امام على (علیه السلام) و دفاع از امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
آرشیو
چکیده
متن
قرآن کریم پانزده قرن پیش بر قلب پاک آخرین سفیر الهى، حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم نازل گردید. اسلام در مدّت بیست سال، بر برترین قدرت روزگار خویش، (دولت ساسانى) پیروز شد و بسیارى از سرزمینهاى (امپراتورى) روم شرقى را نیز گشود؛ امّا امروز، پس از گذشت قرنها، روش انفعالى به خود گرفته و در دفاع از سرزمینهاى خویش، ناتوان است؛ با آنکه شرایط مسلمانان امروز، برترى زیادى بر شرایط دوران ظهور اسلام دارد.
مسلمانان عصر رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم داراى بىحاصلترین سرزمین جهان بودند و خود نیز از تهى دستترین مردم روزگار به حساب مىآمدند؛ اما اکنون امت اسلامى با دارا بودن کشورهاى حاصل خیز با موقعیت ویژه و غنىترین منابع نفتى و گازى، یکى از قدرتهاى بزرگ اقتصادى جهان به شمار مىآیند. به ویژه این که دین اسلام نیز پس از گذشت سالیان دراز و عبور از پیچ و خم تاریخ، از دید آگاهان، هنوز کاملترین و سالمترین دین آسمانى است که با داشتن احکام جامع و جهان شمول، برترین قدرت فکرى، فرهنگى و معنوى این دوران به شمار مىرود.
به راستى جاى سؤال است که: این راز افول و ضعف در میان مسلمانان در عین برخوردارى از قوّت و قابلیّت، چیست و منشأ آن کجاست؟ بىشک جواب قطعى به چنین پرسشهایى، نیازمند بررسى بیشتر و عمیقتر است؛ اما از دید غالب پژوهشگرانِ رویدادهاى تاریخى و اندیشمندانِ مسائل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى، پایه اصلى این انحطاط، بیگانگى مسلمانان با سخن و روش پیشوایان بزرگ دین است. اینک براى اثبات این مطلب، به گوشههایى از تاریخ اشاره مىکنیم:
سقیفه
در جریان شوم سقیفه، على علیهالسلام خلافت ابوبکر را نپذیرفت و در برابر آن، سرسختانه پایدارى نمود. البته این مخالفت از باب اسلام خواهى و ستیز با کجروى بود؛ زیرا تجمّع «سقیفه» و قرار گرفتن ابوبکر برجایگاه امامت و رهبرى جامعه اسلامى، از دید امام على علیهالسلام مخالفت آشکار با کتاب و سنّت و در نتیجه به معناى ظهور بدعت و انحراف و آغاز اجتهاد در مقابل نص1 به شمار مىآمد. از این روست که آن حضرت از بیعت با ابوبکر سر باز مىزند و بلافاصله مخالفت خود را آشکار مىسازد.
مورّخان در نقل ماجراى «سقیفه» و بیان مخالفتهاى آن، به روشهاى گوناگون سخن گفتهاند، از جمله سه مأخذ اصلى که در قرن سوم هجرى نوشته شده و معروفیت ویژهاى دارند:
1. ابن سعد (متوفّاى 230 ه .ق.)
ابن سعد جریان «سقیفه» را به نمایش قدرت ابوبکر تبدیل کرده و به گونهاى سخن مىگوید که جاى هیچ گونه مخالفتى براى خواننده نمىماند. وى براى اینکه هیچ بسترى براى ذکر مخالفتها، از جانب على علیهالسلام ، برخى صحابه برجسته رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، بنىهاشم و انصار مانند سعد بن جنادة گشوده نشود؛ پس از ذکر نام «سقیفه» و سخنان تعدادى از دوستان قدیمى ابوبکر بىدرنگ به خدمات ابوبکر و برخورد او با مرتدّان و شرح فتوحات او مىپردازد.2
2. احمد بن عیسى بن جابر بلاذرى (متوفّاى 272 ه .ق.)
وى معاصر «ابن سعد» و کمى جوانتر از او است. او کتاب معروف «انساب الاشراف» خود را که تاریخى مهم در شرح حالها به شمار مىآید، به روش کتاب معروف «طبقات الکبرى»، نوشته ابن سعد، مىنگارد؛ اما کتابش را با دید ژرفتر ادامه مىدهد.
