آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

از جمله همسران امام حسن مجتبى علیه‏السلام ، امّ بشیر دختر ابى مسعود است که در برخى منابع نامش فاطمه درج شده است. دومین فروغ امامت، از این بانو، صاحب سه فرزند به نامهاى: زید، امّ‏الحسن و امّ‏الحسین گردید. زید، بزرگ‏ترین فرزند پسر امام مجتبى است و کنیه‏اش را ابوالحسن گفته‏اند. عده‏اى از تراجم نگاران و شرح حال نویسان، وى را با زید بن حسن قرشى یکى دانسته و شرح حال این دو را به هم آمیخته‏اند.
زید که از مادرى خزرجى به دنیا آمد، سیدى جلیل القدر و با سخاوت بود که خیرش به همه مى‏رسید.
در آینه معرفت
شیخ مفید مى‏گوید:
«طبع بلند، احسان و نیکویى، از خصال بارز وى به شمار مى‏رفت و همین صفات موجب گردید تا مردمان محتاج به او مراجعه کنند و از بذل و بخشش او برخوردار گردند.»
شیخ طوسى در کتاب رجال خود، زید را در زمره اصحاب امام صادق علیه‏السلام دانسته است. سید شریف تاج الدین محمد، نقیب حلب، در وصفش گفته است:
«زید انسانى عالى‏قدر، با منزلتى والا و داراى جود و سخاوت بود که تولیت صدقات (موقوفات) حضرت رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را عهده دار بود.»
عبدالحمید ثانى (سید نسّابه) خاطر نشان ساخته است: «زید در خصال نیک، درجاتى عالى داشت و از زاهدان و پارسایان به شمار مى‏رفت و ضمن آنکه رئیس طائفه خویش بود، در میان اقارب و انساب، به فضیلت و خوبى شهرت داشت و در صفت شجاعت و صلابت، ممدوح مردمان عصر خود گشت.»
نجیح بن عبدالرحمن (متوفّاى 170 ه .ق.) مى‏گوید: «زید را در بازار معروف سوق الظهر دیدم در حالى که جمعیتى در برابرش ازدحام نموده بودند و از سیماى پرشکوهش در شگفتى بودند و مى‏گفتند: چقدر به جدّش رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شباهت دارد.»
ابن حجر عسقلانى گفته است: «زید در میان محدّثان و راویان، از ثقات به شمار مى‏رود.»
منابع دیگر افزوده‏اند:
زید از پدرش و نیز جابر بن عبداللّه انصارى و عبداللّه بن عباس روایت نقل کرده و پسرش حسن و گروهى دیگر چون عبداللّه بن عمرو بن خداش، عبدالله بن زکریا انصارى و... از وى حدیث نقل کرده‏اند.
ابن حبان، زید را از ثقات دانسته و او را به عنوان «مقبول الروایه» معرفى کرده است. ابن عساکر هم راوى بودن او را مورد تأیید قرار داده است.
همسر و فرزندان
زید بن حسن، لبابه دختر عبیداللّه بن عباس را به همسرى خویش برگزید. البته لبابه در آغاز به ازدواج حضرت ابوالفضل علیه‏السلام درآمد که ثمره آن دو فرزند به نام‏هاى: فضل و عبیداللّه بود. و نسل آن شهید دشت کربلا از عبیداللّه باقى ماند. لبابه همسر داغدیده باب الحوائج ـ که شوهر و فرزند دلبند خود را در قیام عاشورا از دست داده بود ـ به مدینه آمد و در این شهر، همراه امّ‏البنین به سوگوارى پرداخت و ایامى را با اندوه و ماتم سپرى کرد.
زید از لبابه صاحب دو فرزند شد؛ یکى حسن و دیگرى نفیسه. متأسفانه عدّه‏اى از مورّخان و رجال شناسان نفیسه ذکر شده را با نفیسه دختر حسن بن زید، یکى گرفته‏اند. شخصى به نام ابن عنبه که از تاریخ نویسان معروف و با معتبر است، مى‏نویسد:
زید دخترى به نام نفیسه داشت که با ولید بن عبدالملک ازدواج کرد و به مصر مهاجرت نمود و در آن سرزمین دفن گردید.
حتى سید محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» به قول ابن عنبه استناد کرده است.
تنها پسر زید، حسن، معروف به «حسن انور» است که از طریق وى، نسل او ادامه یافت. به گفته ابوالفرج اصفهانى، زید همراه عمویش امام حسین علیه‏السلام به کربلا آمد و پس از حادثه عاشورا، در سلک اسیران به سوى کوفه و شام رفت و از آن پس همراه اهل‏بیت علیهم‏السلام به مدینه بازگشت. زید سرپرستى موقوفات جدّش را بر عهده داشت؛ ولى چون سلیمان بن عبدالملک، در سال 96 ه .ق. به زمامدارى رسید، به حاکم مدینه نوشت که او را از تولیت صدقات (موقوفات) عزل کند و دیگرى را به جاى وى متولّى این امور سازد؛ اما با روى کار آمدن عمر بن عبدالعزیز، حاکم مدینة‏النبى موظف گردید با توصیه کتبى این خلیفه اموى، تولیت صدقات رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را به زید بازگرداند و اجازه ندهد کسى با وى از درِ معارضه در آید.
زید به قولى، صد سال و به نقلى دیگر نود سال زیست. او در منطقه‏اى به نام بطحا ـ واقع در شش منزلى مدینه ـ به دار بقا شتافت، پیکرش را به مدینه آوردند و پس از تشییع با شکوهى، در قبرستان بقیع دفن کردند. سال رحلتش را 120 ه .ق. نوشته‏اند.
عده‏اى از شاعران در سوگ او مرثیه‏سرایى نمودند و مقام او، خاندان و اجدادش را مورد ستایش قرار دادند.
سیّدى جلیل القدر
حسن بن زید در بیت پدر به شکوفایى رسید و دوران کودکى را با پرورش‏هاى پدرى جلیل القدر و مادرى پارسا، پشت سر نهاد. او در بهار جوانى پدر را از دست داد و پس از وى ریاست «بیت هاشمى» را عهده دار گشت. وى که کنیه‏اش ابومحمد بود، به گفته ابن سعد در کتاب «طبقات الکبرى» و ابن حجر عسقلانى در کتاب «تهذیب»، عابد مورد اعتماد و مستجاب الدعوه بود و به پیروى از اجداد طاهرینش، بسیار قرآن تلاوت مى‏کرد و به کثرت عبادت، تهجد، روزه‏دارى و پیمودن راه خیر و صلاح، معروف بود.
