شهید مطهرى و صلح امام حسن(ع)
آرشیو
چکیده
متن
در این مقاله پرسشهاى خود را بر آثار استاد شهید مطهرى عرضه مىکنیم و پاسخ 8 پرسش مربوط به صلح امام حسن علیهالسلام و تفاوت دوران ایشان با عصر امام حسین علیهالسلام را از زبان و قلم استاد مرور مىکنیم.
1. سؤال: ابتدا مناسب است نظرتان را راجع به جایگاه صلح در اسلام جویا شویم؛ بفرمایید آیا اساساً صلح در شرایط خاصّ بر امام مسلمین جایز و لازم خواهد بود یاخیر؟
جواب: به طور کلّى و هم تاریخ اسلام نشان مىدهد که براى امام و پیشواى مسلمین، در یک شرایط خاصّى (صلح) جایز است و احیاناً لازم و واجب است که قرارداد صلح امضا کند، هم چنان که پیغمبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم رسماً این کار را در موارد مختلف انجام داد؛ هم با اهل کتاب در یک مواقع معیّنى قرارداد صلح امضا کرد و هم حتّى با مشرکین قرارداد صلح امضا کرد، و در مواقعى هم البته مىجنگید...
این مطلب معقول نیست که بگوییم: یک دین یا یک سیستم (هرچه مىخواهید اسمش را بگذارید) اگر قانون جنگ را مجاز مىداند، معنایش این است که (آن را) در تمام شرایط (لازم مىداند) و در هیچ شرایطى صلح و به اصطلاح همزیستى؛ یعنى متارکه جنگ را جایز نمىداند؛ کما اینکه نقطه مقابلش هم غلط است که یک کسى بگوید: اساساً ما دشمن جنگ هستیم به طور کلّى و طرفدار صلح هستیم به طور کلّى. اى بسا جنگها که مقدمه صلح کاملتر است و اى بسا صلحها که زمینه را براى یک جنگ پیروزمندانه، بهتر فراهم مىکند.1
2. سؤال: به نظر مىرسد که امام حسن علیهالسلام در شرایط و وضعیتى قرار گرفت که مجبور شد در آن شرایط صلح کند، ولى امام حسین علیهالسلام حاضر به صلح نشد. آیا شرایط دوره امام حسین علیهالسلام با شرایط زمان امام حسن علیهالسلام تفاوت زیادى داشت که ایشان تن به صلح ندادند؟
جواب: تفاوت خیلى فراوان و زیادى (وجود) دارد. حال من جنبههاى مختلفش را برایتان عرض مىکنم، بعد آقایان خودشان قضاوت کنند.
مسند خلافت
اوّلین تفاوت این است که امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم، گو اینکه تا آن وقت خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمىخواند؛ و به عنوان یک نفر طاغى و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد؛ به عنوان اینکه من خلافت على را قبول ندارم، به این دلیل که على کشندگان عثمان را که خلیفه بر حقّ مسلمین بوده، پناه داده است و حتّى خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است؛ پس على خلیفه بر حقّ مسلمین نیست. معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض ـ و به عنوان یک دسته معترض ـ تحت عنوان مبارزه با حکومتى که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است (قیام کرد). تا آن وقت ادّعاى خلافت هم نمىکرد و مردم نیز او را تحت عنوان امیرالمؤمنین نمىخواندند. همین طور مىگفت که ما یک مردمى هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروى بکنیم.
امام حسن علیهالسلام بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام در مسند خلافت قرار مىگیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر مىشود. به علل خاصّ تاریخى، وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش، که امام حسن علیهالسلام هم وارث آن وضع حکومت بود، از نظر داخلى تدریجاً ضعیفتر مىشود به طورى که نوشتهاند بعد از شهادت امیرالمؤمنین، به فاصله هجده روز ـ که این هجده روز هم عبارت است از مدتى که خبر به سرعت رسیده به شام و بعد معاویه بسیج عمومى و اعلام آمادگى کرده است ـ معاویه حرکت مىکند براى فتح عراق. در اینجا وضع امام حسن یک وضع خاصّى است؛ یعنى خلیفه مسلمین است که یک نیروى طاغى و یاغى علیه او قیام کرده است. کشته شدن امام حسن علیهالسلام در این وضع، یعنى کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز خلافت. مقاومت امام حسن علیهالسلام تا سرحدّ کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظیر مقاومت امام حسین علیهالسلام .
امام حسین وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود.2 اگر کشته مىشد، که کشته هم شد، کشته شدنش افتخارآمیز بود، همین طور که افتخارآمیز هم شد. اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به اینکه اینها صلاحیّت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمى هستند؛ و روى حرف خودش هم آن قدر پافشارى کرد تا کشته شد. این بود که قیامش یک قیام افتخارآمیز و مردانه تلقّى مىشد و تلقّى هم شد.
امام حسن وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین است؛ یعنى کسى است که در مسند خلافت جاى گرفته است. دیگرى معترض به او است. و اگر کشته مىشد، خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود.3
پس اگر امام حسن علیهالسلام مقاومت مىکرد نتیجه نهائیش آن طور که ظواهر تاریخ نشان مىدهد، کشته شدن بود اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت؛ ولى کشته شدن امام حسین علیهالسلام کشته شدن یک نفر معترض بود.4
3. سؤال: اینکه مىفرمایید «اگر امام حسن علیهالسلام قیام مىکرد و کشته مىشد، خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته مىشد» مگر چه تالى فاسدى داشت؟
جواب: (کشته شدن خلیفه مسلمین در مسند خلافت) خودش یک مسألهاى است که حتى امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسى در جاى پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود. ما مىبینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود. چرا؟ فرمود: این احترام مکه است که از میان مىرود. به هر حال مرا مىکشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!
