امام على(ع) در سفر هجرت
آرشیو
چکیده
متن
در حادثه هجرت، در مدت سه شبانه روزى که حضرت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم در غار «ثور» استقرار یافته و از چشم دشمنان مخفى شده بود، حضرت على علیهالسلام به همراه هند بن ابىهاله (پسر حضرت خدیجه علیهاالسلام ) دور از چشم مشرکان مکه، به پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم آذوقه و لوازم ضرورى مىرساند. در یکى از شبها که على و هند به محضر آن بزرگوار شرفیاب شده بودند، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به على علیهالسلام سفارش کرد که: امانتهاى مردم را در ملأ عام و آشکارا به صاحبانشان برگرداند.1 آنگاه در مورد هجرت دخترش فاطمه علیهاالسلام به امیرمؤمنان علیهالسلام چنین فرمود:
«من دخترم فاطمه را به تو سپردم و هردوى شما را نیز به خدا مىسپارم و از خداوند تبارک و تعالى مىخواهم که نگهبان و حافظ شما باشد.»
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در ادامه سفارشهاى خود به على علیهالسلام دستور داد تا تعدادى شتر تهیه کرده، مقدمات هجرت به مدینه را براى حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فاطمه بنت اسد ـ مادر مولاى متقیان على علیهالسلام ـ و فاطمه بنت زبیر و عدهاى از بنىهاشم و برخى مسلمانان بىبضاعت که براى هجرت به مدینه تصمیم دارند، فراهم کند و دور از چشم دشمنان به مدینه منتقل نماید و در آخر براى سلامتى على علیهالسلام و همراهانش دعا کرده و اطمینان داد:
«اِنَّهُم لَنْ یَصِلُوا مِنَ الآنِ اِلَیکَ یاعَلى! بِاَمْرٍ تُکْرِهُهُ2؛ على جان! از این به بعد، از طرف مشرکان و دشمنان اسلام به تو گزند و آسیبى نخواهد رسید.»
امیرمؤمنان علیهالسلام نیز طبق دستور پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مرکبهایى تهیه کرد و بعد از اطمینان از سلامتى و حرکت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، به سوى مدینه روانه شد. على علیهالسلام در تاریکى شب و مخفیانه به همراه فاطمه زهرا علیهاالسلام ، مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب (همسر مقداد بن اسود)، ایمن، پسر امّ ایمن (دایه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ) و برخى دیگر از مسلمانان غریب و ضعیف، در قالب کاروانى کوچک هجرت خود را آغاز کرد.
ابوواقد، فرستاده پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به عنوان ساربان این کاروان، هدایت مرکبها را به عهده داشت. او از ترس دشمنان، در کار خود عجله مىکرد و کاروان را با سرعت تمام به سوى مدینه مىبرد؛ على علیهالسلام به او فرمود: اى ابوواقد! زنان و دختران و افراد ضعیف را ملاحظه کن و با عمل خود، آنان را ناراحت نکن؛ چون آنان ضعیف هستند و اذیت مىشوند.
ابوواقد گفت: یا على! مىترسم تحت تعقیب دشمنان باشیم و از سوى آنان آزار و اذیتى به ما برسد.
على علیهالسلام فرمود: آرام باش و هیچ گونه نگرانى به خود راه مده؛ زیرا رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به من اطمینان داده است که کفّار بعد از این لحظه، دیگر به ما تسلّطى نخواهند داشت. آنگاه مولاى متقیان علیهالسلام خود، زمام شتران را به دست گرفته و به آرامى به سوى مقصد حرکت داد.3 آن حضرت در حالى که اشعار زیر را زمزمه مىکرد، به هدایت گروه مهاجران پرداخت:
لاشَىءَ الاّ اللّهُ فَارْفَعْ هَمَّکا یَکفیکَ رَبُّ النّاسِ ما اَهَمَّکا4
چیزى جز خداوند متعال در این عالم مؤثّر نیست. همت خود را بلند دار و بدان که پروردگار تواناى مردم، براى یارى تو در هر امر مهمّى، تو را کافى است.
