حارث همدانى
آرشیو
چکیده
متن
در طول تاریخ پر فراز و نشیب بشر و در میان میلیاردها انسانى که روى کره خاکى زندگى کردهاند، عده معدودى بعد از گذشت قرنها، هنوز هم نامشان زنده است و مىتوانند محبوب نسل امروز باشند. زنده بودن یاد این بزرگان به خاطر ویژگىهاى خاصّى بوده که در آنها وجود داشته است.
حارث هَمْدانى از یاران نزدیک امام على علیهالسلام ، از الگوهاى برجسته براى جوانان امروز است.
در این نوشتار با گوشههایى از زندگى این شیداى ولایت آشنا مىشویم.
خاندان
مورّخان و دانشوران علم رجال، او را حارث بن عبداللّه ابوزهیر أعور هَمْدانى، معرفى نمودهاند.1 وى به جهت اینکه یکى از چشمهایش معیوب بوده، به «أعور» شهرت یافته است و چون از افراد قبیله همدان بوده، او را «حارث همدانى» نام نهادهاند.
قبیله هَمْدان، از قبیلههاى شیعى و بزرگ یمن، در طول تاریخ به ارادتمندى نسبت به حضرت على علیهالسلام ، مشهور و معروفند. آنها ابتدا در یمن ساکن بودند؛ در زمان خلافت امام على علیهالسلام ، به کوفه هجرت کرده و در آنجا ساکن شدند.2
عشق این قبیله به امام على علیهالسلام به قدرى زیاد بوده که حضرت امیر علیهالسلام شعرى در فضیلت این قبیله سرودهاست:
فلو کُنتُ بوّاباً على باب جنّة
لَقُلتُ لهمدان اُدخلوا بسلام3
«اگر من دربان درب بهشت باشم، به قبیله همدان مىگویم: به سلامت وارد بهشت شوید.»
تاریخ ولادت وى دقیقاً معلوم نیست و در کتابهاى رجالى نیز از آن یادى نشده است.
ویژگىها
جایگاه رفیع
بسیارى از کتابهاى رجالى شیعه، حارث همدانى را از تابعین، برگزیدگان و یاران نزدیک امام على و امام حسن علیهماالسلام مىدانند. او که مقیم کوفه بود، فقه و معارف اسلامى را نزد امیرالمؤمنین آموخت.4 و در علم فرائض (تقسیم بندى طبقات و مسائل ارث) داناترین مردم بود. دانشمندان رجالى او را ستایش کرده و این القاب را به وى دادهاند: فقیهترین عالمان عصر خود، شیفته امام على علیهالسلام و مورد عنایت ایشان.5
شیفته ولایت
حارث، شیفته ولایت بود و علاقه زیادى به امام على علیهالسلام داشت. همین علاقه و عنایت حارث به حضرت، باعث شد که بعضى از عالمان اهل سنّت مثل «شعبى» او را کذّاب بدانند.
«قرطبى»، یکى دیگر از عالمان اهل سنّت ضمن صادق خواندن حارث مىنویسد:
از حارث دروغى شنیده نشده و شعبى به خاطر علاقه وافر حارث به امام على علیهالسلام ، او را کذّاب دانسته است.6
حارث، گاه و بىگاه در محضر امام على علیهالسلام حضور مىیافت تا با دیدن حضرت دلش آرام گرفته و از دریاى بىکران علم امام استفاده کند. شبى از شبها شوق دیدار على علیهالسلام ، حارث را به سراى مولاى محرومان کشانید. حارث در زد، حضرت درب منزل را باز نمود؛ حارث را مشاهده کرد، فرمود: حارث! در این وقت شب براى چه به اینجا آمدهاى؟ حارث گفت: به خدا سوگند! محبّت تو مرا به اینجا کشانده است. امام فرمود: پس برایت سخنى مىگویم تا سپاس نعمت محبّت را به جا آورى. حارث! همانا بندهاى که دوستدار من است نمىمیرد، مگر اینکه هنگام جان دادن، مرا آن چنان که دوست داشته باشد، ببیند و بندهاى که مرا دشمن دارد نمىمیرد، تا این که وقت جان دادنش آن چنان که ناخوشایندش باشد، مرا مشاهده کند.7
امام خطاب به حارث چنین سروده است:
یا حار همدان مَنْ یَمُت یرنى مِنْ مؤمن او منافق قبلاً8
«اى حارث همدانى! هرکس بمیرد، چه مؤمن و چه منافق، مرا هنگام جان دادن مىبیند.»
