاه، چون در میانه میدان (او را) بینم، گویم:
این، على است که به راستى «رستگارى و هدایت» با او است. بارالها! وى را حفظ کن و تباهش مدار.
زیرا اى پروردگار من! او از تو مىترسد. پس او را سرافراز کن و هرکس را که بر او سبب خواهد، نگونساردار.»30
گواهان فضل
درباره مقام و شخصیت معنوى عدى بن حاتم طائى به چند گفتار و نوشتار، بسنده مىشود:
فضل بن شاذان: عدى از جمله پیشگامانى است که به امیرمؤمنان علیهالسلام رجوع کردند.31
روزى عدى نزد عمر بن خطّاب آمد؛ متوجه شد که عمر با تکبّر به او نگاه مىکند و نا چیزش مىشمارد32 از این رو پرسید:
آیا مرا مىشناسى؟ عمر گفت:
بلى و خدا تو را بهتر مىشناسد؛ خداى تو را به شناختى نیکو گرامى داشت. به خدا تو را بهتر مىشناسم؛ تو به هنگامى که دیگران کافر بودند، مسلمان شدى؛ حق را در موقعى که دیگران انکارش مىکردند، شناختى و به پیمان الهى در وقت فریب دیگران، وفا کردى و در آن هنگام که مردم به اسلام پشت مىکردند، به دین روى آوردى. و صدقهاى که چهره رسول خدا و اصحابش را سفید کرد، صدقه طى بود که تو آن را آوردى.
آنگاه عمر از عدى عذرخواهى کرد.33
نویسنده ریحانةالادب در ذیل نام «ابوطریف» که کنیه اوست، مىنگارد:
«عدى بن حاتم طائى از اصحاب حضرت رسالت صلىاللهعلیهوآلهوسلم و مانند پدرش حاتم، به جود و سخا و کرم مشهور و نزد یگانه و بیگانه و محترم و حاضرالجواب و درکلمات علماى رجال، با وثاقت و وجاهت موصوف (بود).»
شیخ ذبیح اللّه محلاّتى مىنویسد:
«عدى بن حاتم طائى عظیم القدر على جانب عظیم من الوثاقة و الوجاهة. مردى بود نصرانى و بعد از اسلام مرتد نشد و از خواصّ شیعیان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. اسلام او در سنه نهم از هجرت بود؛ مردى جواد، شریف، شجاع و حاضرالجواب. رسول خدا او را بسیار دوست مىداشت و هرگاه بر حضرت وارد مىشد، او را کاملاً اکرام مىفرمود و در عبادت به جایى رسید که مىگفت: «بر من داخل نمىشود وقت نماز مگر آنکه من مشتاق آن مىباشم.»... امیرالمؤمنین علیهالسلام کاملاً از عدى تشکّر مىکرد و بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم را تحریض مىنمود که با امام حسن مجتبى علیهالسلام بیعت بنمایند و او را نصرت کنند...»34
صاحب استیعاب مىگوید:
«او از اکابر و مهاجر است و در روز مسلمان شدنش پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خوشحالى تمام فرمودند و رداى مبارک خود را جهت او بگسترانید و بر زبان مُعجز بیان گذرانید که: «اذا أتاکم کریماً فأکرموه» و در جنگ جمل، صفّین و نهروان، ملازم رکاب ولایت انتساب حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و در جمل یک چشم او نابینا شد.»
علاّمه حلّى قدسسره در خلاصةالاقوال مىنویسد:
«عدى بن حاتم طائى از جمله صحابهاى است که بر حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام رجوع نمودند و مستبصر شدند.»35
کمال الدین حسین کاشفى سبزوارى، بزرگترین نویسنده سده نهم، مىنویسد:
«... عدى مسلمان شده، رایت صدق و عَلَم اخلاص برافراخت و در دین از روى یقین مرد کامل و جوانمرد فاضل گشت و احادیث «صید کَلْبِ مُعَلّم»از او مروى است و در عِداد کبار اصحاب مذکور و مشهور است.»
بانگ رحیل
عدى را جزو «کهنسالان»36 شمردهاند؛ زیرا او صد و بیست سال عمر کرد و در زمان مختار (265 ق.) در کوفه و به قولى در قرقیسیا37 درگذشت.
پىنوشتها:
1. سعدى این داستان را چنین به نظم درآورده است:
شنیدم که طى در زمان رسول
نکردند منشور ایمان قبول
فرستاد لشکر بشیر نذیر
گرفتند از ایشان گروهى اسیر
بفرمود کُشتن به شمشیر کین
که ناپاک بودند و ناپاکدین
زنى گفت: من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جان من اى محترم
که مولاى من بود از اهل کرم
به فرمان پیغمبر نیک رأى
گشادند زنجیرى از دست و پاى
در آن قوم باقى نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بىدریغ
بزارى به شمشیر زن گفت زن
مرا نیز با جمله گردن بزن
مروّت نبینم رهائى ز بند
به تنها و یار اندر کمند
همى گفت و گریان بر احوال طى
به سمع رسول آمد آواز وى
ببخشودش آن قوم و دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل گوهر خطا
(ر.ک: بوستان، ص89).