بلاذرى جریان سقیفه را با استقلال بیشترى پىمىگیرد. وى با ذکر 26 حدیث از محدّثان پیش از خود، به رخداد سقیفه گستره بیشترى مىبخشد. او 7 حدیث از 26 حدیث خود را از ابن سعد نقل مىکند و در 19 حدیث باقى مانده به بیان مشاجرههاى موجود در سقیفه بنى ساعده مىپردازد. این مشاجرهها درباره اختلاف بعضى صحابه برجسته رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بر سر جانشینى پیغمبر و اعتراض شدید على علیهالسلام ، بنىهاشم و برخى انصار به انتخاب ابوبکر، صورت گرفته است. هرچند مأخذ اصلى احادیث نقل شده، از افرادى چون ابن سعد مداینى و زهرى است؛ لیکن مطلب به گونهاى است که مخالفت و اعتراض على علیهالسلام به ابوبکر و روش انتخاب در سقیفه، در عبارات بلاذرى روشن مىگردد.3
3. ابن واضح یعقوبى (متوفّاى 284ه .ق.)
یعقوبى نیز از معاصران ابن سعد و بلاذرى است. وى تاریخ پرارج و معروف خود را با دقت و ژرف اندیشى بیشترى نسبت به بلاذرى ادامه مىدهد. این دقت و ژرف اندیشى طورى است که «هرکس تاریخ یعقوبى» را بخواند و آن را با «طبقات» ابن سعد و «انساب الاشراف» بلاذرى مقایسه نماید، مغایرت شدید و دقّت فوق العاده یعقوبى را در سبک تاریخ نویسى به خوبى در مىیابد.
گذشت از حقّ مسلّم
یعقوبى در جریان سقیفه، اعتراض على علیهالسلام به شیوه انتخاب در سقیفه و نحوه انتخاب شخص ابوبکر را به نیکى بیان مىکند. از تاریخ یعقوبى پیداست على بن ابىطالب علیهالسلام و پیروان آن حضرت، به ویژه بنىهاشم، تا شش ماه در مقابل ابوبکر ایستاده و از بیعت با وى سر باز زدند4. سؤالى که پیش مىآید، این است:
چه شد که امیرالمؤمنین علیهالسلام سرانجام خلافت ابوبکر را پذیرفت و در مواردى نیز با حکومت همکارى نمود؟
درست است که آن حضرت یارانى ندارد تا به کمک آنان، خلافت اسلامى را در مسیر اصلى خود قرار دهد و حق را به صاحبانش برگرداند؛ اما آنچه از سیره او، در سراسر زندگىاش به دست مىآید، ایمان راسخ و سازش ناپذیرى آن حضرت در برابر باطل است. در دوره سخت پیش از بعثت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که على علیهالسلام هنوز در دوران نوجوانى به سر مىبرد و هیچ کس حاضر به پذیرش دعوت نبود و نیست، وى چون بزرگى دانشمند، سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مىپذیرد، به نداى اسلام لبیک مىگوید و به عنوان نخستین مسلمان، طعم ایمان را تجربه مىکند.
در دوران حکومت که دوره تجربه و سال خوردگى ایشان به شمار مىرود؛ با آنکه نگه داشتن معاویه در سمت فرمانروایى شام، موجب حیات و بقاى حکومتش شمرده مىشود، باز ذرّهاى از شدّت روش خویش نمىکاهد و حتى بر سر بقاى موقّت معاویه، به شیوه تساهل و تسامح رفتار نمىکند. پیداست چنین فردى، هنگامى مجبور به تسلیم و همکارى جریان باطلِ مىگردد که از بروز باطل بزرگترى آگاه باشد. از این رو درباره تسلیم و همکارى بىشائبه على علیهالسلام با خلفاء، نظارت گوناگون وجود دارد. آنچه را که غالب مورّخان در تسلیم و همکارى على علیهالسلام با ابوبکر و پس از آن، با دیگر خلفا، مؤثر مىدانند؛ علاوه بر شهادت جان سوز حضرت فاطمه علیهاالسلام که سه5 یا شش6 ماه پس از رحلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم رخ مىنماید؛ ظهور از دین برگشتگان و سرپیچى برخى قبایل عرب از اسلام در عربستان است.