کمک به درماندگان
حارث همدانى همچون استادش امام على علیهالسلام یار درماندگان بود. وى در این باره خاطرهاى نقل مىکند:
دوستى یهودى داشتم که در شام زندگى مىکرد. روزى او را در مدینه ملاقات کردم؛ دیدم خیلى ناراحت است؛ گفتم: چه شده؟ اگر مشکلى دارى بگو تا در حدّ توان، مشکل تو را حل کنم. گفت: از شام با چند بار گندم به کوفه مىآمدم، قصد داشتم گندمها را در کوفه بفروشم. در نزدیکىهاى کوفه، الاغهایم گم شدند؛ حالا، نه بارى دارم که بفروشم و نه پولى که به وطنم باز گردم.
حارث، مرد یهودى را نزد امام على علیهالسلام برد. و داستانش را براى امیرالمؤمنین بیان نمود. حضرت مرکبهاى او را پیدا کرد و آن شب تا سحر از اموال او محافظت نمود. صبحگاه او را به بازار برد و بارش را فروخت و نیازهاى مرد یهودى را برآورده ساخت. مرد یهودى با مشاهده آن همه لطف و محبّت، گفت: شهادت مىدهم تو دانشمند این امت و جانشین رسول خدا در میان جنّ و انس هستى.9
منادى حق
قبل از شروع جنگ صفّین، امام على علیهالسلام حارث را به مدائن فرستاد تا مردم آن دیار را براى جهاد علیه معاویه، بسیج کند. حارث وارد مدائن شد و خطاب به مردم گفت: اى مردم! هر کس مایل است جانش را به خدا بفروشد و در مقابل آن، آخرت بگیرد، صبح به لشکر امیرالمؤمنین بپیوندد. و کسى حاضر نخواهد شد، مگر مخلص و کسى که نیّتش صادق است.10
جایگاه حارث در میان اهلسنّت
راوى شناسان اهل سنّت در مورد ثقه بودن حارث، اختلاف نظر دارند. بعضى او را ضعیف مىدانند و به گفته یکى از راویان، به نام «شعبى» تمسّک مىکنند.
شعبى که هم عصر حارث بوده، او را کذّاب دانسته است؛ اما گفته او به دو دلیل قابل قبول نیست:
1. معروف است که شعبى، ناصبى بوده است.
2. وى معلّم فرزند عبدالملک بن مروان بوده و با بنى امیّه ارتباط داشته است.11
برخى دیگر از عالمان اهل سنّت، حارث را ثقه دانسته و از او به نیکى یاد مىکنند.
ذهبى، حارث را ستوده و درباره او مىنویسد:
علامه ابوزهیر حارث همدانى، صحابى امام على علیهالسلام و ابن مسعود است. وى فقیه و از اوّلین شیعیان امام است.12
همچنین ابوبکر بن ابىداوود نیز مىگوید:
حارث أعور همدانى، فقیهترین مردم و شاگرد امام على علیهالسلام بوده است.13
احمد بن صالح مصرى، حارث را ثقه معرفى کرده و سخن شعبى در خصوص دروغگو بودن حارث را، رد مىکند.14
لازم به ذکر است که از حارث چهار روایت در کتاب «سنن ابى داوود»، «سنن ترمذى»، «نسایى» و «ابن ماجه»، ذکر شده است.15
خاطرات حارث
در طول چندین سال همراهى و شاگردى حارث در محضر امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، خاطراتى از زبان حارث نقل شده است که به برخى از آن اشاره مىشود:
1. روزى همراه على علیهالسلام براى تفریح و گشت و گذار، به اطراف کوفه رفتیم. در راه به درخت خشکى رسیدیم، حضرت توقف نمود و دست مبارک خود را به درخت خشک زد؛ با تعجّب دیدم درخت سبز شد و بلافاصله میوه داد. میوه درخت را چیدم و همراه حضرت خوردیم.16
2. دلم براى امام تنگ شده بود؛ تصمیم گرفتم براى دیدن حضرت به منزل او بروم. هوا به شدّت گرم بود و خورشید در وسط آسمان با حرارت هرچه تمامتر مىتابید. به منزل امام رسیدم و درب منزل را کوبیدم. على علیهالسلام درب را باز کرد و به من فرمود: چه چیز باعث شد به دیدنم بیایى؟ گفتم: محبّت و دوستى شما. حضرت فرمود: اگر راست مىگویى، در سه جا مرا خواهى دید:
الف) هنگام جان دادن.
ب) وقتى که به صراط برسى.