وى باب معرفت، علم و ادب را به روى خویش گشود و به دلیل مقامات علمى و اخلاقى، در منابع رجالى از او به عنوان «حسن انور، النابه، عالم، عابد، فاضل و شریف علوى» یاد کرده‏اند. حسن انور (نوه امام حسن مجتبى علیه‏السلام )، در نقل احادیث از افراد مورد وثوق است و از پدرش زید، عمویش عبداللّه بن حسن، عکرمه غلام ابن عباس، عبدالله بن ابى‏بکر، محمد بن عمرو بن حزم و... روایت نقل مى‏نمود. شخصیت‏هایى چون: مالک بن انس، محمد بن اسحاق، ابن یسار و محمد بن ابى ذئب، از محضرش استفاده کرده و از وى روایت نقل نموده‏اند.
شهرت حسن بن زید در جود و کرم به حدّى بود که مردمان بسیارى از نقاط دور و نزدیک به حضورش مى‏رسیدند و مورد اکرام او واقع مى‏شدند. خطیب بغدادى در تاریخ مشهور خود، سخاوتش را ستوده و او را صاحب فضل و کرم دانسته است.
از جمله خصوصیات اخلاقى حسن بن زید، این بود که به مشکلات و معضلات مردم رسیدگى مى‏نمود و در حدّ توان براى گره‏گشایى از گرفتارى‏هاى محرومان، قرض داران و بینوایان مى‏کوشید و شخصاً قرض بدهکاران را ادا مى‏نمود و موجبات شادمانى آنان را فراهم مى‏کرد.
به اقامه نماز در اوّل وقت، تقیّد داشت. در حالات اخلاقى او گفته‏اند که بارها پیش مى‏آمد که صورت خویش را بر زمین مى‏نهاد و خداوند را تسبیح مى‏گفت و در ضمن گریه و زارى، به استغفار مى‏پرداخت. در امور شرعى و مراعات موازین دینى، جازم و پى‏گیر بود و مى‏کوشید تا مردم آداب اسلامى را کاملاً رعایت کنند. حسن بن زید با سپر «تقیّه» به مبارزه با عباسیان ادامه داد و اگرچه با این طایفه رابطه داشت؛ اما این ارتباط مانع از آن نبود که رفتار امیران عباسى را مورد انتقاد قرار ندهد.
ابراهیم فرزند عبدالله بن حسن در بصره، مبارزه با منصور عباسى را آغاز کرد؛ به همین دلیل، او همراه عده‏اى از علویان به قتل رسیدند. چون سر بریده ابراهیم را در طشتى نهاده و مقابل منصور نهادند، حسن بن زید که آنجا حاضر بود، منقلب گشت؛ به حدّى که رخسارش به زردى گرایید. با حالتى عتاب آلود، منصور را مورد خطاب قرار داد و به وى گفت:
اى حاکم جفا پیشه! به خدا قسم او را در حالى کشتى که بسیار روزه دار و شب زنده‏دار بود. دوست نداشتم تو که ادعاى خلافت بر سرزمین مسلمانان را دارى، به چنین جنایت بزرگى دست بزنى.
یکى از درباریان چاپلوس که ناظر این سخنان مذمّت گونه بود، به وى گفت: گویا به قتل رسانیدن ابراهیم را بر خلیفه مسلمانان عیب مى‏گیرى؟ حسن بن زید پاسخ داد: آیا توقع داشتى پس از این که ابراهیم با خداى خویش ملاقات کرد، غیر از این گویم؟
نکته قابل یادآورى این است که چون بنى‏عباس سرکوبى و کشتار شیعیان و اولاد على علیه‏السلام را به نحو شدیدى پى‏گیرى مى‏کردند و علویان به طرز فجیعى کشته مى‏شدند و خانه‏هاى آنان بر سرشان خراب مى‏شد، حسن بن زید با مشاهده این جنایات در دستگاه ستم نفوذ کرد، به نحوى که امارت شهر مدینه را به خود اختصاص داد تا از طریق این اقتدار سیاسى ـ اجتماعى تا حدودى از رنجهاى خاندان عترت کم کند و فرزندان امام حسن علیه‏السلام را مورد حمایت قرار دهد. او از طریق مأمورانى در دستگاه عباسى نفوذ لازم و کافى داشت و مبارزان علوى را از کمّ و کیف، موقعیت و میزان اقتدار حاکمان وقت با خبر مى‏کرد، به همین دلیل منصور عباسى به وى اعتماد نداشت و گفت و گوى او گمان این خلیفه را در مورد حسن بن زید شدت بخشید. منصور در جایى گفته بود: او با ما مخالفت داشت و قصدش این بود که مرا از این مقام عزل نموده و بعد هلاکم سازد؛ ولى آن نقشه‏اى را که او درباره ما مى‏خواست به اجرا بگزارد، در مورد خودش اجرا کردیم.
در هر حال، حسن بن زید به دلیل ایستادگى در مقابل شقاوت منصور، شغل خود را از دست داد و تا زمان هلاکت وى در حبس و مشقّت به سر برد.
حسن انور براى مطالبه حقوق علویان اهتمام زیادى داشت و از این جهت هرگاه فرصتى به دست مى‏آورد و مقتضیات زمان اجازه مى‏داد، توان خود را براى تضعیف قدرت عباسیان به کار مى‏گرفت. او بر این باور بود که عباسیان، خلافت را غصب کرده‏اند و استحقاق این مقام را به هیچ عنوان ندارند.
منصور عباسى هم به تفکّرات فرزند زید واقف بود؛ زیرا افرادى را به عنوان جاسوس در دستگاه او وارد کرد، تا از اعمال و رفتارش پرده بردارند. از این جهت با وجود آنکه حسن انور، والى مدینه بود و نسبت به امور اجتماعى، سپاهیان، برگزارى جماعت و جمعه، اقامه حدود و برنامه ریزى‏هاى منطقه‏اى باید اختیاراتى داشته باشد، اما بسیارى از امور مهم را از ید قدرت وى بیرون آورده بودند تا نتواند با این امکانات، اهل‏بیت و مبارزان حسنى را تقویت کند. استمرار مقاومت‏ها و مبارزات فرزند زید بر ضدّ هیأت حاکمه، موجب شد تا وى از سال 156 ه .ق. تا زمان روى کار آمدن مهدى عباسى، در حبس به سر برد و تمام دارایى او مصادره گردد.
حسن بن زید در مدینه اقدامات عمرانى عمومى به عمل آورد و در صدد بود مسجدالنبى را توسعه دهد؛ اما منصور عباسى بر فعالیت‏هاى او در این زمینه معترض بود. این انسان پارسا و اهل سخاوت پس از عمرى بابرکت و در حالى که هشتاد سالگى را پشت سر مى‏نهاد، در سال 168 ه .ق. در سفر حجّ به دار بقا شتافت و پیکرش در مکه به خاک سپرده شد.