اسوه شجاعت
کاروان در دل شب، بیابانهاى هموار و تاریک حجاز را به آرامى مىپیمود؛ تا اینکه در نزدیکىهاى «ضجّنان» ـ دامنه کوهى در ناحیه تهامه، در 25 میلى مکه ـ رسید. در آنجا ناگهان هشت سوار مسلّح و نقابدار از کفّار قریش، که به تعقیب آنان پرداخته و در زاویه کوه به کمین نشسته بودند، در مقابل کاروان قرار گرفته و سدّ راه شدند. شاخصترین فرد این گروه، حرب بن امیّه (جدّ معاویه) و به نام «جناح» بود. على علیهالسلام در حضور مهاجمان ـ در حالى که هردو طرف، همدیگر را مىدیدند ـ فوراً به ایمن و ابوواقد دستور داد که: «شما شترها را بخوابانید و پاهایشان را ببندید.» سپس على علیهالسلام جلو رفته و شخصاً دختران و زنان را از بالاى محملها پایین آورده و در کنارى نشاند. آنگاه شمشیر کشیده و به تنهایى به استقبال گروه مهاجمان شتافته و در مقابل آنان ایستاد. مهاجمان با طعنه به على علیهالسلام گفتند: «ظَنَنْتَ اَنَّکَ یاغَدّار ناجٍ بِالنِّسْوَةِ، اِرْجَعْ لا اَباً لَک؛ خیال کردى مىتوانى به همراه زنان بگریزى و خود را نجات دهى؟ برگرد...» امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: «فَاِنْ لَمْ اَفْعَلْ؛ اگر برنگردم...؟» آنان گفتند: در این صورت، تورا با خوارى و ذلت بر مىگردانیم که براى تو از هلاکت، بدتر و دشوارتر باشد.
بعد از این گفت و گوى قهرآمیز، مهاجمان نقابدار به سوى زنان و شتران خیز برداشتند تا آنان را ترسانده و روحیهشان را تضعیف کنند. صداى ناله و شیون از میان زنان بلند شد. على علیهالسلام با مشاهده این وضعیت، یکّه و تنها بین مهاجمان و زنان حائل شده و به مقاومت سرسختانه همت گماشت و به این ترتیب، جنگ تن به تن بین آن حضرت و دشمنان آغاز شد.
«جناح» سرکرده گروه مهاجم، به سوى على علیهالسلام شمشیرى حواله کرد، اما مولاى متقیان با چابکى خاصّى، خود را از ضربت شمشیر وى رهانیده و شمشیر را از دست «جناح» گرفته و با فرود آوردن ضربتى بر گردن او، تعادل جناح را به هم زده و از بالاى اسب به زمین افکند و سپس با حمله به دیگر مهاجمان، به دفاع از کاروان مسلمانان پرداخته و آنان را عقب راند. در همان حال، آن بزرگوار با زمزمه اشعارى شورانگیز و حماسى، که از عمق جان و قوّت ایمانش سرچشمه مىگرفت، به سوى دشمن مىتاخت و علاوه بر ضربات جسمى، ضربههاى سهمگین روحى و روانى نیز به دشمن وارد مىکرد. از جمله اشعار آن حضرت در آن لحظات تاریخى، این بود که:
خَلُّوا سَبیلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ آلَیتُ لا اَعْبُدُ غَیرَ الْواحِدِ
راه دهید به مجاهد پرتلاشى که در راه خدا مىجنگد. قسم خوردهام که هیچگاه غیر از خداى یگانه را پرستش نکنم.
فرستادگان قریش هنگامى که با اراده قاطع و دلاورىهاى جوانمردانه على علیهالسلام روبهرو شدند و آن حضرت را در هدف خود مصممّ دیدند، مأیوس شده و فهمیدند که آنان قادر به برگرداندن مهاجران مسلمان نخواهند بود. به این جهت، براى بار دوم با لحنى آرامتر به امام گفتند: بیا همراه ما به سوى مکه برگرد! على علیهالسلام با شهامت تمام، آخرین سخن خویش را چنین بیان کرد:
من تصمیم دارم به سوى پسر عمویم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم در مدینه بروم و هرگاه یکى از شما بخواهد از حرکت من جلوگیرى کرده و یا نزدیک آید، بدنش قطعه قطعه شده و جانش را در این راه از دست خواهد داد.
سپس به ابوواقد و ایمن دستور داد که پاى شتران را باز کرده و مسافران را سوار نموده و کاروان را حرکت دهند. و این چنین بود که با پایدارى و مقاومت دلیرانه آن حضرت، مسلمانان مهاجر از دست دشمن نجات یافته و پیروزمندانه به سوى «ضجنان» ادامه مسیر دادند.
