آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

«کریم»، در زبان و فرهنگ اسلامى، نژاد و اصیل1، خوش خوى و خوش روى2، پاکدامن و عفیف،3 جوانمرد و با مروّت، بخشاینده، بلند همّت و بزرگوار، خیرخواه و مهربان، نیکوکار، نیک نفس و نیکونهاد و در یک کلمه، جامع همه ارزشها4 است. و این همه در امام حسن مجتبى علیه‏السلام گرد آمده بود و به حقیقت، دوست و دشمن به او کریم مى‏گفتند.5 و در میان شیعیان و پیروان اهل‏بیت به «کریم اهل‏بیت علیهم‏السلام » شهره است.
او، نژاده بود و کریم الطرفین و داراى پدر و مادر و اجداد و عموهایى شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بیهقى نقل کرده است:
«معاویه روزى نزد جماعتى از اشراف قریش و مردمانى دیگر، گفت:
«اخبرونى بأکرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّةً و خالاً و خالةً و جدّاً و جدّةً؛6 به من خبر دهید کدامین انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دایى، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژاده‏تر و بزرگزاده‏تر است.»
مالک بن عجلان به سوى حسن بن على علیهماالسلام اشاره کرد و گفت: او اکرم و اصیل‏ترین مردم است؛ چه، پدرش على‏بن ابیطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، عمویش جعفر طیّار، عمّه‏اش امّ‏هانى دختر ابوطالب، دایى‏اش قاسم فرزند پیامبر، خاله‏اش زینب دختر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، جدّش رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و جدّه‏اش خدیجه دختر خویلد است.
مردم ساکت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالک کرد و گفت: آیا دوستى بنى‏هاشم تو را به سخن باطل واداشت؟
مالک بن عجلان گفت: چیزى جز حقیقت نگفتم و هرکس خرسندى مردم را با ناخرسندى خدا پى‏جوید، به آرزویش در دنیا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بنى‏هاشم تازه‏ترین شاخه‏اند...، آیا چنین نیست اى معاویه!
گفت: به خدا سوگند! چنین است.7
امام حسن علیه‏السلام کریم الوجه بود و زیبا روى. از جهت منظر، پیکر اخلاق و بزرگوارى به رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شبیه‏تر از او نبود. شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد:
«کان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هیئاة و هدیاً و سؤدداً».8
و نوشته‏اند: امام حسن علیه‏السلام داراى رخساره سفید آمیخته به اندکى سرخى، چشمانى سفید، گونه‏اى هموار؛ محاسنى انبوه، گیسوانى مجعّد و پر، گردنى سیمگون، اندامى متناسب، شانه‏اى عریض، استخوانى درشت، میانى باریک، قدى میانه نه چندان بلند و نه کوتاه، سمیایى نمکین و چهره‏اى در شمار زیباترین چهره‏ها بود. چنان که شاعر سروده:
«هیچ زیبایى و حُسنى به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنکه او را از آن زیبایى بهره‏اى خاص برد.
پیشانى او در زیر طره‏ى گیسویش بدان مى‏مانست که ماه تهامى تاجى از شام تاریک بر سر نهاده است.»9
پاکدامن
امام مجتبى علیه‏السلام زکىّ، پاکدامن، عفیف و پارسا بود. از خشیت خدا، دلش به لرزه مى‏آمد و در درگاه خدا چون ابر بهاران مى‏گریست. گَرد گناه، شرک و پلیدى ساحت قدسش را نیالود. حضرتش از اهل‏بیت نبوت و به نصّ آیه تطهیر10، معصوم، پاک و پاکیزه بود و گناه و خطا از آن خاندان به دور. وى بسان یوسف صدّیق، فرشته خوى بود و فرشته رو، «انّ هذا الاّملک کریم»11
و طبیعى بود که زنان، به تعبیر عبداللّه بن زبیر، از او نشکیبند12 و به جهت پیوند نزدیک او با پیامبر و ملاحت و جمال بى‏مانندش مهرش را در دل بپرورانند.
ولى یوسف خاندان محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، چون ماه کنعان، اندیشه گناه و هوس، ذره‏اى خاطرش را مشغول نکرد و غبارى بر دامن کریمانه‏اش ننشست. روایت شده:
«امام علیه‏السلام در حال نماز بود که زنى زیبا روى بر او وارد شد. حضرت نمازش را کوتاه کرد و گفت: آیا نیازى دارى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چیست؟ زن گفت: برخیز؛ من به دیدار تو آمده‏ام و بى‏شوهرم.
