عوامل تحریف در تاریخ عاشورا بخش دوم
آرشیو
چکیده
متن
در شماره قبل دو عامل تحریف مورد بررسى قرار گرفت، اینک:
سومین عامل تحریف
هدف، وسیله را توجیه مىکند!
این اصل «ماکیاولى» و ویرانگر در میان عوامل تحریف از همه، خطرناکتر و تأسفآورتر است. ماکیاولیستها مىگویند: براى رسیدن به هدف، هر وسیلهاى را مىتوان استخدام کرد اگرچه با تحریف حقایق و وارونه نشان دادن واقعیتها باشد. همین که هدف صحیح بود، کافى است. مهم، نتیجه کار است!
شمار اخبار و احادیث جعلى، و تعداد داستانها و حکایتهاى تخیّلى که با همین خیال خام ساخته و پرداخته شده است، بیشتر از آن است که گفته شود؛ شنیدن چند اعتراف از سازندگان و افسانه پردازان این قبیل تحریفات، کافى است تا عمق فاجعه را نشان دهد:
«از برخى داستانسرایان نقل شده است که مىگفت: هرگاه کارى را خوب بدانیم، براى آن حدیثى مىسازیم. اینان اگر از سوى کسى به دروغ بستن بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم متّهم مىشدند و راهى براى رهایى از آن نمىیافتند، روشى دیگر در پیش گرفته، مىگفتند: ما براى پیامبر (به نفع او) دروغ مىپردازیم نه بر (ضدّ) او و این کار را نیز براى آن انجام مىدهیم که دلهاى عامّه مردم را نرم سازیم.»1
یکى از کسانى که خود اعتراف به جعل و وضع احادیث نموده، شخصى است به نام «قاضى ابوعصه مروزى» که ذوفنون بوده است. و از آنجا که در هر علمى دست داشت و میان تفسیر و حدیث و تاریخ و فقه و... جمع کرده بود، به او «جامع» مىگفتند! خلاصه، همه کاره بود و معروف است که «جز صدق و راستى، همه چیز داشت»!2 از او پرسیدند: این همه روایت را در فضیلت قرائت یک یک سورههاى قرآن از کجا آوردى؟ جواب داد:
«من دیدم که مردم از قرآن، اعراض کرده و به فقه ابوحنیفه و مغازى ابن اسحاق سرگرم شدهاند، خواستم با جعل این احادیث، مردم را به قرائت قرآن تشویق کنم.»3
بدتر از همه اینکه حتى به اعتقاد بعضى از حدیث سازان، جعل چنین احادیثى ـ یعنى احادیثى که مردم را به کارهاى نیک تشویق و ترغیب کنند ـ شرعاً روا و جایز بوده است! و هرگاه به اینها اعتراض مىشد که: چرا ارتکاب به این گناه بزرگ را جایز مىشمارید، مگر نمىدانید که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «هرکس آگاهانه بر من دروغ بندد تا مردم را با آن گمراه سازد، بىگمان جایگاهش در آتش جهنّم خواهد بود؟»
مىگفتند: پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرموده: هر کس بر من دروغ ببندد در آتش خواهد بود. و ما بر او دروغ نمىبندیم بلکه براى او (به سود او) دروغ مىبندیم!!4
البته بطلان این مغالطه چیزى نیست که نیاز به توضیح داشته باشد و این عذر بدتر از گناه، خود خطاى دیگرى بود که آنان با تحریف معنوى در فرمایش حضرت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم مرتکب مىشدند.
و شما اگر سرى به کتابهاى «مقاتل و مجالس» بزنید با سیلى از تحریفات مواجه خواهید شد که بر روى همان مبناى ساختگى ـ «وسیله، فداى هدف» ـ ساخته شده است. حتى بعضى در مقدمه مقتلى که نوشتهاند، با صراحت به این خطا اعتراف کردهاند و از همان نخست، حساب همه را پاک ساختهاند و معلوم است که:
خشت اوّل چون نهد معمار کج تا ثریّا مىرود دیوار کج
براى مثال، مقدمه کتاب «محرق القلوب» را مىتوان شاهد آورد، در آنجا مىنویسد:
«نقل اخبار ضعیفه و غیر معتبره در حکایات و وقایع پیغمبر و اهل بیت او، جایز است و هرگاه خبر ضعیفى دلالت کند بر اینکه گریه بر امام حسین علیهالسلام فلان قدر ثواب دارد و کسى آن خبر را بشنود و به نیّت رسیدن به آن ثواب بگرید، حق تعالى آن ثواب را به او کرامت مىفرماید... به همین جهت، ما نیز در این کتاب، اخبار ضعیفه را با اخبار صحیحه آوردیم.»5
محدّث نورى در باره نویسنده سخن بالا و مقتل مذکور، سخنى دارد که مىتواند مفید باشد؛ او مىنویسد:
«ناقل متدیّن [و [درستکار نباید به مجرّد دیدن خبرى و حکایتى در کتابى، که به عالمى نسبت مىدهند، قناعت کند؛ چه بسا شود که آن کتاب را در اوائل سنّ نوشته و هنوز به مقام تمیز دادن صحیح از سقیم و ثقه از غیر ثقه، نرسیده بود،... و از این جهت، اخبار موهونه و بىاصل و مأخذ و مخالف روایت ثقات، بلکه اخبار کاذبه یقینى در آن یافت مىشود؛ مثل کتاب محرق القلوب، تألیف عالم جلیل آقا آخوند ملا مهدى نراقى که از اعیان علماى دهر و... بود، علاوه بر آن که بزرگان دین اعتراف به علوّ مقام علم و فضل او کردهاند. مؤلفات رشیقه او در فقه و غیره مثل «لوامع» و «مشکلات العلوم» و...، خود شاهدى است صادق و وافى در اثبات این مرام. با این حال یافت مىشود در این کتاب، مطالب منکره که ناظر بصیر، متعجّب مىشود از نوشتن چنان عالمى چنین مطالبى را!»6
سپس محدّث نورى، چند داستان افسانهاى را براى مثال از محرق القلوب نقل و نقد و بررسى مىکند که در محرق القلوب نظائرش بسیار پیدا مىشود. و این همه، از همان اصل ساختگى «الغایات تُبَرِّرُ المبادى» (هدف، وسیله را توجیه مىکند) سرچشمه مىگیرد که مرحوم نراقى در مقدمه کتاب خود به آن اشاره کرده است.