به سوى قُبا
کاروان در ناحیه ضجنان، یک شب توقف کرد و در این مدت برخى دیگر از مسلمانان، از جمله امّ ایمن به آنان پیوستند. آن شب، على علیهالسلام همراه «فَواطِم»5 به نماز و دعا و ذکر پرداخته و تا صبح عبادت مىکردند؛ سرانجام فجر طلوع نمود و آنان در پشت سر على علیهالسلام نماز صبح را اقامه نمودند. آنان پیوسته با یاد و نام خدا، منازل بین راه را طى مىکردند؛ تا اینکه به مدینه رسیدند.6
خداوند متعال به خاطر قدردانى از مجاهدتهاى على علیهالسلام ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و سایر مسلمانان ـ که در این کاروان بودند ـ آیه زیر را به حضرت خاتم الانبیاء صلىاللهعلیهوآلهوسلم نازل فرمود:
«فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ اُخْرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ اُوذُوا فى سَبیلى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَ ُکَفِّرَنَّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لاَدْخُلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِهَاالاَنْهارُ ثَواباً مِن عِندِاللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»7؛ آنان که در راه خدا هجرت کردند و از خانههاى خود بیرون رانده شدند و در راه من، آزار دیدند و جنگ کردند و کشته شدند، به یقین گناهشان را مىبخشم و آنها را در باغهاى بهشتى که از زیر درختانش نهرها جارى است، وارد مىکنم. این، پاداشى است از طرف خداوند، و بهترین پاداشها نزد پروردگار است.
و به این ترتیب، على علیهالسلام حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مادرش فاطمه بنت اسد و سایر مسلمانان را به سوى مدینه آورد و آنان در نیمه ماه ربیع الاوّل، سه روز بعد از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم به دهکده قُبا ـ نزدیک مدینه ـ رسیده و به حضرت پیوستند.8
زمانى که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم از ورود على علیهالسلام و همراهانش اطلاع یافت، فرمود: على را بگویید تا نزد من بیاید! گفته شد: اى رسول خدا! على در اثر پیاده روى و رنجهاى سفر، توان راه رفتن ندارد. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم شخصاً به دیدار على علیهالسلام آمد؛ وى را در آغوش گرفت و با دیدن پاهاى مجروح امیرمؤمنان علیهالسلام قطرات اشک در چشمان حضرت حلقه زد. آنگاه از آب مبارک دهانش بر قدمهاى على علیهالسلام مالید که به قدرت الهى در همان ساعت، زخم پاهاى على علیهالسلام شفا یافت و تا لحظه شهادت، هیچ گاه از ناحیه پا احساس ناراحتى نکرد.9
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، ج 19، ص 62.
2. امالى، شیخ طوسى، ص 468.
3. حلیةالابرار، ج 1، ص 150.
4. دیوان منسوب به على(ع)، ص 88.
5. فَواطِم: فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبیر.
6. حلیةالابرار، ج 1، ص 153؛ مناقب آل ابىطالب(ع)، ج 1، ص 159؛ بحارالانوار، ج 19، ص 65؛ تفسیر الصافى، ج 1، ص 410.
7. آل عمران / 195.
8. فروغ ابدیت، ج 1، ص 447.
9. الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 106.
«من دخترم فاطمه را به تو سپردم و هردوى شما را نیز به خدا مىسپارم و از خداوند تبارک و تعالى مىخواهم که نگهبان و حافظ شما باشد.»
رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم در ادامه سفارشهاى خود به على علیهالسلام دستور داد تا تعدادى شتر تهیه کرده، مقدمات هجرت به مدینه را براى حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فاطمه بنت اسد ـ مادر مولاى متقیان على علیهالسلام ـ و فاطمه بنت زبیر و عدهاى از بنىهاشم و برخى مسلمانان بىبضاعت که براى هجرت به مدینه تصمیم دارند، فراهم کند و دور از چشم دشمنان به مدینه منتقل نماید و در آخر براى سلامتى على علیهالسلام و همراهانش دعا کرده و اطمینان داد:
«اِنَّهُم لَنْ یَصِلُوا مِنَ الآنِ اِلَیکَ یاعَلى! بِاَمْرٍ تُکْرِهُهُ2؛ على جان! از این به بعد، از طرف مشرکان و دشمنان اسلام به تو گزند و آسیبى نخواهد رسید.»
امیرمؤمنان علیهالسلام نیز طبق دستور پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم مرکبهایى تهیه کرد و بعد از اطمینان از سلامتى و حرکت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، به سوى مدینه روانه شد. على علیهالسلام در تاریکى شب و مخفیانه به همراه فاطمه زهرا علیهاالسلام ، مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب (همسر مقداد بن اسود)، ایمن، پسر امّ ایمن (دایه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ) و برخى دیگر از مسلمانان غریب و ضعیف، در قالب کاروانى کوچک هجرت خود را آغاز کرد.
