قطرهاى از علوم رضوى
آرشیو
چکیده
متن
جامى از شربت «سَویق»1 مىنوشد و ذکرگویان، راه مىافتد. سیمایش مصمم است و گامهایش استوار. آرام و مطمئن قدم برمىدارد. به محلّ ملاقات مىرسد. درب قصر گشوده مىشود. ستونى از نور به درون مىدود و دستهاى روشنایى، گوشه و کنار قصر را فتح مىکند. همهمه گنگى مجلس را فرا مىگیرد. چشمها به چهارچوب در دوخته مىشوند. خلیفه از جایش بلند مىشود؛ دستهایش را روى سینهاش گذاشته است؛ به سوى در ورودى قصر قدم برمىدارد. همین طور محمد بن جعفر2 و فرزندان بنىهاشم، که فروغ نگاههایشان به سیماى پیشوایشان مىافتد، در حالى که نوعى اضطراب در وجودشان نهفته است، از جا برمى خیزند.
مجلس ساکت و سنگین است. نفسها بىصدا است. کسى یاراى سخن گفتن ندارد. این وضعیت تا هنگامى که امام سر جاى خویش مىنشیند، ادامه مىیابد.
عالمان سرشناسِ ادیان و مذاهب مختلف، پیرامون خلیفه نشستهاند. از مشهورترین و بانفوذترین آنها «جاثلیق»3، «رأس الجالوت»4، «نسطاس رومى»5، «هربز اکبر»6 و «رؤساى صابئین»7 است. همین طور عالمان بزرگ علم کلام که از چهارسوى سرزمینهاى اسلامى فراخوانده شدهاند. و نیز تعدادى از فرماندهان و مقامات لشکرى و کشورى که در فراسوى مجلس دیده مىشوند.
عالمان بزرگِ ادیان، همچنان به امام چشم دوختهاند. ظاهر امام گویاى آن است که چندان کهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهاى تصنّعى لبهایشان کنار مىروند و سفیدى دندانهایشان هویدا مىگردد. گه گاهى نیز به گوش یکدیگر چیزى مىگویند و با پاییدن پیرامون مجلس، علائمى به یکدیگر ردّ و بدل مىکنند.
خلیفه با امام مشغول صحبت مىشود. آنگاه چهره جاثلیق، به قاب نگاهاش مىنشیند و خطاب به او مىگوید:
ـ اى جاثلیق! این پسر عموى من، على بن موسى الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پیامبر ما و فرزند على بن ابىطالب مىباشد. دوست دارم با او مناظره کنى...
جاثلیق در حالى که هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، مىگوید:
ـ اى امیرمؤمنان! با کسى که به کتابى استدلال مىکند که مورد قبول من نیست و به پیامبرى عقیده دارد که به او ایمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو کنم؟
امام که اوضاع را زیر نظر گرفته است، با لحنى آرام و دلنشین خطاب به او مىفرماید:
ـ اى نصرانى! اگر به انجیل خودت استدلال کنم، اقرار مىکنى؟
ـ اقرار؟ آرى به خدا سوگند! اقرار مىکنم هرچند به ضررم باشد.
امام که زمینه را فراهم مىیابد، مىفرماید:
ـ هرچه مىخواهى بپرس و جوابش را بشنو.
ـ درباره نبوّت عیسى و کتابش چه مىگویى؟
ـ من به نبوّت عیسى و کتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواریون به آن اقرار کردهاند، اعتراف مىکنم و به نبوّت آن عیسى که به نبوّت محمّد صلىاللهعلیهوآلهوسلم و کتابش اقرار نکرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ایمان ندارم!
ـ آیا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمىکنید؟
ـ آرى.
ـ پس دو شاهد، از غیر اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه کن و از ما نیز بخواه که در مورد این مطلب، دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
ـ آیا شهادت کسى را که نزد عیسى بن مریم عادل و مورد قبول باشد، مىپذیرى؟
ـ آن فرد عادل کیست؟ نام ببرید.
