آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

جامى از شربت «سَویق»1 مى‏نوشد و ذکرگویان، راه مى‏افتد. سیمایش مصمم است و گام‏هایش استوار. آرام و مطمئن قدم برمى‏دارد. به محلّ ملاقات مى‏رسد. درب قصر گشوده مى‏شود. ستونى از نور به درون مى‏دود و دسته‏اى روشنایى، گوشه و کنار قصر را فتح مى‏کند. همهمه گنگى مجلس را فرا مى‏گیرد. چشم‏ها به چهارچوب در دوخته مى‏شوند. خلیفه از جایش بلند مى‏شود؛ دست‏هایش را روى سینه‏اش گذاشته است؛ به سوى در ورودى قصر قدم برمى‏دارد. همین طور محمد بن جعفر2 و فرزندان بنى‏هاشم، که فروغ نگاه‏هایشان به سیماى پیشوایشان مى‏افتد، در حالى که نوعى اضطراب در وجودشان نهفته است، از جا برمى خیزند.
مجلس ساکت و سنگین است. نفس‏ها بى‏صدا است. کسى یاراى سخن گفتن ندارد. این وضعیت تا هنگامى که امام سر جاى خویش مى‏نشیند، ادامه مى‏یابد.
عالمان سرشناسِ ادیان و مذاهب مختلف، پیرامون خلیفه نشسته‏اند. از مشهورترین و بانفوذترین آنها «جاثلیق»3، «رأس الجالوت»4، «نسطاس رومى»5، «هربز اکبر»6 و «رؤساى صابئین»7 است. همین طور عالمان بزرگ علم کلام که از چهارسوى سرزمین‏هاى اسلامى فراخوانده شده‏اند. و نیز تعدادى از فرماندهان و مقامات لشکرى و کشورى که در فراسوى مجلس دیده مى‏شوند.
عالمان بزرگِ ادیان، همچنان به امام چشم دوخته‏اند. ظاهر امام گویاى آن است که چندان کهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهاى تصنّعى لب‏هایشان کنار مى‏روند و سفیدى دندان‏هایشان هویدا مى‏گردد. گه گاهى نیز به گوش یکدیگر چیزى مى‏گویند و با پاییدن پیرامون مجلس، علائمى به یکدیگر ردّ و بدل مى‏کنند.
خلیفه با امام مشغول صحبت مى‏شود. آنگاه چهره جاثلیق، به قاب نگاه‏اش مى‏نشیند و خطاب به او مى‏گوید:
ـ اى جاثلیق! این پسر عموى من، على بن موسى الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پیامبر ما و فرزند على بن ابى‏طالب مى‏باشد. دوست دارم با او مناظره کنى...
جاثلیق در حالى که هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، مى‏گوید:
ـ اى امیرمؤمنان! با کسى که به کتابى استدلال مى‏کند که مورد قبول من نیست و به پیامبرى عقیده دارد که به او ایمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو کنم؟
امام که اوضاع را زیر نظر گرفته است، با لحنى آرام و دلنشین خطاب به او مى‏فرماید:
ـ اى نصرانى! اگر به انجیل خودت استدلال کنم، اقرار مى‏کنى؟
ـ اقرار؟ آرى به خدا سوگند! اقرار مى‏کنم هرچند به ضررم باشد.
امام که زمینه را فراهم مى‏یابد، مى‏فرماید:
ـ هرچه مى‏خواهى بپرس و جوابش را بشنو.
ـ درباره نبوّت عیسى و کتابش چه مى‏گویى؟
ـ من به نبوّت عیسى و کتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواریون به آن اقرار کرده‏اند، اعتراف مى‏کنم و به نبوّت آن عیسى که به نبوّت محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و کتابش اقرار نکرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ایمان ندارم!
ـ آیا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى‏کنید؟
ـ آرى.
ـ پس دو شاهد، از غیر اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه کن و از ما نیز بخواه که در مورد این مطلب، دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
ـ آیا شهادت کسى را که نزد عیسى بن مریم عادل و مورد قبول باشد، مى‏پذیرى؟
ـ آن فرد عادل کیست؟ نام ببرید.
ـ یوحنّاى دیلمى.
ـ به به! محبوب‏ترین فرد نزد مسیح را بیان کردى!