ما مىبینیم امیرالمؤمنین در وقتى که شورشیان در زمان عثمان شورش مىکنند،5 فوق العاده کوشش دارد که خواستههاى آنها انجام شود نه اینکه عثمان کشته شود. (این در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مىکرد، که خودش فرمود: من این قدر از عثمان دفاع کردم که مىترسم گنهکار باشم؛ «خَشیتُ اَنْ اَکُونَ آثِماً».6 ولى چرا از عثمان دفاع مىکرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدى که مىکرد، مىگفت: من مىترسم که تو خلیفه مقتول باشى. این براى عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند. بىاحترامى است به مسند خلافت. این بود که مىگفت: اینها خواستههاى مشروعى دارند، خواستههاى اینها را انجام بده، بگذار اینها برگردند بروند.7
4. سؤال: آیا نمىتوان این عمل على علیهالسلام را چنین تحلیل نمود که شورشیان حرفهاى حق خود را مطرح نکنند و دست خلیفه وقت را بر مظالمش بازتر گردانند؟
جواب: (خیر) امیرالمؤمنین نمىخواست به شورشیان بگوید: کار نداشته باشید، حرفهاى حق خودتان را نگویید، حالا که این سرسختى نشان مىدهد پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید که قهراً دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود. این حرف را هم البتّه نمىزد و نباید هم مىگفت، اما این را هم نمىخواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود، و آخرش هم علىرغم تمایل امیرالمؤمنین (این امر واقع شد).8
5. سؤال: آیا به نظر جنابعالى بىنتیجه بودن جنگ امام حسن علیهالسلام با معاویه مىتواند به عنوان یک تفاوت اصلى مطرح گردد؟
جواب: (بله) تفاوت دومى که در کار بود این بود که درست است که نیروهاى عراق، یعنى نیروهاى کوفه ضعیف شده بود اما این نه بدان معنى است که به کلّى از میان رفته بود، و اگر معاویه همین طور مىآمد یک جا فتح مىکرد، بلاتشبیه آن طور که پیغمبر اکرم مکّه را فتح کرد، به آن سادگى و آسانى؛ با اینکه بسیارى از اصحاب امام حسن علیهالسلام به حضرت خیانت کردند و منافقین زیادى در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجارى پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخى زیادى بود.
یکى از بلاهاى بزرگى که در کوفه پیدا شد، مسأله پیدایش «خوارج» بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بىبند و بار مىداند، آن فتوحات پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافى بشوند، که در نهج البلاغه هست.
مردمى که تعلیم و تربیت ندیدهاند، اسلام را نشناختهاند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند، آمدهاند در جمع مسلمین، تازه از دیگران هم بیشتر ادّعاى مسلمانى مىکنند.
به هرحال، در کوفه یک چند دستگى پیدا شده بود. این جهت را هم، همه اعتراف داریم که دست کسى که پایبند به اصول اخلاق و انسانیّت و دین و ایمان نیست، بازتر است از دست کسى که پایبند این جور چیزهاست.
معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگى درست کرده بود که با پول ساخته بود، جاسوس هایى که مرتّب مىفرستاد به کوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مىکردند و وجدانهاى افراد را مىخریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنىهاى زیاد مىکردند و روحیهها را خراب مىنمودند. اینها همه به جاى خود، در عین حال اگر امام حسن ایستادگى مىکرد، یک لشکر انبوه در مقابل معاویه به وجود مىآورد، لشکرى که شاید حدّاقل سى چهل هزار نفر باشد، و شاید ـ آن طور که در تواریخ نوشتهاند ـ تا صدهزار هم امام حسنمىتوانست لشکر فراهم کند که تا حدّى برابرى کند با لشکر جرّارِ صد و پنجاه هزار نفرى معاویه. نتیجه چه بود؟ در صفّین امیرالمؤمنین که در آن وقت نیروى عراق بهتر و بیشتر هم بود، هجده ماه با معاویه جنگید، بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد، آن نیرنگ قرآن سرنیزه بلند کردن را اجرا کردند.
اگر امام حسن مىجنگید، یک جنگ چند سالهاى میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ مىداد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مىشدند بدون آنکه یک نتیجه نهایى در کار باشد.9
6. سؤال: آیا از تاریخ نمىتوان برداشت نمود که اگر امام حسن علیهالسلام با معاویه به جنگ برمىخاست، احتمال پیروزى ایشان بر معاویه بیشتر باشد؟
جواب: احتمال اینکه (امام حسن علیهالسلام ) بر معاویه پیروز مىشدند، آن طور که شرایط تاریخ نشان مىدهد، نیست و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر، شکست از آنِ امام حسن باشد. این چه افتخارى بود براى امام حسن که بیاید دو سه سال جنگى بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صدهزار نفر کشته بشوند و نتیجه نهائیش یا خستگى دو طرف باشد که بروند سرجاى خودشان و یا مغلوبیّت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت! اما امام حسین یک جمعیّتى دارد که همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخّص مىکند، مىگوید: مىخواهید بروید، بروید؛ من خودم تنها هستم. آنها ایستادگى مىکنند تا کشته مىشوند، یک کشته شدن صد درصد افتخارآمیز.10
7. سؤال: به نظر جنابعالى آیا مسأله «بیعت»، «دعوت» و «امر به معروف و نهى از منکر» که در قیام امام حسین علیهالسلام دخالت داشتند، در زمان امام حسن علیهالسلام نیز وجود داشتند؟
جواب: امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در سایر شرایط نیز خیلى با یکدیگر فرق داشتند. سه عامل اساسى در قیام امام حسین علیهالسلام دخالت داشته است، هرکدام از این عامل را که ما در نظر بگیریم، مىبینیم در زمان امام حسن به شکل دیگر است.
