پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ
آرشیو
چکیده
متن
شایان توجه است که این نوشتار اقتباس و تلخیصى از کتاب «صلح امام حسن علیهالسلام » تألیف شیخ راضى آل یاسین و ترجمه مقام معظّم رهبرى (مدّ ظلّه العالى) مىباشد.
پیش گفتار
پژوهش درباره زندگى معصومان علیهمالسلام ضرورى است؛ زیرا اقیانوس بىکران فضایل و معارف آنان مناسبترین الگو براى همگان، به ویژه مسلمانان است. «الگوپذیرى و قهرمانگرایى» در وجود انسان نهادینه شده و همه مردم همواره دنبال سمبلها هستند. بىتردید رهبران الهى و امامان علیهمالسلام به عنوان تندیس همه خوبىها، قهرمانان موفق براى چگونه بودن، چگونه زیستن و چگونه مردن هستند. همه ابعاد شخصیّت معصومان علیهمالسلام بایسته پژوهش است؛ ولى برخى از فرازهاى زندگى آنان، از ویژگى برخوردار است؛ از این رو صاحبان اندیشه، نخبگان و نظریه پردازان، بیشتر همان ویژگى را مورد تحلیل قرار مىدهند.
یکى از موضوعات شایان پژوهش، صلح قهرمانانه امام حسن علیهالسلام با معاویه است که این بخش از زندگى او، مورد توجه فرهیختگان قرار گرفته است. شمارى، صلح امام حسن علیهالسلام را ستوده و او را قهرمان صلح و زندگى مسالمتآمیز خواندهاند و برخى دیگر بر صلح آن حضرت خُرده گرفتهاند.
در این نوشتار کوشش مىشود صلح امام حسن علیهالسلام را شبهه زدایى نموده و اثبات نماید که امام با شناخت از شرایط زمان و با بهرهگیرى از سیاست و استراتژى معقول و منطقى، «پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ» را به ارمغان آورده است. از این رو، صلح او الگوى خوبى براى همه مصلحان و صلح جویان جهان است.
این نوشتار در چند محور مورد تحلیل قرار مىگیرد:
الف) شبهه شناسى
شمارى، این شبهه را مطرح کردهاند که: چرا امام حسن علیهالسلام صلح کرد؟ آیا صلح امام با معاویه با روحیه شجاعت و شهامت خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم همسویى دارد؟
برخى دیگر، صلح امام حسن علیهالسلام را با قیام امام حسین علیهالسلام مقایسه نموده، گفتهاند: چرا امام حسن علیهالسلام صلح کرد و امام حسین علیهالسلام قیام نمود؟ آیا بهتر نبود که امام حسن علیهالسلام نیز مانند امام حسین علیهالسلام قیام مىکرد؟
برخى دیگر، این شبهه را مطرح کردهاند که: اصولاً واگذارى حکومت از سوى امام حسن علیهالسلام ـ که بر مسند قدرت قرار داشت ـ به معاویه، سبب ذلّت مسلمانان و انحراف رهبرى از مسیر اصلى شده است!
عدهاى دیگر گفتهاند: اصولاً امام حسن علیهالسلام روحیه سازش داشته و همین روحیه، سبب صلح او شده است.