ج) هنگام ورود به حوض کوثر.17
3. زندگى برایم سخت شده بود؛ براى رفع حاجت مادّى خدمت امام على علیهالسلام رفتم. حضرت پس از سلام فرمود: آیا خواستهاى دارى؟ گفتم: آرى. حضرت بلند شد و چراغ را خاموش کرد و فرمود: چراغ را خاموش کردم تا در برابر خواستهات دچار ذلّت نشوى؛ زیرا از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدم که فرمود: «خواستههاى مردم در دلهاى بندگان امانت است، هرکس آن را پنهان کند برایش عبادت است و کسى که خواستهاش را آشکار کند، شنوندگان باید او را یارى کنند.»18
4. در روز جمعهاى حضرت على علیهالسلام در مسجد کوفه، خطبه نماز جمعه ایراد مىکرد؛ ناگهان مارى بزرگ از درب مسجد وارد شد و با سرعت به طرف منبر راه افتاد. مردم وحشت زده به گوشهاى پناه بردند و منتظر بودند ببینند چه مىشود؟ مار به حرکت خود ادامه داد و هنگامى که نزد آن امامِ همام رسید، توقّف کرد؛ جملاتى به امام گفت و ناگهان غیب شد. مردم دور حضرت را گرفته و درباره این قضیّه به گفت و گو پرداختند. بعضى مىگفتند: على علیهالسلام سحر کرده است. و بعضى این اتفاق را از عجایب دانستند. حضرت على علیهالسلام فرمود: مردم! این مار از طایفه جن بود. سؤالى داشت، جوابش را گرفت و رفت.19
5. حارث مىگوید: همراه على علیهالسلام در نخلستان بودیم، پیرمردى از گوشه نخلستان آمد و با او به گفت و گو پرداخت. گفتم: اى امیر! این پیرمرد کیست؟ حضرت فرمود: او خضر است؛ از من پرسید از دنیا چند روز باقى مانده؟ من هم جوابش را دادم؛ زیرا از خضر عالم ترم. و سپس فرمود: خضر مقدارى خرما از بهشت آورده است، بیا و تناول کن. مقدارى از آن خوردم؛ در عمرم چنان خرمایى نخورده بودم!20
روایات حارث
حارث بیش از چهل حدیث از امام على علیهالسلام نقل کرده، که بیشتر آنها را بدون واسطه از حضرت روایت کرده است. وى از امام حسین علیهالسلام تنها یک روایت نقل کرده، اما همین روایت نشان مىدهد که او از راویان امام حسین علیهالسلام نیز شمرده مىشود. اینک به شمارى از روایات حارث توجه کنید:
1. از امام حسین علیهالسلام سؤال کردم: منظور خداوند از آیه «والشّمس و ضحاها»چیست؟
فرمود: حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم است. پرسیدم: منظور از «والنّهار اذا جلاّها»چیست؟ فرمود: حضرت مهدى علیهالسلام است که از آل پیامبر اکرم است و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. پرسیدم: منظور از «واللّیل اذا یغشاها»چیست؟ فرمود: خاندان بنى امیه است.21
2. از امیرالمؤمنین علیهالسلام شنیدم که فرمود: حارث! خداوند دلى را با ایمان مىگرداند که مودّت و دوستى ما اهل بیت علیهمالسلام در دلش باشد و بر بندهاى خشمگین است که بغض ما را در دل دارد. دوستدارِ ما در هر پگاه، ابواب رحمت به رویش باز است و کسى که بغض ما را در سینه دارد، هر بامداد بر پرتگاه جهنّم قرار گرفته است.22
3. از یاران رسول خدا شنیدم که پیامبر اکرم در جمع اصحاب و یارانش فرمود: آیا مىخواهید شخصى را به شما معرفى کنم که علم آدم، فهم نوح و حکمت ابراهیم را دارد؟ ابوبکر گفت: خوشا به حال چنین کسى! در همین لحظه، امام على علیهالسلام وارد شد. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: این، همان شخصى است که به شما معرفى کردم. ابوبکر به خاطر این منزلت، به امام على علیهالسلام تبریک گفت.23
4. امیرالمؤمنین علیهالسلام از فرزندش امام حسن علیهالسلام پرسید: فقر چگونه پدید مىآید؟ فرمود: علت فقر، دو چیز است: حرص و شر.24
نامه امام على علیهالسلام به حارث همدانى25
یکى از نامههاى منسوب به امام على علیهالسلام که سیّد رضى در نهج البلاغه آورده، نامهاى است که خطاب به حارث همدانى نگاشته شده است. اینک متن این نامه را با ترجمه مرحوم علامه محمدتقى جعفرى به خوانندگان گرامى تقدیم مىداریم:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. به ریسمان قرآن چنگ بزن و از آن نصیحت بپذیر. حلالش را حلال و حرامش را حرام بدان، و آنچه را که پیشینیان براساس حق آوردهاند، تصدیق کن و از آنچه در گذشته اتّفاق افتاده، براى آینده پند گیر و درس عبرت قرار بده؛ چرا که بعضى از مسائل دنیا شبیه بعضى دیگر است و پایان دنیا ملحق به اوّل آن است و همه آن از میان رونده و جدا شونده است.
نام شریف پروردگار را بزرگتر از آن بدان که در غیر موارد حق، ذکر کنى. هماره به یاد مرگ باش و هیچگاه تقاضاى مردن نکن مگر اینکه به سعادت و روسفیدى در جهان آخرت امیدوار باشى.