امام گفت: از من دور شو و خود و مرا به آتش مسوزان، و او پاى مى‏فشرد و امام او را با گریه از خود مى‏راند و مى‏گفت: واى بر تو از من دور شو! و گریه امام بالا گرفت. زن چون چنین دید، به گریه درآمد. امام حسین علیه‏السلام وارد شد و چون آن صحنه را دید، گریستن گرفت و هرکس که مى‏آمد، او نیز به گریه درمى‏آمد. زن از خانه برون رفت و مردم نیز خانه را ترک گفتند. امام حسین علیه‏السلام مدتى به خاطر احترام برادر در این باره چیزى نپرسید.
روزى امام حسن علیه‏السلام گریان از خواب برخاست و حسین علیه‏السلام گفت: چرا گریانى؟ فرمود: دوش خوابى دیدم و تا من زنده‏ام، به کسى باز نگو.
حسین علیه‏السلام گفت: باشد. فرمود: یوسف را دیدم و به او مى‏نگریستم. چون زیبائیش را دیدم، گریستم. مرا در میان مردم نگریست و گفت: برادر! پدر و مادرم فدایت، چرا مى‏گریى؟ پس گفتم: یاد آوردم از یوسف و همسر عزیز (مصر) و از آنچه کشیدى از او و ماجراهاى زندان و سوختن دل یعقوبِ پیرمرد؛ از این خاطرات گریه‏ام گرفت و از آن در شگفتم. یوسف گفت: چرا از ماجراى زنى بیابانىِ ابواء شگفت زده نشده‏اى؟!»
«مجتبى، کریم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انسانى خود را امانتى خدایى مى‏شمرد که پاسداشت آن دیگر شرافتها را پاس مى‏دارد. پستى و لئامت و فرومایگى در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّیت و زبونى در خیالش نمى‏گنجید. کرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانیده و دنیا در دیدگانش اندک و پست مى‏نمود و آن را به چیزى نمى‏گرفت. فرزند على علیه‏السلام هماره این سفارش پدر را آویزه جان داشت:
«و اکرم نفسک عن کلّ دنیة و ان ساقتک الى الرغائب فانّک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّا؛13 بزرگوارتر از آن باش که به پستى تن دردهى هرچند که تو را به آنچه خواهى، رساند. زیرا تو نمى‏دانى در برابر آنچه از آبرو و شخصیت در این راه از دست مى‏دهى، چه عوض و بهایى به دست آورى. بنده دیگرى مباش که خدا تو را آزاد آفریده.»
چه هیچ خیر جاى عزّت و کرامت نفس را پر نمى‏کند و زندگى بدون عزّت نفس و آزادگى، مرگ واقعى است. از این رو امام حسن علیه‏السلام کرنش در برابر ستمکاران روزگارش را ننگ و ذلّت مى‏شمرد و مرگ انسانیت:
به او گفته شد: در تو بزرگ بینى است. فرمود: لا، بل فىّ عزّة قال اللّه تعالى: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین»14
نه؛ این عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و براى رسول و مؤمنان.»
ابومحمد، کریم بود و به انسانها به دیده کرامت و بزرگى مى‏نگریست، چه او انسان را موجودى کرامتمند دانست «لقد کرّمنا بنى‏آدم»15 و تلاش مى‏کرد کرامت، بزرگى و عزّت نفس را در آنها تقویت کند و این، رقیب فرعون منشِ او پسر هند بود که با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد مى‏کرد و آنان را کوچک و حقیر مى‏شمرد و براى آنکه مردم از او کورکورانه پیروى کنند، آنان را نخست از خود تهى مى‏ساخت و آنان را در جهالت و پستى نگاه مى‏داشت تا خطرى برایش ایجاد نکنند. و با خُرد کردن شخصیتشان، آنان را به صورت ابزارى براى مقاصد شوم خود درآورده تا برایش بجنگند و کورکورانه موانع را از سر راه سلطه‏اش بردارند. ولى امام حسن علیه‏السلام مردم را بزرگ مى‏شمرد و سعى مى‏کرد بر آگاهى و دانش آنها بیفزاید و آنان را به