در خصوص یکى از شبهههاى فوق و جواب آن، شیخ راضى آل یاسین مىنویسد:
«بسیارى از مردم معتقدند که روح مناعت هاشمى، که همواره چون عقاب بلند پرواز، قلههاى مرتفع را به زیر پردارد، با رفتار امام حسین علیهالسلام متناسبتر است تا رفتار امام حسن علیهالسلام . و این، یک نگرش ابتدایى و سطحى و دور از عمق و دقّت است؛ زیرا حسن علیهالسلام نیز در دیگر موقعیتها و صحنههاى زندگىاش، همان هاشمى شکوهمند و بلند پرواز بود که در افتخارات همراه و همطراز پدر و برادر خود محسوب مىشد و این هرسه، نمونه کامل و مثال عالى مصلحان تاریخ بودند. هریک از ایشان جهاد و رسالتى مخصوص خود داشت که از اعماق شرایط موجود و اوضاع و احوال او سرچشمه مىگرفت. نوشیدن جام شهادت، در موقعیت امام حسین علیهالسلام و حفظ سرمایه زندگى به وسیله صلح، در موقعیت امام حسن علیهالسلام به عنوان دو نقشه براى حفظ مکتب... بودند.»1
ب) نقش زمان و مکان در سنّت معصومان علیهمالسلام
یکى از پرسشهاى مهم این است که: چرا معصومان علیهمالسلام در فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى خود، سیاست ثابتى نداشتند؟ اصولاً تعیین خطّ مشىها و سیاستهاى آنان، برچه اساس و چه معیارهایى بوده است؟
در جواب باید گفت: شرایط و تحوّلات جامعه، نقش بنیادینى در شکلگیرى سیاست آنان دارد. آنان رهبران مردم بودند که با شناخت شرایط زمان به رهبرى آنان مىپرداختند. طبیعى است که شرایط زمان و مکان یک معصوم، با شرایط معصوم دیگر، متفاوت است و حتى در عصر یک معصوم نیز ممکن است شرایط تفاوت پیدا کرده و همین تفاوت سبب تغییر استراتژى شود.
از سوى دیگر، اهداف اصلى معصومان حفظ و اجراى قوانین الهى2 و رعایت مصالح عمومى است که این عناصر با بهرهگیرى از اهرم صلح، قیام، سکوت و... تأمین مىشود. پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم با مشرکان و یهودیان مىجنگد و در شرایطى دیگر با مشرکان صلح مىکند که به عنوان «صلح حدیبیه» شهرت یافته است.3 امام على علیهالسلام 25 سال در برابر خلفا سکوت مىکند، که از آن به عنوان «خار در چشم و استخوان درگلو» یاد کرده است.4
بىتردید، سکوت على علیهالسلام بدان معنا نیست که او خلفا را شایسته رهبرى مىدانست؛ بلکه به خاطر رعایت مصالح عمومى و حفظ دین سکوت کرد؛ چنانچه آن حضرت فرمود:
«فامسکت بیدى حتى رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم فخشیت ان لم انصر الاسلام و أهله أن ارى فیه ثلماً او هدماً تکون المصیبة به اعظم من فوت ولایتکم انّما هی متاع ایّام قلائل...»5؛ دست نگه داشتم، تا اینکه دیدم گروهى از اسلام برگشتند، (مرتد شدند) و مردم را به محو دین محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم دعوت مىکنند، ترسیدم که اگر در این لحظات حساس، اسلام و مسلمانان را یارى نکنم، خرابى و یا شکافى در اسلام ببینم که مصیبت آن بر من، از مصیبت از دست رفتن چند روز خلافت بیشتر است.»
سکوت امام على علیهالسلام نوعى صلح بود که بر آن حضرت تحمیل شد. شهید مطهرى مىنویسد:
«... ما مىبینیم امیرالمؤمنین علیهالسلام در یک جا مىجنگد، در جاى دیگر نمىجنگد. بعد از پیامبر اسلام، مسأله خلافت پیش مىآید و خلافت را دیگران مىگیرند، على علیهالسلام در آنجا نمىجنگد... بیست و پنج سال مىگذرد و در تمام این بیست و پنج سال، على علیهالسلام یک مرد به اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است...»6.
على علیهالسلام در مقطع زمانى دیگر با معاویه مىجنگد، ولى «حکمیت» را مىپذیرد که نوعى صلح اجبارى است.