از هرکارى که کننده آن براى خود مىپسندد ولى براى دیگرى نمىپسندد، دورى کن؛ و از هرکارى کننده آن در خلوت انجام مىدهد ولى در حضور مردم شرم دارد که انجام دهد، پرهیز کن؛ و نیز کارى که وقتى از انجام دهندهاش سؤال کنى آن را انکار مىکند و یا از آن عذر مىخواهد، اجتناب نما.
هیچگاه آبرویت را هدف تیر زبان مردم قرار مده و هیچ وقت هرچه از مردم شنیدى، نقل مکن که این خود علامت دروغگویى است. و هرچه مردم به تو نسبت دادهاند، به خطا برداشت نکن که دلیل بر نادانى است. خشمت را فرو بر و در هنگام داشتن قدرت، گذشت کن و در هنگام غضب، حلم و بردبارى را به کار بند و در وقت دولت و تسلّط از لغزش دیگران در گذر تا عاقبت به خیر شوى.
و بر هر نعمتى که از جانب پروردگار به تو عطا شده، سپاسگزارى کن تا برایت باقى بماند و هیچ نعمتى را ضایع مکن و باید هماره نعمتى که خدا به تو داده در تو مشاهده شود. بدان که بالاترین مردمان مؤمن کسى است که جان و دودمان و مالش را در راه خدا تقدیم دارد. به تحقیق هرچه پیش فرستى برایت ذخیره مىشود. کار خیرى را به تأخیر نینداز که دیگرى بدان موفق خواهد شد.
از همنشینى با کسى که رأیش سست و عملش ناپسند، است پرهیز کن که همانا انسانها را به رفیق و هم صحبت آنها مىشناسند.
در شهرهاى بزرگ سکونت کن زیرا؛ که محلّ اجتماع مسلمین است و از مکانهایى که در آن از یاد خدا غافلند و به مردم ظلم مىکنند و طاعت پروردگار را کمتر به انجام مىرسانند، اجتناب کن و فقط درباره چیزى فکر کن که به دردت مىخورد و برایت مفید است.
بر سرِ بازار منشین، که جاى حضور شیطان و معرض فتنههاست. به آن که تو، بر او برترى دارى فراوان بنگر و توجه کن؛ زیرا این التفات و توجه باعث سپاسگزارى تو مىشود.
در روز جمعه مسافرت مکن؛ تا در نماز جمعه شرکت کنى مگر مسافرتى که در راه خدا یا درباره موضوعى است که عذر تو در سفر براى آن پذیرفتنى است.
در همه امور خدا را اطاعت کن؛ زیرا اطاعت خداوند بر همه چیز برترى دارد. نفس را براى عبادت بفریب و با آن مدارا کن و منکوبش مکن. و اقدام به عبادت را با عفو و نشاط نفس همراه ساز؛ مگر در واجباتى که مقرّر شده است؛ زیرا چارهاى ندارى جز اینکه آنها را ادا کنى و در موقع و محلّ خود به جاى آورى.
بپرهیز از آنکه مرگ بر سرت تاختن آورد و تو در طلب دنیا از پروردگارت گریخته باشى. و بپرهیز از همنشینى با مردمِ فاسق؛ زیرا همواره شر، به شر ملحق مىگردد.
تعظیم خداوندى را به جاى آور و دوستان او را دوست دار و از غضب بپرهیز؛ زیرا غضب، لشکرى بزرگ از لشکریان شیطان است.
رحلت
سرانجام حارث اعور همدانى، در سال 65 ه .ق. ـ در زمان حکومت عبداللّه بن زبیر ـ در کوفه دار فانى را وداع گفت. عبداللّه بن یزید انصارى او را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند و در قبرستان کوفه به خاک سپرد.26
یادش گرامى و راهش پر رهرو باد.
پىنوشتها:
1. اعیان الشیعه، ج 4، ص 365.
2. تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ص 19 و اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
3. اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
4. دائرةالمعارف تشیّع، ج 6، ص 11.
5. همان؛ مجمع الرجال.
6. تحفةالاحباب، ص 78.
7. اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
8. رجال کشّى، ج 1، ص 88 و رجالابنداوود،ص69.
9. دیوان امام على(ع).
10. ارشاد القلوب، ج 2، ص 275.
11. وقعةالصفین، ص 119 و 174 و بحارالانوار، ج 33، ص 423.
12. تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، ص 82 و اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
13. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 152.
14. تاریخ اسلام، ص 90.
15. تاریخ اسماء ثقات، ص 108.
16. مسند اسماء الرجال الشیعة فى کتب اهل السنّة، باب حارث.
17. الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 216.
18. بحارالانوار، ج 6، ص 195.
19. نهج الصباغه، ج 12، ص 212.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 137.
21. همان، ج 39، ص 131.