ـ یوحنّاى دیلمى.
ـ به به! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردى!
ـ آیا انجیل این سخن را بیان نمىکند که یوحنّا گفت: «حضرت مسیح مرا از دین محمّد عربى با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبرى خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟»
ـ آرى! یوحنّا این سخن را از مسیح نقل کرده و به نبوّت مردى و اهل بیت و وصىّاش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بیت او را براى ما نام برده است.
ـ اگر کسى را بیاورم که آیاتى از انجیل را که نام محمّد و اهل بیت و امّتش در آنهاست، را تلاوت کند؛ آیا به او ایمان مىآورى؟
ـ بله، بسیار خوب است.
آنگاه امام به نسطاس رومى رو مىکند و با لحنى آرام و جذّاب مىفرماید:
ـ آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ دارى؟
ـ بله.
سپس صورت مبارک خود را به سوى رأس الجالوت بر مىگرداند و مىفرماید:
ـ آیا تو هم انجیل را مىخوانى؟
ـ آرى به جان خودم سوگند! مىخوانم.
ـ سِفْرِ سوم را برگیر؛ اگر در آن از محمد و اهل بیتش ذکرى شده بود، به نفع من شهادت بده....
آنگاه با لحنى گیرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت مىکند تا اینکه به نام پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىرسد. بىدرنگ رو به جاثلیق مىکند و مىفرماید:
ـ اى نصرانى! تو را به حقّ مسیح و مادرش، آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم؟
ـ آرى.
آنگاه نام پیامبر و اهلبیتش علیهمالسلام را تلاوت مىکند و خطاب به او مىافزاید:
ـ اى نصرانى! چه مىگویى؟ این سخن عیسى بن مریم است؛ اگر آنچه را که انجیل مىگوید، تکذیب کنى؛ موسى و عیسى را تکذیب کردهاى و کافر شدهاى؟
ـ آنچه که در انجیل براى من روشن است، انکار نمىکنم و به آن اعتراف مىنمایم.
سپس امام علیهالسلام خطاب به آنهایى که با دقّت و حسّاسیّت، روند بحث را دنبال مىکردند، مىفرماید:
ـ همه شاهد باشید که او اقرار کرد.
آنگاه مىفرماید:
ـ اى جاثلیق! هر سؤالى که مىخواهى بپرس؟
ـ از حواریون عیسى بن مریم و علماى انجیل خبر بده که چند نفر بودند؟
ـ حواریون عیسى بن مریم دوازده نفر بودند که اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علماى بزرگ نصرانى سه نفر بودند:
«یوحنّا»ى اکبر؛ در سرزمین «احى»8؛ «یوحنّا»ى دیگر در منطقه «قرقیسیا»؛9 و «یوحنّا»ى دیلمى در سرزمین «زجار»10 که نام پیامبر و اهلبیت و امّتش نزد او بود و به امّت عیسى و بنىاسرائیل بشارت داد.
سپس به اطراف مجلس نگاه مىکند و مىافزاید:
ـ اى نصرانى! به خدا سوگند، ما به آن عیسى ایمان داریم که به محمّد صلىاللهعلیهوآلهوسلم ایمان داشت؛ البته تنها ایرادى که پیامبر شما داشت، این بود که: کم روزه مىگرفت و کم نماز خواند!
جاثلیق با شنیدن این سخن، از جا کنده مىشود. انگار به نقطه ضعف امام دست یافته است. شاید هم هنگامه اقبال و روى آوردن شانسش باشد. اینک زمان آن رسیده است که با طرح این نقطه ضعف، توجّه همه را جلب کند و ناتوانى رقیب را بر همگان نشان دهد. با این پندارهاى ذهنى است که شادمانه مىگوید:
ـ گمان مىکردم که تو اعلم مسلمانانى! به خدا سوگند! علم خود را باطل کردى و پایه کار خویش را ضعیف نمودى.