کرامت نفس و گوهر نفیس انسانیت خود توجه دهد؛ چه معاویه در دامن حرب، ابوسفیان و هند پرورش یافته بود و حسن علیه‏السلام در دامان محمد، على و فاطمه علیهم‏السلام و پیامبر رفتارش با مردم کریمانه بود؛ زیرا چه او با کرامت‏ترین مردم بود: « وکان اکرم الناس»16، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بیشترین ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا مى‏داشت. در مناسبات اجتماعى با مردم بى‏پیرایه و بى‏تکلّف بود، مردم را احترام مى‏کرد و شخصیت مى‏داد. به آنان سلام مى‏کرد و به عیادت مریض مى‏رفت و جنازه را مشایعت مى‏کرد و دعوت بردگان را اجابت مى‏کرد و ذرّه‏اى تکبّر و اشرافیت در وجودش نبود و امام حسن علیه‏السلام افزون بر آن که این مکارم اخلاق را در خردسالى از جدّش دیده بود، بزرگتر که شد، از سیرت پیامبر و پدرش على علیه‏السلام مى‏پرسید. و در موردى حضرت از چگونگى مجلس رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم پرسید. و على علیه‏السلام پاسخ داد:
«پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در مجلسش بهره هرکس را عطا مى‏کرد و چنان با کرامت با مردم برخورد مى‏کرد که هیچ کس گمان نمى‏برد از او گرامى‏تر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حیاء، راستى و امانت بود. در آن قیل و قال نبود. انسانها در مجلس پیامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامى مى‏داشتند و با کوچکتر مهربان بودند... پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هماره خوشرو و خوشخوى و نرم بود و خشن و درشتخو و سبکسر و فحّاش و عیبجو نبود.»17
و کودک، اینها را در خاطر داشت و از سیرت جدّش تجاوز نمى‏کرد. رفتار امام‏مجتبى علیه‏السلام با مردم مهربانانه بود، آنان را کوچک نمى‏شمرد، عزّت نفس و کرامت آنان را پاس مى‏داشت. به کهنسالان مهربان بود، بدون تحقیر و عیبجویى اشتباهشان را گوشزد مى‏کرد. فروتن و مردمدار بود، و دولتمند و تنگدست در نظرش یکسان بود. امام با آنکه هیچ کس در قدر و منزلت به او نرسید، چنان که «در وقت نشستن کسى به احترام او از برابرش عبور نمى‏کرد.»18
و اگر در راه از مرکبش پیاده مى‏شد همگان به او تأسّى مى‏کردند و پیاده در رکابش مى‏رفتند.19 و بزرگى چون: ابن عباس برایش رکاب مى‏گرفت.20 ولى او با فرودستان مهربانانه مى‏نشست. با آنان غذا مى‏خورد. ابن شهرآشوب از کتاب فنون نقل کرده:
«روزى حسن علیه‏السلام بر گروهى مستمند گذشت و آنان پاره‏هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى‏خوردند. چون او را دیدند، گفتند: اى پسر دختر رسول خدا! بیا با ما هم غذا شو. بى‏درنگ از مرکب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متکبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد. بدانان غذا و پوشاک داد.21
صلح براى پاسدارى از کرامت مؤمنان
صلح امام حسن علیه‏السلام با معاویه، براى حراست از کرامت، عزّت و حُرمت خون مؤمنان بود نه تسلیم و سازش و زبون کردن آنان. و به تعبیر رهبر معظّم انقلاب «این صلح، پرشکوه‏ترین نرمش قهرمانانه تاریخ بود.»22 و مایه برکت و صیانت جامعه علوى از نابودى. برخى از دوستان نادان، جاهلانه امام را به خوارنمودن مؤمنان متهم داشتند و سلیمان بن صُرَد که در جریان صلح در کوفه نبود، نزد حسن بن على علیهماالسلام آمد و گفت: «سلام برتو اى خوارکننده مؤمنین!»
