آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در حادثه هجرت، در مدت سه شبانه روزى که حضرت رسول صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در غار «ثور» استقرار یافته و از چشم دشمنان مخفى شده بود، حضرت على علیه‏السلام به همراه هند بن ابى‏هاله (پسر حضرت خدیجه علیهاالسلام ) دور از چشم مشرکان مکه، به پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آذوقه و لوازم ضرورى مى‏رساند. در یکى از شب‏ها که على و هند به محضر آن بزرگوار شرفیاب شده بودند، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به على علیه‏السلام سفارش کرد که: امانت‏هاى مردم را در ملأ عام و آشکارا به صاحبانشان برگرداند.1 آنگاه در مورد هجرت دخترش فاطمه علیهاالسلام به امیرمؤمنان علیه‏السلام چنین فرمود:
«من دخترم فاطمه را به تو سپردم و هردوى شما را نیز به خدا مى‏سپارم و از خداوند تبارک و تعالى مى‏خواهم که نگهبان و حافظ شما باشد.»
رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در ادامه سفارش‏هاى خود به على علیه‏السلام دستور داد تا تعدادى شتر تهیه کرده، مقدمات هجرت به مدینه را براى حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فاطمه بنت اسد ـ مادر مولاى متقیان على علیه‏السلام ـ و فاطمه بنت زبیر و عده‏اى از بنى‏هاشم و برخى مسلمانان بى‏بضاعت که براى هجرت به مدینه تصمیم دارند، فراهم کند و دور از چشم دشمنان به مدینه منتقل نماید و در آخر براى سلامتى على علیه‏السلام و همراهانش دعا کرده و اطمینان داد:
«اِنَّهُم لَنْ یَصِلُوا مِنَ الآنِ اِلَیکَ یاعَلى! بِاَمْرٍ تُکْرِهُهُ2؛ على جان! از این به بعد، از طرف مشرکان و دشمنان اسلام به تو گزند و آسیبى نخواهد رسید.»
امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز طبق دستور پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مرکب‏هایى تهیه کرد و بعد از اطمینان از سلامتى و حرکت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، به سوى مدینه روانه شد. على علیه‏السلام در تاریکى شب و مخفیانه به همراه فاطمه زهرا علیهاالسلام ، مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب (همسر مقداد بن اسود)، ایمن، پسر امّ ایمن (دایه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ) و برخى دیگر از مسلمانان غریب و ضعیف، در قالب کاروانى کوچک هجرت خود را آغاز کرد.
ابوواقد، فرستاده پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به عنوان ساربان این کاروان، هدایت مرکب‏ها را به عهده داشت. او از ترس دشمنان، در کار خود عجله مى‏کرد و کاروان را با سرعت تمام به سوى مدینه مى‏برد؛ على علیه‏السلام به او فرمود: اى ابوواقد! زنان و دختران و افراد ضعیف را ملاحظه کن و با عمل خود، آنان را ناراحت نکن؛ چون آنان ضعیف هستند و اذیت مى‏شوند.
ابوواقد گفت: یا على! مى‏ترسم تحت تعقیب دشمنان باشیم و از سوى آنان آزار و اذیتى به ما برسد.
على علیه‏السلام فرمود: آرام باش و هیچ گونه نگرانى به خود راه مده؛ زیرا رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به من اطمینان داده است که کفّار بعد از این لحظه، دیگر به ما تسلّطى نخواهند داشت. آنگاه مولاى متقیان علیه‏السلام خود، زمام شتران را به دست گرفته و به آرامى به سوى مقصد حرکت داد.3 آن حضرت در حالى که اشعار زیر را زمزمه مى‏کرد، به هدایت گروه مهاجران پرداخت:
لاشَى‏ءَ الاّ اللّهُ فَارْفَعْ هَمَّکا     یَکفیکَ رَبُّ النّاسِ ما اَهَمَّکا4
چیزى جز خداوند متعال در این عالم مؤثّر نیست. همت خود را بلند دار و بدان که پروردگار تواناى مردم، براى یارى تو در هر امر مهمّى، تو را کافى است.