امام در حالى که شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، مىپرسد:
ـ مگرچه شده است؟
ـ مىگویى عیسى کم روزه و کم نماز بود، در حالى که او صائم الدّهر و قائم اللیل بود. و حتى یک روز را افطار نمىکرد و جز اندکى از شب، نمىخوابید.
امام علیهالسلام با شنیدن اعتراف او، مىپرسد:
ـ براى چه کسى روزه مىگرفت و براى چه کسى نماز مىخواند؟
در یک لحظه، افکار جاثلیق به هم مىریزد. فهمیده است که همه چیز به ضررش پیش مىرود؛ مثل کسى که آب سردى به رویش پاشیده باشند، به تکاپو مىافتد. اوّل تصمیم مىگیرد که بگوید: «روزه و نمازهایش براى خدابود»؛ ولى با جرقهاى که در ذهنش مىتابد، لب فرو مىبندد؛ زیرا که این سخن، با ادّعاى الوهیت و عقیده تثلیث او ناسازگار است. به همین جهت، چارهاى جز سکوت و سرافکندن ندارد.
امام که او را درمانده و سر به زیر مىبیند، مىفرماید:
ـ اى نصرانى! سؤال دیگرى مىپرسم.
جاثلیق که به عدم توانایى خویش پىبرده است، آهسته و عاجزانه مىگوید:
ـ اگر بدانم، پاسخ مىگویم.
ـ چرا انکار مىکنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مىکرد؟
ـ چون کسى که مردگان را زنده مىکند؛ کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا مىدهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهیت مىباشد.
ـ حضرت «الیسع»11 نیز همین کار را مىکرد؛ او بر روى آب راه مىرفت، مردگان را زنده مىکرد، نابینا و مبتلا به برص را شفا مىداد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشدهاند و کسى او را عبادت نکرده است.
جاثلیق باردیگر سکوت مىکند. امام وقتى درماندگى او را مىبیند، به «رأس الجالوت» رو مىکند و مىفرماید:
ـ اى رأس الجالوت! آیا اینها را در تورات مىیابى که بخت النّصر اسیران بنىاسرائیل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقیل12 را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات ضبط شده و هیچ کس، جز منکران حق، آن را انکار نمىکنند.
رأس الجالوت که شاهد سرنوشت نافرجام جاثلیق بود؛ به خود مىآید و با لحنى نرم و آهسته مىگوید:
ـ ما این را شنیدهایم و مىدانیم.
ـ راست مىگویى؛ اى یهودى! این سِفْر از تورات را بگیر.
رأس الجالوت چشم به آیات تورات دارد که صداى ملکوتى امام، در فضاى سنگین قصر به طنین مىآید. گوشها به تلاوت آیاتى از تورات معطر مىشوند و جانها با شنیدن واژههاى حقیقت، انس مىگیرند.
تلاوت زیباى امام، قلب دانشمند یهودى را به لرزه در مىآورد و او را به شگفتى فرو مىبرد. امام به چهره مضطرب وى و سایر عالمان حاضر، نگاه مىافکند و سپس قسمتى از معجزات پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم را که درباره زنده شدن مردگان و شفاى بیماران غیر قابل علاج است، بر مىشمارد و مىفرماید:
ـ با این همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمىدانیم.
آنگاه چنین به سخنانش ادامه مىدهد:
ـ اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسى را خدا مىدانید، باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید؛ زیرا آنها نیز مردگان را زنده مىکردند. و نیز ابراهیم خلیل پرندگان را سر مىبرید و گوشت آنها را درهم مىکوبید و آنگاه اجزاء آنها را بر کوههاى اطراف قرار مىداد و آنها را فرامىخواند و همگى زنده مىشدند. و موسى بن عمران نیز در مورد هفتاد نفر که با او به کوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنین کارى را انجام داد؛ پس باید همه اینها را خدا بدانیم؟
پیشواى یهودیان که تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بىدرنگ چنین لب به سخن مىگشاید:
ـ سخن، سخن توست و معبودى جز خداوند یگانه نیست.