و امام پاسخ داد:
«اگر من در امر دنیا سختکوش و براى رسیدن به آن، در تلاش و زحمت مى‏بودم، معاویه کسى نبود که از من نیرومندتر و نستوه‏تر باشد و من نیز جز اینکه اکنون مى‏بینید، رأى و نظرى مى‏داشتم».23
چه، امام به خاطر ترس از مرگ و زندگى دنیا تن به صلح نداد، که او چونان على علیه‏السلام مرد جنگ و رزم بود و در هولناک‏ترین نبردهاى جمل، صفّین و نهروان دوش به دوش پدرش على علیه‏السلام در معرکه فرو مى‏رفت و نبرد مى‏کرد. صلح او به خاطر ترس از نابودى اسلام و جامعه علوى بود؛ زیرا چه سپاهیانش اندک بودند و سستى، نفاق، ناهمگونى و دودسته‏گى آنان را در معرض پاشیدگى قرار داده بود و دشمنش معاویه از هیچ جنایت رویگردان نبود و ریشه کن کردن حزب علوى و یکسره کردن کار را، در سر داشت و از رادمردترین و همگون‏ترین سربازان برخوردار بود. امام علیه‏السلام میان دو خطر قرار داشت: فاجعه شکست همراه با ذلّت و خوارى و یا از دست دادن حکومت. و امام دومى را برگزید و از این رو به سلیمان بن صرد پاسخ داد: «اگر تنها در پى دنیا بودم، معاویه زیرکتر از من نبود. ولى من در پى پاسداشت عزّت، حرمت و خون مسلمانانم. و از این ترسیدم که در روز قیامت هفتاد هزار یا هشتاد هزار انسانِ خون آلود نزد خدا دادخواهى کنند که براى چه خون آنان ریخته شده است».24
چه، در نبرد نابرابر، هم سربازان وفادار و بقیة السیفِ وفاداران على علیه‏السلام کشته خواهند شد و فرجام کار نیز با تسلیم بدون قید و شرط در برابر معاویه، ولید و فسّاق بنى‏امیه و بنى‏مروان رقم خواهد خورد و عزّت، کرامت و شرافت مؤمنان پایمال منافقین خواهد شد. ولى امام به تبعیت از جدّش در ماجراى «صلح حدیبیّه»، شرایطى را براى صلح پیش روى دشمن نهاد که اگر او را پاس مى‏داشت، خون، جان، مال و کرامت شیعیان على علیه‏السلام حفظ مى‏شد و نیروها براى فرصتى دیگر باقى مى‏ماندند. و اگر معاویه آن را مى‏شکست، فتنه‏اى را که در جامعه ایجاد شده بود و معاویه خود را به خلیفه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و کاتب وحى و قرآن و سنّت شهره کرده بود، مى‏شکست و چنین شد. معاویه با زیر پا نهادن شرایط صلح و گفتن این جمله «من براى نماز و روزه با شما نجنگیدم و بدین خاطر به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانى کنم... و اکنون هر عهدى که با کسى بسته‏ام، زیر این دو پاى من است.»25 نقاب اسلام گرایى را از چهره خود برداشت و راه را بر مبارزه خونین و افتخارآفرین کربلا باز کرد:
«ماجراى حسین علیه‏السلام در کربلا به سال 61 هجرى، قوى‏ترین تیرى بود که امام حسن علیه‏السلام در کمان نهاده و به دست برادرش حسین علیه‏السلام سپرد تا دشمن مشترک خود، برادر و پدرش را آماج آن بسازد. امام حسن علیه‏السلام پس از گذشت مدتى کمتر از یک قرن، در چهره حریف فاتح و غالبى نمودار شد که رقیب خود را در تاریخ شکست داده است. گامهایى موفق، سیاستى متصائد و پیشتاز، در عین آرامش و فروتنى و استتار و در زیر پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها و راستى. مگر عظمت جز این، چیز دیگرى است؟»26
گذشت و بردبارى
انسان کریم، بردبار و حلیم است، و امام مجتبى علیه‏السلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر کژ اندیشان و معاندانى چون فسّاق بنى امیه چونان کوه مى‏ایستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمى‏کرد و خطرهاى راه را به جان مى‏خرید. حضرت ملحق کردن زیاد بن ابیه زنازاده را توسط معاویه به پدرش ابوسفیان، نپذیرفت و از شمشیر خونریز زیاد، هراسى به دل راه نداد:
«سعید بن ابى سرح از شیعیان على علیه‏السلام بود. چون زیاد به کوفه آمد، وى را طلب کرد و او را ترساند. سعید به امام حسن علیه‏السلام پناه آورد. زیاد برادران، فرزندان و همسرش را زندانى کرد، اموالش را مصادره و خانه‏اش را خراب کرد. امام نامه‏اى به زیاد نوشت و خواستار آزادى زندانیان خاندان سعید و ردّ اموال و بناى خانه‏اش گردید و زیاد، پاسخى تند و تهدیدآمیز به امام داد و چون نامه زیاد به امام رسید، در نامه دوم به او نوشت:
«من الحسن بن فاطمة الى زیاد بن سمیّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زیاد فرزند سمیه! اما بعد، همانا رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعى) است و سهمِ زناکار سنگ است.»
