عوامل تحریف در تاریخ عاشورا
آرشیو
چکیده
متن
از حرفهاى عجیب و غریبى که پیرامون عزادارى گفته شده، یکى هم آن حرفى است که از تحریف معناى «تباکى» سرچشمه گرفته است؛ به این ترتیب که مىگویند:
«در لفظ تباکى هم اشاره فرموده که ترتّب ثواب اخروى، موقوف بر گریه حقیقى نیست بلکه همین که قاصد، گریه است و خود را به صورت گریه کنندگان وامىدارد همان ثواب گریه را دارد. در تمام عبادات حقیقت مطلوب است ولى در دعات حسینیّه دائره وسیع است و لعلّ از این جهت مرحوم شیخ جعفر صاحب خصائص الحسینیه ـ طاب ثراه ـ ریاء را در گریه، در عزادارى حضرت امام حسین علیهالسلام جایز مىدانست.»1
به راستى که باورکردنش بسیار سخت است و اگر این سخن تنها در میان عوام بود و انسان تنها از دهان مردم مىشنید، به هیچ وجه باور نمىکرد. اما مىبینید که در کتابها هم نوشته شده است و نویسنده نه فقط خود قائل به این قول عجیب و غریب است که شیخ جعفر شوشترى را نیز هم رأى خود مىداند و براى تثبیت تحریف خود، به فتواى وى نیز استناد مىجوید و گمان مىبرد که کلمه تباکى در حدیث مىتواند مبنى و مستند افتاء به تجویز ریا در عزادارى امام حسین علیهالسلام باشد!
اگر مرحوم شیخ جعفر نیز چنین فتواى عجیبى داده باشد، بىگمان در بالاى منبر و در هنگام روضه خوانى بوده و چنان از گلاب گریه مدهوش بوده که عشق و عاطفه را به جاى شرع و عقل گرفته تا فتواى آنچنانى را داده است. و اگر در حال عادى و با تمرکز حواس این فتوا را داده باشد، بىگمان منظورش از ریا معناى مصطلح ریا نبوده بلکه معناى لغوى ریا (نشان دادن کار به دیگران) بوده است و البته این احتمال دوم، صحیحتر و به شخصیّت علمى شیخ جعفر شوشترى نزدیکتر است.
با آن همه آیات محکم در قرآن مجید و با آن همه روایات صحیح و معتبر در متون اسلامى، که همگى حاکى از لزوم اخلاص و قبح و گناه ریا و.... است، چگونه مىتوان چنان سخن سخیفى گفت و ریا را که در فرهنگ اسلامى «شرک خفى» خوانده شده است، جایز دانست؟!
از این واقعیّت تلخ هم نباید گذشت که بسیارى از «تحریفات عاشورا» معلول عوام زدگى برخى از گویندگان مذهبى است. این فاجعه گاهى تا آنجا به تباهى و فساد مىکشد که مىبینى آنها پیش از هر چیز در فکر این هستند که ببینند عوام چه مىخواهند و از نقل کدام داستان یا افسانهاى بیشتر خوشحال و خشنود مىشوند و همیشه در این دایره تنگ و تاریک به سر مىبرند که از دهان مردم مىگیرند و به گوش مردم مىدهند و همیشه این دور و تسلسل را تکرار مىکنند و هیچ هم خسته نمىشوند و چه بسیار کتابهایى که با عناوینى چون مجالس و مقاتل به همین ترتیب نوشته شده است که مدارک و منابعى جز لسان الواعظین و اسماع السامعین ندارند؛ نخست بدون اندیشه گفته شدهاند و سپس باز بدون اندیشه و تنها به همین دلیل که مقبول طبع عوام بوده، نوشته شدهاند! دردا و دریغا که اینان با ساختن تحریفات و با پرداختن به افسانهها و اکاذیب، فرهنگ مردم را به تباهى مىکشند و با تفسیر نادرست «تباکى» عمل شنیع تزویر و ریا را تجویز و ترویج مىکنند و ناخواسته آتش به دین و دنیاى خود مىزنند، غافل از اینکه به قول رساى آن شاعر:
بر تواضعهاى مردم تکیه کردن، ابلهى است پاى بوس سیل، از پاى افکند دیوار را
تفسیر صحیح تباکى
معدود روایاتى که در آنها لفظ «تباکى» وارد شده است، بسیار اندک است.2 و در یکى از آنها چنین است که راوى مىگوید: خیال مىکنم که حضرت فرمود: «من بکى أو أبکى، و اَظُنُّه قال او تباکى»؛3، حال اگر هم چنین سخنى از ناحیه معصوم علیهالسلام صادر شده باشد به هیچ وجه نمىتواند به آن معناى نادرستى که تحریفگران تصوّر کردهاند، بوده باشد. در تفسیر آن سه وجه زیر را مىتوان تصوّر کرد:
1. تظاهر به گریه و اندوه
البته نه به آن معنا که شُبهه ریا را در برداشته باشد بلکه به نیّت قربةً الى اللّه و خالصاً لوجه اللّه تظاهر کند و خود را اندوهگین و غمناک نشان دهد. این معنا با توجه به زمان صدور حدیث (زمان حکومت بنىامیه) صحیحتر به نظر مىرسد. زیرا بنى امیه هر سال روز عاشورا را جشن مىگرفتند و پیروان آنها در آن روز تظاهر به شادى و سرور مىکردند.4 و امام علیهالسلام نیز با این سخن شیعیان را دعوت مىکند که هر طور شده در روز عاشورا و دهه محرم اظهار غم و اندوه کنند تا همدلى خود را با دوستداران اهلبیت علیهمالسلام و تنفّر خود را از آل یزید نشان دهند.
2. تکلّف براى تحصیل گریه
گاهى باشد که انسان در مرحله نخست، بنا به عللى نمىتواند کارى را انجام دهد، اما از آنجا که دلش مىخواهد که آن کار را انجام دهد به هر نحو ممکن تمایل به آن کار را نشان مىدهد و اى بسا که ناخودآگاه و با تکلّف هم که شده، تمایل درونى خود را بروز مىدهد و آشکار مىسازد. چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست، و جالب اینکه بالاخره این تکلّف و تشبّه در نهایت به نتیجه مىرسد و صورت کاملاً طبیعى پیدا مىکند. از باب مثال فرض کنید که کسى در اثر قساوت قلب و یا در اثر هر علت دیگرى ابتدا نمىتواند از خوف خدا گریه کند و یا به یاد مظلومیتهاى اهلبیت علیهمالسلام ناله کند و بگرید اما چون این کار را در دل دوست دارد و به حال گریه کنندگان غبطه مىخورد، ناخواسته خود را شبیه آنان مىسازد و با تکلّف هم که شده، متأثّر و دلگیر مىشود و چهره غمناک و اندوهگین پیدا مىکند تا در نهایت غبار قساوت از آینه دل مىزداید و اشک چشمش سرازیر مىشود که همان کار، خود مطلوب است.
فشرده سخن این که «تباکى» از باب مقدمه بُکاء، آن هم از باب مقدمه طبیعى بکاء، مطلوب و مستحب است و از آنجا که این مقدمه، قهرى و طبیعى است هیچ گونه شائبه ریا و سُمعه را نمىتوان در آن دخیل دانست. منتهى گاه این مقدمه (تباکى) به آن نتیجه (بکاء) منجر مىشود و گاهى دیگر نمىشود مثل اینکه کسى قساوت قلب داشته و یا فرصت نتیجهگیرى، اندک بوده و یا در همان مراحل نخست (در حال تباکى) کار دیگرى پیش آمده و او نتوانسته از مرحله تباکى به مرحله بکاء برسد. حال از احادیث مورد بحث استفاده مىشود که انسان در همان مرحله تباکى نیز مأجور خواهد بود. البته این مسئله منحصر به گریه کردن نبوده و در مورد برخى عبادتهاى دیگر نیز مثل «تحلُّم» بر حلم و «تزهُّد» براى زهد آموزى و کسب زهد، مطلوب و مورد تأکید پیشوایان معصوم علیهمالسلام است.5
3. تمایل به بکاء و دوست داشتن آن
به این معنى که اگر کسى هم گریه نکند اما تمایل به این کار داشته باشد و دلش بخواهد که بر مصائب اهلبیت علیهمالسلام بگرید و به نوعى این تمایل را نشان بدهد، مطلوب و مستحب است که این تمایل و اظهار آن را داشته باشد، و همین است معناى آن تباکى که در کلام معصومین علیهمالسلام دیده مىشود و میان بکاء و تباکى، عموم و خصوص مطلق است؛ یعنى هر بکائى حتماً تباکى هم هست ولى بعضى از تباکىها، بکاء نیز هست و چنان که در تفسیر دوم گفته شده، تباکى مقدمه بکاء است و تباکى به این معنا (تمایل به گریه و دوست داشتن آن) حتماً با بکاء خواهد بود. چرا که اگر کسى کارى را نخواهد، انجام نمىدهد به ویژه اگر آن کار در ارتباط با دل و تأثّر قلبى باشد و گاهى این مقدمه، قهرى و ضرورى نیز است، به این معنا که تا کارى را نخواهد و تمایل به آن نداشته باشد، آن کار را انجام نخواهد داد؛ مثل آن حدیثى که به نقل از امام على علیهالسلام مىگوید: «من لم یتحلّم لم یحلم؛ هرکس حلم و بردبارى را نخواهد و تمایل خود را به حلم، به نوعى نشان ندهد، بردبار نخواهد شد».6