مسأله بیعت
عامل اوّل که سبب قیام امام حسین علیهالسلام شد، این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین علیهالسلام بیعت مىخواست: «خُذِ الحُسَینَ بِالْبَیْعَةِ اَخْذاً شَدیداً لَیْسَ فیهِ رُخْصَةٌ؛ حسین را بگیر براى بیعت، محکم بگیر، هیچ گذشت هم نباید داشته باشى. حتماً باید بیعت کند.» از امام حسین علیهالسلام تقاضاى بیعت مىکردند. از نظر این عامل، امام حسین جوابش فقط این بود: نه، بیعت نمىکنم. و نکرد، جوابش منفى بود.
امام حسن علیهالسلام چطور؟ آیا وقتى که قرار شد با معاویه صلح کند، معاویه از امام حسن تقاضاى بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن؟ (بیعت، یعنى قبول خلافت) نه، بلکه جزء موادّ صلح بود که تقاضاى بیعت نباشد و ظاهراً احدى از مورّخین هم ادّعا نکرده است که امام حسن یا کسى از کسانِ امام حسن علیهالسلام یعنى امام حسین، برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد. ابداً صحبت بیعت در میان نیست.
بنابراین «مسأله بیعت» که یکى از عواملى بود که امام حسین را وادار کرد مقاومت شدید بکند، در جریان کار امام حسن نیست.
مسأله دعوت کوفه
عامل دوم قیام امام حسین، «دعوت کوفه» بود به عنوان یک شهر آماده. مردم کوفه بعد از اینکه بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهاى زمان معاویه را دیدند و مظالم معاویه را تحمّل کردند واقعاً بىتاب شده بودند که حتى مىبینید بعضى11 معتقدند که واقعاً در کوفه یک زمینه صد در صد آمادهاى بود و یک جریان غیر مترقّب، اوضاع را دگرگون کرد.
مردم کوفه هجده هزار نامه مىنویسند براى امام حسین و اعلام آمادگى کامل مىکنند. حال که امام حسین علیهالسلام آمد و مردم کوفه یارى نکردند، البته همه مىگویند: پس زمینه کاملاً آماده نبوده؛ ولى از نظر تاریخى اگر امام حسین به آن نامهها ترتیب اثر نمىداد، مسلّم در مقابل تاریخ محکوم بود، مىگفتند: یک زمینه بسیار مساعدى را از دست داد؛ و حال آنکه در کوفه امام حسن، اوضاع درست برعکس بود. یک کوفه خسته و ناراحتى بود، یک کوفه متفرّق و متشتّتى بود، یک کوفهاى بود که در آن هزار جور اختلاف عقیده پیدا شده بود، کوفهاى بود که ما مىبینیم امیرالمؤمنین در روزهاى آخر خلافتش مکرّر از مردم کوفه و از عدم آمادگىشان شکایت مىکند و همواره مىگوید: «خدایا! مرا از میان این مردم ببر و بر اینها حکومتى مسلّط کن که شایسته آن هستند تا بعد، اینها قدر حکومت مرا بدانند.»12
8. سؤال: اینکه فرمودید «کوفه آماده» آیا منظورتان این است که کوفه آمادگى واقعى داشت؟
جواب: اینکه عرض مىکنم کوفه آماده؛ یعنى بر امام حسین اتمام حجّتى شده بود. نمىخواهم مثل بعضىها بگویم: کوفه یک آمادگى واقعى داشت و امام حسین هم واقعاً روى کوفه حساب مىکرد. نه، اتمام حجّت عجیبى بر امام حسین شد که فرضاً هم زمینه آماده نباشد، او نمىتواند آن اتمام حجّت را نادیده بگیرد.
از نظر امام حسن چطور؟ از نظر امام حسن اتمام حجت، برخلاف شده بود؛ یعنى مردم کوفه نشان داده بودند که ما آمادگى نداریم. آن چنان وضع داخلى کوفه بد بود که امام حسن خودش از بسیارى از مردم کوفه محترز بود و وقتى که بیرون مىآمد ـ حتى وقتى که به نماز مىآمد ـ در زیر لباسهاى خود زره مىپوشید براى اینکه خوارج و دست پروردههاى معاویه زیاد بودند و خطر کشته شدن ایشان وجود داشت، و یک دفعه حضرت در حال نماز بود که به طرفش تیراندازى شد. ولى چون در زیر لباسهایش زره پوشیده بود، تیر کارگر نشد و الاّ امام را در حال نماز با تیر از پا درآورده بودند.
«پس، از نظر دعوت مردم کوفه که بر امام حسین اتمام حجّتى بود ـ و چون اتمام حجّت بود باید ترتیب اثر مىداد ـ در مورد امام حسن، برعکس، اتمام حجّت برخلاف بوده و مردم کوفه تقریباً عدم آمادگىشان را اعلان کرده بودند.»
مسأله امر به معروف و نهى از منکر
عامل سومى که در قیام امام حسین علیهالسلام وجود داشت، «عامل امر به معروف و نهى از منکر» بود؛ یعنى قطع نظر از اینکه از امام حسین بیعت مىخواستند و او حاضر نبود بیعت کند، و قطع نظر از اینکه مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجّتى بر امام حسین شده بود و او براى اینکه پاسخى به آنها داده باشد، آمادگى خودش را اعلام کرد؛ قطع نظر از اینها، مسأله دیگرى وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد، یعنى... مسأله امر به معروف و نهى از منکر. مسأله اینکه معاویه از روزى که به خلافت رسیده است، در مدت این بیست سال هرچه عمل کرده است، برخلاف اسلام عمل کرده است؛ این حاکم، جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم دیدند و مىبینید احکام اسلام را تغییر داده است، بیت المال مسلمین را حیف و میل مىکند، خونهاى محترم را ریخته است، چنین کرده، چنان کرده، حالا هم بزرگترین گناه را مرتکب شده است و آن، اینکه بعد از خودش پسر شرابخوار و قمارباز و سگباز خودش را (به عنوان ولایتعهد) تعیین کرده و به زور سرجاى خودش نشانده است، بر ما لازم است که به اینها اعتراض کنیم، چون پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «مَن رَأى سُلطاناً جائراً مُستَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رسولِ اللّه، یَعملُ فى عِبادِ اللّه بِالاثمِ وَالعُدوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَولٍ، کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ یُدخِلَهُ مُدْخَلَهُ، اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ...»13؛ اگر کسى حاکم ستمگرى را به این وضع و آن وضع و با این نشانىها ببیند و اعتراض نکند به عملش یا گفتهاش، آن چنان مرتکب گناه شده است که سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذّب کند که آن حکمران جائر را معذّب مىکند.