22. همان، ج 24، ص 78.
23. همان، ج 27، ص 80.
24. همان، ج 39، ص 39.
25. نهج البلاغه.
26. اعیان الشیعه، ج 4، ص 365.
حارث هَمْدانى از یاران نزدیک امام على علیهالسلام ، از الگوهاى برجسته براى جوانان امروز است.
در این نوشتار با گوشههایى از زندگى این شیداى ولایت آشنا مىشویم.
خاندان
مورّخان و دانشوران علم رجال، او را حارث بن عبداللّه ابوزهیر أعور هَمْدانى، معرفى نمودهاند.1 وى به جهت اینکه یکى از چشمهایش معیوب بوده، به «أعور» شهرت یافته است و چون از افراد قبیله همدان بوده، او را «حارث همدانى» نام نهادهاند.
قبیله هَمْدان، از قبیلههاى شیعى و بزرگ یمن، در طول تاریخ به ارادتمندى نسبت به حضرت على علیهالسلام ، مشهور و معروفند. آنها ابتدا در یمن ساکن بودند؛ در زمان خلافت امام على علیهالسلام ، به کوفه هجرت کرده و در آنجا ساکن شدند.2
عشق این قبیله به امام على علیهالسلام به قدرى زیاد بوده که حضرت امیر علیهالسلام شعرى در فضیلت این قبیله سرودهاست:
فلو کُنتُ بوّاباً على باب جنّة
لَقُلتُ لهمدان اُدخلوا بسلام3
«اگر من دربان درب بهشت باشم، به قبیله همدان مىگویم: به سلامت وارد بهشت شوید.»
تاریخ ولادت وى دقیقاً معلوم نیست و در کتابهاى رجالى نیز از آن یادى نشده است.
ویژگىها
جایگاه رفیع
بسیارى از کتابهاى رجالى شیعه، حارث همدانى را از تابعین، برگزیدگان و یاران نزدیک امام على و امام حسن علیهماالسلام مىدانند. او که مقیم کوفه بود، فقه و معارف اسلامى را نزد امیرالمؤمنین آموخت.4 و در علم فرائض (تقسیم بندى طبقات و مسائل ارث) داناترین مردم بود. دانشمندان رجالى او را ستایش کرده و این القاب را به وى دادهاند: فقیهترین عالمان عصر خود، شیفته امام على علیهالسلام و مورد عنایت ایشان.5
شیفته ولایت
حارث، شیفته ولایت بود و علاقه زیادى به امام على علیهالسلام داشت. همین علاقه و عنایت حارث به حضرت، باعث شد که بعضى از عالمان اهل سنّت مثل «شعبى» او را کذّاب بدانند.
«قرطبى»، یکى دیگر از عالمان اهل سنّت ضمن صادق خواندن حارث مىنویسد:
از حارث دروغى شنیده نشده و شعبى به خاطر علاقه وافر حارث به امام على علیهالسلام ، او را کذّاب دانسته است.6
حارث، گاه و بىگاه در محضر امام على علیهالسلام حضور مىیافت تا با دیدن حضرت دلش آرام گرفته و از دریاى بىکران علم امام استفاده کند. شبى از شبها شوق دیدار على علیهالسلام ، حارث را به سراى مولاى محرومان کشانید. حارث در زد، حضرت درب منزل را باز نمود؛ حارث را مشاهده کرد، فرمود: حارث! در این وقت شب براى چه به اینجا آمدهاى؟ حارث گفت: به خدا سوگند! محبّت تو مرا به اینجا کشانده است. امام فرمود: پس برایت سخنى مىگویم تا سپاس نعمت محبّت را به جا آورى. حارث! همانا بندهاى که دوستدار من است نمىمیرد، مگر اینکه هنگام جان دادن، مرا آن چنان که دوست داشته باشد، ببیند و بندهاى که مرا دشمن دارد نمىمیرد، تا این که وقت جان دادنش آن چنان که ناخوشایندش باشد، مرا مشاهده کند.7
امام خطاب به حارث چنین سروده است:
یا حار همدان مَنْ یَمُت یرنى مِنْ مؤمن او منافق قبلاً8
«اى حارث همدانى! هرکس بمیرد، چه مؤمن و چه منافق، مرا هنگام جان دادن مىبیند.»
کمک به درماندگان
حارث همدانى همچون استادش امام على علیهالسلام یار درماندگان بود. وى در این باره خاطرهاى نقل مىکند:
دوستى یهودى داشتم که در شام زندگى مىکرد. روزى او را در مدینه ملاقات کردم؛ دیدم خیلى ناراحت است؛ گفتم: چه شده؟ اگر مشکلى دارى بگو تا در حدّ توان، مشکل تو را حل کنم. گفت: از شام با چند بار گندم به کوفه مىآمدم، قصد داشتم گندمها را در کوفه بفروشم. در نزدیکىهاى کوفه، الاغهایم گم شدند؛ حالا، نه بارى دارم که بفروشم و نه پولى که به وطنم باز گردم.