حال سخن ما نیز این است که تا کسى «تباکى» نکند، بکاء هم نخواهد کرد و هرکس آن کار را بکند، دلیل این است که این کار (بکاء) را نیز مىخواهد بکند و همین خواستن نه تنها مطلوب و مستحبّى است که حتى گاهى ضرورى و قهرى هم هست و به هیچ وجه نمىتواند شائبهاى از ریا داشته باشد. چرا که قهرى بودن با تصنّعى بودن، در تضاد است.
4. تعاون در گریه و عزادارى
به این معنى که عزاداران تأثّر و گریه خود را پنهان نسازند و با گریه و ناله آشکار خود یکدیگر را به گریه وادارند و کسانى هم که نمىتوانند گریه کنند، با گریه کنندگان هم ناله و هم صدا شوند.
مرحوم محدّث نورى در این باره سخنى دارد که مىتواند معناى صحیح تباکى را نشان بدهد، ایشان مىنویسند:
«مخفى نماند که براى کلمه شریفه «تباکى» نظیر هم وزن آن «تعاون» معناى لطیف دیگرى هست که شاید مراد آن باشد و آن عبارت از این است که مؤمنین یکدیگر را با کردار و گفتار و رفتار بگریانند، مانند آن برادران و خواهرانى که پدر یا مادر عزیز و مهربانى را از دست داده باشند و به گرد هم آیند و از عزیز از دست رفته خود یاد کنند، از محاسن و خصال پسندیده، احسان و کردار نیک، شدّت مصائب و بلاى او، هریک هرچه به خاطرش آید، به یکدیگر بگویند و بگریند و ناله کنند...»
و مؤیّد همین احتمال است آن که در آداب روز عاشورا وارد شده است؛ در خبر شریف زیارت عاشوراى معروفه، مذکور است که حضرت صادق علیهالسلام فرمود:
«... پس ندبه و نوحه و گریه کند بر حسین علیهالسلام و اهل خانهاش را نیز به گریه کردن بر آن حضرت توصیه کند تا در خانه خود با اظهار ناله و نوا مجلس عزادارى بر آن حضرت به پا دارند. و [در آن روز (روز عاشورا) [براى ملاقات به خانه یکدیگر روند تا همدیگر را در عزاى حسین علیهالسلام تعزیت گویند و در خانههاى خود، مجلس عزادارى به پا دارند.»7
مرحوم محدّث نورى پس از آن که این معناى لطیف را از حدیث تباکى برداشت کرده و توضیح مىدهد، در ادامه مىنویسد:
«به هر حال در تباکىِ ممدوح و محبوب که از طاعات و عبادات محسوب مىشود، شائبهاى از ریا که از اقسام شرک خفى است، نیست. سبحان اللّه! حضرت امام حسین علیهالسلام آن همه مصائب را به این جهت تحمّل کرد که اساس توحید را محکم سازد و کلمه حق را تعالى بخشد و مبانى دین مبین را تحکیم سازد و آن را از راه یافتن و رواج یافتن بدعتهاى ملحدین حفظ کند، [با این حال [چگونه ذى شعورى احتمال مىدهد که اعظم معاصى و اکبر موبقات (بزرگترین گناهان و بزرگترین گناهى که موجب خلود در آتش مىشود.) که شرک باشد، به سبب آن حضرت جایز باشد؟! گویا سبب این توهّم فاسد و خیال شیطانى، تأمّل نکردن در ریا و قبح ریاست یا اینکه با این تحریف و توطئه مىخواهند رغبت خود را به زر و سیم و قبایح این حرص و آز را بپوشانند واللّه العاصم.»8
ششمین عامل تحریف
قیاس به نفس
از عوامل تحریف، یکى هم قیاس به نفس است؛ به همین دلیل بیشتر در کتابهایى که به صورت نظم و شعر سروده شدهاند، دیده مىشود که شاعران و سرایندگان به اصطلاح خواستهاند که زبان حال امام حسین علیهالسلام و اهل بیت و انصار آن حضرت را به رشته نظم بکشند و یا در قالب شعر بریزند. اما در واقع زبان حال خودشان را به تصویر کشیدهاند و در نتیجه کارها و گفتارها و رفتارهایى که فقط برازنده خود و امثال خودشان هست، به اهل بیت اطهار علیهمالسلام بستهاند!