باردیگر امام رو به آن دو مىکند و در مورد کتاب «اشعیا»13 مىپرسد. جاثلیق خودش را جا به جا مىکند و مىگوید:
ـ من از آن به خوبى آگاهم.
ـ آیا این جمله را به خاطر دارید که اشعیا به حضرت مسیح اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر درازگوشى سوار است و لباسهایى از نور به تن دارد»؛ و به پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر شتر خویش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟
ـ آرى به خاطر داریم، اشعیا چنین سخنى گفته است.
ـ اى نصرانى! آیا این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود:
«من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مىروم و «بارقلیطا»14 مىآید؛ آن گونه که من درباره او شهادت دادهام، او نیز در باره من شهادت مىدهد و همه چیز را براى شما تفسیر مىکند»؟
ـ آرى به خاطر داریم؛ آنچه را که از انجیل مىگویى، قبول داریم.
سؤال و جوابهاى امام همچنان ادامه مىیابد و بعد از اشاره به نابودى نخستین انجیل، پدید آمدن انجیلهایى چون:«مرقس»، «یوحنّا»، «لوقا» و «متى»15 را یاد آور مىشود. اما جاثلیق و دیگران خسته و درمانده به نظر مىرسند. باردیگر، وقتى امام خطاب به وى مىفرماید: «هرچه مىخواهى سؤال کن.» او از بیان سؤال، خوددارى کرده مىگوید:
ـ اکنون شخص دیگرى غیر از من سؤال کند.
و سرانجام غمگینانه، به امام نگاه مىکند و خطاب به حضرت، چنین لب به اعتراف مىگشاید:
ـ به خدا سوگند! گمان نمىکردم در میان مسلمانان کسى مثل تو باشد!16
پىنوشتها:
1. نوعى شربت، که از آرد درست مىکردند.
2. فرزند امام صادق و عموى امام هشتم على بن موسى الرّضا علیهماالسلام .
3. جاثلیق، به کسر«ث» و «لام»، لفظى است یونانى به معناى رئیس اسقفها و پیشواى عیسوىها، لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مىشود و نام شخص خاصّى نیست. به احتمال زیاد، معرّب کلمه «کاتولیک» باشد.
4. لقب پیشواى بزرگ یهودیان.
5. از عالمان بزرگ مسیحى که بیشتر براى کسى اطلاق مىشود که عالم به علم طبّ باشد. (توحید، صدوق، ص 418)؛ قسطاس هم نوشتهاند.
6. لقب مخصوص بزرگ زرتشتیان و پیشواى مذهبى آنان؛ «هیربذاکبر» نیز نوشتهاند.
7. گروهى که خود را پیرو حضرت یحیى علیهالسلام مىدانند.
8. به سرزمین «اج» نیز معروف است. (توحید، صدوق، ص 421).
9. شهرى در ساحل فرات.
10. نام دیگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» مىباشد.
11. از پیامبران بنىاسرائیل؛ پسر عموى حضرت الیاس نبى علیهالسلام .
12. از پیامبران بنىاسرائیل ملقّب به ذىالکفل؛ مدفون در قریهاى بین کوفه و حلّه؛ بعضىها «حزقیال» نیز نوشتهاند.
13. اشعیا یا شعیا، نام یکى از پیامبران بنىاسرائیل.
14. منظور از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا» که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) مىباشد. این پیشگویى در انجیل «یوحنّا» در ابواب 14، 15 و 16 آمده است. قرآن، در آیه 6 سوره صف، این مطلب را از قول حضرت عیسى علیهالسلام نقل نموده است:«وَ اذ قالَ عیسى بنُ مریمَ یا بنى اسرائیل انّى رسولُ اللّهِ اِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَىْ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتى مِنْ بَعْدى اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و هنگامى که عیسى پسر مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، تورات را که پیش از من بوده، تصدیق مىکنم و به فرستادهاى که پس از من مىآید و نام او احمد است، بشارت مىدهم.
15. انجیلهاى چهارگانه و معروفى که هم اکنون مورد استفاده مسیحیان مىباشد.