ماجراى مناظره امام حسن و پاسخهاى دندان شکن حضرت به عمرو بن عاص و ولید بن عقبه و عتبة بن ابى سفیان و مغیرة بن شعبه، مشهور است.28 ولى حضرت در برابر خطاى نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، که روى از تعصّب کور و جهالت نادانان به او رسیده بود، مهربانانه و کریمانه در مى‏گذشت و این آیه فرا روى او بود:
«... والذین لایشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن... کسانى هستند که شهادت به باطل نمى‏دهند. و هنگامى که با لغو و بیهودگى رو به رو مى‏شوند، بزرگوارانه از آن مى‏گذرند.
ماجراى برخورد امام حسن علیه‏السلام با پیرمرد شامى ـ که تحت تأثیر تبلیغات گمراه کننده بنى‏امیه علیه بنى‏هاشم، به امام حسن علیه‏السلام دشنام مى‏داد ـ نمونه‏اى از بردبارى حضرت و براى ما در بردارنده درسهاى بزرگ است. مبرّد در کامل از مردى از اهل شام نقل کرده است:
«وارد مدینه شدم، دیدم مردى سوار استرى است که در نیکوروئى و آرامش و لباس و مرکب، از او بهتر نبود. دلم به سوى او متوجه شد. از دیگران در باره‏اش پرسیدم. به من گفته شد: این، حسن بن على بن ابى‏طالب علیهم‏السلام است. سینه‏ام از بغض و حسد على آکنده شد که چنین فرزندى دارد. به سوى او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابى‏طالب هستى؟ گفت: من فرزندِ فرزند اویم.
پس به او و پدرش دشنام‏ها دادم. چون سخنم به پایان رسید، گفت: گمان مى‏برم غریبى؟
گفتم: آرى.
گفت: به نزد ما بیا. اگر نیازمند منزل هستى، به تو جا مى‏دهیم و اگر محتاج باشى، کمکت مى‏کنیم و اگر مشکلى دارى، آن را مى‏گشائیم.
از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روى زمین کسى محبوب‏تر از او نزد من نبود.»30
امام، مالک نفس خود بود و خوشنودى و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم درونى خود غلبه مى‏کرد و با کرامت با حوادث و ماجراها برخورد مى‏کرد:
«انه سئل عن الحلم، فقال: هو کظم الغیظ و ملک النفس؛31 از امام از معناى حلم پرسیدند، فرمود: بردبارى، فرو بردن خشم است و حکومت برنفس.»
گذشت کریمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود که دشمنان نیز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حکم در نبرد جمل اسیر شد و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از او نزد امیرمؤمنان علیه‏السلام شفاعت کردند و حضرت او را رها کرد.32
مروان که به پیمان شکنى معروف بود، دست از دشمنى برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن علیه‏السلام بر فراز منبر در حضور امام به على علیه‏السلام بدگویى مى‏کرد و کریم اهل‏بیت براى پاسداشت آرامش و پیشگیرى از درگیرى، سکوت کرده و خشم خود را فرو مى‏برد.
سیوطى گزارش کرده است: «پس از مرگ حسن بن على علیهماالسلام مروان در تشییع جنازه امام مى‏گریست. حسین علیه‏السلام به او گفت: آیا بر او مى‏گریى؟ و تو دل او را خون کردى و چه بسیار جرعه‏هاى غصه و اندوه به او چشاندى! مروان گفت: من این کارها را نسبت به کسى مى‏کردم که از این کوه بردبارتر بود.»33
و توصیه امام حسن علیه‏السلام به امام حسین علیه‏السلام در باره گذشت از همسرش جعده، که او را به نقشه معاویه زهر داده بود، عالى‏ترین نمونه کرامت و گذشت حضرت مى‏باشد.34
او مى‏فرمود که سخى، ایمان به روز واپسین دارد و از داده‏هاى خداوند براى خود در آنجا ذخیره مى‏سازد؛ ولى بخیل، چون باور به سراى واپسین ندارد، عطایاى خود را تلف مى‏شمارد:
«و سئل عن البخل، فقال: هو ان یرى الرجل ما انفقه تلفا و ما امسکه شرفاً؛35 از معناى بخل پرسیدند، حضرت فرمود: بخل آن است که مرد انفاق خود را تلف و تباهى بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارایى.»