البته در خصوص محلّ دفن وى بین مورّخان اختلاف است؛ گروهى گفته‏اند که در بغداد وفات نمود و او را در بقعه خیزران دفن کرده‏اند. عده‏اى دیگر بر این باورند که حسن انور، همراه دخترش نفیسه به مصر آمد و در این شهر از دنیا رفت و در آن دیار مدفون گشت؛ اما بررسى‏هاى دقیق چنین موضوعى را به اثبات نمى‏رساند و مقبره‏اى که در مصر هست، مربوط به آرامگاه سید محمد انور، برادر سید حسن انور است.
از ابو محمد حسن بن زید، هفت پسر و دو دختر باقى ماند که همگى داراى اعقاب و فرزندان هستند. سادات گلستانه که در اصفهان اقامت دارند، از نسل اویند.
شهد شکوفایى
یازدهم ربیع الاول سال 145 ه .ق. بود و مسلمانان در این ایام خود را مهیا مى‏ساختند تا سالروز بهجت افزا و شادى آفرین میلاد باسعادت خاتم رسولان را گرامى بدارند. فرارسیدن چنین روز خجسته‏اى براى علویان و سادات، نشاطى مضاعف و شعفى دوچندان داشت. حسن انور که بر حسب اظهار نظر برخى سیره نویسان، در قیافه و شمایل به جدّش رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شباهت داشت، براى گرامى داشتن چنین روز مبارکى، لحظه شمارى مى‏کرد؛ اما گویا در خانه خودش هم خبرهایى است که آگاهى از آن، خالى از شادمانى نبود. زیرا در چنین روزى حسن انور صاحب دخترى شد که او را «نفیسه» نامید. همسایگان، آشنایان و بستگان گروه گروه، به سوى منزل وى حرکت مى‏کردند تا ولادت این کودک را به آن سید بزرگوار تبریک گفته و به برکت این رخداد سرور افزا، از خوان نعمت او بهره‏مند شوند.
مادر این کودک، امّ ولد بود که نوباوه خویش را با نوازش‏هاى سرشار از عطوفت خویش آشنا ساخت و در تربیت نفیسه چنان اهتمام ورزید که دخترش در مسیر صلاح و فضیلت گام نهد. به سبب پرورش‏هاى پرمایه والدین نفیسه، از دوران کودکى مزه ایمان و تقوا با ذائقه روح و روان این کودک آشنا گردید. خانه‏اى که نفیسه در آن اقامت داشت، در غرب مدینه و درست مقابل خانه امام صادق علیه‏السلام قرار گرفته بود. و این ویژگى موقعیت معنوى محلّ سکونت وى را ارتقا مى‏داد.
پیوندى پاک
هنگامى که نفیسه پانزده بهار از عمرش را پشت سر نهاد و به موازات رشد بدنى و روحى از تربیت‏هاى والا برخوردار گردید، در بین علویان و بنى‏هاشم و عده کثیرى از شیعیان، به عنوان دخترى عفیف، متدیّن و باوقار شهرت یافت. اعتبار بالاى خانواده و این مزایا سبب شد که برخى از جوانان هاشمى و سادات حسینى، افتخار وصلت با او را خواستار باشند. اما این تمایل آنان با پاسخ منفى حسن انور مواجه گردید. در این هنگام «اسحاق مؤتمن»، فرزند برومند امام جعفر صادق علیه‏السلام از پدرش (حسن بن زید) خواست تا اجازه دهد با دختر او ازدواج کند؛ گویا وى در مقابل این تقاضا پاسخ روشنى نداد و مهر سکوت بر لب زد. اسحاق از چنین وضعى ناراحت گردید و از منزل حسن انور به مزار جدّش رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم رفت و خطاب به آن رحمت عالمیان عرض کرد: یا رسول اللّه! من نفیسه را به دلیل تدیّن، پاکدامنى و شرافت خانوادگى به عنوان همسر آینده خویش مى‏خواستم که تقاضایم بدون جواب مانده است!
سپس از حرم مطهّر نبى‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بیرون آمد، در حالى که اطمینان داشت مقام با قداست آن ختم رُسُل، با نفوذ معنوى خود، زمینه‏هاى این پیوند را فراهم خواهد ساخت. آن روز به پایان رسید. شب هنگام که حسن انور بر بستر خویش آرمیده بود، حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را در رؤیاى راستین مشاهده کرد که خطاب به وى فرمود: اى حسن! نفیسه را به ازدواج اسحاق درآور. فرزند زید فرداى آن شب، بى‏درنگ با این وصلت موافقت کرد، و در ماه رجب سال 161 ه .ق. آن دو گوهر تابناک به ازدواج هم درآمدند.
اسحاق مؤتمن در کتاب‏هاى تاریخى، انسان پرهیزگار، فاضل و مورد وثوق در حدیث معرفى شده است، چنانچه وقتى ابن کاسب روایتى نقل مى‏نمود، مى‏گفت: «مرا حدیث کرد ثقه رضى، اسحاق فرزند جعفر صادق علیه‏السلام .» وى امامت برادر خود حضرت امام موسى کاظم علیه‏السلام را مورد تأیید قرار داد و از پدر خویش براى اثبات مقام او، روایت ذکر مى‏کرد. اسحاق از جمله شهود وصیتى است که امام هفتم علیه‏السلام درباره فرزندش حضرت امام رضا علیه‏السلام از او استشهاد کرده است.
کنیه اسحاق، ابومحمد است و به دلیل شهرت در امانت، او را «مؤتمن» گفته‏اند. محلّ تولّد و نشو و نماى اسحاق را، عُریض (ناحیه‏اى در مدینه) نوشته‏اند.
بر ساحل کمالات و کرامات
سیده نفیسه در حال عبادت و زهد در مدینه طیّبه پرورش یافت. او روزها را روزه بود و شب‏ها را به نماز و عبادت مى‏گذرانید و از حرم جدّش، حضرت محمد مصطفى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم جدایى نمى‏گرفت. سى مرتبه حجّ گزارد که بیشترش را پیاده راه سپرد. وى سخت مى‏گریست و دستان خویش را به پرده کعبه مى‏آویخت و عرض مى‏کرد:
«اى خداى من و اى آقایم و مولایم! با خشنودیت از من، مرا شادمان بگردان؛ چون وسیله‏اى ندارم که بدان توسّل جویم تا غضب تو را از خود دور کنم.»
زینب، دختر یحیى متوج، برادر زاده نفیسه مى‏گوید: چهل سال در خدمت عمه‏ام (نفیسه) بودم، ندیدم شب‏ها بیشتر بخوابد و یا روزها غذا بخورد؛ به او گفتم: آیا با خود مدارا نمى‏کنى؟ در پاسخ گفت: چگونه چنین کنم در حالى که در مقابل من گذرگاه‏هاى سخت و خطرناکى است که احدى نمى‏تواند از آنها عبور کند؛ مگر آنکه جزو رستگاران باشد.