16. بخشى از مناظره امام رضا علیهالسلام با رهبران ادیان جهان. ر.ک: احتجاج، علاّمه ابىمنصور طبرسى، ج 2، ص 401 ـ 414؛ توحید صدوق، ص 417 ـ 427، باب 65، ش 1؛ عیون اخبارالرضا علیهالسلام ، على بن حسین بن بابویه قمى، ج 1، ص 139، باب 12، ش 1.
مجلس ساکت و سنگین است. نفسها بىصدا است. کسى یاراى سخن گفتن ندارد. این وضعیت تا هنگامى که امام سر جاى خویش مىنشیند، ادامه مىیابد.
عالمان سرشناسِ ادیان و مذاهب مختلف، پیرامون خلیفه نشستهاند. از مشهورترین و بانفوذترین آنها «جاثلیق»3، «رأس الجالوت»4، «نسطاس رومى»5، «هربز اکبر»6 و «رؤساى صابئین»7 است. همین طور عالمان بزرگ علم کلام که از چهارسوى سرزمینهاى اسلامى فراخوانده شدهاند. و نیز تعدادى از فرماندهان و مقامات لشکرى و کشورى که در فراسوى مجلس دیده مىشوند.
عالمان بزرگِ ادیان، همچنان به امام چشم دوختهاند. ظاهر امام گویاى آن است که چندان کهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهاى تصنّعى لبهایشان کنار مىروند و سفیدى دندانهایشان هویدا مىگردد. گه گاهى نیز به گوش یکدیگر چیزى مىگویند و با پاییدن پیرامون مجلس، علائمى به یکدیگر ردّ و بدل مىکنند.
خلیفه با امام مشغول صحبت مىشود. آنگاه چهره جاثلیق، به قاب نگاهاش مىنشیند و خطاب به او مىگوید:
ـ اى جاثلیق! این پسر عموى من، على بن موسى الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پیامبر ما و فرزند على بن ابىطالب مىباشد. دوست دارم با او مناظره کنى...
جاثلیق در حالى که هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، مىگوید:
ـ اى امیرمؤمنان! با کسى که به کتابى استدلال مىکند که مورد قبول من نیست و به پیامبرى عقیده دارد که به او ایمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو کنم؟
امام که اوضاع را زیر نظر گرفته است، با لحنى آرام و دلنشین خطاب به او مىفرماید:
ـ اى نصرانى! اگر به انجیل خودت استدلال کنم، اقرار مىکنى؟
ـ اقرار؟ آرى به خدا سوگند! اقرار مىکنم هرچند به ضررم باشد.
امام که زمینه را فراهم مىیابد، مىفرماید:
ـ هرچه مىخواهى بپرس و جوابش را بشنو.
ـ درباره نبوّت عیسى و کتابش چه مىگویى؟
ـ من به نبوّت عیسى و کتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواریون به آن اقرار کردهاند، اعتراف مىکنم و به نبوّت آن عیسى که به نبوّت محمّد صلىاللهعلیهوآلهوسلم و کتابش اقرار نکرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ایمان ندارم!
ـ آیا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمىکنید؟
ـ آرى.
ـ پس دو شاهد، از غیر اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه کن و از ما نیز بخواه که در مورد این مطلب، دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
ـ آیا شهادت کسى را که نزد عیسى بن مریم عادل و مورد قبول باشد، مىپذیرى؟
ـ آن فرد عادل کیست؟ نام ببرید.
ـ یوحنّاى دیلمى.
ـ به به! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان کردى!
ـ آیا انجیل این سخن را بیان نمىکند که یوحنّا گفت: «حضرت مسیح مرا از دین محمّد عربى با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبرى خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟»
ـ آرى! یوحنّا این سخن را از مسیح نقل کرده و به نبوّت مردى و اهل بیت و وصىّاش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بیت او را براى ما نام برده است.