بىگمان دروغ گفتن، از گناهان کبیره است و اصل مسلّم این است که «لایطاعُ اللّه مِن حیثُ یُعصى» (خدا را با گناه و معصیّت نمىتوان پرستید.)
چهارمین عامل تحریف
اسطوره سازى
اسطوره سازى و قصّهپردازى نیز یکى از عوامل تحریف است. از آنجا که حسّ کمالجویى و قهرمانطلبى در نهاد انسان نهفته است، ناخواسته با اسطوره سازىها و افسانهپردازىها مىخواهد آن حسّ غریزى و فطرى را ارضاء و اشباع کند و از اینجاست که مىبینیم اسطورهسازى سابقه دیرینهاى به قدمت تاریخ دارد بلکه پیشتر از تاریخ و ماقبل تاریخ هم بوده است و امروز هم در میان ملل عقب مانده و در میان عوام الناس، آنچه بیش از همه رونق و رواج دارد، همین اساطیر است.
از این حقیقت تلخ هم نمىتوان گذشت که بیشتر مردم در زندگى جدّى نیستند، بیشتر با رؤیاها و آرزوهاى طول و دراز، زندگى مىکنند. به همین دلیل است که به اساطیر و افسانهها رو مىآورند و از گفتن و شنیدن آنها احساس لذّت مىکنند؛ چرا که رؤیاها و آرزوهاى خود را در آیینه اساطیر، تعبیر شده و تحقّق یافته تصوّر مىکنند.
و چنین است که اساطیر هر روز گسترش بیشترى مىیابد و هر لحظه افسانه تازهاى به شمار افسانهها افزوده مىشود و این، مخصوص به یک یا چند فرهنگ نیست که در همه فرهنگهاى گوناگون سیطره اساطیر را مىتوان مشاهده کرد و «فرهنگ عاشورا» در این میان نه تنها استثناء نیست بلکه به دلیل گستردگى و مردمى بودن آن، در معرض انواع اساطیر و افسانهها بوده و هست. استاد شهید مرتضى مطهرى در این باره مىگوید:
«قسمتى از تحریفاتى که در حادثه کربلا صورت گرفته، معلول حسّ اسطورهسازى است. اروپاییها مىگویند: در تاریخ مشرق زمین مبالغهها، اغراقها زیاد است. و راست هم مىگویند. ملاّ آقاى دربندى در «اسرارالشهادة» نوشته است: سواره نظام لشکریان عمر سعد، ششصد هزار نفر و پیاده نظامشان دو کرور بوده و در مجموع یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند!
مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سى و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود؛ چون کوفه را در زمان عمربن خطّاب ساختند، این شهر را عمر دستور داد بسازند، براى اینکه لشکریان اسلام در نزدیکى ایران مرکزى داشته باشند. در آن وقت معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به صدهزار نفر مىرسیده است یا نه؟ اینکه یک میلیون و ششصدهزار نفر سپاهى در آن روز جمع بشود و حسین بن على علیهماالسلام هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد، با عقل جور در نمىآید. این، قضیّه را به کّلى از ارزش مىاندازد.»7
استاد مطهرى مثال دیگرى هم در این باره از زندگانى حضرت ابوالفضل علیهالسلام مىآورد که جالب است.