حارث، مرد یهودى را نزد امام على علیهالسلام برد. و داستانش را براى امیرالمؤمنین بیان نمود. حضرت مرکبهاى او را پیدا کرد و آن شب تا سحر از اموال او محافظت نمود. صبحگاه او را به بازار برد و بارش را فروخت و نیازهاى مرد یهودى را برآورده ساخت. مرد یهودى با مشاهده آن همه لطف و محبّت، گفت: شهادت مىدهم تو دانشمند این امت و جانشین رسول خدا در میان جنّ و انس هستى.9
منادى حق
قبل از شروع جنگ صفّین، امام على علیهالسلام حارث را به مدائن فرستاد تا مردم آن دیار را براى جهاد علیه معاویه، بسیج کند. حارث وارد مدائن شد و خطاب به مردم گفت: اى مردم! هر کس مایل است جانش را به خدا بفروشد و در مقابل آن، آخرت بگیرد، صبح به لشکر امیرالمؤمنین بپیوندد. و کسى حاضر نخواهد شد، مگر مخلص و کسى که نیّتش صادق است.10
جایگاه حارث در میان اهلسنّت
راوى شناسان اهل سنّت در مورد ثقه بودن حارث، اختلاف نظر دارند. بعضى او را ضعیف مىدانند و به گفته یکى از راویان، به نام «شعبى» تمسّک مىکنند.
شعبى که هم عصر حارث بوده، او را کذّاب دانسته است؛ اما گفته او به دو دلیل قابل قبول نیست:
1. معروف است که شعبى، ناصبى بوده است.
2. وى معلّم فرزند عبدالملک بن مروان بوده و با بنى امیّه ارتباط داشته است.11
برخى دیگر از عالمان اهل سنّت، حارث را ثقه دانسته و از او به نیکى یاد مىکنند.
ذهبى، حارث را ستوده و درباره او مىنویسد:
علامه ابوزهیر حارث همدانى، صحابى امام على علیهالسلام و ابن مسعود است. وى فقیه و از اوّلین شیعیان امام است.12
همچنین ابوبکر بن ابىداوود نیز مىگوید:
حارث أعور همدانى، فقیهترین مردم و شاگرد امام على علیهالسلام بوده است.13
احمد بن صالح مصرى، حارث را ثقه معرفى کرده و سخن شعبى در خصوص دروغگو بودن حارث را، رد مىکند.14
لازم به ذکر است که از حارث چهار روایت در کتاب «سنن ابى داوود»، «سنن ترمذى»، «نسایى» و «ابن ماجه»، ذکر شده است.15
خاطرات حارث
در طول چندین سال همراهى و شاگردى حارث در محضر امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، خاطراتى از زبان حارث نقل شده است که به برخى از آن اشاره مىشود:
1. روزى همراه على علیهالسلام براى تفریح و گشت و گذار، به اطراف کوفه رفتیم. در راه به درخت خشکى رسیدیم، حضرت توقف نمود و دست مبارک خود را به درخت خشک زد؛ با تعجّب دیدم درخت سبز شد و بلافاصله میوه داد. میوه درخت را چیدم و همراه حضرت خوردیم.16
2. دلم براى امام تنگ شده بود؛ تصمیم گرفتم براى دیدن حضرت به منزل او بروم. هوا به شدّت گرم بود و خورشید در وسط آسمان با حرارت هرچه تمامتر مىتابید. به منزل امام رسیدم و درب منزل را کوبیدم. على علیهالسلام درب را باز کرد و به من فرمود: چه چیز باعث شد به دیدنم بیایى؟ گفتم: محبّت و دوستى شما. حضرت فرمود: اگر راست مىگویى، در سه جا مرا خواهى دید:
الف) هنگام جان دادن.
ب) وقتى که به صراط برسى.