ـ اگر کسى را بیاورم که آیاتى از انجیل را که نام محمّد و اهل بیت و امّتش در آنهاست، را تلاوت کند؛ آیا به او ایمان مىآورى؟
ـ بله، بسیار خوب است.
آنگاه امام به نسطاس رومى رو مىکند و با لحنى آرام و جذّاب مىفرماید:
ـ آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ دارى؟
ـ بله.
سپس صورت مبارک خود را به سوى رأس الجالوت بر مىگرداند و مىفرماید:
ـ آیا تو هم انجیل را مىخوانى؟
ـ آرى به جان خودم سوگند! مىخوانم.
ـ سِفْرِ سوم را برگیر؛ اگر در آن از محمد و اهل بیتش ذکرى شده بود، به نفع من شهادت بده....
آنگاه با لحنى گیرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت مىکند تا اینکه به نام پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىرسد. بىدرنگ رو به جاثلیق مىکند و مىفرماید:
ـ اى نصرانى! تو را به حقّ مسیح و مادرش، آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم؟
ـ آرى.
آنگاه نام پیامبر و اهلبیتش علیهمالسلام را تلاوت مىکند و خطاب به او مىافزاید:
ـ اى نصرانى! چه مىگویى؟ این سخن عیسى بن مریم است؛ اگر آنچه را که انجیل مىگوید، تکذیب کنى؛ موسى و عیسى را تکذیب کردهاى و کافر شدهاى؟
ـ آنچه که در انجیل براى من روشن است، انکار نمىکنم و به آن اعتراف مىنمایم.
سپس امام علیهالسلام خطاب به آنهایى که با دقّت و حسّاسیّت، روند بحث را دنبال مىکردند، مىفرماید:
ـ همه شاهد باشید که او اقرار کرد.
آنگاه مىفرماید:
ـ اى جاثلیق! هر سؤالى که مىخواهى بپرس؟
ـ از حواریون عیسى بن مریم و علماى انجیل خبر بده که چند نفر بودند؟
ـ حواریون عیسى بن مریم دوازده نفر بودند که اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علماى بزرگ نصرانى سه نفر بودند:
«یوحنّا»ى اکبر؛ در سرزمین «احى»8؛ «یوحنّا»ى دیگر در منطقه «قرقیسیا»؛9 و «یوحنّا»ى دیلمى در سرزمین «زجار»10 که نام پیامبر و اهلبیت و امّتش نزد او بود و به امّت عیسى و بنىاسرائیل بشارت داد.
سپس به اطراف مجلس نگاه مىکند و مىافزاید:
ـ اى نصرانى! به خدا سوگند، ما به آن عیسى ایمان داریم که به محمّد صلىاللهعلیهوآلهوسلم ایمان داشت؛ البته تنها ایرادى که پیامبر شما داشت، این بود که: کم روزه مىگرفت و کم نماز خواند!
جاثلیق با شنیدن این سخن، از جا کنده مىشود. انگار به نقطه ضعف امام دست یافته است. شاید هم هنگامه اقبال و روى آوردن شانسش باشد. اینک زمان آن رسیده است که با طرح این نقطه ضعف، توجّه همه را جلب کند و ناتوانى رقیب را بر همگان نشان دهد. با این پندارهاى ذهنى است که شادمانه مىگوید:
ـ گمان مىکردم که تو اعلم مسلمانانى! به خدا سوگند! علم خود را باطل کردى و پایه کار خویش را ضعیف نمودى.
امام در حالى که شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، مىپرسد:
ـ مگرچه شده است؟
ـ مىگویى عیسى کم روزه و کم نماز بود، در حالى که او صائم الدّهر و قائم اللیل بود. و حتى یک روز را افطار نمىکرد و جز اندکى از شب، نمىخوابید.