در اینجا اگر این سؤال مطرح شود که: آیا در اسلام اصل، جهاد است یا صلح؟ باید گفت: در اسلام اصل، نه صلح است و نه جنگ. بلکه این دو عنصر، تابع تأمین اهداف و شرایط است، از این روست که در اسلام هم به «جهاد» سفارش شده است7 و هم به «صلح».8 صلح با توجه به شرایط زمان صورت مىگیرد و جهاد نیز براساس شرایط زمان و مصالح عمومى به وجود مىآید. یک رهبر موفق و سیاستمدار آن است که در شرایط جنگ، جنگ و در شرایط صلح، صلح نماید. استاد شهید مطهرى مىنویسد:
«اسلام نه صلح را به یک معنا و اصل ثابت مىپذیرد که در همه شرایط باید صلح و ترک مخاصمه حاکم باشد و نه در همه شرایط جنگ را مىپذیرد و مىگوید: همه جا جنگ. جنگ و صلح در همه جا تابع شرایط است؛ یعنى آن اثرى است که از آن گرفته مىشود....»9
در اینجا اگر این پرسش مطرح شود: آیا اگر امام حسن علیهالسلام در شرایط امام حسین علیهالسلام قرار مىگرفت، قیام مىکرد، و یا اگر امام حسین علیهالسلام در شرایط امام حسن علیهالسلام قرار مىگرفت، صلح مىکرد؟ شهید مطهرى در جواب مىنویسد:
«... واقعاً اگر امام حسن علیهالسلام به جاى امام حسین علیهالسلام بود، کار امام حسین علیهالسلام را مىکرد و اگر امام حسین علیهالسلام هم به جاى امام حسن علیهالسلام بود، کار امام حسن علیهالسلام را مىکرد...»10
ج) علل صلح
با توجه به مطالب فوق باید گفت: زمان و مکان، نقش بنیادى در تعیین خطّ مشىهاى سیاسى و اجتماعى معصومان علیهمالسلام داشته است. صلح امام حسن علیهالسلام با بهرهگیرى از شرایط زمان به وجود آمده است. از این رو صلح او معقولترین و خردمندانهترین راهکارى بود که از سوى آن امام همام شکل گرفته است. براى توضیح بیشتر، ضرورى است که به برخى از علل صلح امام حسن علیهالسلام اشاره شود.
پدیدههاى سیاسى و اجتماعى، مانند پدیدههاى طبیعى، بر اساس علل و عوامل به وجود مىآیند. همان گونه که براى رشد یک درخت، نیاز به آب، هوا، خاک و... است، براى شکلگیرى پدیدههاى سیاسى مانند قیامها و صلحها هم نیاز به علت و یا علت هاست.
صلح امام حسن علیهالسلام نیز از این قاعده جدا نبوده و شکلگیرى آن نیاز به علل دارد؛ به نظر مىرسد عناصر زیر، علل شکلگیرى آن باشند:
1. تکلیفگرایى
شمارى بر این باورند که علت اصلى صلح امام حسن علیهالسلام انجام وظیفه است؛ زیرا امامان معصوم علیهمالسلام هر کدام وظیفه خاصّ داشتهاند که از سوى خداوند تعیین شده است، و آنان با توجه به شرایط زمان، آن را انجام مىدادند. مرحوم کلینى در اصول کافى، در باب «إن الائمّة علیهمالسلام لم یفعلوا شیئاً الاّ بعهد من اللّه و امر منه لایتجاوزونه» به سند خود از معاذ بن کثیر، از امام صادق علیهالسلام روایت کرده که فرمود: «به راستى که وصیّت به صورت کتابى از آسمان بر محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم نازل گردید و نامه مهر شدهاى جز وصیّت بر آن حضرت نازل نشد. و جبرئیل عرض کرد: اى محمد! این است وصیّت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: اى جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا، از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستى وصیّت مهرهایى بود، پس على علیهالسلام مهر اول را گشود و هرچه در آن بود، بر طبق آن عمل کرد؛ سپس حسن علیهالسلام مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد و چون حسن علیهالسلام از دنیا رفت، حسین علیهالسلام مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن و کشته شدن در آن بود...»11
اگر علت صلح امام حسن علیهالسلام تکلیفگرایى باشد، اشکال و شبههاى بر صلح امام علیهالسلام نیست؛ زیرا او تکلیف خویش را انجام داده است. اشکال بر صلح امام حسن علیهالسلام ناشى از آن است که علت صلح و فلسفه آن دقیقا روشن نیست، و برخى آن را درک نمىکنند. از سوى دیگر حوزه فرهنگ شیعه، امامان علیهمالسلام معصوم بوده و حجت خدا بر مردم هستند؛ از این رو رفتار و گفتار آنان حجت است. بر این اساس صلح، از سوى حجت خدا به وجود آمده است، گر چه علت فلسفه آن را دیگران ندانند؛ چنان که خود حضرت امام حسن علیهالسلام بدان اشاره کرده است. شیخ صدوق به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرد که گفت:
« وقتى به نزد امام حسن علیهالسلام رفت و به آن حضرت عرض کرد: اى فرزند رسول خدا! چرا با اینکه مىدانستى حق با شماست، با معاویه گمراه و ستمگر صلح کردى؟! امام فرمود: اى اباسعید! آیا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نیستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم، چه قیام کنم و چه نکنم. اى اباسعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحهاى است که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم با بنى ضمره.. و مردم مکه کرد؛ آنان کافر بودند به تنزیل (ظاهر صریح آیات)، معاویه و اصحاب او کافرند، به تأویل (باطن آیات قرآن)؛ اى اباسعید! وقتى من از جانب خداى متعال امام هستم، نمىتوان مرا در کارى که کردهام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه کرد؛ اگر چه سرّ کارى که کردهام، براى دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر علیهالسلام را ندیدى که وقتى آن کشتى را سوراخ کرد و آن پسر را کشت و آن دیوار را بر پا داشت، کار او مورد اعتراض موسى علیهالسلام قرار گرفت؟ چون سرّ آن را نمىدانست؛ تا وقتى که علت آن را به او گفت، راضى شد. و همین گونه است کار من که شما به خاطر این که سرّ کار ما را نمىدانید، مرا هدف اعتراض قرار دادهاید...»12.
همچنین آن حضرت فرمود: «تکلیف انسان بر اساس اوامر الهى هر روز به گونهاى است و باید آن را انجام داد...»13.
واقعیّت آن است که برخى از مسائل را عقل درک نمىکند؛ از این رو نمىتوان آن را تخطئه کرد و باید از وحى بهره گرفت. به قول مولوى که گفته است:
روح وحیى را مناسبهاست نیز در نیابد عقل کآن آمد عزیز
گه جنون بیند، گهى حیران شود زآنک موقوفست تا او آن شود
چون مناسبهاى افعال خَضِر عقل موسى بود، در دیدش کدر
نا مناسب مىنمود، افعال او پیش موسى، چون نبودش حال او
عقل موسى چون شود در غیب بند عقل موشى خود کیست اى ارجمند؟14
2. حفظ دین
در فرهنگ امامان علیهمالسلام حفظ دین و احیاى معارف اهلبیت علیهمالسلام محورىترین عنصر است. تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها در راستاى حفظ اسلام و احیاى سنّت شکل مىگرفت. اگر در شرایطى اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام کرده و از مرگ وحشت ندارند. اگر در مقطع زمانى دیگر، سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، ائمه علیهمالسلام سکوت مىکنند، اگرچه این سکوت، موجب از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. ابن ابىالحدید در ذیل خطبه 215، این داستان را نقل مىکند:
«روزى فاطمه علیهاالسلام ، على علیهالسلام را دعوت به قیام مىکرد، در همین حال فریاد مؤذّن بلند شد که: «أشهد أنّ محمداً رسولُ اللّه»؛ على علیهالسلام به زهرا علیهاالسلام فرمود: آیا دوست دارى این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمود: سخن من جز این نیست».15
امام على علیهالسلام فرمود: «سلامة الدین احبّ الینا من غیره».16
یکى از علل مهم صلح امام حسن علیهالسلام را مىتوان «حفظ دین» بیان کرد. وضعیت جامعه اسلامى در شرایطى قرار گرفته بود که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد؛ زیرا اوضاع خارج از جامعه اسلامى نشان مىدهد که روم شرقى آماده حمله نظامى به نظام اسلامى بود.17
از سوى دیگر، مردم از نظر فرهنگى در وضعیتى قرار داشتند که خونریزى و جنگ، نوعى بدبینى به دین و مقدّسات آن را به وجود مىآورد. شاید بر همین اساس باشد که امام حسن علیهالسلام یکى از دلائل صلح خود را حفظ دین بیان کرد، چنانچه او در پى اعتراض برخى از شیعیانش فرمود:
«انّى خشیتُ أن یجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردتُ ان یکون للدّین ناعى18؛ ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسى از آنان باقى نماند؛ از این رو خواستم بامصالحهاى که انجام گرفت، دین خدا حفظ شود.»