به امام مجتبى علیه‏السلام گفته شد: چرا شما هرگز نیازمند را نا امید نمى‏کنید گرچه سوار بر شتر باشید؟
فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدایم و مى‏خواهم خداوند مرا محروم نکند و شرم دارم که با چنین امیدوارى، سائلان را ناامید کنم. خداوندى که به من نعمت سرشار عنایت مى‏کند و دوست دارد که من هم بى‏دریغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دریغ دارم، او نیز عنایتش را از من کوتاه کند.
آن گاه امام حسن علیه‏السلام این شعر را خواند:
اذا ما اتانى سائل قلت مرحباً     بمن فضله فرض علىّ معجّل
و من فضله فضل على کل فاضل     و افضل ایام الفتى حین یُساُلُ36
بر او بر من واجب است و از آن جهت که او سبب برکت بر من شده، بر من برترى دارد. و نیکوترین روزهاى جوانمردان روزى است که از آنان کمک بطلند.
مورّخان از سخاوتهاى امام، داستانها گفته‏اند و دوست و دشمن از عطایاى حضرت خاطره‏ها نوشته‏اند و این دهشها نام امام را به «کریم اهل‏بیت علیهم‏السلام » شهره کرده است. از جمله، مدائنى روایت کرده است:
«حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حجّ مى‏رفتند. توشه و پول آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه‏اى رسیدند که پیر زنى در آن زندگى مى‏کرد. از او آب طلبیدند. گفت: این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غدا خواستند. گفت: همین گوسفند را داریم؛ بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند. سپس همان جا خوابیدند. هنگام رفتن، به پیر زن گفتند: ما از قریشیم، به حجّ مى‏رویم. چون بازگشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى‏کشى؛ آنگاه مى‏گویى از قریش بودند!
روزگارى گذشت و کار بر پیر زن سخت شد. از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على علیهماالسلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا مى‏شناسى؟ گفت: نه. گفت: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزارگوسفند و هزار دینار به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسین بن على علیهماالسلام فرستاد؛ آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد؛ او نیز عطایى همانند آنان به او داد».37
«روزى غلام سیاهى را دید که گرده نانى در پیش نهاده، یک لقمه مى‏خورد و یک لقمه به سگى که آنجاست، مى‏دهد. از او پرسید: چه چیز تو را به اینکار وا مى‏دارد؟ گفت: شرم مى‏کنم که خودم بخورم و به او ندهم. حسن علیه‏السلام به او فرمود: از اینجا حرکت نکن تا من برگردم...
و خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید؛ باغى را هم که در آن زندگى مى‏کرد، خریده، سپس غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید».38
پاسداشت مرزهاى سخاوت
سخاوت و دهشهاى امام در مرز قرآن و سنّت انجام مى‏گرفت و از آن تجاوز نمى‏کرد. در روزگار خلافت و یا سرپرستى صدقات امیرمؤمنان علیه‏السلام ، درآمد آن را برابر قانون و شرایط ویژه خود، با حساب و کتاب به صاحبان آن رد مى‏کرد.
بخششهاى امام در دوره مدینه، از دارائیهاى شخصى خویش نیز جهت کسب خرسندى خداوند بود.
چند ویژگى از بخششهاى امام
1. دهشهاى امام براى خدا بود. بى مزد و منّت مى‏بخشید. بخشش خود را هیچگاه به یاد نمى‏آورد و انتظار سپاس و تشکر نیز از گیرندگان نداشت. خدا محورى، اساس و کارهاى نیک او بود. از این رو گفته‏اند: «او سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و در دو نوبت براى خدا از تمام اموالش گذشت.»39
2. امام به کرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروى مردم را بیش از داده‏هاى خود مى‏شمرد. درماندگان را صاحب اصلى آن مى‏دانست و کرم و بخشش پیش از پرسش، معنى مى‏کرد:
«والکرم العطیة قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فى المحل؛40 کرم، عبارت است از بخشش پیش از پرسیدن، نیکى از روى میل و اطعام به جا.»