چون ساعت‏هاى متوالى به نماز مى‏ایستاد و به مناجات با پروردگار خویش مبادرت مى‏نمود و اغلب اوقات روزه دار بود و در مقام توجه به ذات ربوبى، استقامت و مداومت به خرج مى‏داد، به همان اندازه انوار حبّ الهى در نهانخانه دلش روشن‏تر مى‏شد و بر محبتش به حضرت حق، افزوده مى‏گشت. استمرار این روند، بر بصیرت و بینش او تأثیرى عمیق نهاد و به تشخیص حق از باطل نائل آمد و صفحه ذهنش شفاف گشت. به همین دلیل بدون آنکه نزد استادان به تحصیل دانش و معرفت بپردازد و یا به مدرسه برود، به معارفى دست یافت و حکمت راستین خانه دلش را تابناک ساخت؛ از این رو است که احمد ابوکف مصرى خاطر نشان مى‏نماید:
نفیسه نفحه‏اى از نفحات اهل‏بیت علیهم‏السلام بود که در خلال زندگى با تهجّد، تعبّد و خصالى شریف چون ورع و تقوا به آن درجه‏اى از دانش و حکمت به همراه فصاحت لسان، دست یافت که دانشمندان، عارفان و فقیهان به محضرش مى‏شتافتند تا از چشمه دانش و اندیشه‏اش بهره‏گیرند. او علم و تقوا را با هم جمع کرده بود.
دمیرى گفته است:
سیده نفیسه درس نخوانده بود؛ اما احادیث بسیارى شنیده و اهل خیر و صلاح بود و در اواخر عمر چون از خواندن نمازها با سوره‏هاى طولانى در حال قیام (ایستاده) عاجز شده بود، نشسته نماز مى‏خواند و از شدت روزه دارى قواى بدنى وى به تحلیل رفته بود.
محدّث نورى در کتاب دارالسلام، از ابن ضبّان، صاحب کتاب « اسعاف الراغبین» و او هم از عبدالوهاب شعرانى، روایت کرده که رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در عالم رؤیا فرمودند:
اگر تو را حاجتى باشد به سوى خداوند، از براى سیده نفیسه طاهره نذر کن، اگرچه یک درهم باشد؛ تا خداوند حاجت تو را برآورده کند.
از برادرزاده‏اش پرسیدند: خوراک این بانو چیست؟ گفت: هرسه روز، یک دفعه طعام مى‏خورد و چون میل به چیزى کند، سبدى در مصلاّى او آویخته مى‏شود و آنچه بخواهد، در آن مى‏یابد و من نمى‏دانم از کجا این طعام‏ها بدو مى‏رسد، از این حال در شگفت شدم. چون نفیسه اعجاب مرا دریافت، گفت: اى زینب! هرکس در جوار حضرت یزدان استقامت گیرد و خود را تسلیم حق کند، از چنین نعمت‏هاى غیبى برخوردار مى‏گردد!
نفیسه خاتون در زمره بانوانى است که در تاریخ اسلام به قرائت و ختم قرآن شهرت دارد و چون از سلاله خاندان طهارت بوده و در حدیث و تفسیر نیز توانایى‏هایى داشته، این کتاب آسمانى را از روى بصیرت مى‏خوانده و آیات قرآن بر جان پاک و دل مهذّبش مى‏نشسته است. در حال تلاوت آیات ملکوتى، جذبات شوق الهى، او را فرامى‏گرفته و او را به درجاتى از معنویت و قداست سوق مى‏داده است که با رسیدن به این کمالات، کراماتى را از خود بروز داده است. بزرگان و دانشمندانى که در عصر او مى‏زیسته‏اند و با وى آشنایى داشته‏اند، از مشاهده چنین حالاتى در این بانو، مبهوت و متحیر بوده‏اند.
بنا به قولى هزار و نهصد بار قرآن را ختم کرده و برخى گفته‏اند: در قبرى که اواخر عمر در منزل خویش حفر کرده، به این میزان کتاب هدایت را ختم نمود. از کثرت تلاوت قرآن توسط وى نباید تعجب کرد؛ زیرا او حافظ این کلام آسمانى بود و با این ویژگى براى قرائت آن وقت کمترى صرف مى‏نمود. نفیسه خاتون از آیات قرآن به سادگى نمى‏گذشت، در آنها تدبّر مى‏کرد و چون به آیات رحمت مى‏رسید، از خداوند مسئلت مى‏نمود او را مشمول لطف خویش قرار دهد و هر کجا که از آتش دوزخ سخن مى‏رفت، به خداوند از عذاب پناه مى‏برد، در حالى که مروارید اشک از دیدگانش جارى بود.
از زبان دیگران
شرح حال نگاران و مورّخان، این بانو را به القاب نیکو و پسندیده‏اى وصف کرده و از او به عنوان زنى عارف، عابد، عامل به دستورات الهى، پرهیزگار، زاهد و دانشور سخن گفته‏اند.
زرکلى در کتاب الاعلام خود، او را با القابى چون: تقیه، صالحه و عالمة بالتفسیر و الحدیث معرفى مى‏کند.
احمد ابوکف نیز وى را با لقب‏هایى از قبیل: نفیسة الدارین، نفیسة الطاهرة، نفیسة العبادة و نفیسة المصریین وصف مى‏نماید.
شیخ محمد ضبّان، دانشور اهل مصر مى‏گوید: در حالى که سیده نفیسه مى‏توانست از امکانات رفاهى و منابع مالى فراوانى استفاده کند، از آنها اعراض نموده و زندگى زاهدانه‏اى را براى خویش برگزید؛ به همین دلیل، مردم به وى علاقه‏مند گردیدند و در شدائد و مصائب به او مراجعه نموده و خواستار رفع مشکلاتشان بودند.
ابونصر بخارى متذکر مى‏شود: مقام این بانو آن قدر والاست که مردم مصر براى اثبات ادّعاى خویش، به وى سوگند یاد مى‏کنند.
یافعى یمنى، ضمن اینکه سیده نفیسه را بانویى صاحب مناقب ذکر مى‏کند، مى‏افزاید: در عصر خویش شایسته و بزرگوار بود، مرقدش زیارتگاه بوده و دعا در جوار مزارش مستجاب است.
جمال‏الدین بن تغرى بُردى، خاطر نشان مى‏نماید: از سیده نفیسه کرامات زیادى مشاهده شده که نشان مى‏دهد اهل فضیلت و پوینده طریق معنویت بوده و این کرامت‏ها در همه جا معروف و شرق و غرب عالم را فرا گرفته است.
محمود شرقاوى مى‏نویسد: این بانوى بزرگوار به درجه‏اى از کمال رسید که انوارش مردم را فرا گرفت و عده‏اى از دانش او استفاده مى‏کردند و دل‏هاى زیادى متوجه او گردید.