3. مصالح عمومى
رعایت مصالح عمومى، خردمندانهترین استراتژى است که از سوى رهبران دلسوز و آزادى خواه اتّخاذ مىشود. آنان مصالح عمومى را فداى مصالح فردى و گروهى نمىکنند؛ گرچه یکى از سیاستهاى رهبران دنیاگرا و قدرت طلب جهان اسلام، نادیده گرفتن مصالح عمومى است. آنان براى رسیدن به قدرت، از هیچ جنایتى دریغ نکرده و از تمام اهرمهاى غیر مشروع بهره گرفته، جنگهاى داخلى خانمانسوز و ویرانگر را به وجود آوردند که ثمره آن، جز خونریزى و از بین بردن نیروهاى انسانى و امکانات مادى و معنوى جامعه اسلامى، چیزى دیگر نبوده است!
یکى از ویژگىهاى رهبران الهى، آن است که هیچ گاه مصالح عمومى را فداى مصالح شخصى و گروهى نمىکنند. آنان از حقّ مسلّم خود مىگذرند تا مصالح عمومى حفظ شود. امام حسن علیهالسلام به عنوان رهبر الهى براى جلوگیرى از خونریزى مسلمانان و رعایت عمومى مصالح آنان صلح کرد. وى مىدانست که برخى او را مذّل المؤمنین خواهند خواند.19 و برخى به خاطر صلح، به او بىاحترامى و اهانت خواهند کرد؛ ولى همه این سختىها را تحمل کرد تا مصالح عمومىتهدید نشود. جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان. بلکه جنگ، زمینه حمله نظامى رومیان به جهان اسلام را فراهم مىکرد که برنده، رومیان بودند. ابن واضح یعقوبى مىنویسد:
«معاویه در سال چهل و یکم به شام برگشت. وى خبرى یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است،... از این رو با فرستادن صد هزار دینار با او صلح کرد...».20
بنابر این، اگر جنگى بین امام حسن علیهالسلام و معاویه به وجود مىآمد، رومیان به مسلمانان شبیخون زده و برنده این جنگ، رومیان بودند.
سیاستمداران دنیا، هرگاه احساس کنند که صلح، منافع ملّى آنان را تأمین مىکند، صلح مىکنند، از این رو صلح، نوعى تغییر روش مبارزه است و صلح، یکى از راهکارهاى پیروزى علیه دشمن است. واقعیت آن است که امام حسن علیهالسلام با بهرهگیرى از شرایط، صلح کرد و صلح او خود قیامى علیه خاندان بنىامیه بوده و زمینه ساز مهمّى براى قیام امام حسین علیهالسلام . شاید بر همین اساس باشد که پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
«انّ ابنى هذا سیّد و لعلّ اللّه ان یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین21؛ همانا پسرم (امام حسن علیهالسلام ) پیشواى مسلمانان است و امید است خداوند به دست او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار کند.»