این جریان که در روزهاى آغازین خلافت ابوبکر بروز کرده بود، چنان نا امنى و هرج و مرج در سراسر قلمرو کوچک اسلام پدید مىآورد که براى همگان خطر تجاوز دولتهاى قدرتمند ـ که در دشمنى با جریان اسلام خواهى همسو بودند ـ آشکار مىشود. وجود چنین خطرى به طور طبیعى باعث مىشود على علیهالسلام و صحابه دیگر، اختلافات بنیادى و عقیدتى خود با ابوبکر را کنار گذارند و بر ضدّ دشمن مشترک متحد گردند. آنچه از منابع سنّى و شیعه به طور یکسان برداشت مىشود، نشان مىدهد که احساسات عاشقانه، همراه با تعهّد و وفادارى گسترده و عمیق على علیهالسلام به عزّت و اقتدار اسلام و علاقه شدید آن حضرت به حفظ و یکپارچگى مرزهاى اسلامى، به منظور رفع خطر تجاوز بیگانه به مسلمانان، باعث انصراف وى از حقّ روشن خویش مىشود. چنین است که على علیهالسلام از رسیدن به حقّ خود دست مىکشد و با ارائه رهنمودهاى مشورتى به خلفا، به دفاع از اسلام و پاسدارى از حریم مسلمانى و مرزهاى جغرافیایى و فکرى آن مىپردازد. بىشک تاریخ 25 ساله سکوت امیرالمؤمنین علیهالسلام در برابر خلفا، همکارى و حتى دلسوزى آن حضرت نسبت به امت اسلامى، نمایشگر ایمان و عصمت بىمانند على علیهالسلام در میان همگنان خویش است. اصولاً حیات و زندگى پیشوایان شیعه، قیام و قعود آنان در برابر فرمانروایان زمان خویش، در همین راستا قابل تحلیل است.
حفظ عزّت، عظمت و اقتدار اسلامى که معمولاً در سایه وحدت اجتماعى، سیاسى و مذهبى تبلور مىیابد، از منظر همه امامان معصوم علیهمالسلام ، اهمیّت ویژهاى دارد. از این رو، على علیهالسلام وقتى خطر تجاوز بیگانه به مرزهاى اسلامى و نیز احتمال تخریب مرزهاى فکرى و اعتقادى مسلمانان را احساس کرد، از حقوق خود دست مىکشد و به یارى اسلام مىپردازد.
بهترین مشاور
بیشتر مورّخان تصریح مىکنند که نظرات على علیهالسلام در راهنمایى خلفا، در فتوحات اسلامى، از نقش کلیدى برخوردار بوده است که به دو نمونه از آن اشاره مىگردد:
در سال 15 هجرى، سپاه اسلام از سپاه ساسانى شکست مىخورد. در این شکست، بسیارى از مسلمانان از جمله «ابوعبیده ثقفى» فرمانده سپاه اسلام و قهرمانانى چون «عمرو بن معدى کرب» کشته مىشوند. این شکست، روحیه مسلمانان را تضعیف مىکند و همگان را به چارهجویى وا مىدارد.7 به اصطلاح امروز، اطاق بحران تشکیل مىشود؛ خلیفه با آگاهان مسلمان به مشورت مىنشیند. همه عمر را به رفتن به میدان جنگ، پیشاپیش تمام مسلمانان تشویق مىکنند. سرانجام عمر به عنوان خلیفه مسلمانان در کمال ناخرسندى آماده رفتن مىشود. وى تصمیم مىگیرد تا سپاه مسلمانان را که با رومیان در قسمت «شام» مىجنگیدند، یک باره فراخواند و همه را در جنگ با ساسانیان به کار گیرد. در واپسین دقایق رفتن، نظر على علیهالسلام را مىپرسد. على علیهالسلام مىفرماید:
«انّ العجم اذا رأوک عیاناً قالوا هذا ملک العرب کلّها فکان أشدّ لقتالهم و انّا لم نقاتل النّاس على عهد نبیّنا صلّىاللّه علیه و آله و سلّم و لا بعده باشرة...8؛ اینک تو با همه مسلمانان عزم جنگ «پارسیان» دارى، مسلمانانى را که با دولت روم نیز در نبردند، فرامىخوانى. چون «پارسیان» چنین بینند، مىگویند: این پادشاه عرب است که کارد به استخوانش رسیده و از سر ناچارى، همراه با همه مسلمانان به اینجا آمده و در مقابل ما مىجنگد. این کار، روحیه آنها را تقویت مىکند و دل به پیروزى نهایى مىبندند؛ پس جنگ را با جدّیت و پایدارى بیشتر پى مىگیرند و به روند پیکار شدّت مىبخشند. پیروزى برتو را پیروزى بر تمام مسلمانان مىدانند و در صورت پیروزى، همه بلاد اسلام را تصرّف مىکنند. از سوى دیگر، اینجا از نیرو خالى مىگردد. قبایل عرب اطراف مکه و مدینه به این دو شهر حمله مىکنند و این دو شهر که مرکز اسلامند، از دست مىروند. مردم این دو شهر نیز در غیبت خلیفه پناه ندارند که بدان دل خوش دارند و در پناه آن از تهدید دشمن ایمن باشند. خبر تصرّف این دو شهر (مکه و مدینه) که هسته نخستین و مرکز ثقل اسلام به شمار مىآیند، روحیه سپاهیان مسلمان را که در عراق با یک قدرت نیرومند در حال نبرد هستند، از بین مىبرد و یک باره تمام سرزمینهاى اسلامى متلاشى مىگردند و همه زحمات مسلمانان نابود مىشود. از جانب دیگر، در غیاب سپاه اسلام در «شامات»، «هرقل» رومى فرصت مىیابد و با لشکریان خود به شام مىآید و جماعتى از مسلمانان را که آنجا باقى ماندهاند، مىکشد. زن و فرزندان ایشان را به بردگى مىگیرد، مساجد مسلمانان را خراب مىکند و فتنهاى برمىخیزد که هرگز خاموش نمىشود. همچنین فراخواندن سپاه اسلام از یمن نیز ضررهاى جبران ناپذیرى دارد و با مسلمانان آن سامان نیز همین معامله سر مىگیرد. اما اگر در مدینه بمانى و سردارى کار آزموده، همراه با لشکرى آراسته بفرستى، مهابت و عظمت تو به عنوان خلیفه مسلمانان زیاد مىگردد و ناموس اسلام حفظ مىشود.9
باید برخداوند توکّل نمایى و از او نصرت بجویى؛ خلیفه مسلمانان! به جمع آورى مجدد سپاه مىپردازى. ما در دوران رسول خدا به قدرت سپاه نمىجنگیدیم و با نیرو و تجهیزات و نفرات زیاد پیروزى نمىیافتیم؛ ما با امید به نصرت پروردگار به میدان مىرفتیم و با اراده او نیز پیروز مىشدیم والسلام.»10
عمر گفت: اى ابوالحسن! نیکو مىفرمایى. اندیشه تو را همان راه هدایت و صواب مىبینم. چنان که باید مرا راهنمایى کردى، من نیز دوست دارم در اینجا بمانم. پس بگو چگونه سپاه اعزام نمایم و به چه شیوهاى جنگ با دو قدرت بزرگ را اداره کنم؟
على علیهالسلام مىفرماید: یک گروه در سرایهها و مواضع خود مىایستند و از مسلمانان محافظت مىکنند. گروه دیگر مساجد را با بانگ نماز و اقامه دین اداره و رونق مىبخشند؛ در شهر از شعار اسلام محافظت مىکنند و از اهل ذمّه جزیه مىستانند. گروه سوم یعنى، اربابان شمشیر و نیزه که داراى روحیه جنگ هستند، براى یارى برادران خود به میدان جنگ مىروند، جنگ را شدت مىدهند و به جدّیت مىکوشند. سپاه کوفه نیز به همین روش مىروند. انشاء اللّه به زودى پیروزى به دست مىآید. «انّه لاییأسُ من روح اللّه الا القوم الکافرون».
عمر از شنیدن سخنان على علیهالسلام بسیار خرسند شد و براى او دعا کرد؛ عظمت على علیهالسلام و تفکرش را ستود و گفت: «اى ابوالحسن! خدا تو را بیامرزد و کرامت تو را بیشتر کند که همیشه مرا به راه راست راهنمایى مىکنى»
شاید یکى از جاهایى که جمله «لولا علىٌّ لهلک العمر» بر زبان «عمر» جارى شد، همین جا باشد؛ زیرا این جمله بارها از زبان وى شنیده شده است.