اصولاً یکى از مواردى که حسّ قهرمان پرستى و اسطورهسازى افسانهپردازان را به شدّت شکوفا مىسازد، همین رشادتها و دلیرىهاى قمرمنیر بنىهاشم است که جاى انکار نیست. و در اینکه آن «عبدصالح خدا، شهید ممتاز، مورد غبطه همه شهیدان در روز جزا، پیشتاز شهادت، قلّه بلندِ فداکارى و ایثار، پدر فضیلتها، نزدیکترین کس از یاران حسین و ماه درخشان بنىهاشم»8 است، نمىتوان هیچ تردیدى روا داشت اما چیزى که اصالت ندارد و با عقل و تاریخ نمىخواند، چرا باید گفت؟ آخر چه لزومى دارد با نقل داستانهاى بىاساس و نامعقول، دهان دشمنان را به استهزاء باز کنیم؟
استاد مطهرى با تجلیل از دقّت بینى و دردآشنایى محدّث نورى، دومین مثال را به نقل از ایشان چنین مىآورد:
«حاجى نورى، این مرد بزرگ، در کتاب «لؤ لؤ و مرجان»، ضمن انتقاد از جعل اینگونه افسانهها مىگوید: براى شجاعت حضرت ابوالفضل علیهالسلام نوشتهاند که او در جنگ صفّین ـ که اصلاً شرکت حضرت هم معلوم نیست، اگر شرکت هم کرده باشد پانزده سال عمر داشت ـ مردى را به هوا انداخت، دیگرى را انداخت، نفر بعدى را، تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را که انداخت هنوز نفر اوّل به زمین نیامده بود! بعد اولى که آمد، دو نیمش کرد، دومى نیز همچنین تا نفر آخر!!!»9
اسطورهسازان، گاهى چنان افراط مىکنند که حتى مرزهاى عقیدتى را نیز، به هم مىریزند؛ مثل آن که مىگویند: سالار شهیدان علیهالسلام در روز عاشورا به برادرش ابوالفضل العباس علیهالسلام پناه آورد!10 مثل آن افتراى دیگرى که مىگویند: اگر حضرت زینب نبود، امام سجاد علیهالسلام مىمرد، دق مرگ مىشد! و چه نصیحتهایى که از زبان حضرت زینب علیهاالسلام به حضرت امام زین العابدین علیهالسلام نقل مىکنند.
نقش اسطوره سازى در تولید تحریفات چنان چشمگیر است که با تحقیق گفته مىشود:
«انگیزههایى که بتواند به جعل حدیث و تحریف حقایق بیانجامد، در باب احکام عملى جدّاً اندک است و بیشتر در باره اصول عقاید و بیشتر از همه در باب فضائل و مناقب و اذکار است.»11
پنجمین عامل تحریف
تنها براى گریاندن!
به پندار بعضى، عاشورا و حماسه حسینى در گریه و ناله خلاصه مىشود. به خیالشان اصل اصیل جز گریه نیست و هر چیز دیگرى را باید با آن سنجید و بس! هر خبر و حدیثى هر قدر هم صحیح و معتبر باشد اما نتواند موجب گریه شنوندگان شود، در دیدگاه آنها ارزش ندارد. برخى روضه خوانان و مدّاحان همیشه با این تصوّر و پیش ذهن، به سراغ مقاتل و تاریخ مىروند که سوزناکترین و گریهآورترین سخن یا داستان را به دست آورند. حال اگر هم چیزى اعم از درست و نادرست پیدا کردند، آن قدر به آن شاخه و برگ مىدهند که به کلّى از حالت اصلى خارج مىسازند. گاهى از یک جمله نیم سطرى، یک داستان بلند و از یک روایت کوتاه، دهها رمان مىسازند که راستى جاى شگفتى است!
در اینجا جا دارد نگاهى هر چند گذرا به موضوع «گریه» داشته باشیم. در اینکه گریه براى امام حسین علیهالسلام مطلوب و مستحبِّ مؤکّد است، جاى تردید نیست.
روایتهایى که دعوت به گریه مىکنند، دو نوع است؛ برخى به صورت مطلق مىگوید: «من بکى على الحسین علیهالسلام وجبت له الجنّه»12 و برخى دیگر به صورت مقیّد مىگوید: «من بکى على الحسین علیهالسلام عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة»13؛ هرکس براى امام حسین علیهالسلام گریه کند در حالى که عارف به حقّ آن حضرت باشد، بهشت بر او واجب خواهد شد.