مقریزى در وصفش گفته است: نفیسه در پرهیزگارى و اعراض از دنیا و اهلش شهرت جهانى به دست آورد؛ او ترجیح داد زحماتى را متحمل شود تا به رحمت الهى نزدیک گردد.
ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان مى‏نگارد: سیده نفیسه در روایت، مهارت داشت و برخى از مشاهیر و بزرگان از وى حدیث نقل کرده‏اند.
صالح الوردانى نوشته است: سیده نفیسه از خوف خداوند زیاد مى‏گریست، قرآن را از حفظ داشت و با علم تفسیر آشنا بود.
مهاجرت با برکت
دورانى که سیده نفیسه در مدینه اقامت داشت، از جهاتى برایش، رویش معنویت و فضیلت را به ارمغان آورد؛ زیرا مى‏توانست از بارقه ملکوتى بارگاه مطهّر جدّش، حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بهره‏گیرد. کانون امامت حضرت موسى کاظم علیه‏السلام (برادر همسرش) در این شهر پرتو افشانى مى‏کرد که این موقعیت نیز برایش برکات فراوانى به همراه داشت. گرچه برخود مى‏بالید که در پایگاه نشر توحید هفتمین فروغ امامت، از فرهنگ قرآن و سنّت نبوى حراست مى‏نماید و با تلاش ژرف و ریشه دار خویش به ارشاد و هدایت جامعه اسلامى مى‏پردازد؛ اما از ناحیه‏اى دیگر دلتنگ مى‏گشت؛ زیرا عباسیان با مکر و خدعه، لباس خلافت بر تن کرده بودند و امام کاظم علیه‏السلام به رغم آن لیاقت‏ها و فروزندگى‏هاى فراوان در خانه نشسته و تحت فشار و اختناق غاصبان و زورمداران، روزگار سختى را سپرى مى‏نمود. حقوق علویان از بیت المال قطع گردیده و خیلى از سادات و شیعیان حوزه حکومتى در بازداشت و حصر به سر مى‏بردند.
در سال 183 ه .ق. امام هفتم علیه‏السلام به شهادت رسید و حضرت امام رضا علیه‏السلام عهده‏دار پیشوایى مردم گردید؛ اما فشارها و آشفتگى‏هاى ناشى از حکمرانى زمامداران خودسر عباسى همچنان ادامه داشت. در همین حال، اسحاق بن حسن بن زید (برادر سیده نفیسه) در حبس هارون رحلت یافت.
یکى از کارگزاران عباسى در مدینه مأموریت یافت که به خانه‏هاى آل ابى‏طالب حمله کند، اموال آنان را غارت نماید و براى هر کدامشان تنها یک پیراهن بر جاى نهد. سیده نفیسه از وقوع این رویدادهاى دردناک، احساس کرد باید سرزمین حجاز را با تمام فضایلى که دارد، ترک کند و هجرت اختیار نماید. وى در ذى حجّه سال 192 ه .ق. براى بار سى‏ام، با پاى پیاده به سوى مکه عزیمت نمود؛ تا بار دیگر خانه خدا را زیارت کند. در این آخرین سفر معنوى، شوهرش (اسحاق مؤتمن) او را همراهى مى‏کرد. وقتى در بیت اللّه الحرام به سر مى‏برد، با حالتى از خشوع و خضوع از خداوند خواست او را در زیارت مرقد حضرت ابراهیم خلیل علیه‏السلام موفق نماید، که پروردگار متعال دعایش را مستجاب نمود و او پس از گزاردن حجّ، همراه با همسر دانشور و با عطوفت خود، به سوى «بیت المقدس» رهسپار گردید.
وى چون به این دیار مبارک رسید، به راهنمایى فردى که در آن حوالى بود، به مسجد قدس رفت و پس از انجام عبادت در این مکان مبارک و به جاى آوردن آداب مخصوصش، به سوى شهرک کوهستانى «الخلیل» رفت؛ تا حرم حضرت ابراهیم علیه‏السلام را در این سرزمین زیارت کند. پس از اینکه در کنار بارگاه مطهّر خلیل خداوند قرار گرفت؛ با یک حالت استغاثه و توأم با زارى و ندبه گفت:
اى فرستاده الهى! به اتفاق همسرم پس از پیمودن راهى دور و دراز، به این مکان رسیدم و اکنون در مقابل ضریح پاکت قرار گرفته‏ام و این اشک‏ها که مى‏بینى از دیدگانم روان است و قطرات آن رواقت را نمناک نموده است، از شوق و اشتیاقم حکایت دارد. من میهمان تو و افتخار دارم که فرزندى از نسل تو هستم. پس اى نبى‏گرامى! تو که در نزد حضرت ربّ جلیل منزلتى دارى و خلیل او هستى، واسطه باش تا از دریاى بى‏کران حقیقت بهره‏مند گردم و در پیمودن مسیر درست، به مشکلى بر نخورم و فرجامى نیک و مورد تأیید پروردگار داشته باشم.
پس از این درد دل‏ها و گفت و گوها، آیاتى چند از کلام اللّه مجید را تلاوت کرد و با خشوع وصف ناپذیرى به اذکار و مناجات با خداى خویش مشغول گشت و بعد عرض کرد:
اى جدّ بزرگوارم! اینک با جان و تن در جوارت حاضر گردیده‏ام، در حالى که قبلاً روح و روانم در اینجا بود. عاجزانه از تو مى‏خواهم مرا از چشمه فضیلت خویش بهره‏مند سازى و زمینه‏اى فراهم نمایى که در پرتو مقام مقدّست، از فیض قدّوسى توشه برگیرم.
در این هنگام ندایى از داخل مرقد حضرت ابراهیم خلیل شنید که گفت:
اى دخترم، نفیسه! برتو مژده دهم که خداوند عزّوجلّ از بانوان صالح و شایسته ات قرارداده و تو را موفق به اطاعت و تقوا کرده است؛ اما از تو مى‏خواهم که سوره «مزمل» را قرائت کنى و در معانى آیات آن تفکّر نمایى. خداى را سپاس گوى که تو را از پارسایان قرارداده و بدان که تا پایان عمر از چنین توفیقى برخوردار خواهى بود. از این پس، چون مشعلى فروزان به جامعه فروغ خواهى بخشید و براى امت مسلمان، اسوه‏اى ارزنده خواهى بود و مردم به سویت روى مى‏آورند و راه خیر، سعادت، عبادت و تقوا را از تو مى‏آموزند.
سیده نفیسه چند صباحى در منطقه فلسطین اقامت داشت و چون مایل نبود به حجاز برود، رو به شوهرش نمود و گفت: تمایل دارم به مصر برویم، همان جا که برخى از علویان زندگى مى‏کنند. عباسیان جفا پیشه در این دیار نفوذ کمترى دارند، ترجیح مى‏دهم در این کشور اسلامى رحل اقامت افکنیم.