اما در زمان معاویه در اینکه مطلب بالقوه همین طور بود، بحثى نیست. براى خود امام حسن علیهالسلام که مسأله، محلّ تردید نبود که معاویه چه ماهیّتى دارد ولى معاویه در زمان على علیهالسلام معترض بوده است که: من فقط مىخواهم خونخواهى عثمان را بکنم. و حال (در زمان امام حسن) مىگوید: من حاضرم به کتاب خدا و به سنّت پیغمبر و به سیره خلفاى راشدین صد در صد عمل کنم، براى خودم جانشین معیّن نمىکنم. بعد از من خلافت مالِ حسن بن على است و حتى بعد از او مالِ حسین بن على است. یعنى به حقّ آنها اعتراف مىکند، فقط آنها تسلیم امر بکنند. (کلمهاى هم که در مادّه قرارداد بوده، کلمه «تسلیم امر» است)یعنى کار را به من واگذار کنند، همین مقدار؛ امام حسن عجالتاً کنار برود، کار را به من واگذار کند و من به این شرایط عمل مىکنم.
ورقه «سفید امضاء» فرستاد، یعنى کاغذى را زیرش امضا کرد، گفت: هر شرطى که حسن بن على خودش مایل است در اینجا بنویسد، من قبول مىکنم؛ من بیش از این نمىخواهم که من زمامدار باشم و الاّ من به تمام مقرّرات اسلامى صد در صد عمل مىکنم. تا آن وقت هم هنوز صابون اینها به جامه مردم نخورده بود.
حال فرض کنیم الآن ما در مقابل تاریخ این جور قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضائى براى امام حسن فرستاد و چنین تعهّداتى را قبول کرد، گفت: تو برو کنار، مگر تو خلافت را براى چه مىخواهى؟ مگر غیر از عمل کردن به مقرّرات اسلامى است؟ من مجرى منویّات تو هستم، فقط امر دائر است که آن کسى که مىخواهد کتاب و سنّت الهى را اجرا بکند، من باشم یا تو. آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسى که این کار را مىکند، تو باشى مىخواهى چنین جنگ خونینى را به پا بکنى؟! اگر امام حسن علیهالسلام با این شرایط، تسلیم امر نمىکرد، جنگ را ادامه مىداد، دو سه سال مىجنگید، دهها هزار نفر آدم کشته مىشدند، ویرانىها پیدا مىشد و عاقبت امر هم خود امام حسن علیهالسلام کشته مىشد، امروز، «تاریخ» امام حسن را ملامت مىکرد، مىگفت: در یک چنین شرایطى (باید صلح مىکرد) پیغمبر هم در خیلى موارد صلح کرد، آخر یک جا هم آدم باید صلح کند.
(آرى، اگر ما نیز در آن زمان بودیم مىگفتیم:) غیر از این نیست که معاویه مىخواهد خودش حکومت کند، بسیار خوب خودش حکومت کند؛ نه از تو مىخواهد که او را به عنوان خلیفه بپذیرى، نه از تو مىخواهد که او را امیرالمؤمنین بخوانى،14 نه از تو مىخواهد که با او بیعت کنى، و حتى اگر بگویى جان شیعیان در خطر است، امضاء مىکند که تمام شیعیان پدرت على در امن و امان، و روى تمام کینههاى گذشتهاى که با آنها در صفّین دارم، قلم کشیدم؛ از نظر امکانات مالى حاضرم مالیات قسمتى از مملکت را نگیرم و آن را اختصاص بدهم به تو که به این وسیله بتوانى از نظر مالى محتاج ما نباشى و خودت و شیعیان و کسان خودت را آسوده اداره کنى. اگر امام حسن علیهالسلام با این شرایط (صلح را) قبول نمىکرد، امروز در مقابل تاریخ، محکوم بود. قبول کرد، وقتى که قبول کرد، تاریخ آن طرف را محکوم کرد.15
پىنوشتها:
1. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 82 و 83.
2. حالا من کار ندارم که در این جهت تفاوتى هست که امام حسین معترض بر حق بود و امام حسن امام برحق و معترضش معترض باطل؛ وضع را از نظر اجتماعى عرض مىکنم.
3. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 83ـ85.
4. همان، ص 86.
5. که به حق هم شورش کرده بودند؛ یعنى اعتراضهاىشان همه به جا بود. (سنّىها هم اکنون قبول دارند که معترضین به عثمان اعتراضهاىشان به جا بود) و لذا على(ع) در دوره خلافتش هم، اینها را گرامى مىداشت. در میان معترضین و قتله عثمان، افرادى مثل محمد بن ابىبکر و مالک اشتر بودند، و اینها بعدها از خواص و از خصّیصین امیرالمؤمنین شدند، چنانکه قبل از آن هم بودند.
6. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، خطبه 240، ص 269.
7. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 85 و 86.
8. همان، ص 86.
9. همان، ص 86ـ88.
10. همان، ص 88.
11. (مثل نویسنده «شهید جاوید»).
12. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 89 و 90.
13. تاریخ طبرى، ج 7، ص 300.