امام چه بسیار پیش از پرسشِ نیازمند مى‏بخشید و یا به نیازمند مى‏گفت که حاجت خود را بنویسد. و یا در هراس از شرمندگى نیازمند، از او روى پنهان مى‏ساخت. بیهقى در المحاسن روایت کرده:
«مردى حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نیاز خود را بنویس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواسته‏اش به او بخشید. یکى از حاضرین گفت: این نامه او چقدر پربرکت بود اى پسر رسول خدا! فرمود: برکت آن براى ما بیشتر بود. زیرا ما را از اهل نیکى ساخت. مگر نمى‏دانى که «نیکى» آن است که بى‏خواهش به کسى چیزى دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهاى ناچیزى است در برابر آبروى او. شاید پرسنده شبى را با اضطراب و میان بیم و امید به سر برده و نمى‏دانسته که آیا در برابر بیان حاجتش دست ردّ به سینه او خواهى زد یا شادىِ پذیرش به او خواهى بخشید و اکنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواسته‏اش به او ببخشى، در برابر آبرویى که نزد تو ریخته، بهاى اندکى به او داده‏اى».41
«عربى نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخیره داریم، به او بدهید. بیست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادى که حاجتم را بگویم و مدیحه‏اى در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعارى انشاء کرد بدین مضمون:
بیم فرو ریختن آبروى آن کس که از ما چیزى طلب مى‏کند، ما را وا مى‏دارد که پیش از خواهش او بدو ببخشیم».42
«مردى نزد امام حسن علیه‏السلام اظهار فقر و پریشانى کرد و در این باره شعرى سرود. امام حسن علیه‏السلام خزانه‏دار خویش را طلبید و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟
گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده و من از او خجالت مى‏کشم. خازن گفت: دیگر چیزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: آن را به فقیر بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران مى‏کند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبید و از او عذر خواهى نمود و فرمود: ما حقّ تو را ندادیم. و لکن به قدر آنچه بود، دادیم. و حضرت شعرهایى را در پاسخ سروده‏هاى مرد فرمود.43
3. دخل و خرج امام روى برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذیر در کار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادى ورود درآمد خویش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.
«ابوهاشم قتاد گوید: من از بصره براى حسن علیه‏السلام کالا مى‏آوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مى‏کرد. و چه بسا من از مجلس بر نمى‏خواستم که همه را مى‏بخشید و مى‏فرمود که پدرم به من گفت که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛44 فریب خورده (در معامله) نه ستایش مى‏شود و نه اجر مى‏برد.»
بخششهاى امام مصداق «انفاق» بود و انفاق یعنى پرکردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هدایاى او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعى تعلّق مى‏گرفت. از این امام در جواب پرسش از مفهوم کردم. بخشش و اطعام به جا را کرم شمرد: «والکرم... والاطعام فى المحل».
سیره عملى امام، گواه این نکته است:
«روزى مردى از امام حسن علیه‏السلام درخواست کمک کرد. حضرت به او گفت:
«ان المسألة لاتصلح الاّ فى عزم فادح او فقر موقع او حمالة مقطعة؛ ابراز نیاز و درخواست کمک جز در سه مورد شایسته نیست: فقرى که آدمى را زمینگیر کند، فشار وحشتناک و شکننده و بدهى سنگین و ناگوار (مانند دید).»
مرد گفت: سؤالم به خاطر یکى از این سه موضوع است.
امام صد دینار به او بخشید. مرد نیاز را نزد حسین علیه‏السلام برد و امام پس از کاوش از علت درخواست کمک، به او 99 دینار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست کمک کرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دینار داد.
مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسین رفتم. ماجرا را بازگو کرد.
عبداللّه گفت: واى برتو! مرا با آن دو مقایسه مى‏کنى؟ آنان چهره‏هاى درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».45
در مورد دیگر نیز امام حسن علیه‏السلام پس از کاوش از انگیزه تقاضاى نیازمند، به او پنجاه دینار بخشید.46
اداى دین آبرومندان، یکى از موارد احسان امام بود. بیهقى نوشته است:
«حسن بن على علیهماالسلام یکى از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامة بن زید (صحابى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ) نزد او آمد.
اسامه مى‏گفت: واى بر رنجها و اندوه من!
امام گفت: پسر عمو! چه چیز دل تو را به درد آورده است؟
گفت: پسر پیامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهى براى اداى آن نیست.
حضرت گفت: اداى دین تو، بر عهده من.
اسامه گفت: خداوند تو را در مسئولیت خود کمک کند. خداوند مى‏داند رسالت و نبوّت خود را در کجا قرار دهد».47
4. اگر در نزد امام چیزى نبود که به نیازمند بپردازد، با زبانى خوش و کریمانه، او را خوشنود مى‏ساخت و ظریفانه، آبروى او را نگه‏مى‏داشت. او رفتار جدّش با نیازمندان را از نزدیک دیده بود و آن را براى مردم باز مى‏گفت:
« کان رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم اذا سأله احد حاجة لم یردّه الا بها و یمیسود من القول؛48 پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هماره وقتى کسى از او حاجتى مى‏خواست، کمک خود را با گفتار خوش همراه مى‏کرد.»