فروزندگى در سرزمین مصر
سرانجام دختر حسن بن زید، در روز 25 ماه رمضان سال 193 ه .ق. وارد سرزمین مصر گردید. مردم این سامان وقتى از ورود بانویى علوى با خبر شدند، به استقبال او آمدند و با هودج‏هایى که حمل مى‏نمودند، او را تا خانه والى مصر همراهى کردند. حاکم که به خاندان عترت علاقه داشت، مقدم این میهمان را گرامى داشت و دستور داد خادمان و ملازمان در خدمت نمودن به وى، هیچ گونه کوتاهى نورزند. سیده نفیسه مدتى کوتاه در این سراى سکنا داشت و در چند روز اوّل اقامت در مصر، تصمیم گرفت صله ارحام را به جاى آورد؛ از این رو به دیدار برخى بانوان علوى که با آنان خویشاوندى داشت، رفت و جویاى احوالشان گردید. وى از دختر عمویش ـ سکینه خاتون ـ دلجویى نمود و سپس به زیارت قبور علویان، سادات و... مصر رفت و در جوار قبر این صالحان به ذکر، دعا و تلاوت قرآن مبادرت و براى ایشان از پیشگاه پروردگار استغفار و آمرزش طلب نمود.
از آنجا که اقامت در مقرّ حاکم مصر براى او، با برخى تکلّف‏ها و تجمّلات همراه بود، تصمیم گرفت به جاى دیگر نقل مکان نماید. محلّ سکونت بعدى او سراى جمال الدین عبداللّه بن جصّاح، از بزرگان، بازرگانان و صالحان آن عصر بود. او مدتى در آنجا زیست و به دلیل شهرتى که سیده نفیسه در پیمودن مسیر تقوا و کرامت‏هاى اخلاقى به دست آورده بود، مردم از نقاط مختلف این سرزمین به حضورش تشرّف مى‏یافتند و چون برخى کرامات از وى ظاهر شد، آوازه‏اش بیش از پیش فزونى گرفت.
اقامت او و همسرش در این سراى، مدتى ادامه یافت تا آنکه به منزل امّ‏هانى نقل مکان کرد. این بانوى مصرى که از پرهیزگاران بود، کوشید تا وسایل آسایش و آرامش این دو زوج نکونام و زاهد را فراهم نماید، و با نیّت خیرخواهانه‏اى به خدمتگزارى آنان همّت گماشت. اما چون خبر ورود سیده نفیسه و همسرش به مصر در همه ولایات و نواحى این سرزمین منتشر شده بود، مردم به هر نحوى که بود، محلّ اقامتش را مى‏یافتند و از مسافت‏هاى دور و نزدیک به منزلش رفته و حوائج خود را مطرح مى‏نمودند؛ تا آنکه به دلیل ازدحام زیاد و تردّد شدید، سیده نفیسه احساس نمود کوچه تنگ منتهى به خانه امّ‏هانى و نیز منزل محقّر او نمى‏تواند چنین ظرفیتى را تحمّل کند، وانگهى چرا باید همسایه‏ها این قدر اذیت شوند و تحت فشار باشند. صاحب خانه نیز از ورود و خروج پى در پى و شور و هیجان ملاقات کنندگان در رنج بود. لذا به منزل ابوالسّرایا ایّوب بن صابر، که در ناحیه‏اى مناسب‏تر قرار داشت، اقامت گزید. در این منزل هم سیل مردمان مشتاق سرازیر بود. این بار ازدحام شدیدتر و گسترده‏تر بود، این رفت و آمدهاى متوالى و دیدارهاى پى در پى و شهرت در سطح شهر، از اوقات عبادت و راز و نیاز سیده نفیسه مى‏کاست. ارتباط با مردم در نظر این بانو در صورتى شایسته بود که امر به معروفى کند، حاجتى را از بنده مؤمنى روا سازد، فردى را به سوى مسیر درست هدایت کند و از انسانى رفع ستم نماید؛ اما گویا در این شلوغى‏ها سیده نفیسه، از ستایش‏هاى عوامانه به ستوه آمده بود، دوست نداشت این قدر نامش بر سرزبان‏ها باشد و مایل بود با فراغتى خاص به ذکر، عبادت و خدمت به افراد جامعه بپردازد؛ لذا به سراى ابوجعفر خالد بن هارون سُلمى انتقال یافت.
چون مراجعه اقشار گوناگون مردم به محلّ اقامت سیده نفیسه همچون گذشته استمرار داشت و این رفت و آمدها برایش با زحمت و مشقّت توأم بود، مصمّم گشت به سوى حجاز برود و به مدینه باز گردد و در جوار بارگاه جدّش به عبادت و نیایش مبادرت ورزد. گروه‏هاى زیادى از مردم که در معابر اطراف محلّ اقامت وى اجتماع نموده بودند، وقتى شنیدند آن بانوى پرهیزگار چنین تصمیمى گرفته است و مى‏خواهد مصر را ترک کند، بسیار ناراحت شدند؛ زیرا چندى نمى‏گذشت که به این چشمه شفابخش خوگرفته بودند و برایشان بسیار سخت بود که از این وجود بابرکت محروم شوند. افراد دیگرى نیز به آن جمع افزوده شدند و همگى از سیده نفیسه خواستند از این تصمیم منصرف گردد و در مصر باقى بماند؛ اما او حاضر نبود پیشنهاد آنان را بپذیرد. چون مردم مشتاق مصر این وضع را مشاهده کردند، به صورت یک راهپیمایى گسترده‏اى به طرف سراى امیر مصر روانه شدند و خبر عزیمت این بانو را به سوى حجاز مطرح نمودند و از وى خواستار شدند ترتیبى اتّخاذ نماید که سیده نفیسه در مصر بماند. حاکم نامه‏اى همراه با پیکى به جانب این بانو فرستاد و تقاضا کرد که او از عزم خود برگردد؛ اما او نپذیرفت. حاکم شخصاً به محلّ اقامت آن بانوى وارسته آمد و با کمال فروتنى از وى خواست در مصر بماند. سیده نفیسه گفت:
قصد داشتم در این منطقه بمانم؛ ولى من زنى هستم با توانایى‏هاى محدود و قادر نیستم هر روز ساعت‏هاى متوالى، با سیلى از جمعیت دیدار داشته باشم و سخن و حاجاتشان را گوش دهم و به هر کدام پاسخ مناسب بدهم. تمام اوقاتم را گرفته‏اند و مرا از عبادت، ذکر و تلاوت قرآن باز داشته‏اند.