14. قید کردند که معاویه هیچ گاه توقّع نداشته باشد که امام حسن او را «یا امیرالمؤمنین» خطاب کند.
15. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 90ـ94.
1. سؤال: ابتدا مناسب است نظرتان را راجع به جایگاه صلح در اسلام جویا شویم؛ بفرمایید آیا اساساً صلح در شرایط خاصّ بر امام مسلمین جایز و لازم خواهد بود یاخیر؟
جواب: به طور کلّى و هم تاریخ اسلام نشان مىدهد که براى امام و پیشواى مسلمین، در یک شرایط خاصّى (صلح) جایز است و احیاناً لازم و واجب است که قرارداد صلح امضا کند، هم چنان که پیغمبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم رسماً این کار را در موارد مختلف انجام داد؛ هم با اهل کتاب در یک مواقع معیّنى قرارداد صلح امضا کرد و هم حتّى با مشرکین قرارداد صلح امضا کرد، و در مواقعى هم البته مىجنگید...
این مطلب معقول نیست که بگوییم: یک دین یا یک سیستم (هرچه مىخواهید اسمش را بگذارید) اگر قانون جنگ را مجاز مىداند، معنایش این است که (آن را) در تمام شرایط (لازم مىداند) و در هیچ شرایطى صلح و به اصطلاح همزیستى؛ یعنى متارکه جنگ را جایز نمىداند؛ کما اینکه نقطه مقابلش هم غلط است که یک کسى بگوید: اساساً ما دشمن جنگ هستیم به طور کلّى و طرفدار صلح هستیم به طور کلّى. اى بسا جنگها که مقدمه صلح کاملتر است و اى بسا صلحها که زمینه را براى یک جنگ پیروزمندانه، بهتر فراهم مىکند.1
2. سؤال: به نظر مىرسد که امام حسن علیهالسلام در شرایط و وضعیتى قرار گرفت که مجبور شد در آن شرایط صلح کند، ولى امام حسین علیهالسلام حاضر به صلح نشد. آیا شرایط دوره امام حسین علیهالسلام با شرایط زمان امام حسن علیهالسلام تفاوت زیادى داشت که ایشان تن به صلح ندادند؟
جواب: تفاوت خیلى فراوان و زیادى (وجود) دارد. حال من جنبههاى مختلفش را برایتان عرض مىکنم، بعد آقایان خودشان قضاوت کنند.
مسند خلافت
اوّلین تفاوت این است که امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم، گو اینکه تا آن وقت خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمىخواند؛ و به عنوان یک نفر طاغى و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد؛ به عنوان اینکه من خلافت على را قبول ندارم، به این دلیل که على کشندگان عثمان را که خلیفه بر حقّ مسلمین بوده، پناه داده است و حتّى خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است؛ پس على خلیفه بر حقّ مسلمین نیست. معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض ـ و به عنوان یک دسته معترض ـ تحت عنوان مبارزه با حکومتى که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است (قیام کرد). تا آن وقت ادّعاى خلافت هم نمىکرد و مردم نیز او را تحت عنوان امیرالمؤمنین نمىخواندند. همین طور مىگفت که ما یک مردمى هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروى بکنیم.
امام حسن علیهالسلام بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام در مسند خلافت قرار مىگیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر مىشود. به علل خاصّ تاریخى، وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش، که امام حسن علیهالسلام هم وارث آن وضع حکومت بود، از نظر داخلى تدریجاً ضعیفتر مىشود به طورى که نوشتهاند بعد از شهادت امیرالمؤمنین، به فاصله هجده روز ـ که این هجده روز هم عبارت است از مدتى که خبر به سرعت رسیده به شام و بعد معاویه بسیج عمومى و اعلام آمادگى کرده است ـ معاویه حرکت مىکند براى فتح عراق. در اینجا وضع امام حسن یک وضع خاصّى است؛ یعنى خلیفه مسلمین است که یک نیروى طاغى و یاغى علیه او قیام کرده است. کشته شدن امام حسن علیهالسلام در این وضع، یعنى کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز خلافت. مقاومت امام حسن علیهالسلام تا سرحدّ کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظیر مقاومت امام حسین علیهالسلام .
امام حسین وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود.2 اگر کشته مىشد، که کشته هم شد، کشته شدنش افتخارآمیز بود، همین طور که افتخارآمیز هم شد. اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به اینکه اینها صلاحیّت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمى هستند؛ و روى حرف خودش هم آن قدر پافشارى کرد تا کشته شد. این بود که قیامش یک قیام افتخارآمیز و مردانه تلقّى مىشد و تلقّى هم شد.
امام حسن وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین است؛ یعنى کسى است که در مسند خلافت جاى گرفته است. دیگرى معترض به او است. و اگر کشته مىشد، خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود.3
پس اگر امام حسن علیهالسلام مقاومت مىکرد نتیجه نهائیش آن طور که ظواهر تاریخ نشان مىدهد، کشته شدن بود اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت؛ ولى کشته شدن امام حسین علیهالسلام کشته شدن یک نفر معترض بود.4
3. سؤال: اینکه مىفرمایید «اگر امام حسن علیهالسلام قیام مىکرد و کشته مىشد، خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته مىشد» مگر چه تالى فاسدى داشت؟
جواب: (کشته شدن خلیفه مسلمین در مسند خلافت) خودش یک مسألهاى است که حتى امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسى در جاى پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود. ما مىبینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود. چرا؟ فرمود: این احترام مکه است که از میان مىرود. به هر حال مرا مىکشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!