و همین زبان حالها با مرور زمان از کتابهاى منظوم و شعر به کتابهاى مقاتل و مجالس هم راه یافته و صورت رسمى به خود گرفته است. و به عنوان حدیث یا روایت تاریخى، مشهور و مقبول خاصّ و عام شده است.
پر واضح است که به بهانه زبان حال نمىتوان هر شعر ذلّت بارى را به عنوان مدح و مراثى اهل بیت علیهمالسلام منتشر ساخت. زبان حال امام حسین علیهالسلام اگر هم مطابق زبان قال آن حضرت نباشد، لازم است که حتماً مخالف آن نیز نباشد و بیشتر مقتل خوانىها و مرثیه سرائىها و نقل حکایتهاى ذلّت بار با روح بزرگ حسینى و هدف عاشورا مخالفت آشکار دارد و فقط از اینجا ناشى شده است که گویندگان، آن حضرت را با خود قیاس کردهاند و دردا که کسى نیست به اینان بگوید:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
امام على علیهالسلام مىفرماید:
«لایقاس بآل محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم من هذه الامّة احدٌ... هم اساس الدین، و عماد الیقین، الیهم یفئى الغالى، و بهم یلحق التالى و لهم خصائص حقّ الولایة و فیهم الوصیة والوراثة....؛9 هیچ کسى را از این امّت، قیاس با آلمحمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم نتوان کرد و آنان را که نعمت ارشاد و هدایت آل محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم از سقوط نجات داده است، نتوان با آن پیشوایان الهى مساوى گرفت. آل محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم ارکان اساسى دینند و ستون برپاى دارنده یقیناند؛ افراطگران باید به سوى آنان برگردند و عقبماندگان تفریطگر، خود را به آنان برسانند. حق ولایت از ویژگىهاى آن کمال یافتگان است و وصیّت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به برترى آنان و وراثت رهبرى، در آن شخصیتهاى خدا ساخته است.»10
پىنوشتها:
1. دعات الحسینیه، محمدعلى نخجوانى، ص 4 و 5، چاپ بمبئى، 1330 ق.
2. یکى از آن روایتها را سید ابن طاووس با عبارت «روى عن آل الرّسول» نقل کرده که حاکى از مرسل و ضعیف بودن سند است. (ر.ک: بحارالانوار، ج 44، ص 288) به نقل از لهوف، و دیگرى نیز به توسط افراد ناشناس و از راویان مجهول نقل شده است. (ر.ک: همان، ص 282.)
3. بحارالانوار، ج 44، ص 289، به نقل از کامل الزیارات و ثواب الاعمال.
4. در این باره اثر پربار استاد سید جعفر مرتضى عاملى با نام «المواسم و المراسم» بویژه صفحات 82 ـ 85 دیده شود.
5. چرا که به تصریح روایتى از امام على(ع) «التّزهد یؤدّى الى الزّهد». ر.ک: غررالحکم، ج 1، ص 291، یعنى «تزهّد» زهد مىآورد چنان که «تباکى» بکاء مىآورد.
6. لؤ لؤ و مرجان، ص 36، به نقل از غررالحکم.
7. همان، ص 38.
8. همان، ص 38 و 39 (با ویرایش و تصرّف). و گفتنى است که جمله آخر این عبارت، تعریضى است به آنان که با نام حسین(ع) و عاشورا، ارتزاق مىکنند و دین را دکّان براى دنیاى خود ساختهاند که محدّث نورى در صفحات نخستین لؤ لؤ و مرجان در این باره سخن گفته است.