والى مصر گفت: قبول دارم که این وضع براى شما زحمت ایجاد مى‏کند؛ ولى چه مى‏شود کرد؟ مردم مسلمان علاقه دارند با شما ملاقات کنند و از پرتو معارف و فضایلتان بهره‏گیرند. در هر حال، این مسائل را به نحوى اصلاح مى‏کنم که هم خاطر شریف شما از هر جهت آسوده گردد و نیز مردم هم با شما ارتباط داشته باشند. در اوّلین قدم، خانه‏اى نسبتاً وسیع را که در «درب السباع» دارم، در اختیارتان مى‏گذارم و خدا را بر این حال گواه گرفتم و از تو مى‏خواهم که این هدیه را بپذیرى و با عدم قبول آن، شرمسارم ننمایى!
سیده نفیسه گفت: مى‏پذیرم؛ ولى با این مردم که به سویم هجوم مى‏آورند و هرکدام خواسته‏اى دارند، چه کنم؟ حاکم گفت: ضمانت این کار نیز به عهده من است، امر مى‏کنم در هر هفته، بیش از دوبار با شما ملاقات ننمایند.
جویبار حکمت و صفا
یادآور مى‏شود برخى دیگر از بانوان علوى چون: امّ‏کلثوم دختر امام صادق علیه‏السلام و آمنه وسطى دختر امام کاظم علیه‏السلام که در مصر به سر مى‏بردند، با سیده نفیسه رفت و آمد داشتند؛ در اقامتگاه جدید نیز این ارتباط استمرار یافت. و اهالى آن سرزمین و توابع، روزهاى یکشنبه و چهارشنبه براى ملاقات با سیده نفیسه مى‏آمدند و از مقام معنوى او تبرّک مى‏جستند. سیده نفیسه با مستمندان و فقیران همدردى مى‏نمود و بر زخم‏هاى محرومان مرهم مى‏نهاد. اگر نیازمندى به خانه‏اش مى‏رفت، ناامیدش نمى‏کرد و به قول مرحوم حاج شیخ عباس قمى در کتاب منتهى الآمال «به زمین گیران، افراد مریض و درماندگان احسان مى‏نمود.» احمد ابوکف نوشته است:
در یکى از روزها شخصى مبالغ قابل توجهى برایش فرستاد، او تمام اموال اهدایى مذکور را در کیسه‏اى ریخت و بین فقیران و یتیمان تقسیم کرد و درهمى از آن را براى خویش نگه نداشت. زنى که در حضورش بود، گفت: بهتر بود مقدارى از آن را نگهدارى مى‏کردى تا از آن افطارى تهیه کنیم. سیده نفیسه گفت: من با دست خود مقدارى پشم رشته‏ام، آنها را ببرید و در بازار بفروشید و از بهایش افطارى تهیه کنید.
زمانى براى سیده نفیسه موقعیتى پیش آمد که احساس کرد عفو و اغماض در آن، مورد ندارد و سکوت، در حکم امضاء و تأیید ستم است؛ زیرا حاکمى از شدت جور و جفا، مردم مصر را به ستوه آورده و اهالى به محضر سیده نفیسه آمدند و از ظلم او شکایت کردند. سیده نفیسه نامه‏اى نگاشت و روش مذموم آن حاکم را مورد انتقاد قرار داد؛ او خود در مسیرى که حاکم از آن عبور مى‏نمود، توقف کرد و با مشاهده او، رقعه‏اى را که نوشته بود، به وى داد. حاکم آن را مطالعه کرد و متوجه شد سیده نفیسه روش ستمگرانه او را نکوهش نموده است و چون مقام معنوى این بانو نزدش مشخص بود و احترام او را لازم مى‏دانست، از آن زمان تصمیم گرفت از ستم به افراد جامعه اجتناب نماید.
میهمان عرشیان
سیده نفیسه براى اینکه انس زیادى با حیات برزخى داشته باشد و توشه سراى جاوید را غنى‏تر نماید، در خانه‏اى که سکونت داشت، قبرى حفر نموده و بسیار در آن نماز خواند و به نقلى هزار و نهصد بار قرآن را در این جایگاه ختم نمود. از آنجا که این بانو از لذت‏هاى دنیوى کناره گرفت و به اندک غذایى قناعت کرد، ضمن آنکه هر روز بر نیروى ایمان و صلابت معنوى او افزوده مى‏گشت، به موازات این اعتلاى روحانى، بدنش نحیف و تکیده مى‏شد. روز اوّل رجب سال 208 ه .ق. پاییز زندگى فرا رسید. برادرزاده‏اش، زینب مى‏گوید:
عمه‏ام، سیده نفیسه، رنجور شد و در اوّلین روز از ماه رجب در بستر بیمارى قرار گرفت. لحظه به لحظه حالش رو به وخامت مى‏نهاد؛ اما با این وجود، نه از عبادت شبانه دست کشید و نه روزه دارى خود را ترک نمود، تا آنکه در شب جمعه، مصادف با اوّل ماه رمضان سال 208 ه .ق. بیماریش شدت یافت. روز بعد در حالى که صائم بود، برایش طبیبى آوردند. وى که از حکیمان حاذق و مشهور مصر بود، پس از بررسى‏هاى لازم و دریافت شرح حال بیمار، گفت: مریض باید براى به دست آوردن سلامتى و کسب بهبودى، روزه خویش را افطار کند؛ چرا که ضعفى مفرط در مزاجش نفوذ کرده و جانش را تهدید مى‏کند. وقتى سیده نفیسه اظهارات طبیب را شنید، خاطرنشان ساخت:
«شگفتا! سى سال است که از خداوند مى‏خواهم با حالت روزه از این دنیاى فانى به سراى باقى بروم.»
برادرزاده‏اش ادامه مى‏دهد:
عمّه‏ام تا دهه دوم ماه رمضان المبارک سال 208 ه .ق. در همین حال بماند و چون حال احتضار به وى دست داد، قرآن را گشود تا آیاتى را تلاوت نماید. پس سوره انعام آمد. همین طور آیات آن را تلاوت مى‏نمود، وقتى به آیه «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة»1 رسید، روحش به جنان قدس پرواز کرد.
در منابعى چون: «دُرَرُ الاصداف» آمده است: چون به آیه 127 از سوره انعام رسید «لَهُم دار السلام عند ربّهم و هو ولیّهم بما کانوا یعملون»، از حال رفت. زینب (برادرزاده‏اش) مى‏گوید: «من او را در آغوش گرفتم و در این حال شهادتین بر زبان جارى نمود و روحش از بدنش مفارقت کرد.»
اسحاق مؤتمن که در ایام کسالت همسرش در مدینه به سر مى‏برد، توسط نامه از بیمارى وى مطلع گردید؛ اما روزى به مصر رسید که سیده نفیسه رحلت کرده بود و اطرافیان در تدارک مقدمات کفن و دفن بودند. اسحاق که با مشاهده این وضع بسیار متأثّر و سوگوار گردیده بود، خطاب به جماعت حاضر گفت: مى‏خواهم پیکر همسرم را به مدینة‏النبى انتقال دهم و در جوار مرقد مقدّس اجدادش به خاک سپارم.