پرواضح است که با وجود مقیّد، به مطلق با همان صورت اطلاق نمىتوان عمل کرد و قیدى که در مقیّد ذکر شده است، در مطلق نیز جریان پیدا مىکند و مطلق را هم مقیّد مىسازد؛ بویژه این که این قید «عارفاً بحقّه» در موارد دیگر بخصوص در باره زیارت قبر امام حسین علیهالسلام با تأکید و در دهها حدیث وارد شده است.14
و اگر هم این قید «عارفاً بحقّه» در متن اخبار نبود باز هم نمىتوانستیم بگوییم که هرکس در هر شرایط و احوال براى امام حسین علیهالسلام گریه کند، حتماً به بهشت خواهد رفت ولو این که آن کس امام حسین علیهالسلام را نشناسد و به حقّ حضرتش عارف و معترف نباشد. به عبارت دیگر قید یاد شده، علاوه بر این که دلیل نقلى دارد، دلیل عقلى هم دارد و عاقلانه نیست که گفته شود کسى که با امام حسین علیهالسلام بیگانه است فقط به جهت گریه کردن، به بهشت خواهد رفت! و این اصل اساسى را نباید نادیده گرفت که ارزش هر کارى با معرفت عاملش سنجیده مىشود و در قاموس دین، «معرفت» اصل نخستین و اساسى است؛ همان طورى که مولا على علیهالسلام مىفرماید: «اوّل الدین معرفته»15 و یا در خطاب به کمیل بن زیاد مىفرماید:
«ما من حرکة الاّ و انت محتاج فیها الى معرفة.»16
هیچ جنبش و اقدامى نیست مگر اینکه نیازمند معرفت است.
نکته دیگرى که در اینجا بسیار حائز اهمیّت است، توضیح راهگشا و بیان بلندى است که در متن برخى از احادیث مربوط دیده مىشود. براى نمونه عنایت به دو حدیث ذیل مىتواند کافى باشد؛ امام صادق علیهالسلام به فضیل بن یسار (یکى از شاگردانش) فرمود: آیا دور هم جمع مىشوید و احادیث ما را به یکدیگر نقل مىکنید؟
فضیل گفت: آرى، فدایت شوم.
حضرت فرمود: «دوست دارم که چنان مجالسى باشد؛ اى فضیل! حقّ ما را زنده کنید، خدا بیامرزد کسى را که حقّ ما را زنده نگهدارد!
اى فضیل! هرکس از ما یادى کند یا پیش او از ما یاد شود تا از چشمش به قدر پر پشّهاى اشک خارج شود، خدا خطاهاى وى را گرچه بیشتر از کف دریا باشد، خواهد بخشید.»17
در حدیث دیگرى از امام رضا علیهالسلام نقل شده که فرمود: «هرکس مصائب ما را یاد کند و بگرید، در روز قیامت با ما خواهد بود. و هرکس مصائب ما را یاد کند، بگرید و دیگران را بگریاند، در آن روز که همه چشمها خواهند گریست، چشمان او نگرید. و هرکس بنشیند در مجلسى که در آن مجلس حقّ ما احیاء مىشود، دل او در آن هنگام که همه دلها مىمیرند، نخواهد مرد.»18
آن که در این قبیل احادیث، مورد تأکید قرار گرفته «احیاى ولایت و زنده نگهداشتن حقّ اهل بیت علیهمالسلام » است که هدف از تشکیل مجالس و محافل حسینى را تعیین و تعلیم مىکنند و نتیجه، اینکه تنها آن گریهاى مطلوب و مستحب است که در مسیر احیاى ولایت و حقّ آل البیت علیهمالسلام باشد.
پىنوشتها:
1. اخبار و آثار ساختگى، ص 198.
2. مقباس الهدایة فى علم الدرایه، ج 1، ص 400.
3. همان، ص 401 و 410 ـ 412.
4. همان، ص 415.
5. محرق القلوب، ص 2 و 3، نسخه خطى موجود در کتابخانه آیةاللّه مرعشى نجفى، به شماره مسلسل 10069، (با تلخیص).
6. لؤ لؤ و مرجان، ص 156.
7. حماسه حسینى، ج 1، ص 44 و 45.
8. کلمه، کلمه این اوصاف که در میان گیومه ترجمه شد، در متون معتبر موجود است ر.ک: الخصال، صدوق، ص 68؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 29؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 90، 95 و 109؛ الملهوف على قتلى الطفوف (لهوف)، ص 151؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 108؛ ابصارالعین فى انصارالحسین، ص 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 298.
9. حماسه حسینى، ج 1، ص 44 و 45.
10. تعجب نکنید حقیر این سخن سخیف را بارها از زبان برخى مدّاحان شنیدهام.
11. مقباس الهدایة، ج 6، ص 38.
12. بیشتر روایات و اخبارى که داراى مضمون فوق هستند، در لؤلؤ و مرجان، ص 4 ـ 8 نقل شده است.
13. ر.ک: بحارالانوار، ج 4، ص 293؛ فضل زیارةالحسین(ع)، ص 65، 72، 75 و 78.
14. بحارالانوار، ج 100، ص 184، 257، 293، 306، 337، 341، 342؛ ج 101، ص 19 ـ 42، 213، 267، 350 و...؛ مصباح الزائر، ص 261؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 233، 250ـ298؛ثوابالاعمال،317ـ319.
15. نهج البلاغه، خطبه اوّل.
16. الحیاة، ج 1، ص 25، به نقل از تحف العقول.
17. قرب الاسناد، ص 36، حدیث 117؛ ثواب الاعمال، ص 101.
18. حول البکاء على الامام الحسین(ع)، ص 111، به نقل از عیون اخبارالرضا(ع)؛ امالى شیخ طوسى، احسن الجزاء فى اقامةالعزاء، ج 1، ص 152ـ 165، به نقل از خصال شیخ صدوق.