ما مىبینیم امیرالمؤمنین در وقتى که شورشیان در زمان عثمان شورش مىکنند،5 فوق العاده کوشش دارد که خواستههاى آنها انجام شود نه اینکه عثمان کشته شود. (این در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مىکرد، که خودش فرمود: من این قدر از عثمان دفاع کردم که مىترسم گنهکار باشم؛ «خَشیتُ اَنْ اَکُونَ آثِماً».6 ولى چرا از عثمان دفاع مىکرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدى که مىکرد، مىگفت: من مىترسم که تو خلیفه مقتول باشى. این براى عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند. بىاحترامى است به مسند خلافت. این بود که مىگفت: اینها خواستههاى مشروعى دارند، خواستههاى اینها را انجام بده، بگذار اینها برگردند بروند.7
4. سؤال: آیا نمىتوان این عمل على علیهالسلام را چنین تحلیل نمود که شورشیان حرفهاى حق خود را مطرح نکنند و دست خلیفه وقت را بر مظالمش بازتر گردانند؟
جواب: (خیر) امیرالمؤمنین نمىخواست به شورشیان بگوید: کار نداشته باشید، حرفهاى حق خودتان را نگویید، حالا که این سرسختى نشان مىدهد پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید که قهراً دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود. این حرف را هم البتّه نمىزد و نباید هم مىگفت، اما این را هم نمىخواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود، و آخرش هم علىرغم تمایل امیرالمؤمنین (این امر واقع شد).8
5. سؤال: آیا به نظر جنابعالى بىنتیجه بودن جنگ امام حسن علیهالسلام با معاویه مىتواند به عنوان یک تفاوت اصلى مطرح گردد؟
جواب: (بله) تفاوت دومى که در کار بود این بود که درست است که نیروهاى عراق، یعنى نیروهاى کوفه ضعیف شده بود اما این نه بدان معنى است که به کلّى از میان رفته بود، و اگر معاویه همین طور مىآمد یک جا فتح مىکرد، بلاتشبیه آن طور که پیغمبر اکرم مکّه را فتح کرد، به آن سادگى و آسانى؛ با اینکه بسیارى از اصحاب امام حسن علیهالسلام به حضرت خیانت کردند و منافقین زیادى در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجارى پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخى زیادى بود.
یکى از بلاهاى بزرگى که در کوفه پیدا شد، مسأله پیدایش «خوارج» بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بىبند و بار مىداند، آن فتوحات پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافى بشوند، که در نهج البلاغه هست.
مردمى که تعلیم و تربیت ندیدهاند، اسلام را نشناختهاند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند، آمدهاند در جمع مسلمین، تازه از دیگران هم بیشتر ادّعاى مسلمانى مىکنند.
به هرحال، در کوفه یک چند دستگى پیدا شده بود. این جهت را هم، همه اعتراف داریم که دست کسى که پایبند به اصول اخلاق و انسانیّت و دین و ایمان نیست، بازتر است از دست کسى که پایبند این جور چیزهاست.
معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگى درست کرده بود که با پول ساخته بود، جاسوس هایى که مرتّب مىفرستاد به کوفه، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مىکردند و وجدانهاى افراد را مىخریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنىهاى زیاد مىکردند و روحیهها را خراب مىنمودند. اینها همه به جاى خود، در عین حال اگر امام حسن ایستادگى مىکرد، یک لشکر انبوه در مقابل معاویه به وجود مىآورد، لشکرى که شاید حدّاقل سى چهل هزار نفر باشد، و شاید ـ آن طور که در تواریخ نوشتهاند ـ تا صدهزار هم امام حسنمىتوانست لشکر فراهم کند که تا حدّى برابرى کند با لشکر جرّارِ صد و پنجاه هزار نفرى معاویه. نتیجه چه بود؟ در صفّین امیرالمؤمنین که در آن وقت نیروى عراق بهتر و بیشتر هم بود، هجده ماه با معاویه جنگید، بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد، آن نیرنگ قرآن سرنیزه بلند کردن را اجرا کردند.
اگر امام حسن مىجنگید، یک جنگ چند سالهاى میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ مىداد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مىشدند بدون آنکه یک نتیجه نهایى در کار باشد.9
6. سؤال: آیا از تاریخ نمىتوان برداشت نمود که اگر امام حسن علیهالسلام با معاویه به جنگ برمىخاست، احتمال پیروزى ایشان بر معاویه بیشتر باشد؟
جواب: احتمال اینکه (امام حسن علیهالسلام ) بر معاویه پیروز مىشدند، آن طور که شرایط تاریخ نشان مىدهد، نیست و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر، شکست از آنِ امام حسن باشد. این چه افتخارى بود براى امام حسن که بیاید دو سه سال جنگى بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صدهزار نفر کشته بشوند و نتیجه نهائیش یا خستگى دو طرف باشد که بروند سرجاى خودشان و یا مغلوبیّت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت! اما امام حسین یک جمعیّتى دارد که همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخّص مىکند، مىگوید: مىخواهید بروید، بروید؛ من خودم تنها هستم. آنها ایستادگى مىکنند تا کشته مىشوند، یک کشته شدن صد درصد افتخارآمیز.10
7. سؤال: به نظر جنابعالى آیا مسأله «بیعت»، «دعوت» و «امر به معروف و نهى از منکر» که در قیام امام حسین علیهالسلام دخالت داشتند، در زمان امام حسن علیهالسلام نیز وجود داشتند؟
جواب: امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در سایر شرایط نیز خیلى با یکدیگر فرق داشتند. سه عامل اساسى در قیام امام حسین علیهالسلام دخالت داشته است، هرکدام از این عامل را که ما در نظر بگیریم، مىبینیم در زمان امام حسن به شکل دیگر است.