اسوه شجاعت
کاروان در دل شب، بیابان‏هاى هموار و تاریک حجاز را به آرامى مى‏پیمود؛ تا اینکه در نزدیکى‏هاى «ضجّنان» ـ دامنه کوهى در ناحیه تهامه، در 25 میلى مکه ـ رسید. در آنجا ناگهان هشت سوار مسلّح و نقابدار از کفّار قریش، که به تعقیب آنان پرداخته و در زاویه کوه به کمین نشسته بودند، در مقابل کاروان قرار گرفته و سدّ راه شدند. شاخص‏ترین فرد این گروه، حرب بن امیّه (جدّ معاویه) و به نام «جناح» بود. على علیه‏السلام در حضور مهاجمان ـ در حالى که هردو طرف، همدیگر را مى‏دیدند ـ فوراً به ایمن و ابوواقد دستور داد که: «شما شترها را بخوابانید و پاهایشان را ببندید.» سپس على علیه‏السلام جلو رفته و شخصاً دختران و زنان را از بالاى محمل‏ها پایین آورده و در کنارى نشاند. آنگاه شمشیر کشیده و به تنهایى به استقبال گروه مهاجمان شتافته و در مقابل آنان ایستاد. مهاجمان با طعنه به على علیه‏السلام گفتند: «ظَنَنْتَ اَنَّکَ یاغَدّار ناجٍ بِالنِّسْوَةِ، اِرْجَعْ لا اَباً لَک؛ خیال کردى مى‏توانى به همراه زنان بگریزى و خود را نجات دهى؟ برگرد...» امیرمؤمنان علیه‏السلام فرمود: «فَاِنْ لَمْ اَفْعَلْ؛ اگر برنگردم...؟» آنان گفتند: در این صورت، تورا با خوارى و ذلت بر مى‏گردانیم که براى تو از هلاکت، بدتر و دشوارتر باشد.
بعد از این گفت و گوى قهرآمیز، مهاجمان نقابدار به سوى زنان و شتران خیز برداشتند تا آنان را ترسانده و روحیه‏شان را تضعیف کنند. صداى ناله و شیون از میان زنان بلند شد. على علیه‏السلام با مشاهده این وضعیت، یکّه و تنها بین مهاجمان و زنان حائل شده و به مقاومت سرسختانه همت گماشت و به این ترتیب، جنگ تن به تن بین آن حضرت و دشمنان آغاز شد.
«جناح» سرکرده گروه مهاجم، به سوى على علیه‏السلام شمشیرى حواله کرد، اما مولاى متقیان با چابکى خاصّى، خود را از ضربت شمشیر وى رهانیده و شمشیر را از دست «جناح» گرفته و با فرود آوردن ضربتى بر گردن او، تعادل جناح را به هم زده و از بالاى اسب به زمین افکند و سپس با حمله به دیگر مهاجمان، به دفاع از کاروان مسلمانان پرداخته و آنان را عقب راند. در همان حال، آن بزرگوار با زمزمه اشعارى شورانگیز و حماسى، که از عمق جان و قوّت ایمانش سرچشمه مى‏گرفت، به سوى دشمن مى‏تاخت و علاوه بر ضربات جسمى، ضربه‏هاى سهمگین روحى و روانى نیز به دشمن وارد مى‏کرد. از جمله اشعار آن حضرت در آن لحظات تاریخى، این بود که:
خَلُّوا سَبیلَ الجاهِدِ المُجاهِدِ     آلَیتُ لا اَعْبُدُ غَیرَ الْواحِدِ
راه دهید به مجاهد پرتلاشى که در راه خدا مى‏جنگد. قسم خورده‏ام که هیچگاه غیر از خداى یگانه را پرستش نکنم.
فرستادگان قریش هنگامى که با اراده قاطع و دلاورى‏هاى جوانمردانه على علیه‏السلام روبه‏رو شدند و آن حضرت را در هدف خود مصممّ دیدند، مأیوس شده و فهمیدند که آنان قادر به برگرداندن مهاجران مسلمان نخواهند بود. به این جهت، براى بار دوم با لحنى آرام‏تر به امام گفتند: بیا همراه ما به سوى مکه برگرد! على علیه‏السلام با شهامت تمام، آخرین سخن خویش را چنین بیان کرد:
من تصمیم دارم به سوى پسر عمویم رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در مدینه بروم و هرگاه یکى از شما بخواهد از حرکت من جلوگیرى کرده و یا نزدیک آید، بدنش قطعه قطعه شده و جانش را در این راه از دست خواهد داد.