سومین عامل تحریف
هدف، وسیله را توجیه مىکند!
این اصل «ماکیاولى» و ویرانگر در میان عوامل تحریف از همه، خطرناکتر و تأسفآورتر است. ماکیاولیستها مىگویند: براى رسیدن به هدف، هر وسیلهاى را مىتوان استخدام کرد اگرچه با تحریف حقایق و وارونه نشان دادن واقعیتها باشد. همین که هدف صحیح بود، کافى است. مهم، نتیجه کار است!
شمار اخبار و احادیث جعلى، و تعداد داستانها و حکایتهاى تخیّلى که با همین خیال خام ساخته و پرداخته شده است، بیشتر از آن است که گفته شود؛ شنیدن چند اعتراف از سازندگان و افسانه پردازان این قبیل تحریفات، کافى است تا عمق فاجعه را نشان دهد:
«از برخى داستانسرایان نقل شده است که مىگفت: هرگاه کارى را خوب بدانیم، براى آن حدیثى مىسازیم. اینان اگر از سوى کسى به دروغ بستن بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم متّهم مىشدند و راهى براى رهایى از آن نمىیافتند، روشى دیگر در پیش گرفته، مىگفتند: ما براى پیامبر (به نفع او) دروغ مىپردازیم نه بر (ضدّ) او و این کار را نیز براى آن انجام مىدهیم که دلهاى عامّه مردم را نرم سازیم.»1
یکى از کسانى که خود اعتراف به جعل و وضع احادیث نموده، شخصى است به نام «قاضى ابوعصه مروزى» که ذوفنون بوده است. و از آنجا که در هر علمى دست داشت و میان تفسیر و حدیث و تاریخ و فقه و... جمع کرده بود، به او «جامع» مىگفتند! خلاصه، همه کاره بود و معروف است که «جز صدق و راستى، همه چیز داشت»!2 از او پرسیدند: این همه روایت را در فضیلت قرائت یک یک سورههاى قرآن از کجا آوردى؟ جواب داد:
«من دیدم که مردم از قرآن، اعراض کرده و به فقه ابوحنیفه و مغازى ابن اسحاق سرگرم شدهاند، خواستم با جعل این احادیث، مردم را به قرائت قرآن تشویق کنم.»3
بدتر از همه اینکه حتى به اعتقاد بعضى از حدیث سازان، جعل چنین احادیثى ـ یعنى احادیثى که مردم را به کارهاى نیک تشویق و ترغیب کنند ـ شرعاً روا و جایز بوده است! و هرگاه به اینها اعتراض مىشد که: چرا ارتکاب به این گناه بزرگ را جایز مىشمارید، مگر نمىدانید که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «هرکس آگاهانه بر من دروغ بندد تا مردم را با آن گمراه سازد، بىگمان جایگاهش در آتش جهنّم خواهد بود؟»
مىگفتند: پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرموده: هر کس بر من دروغ ببندد در آتش خواهد بود. و ما بر او دروغ نمىبندیم بلکه براى او (به سود او) دروغ مىبندیم!!4
البته بطلان این مغالطه چیزى نیست که نیاز به توضیح داشته باشد و این عذر بدتر از گناه، خود خطاى دیگرى بود که آنان با تحریف معنوى در فرمایش حضرت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم مرتکب مىشدند.
و شما اگر سرى به کتابهاى «مقاتل و مجالس» بزنید با سیلى از تحریفات مواجه خواهید شد که بر روى همان مبناى ساختگى ـ «وسیله، فداى هدف» ـ ساخته شده است. حتى بعضى در مقدمه مقتلى که نوشتهاند، با صراحت به این خطا اعتراف کردهاند و از همان نخست، حساب همه را پاک ساختهاند و معلوم است که:
خشت اوّل چون نهد معمار کج تا ثریّا مىرود دیوار کج
براى مثال، مقدمه کتاب «محرق القلوب» را مىتوان شاهد آورد، در آنجا مىنویسد:
«نقل اخبار ضعیفه و غیر معتبره در حکایات و وقایع پیغمبر و اهل بیت او، جایز است و هرگاه خبر ضعیفى دلالت کند بر اینکه گریه بر امام حسین علیهالسلام فلان قدر ثواب دارد و کسى آن خبر را بشنود و به نیّت رسیدن به آن ثواب بگرید، حق تعالى آن ثواب را به او کرامت مىفرماید... به همین جهت، ما نیز در این کتاب، اخبار ضعیفه را با اخبار صحیحه آوردیم.»5
محدّث نورى در باره نویسنده سخن بالا و مقتل مذکور، سخنى دارد که مىتواند مفید باشد؛ او مىنویسد:
«ناقل متدیّن [و [درستکار نباید به مجرّد دیدن خبرى و حکایتى در کتابى، که به عالمى نسبت مىدهند، قناعت کند؛ چه بسا شود که آن کتاب را در اوائل سنّ نوشته و هنوز به مقام تمیز دادن صحیح از سقیم و ثقه از غیر ثقه، نرسیده بود،... و از این جهت، اخبار موهونه و بىاصل و مأخذ و مخالف روایت ثقات، بلکه اخبار کاذبه یقینى در آن یافت مىشود؛ مثل کتاب محرق القلوب، تألیف عالم جلیل آقا آخوند ملا مهدى نراقى که از اعیان علماى دهر و... بود، علاوه بر آن که بزرگان دین اعتراف به علوّ مقام علم و فضل او کردهاند. مؤلفات رشیقه او در فقه و غیره مثل «لوامع» و «مشکلات العلوم» و...، خود شاهدى است صادق و وافى در اثبات این مرام. با این حال یافت مىشود در این کتاب، مطالب منکره که ناظر بصیر، متعجّب مىشود از نوشتن چنان عالمى چنین مطالبى را!»6
سپس محدّث نورى، چند داستان افسانهاى را براى مثال از محرق القلوب نقل و نقد و بررسى مىکند که در محرق القلوب نظائرش بسیار پیدا مىشود. و این همه، از همان اصل ساختگى «الغایات تُبَرِّرُ المبادى» (هدف، وسیله را توجیه مىکند) سرچشمه مىگیرد که مرحوم نراقى در مقدمه کتاب خود به آن اشاره کرده است.