ابوواقد، فرستاده پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به عنوان ساربان این کاروان، هدایت مرکبها را به عهده داشت. او از ترس دشمنان، در کار خود عجله مىکرد و کاروان را با سرعت تمام به سوى مدینه مىبرد؛ على علیهالسلام به او فرمود: اى ابوواقد! زنان و دختران و افراد ضعیف را ملاحظه کن و با عمل خود، آنان را ناراحت نکن؛ چون آنان ضعیف هستند و اذیت مىشوند.
ابوواقد گفت: یا على! مىترسم تحت تعقیب دشمنان باشیم و از سوى آنان آزار و اذیتى به ما برسد.
على علیهالسلام فرمود: آرام باش و هیچ گونه نگرانى به خود راه مده؛ زیرا رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به من اطمینان داده است که کفّار بعد از این لحظه، دیگر به ما تسلّطى نخواهند داشت. آنگاه مولاى متقیان علیهالسلام خود، زمام شتران را به دست گرفته و به آرامى به سوى مقصد حرکت داد.3 آن حضرت در حالى که اشعار زیر را زمزمه مىکرد، به هدایت گروه مهاجران پرداخت:
لاشَىءَ الاّ اللّهُ فَارْفَعْ هَمَّکا یَکفیکَ رَبُّ النّاسِ ما اَهَمَّکا4
چیزى جز خداوند متعال در این عالم مؤثّر نیست. همت خود را بلند دار و بدان که پروردگار تواناى مردم، براى یارى تو در هر امر مهمّى، تو را کافى است.
اسوه شجاعت
کاروان در دل شب، بیابانهاى هموار و تاریک حجاز را به آرامى مىپیمود؛ تا اینکه در نزدیکىهاى «ضجّنان» ـ دامنه کوهى در ناحیه تهامه، در 25 میلى مکه ـ رسید. در آنجا ناگهان هشت سوار مسلّح و نقابدار از کفّار قریش، که به تعقیب آنان پرداخته و در زاویه کوه به کمین نشسته بودند، در مقابل کاروان قرار گرفته و سدّ راه شدند. شاخصترین فرد این گروه، حرب بن امیّه (جدّ معاویه) و به نام «جناح» بود. على علیهالسلام در حضور مهاجمان ـ در حالى که هردو طرف، همدیگر را مىدیدند ـ فوراً به ایمن و ابوواقد دستور داد که: «شما شترها را بخوابانید و پاهایشان را ببندید.» سپس على علیهالسلام جلو رفته و شخصاً دختران و زنان را از بالاى محملها پایین آورده و در کنارى نشاند. آنگاه شمشیر کشیده و به تنهایى به استقبال گروه مهاجمان شتافته و در مقابل آنان ایستاد. مهاجمان با طعنه به على علیهالسلام گفتند: «ظَنَنْتَ اَنَّکَ یاغَدّار ناجٍ بِالنِّسْوَةِ، اِرْجَعْ لا اَباً لَک؛ خیال کردى مىتوانى به همراه زنان بگریزى و خود را نجات دهى؟ برگرد...» امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: «فَاِنْ لَمْ اَفْعَلْ؛ اگر برنگردم...؟» آنان گفتند: در این صورت، تورا با خوارى و ذلت بر مىگردانیم که براى تو از هلاکت، بدتر و دشوارتر باشد.
بعد از این گفت و گوى قهرآمیز، مهاجمان نقابدار به سوى زنان و شتران خیز برداشتند تا آنان را ترسانده و روحیهشان را تضعیف کنند. صداى ناله و شیون از میان زنان بلند شد. على علیهالسلام با مشاهده این وضعیت، یکّه و تنها بین مهاجمان و زنان حائل شده و به مقاومت سرسختانه همت گماشت و به این ترتیب، جنگ تن به تن بین آن حضرت و دشمنان آغاز شد.
«جناح» سرکرده گروه مهاجم، به سوى على علیهالسلام شمشیرى حواله کرد، اما مولاى متقیان با چابکى خاصّى، خود را از ضربت شمشیر وى رهانیده و شمشیر را از دست «جناح» گرفته و با فرود آوردن ضربتى بر گردن او، تعادل جناح را به هم زده و از بالاى اسب به زمین افکند و سپس با حمله به دیگر مهاجمان، به دفاع از کاروان مسلمانان پرداخته و آنان را عقب راند. در همان حال، آن بزرگوار با زمزمه اشعارى شورانگیز و حماسى، که از عمق جان و قوّت ایمانش سرچشمه مىگرفت، به سوى دشمن مىتاخت و علاوه بر ضربات جسمى، ضربههاى سهمگین روحى و روانى نیز به دشمن وارد مىکرد. از جمله اشعار آن حضرت در آن لحظات تاریخى، این بود که:
خَلُّوا سَبیلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ آلَیتُ لا اَعْبُدُ غَیرَ الْواحِدِ
راه دهید به مجاهد پرتلاشى که در راه خدا مىجنگد. قسم خوردهام که هیچگاه غیر از خداى یگانه را پرستش نکنم.