سپس به ابوواقد و ایمن دستور داد که پاى شتران را باز کرده و مسافران را سوار نموده و کاروان را حرکت دهند. و این چنین بود که با پایدارى و مقاومت دلیرانه آن حضرت، مسلمانان مهاجر از دست دشمن نجات یافته و پیروزمندانه به سوى «ضجنان» ادامه مسیر دادند.
به سوى قُبا
کاروان در ناحیه ضجنان، یک شب توقف کرد و در این مدت برخى دیگر از مسلمانان، از جمله امّ ایمن به آنان پیوستند. آن شب، على علیه‏السلام همراه «فَواطِم»5 به نماز و دعا و ذکر پرداخته و تا صبح عبادت مى‏کردند؛ سرانجام فجر طلوع نمود و آنان در پشت سر على علیه‏السلام نماز صبح را اقامه نمودند. آنان پیوسته با یاد و نام خدا، منازل بین راه را طى مى‏کردند؛ تا اینکه به مدینه رسیدند.6
خداوند متعال به خاطر قدردانى از مجاهدت‏هاى على علیه‏السلام ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و سایر مسلمانان ـ که در این کاروان بودند ـ آیه زیر را به حضرت خاتم الانبیاء صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نازل فرمود:
«فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ اُخْرِجُوا مِن دِیارِهِم وَ اُوذُوا فى سَبیلى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَ ُکَفِّرَنَّ عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لاَدْخُلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِهَاالاَنْهارُ ثَواباً مِن عِندِاللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»7؛ آنان که در راه خدا هجرت کردند و از خانه‏هاى خود بیرون رانده شدند و در راه من، آزار دیدند و جنگ کردند و کشته شدند، به یقین گناهشان را مى‏بخشم و آنها را در باغ‏هاى بهشتى که از زیر درختانش نهرها جارى است، وارد مى‏کنم. این، پاداشى است از طرف خداوند، و بهترین پاداش‏ها نزد پروردگار است.
و به این ترتیب، على علیه‏السلام حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و مادرش فاطمه بنت اسد و سایر مسلمانان را به سوى مدینه آورد و آنان در نیمه ماه ربیع الاوّل، سه روز بعد از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به دهکده قُبا ـ نزدیک مدینه ـ رسیده و به حضرت پیوستند.8
زمانى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از ورود على علیه‏السلام و همراهانش اطلاع یافت، فرمود: على را بگویید تا نزد من بیاید! گفته شد: اى رسول خدا! على در اثر پیاده روى و رنج‏هاى سفر، توان راه رفتن ندارد. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شخصاً به دیدار على علیه‏السلام آمد؛ وى را در آغوش گرفت و با دیدن پاهاى مجروح امیرمؤمنان علیه‏السلام قطرات اشک در چشمان حضرت حلقه زد. آنگاه از آب مبارک دهانش بر قدم‏هاى على علیه‏السلام مالید که به قدرت الهى در همان ساعت، زخم پاهاى على علیه‏السلام شفا یافت و تا لحظه شهادت، هیچ گاه از ناحیه پا احساس ناراحتى نکرد.9
پى‏نوشت‏ها:
1. بحارالانوار، ج 19، ص 62.
2. امالى، شیخ طوسى، ص 468.
3. حلیة‏الابرار، ج 1، ص 150.
4. دیوان منسوب به على(ع)، ص 88.
5. فَواطِم: فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبیر.
6. حلیة‏الابرار، ج 1، ص 153؛ مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 1، ص 159؛ بحارالانوار، ج 19، ص 65؛ تفسیر الصافى، ج 1، ص 410.
7. آل عمران / 195.
8. فروغ ابدیت، ج 1، ص 447.
9. الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 106.

تبلیغات