بىگمان دروغ گفتن، از گناهان کبیره است و اصل مسلّم این است که «لایطاعُ اللّه مِن حیثُ یُعصى» (خدا را با گناه و معصیّت نمىتوان پرستید.)
چهارمین عامل تحریف
اسطوره سازى
اسطوره سازى و قصّهپردازى نیز یکى از عوامل تحریف است. از آنجا که حسّ کمالجویى و قهرمانطلبى در نهاد انسان نهفته است، ناخواسته با اسطوره سازىها و افسانهپردازىها مىخواهد آن حسّ غریزى و فطرى را ارضاء و اشباع کند و از اینجاست که مىبینیم اسطورهسازى سابقه دیرینهاى به قدمت تاریخ دارد بلکه پیشتر از تاریخ و ماقبل تاریخ هم بوده است و امروز هم در میان ملل عقب مانده و در میان عوام الناس، آنچه بیش از همه رونق و رواج دارد، همین اساطیر است.
از این حقیقت تلخ هم نمىتوان گذشت که بیشتر مردم در زندگى جدّى نیستند، بیشتر با رؤیاها و آرزوهاى طول و دراز، زندگى مىکنند. به همین دلیل است که به اساطیر و افسانهها رو مىآورند و از گفتن و شنیدن آنها احساس لذّت مىکنند؛ چرا که رؤیاها و آرزوهاى خود را در آیینه اساطیر، تعبیر شده و تحقّق یافته تصوّر مىکنند.
و چنین است که اساطیر هر روز گسترش بیشترى مىیابد و هر لحظه افسانه تازهاى به شمار افسانهها افزوده مىشود و این، مخصوص به یک یا چند فرهنگ نیست که در همه فرهنگهاى گوناگون سیطره اساطیر را مىتوان مشاهده کرد و «فرهنگ عاشورا» در این میان نه تنها استثناء نیست بلکه به دلیل گستردگى و مردمى بودن آن، در معرض انواع اساطیر و افسانهها بوده و هست. استاد شهید مرتضى مطهرى در این باره مىگوید:
«قسمتى از تحریفاتى که در حادثه کربلا صورت گرفته، معلول حسّ اسطورهسازى است. اروپاییها مىگویند: در تاریخ مشرق زمین مبالغهها، اغراقها زیاد است. و راست هم مىگویند. ملاّ آقاى دربندى در «اسرارالشهادة» نوشته است: سواره نظام لشکریان عمر سعد، ششصد هزار نفر و پیاده نظامشان دو کرور بوده و در مجموع یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند!
مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه ساز بود که هنوز سى و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود؛ چون کوفه را در زمان عمربن خطّاب ساختند، این شهر را عمر دستور داد بسازند، براى اینکه لشکریان اسلام در نزدیکى ایران مرکزى داشته باشند. در آن وقت معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به صدهزار نفر مىرسیده است یا نه؟ اینکه یک میلیون و ششصدهزار نفر سپاهى در آن روز جمع بشود و حسین بن على علیهماالسلام هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد، با عقل جور در نمىآید. این، قضیّه را به کّلى از ارزش مىاندازد.»7
استاد مطهرى مثال دیگرى هم در این باره از زندگانى حضرت ابوالفضل علیهالسلام مىآورد که جالب است.