9. نهج البلاغه، خطبه دوم.
10. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 2، ص 234.
«در لفظ تباکى هم اشاره فرموده که ترتّب ثواب اخروى، موقوف بر گریه حقیقى نیست بلکه همین که قاصد، گریه است و خود را به صورت گریه کنندگان وامىدارد همان ثواب گریه را دارد. در تمام عبادات حقیقت مطلوب است ولى در دعات حسینیّه دائره وسیع است و لعلّ از این جهت مرحوم شیخ جعفر صاحب خصائص الحسینیه ـ طاب ثراه ـ ریاء را در گریه، در عزادارى حضرت امام حسین علیهالسلام جایز مىدانست.»1
به راستى که باورکردنش بسیار سخت است و اگر این سخن تنها در میان عوام بود و انسان تنها از دهان مردم مىشنید، به هیچ وجه باور نمىکرد. اما مىبینید که در کتابها هم نوشته شده است و نویسنده نه فقط خود قائل به این قول عجیب و غریب است که شیخ جعفر شوشترى را نیز هم رأى خود مىداند و براى تثبیت تحریف خود، به فتواى وى نیز استناد مىجوید و گمان مىبرد که کلمه تباکى در حدیث مىتواند مبنى و مستند افتاء به تجویز ریا در عزادارى امام حسین علیهالسلام باشد!
اگر مرحوم شیخ جعفر نیز چنین فتواى عجیبى داده باشد، بىگمان در بالاى منبر و در هنگام روضه خوانى بوده و چنان از گلاب گریه مدهوش بوده که عشق و عاطفه را به جاى شرع و عقل گرفته تا فتواى آنچنانى را داده است. و اگر در حال عادى و با تمرکز حواس این فتوا را داده باشد، بىگمان منظورش از ریا معناى مصطلح ریا نبوده بلکه معناى لغوى ریا (نشان دادن کار به دیگران) بوده است و البته این احتمال دوم، صحیحتر و به شخصیّت علمى شیخ جعفر شوشترى نزدیکتر است.
با آن همه آیات محکم در قرآن مجید و با آن همه روایات صحیح و معتبر در متون اسلامى، که همگى حاکى از لزوم اخلاص و قبح و گناه ریا و.... است، چگونه مىتوان چنان سخن سخیفى گفت و ریا را که در فرهنگ اسلامى «شرک خفى» خوانده شده است، جایز دانست؟!
از این واقعیّت تلخ هم نباید گذشت که بسیارى از «تحریفات عاشورا» معلول عوام زدگى برخى از گویندگان مذهبى است. این فاجعه گاهى تا آنجا به تباهى و فساد مىکشد که مىبینى آنها پیش از هر چیز در فکر این هستند که ببینند عوام چه مىخواهند و از نقل کدام داستان یا افسانهاى بیشتر خوشحال و خشنود مىشوند و همیشه در این دایره تنگ و تاریک به سر مىبرند که از دهان مردم مىگیرند و به گوش مردم مىدهند و همیشه این دور و تسلسل را تکرار مىکنند و هیچ هم خسته نمىشوند و چه بسیار کتابهایى که با عناوینى چون مجالس و مقاتل به همین ترتیب نوشته شده است که مدارک و منابعى جز لسان الواعظین و اسماع السامعین ندارند؛ نخست بدون اندیشه گفته شدهاند و سپس باز بدون اندیشه و تنها به همین دلیل که مقبول طبع عوام بوده، نوشته شدهاند! دردا و دریغا که اینان با ساختن تحریفات و با پرداختن به افسانهها و اکاذیب، فرهنگ مردم را به تباهى مىکشند و با تفسیر نادرست «تباکى» عمل شنیع تزویر و ریا را تجویز و ترویج مىکنند و ناخواسته آتش به دین و دنیاى خود مىزنند، غافل از اینکه به قول رساى آن شاعر:
بر تواضعهاى مردم تکیه کردن، ابلهى است پاى بوس سیل، از پاى افکند دیوار را
تفسیر صحیح تباکى
معدود روایاتى که در آنها لفظ «تباکى» وارد شده است، بسیار اندک است.2 و در یکى از آنها چنین است که راوى مىگوید: خیال مىکنم که حضرت فرمود: «من بکى أو أبکى، و اَظُنُّه قال او تباکى»؛3، حال اگر هم چنین سخنى از ناحیه معصوم علیهالسلام صادر شده باشد به هیچ وجه نمىتواند به آن معناى نادرستى که تحریفگران تصوّر کردهاند، بوده باشد. در تفسیر آن سه وجه زیر را مىتوان تصوّر کرد:
1. تظاهر به گریه و اندوه
البته نه به آن معنا که شُبهه ریا را در برداشته باشد بلکه به نیّت قربةً الى اللّه و خالصاً لوجه اللّه تظاهر کند و خود را اندوهگین و غمناک نشان دهد. این معنا با توجه به زمان صدور حدیث (زمان حکومت بنىامیه) صحیحتر به نظر مىرسد. زیرا بنى امیه هر سال روز عاشورا را جشن مىگرفتند و پیروان آنها در آن روز تظاهر به شادى و سرور مىکردند.4 و امام علیهالسلام نیز با این سخن شیعیان را دعوت مىکند که هر طور شده در روز عاشورا و دهه محرم اظهار غم و اندوه کنند تا همدلى خود را با دوستداران اهلبیت علیهمالسلام و تنفّر خود را از آل یزید نشان دهند.