مردم مصر که به دلیل وفات این بانو، در موجى از حزن و ماتم به سر مى‏بردند، با شنیدن این خبر بر تأثّرشان افزوده شد؛ زیرا امیدوار بودند حال که از حیات دنیوى این زن نیکو سرشت محروم شده‏اند، حدّاقل به مزارش پناه ببرند و حاجات خویش را از وى بخواهند. و چون اصرار اسحاق را در این خصوص مشاهده کردند، نزد امیر وقت مصر رفتند و از او خواستند ترتیبى اتّخاذ نماید که وى از انتقال پیکر سیده نفیسه به مدینه، منصرف شود. واسطه قرار دادن حاکم براى رفع این مشکل نیز مؤثّر واقع نشد، پس مردم اموال فراوانى فراهم کردند و به قدر بار شترى که اسحاق با آن از مدینه به مصر آمده بود، به وى دادند و از او خواستند، اجازه دهد بانو نفیسه در مصر دفن گردد؛ اما او از پذیرش درخواست مردم امتناع نمود. اهالى مشتاق، آن شب را با اندوهى مضاعف سپرى کردند، چون صبح روز بعد فرا رسید و نزد فرزند امام صادق علیه‏السلام آمدند، مشاهده کردند از تصمیم روز گذشته برگشته و با نظر مردم موافق گردیده است. مردم با شگفتى دلیل آن را جویا شدند، او پاسخ داد:
شب گذشته در رؤیایى راستین جدّم رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را دیدم که خطاب به من فرمود: «رُدَّ عَلَیْهِمْ أمْوالَهُمْ وَ ادْفَنْها عِنْدَهُمْ؛ اموالشان را به آنان باز گردان و پیکر نفیسه را نزدشان دفن کن.»
و در نقل دیگر، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به اسحاق مؤتمن توصیه نموده است: «با اهل مصر بر سر محلّ دفن سیده نفیسه معارضه مکن، همانا به برکت او بر آنان رحمت نازل مى‏شود.»
بدین صورت مقدّر گردید پیکر آن خاتون پرهیزگار در خانه‏اش واقع در «درب السّباع» دفن گردد. روز خاک سپارى این بانوى گرامى واقعاً از ایام شگفت در تاریخ مصر بود؛ زیرا مردم مسلمان از اطراف و اکناف با ازدحام عجیبى آمدند تا در تشییع جنازه او حضور یابند.
بارگاه درخشان
به گفته مورّخان و نویسندگان مصرى: مرقد و مسجد مجاور مزار این بانو در مصر، چون مرواریدى بر تارک این سرزمین مى‏درخشد. هر وقت مردم دچار مشکلى مى‏شوند و سینه‏اى تنگ مى‏یابند، به سوى آرامگاهش مى‏روند و در فضاى معنوى آن تنفس مى‏نمایند و بدین گونه آرامش خویش را به دست مى‏آورند.
اینکه مصریان براى مزار این بانو قبر، گنبد، روضه و رواق در نظر گرفته‏اند، از نفوذ معنوى و اشتهار وى حکایت دارد. اصولاً مردم این سامان، به این جایگاه مبارک اعتقاد خاصّى دارند و همواره آن مزار شریف پناهگاهى براى درماندگان است. به گفته صالح الوردانى: مقبره سیده نفیسه به همگان این حقیقت را اعلام مى‏دارد که تشیّع در مصر هنوز ریشه‏هاى تنومند و عمیقى دارد و تبلیغات مسموم وهابیان و روشنفکران غرب‏زده، نتوانسته آن را کمرنگ کند.
در شب سالگرد تولّد این بانو، ازدحام جمعیت در روضه‏اش چنان زیاد است که امکان ورود حتّى به صحن مسجدى که در مجاور مرقدش قرار دارد، بسیار دشوار است. شیعیان در کنار اهل تسنّن تا پاسى از شبه با مولودیه خوانى، نسبت به مقام این بانو و اجدادش ابراز محبت مى‏نمایند.
نخستین کسى که بر قبر سیده نفیسه بارگاه بنا کرد، عبیداللّه بن السّرمى بن الحکم، والى مصر بود. با روى کار آمدن «فاطمیان»، این بنا که رو به ویرانى بود، به طور اساسى مورد بازسازى و مرمّت قرار گرفت. قبّه‏اى که بر فراز ضریح قرار دارد و به هنرها و نقوش اسلامى آراسته است، از بناهاى خلیفه الحافظ الدین اللّه عبدالمجید علوى است. وى محراب پرشکوهى نیز ترتیب داد که مى‏توان در آن گنجینه‏هایى از خطوط کوفى را ملاحظه کرد. کار احداث قبّه و محراب در سال 532 ه .ق. خاتمه یافت. ناصر بن محمد قلاوون (معروف‏ترین فرمانروا از سلسله ممالیک) در سال 714 ه .ق. زیارتگاه کنونى سیده نفیسه را ساخت و دستور داد در جوار آن مسجدى بسازند که اکنون به «جامع سیده نفیسه» معروف است. تجدید بناى حرم سیده نفیسه تا دهه‏هاى اخیر ادامه یافت و در اعصار گوناگون، ضمن مرمّت، بازسازى و توسعه بناها، ضمائمى براى این بنا در نظر گرفته شده است.
در کتابهاى تراجم و شرح حال، براى این بانو زیارت نامه‏هایى را ذکر کرده‏اند. شبلنجى در کتاب «الدَّرة النفیسة فى ترجمة السیدة نفیسه» نمونه‏هایى از این زیارات را آورده است.
بازماندگان
مورّخان و نسب شناسان گفته‏اند: حاصل ازدواج اسحاق با سیده نفیسه، دو فرزند به نام‏هاى قاسم و امّ‏کلثوم است. برخى رجال شناسان خاطر نشان نموده‏اند: حسین از فرزندان اسحاق بوده که به حَرّان مهاجرت کرده است و نخستین فرد از دودمان او به حَلَب رفت و پس از ازدواج با دختر یکى از رجال این دیار، موفق گردید زمانى که مذهب تشیّع در حلب حکمفرما بود، به نشر مذهب شیعه در این سرزمین مبادرت ورزد. از نسل وى دانشمندانى برخاستند.2
پى‏نوشت‏ها:
1. انعام / 12.
2. این مقاله، خلاصه کتاب «بانوى باکرامت» است که در شرح حال سیده نفیسه توسط نگارنده (انتشارات حسنین، قم، 1382ش.) تدوین یافته است.

تبلیغات