2. شاید پاسخ سفّانه، بدین علت بوده که اگر وى در نبوّت رسول خدا(ص) اصرار مىورزید، احتمال داشت که عدى در برابرش جبهه بگیرد یا سخنانش را بر تعصّب حمل نماید.
3. اصابه، ج 4، ص 322؛ اسدالغابه، ج 5، ص 470؛ طبقات، ج 2، ص 164 و امتاع الاسماع، ج 1، ص 444.
4. شهرى است در نزدیکى کوفه.
5. منطقهاى شامل چندین شهر در حوالى «حلّه» در کشور عراق.
6. تاریخ بغداد، ج 1، ص 189؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 225 ـ 227؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 63؛ طبقات، ج 1، ص 322؛ سیره حلبیه، ج 3، ص 225 و محجة البیضاء، ج 3، ص 372.
7. سیره ابن هشام، ج 2، ص 578 ـ 581؛ المغازى، ج 2، ص 988 و 989؛ نهایةالارب فى فنون الادب، ج 2، ص 70 و 71؛ الدرجات الرفیعه، ص 352 ـ 354؛ الغدیر، ج 1، ص 44 و اعیان الشیعه، ج 8، ص 43.
8. سیره ابن هشام، ج 2، ص 342.
9. تهذیب الکمال، ابىالحجاح مزى (مخطوط)، ج 5، ص 462.
10. تاریخ طبرى، ج 3، ص 248.
11. سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 110.
* بلاذرى این ماجرا را به تفصیل نقل کرده است. ر.ک: الانساب، ج 5، ص 39 ـ 43.
12. الجمل، ص 367 و تاج العروس، ج 1، ص 349 و 350.
13. استیعاب، ج 2، ص 140؛ اسدالغابه، ج 3، ص 391؛ کشکول شیخ، ط 1، ص 590 و اصحاب رسول الثقلین فىحرب الصفین، ص 51 و 52.
14. قاموس الرجال، ج 6، ص 393.
15. مجمع الامثال، میدانى، ج 2، ص 225.
16. معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 134 و موسوعة رجال الکتب التسعه، ج 3، ص 25.
17. ر.ک: الغدیر، ج 1، ص 44 و مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 45.
18. ر.ک: همان، ص 54 و تاریخ آل محمد، ص 67.
19. ر.ک: ینابیع الموده، ص 38؛ وسیلةالمآل فى مناقب الآل، شیخ حمد مکى شافعى؛جواهرالعقدین، سیدنورالدین سمهودى؛ حدیث الولایة، حافظ ابن عقده و الغدیر، ج 1.
20. المستطرف، ج 1، ص 366؛ اسدالغابه، ج 3، ص 393 و المحبّر، ابن حبیب، ص 156.
21. اسدالغابه، ج 3، ص 393.
22. عقدالفرید، ج 3، ص 434 و الریاض، ص 222.
23. سالم بن داره، سالم بن مسافع است.
24. عقدالفرید، ج 1، ص 309؛ الکرماء او اللؤلؤالمراتب، ص 87 و الشعر والشعراء، ابن قتیبه، ص 316.
25. رساله حاتمیه، ص 53.
26. حیاةالصحابة، ج 3، ص 545.
27. الدرجات الرفیعه، ص 360 و العقد الفرید، ج 4، ص 98.
28. سفینةالبحار، ج 1، ص 169 و 170 و چاپ جدید، ج 6، ص 184؛ الکنى والالقاب، ج 2، ص 105 به نقل از المحاسن والمساوى، ج 1، ص 32.
29. پیکار صفّین، ص 587 و اعیان الشیعه، ج 8، ص 143.
30. پیکار صفّین، ص 520.
31. ناسخ التواریخ، حضرت على(ع)، جزء سوم از جلد سوم، ص 132.
32. رجال کشى، ص 40؛ معجم الثقات، ص 316 و جامع الرواة، ج 1، ص 537.
33. سیره ابن هشام، ج 4، ص 247؛ اسدالغابه، ج 3، ص 393؛ ربیع الابرار، ج 2، ص 342 و الغدیر، ج 9، ص 44.
34. ریاحین الشریعه، ج 4، ص 143.
35. مجالس المؤمنین، ج 1، ص 245 و 246.
36. این قول هشام بن کلبى است؛ اقوال دیگر 66 و 68 ه .ق. مىباشد. ر.ک: تاریخ الاسلام، ذهبى، ج 3، ص 41.
37. شهرى بود در ساحل فرات.