2. تکلّف براى تحصیل گریه
گاهى باشد که انسان در مرحله نخست، بنا به عللى نمىتواند کارى را انجام دهد، اما از آنجا که دلش مىخواهد که آن کار را انجام دهد به هر نحو ممکن تمایل به آن کار را نشان مىدهد و اى بسا که ناخودآگاه و با تکلّف هم که شده، تمایل درونى خود را بروز مىدهد و آشکار مىسازد. چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست، و جالب اینکه بالاخره این تکلّف و تشبّه در نهایت به نتیجه مىرسد و صورت کاملاً طبیعى پیدا مىکند. از باب مثال فرض کنید که کسى در اثر قساوت قلب و یا در اثر هر علت دیگرى ابتدا نمىتواند از خوف خدا گریه کند و یا به یاد مظلومیتهاى اهلبیت علیهمالسلام ناله کند و بگرید اما چون این کار را در دل دوست دارد و به حال گریه کنندگان غبطه مىخورد، ناخواسته خود را شبیه آنان مىسازد و با تکلّف هم که شده، متأثّر و دلگیر مىشود و چهره غمناک و اندوهگین پیدا مىکند تا در نهایت غبار قساوت از آینه دل مىزداید و اشک چشمش سرازیر مىشود که همان کار، خود مطلوب است.
فشرده سخن این که «تباکى» از باب مقدمه بُکاء، آن هم از باب مقدمه طبیعى بکاء، مطلوب و مستحب است و از آنجا که این مقدمه، قهرى و طبیعى است هیچ گونه شائبه ریا و سُمعه را نمىتوان در آن دخیل دانست. منتهى گاه این مقدمه (تباکى) به آن نتیجه (بکاء) منجر مىشود و گاهى دیگر نمىشود مثل اینکه کسى قساوت قلب داشته و یا فرصت نتیجهگیرى، اندک بوده و یا در همان مراحل نخست (در حال تباکى) کار دیگرى پیش آمده و او نتوانسته از مرحله تباکى به مرحله بکاء برسد. حال از احادیث مورد بحث استفاده مىشود که انسان در همان مرحله تباکى نیز مأجور خواهد بود. البته این مسئله منحصر به گریه کردن نبوده و در مورد برخى عبادتهاى دیگر نیز مثل «تحلُّم» بر حلم و «تزهُّد» براى زهد آموزى و کسب زهد، مطلوب و مورد تأکید پیشوایان معصوم علیهمالسلام است.5
3. تمایل به بکاء و دوست داشتن آن
به این معنى که اگر کسى هم گریه نکند اما تمایل به این کار داشته باشد و دلش بخواهد که بر مصائب اهلبیت علیهمالسلام بگرید و به نوعى این تمایل را نشان بدهد، مطلوب و مستحب است که این تمایل و اظهار آن را داشته باشد، و همین است معناى آن تباکى که در کلام معصومین علیهمالسلام دیده مىشود و میان بکاء و تباکى، عموم و خصوص مطلق است؛ یعنى هر بکائى حتماً تباکى هم هست ولى بعضى از تباکىها، بکاء نیز هست و چنان که در تفسیر دوم گفته شده، تباکى مقدمه بکاء است و تباکى به این معنا (تمایل به گریه و دوست داشتن آن) حتماً با بکاء خواهد بود. چرا که اگر کسى کارى را نخواهد، انجام نمىدهد به ویژه اگر آن کار در ارتباط با دل و تأثّر قلبى باشد و گاهى این مقدمه، قهرى و ضرورى نیز است، به این معنا که تا کارى را نخواهد و تمایل به آن نداشته باشد، آن کار را انجام نخواهد داد؛ مثل آن حدیثى که به نقل از امام على علیهالسلام مىگوید: «من لم یتحلّم لم یحلم؛ هرکس حلم و بردبارى را نخواهد و تمایل خود را به حلم، به نوعى نشان ندهد، بردبار نخواهد شد».6
حال سخن ما نیز این است که تا کسى «تباکى» نکند، بکاء هم نخواهد کرد و هرکس آن کار را بکند، دلیل این است که این کار (بکاء) را نیز مىخواهد بکند و همین خواستن نه تنها مطلوب و مستحبّى است که حتى گاهى ضرورى و قهرى هم هست و به هیچ وجه نمىتواند شائبهاى از ریا داشته باشد. چرا که قهرى بودن با تصنّعى بودن، در تضاد است.