مسأله بیعت
عامل اوّل که سبب قیام امام حسین علیهالسلام شد، این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین علیهالسلام بیعت مىخواست: «خُذِ الحُسَینَ بِالْبَیْعَةِ اَخْذاً شَدیداً لَیْسَ فیهِ رُخْصَةٌ؛ حسین را بگیر براى بیعت، محکم بگیر، هیچ گذشت هم نباید داشته باشى. حتماً باید بیعت کند.» از امام حسین علیهالسلام تقاضاى بیعت مىکردند. از نظر این عامل، امام حسین جوابش فقط این بود: نه، بیعت نمىکنم. و نکرد، جوابش منفى بود.
امام حسن علیهالسلام چطور؟ آیا وقتى که قرار شد با معاویه صلح کند، معاویه از امام حسن تقاضاى بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن؟ (بیعت، یعنى قبول خلافت) نه، بلکه جزء موادّ صلح بود که تقاضاى بیعت نباشد و ظاهراً احدى از مورّخین هم ادّعا نکرده است که امام حسن یا کسى از کسانِ امام حسن علیهالسلام یعنى امام حسین، برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد. ابداً صحبت بیعت در میان نیست.
بنابراین «مسأله بیعت» که یکى از عواملى بود که امام حسین را وادار کرد مقاومت شدید بکند، در جریان کار امام حسن نیست.
مسأله دعوت کوفه
عامل دوم قیام امام حسین، «دعوت کوفه» بود به عنوان یک شهر آماده. مردم کوفه بعد از اینکه بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهاى زمان معاویه را دیدند و مظالم معاویه را تحمّل کردند واقعاً بىتاب شده بودند که حتى مىبینید بعضى11 معتقدند که واقعاً در کوفه یک زمینه صد در صد آمادهاى بود و یک جریان غیر مترقّب، اوضاع را دگرگون کرد.
مردم کوفه هجده هزار نامه مىنویسند براى امام حسین و اعلام آمادگى کامل مىکنند. حال که امام حسین علیهالسلام آمد و مردم کوفه یارى نکردند، البته همه مىگویند: پس زمینه کاملاً آماده نبوده؛ ولى از نظر تاریخى اگر امام حسین به آن نامهها ترتیب اثر نمىداد، مسلّم در مقابل تاریخ محکوم بود، مىگفتند: یک زمینه بسیار مساعدى را از دست داد؛ و حال آنکه در کوفه امام حسن، اوضاع درست برعکس بود. یک کوفه خسته و ناراحتى بود، یک کوفه متفرّق و متشتّتى بود، یک کوفهاى بود که در آن هزار جور اختلاف عقیده پیدا شده بود، کوفهاى بود که ما مىبینیم امیرالمؤمنین در روزهاى آخر خلافتش مکرّر از مردم کوفه و از عدم آمادگىشان شکایت مىکند و همواره مىگوید: «خدایا! مرا از میان این مردم ببر و بر اینها حکومتى مسلّط کن که شایسته آن هستند تا بعد، اینها قدر حکومت مرا بدانند.»12
8. سؤال: اینکه فرمودید «کوفه آماده» آیا منظورتان این است که کوفه آمادگى واقعى داشت؟
جواب: اینکه عرض مىکنم کوفه آماده؛ یعنى بر امام حسین اتمام حجّتى شده بود. نمىخواهم مثل بعضىها بگویم: کوفه یک آمادگى واقعى داشت و امام حسین هم واقعاً روى کوفه حساب مىکرد. نه، اتمام حجّت عجیبى بر امام حسین شد که فرضاً هم زمینه آماده نباشد، او نمىتواند آن اتمام حجّت را نادیده بگیرد.
از نظر امام حسن چطور؟ از نظر امام حسن اتمام حجت، برخلاف شده بود؛ یعنى مردم کوفه نشان داده بودند که ما آمادگى نداریم. آن چنان وضع داخلى کوفه بد بود که امام حسن خودش از بسیارى از مردم کوفه محترز بود و وقتى که بیرون مىآمد ـ حتى وقتى که به نماز مىآمد ـ در زیر لباسهاى خود زره مىپوشید براى اینکه خوارج و دست پروردههاى معاویه زیاد بودند و خطر کشته شدن ایشان وجود داشت، و یک دفعه حضرت در حال نماز بود که به طرفش تیراندازى شد. ولى چون در زیر لباسهایش زره پوشیده بود، تیر کارگر نشد و الاّ امام را در حال نماز با تیر از پا درآورده بودند.
«پس، از نظر دعوت مردم کوفه که بر امام حسین اتمام حجّتى بود ـ و چون اتمام حجّت بود باید ترتیب اثر مىداد ـ در مورد امام حسن، برعکس، اتمام حجّت برخلاف بوده و مردم کوفه تقریباً عدم آمادگىشان را اعلان کرده بودند.»
مسأله امر به معروف و نهى از منکر
عامل سومى که در قیام امام حسین علیهالسلام وجود داشت، «عامل امر به معروف و نهى از منکر» بود؛ یعنى قطع نظر از اینکه از امام حسین بیعت مىخواستند و او حاضر نبود بیعت کند، و قطع نظر از اینکه مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجّتى بر امام حسین شده بود و او براى اینکه پاسخى به آنها داده باشد، آمادگى خودش را اعلام کرد؛ قطع نظر از اینها، مسأله دیگرى وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد، یعنى... مسأله امر به معروف و نهى از منکر. مسأله اینکه معاویه از روزى که به خلافت رسیده است، در مدت این بیست سال هرچه عمل کرده است، برخلاف اسلام عمل کرده است؛ این حاکم، جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم دیدند و مىبینید احکام اسلام را تغییر داده است، بیت المال مسلمین را حیف و میل مىکند، خونهاى محترم را ریخته است، چنین کرده، چنان کرده، حالا هم بزرگترین گناه را مرتکب شده است و آن، اینکه بعد از خودش پسر شرابخوار و قمارباز و سگباز خودش را (به عنوان ولایتعهد) تعیین کرده و به زور سرجاى خودش نشانده است، بر ما لازم است که به اینها اعتراض کنیم، چون پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «مَن رَأى سُلطاناً جائراً مُستَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رسولِ اللّه، یَعملُ فى عِبادِ اللّه بِالاثمِ وَالعُدوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَولٍ، کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ یُدخِلَهُ مُدْخَلَهُ، اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَةَ الشَّیطانِ...»13؛ اگر کسى حاکم ستمگرى را به این وضع و آن وضع و با این نشانىها ببیند و اعتراض نکند به عملش یا گفتهاش، آن چنان مرتکب گناه شده است که سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذّب کند که آن حکمران جائر را معذّب مىکند.