ج) هنگام ورود به حوض کوثر.17
3. زندگى برایم سخت شده بود؛ براى رفع حاجت مادّى خدمت امام على علیهالسلام رفتم. حضرت پس از سلام فرمود: آیا خواستهاى دارى؟ گفتم: آرى. حضرت بلند شد و چراغ را خاموش کرد و فرمود: چراغ را خاموش کردم تا در برابر خواستهات دچار ذلّت نشوى؛ زیرا از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم شنیدم که فرمود: «خواستههاى مردم در دلهاى بندگان امانت است، هرکس آن را پنهان کند برایش عبادت است و کسى که خواستهاش را آشکار کند، شنوندگان باید او را یارى کنند.»18
4. در روز جمعهاى حضرت على علیهالسلام در مسجد کوفه، خطبه نماز جمعه ایراد مىکرد؛ ناگهان مارى بزرگ از درب مسجد وارد شد و با سرعت به طرف منبر راه افتاد. مردم وحشت زده به گوشهاى پناه بردند و منتظر بودند ببینند چه مىشود؟ مار به حرکت خود ادامه داد و هنگامى که نزد آن امامِ همام رسید، توقّف کرد؛ جملاتى به امام گفت و ناگهان غیب شد. مردم دور حضرت را گرفته و درباره این قضیّه به گفت و گو پرداختند. بعضى مىگفتند: على علیهالسلام سحر کرده است. و بعضى این اتفاق را از عجایب دانستند. حضرت على علیهالسلام فرمود: مردم! این مار از طایفه جن بود. سؤالى داشت، جوابش را گرفت و رفت.19
5. حارث مىگوید: همراه على علیهالسلام در نخلستان بودیم، پیرمردى از گوشه نخلستان آمد و با او به گفت و گو پرداخت. گفتم: اى امیر! این پیرمرد کیست؟ حضرت فرمود: او خضر است؛ از من پرسید از دنیا چند روز باقى مانده؟ من هم جوابش را دادم؛ زیرا از خضر عالم ترم. و سپس فرمود: خضر مقدارى خرما از بهشت آورده است، بیا و تناول کن. مقدارى از آن خوردم؛ در عمرم چنان خرمایى نخورده بودم!20
روایات حارث
حارث بیش از چهل حدیث از امام على علیهالسلام نقل کرده، که بیشتر آنها را بدون واسطه از حضرت روایت کرده است. وى از امام حسین علیهالسلام تنها یک روایت نقل کرده، اما همین روایت نشان مىدهد که او از راویان امام حسین علیهالسلام نیز شمرده مىشود. اینک به شمارى از روایات حارث توجه کنید:
1. از امام حسین علیهالسلام سؤال کردم: منظور خداوند از آیه «والشّمس و ضحاها»چیست؟
فرمود: حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم است. پرسیدم: منظور از «والنّهار اذا جلاّها»چیست؟ فرمود: حضرت مهدى علیهالسلام است که از آل پیامبر اکرم است و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. پرسیدم: منظور از «واللّیل اذا یغشاها»چیست؟ فرمود: خاندان بنى امیه است.21
2. از امیرالمؤمنین علیهالسلام شنیدم که فرمود: حارث! خداوند دلى را با ایمان مىگرداند که مودّت و دوستى ما اهل بیت علیهمالسلام در دلش باشد و بر بندهاى خشمگین است که بغض ما را در دل دارد. دوستدارِ ما در هر پگاه، ابواب رحمت به رویش باز است و کسى که بغض ما را در سینه دارد، هر بامداد بر پرتگاه جهنّم قرار گرفته است.22
3. از یاران رسول خدا شنیدم که پیامبر اکرم در جمع اصحاب و یارانش فرمود: آیا مىخواهید شخصى را به شما معرفى کنم که علم آدم، فهم نوح و حکمت ابراهیم را دارد؟ ابوبکر گفت: خوشا به حال چنین کسى! در همین لحظه، امام على علیهالسلام وارد شد. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: این، همان شخصى است که به شما معرفى کردم. ابوبکر به خاطر این منزلت، به امام على علیهالسلام تبریک گفت.23
4. امیرالمؤمنین علیهالسلام از فرزندش امام حسن علیهالسلام پرسید: فقر چگونه پدید مىآید؟ فرمود: علت فقر، دو چیز است: حرص و شر.24
نامه امام على علیهالسلام به حارث همدانى25
یکى از نامههاى منسوب به امام على علیهالسلام که سیّد رضى در نهج البلاغه آورده، نامهاى است که خطاب به حارث همدانى نگاشته شده است. اینک متن این نامه را با ترجمه مرحوم علامه محمدتقى جعفرى به خوانندگان گرامى تقدیم مىداریم:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. به ریسمان قرآن چنگ بزن و از آن نصیحت بپذیر. حلالش را حلال و حرامش را حرام بدان، و آنچه را که پیشینیان براساس حق آوردهاند، تصدیق کن و از آنچه در گذشته اتّفاق افتاده، براى آینده پند گیر و درس عبرت قرار بده؛ چرا که بعضى از مسائل دنیا شبیه بعضى دیگر است و پایان دنیا ملحق به اوّل آن است و همه آن از میان رونده و جدا شونده است.
نام شریف پروردگار را بزرگتر از آن بدان که در غیر موارد حق، ذکر کنى. هماره به یاد مرگ باش و هیچگاه تقاضاى مردن نکن مگر اینکه به سعادت و روسفیدى در جهان آخرت امیدوار باشى.
از هرکارى که کننده آن براى خود مىپسندد ولى براى دیگرى نمىپسندد، دورى کن؛ و از هرکارى کننده آن در خلوت انجام مىدهد ولى در حضور مردم شرم دارد که انجام دهد، پرهیز کن؛ و نیز کارى که وقتى از انجام دهندهاش سؤال کنى آن را انکار مىکند و یا از آن عذر مىخواهد، اجتناب نما.