4. تعاون در گریه و عزادارى
به این معنى که عزاداران تأثّر و گریه خود را پنهان نسازند و با گریه و ناله آشکار خود یکدیگر را به گریه وادارند و کسانى هم که نمىتوانند گریه کنند، با گریه کنندگان هم ناله و هم صدا شوند.
مرحوم محدّث نورى در این باره سخنى دارد که مىتواند معناى صحیح تباکى را نشان بدهد، ایشان مىنویسند:
«مخفى نماند که براى کلمه شریفه «تباکى» نظیر هم وزن آن «تعاون» معناى لطیف دیگرى هست که شاید مراد آن باشد و آن عبارت از این است که مؤمنین یکدیگر را با کردار و گفتار و رفتار بگریانند، مانند آن برادران و خواهرانى که پدر یا مادر عزیز و مهربانى را از دست داده باشند و به گرد هم آیند و از عزیز از دست رفته خود یاد کنند، از محاسن و خصال پسندیده، احسان و کردار نیک، شدّت مصائب و بلاى او، هریک هرچه به خاطرش آید، به یکدیگر بگویند و بگریند و ناله کنند...»
و مؤیّد همین احتمال است آن که در آداب روز عاشورا وارد شده است؛ در خبر شریف زیارت عاشوراى معروفه، مذکور است که حضرت صادق علیهالسلام فرمود:
«... پس ندبه و نوحه و گریه کند بر حسین علیهالسلام و اهل خانهاش را نیز به گریه کردن بر آن حضرت توصیه کند تا در خانه خود با اظهار ناله و نوا مجلس عزادارى بر آن حضرت به پا دارند. و [در آن روز (روز عاشورا) [براى ملاقات به خانه یکدیگر روند تا همدیگر را در عزاى حسین علیهالسلام تعزیت گویند و در خانههاى خود، مجلس عزادارى به پا دارند.»7
مرحوم محدّث نورى پس از آن که این معناى لطیف را از حدیث تباکى برداشت کرده و توضیح مىدهد، در ادامه مىنویسد:
«به هر حال در تباکىِ ممدوح و محبوب که از طاعات و عبادات محسوب مىشود، شائبهاى از ریا که از اقسام شرک خفى است، نیست. سبحان اللّه! حضرت امام حسین علیهالسلام آن همه مصائب را به این جهت تحمّل کرد که اساس توحید را محکم سازد و کلمه حق را تعالى بخشد و مبانى دین مبین را تحکیم سازد و آن را از راه یافتن و رواج یافتن بدعتهاى ملحدین حفظ کند، [با این حال [چگونه ذى شعورى احتمال مىدهد که اعظم معاصى و اکبر موبقات (بزرگترین گناهان و بزرگترین گناهى که موجب خلود در آتش مىشود.) که شرک باشد، به سبب آن حضرت جایز باشد؟! گویا سبب این توهّم فاسد و خیال شیطانى، تأمّل نکردن در ریا و قبح ریاست یا اینکه با این تحریف و توطئه مىخواهند رغبت خود را به زر و سیم و قبایح این حرص و آز را بپوشانند واللّه العاصم.»8
ششمین عامل تحریف
قیاس به نفس
از عوامل تحریف، یکى هم قیاس به نفس است؛ به همین دلیل بیشتر در کتابهایى که به صورت نظم و شعر سروده شدهاند، دیده مىشود که شاعران و سرایندگان به اصطلاح خواستهاند که زبان حال امام حسین علیهالسلام و اهل بیت و انصار آن حضرت را به رشته نظم بکشند و یا در قالب شعر بریزند. اما در واقع زبان حال خودشان را به تصویر کشیدهاند و در نتیجه کارها و گفتارها و رفتارهایى که فقط برازنده خود و امثال خودشان هست، به اهل بیت اطهار علیهمالسلام بستهاند!