اما در زمان معاویه در اینکه مطلب بالقوه همین طور بود، بحثى نیست. براى خود امام حسن علیهالسلام که مسأله، محلّ تردید نبود که معاویه چه ماهیّتى دارد ولى معاویه در زمان على علیهالسلام معترض بوده است که: من فقط مىخواهم خونخواهى عثمان را بکنم. و حال (در زمان امام حسن) مىگوید: من حاضرم به کتاب خدا و به سنّت پیغمبر و به سیره خلفاى راشدین صد در صد عمل کنم، براى خودم جانشین معیّن نمىکنم. بعد از من خلافت مالِ حسن بن على است و حتى بعد از او مالِ حسین بن على است. یعنى به حقّ آنها اعتراف مىکند، فقط آنها تسلیم امر بکنند. (کلمهاى هم که در مادّه قرارداد بوده، کلمه «تسلیم امر» است)یعنى کار را به من واگذار کنند، همین مقدار؛ امام حسن عجالتاً کنار برود، کار را به من واگذار کند و من به این شرایط عمل مىکنم.
ورقه «سفید امضاء» فرستاد، یعنى کاغذى را زیرش امضا کرد، گفت: هر شرطى که حسن بن على خودش مایل است در اینجا بنویسد، من قبول مىکنم؛ من بیش از این نمىخواهم که من زمامدار باشم و الاّ من به تمام مقرّرات اسلامى صد در صد عمل مىکنم. تا آن وقت هم هنوز صابون اینها به جامه مردم نخورده بود.
حال فرض کنیم الآن ما در مقابل تاریخ این جور قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضائى براى امام حسن فرستاد و چنین تعهّداتى را قبول کرد، گفت: تو برو کنار، مگر تو خلافت را براى چه مىخواهى؟ مگر غیر از عمل کردن به مقرّرات اسلامى است؟ من مجرى منویّات تو هستم، فقط امر دائر است که آن کسى که مىخواهد کتاب و سنّت الهى را اجرا بکند، من باشم یا تو. آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسى که این کار را مىکند، تو باشى مىخواهى چنین جنگ خونینى را به پا بکنى؟! اگر امام حسن علیهالسلام با این شرایط، تسلیم امر نمىکرد، جنگ را ادامه مىداد، دو سه سال مىجنگید، دهها هزار نفر آدم کشته مىشدند، ویرانىها پیدا مىشد و عاقبت امر هم خود امام حسن علیهالسلام کشته مىشد، امروز، «تاریخ» امام حسن را ملامت مىکرد، مىگفت: در یک چنین شرایطى (باید صلح مىکرد) پیغمبر هم در خیلى موارد صلح کرد، آخر یک جا هم آدم باید صلح کند.
(آرى، اگر ما نیز در آن زمان بودیم مىگفتیم:) غیر از این نیست که معاویه مىخواهد خودش حکومت کند، بسیار خوب خودش حکومت کند؛ نه از تو مىخواهد که او را به عنوان خلیفه بپذیرى، نه از تو مىخواهد که او را امیرالمؤمنین بخوانى،14 نه از تو مىخواهد که با او بیعت کنى، و حتى اگر بگویى جان شیعیان در خطر است، امضاء مىکند که تمام شیعیان پدرت على در امن و امان، و روى تمام کینههاى گذشتهاى که با آنها در صفّین دارم، قلم کشیدم؛ از نظر امکانات مالى حاضرم مالیات قسمتى از مملکت را نگیرم و آن را اختصاص بدهم به تو که به این وسیله بتوانى از نظر مالى محتاج ما نباشى و خودت و شیعیان و کسان خودت را آسوده اداره کنى. اگر امام حسن علیهالسلام با این شرایط (صلح را) قبول نمىکرد، امروز در مقابل تاریخ، محکوم بود. قبول کرد، وقتى که قبول کرد، تاریخ آن طرف را محکوم کرد.15
پىنوشتها:
1. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 82 و 83.
2. حالا من کار ندارم که در این جهت تفاوتى هست که امام حسین معترض بر حق بود و امام حسن امام برحق و معترضش معترض باطل؛ وضع را از نظر اجتماعى عرض مىکنم.
3. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 83ـ85.
4. همان، ص 86.
5. که به حق هم شورش کرده بودند؛ یعنى اعتراضهاىشان همه به جا بود. (سنّىها هم اکنون قبول دارند که معترضین به عثمان اعتراضهاىشان به جا بود) و لذا على(ع) در دوره خلافتش هم، اینها را گرامى مىداشت. در میان معترضین و قتله عثمان، افرادى مثل محمد بن ابىبکر و مالک اشتر بودند، و اینها بعدها از خواص و از خصّیصین امیرالمؤمنین شدند، چنانکه قبل از آن هم بودند.
6. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، خطبه 240، ص 269.
7. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 85 و 86.
8. همان، ص 86.
9. همان، ص 86ـ88.
10. همان، ص 88.
11. (مثل نویسنده «شهید جاوید»).
12. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 89 و 90.
13. تاریخ طبرى، ج 7، ص 300.
14. قید کردند که معاویه هیچ گاه توقّع نداشته باشد که امام حسن او را «یا امیرالمؤمنین» خطاب کند.
15. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 90ـ94.