هیچگاه آبرویت را هدف تیر زبان مردم قرار مده و هیچ وقت هرچه از مردم شنیدى، نقل مکن که این خود علامت دروغگویى است. و هرچه مردم به تو نسبت دادهاند، به خطا برداشت نکن که دلیل بر نادانى است. خشمت را فرو بر و در هنگام داشتن قدرت، گذشت کن و در هنگام غضب، حلم و بردبارى را به کار بند و در وقت دولت و تسلّط از لغزش دیگران در گذر تا عاقبت به خیر شوى.
و بر هر نعمتى که از جانب پروردگار به تو عطا شده، سپاسگزارى کن تا برایت باقى بماند و هیچ نعمتى را ضایع مکن و باید هماره نعمتى که خدا به تو داده در تو مشاهده شود. بدان که بالاترین مردمان مؤمن کسى است که جان و دودمان و مالش را در راه خدا تقدیم دارد. به تحقیق هرچه پیش فرستى برایت ذخیره مىشود. کار خیرى را به تأخیر نینداز که دیگرى بدان موفق خواهد شد.
از همنشینى با کسى که رأیش سست و عملش ناپسند، است پرهیز کن که همانا انسانها را به رفیق و هم صحبت آنها مىشناسند.
در شهرهاى بزرگ سکونت کن زیرا؛ که محلّ اجتماع مسلمین است و از مکانهایى که در آن از یاد خدا غافلند و به مردم ظلم مىکنند و طاعت پروردگار را کمتر به انجام مىرسانند، اجتناب کن و فقط درباره چیزى فکر کن که به دردت مىخورد و برایت مفید است.
بر سرِ بازار منشین، که جاى حضور شیطان و معرض فتنههاست. به آن که تو، بر او برترى دارى فراوان بنگر و توجه کن؛ زیرا این التفات و توجه باعث سپاسگزارى تو مىشود.
در روز جمعه مسافرت مکن؛ تا در نماز جمعه شرکت کنى مگر مسافرتى که در راه خدا یا درباره موضوعى است که عذر تو در سفر براى آن پذیرفتنى است.
در همه امور خدا را اطاعت کن؛ زیرا اطاعت خداوند بر همه چیز برترى دارد. نفس را براى عبادت بفریب و با آن مدارا کن و منکوبش مکن. و اقدام به عبادت را با عفو و نشاط نفس همراه ساز؛ مگر در واجباتى که مقرّر شده است؛ زیرا چارهاى ندارى جز اینکه آنها را ادا کنى و در موقع و محلّ خود به جاى آورى.
بپرهیز از آنکه مرگ بر سرت تاختن آورد و تو در طلب دنیا از پروردگارت گریخته باشى. و بپرهیز از همنشینى با مردمِ فاسق؛ زیرا همواره شر، به شر ملحق مىگردد.
تعظیم خداوندى را به جاى آور و دوستان او را دوست دار و از غضب بپرهیز؛ زیرا غضب، لشکرى بزرگ از لشکریان شیطان است.
رحلت
سرانجام حارث اعور همدانى، در سال 65 ه .ق. ـ در زمان حکومت عبداللّه بن زبیر ـ در کوفه دار فانى را وداع گفت. عبداللّه بن یزید انصارى او را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند و در قبرستان کوفه به خاک سپرد.26
یادش گرامى و راهش پر رهرو باد.
پىنوشتها:
1. اعیان الشیعه، ج 4، ص 365.
2. تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، ص 19 و اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
3. اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
4. دائرةالمعارف تشیّع، ج 6، ص 11.
5. همان؛ مجمع الرجال.
6. تحفةالاحباب، ص 78.
7. اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
8. رجال کشّى، ج 1، ص 88 و رجالابنداوود،ص69.
9. دیوان امام على(ع).
10. ارشاد القلوب، ج 2، ص 275.
11. وقعةالصفین، ص 119 و 174 و بحارالانوار، ج 33، ص 423.
12. تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، ص 82 و اعیان الشیعه، ج 4، ص 366.
13. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 152.
14. تاریخ اسلام، ص 90.
15. تاریخ اسماء ثقات، ص 108.
16. مسند اسماء الرجال الشیعة فى کتب اهل السنّة، باب حارث.
17. الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 216.
18. بحارالانوار، ج 6، ص 195.
19. نهج الصباغه، ج 12، ص 212.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 137.
21. همان، ج 39، ص 131.
22. همان، ج 24، ص 78.
23. همان، ج 27، ص 80.
24. همان، ج 39، ص 39.
25. نهج البلاغه.
26. اعیان الشیعه، ج 4، ص 365.