امام علیهالسلام با شنیدن اعتراف او، مىپرسد:
ـ براى چه کسى روزه مىگرفت و براى چه کسى نماز مىخواند؟
در یک لحظه، افکار جاثلیق به هم مىریزد. فهمیده است که همه چیز به ضررش پیش مىرود؛ مثل کسى که آب سردى به رویش پاشیده باشند، به تکاپو مىافتد. اوّل تصمیم مىگیرد که بگوید: «روزه و نمازهایش براى خدابود»؛ ولى با جرقهاى که در ذهنش مىتابد، لب فرو مىبندد؛ زیرا که این سخن، با ادّعاى الوهیت و عقیده تثلیث او ناسازگار است. به همین جهت، چارهاى جز سکوت و سرافکندن ندارد.
امام که او را درمانده و سر به زیر مىبیند، مىفرماید:
ـ اى نصرانى! سؤال دیگرى مىپرسم.
جاثلیق که به عدم توانایى خویش پىبرده است، آهسته و عاجزانه مىگوید:
ـ اگر بدانم، پاسخ مىگویم.
ـ چرا انکار مىکنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مىکرد؟
ـ چون کسى که مردگان را زنده مىکند؛ کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا مىدهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهیت مىباشد.
ـ حضرت «الیسع»11 نیز همین کار را مىکرد؛ او بر روى آب راه مىرفت، مردگان را زنده مىکرد، نابینا و مبتلا به برص را شفا مىداد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشدهاند و کسى او را عبادت نکرده است.
جاثلیق باردیگر سکوت مىکند. امام وقتى درماندگى او را مىبیند، به «رأس الجالوت» رو مىکند و مىفرماید:
ـ اى رأس الجالوت! آیا اینها را در تورات مىیابى که بخت النّصر اسیران بنىاسرائیل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقیل12 را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات ضبط شده و هیچ کس، جز منکران حق، آن را انکار نمىکنند.
رأس الجالوت که شاهد سرنوشت نافرجام جاثلیق بود؛ به خود مىآید و با لحنى نرم و آهسته مىگوید:
ـ ما این را شنیدهایم و مىدانیم.
ـ راست مىگویى؛ اى یهودى! این سِفْر از تورات را بگیر.
رأس الجالوت چشم به آیات تورات دارد که صداى ملکوتى امام، در فضاى سنگین قصر به طنین مىآید. گوشها به تلاوت آیاتى از تورات معطر مىشوند و جانها با شنیدن واژههاى حقیقت، انس مىگیرند.
تلاوت زیباى امام، قلب دانشمند یهودى را به لرزه در مىآورد و او را به شگفتى فرو مىبرد. امام به چهره مضطرب وى و سایر عالمان حاضر، نگاه مىافکند و سپس قسمتى از معجزات پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم را که درباره زنده شدن مردگان و شفاى بیماران غیر قابل علاج است، بر مىشمارد و مىفرماید:
ـ با این همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمىدانیم.
آنگاه چنین به سخنانش ادامه مىدهد:
ـ اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسى را خدا مىدانید، باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید؛ زیرا آنها نیز مردگان را زنده مىکردند. و نیز ابراهیم خلیل پرندگان را سر مىبرید و گوشت آنها را درهم مىکوبید و آنگاه اجزاء آنها را بر کوههاى اطراف قرار مىداد و آنها را فرامىخواند و همگى زنده مىشدند. و موسى بن عمران نیز در مورد هفتاد نفر که با او به کوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنین کارى را انجام داد؛ پس باید همه اینها را خدا بدانیم؟
پیشواى یهودیان که تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بىدرنگ چنین لب به سخن مىگشاید:
ـ سخن، سخن توست و معبودى جز خداوند یگانه نیست.
باردیگر امام رو به آن دو مىکند و در مورد کتاب «اشعیا»13 مىپرسد. جاثلیق خودش را جا به جا مىکند و مىگوید:
ـ من از آن به خوبى آگاهم.
ـ آیا این جمله را به خاطر دارید که اشعیا به حضرت مسیح اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر درازگوشى سوار است و لباسهایى از نور به تن دارد»؛ و به پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر شتر خویش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟
ـ آرى به خاطر داریم، اشعیا چنین سخنى گفته است.