و همین زبان حالها با مرور زمان از کتابهاى منظوم و شعر به کتابهاى مقاتل و مجالس هم راه یافته و صورت رسمى به خود گرفته است. و به عنوان حدیث یا روایت تاریخى، مشهور و مقبول خاصّ و عام شده است.
پر واضح است که به بهانه زبان حال نمىتوان هر شعر ذلّت بارى را به عنوان مدح و مراثى اهل بیت علیهمالسلام منتشر ساخت. زبان حال امام حسین علیهالسلام اگر هم مطابق زبان قال آن حضرت نباشد، لازم است که حتماً مخالف آن نیز نباشد و بیشتر مقتل خوانىها و مرثیه سرائىها و نقل حکایتهاى ذلّت بار با روح بزرگ حسینى و هدف عاشورا مخالفت آشکار دارد و فقط از اینجا ناشى شده است که گویندگان، آن حضرت را با خود قیاس کردهاند و دردا که کسى نیست به اینان بگوید:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
امام على علیهالسلام مىفرماید:
«لایقاس بآل محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم من هذه الامّة احدٌ... هم اساس الدین، و عماد الیقین، الیهم یفئى الغالى، و بهم یلحق التالى و لهم خصائص حقّ الولایة و فیهم الوصیة والوراثة....؛9 هیچ کسى را از این امّت، قیاس با آلمحمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم نتوان کرد و آنان را که نعمت ارشاد و هدایت آل محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم از سقوط نجات داده است، نتوان با آن پیشوایان الهى مساوى گرفت. آل محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم ارکان اساسى دینند و ستون برپاى دارنده یقیناند؛ افراطگران باید به سوى آنان برگردند و عقبماندگان تفریطگر، خود را به آنان برسانند. حق ولایت از ویژگىهاى آن کمال یافتگان است و وصیّت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به برترى آنان و وراثت رهبرى، در آن شخصیتهاى خدا ساخته است.»10
پىنوشتها:
1. دعات الحسینیه، محمدعلى نخجوانى، ص 4 و 5، چاپ بمبئى، 1330 ق.
2. یکى از آن روایتها را سید ابن طاووس با عبارت «روى عن آل الرّسول» نقل کرده که حاکى از مرسل و ضعیف بودن سند است. (ر.ک: بحارالانوار، ج 44، ص 288) به نقل از لهوف، و دیگرى نیز به توسط افراد ناشناس و از راویان مجهول نقل شده است. (ر.ک: همان، ص 282.)
3. بحارالانوار، ج 44، ص 289، به نقل از کامل الزیارات و ثواب الاعمال.
4. در این باره اثر پربار استاد سید جعفر مرتضى عاملى با نام «المواسم و المراسم» بویژه صفحات 82 ـ 85 دیده شود.
5. چرا که به تصریح روایتى از امام على(ع) «التّزهد یؤدّى الى الزّهد». ر.ک: غررالحکم، ج 1، ص 291، یعنى «تزهّد» زهد مىآورد چنان که «تباکى» بکاء مىآورد.
6. لؤ لؤ و مرجان، ص 36، به نقل از غررالحکم.
7. همان، ص 38.
8. همان، ص 38 و 39 (با ویرایش و تصرّف). و گفتنى است که جمله آخر این عبارت، تعریضى است به آنان که با نام حسین(ع) و عاشورا، ارتزاق مىکنند و دین را دکّان براى دنیاى خود ساختهاند که محدّث نورى در صفحات نخستین لؤ لؤ و مرجان در این باره سخن گفته است.
9. نهج البلاغه، خطبه دوم.
10. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 2، ص 234.