ـ آیا انجیل این سخن را بیان نمى‏کند که یوحنّا گفت: «حضرت مسیح مرا از دین محمّد عربى با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبرى خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟»
ـ آرى! یوحنّا این سخن را از مسیح نقل کرده و به نبوّت مردى و اهل بیت و وصىّ‏اش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بیت او را براى ما نام برده است.
ـ اگر کسى را بیاورم که آیاتى از انجیل را که نام محمّد و اهل بیت و امّتش در آنهاست، را تلاوت کند؛ آیا به او ایمان مى‏آورى؟
ـ بله، بسیار خوب است.
آنگاه امام به نسطاس رومى رو مى‏کند و با لحنى آرام و جذّاب مى‏فرماید:
ـ آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ دارى؟
ـ بله.
سپس صورت مبارک خود را به سوى رأس الجالوت بر مى‏گرداند و مى‏فرماید:
ـ آیا تو هم انجیل را مى‏خوانى؟
ـ آرى به جان خودم سوگند! مى‏خوانم.
ـ سِفْرِ سوم را برگیر؛ اگر در آن از محمد و اهل بیتش ذکرى شده بود، به نفع من شهادت بده....
آنگاه با لحنى گیرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت مى‏کند تا اینکه به نام پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مى‏رسد. بى‏درنگ رو به جاثلیق مى‏کند و مى‏فرماید:
ـ اى نصرانى! تو را به حقّ مسیح و مادرش، آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم؟
ـ آرى.
آنگاه نام پیامبر و اهل‏بیتش علیهم‏السلام را تلاوت مى‏کند و خطاب به او مى‏افزاید:
ـ اى نصرانى! چه مى‏گویى؟ این سخن عیسى بن مریم است؛ اگر آنچه را که انجیل مى‏گوید، تکذیب کنى؛ موسى و عیسى را تکذیب کرده‏اى و کافر شده‏اى؟
ـ آنچه که در انجیل براى من روشن است، انکار نمى‏کنم و به آن اعتراف مى‏نمایم.
سپس امام علیه‏السلام خطاب به آنهایى که با دقّت و حسّاسیّت، روند بحث را دنبال مى‏کردند، مى‏فرماید:
ـ همه شاهد باشید که او اقرار کرد.
آنگاه مى‏فرماید:
ـ اى جاثلیق! هر سؤالى که مى‏خواهى بپرس؟
ـ از حواریون عیسى بن مریم و علماى انجیل خبر بده که چند نفر بودند؟
ـ حواریون عیسى بن مریم دوازده نفر بودند که اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علماى بزرگ نصرانى سه نفر بودند:
«یوحنّا»ى اکبر؛ در سرزمین «احى»8؛ «یوحنّا»ى دیگر در منطقه «قرقیسیا»؛9 و «یوحنّا»ى دیلمى در سرزمین «زجار»10 که نام پیامبر و اهل‏بیت و امّتش نزد او بود و به امّت عیسى و بنى‏اسرائیل بشارت داد.
سپس به اطراف مجلس نگاه مى‏کند و مى‏افزاید:
ـ اى نصرانى! به خدا سوگند، ما به آن عیسى ایمان داریم که به محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ایمان داشت؛ البته تنها ایرادى که پیامبر شما داشت، این بود که: کم روزه مى‏گرفت و کم نماز خواند!
جاثلیق با شنیدن این سخن، از جا کنده مى‏شود. انگار به نقطه ضعف امام دست یافته است. شاید هم هنگامه اقبال و روى آوردن شانسش باشد. اینک زمان آن رسیده است که با طرح این نقطه ضعف، توجّه همه را جلب کند و ناتوانى رقیب را بر همگان نشان دهد. با این پندارهاى ذهنى است که شادمانه مى‏گوید:
ـ گمان مى‏کردم که تو اعلم مسلمانانى! به خدا سوگند! علم خود را باطل کردى و پایه کار خویش را ضعیف نمودى.
امام در حالى که شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، مى‏پرسد:
ـ مگرچه شده است؟
ـ مى‏گویى عیسى کم روزه و کم نماز بود، در حالى که او صائم الدّهر و قائم اللیل بود. و حتى یک روز را افطار نمى‏کرد و جز اندکى از شب، نمى‏خوابید.