ـ اى نصرانى! آیا این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود:
«من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مىروم و «بارقلیطا»14 مىآید؛ آن گونه که من درباره او شهادت دادهام، او نیز در باره من شهادت مىدهد و همه چیز را براى شما تفسیر مىکند»؟
ـ آرى به خاطر داریم؛ آنچه را که از انجیل مىگویى، قبول داریم.
سؤال و جوابهاى امام همچنان ادامه مىیابد و بعد از اشاره به نابودى نخستین انجیل، پدید آمدن انجیلهایى چون:«مرقس»، «یوحنّا»، «لوقا» و «متى»15 را یاد آور مىشود. اما جاثلیق و دیگران خسته و درمانده به نظر مىرسند. باردیگر، وقتى امام خطاب به وى مىفرماید: «هرچه مىخواهى سؤال کن.» او از بیان سؤال، خوددارى کرده مىگوید:
ـ اکنون شخص دیگرى غیر از من سؤال کند.
و سرانجام غمگینانه، به امام نگاه مىکند و خطاب به حضرت، چنین لب به اعتراف مىگشاید:
ـ به خدا سوگند! گمان نمىکردم در میان مسلمانان کسى مثل تو باشد!16
پىنوشتها:
1. نوعى شربت، که از آرد درست مىکردند.
2. فرزند امام صادق و عموى امام هشتم على بن موسى الرّضا علیهماالسلام .
3. جاثلیق، به کسر«ث» و «لام»، لفظى است یونانى به معناى رئیس اسقفها و پیشواى عیسوىها، لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مىشود و نام شخص خاصّى نیست. به احتمال زیاد، معرّب کلمه «کاتولیک» باشد.
4. لقب پیشواى بزرگ یهودیان.
5. از عالمان بزرگ مسیحى که بیشتر براى کسى اطلاق مىشود که عالم به علم طبّ باشد. (توحید، صدوق، ص 418)؛ قسطاس هم نوشتهاند.
6. لقب مخصوص بزرگ زرتشتیان و پیشواى مذهبى آنان؛ «هیربذاکبر» نیز نوشتهاند.
7. گروهى که خود را پیرو حضرت یحیى علیهالسلام مىدانند.
8. به سرزمین «اج» نیز معروف است. (توحید، صدوق، ص 421).
9. شهرى در ساحل فرات.
10. نام دیگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» مىباشد.
11. از پیامبران بنىاسرائیل؛ پسر عموى حضرت الیاس نبى علیهالسلام .
12. از پیامبران بنىاسرائیل ملقّب به ذىالکفل؛ مدفون در قریهاى بین کوفه و حلّه؛ بعضىها «حزقیال» نیز نوشتهاند.
13. اشعیا یا شعیا، نام یکى از پیامبران بنىاسرائیل.
14. منظور از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا» که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) مىباشد. این پیشگویى در انجیل «یوحنّا» در ابواب 14، 15 و 16 آمده است. قرآن، در آیه 6 سوره صف، این مطلب را از قول حضرت عیسى علیهالسلام نقل نموده است:«وَ اذ قالَ عیسى بنُ مریمَ یا بنى اسرائیل انّى رسولُ اللّهِ اِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَىْ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتى مِنْ بَعْدى اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و هنگامى که عیسى پسر مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، تورات را که پیش از من بوده، تصدیق مىکنم و به فرستادهاى که پس از من مىآید و نام او احمد است، بشارت مىدهم.
15. انجیلهاى چهارگانه و معروفى که هم اکنون مورد استفاده مسیحیان مىباشد.
16. بخشى از مناظره امام رضا علیهالسلام با رهبران ادیان جهان. ر.ک: احتجاج، علاّمه ابىمنصور طبرسى، ج 2، ص 401 ـ 414؛ توحید صدوق، ص 417 ـ 427، باب 65، ش 1؛ عیون اخبارالرضا علیهالسلام ، على بن حسین بن بابویه قمى، ج 1، ص 139، باب 12، ش 1.