فرستادگان قریش هنگامى که با اراده قاطع و دلاورىهاى جوانمردانه على علیهالسلام روبهرو شدند و آن حضرت را در هدف خود مصممّ دیدند، مأیوس شده و فهمیدند که آنان قادر به برگرداندن مهاجران مسلمان نخواهند بود. به این جهت، براى بار دوم با لحنى آرامتر به امام گفتند: بیا همراه ما به سوى مکه برگرد! على علیهالسلام با شهامت تمام، آخرین سخن خویش را چنین بیان کرد:
من تصمیم دارم به سوى پسر عمویم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم در مدینه بروم و هرگاه یکى از شما بخواهد از حرکت من جلوگیرى کرده و یا نزدیک آید، بدنش قطعه قطعه شده و جانش را در این راه از دست خواهد داد.
سپس به ابوواقد و ایمن دستور داد که پاى شتران را باز کرده و مسافران را سوار نموده و کاروان را حرکت دهند. و این چنین بود که با پایدارى و مقاومت دلیرانه آن حضرت، مسلمانان مهاجر از دست دشمن نجات یافته و پیروزمندانه به سوى «ضجنان» ادامه مسیر دادند.
به سوى قُبا
کاروان در ناحیه ضجنان، یک شب توقف کرد و در این مدت برخى دیگر از مسلمانان، از جمله امّ ایمن به آنان پیوستند. آن شب، على علیهالسلام همراه «فَواطِم»5 به نماز و دعا و ذکر پرداخته و تا صبح عبادت مىکردند؛ سرانجام فجر طلوع نمود و آنان در پشت سر على علیهالسلام نماز صبح را اقامه نمودند. آنان پیوسته با یاد و نام خدا، منازل بین راه را طى مىکردند؛ تا اینکه به مدینه رسیدند.6
خداوند متعال به خاطر قدردانى از مجاهدتهاى على علیهالسلام ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و سایر مسلمانان ـ که در این کاروان بودند ـ آیه زیر را به حضرت خاتم الانبیاء صلىاللهعلیهوآلهوسلم نازل فرمود:
«فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ اُخْرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ اُوذُوا فى سَبیلى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَ ُکَفِّرَنَّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لاَدْخُلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِهَاالاَنْهارُ ثَواباً مِن عِندِاللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»7؛ آنان که در راه خدا هجرت کردند و از خانههاى خود بیرون رانده شدند و در راه من، آزار دیدند و جنگ کردند و کشته شدند، به یقین گناهشان را مىبخشم و آنها را در باغهاى بهشتى که از زیر درختانش نهرها جارى است، وارد مىکنم. این، پاداشى است از طرف خداوند، و بهترین پاداشها نزد پروردگار است.
و به این ترتیب، على علیهالسلام حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مادرش فاطمه بنت اسد و سایر مسلمانان را به سوى مدینه آورد و آنان در نیمه ماه ربیع الاوّل، سه روز بعد از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم به دهکده قُبا ـ نزدیک مدینه ـ رسیده و به حضرت پیوستند.8
زمانى که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم از ورود على علیهالسلام و همراهانش اطلاع یافت، فرمود: على را بگویید تا نزد من بیاید! گفته شد: اى رسول خدا! على در اثر پیاده روى و رنجهاى سفر، توان راه رفتن ندارد. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم شخصاً به دیدار على علیهالسلام آمد؛ وى را در آغوش گرفت و با دیدن پاهاى مجروح امیرمؤمنان علیهالسلام قطرات اشک در چشمان حضرت حلقه زد. آنگاه از آب مبارک دهانش بر قدمهاى على علیهالسلام مالید که به قدرت الهى در همان ساعت، زخم پاهاى على علیهالسلام شفا یافت و تا لحظه شهادت، هیچ گاه از ناحیه پا احساس ناراحتى نکرد.9
پىنوشتها:
1. بحارالانوار، ج 19، ص 62.
2. امالى، شیخ طوسى، ص 468.
3. حلیةالابرار، ج 1، ص 150.
4. دیوان منسوب به على(ع)، ص 88.
5. فَواطِم: فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبیر.
6. حلیةالابرار، ج 1، ص 153؛ مناقب آل ابىطالب(ع)، ج 1، ص 159؛ بحارالانوار، ج 19، ص 65؛ تفسیر الصافى، ج 1، ص 410.
7. آل عمران / 195.
8. فروغ ابدیت، ج 1، ص 447.
9. الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 106.