امام علیه‏السلام با شنیدن اعتراف او، مى‏پرسد:
ـ براى چه کسى روزه مى‏گرفت و براى چه کسى نماز مى‏خواند؟
در یک لحظه، افکار جاثلیق به هم مى‏ریزد. فهمیده است که همه چیز به ضررش پیش مى‏رود؛ مثل کسى که آب سردى به رویش پاشیده باشند، به تکاپو مى‏افتد. اوّل تصمیم مى‏گیرد که بگوید: «روزه و نمازهایش براى خدابود»؛ ولى با جرقه‏اى که در ذهنش مى‏تابد، لب فرو مى‏بندد؛ زیرا که این سخن، با ادّعاى الوهیت و عقیده تثلیث او ناسازگار است. به همین جهت، چاره‏اى جز سکوت و سرافکندن ندارد.
امام که او را درمانده و سر به زیر مى‏بیند، مى‏فرماید:
ـ اى نصرانى! سؤال دیگرى مى‏پرسم.
جاثلیق که به عدم توانایى خویش پى‏برده است، آهسته و عاجزانه مى‏گوید:
ـ اگر بدانم، پاسخ مى‏گویم.
ـ چرا انکار مى‏کنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى‏کرد؟
ـ چون کسى که مردگان را زنده مى‏کند؛ کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا مى‏دهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهیت مى‏باشد.
ـ حضرت «الیسع»11 نیز همین کار را مى‏کرد؛ او بر روى آب راه مى‏رفت، مردگان را زنده مى‏کرد، نابینا و مبتلا به برص را شفا مى‏داد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشده‏اند و کسى او را عبادت نکرده است.
جاثلیق باردیگر سکوت مى‏کند. امام وقتى درماندگى او را مى‏بیند، به «رأس الجالوت» رو مى‏کند و مى‏فرماید:
ـ اى رأس الجالوت! آیا اینها را در تورات مى‏یابى که بخت النّصر اسیران بنى‏اسرائیل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقیل12 را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات ضبط شده و هیچ کس، جز منکران حق، آن را انکار نمى‏کنند.
رأس الجالوت که شاهد سرنوشت نافرجام جاثلیق بود؛ به خود مى‏آید و با لحنى نرم و آهسته مى‏گوید:
ـ ما این را شنیده‏ایم و مى‏دانیم.
ـ راست مى‏گویى؛ اى یهودى! این سِفْر از تورات را بگیر.
رأس الجالوت چشم به آیات تورات دارد که صداى ملکوتى امام، در فضاى سنگین قصر به طنین مى‏آید. گوش‏ها به تلاوت آیاتى از تورات معطر مى‏شوند و جان‏ها با شنیدن واژه‏هاى حقیقت، انس مى‏گیرند.
تلاوت زیباى امام، قلب دانشمند یهودى را به لرزه در مى‏آورد و او را به شگفتى فرو مى‏برد. امام به چهره مضطرب وى و سایر عالمان حاضر، نگاه مى‏افکند و سپس قسمتى از معجزات پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را که درباره زنده شدن مردگان و شفاى بیماران غیر قابل علاج است، بر مى‏شمارد و مى‏فرماید:
ـ با این همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمى‏دانیم.
آنگاه چنین به سخنانش ادامه مى‏دهد:
ـ اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسى را خدا مى‏دانید، باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید؛ زیرا آنها نیز مردگان را زنده مى‏کردند. و نیز ابراهیم خلیل پرندگان را سر مى‏برید و گوشت آنها را درهم مى‏کوبید و آنگاه اجزاء آنها را بر کوههاى اطراف قرار مى‏داد و آنها را فرامى‏خواند و همگى زنده مى‏شدند. و موسى بن عمران نیز در مورد هفتاد نفر که با او به کوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنین کارى را انجام داد؛ پس باید همه اینها را خدا بدانیم؟
پیشواى یهودیان که تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بى‏درنگ چنین لب به سخن مى‏گشاید:
ـ سخن، سخن توست و معبودى جز خداوند یگانه نیست.
باردیگر امام رو به آن دو مى‏کند و در مورد کتاب «اشعیا»13 مى‏پرسد. جاثلیق خودش را جا به جا مى‏کند و مى‏گوید:
ـ من از آن به خوبى آگاهم.
ـ آیا این جمله را به خاطر دارید که اشعیا به حضرت مسیح اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر درازگوشى سوار است و لباس‏هایى از نور به تن دارد»؛ و به پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر شتر خویش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟
ـ آرى به خاطر داریم، اشعیا چنین سخنى گفته است.