سیدعبدالحسین شرف الدین مىنویسد:
«حسن علیهالسلام از جان خود دریغ نداشت و حسین علیهالسلام در راه خدا از او با گذشتتر نبود. او جان خود را براى جهادى صامت و آرام نگاه داشت و چون فرصت و وقت موعود فرارسید، شهادت کربلا پیش از آنکه حسینى باشد، حسنى بود. از نظر خردمندان، روز ساباط امام حسن علیهالسلام به مفهوم فداکارى بسى آمیخته است، تا روز عاشوراى امام حسین علیهالسلام ... زیرا امام حسن علیهالسلام ، در آن روز در صحنه فداکارى نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب، ایفا کرد. شهادت عاشورا به این دلیل در مرتبه نخست، حسنى بود و سپس حسینى، که حسن علیهالسلام شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود. پیروزى قاطع امام حسن علیهالسلام متوقف بود بر اینکه با صبر و پایدارى حکیمانهاش حقیقت را بىپرده، آشکار کند و در پرتو این روشنى بود که امامحسین علیهالسلام توانست به آن نصرت و پیروزى پرشکوه ابدى نایل آید؛ تو گویى آن دو گوهر پاک براى این خطّ مشى همداستان شده بودند که: نقش پایدارى حکیمانه از آنِ حسن علیهالسلام باشد و نقش شورشگرى و قیام مردانه از آنِ حسین علیهالسلام ...».22
بىتردید یکى از علل اصلى صلح امام حسن علیهالسلام رعایت مصالح عمومى بوده است. اگر امام حسن علیهالسلام صلح نمىکرد، مصالح جهان اسلام از بین رفته بود. از سوى دیگر نتیجه جنگ، جز خونریزى و کشته شدن مسلمانان و شخص خود آن حضرت نبود. چنان که امام حسن علیهالسلام فرمود:
«انّما هادنت حقّنا للدّماء و صیانةً و اشفاقاً على نفسى و اهلى و المخلصین من اصحابى23؛ من صلح را پذیرفتم، تا از خونریزى جلوگیرى کرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمى خود را حفظ کرده باشم.»
4. حفظ شیعیان
گرچه حفظ شیعیان، یکى از مصادیق مصالح عمومى است؛ ولى از آنجایى که شیعیان، حافظان و پاسداران دین و مَوالى اهلبیت علیهمالسلام بودند، حفظ آنان از اهمیّت ویژهاى برخوردار بود. از این رو امام حسن علیهالسلام به حفظ آنان توجه ویژه داشته و بارها به آن اشاره کرده است. اگر امام مصالحه نمىکرد و نتیجه جنگ نیز پیروزى شامیان بود، معاویه با بهانه جنگ، حتى یک نفر از آنان را باقى نمىگذاشت؛ گرچه معاویه عهدشکنى کرد و برخى از شیعیان مانند حجربن عدى، عمروبن حمق و... را شهید کرد؛ ولى صلح سبب شد که در جنگ، شیعیان کشته نشوند. از این رو امام حسن علیهالسلام یکى از علل صلح خود را حفظ شیعیان دانسته فرمود:
«نگهدارى و حفظ شیعه، مرا ناگزیر بر صلح نمود. سپس مناسب دیدم جنگ به روز دیگر محوّل گردد...».24
5. عدم حمایت مردم
تشکیل حکومت و دفاع از آن، نیاز به پشتوانه مردمى دارد. اگر حکومت را به کبوترى تشبیه کنیم که با دو بال به سوى مقصد پرواز مىکند، نیاز به دو بالِ مردم و رهبر دارد. در متون اسلامى از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» یاد شده است که پیوند عمیق رهبر و مردم را مىرساند. حکومت بدون مردم، همانند کبوترى بال شکسته است که به هدف نهایى نمىرسد؛ از این روست که در اسلام به مردم سالارى و مردم محورى توجّه خاصّى شده است. بىتردید، یکى از علل عدم موفقیت امامان معصوم علیهمالسلام در تشکیل حکومت و یا شکست ظاهرى در قیامها، عدم همکارى مردم است. امام على علیهالسلام به رغم اینکه حکومت را حقّ خود مىدانست؛25 ولى به دلیل عدم استقبال مردم، حکومت تشکیل نداد، تا اینکه مردم پس از قتل عثمان به او روى آوردند. آن گاه حضرت فرمود:
«اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مىکردم.»26
بىگمان، یکى از علل اصلى صلح امام حسن علیهالسلام عدم حمایت مردم از آن حضرت است. اگر مردم کوفه از او حمایت مىکردند و فرماندهان سپاه او خیانت نمىکردند، حضرت صلح نمىکرد؛ چنانچه حضرت فرمود:
«واللّه انّى سلّمت الأمر لأنّى لم اجد انصاراً ولو وجدت انصاراً لقاتلته لیلى و نهارى حتى یحکم اللّه بیننا و بینه27؛ به خدا سوگند! من از آن جهت کار را به او سپردم که یاورى نداشتم، اگر یاورى مىداشتم، شبانه روز با او مىجنگیدم؛ تا خداوند میان ما و معاویه حکم کند.»