و امام حسن علیه‏السلام نیز با نیازمندان رویه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را مى‏پیمود.
«مردى از امام چیزى درخواست کرد که در توانایى حضرت نبود. به او گفت: اگر توان اداى خواسته تو را داشتیم، بهره و سود ما بیشتر از تو بود و مى‏بایست از تو تشکر مى‏کردیم. پس اینک که از تشکر و سپاس از تو محروم شدیم، ما را از عذرى که برایمان در نظر مى‏گیرى، محروم مکن».49
پى‏نوشت‏ها:
1. النهایة فى غریب الحدیث، ابن اثیر، ج 4، ص 168.
2. مجمع البیان، ابوعلى طبرسى، ج 4، جزء 12، ص 54، دارمکتبة‏الحیاة.
3. النهایة، ج 4، ص 168؛ المعجم الوسیط، ج 1، ص 785؛ مهذب الاسماء، محمود سجزى، ج 1، ص 280.
4. لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 18312، دانشگاه تهران.
5. النهایة، ج 4، ص 167؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 226، دارصادر. حدیث (مکارم الاخلاق عشر).
6. بحارالانوار، ج 43، ص 344؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 226.
7. الامام المجتبى، ابومحمدالحسن بن على(ع)، عن کتب اهل السنّه، حسن مصطفوى، ص 18، چاپ علمیه، قم.
8. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 5؛ مجموعه آثار شیخ مفید، ج 11، کنگره هزاره شیخ.
9. کشف الغمه، علامه ابى‏الحسن اربلى، ج 2، ص 174؛ صلح امام حسن(ع)، شیخ راضى آل یاسین، ترجمه سید على‏خامنه‏اى، ص 39، مؤسسه انتشاراتى آسیا.
10. احزاب/ 33. 11. یوسف / 31.
12. البدایة و النهایة، ابن اثیر، ج 8، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 43، ص 340.
14. نهج البلاغه، نامه 31.
15. کشف الغمه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 200. 16. اسراء / 70.
17. سیره ابن کثیر، ج 2، ص 612.
18. معانى الاخبار، شیخ صدوق، ص 82، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
19. مناقب آل ابى‏طالب، ابن شهرآشوب، ج4،ص10.
20. صلح امام حسن(ع)، ص 41.
21. بحارالانوار، ج 43، ص 319.
22. فى رحاب ائمه اهل‏البیت(ع)، علامه سید محسن امین، ج 1، ص 9، دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.
23. صلح امام حسن(ع)، پرشکوه‏ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه سید على خامنه‏اى.
24. حیاة الامام الحسن بن على(ع)، باقرشریف القرشى، ج 2، ص 270، دارالبلاغه.
25. الارشاد، ج 2، ص 14؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 4، ص 16، دارالفکر (4 جلدى).
26. صلح امام حسن(ع)، ص 403.
27. فى رحاب ائمه اهل‏البیت(ع)، ج 1، ص 28.
28. تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 182.
29. فرقان / 73.
30. کامل، المبرّد، ج 1، ص 235.
31. حیاة‏الامام الحسن بن على(ع)، ج 1، ص 319.
32. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 73.
33. تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطى، ص 73؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفکر.
34. حیاة‏الامام الحسن بن على(ع)، ج 2، ص 473.
35. کشف الغمه، ج 2، ص 201.
36. حقایق پنهان، احمد زمانى، ص 419، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
37. فى رحاب ائمه اهل‏البیت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.
38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 214، مطبعه روضة‏الشام، (7 جلدى)؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، ج 6، ص 34، دارالکتب العلمیه.
39 و 40. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 226، دار صادر، افست مؤسسه نشر اهل‏بیت(ع)، قم.
41. الامام المجتبى(ع)، ص 88، به نقل از المحاسن، بیهقى، ص 55، بیروت.
42. بحارالانوار، ج 43، ص 341، به نقل از مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 16.
43. منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، ج 1، ص 272 با (تلخیص)، جاویدان.
44. الامام المجتبى(ع)، ص 242، به نقل از تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 214.
45. عیون الاخبار، ابن قتیبه دینورى، ج 3، ص 141، دارالکتاب العربى.
46. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
47. الامام المجتبى(ع)، ص 88.
48. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 227.
49. الامام المجتبى(ع)، ص 248.

تبلیغات