ـ اى نصرانى! آیا این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود:
«من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى‏روم و «بارقلیطا»14 مى‏آید؛ آن گونه که من درباره او شهادت داده‏ام، او نیز در باره من شهادت مى‏دهد و همه چیز را براى شما تفسیر مى‏کند»؟
ـ آرى به خاطر داریم؛ آنچه را که از انجیل مى‏گویى، قبول داریم.
سؤال و جواب‏هاى امام همچنان ادامه مى‏یابد و بعد از اشاره به نابودى نخستین انجیل، پدید آمدن انجیل‏هایى چون:«مرقس»، «یوحنّا»، «لوقا» و «متى»15 را یاد آور مى‏شود. اما جاثلیق و دیگران خسته و درمانده به نظر مى‏رسند. باردیگر، وقتى امام خطاب به وى مى‏فرماید: «هرچه مى‏خواهى سؤال کن.» او از بیان سؤال، خوددارى کرده مى‏گوید:
ـ اکنون شخص دیگرى غیر از من سؤال کند.
و سرانجام غمگینانه، به امام نگاه مى‏کند و خطاب به حضرت، چنین لب به اعتراف مى‏گشاید:
ـ به خدا سوگند! گمان نمى‏کردم در میان مسلمانان کسى مثل تو باشد!16
پى‏نوشت‏ها:
1. نوعى شربت، که از آرد درست مى‏کردند.
2. فرزند امام صادق و عموى امام هشتم على بن موسى الرّضا علیهماالسلام .
3. جاثلیق، به کسر«ث» و «لام»، لفظى است یونانى به معناى رئیس اسقف‏ها و پیشواى عیسوى‏ها، لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مى‏شود و نام شخص خاصّى نیست. به احتمال زیاد، معرّب کلمه «کاتولیک» باشد.
4. لقب پیشواى بزرگ یهودیان.
5. از عالمان بزرگ مسیحى که بیشتر براى کسى اطلاق مى‏شود که عالم به علم طبّ باشد. (توحید، صدوق، ص 418)؛ قسطاس هم نوشته‏اند.
6. لقب مخصوص بزرگ زرتشتیان و پیشواى مذهبى آنان؛ «هیربذاکبر» نیز نوشته‏اند.
7. گروهى که خود را پیرو حضرت یحیى علیه‏السلام مى‏دانند.
8. به سرزمین «اج» نیز معروف است. (توحید، صدوق، ص 421).
9. شهرى در ساحل فرات.
10. نام دیگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» مى‏باشد.
11. از پیامبران بنى‏اسرائیل؛ پسر عموى حضرت الیاس نبى علیه‏السلام .
12. از پیامبران بنى‏اسرائیل ملقّب به ذى‏الکفل؛ مدفون در قریه‏اى بین کوفه و حلّه؛ بعضى‏ها «حزقیال» نیز نوشته‏اند.
13. اشعیا یا شعیا، نام یکى از پیامبران بنى‏اسرائیل.
14. منظور از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا» که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) مى‏باشد. این پیشگویى در انجیل «یوحنّا» در ابواب 14، 15 و 16 آمده است. قرآن، در آیه 6 سوره صف، این مطلب را از قول حضرت عیسى علیه‏السلام نقل نموده است:«وَ اذ قالَ عیسى بنُ مریمَ یا بنى اسرائیل انّى رسولُ اللّهِ اِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَىْ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتى مِنْ بَعْدى اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛ و هنگامى که عیسى پسر مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، تورات را که پیش از من بوده، تصدیق مى‏کنم و به فرستاده‏اى که پس از من مى‏آید و نام او احمد است، بشارت مى‏دهم.
15. انجیل‏هاى چهارگانه و معروفى که هم اکنون مورد استفاده مسیحیان مى‏باشد.
16. بخشى از مناظره امام رضا علیه‏السلام با رهبران ادیان جهان. ر.ک: احتجاج، علاّمه ابى‏منصور طبرسى، ج 2، ص 401 ـ 414؛ توحید صدوق، ص 417 ـ 427، باب 65، ش 1؛ عیون اخبارالرضا علیه‏السلام ، على بن حسین بن بابویه قمى، ج 1، ص 139، باب 12، ش 1.

تبلیغات