اصولاً یکى از مواردى که حسّ قهرمان پرستى و اسطورهسازى افسانهپردازان را به شدّت شکوفا مىسازد، همین رشادتها و دلیرىهاى قمرمنیر بنىهاشم است که جاى انکار نیست. و در اینکه آن «عبدصالح خدا، شهید ممتاز، مورد غبطه همه شهیدان در روز جزا، پیشتاز شهادت، قلّه بلندِ فداکارى و ایثار، پدر فضیلتها، نزدیکترین کس از یاران حسین و ماه درخشان بنىهاشم»8 است، نمىتوان هیچ تردیدى روا داشت اما چیزى که اصالت ندارد و با عقل و تاریخ نمىخواند، چرا باید گفت؟ آخر چه لزومى دارد با نقل داستانهاى بىاساس و نامعقول، دهان دشمنان را به استهزاء باز کنیم؟
استاد مطهرى با تجلیل از دقّت بینى و دردآشنایى محدّث نورى، دومین مثال را به نقل از ایشان چنین مىآورد:
«حاجى نورى، این مرد بزرگ، در کتاب «لؤ لؤ و مرجان»، ضمن انتقاد از جعل اینگونه افسانهها مىگوید: براى شجاعت حضرت ابوالفضل علیهالسلام نوشتهاند که او در جنگ صفّین ـ که اصلاً شرکت حضرت هم معلوم نیست، اگر شرکت هم کرده باشد پانزده سال عمر داشت ـ مردى را به هوا انداخت، دیگرى را انداخت، نفر بعدى را، تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را که انداخت هنوز نفر اوّل به زمین نیامده بود! بعد اولى که آمد، دو نیمش کرد، دومى نیز همچنین تا نفر آخر!!!»9
اسطورهسازان، گاهى چنان افراط مىکنند که حتى مرزهاى عقیدتى را نیز، به هم مىریزند؛ مثل آن که مىگویند: سالار شهیدان علیهالسلام در روز عاشورا به برادرش ابوالفضل العباس علیهالسلام پناه آورد!10 مثل آن افتراى دیگرى که مىگویند: اگر حضرت زینب نبود، امام سجاد علیهالسلام مىمرد، دق مرگ مىشد! و چه نصیحتهایى که از زبان حضرت زینب علیهاالسلام به حضرت امام زین العابدین علیهالسلام نقل مىکنند.
نقش اسطوره سازى در تولید تحریفات چنان چشمگیر است که با تحقیق گفته مىشود:
«انگیزههایى که بتواند به جعل حدیث و تحریف حقایق بیانجامد، در باب احکام عملى جدّاً اندک است و بیشتر در باره اصول عقاید و بیشتر از همه در باب فضائل و مناقب و اذکار است.»11
پنجمین عامل تحریف
تنها براى گریاندن!
به پندار بعضى، عاشورا و حماسه حسینى در گریه و ناله خلاصه مىشود. به خیالشان اصل اصیل جز گریه نیست و هر چیز دیگرى را باید با آن سنجید و بس! هر خبر و حدیثى هر قدر هم صحیح و معتبر باشد اما نتواند موجب گریه شنوندگان شود، در دیدگاه آنها ارزش ندارد. برخى روضه خوانان و مدّاحان همیشه با این تصوّر و پیش ذهن، به سراغ مقاتل و تاریخ مىروند که سوزناکترین و گریهآورترین سخن یا داستان را به دست آورند. حال اگر هم چیزى اعم از درست و نادرست پیدا کردند، آن قدر به آن شاخه و برگ مىدهند که به کلّى از حالت اصلى خارج مىسازند. گاهى از یک جمله نیم سطرى، یک داستان بلند و از یک روایت کوتاه، دهها رمان مىسازند که راستى جاى شگفتى است!
در اینجا جا دارد نگاهى هر چند گذرا به موضوع «گریه» داشته باشیم. در اینکه گریه براى امام حسین علیهالسلام مطلوب و مستحبِّ مؤکّد است، جاى تردید نیست.
روایتهایى که دعوت به گریه مىکنند، دو نوع است؛ برخى به صورت مطلق مىگوید: «من بکى على الحسین علیهالسلام وجبت له الجنّه»12 و برخى دیگر به صورت مقیّد مىگوید: «من بکى على الحسین علیهالسلام عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة»13؛ هرکس براى امام حسین علیهالسلام گریه کند در حالى که عارف به حقّ آن حضرت باشد، بهشت بر او واجب خواهد شد.
پرواضح است که با وجود مقیّد، به مطلق با همان صورت اطلاق نمىتوان عمل کرد و قیدى که در مقیّد ذکر شده است، در مطلق نیز جریان پیدا مىکند و مطلق را هم مقیّد مىسازد؛ بویژه این که این قید «عارفاً بحقّه» در موارد دیگر بخصوص در باره زیارت قبر امام حسین علیهالسلام با تأکید و در دهها حدیث وارد شده است.14
و اگر هم این قید «عارفاً بحقّه» در متن اخبار نبود باز هم نمىتوانستیم بگوییم که هرکس در هر شرایط و احوال براى امام حسین علیهالسلام گریه کند، حتماً به بهشت خواهد رفت ولو این که آن کس امام حسین علیهالسلام را نشناسد و به حقّ حضرتش عارف و معترف نباشد. به عبارت دیگر قید یاد شده، علاوه بر این که دلیل نقلى دارد، دلیل عقلى هم دارد و عاقلانه نیست که گفته شود کسى که با امام حسین علیهالسلام بیگانه است فقط به جهت گریه کردن، به بهشت خواهد رفت! و این اصل اساسى را نباید نادیده گرفت که ارزش هر کارى با معرفت عاملش سنجیده مىشود و در قاموس دین، «معرفت» اصل نخستین و اساسى است؛ همان طورى که مولا على علیهالسلام مىفرماید: «اوّل الدین معرفته»15 و یا در خطاب به کمیل بن زیاد مىفرماید:
«ما من حرکة الاّ و انت محتاج فیها الى معرفة.»16
هیچ جنبش و اقدامى نیست مگر اینکه نیازمند معرفت است.