امام حسن علیهالسلام براى امتحان آمادگى مردم براى جنگ با معاویه، فرمود: «اگر آماده براى نبردید، صلح را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم، اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و براى شما تأمین بگیریم.» در این وقت مردم از هر سوى مسجد به فریاد درآمده و با نداى «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.28
همچنین آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند! اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل مىدهند.»29
جاحظ مىنویسد: «وقتى که امام حسن اصحابش را مشاهده کرد و در هم ریختگى سپاه خود را دید، با شناختى که از برخوردهاى مختلف این مردم، با پدرش داشت و مىدانست که هر روز به نوعى و رنگى رفتار مىکنند، از حکومت کناره گرفت.»30
امام حسن علیهالسلام در شرایط بسیار سختى قرار گرفته بود. بسیارى از فرماندهان او به لشکر معاویه ملحق شده بودند و برخى از یاران امام علیهالسلام به معاویه نامه نوشته بودند که: ما آمادهایم حسن بن على را دست بسته تحویل دهیم. معاویه نامهاى به عبیداللّه بن عباس نوشت و وعده داد که یک میلیون درهم به او بدهد، عبیداللّه شبانه با جمعى از اصحابش به سوى لشکر معاویه رفتند و در میان لشکریان شایع شد که فرمانده، خیانت کرده و به دشمن ملحق شده است. آن گاه یاران امام برخیمه حضرت یورش برده و حتى سجاده او را به غارت بردند.31 براین اساس بود که امام حسن علیهالسلام فرمود:
«شما با گذشته خود تفاوت کردهاید؛ آن گاه که به صفین مىرفتید، دینتان در پیش رویتان بود، اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است!»32
در اینجا این سؤال مطرح است که: آیا امام علیهالسلام با چنین یارانى مىتوانست با معاویه حیله گر بجنگد؟ آیا حضرت جز پذیرش صلح، راه دیگرى داشت؟ در برخى از منابع تاریخى آمده است: «افردوه امضى الصلح33؛ وقتى تنهایش گذاشتند، صلح را پذیرفت.» بىتردید صلح امام علیهالسلام خارى در چشم و استخوانى در گلوى آن امام صابر بود که تحمّل کرد.
سیّد عبدالحسین شرف الدّین مىنویسد: «صلح حسن علیهالسلام با معاویه از دشوارترین حوادثى بود که امامان اهلبیت، پس از رسولاکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم از ناحیه این امت بدان دچار شدند. امام حسن علیهالسلام با این صلح، آن چنان محنت طاقت فرسایى را کشید که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمّل آن نیست؛ لیکن او از این آزمایش... سربلند و پیروز بیرون آمد.»34
د) خاتمه
با توجه به مطالب فوق باید گفت: صلح امام حسن علیهالسلام قهرمانانهترین نرمش تاریخ است که از سوى امام حسن علیهالسلام ، با توجه به شرایط زمان و مکان، به وجود آمد. او به خاطر تکلیفگرایى حفظ دین، حفظ مصالح عمومى شیعیان و عدم حمایت مردم، صلح کرد؛ گرچه صلح از زهر براى او، تلختر و خار در چشم او بود. چنانچه آن حضرت در برابر پیشنهاد صلح از سوى معاویه، خطاب به مردم فرمود:
«معاویه ما را به چیزى خوانده که نه در آن عزّت و بزرگوارى است و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگى هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را برهم نهیم؛ و اگر خواستار مرگ (باعزّت) هستید، ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل مىکنیم و محاکمه معاویه را به خداى یکتا وا مىگذاریم.»35
امام حسن علیهالسلام صلح را به خاطر ترس از مرگ و روحیه سازشکارى نپذیرفت؛ زیرا او فرزند همان على علیهالسلام است که به مرگ، آن گونه علاقه دارد که کودک به پستان مادر.36 چنان که امام حسن علیهالسلام در مورد اعتراض عبیداللّه بن زبیر به صلح امام حسن علیهالسلام فرمود:
«واى برتو! چه مىگویى؟ مگر ممکن است من که فرزند شجاعترین مردان عرب هستم؛ فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنیا آورده است بترسم واى بر تو! هرگز ترس و ناتوانى در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانى همانند تو بود که ادّعاى دوستى با من داشتید؛ ولى در دل، نابودى مرا آرزو مىکنید...»37
امام حسن علیهالسلام همان انسان شجاعى است که در جنگ صفّین حماسه شجاعت مىآفریند و آن چنان مىجنگد که امام على علیهالسلام مىفرماید:
«این جوان را نگه دارید تا (مرگ) او را درهم نکوبد. من در مرگ این دو (حسن و حسین علیهماالسلام ) بخل مىورزم، مبادا که با مرگ آنها نسل رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم قطع گردد.»38
این نوشتار را با بیان چند بیت شعر به پایان مىبریم:
صلحت که چون قیام حسین است با اثر رونق گرفت شرع مبین در لواى تو
درهم شکست قدرت طغیان خصم را اى نور چشم فاطمه، صلح و صفاى تو
هر نقشهاى که ریخت معاویه از عناد شد بى اثر ز خُلق خوش و حُسن رأى تو
تفویض سلطنت به عدو بود مصلحت زیرا بود خلافت مطلق، سزاى تو
از آنچه آفتاب بتابد بر آن مُدام باشد فزون، فواید صلحِ به جاى تو
معناى صد قیام به صلح تو مضمر است این نکته یافت مىشود از گفتههاى تو39
پىنوشتها:
1. صلح امام حسن(ع)، شیخ آل یاسین، ترجمه سیدعلى خامنهاى، ص 511 و 512.
2. تاریخ طبرى، ج 4، ص 266.
3. تاریخ سیاسى اسلام، رسول جعفریان، (سیره رسول خدا)، ج 1، ص 540 به بعد.
4. سیرى در نهج البلاغه، ص 176.
5. شرح ابن ابىالحدید، ج 17 و 18، ص 107؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 63، ص 456.
6. سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 54.
7. بقره / 19؛ تفسیر المیزان، ج 2، ص 59 به بعد.
8. انفال / 61؛ حجرات / 9.
9. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 70.
10. همان، ص 60.
11. زندگى امام حسین(ع)، هاشم رسولى محلاتى، ص 168.
12. علل الشرایع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2.
13. اخبارالطّوال، ص 220.
14. شرح جامع مثنوى، کریم زمانى، دفتر دوم، ص 786؛ مثنوى معنوى، ص 354، امیرکبیر، تهران، چ 11، 1371.
15. سیرى در نهج البلاغه، مرتضى مطهرى، ص 184.
16. همان، ص 181.
17. سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، ص 97.
18. حیاةالامام الحسن(ع)، باقر شریف قرشى، ج 2، ص 280؛ ترجمه الامام الحسن(ع)، ابن عساکر، ص 203؛ حقایق پنهان از زندگانى امام حسن(ع)، احمد زمانى، ص 197.
19. حقایق پنهان از زندگانى امام حسن(ع)، ص 212.
20. تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، ج 2، ص 144 و 145.
21. الاصابة فى تمییز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44.
22. صلح امام حسن(ع)، ص 21.
23. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، رسول جعفریان، ص 155.
24. اخبارالطّوال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35.
25. نهج البلاغه، خطبه 2.
26. شرح ابن ابىالحدید، ج 1 و 2، ص 156.
27. بحارالانوار، ج 46، ص 147.
28. الکامل التاریخ، ج 3، ص 406؛ تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 199.
29. عوالم العلوم، ج16، ص 175، با اقتباس از حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه(ع)، ص 149.
30. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه(ع)، ص 149.
31. ارشاد، مفید، ج 2، ص 2ـ9.
32. حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه(ع)، ص 152.
33. اسدالغابه، جزرى، ج 2، ص 14.
34. صلح امام حسن(ع)، ص 7.
35. زندگانى امام حسن(ع)، ص 229.
36. فروغ ولایت، جعفر سبحانى، ص 73.
37. حیاةالامام الحسن(ع)، ج 2، ص 280.
38. نهج البلاغه، صبحى صالح، کلام 207.
39. حقایق پنهان از زندگانى امام حسن(ع)، ص99.