نکته دیگرى که در اینجا بسیار حائز اهمیّت است، توضیح راهگشا و بیان بلندى است که در متن برخى از احادیث مربوط دیده مىشود. براى نمونه عنایت به دو حدیث ذیل مىتواند کافى باشد؛ امام صادق علیهالسلام به فضیل بن یسار (یکى از شاگردانش) فرمود: آیا دور هم جمع مىشوید و احادیث ما را به یکدیگر نقل مىکنید؟
فضیل گفت: آرى، فدایت شوم.
حضرت فرمود: «دوست دارم که چنان مجالسى باشد؛ اى فضیل! حقّ ما را زنده کنید، خدا بیامرزد کسى را که حقّ ما را زنده نگهدارد!
اى فضیل! هرکس از ما یادى کند یا پیش او از ما یاد شود تا از چشمش به قدر پر پشّهاى اشک خارج شود، خدا خطاهاى وى را گرچه بیشتر از کف دریا باشد، خواهد بخشید.»17
در حدیث دیگرى از امام رضا علیهالسلام نقل شده که فرمود: «هرکس مصائب ما را یاد کند و بگرید، در روز قیامت با ما خواهد بود. و هرکس مصائب ما را یاد کند، بگرید و دیگران را بگریاند، در آن روز که همه چشمها خواهند گریست، چشمان او نگرید. و هرکس بنشیند در مجلسى که در آن مجلس حقّ ما احیاء مىشود، دل او در آن هنگام که همه دلها مىمیرند، نخواهد مرد.»18
آن که در این قبیل احادیث، مورد تأکید قرار گرفته «احیاى ولایت و زنده نگهداشتن حقّ اهل بیت علیهمالسلام » است که هدف از تشکیل مجالس و محافل حسینى را تعیین و تعلیم مىکنند و نتیجه، اینکه تنها آن گریهاى مطلوب و مستحب است که در مسیر احیاى ولایت و حقّ آل البیت علیهمالسلام باشد.
پىنوشتها:
1. اخبار و آثار ساختگى، ص 198.
2. مقباس الهدایة فى علم الدرایه، ج 1، ص 400.
3. همان، ص 401 و 410 ـ 412.
4. همان، ص 415.
5. محرق القلوب، ص 2 و 3، نسخه خطى موجود در کتابخانه آیةاللّه مرعشى نجفى، به شماره مسلسل 10069، (با تلخیص).
6. لؤ لؤ و مرجان، ص 156.
7. حماسه حسینى، ج 1، ص 44 و 45.
8. کلمه، کلمه این اوصاف که در میان گیومه ترجمه شد، در متون معتبر موجود است ر.ک: الخصال، صدوق، ص 68؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 29؛ الارشاد، مفید، ج 2، ص 90، 95 و 109؛ الملهوف على قتلى الطفوف (لهوف)، ص 151؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 108؛ ابصارالعین فى انصارالحسین، ص 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 298.
9. حماسه حسینى، ج 1، ص 44 و 45.
10. تعجب نکنید حقیر این سخن سخیف را بارها از زبان برخى مدّاحان شنیدهام.
11. مقباس الهدایة، ج 6، ص 38.
12. بیشتر روایات و اخبارى که داراى مضمون فوق هستند، در لؤلؤ و مرجان، ص 4 ـ 8 نقل شده است.
13. ر.ک: بحارالانوار، ج 4، ص 293؛ فضل زیارةالحسین(ع)، ص 65، 72، 75 و 78.
14. بحارالانوار، ج 100، ص 184، 257، 293، 306، 337، 341، 342؛ ج 101، ص 19 ـ 42، 213، 267، 350 و...؛ مصباح الزائر، ص 261؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 233، 250ـ298؛ثوابالاعمال،317ـ319.
15. نهج البلاغه، خطبه اوّل.
16. الحیاة، ج 1، ص 25، به نقل از تحف العقول.
17. قرب الاسناد، ص 36، حدیث 117؛ ثواب الاعمال، ص 101.
18. حول البکاء على الامام الحسین(ع)، ص 111، به نقل از عیون اخبارالرضا(ع)؛ امالى شیخ طوسى، احسن الجزاء فى اقامةالعزاء، ج 1، ص 152ـ 165، به نقل از خصال شیخ صدوق.