پیروزى بر بال اندیشه على علیهالسلام
به گفته مسعودى، عمر براى فرماندهى سپاه دنبال فردى شجاع و با تدبیر مىگشت؛ بنابراین با صحابه به مشورت نشست. همه صحابه به على علیهالسلام رأى دادند. خلیفه، عثمان را براى راضى نمودن على علیهالسلام نزد او مىفرستد، لیکن حضرت به همان راهنمایى بسنده مىکند و سِمَت فرماندهى را نمىپذیرد11؛ زیرا نمىخواهد که در خلافت خلفا سمت رسمى داشته باشد. با این همه، یک بار دیگر اسلام با یارى على علیهالسلام نجات مىیابد و بر دشمنانش پیروز مىشود. اگر در جنگهاى احد و احزاب، پیروزى اسلام از زیر ضربات على علیهالسلام رخ مىنمایاد، در جنگ «قادسیّه» نیز پیروزى مسلمانان، همراه با عزّت و اقتدار آنان بر بال اندیشه علوى درخشش مىیابد. بىشک پیشرفت و پیروزى اسلام از آغاز تا انجام، با نقش محورى على علیهالسلام ظهور مىنماید.
نقش على علیهالسلام در سرنوشت اسلام
با رأى على علیهالسلام سرنوشت اسلام رقم خورد و سپاه اسلام از ورطه شکست نجات یافت. آن حضرت در گفتارهدایتگر خویش به عمر پیش بینى مىکند، شکست دولت اسلامى در آن دوره تاریخى، باعث تصرّف سرزمینهاى اسلامى به دست کفر جهانى مىشود و دولت نوپاى اسلام از بین مىرود. مسلمانان را سالیان دراز، از تشکیل دولت دوباره باز مىدارد و جریان اسلام تا قرنها کُند مىگردد. چنان که مىبینیم شکستهاى اسلام در دوران رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم هیچ تأثیرى در روحیه مسلمانان نمىگذارد. اما از بیان مورّخان پید است، در نخستین شکست سپاه اسلام در جنگ با دولت ساسانى، بسیارى از تازه مسلمانان مرتد مىشدند و قبایلى نیز، از پیمانهاى پیشین خود با مسلمانان دست مىکشیدند.12
حضور حسنین علیهماالسلام در فتوحات
امواج عشق و تعهّد على علیهالسلام بر عزّت و اقتدار اسلامى کرانهاى نمىشناسد؛ تا آنجا که در پى این هدف، فرزندان خود، امامحسن و امام حسین علیهماالسلام را که تنها یادگاران پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به شمار مىآیند، در سپاه خلفا به میدان جنگ مىفرستد، آن هم در دورانى (زمان عثمان) که بیشتر پستهاى نظامى و سیاسى قشون و دولت اسلامى به دست حزب اموى اداره مىشود و هر لحظه نیز احتمال شهادت آن دو نوگل بستان پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به شیوه ناجوانمردانه به دست بنى امیه قوّت مىگیرد.
حسنین علیهماالسلام در جنگ قادسیه شرکت نمىجویند. زیرا هنوز سیزده یا چهارده سال بیش ندارند.13 اما در دوران خلافت عثمان در فتح همدان و اصفهان شرکت مىکنند. ابونعیم، صاحب تاریخ اصفهان، شرکت آن دو بزرگوار در فتح آن شهر را تأیید مىکند.14
و از تلاش آنان در دفاع قلمرو اسلامى و گسترش فرهنگ ناب محمدى صلىاللهعلیهوآلهوسلم یاد مىنماید. علاوه بر این، حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به وسیله مآخذ کهن تاریخى نیز تأیید مىگردد.15
ابن خلدون مىنویسد: در سال 36 هجرى، عثمان براى فتح آفریقا لشکرى مىفرستد که فرزندان بسیارى از صحابه برجسته از جمله امام حسن، امام حسین علیهماالسلام ، ابن عباس و عبداللّه بن زبیر در آن حضور مىیابند.16
برخى چون سیدباقر شریف قریشى، شرکت حسنین علیهماالسلام در فتح آفریقا را نخستین و آخرین حضور آنان در فتوحات اسلامى مىدانند.17 به گفته طبرى در سال 33 هجرى، عثمان سپاهى براى فتح طبرستان (مازندران) گسیل مىدارد که در آن سپاه، صحابه جوانى مانند امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و حذیفة بن یمان حضور مىیابند.18 برخى معاصران، شرکت حسنین علیهماالسلام در فتوحات آفریقا و طبرستان را نمىپذیرند؛ زیرا آن را مُهر تأییدى در به رسمیّت شناختن عثمان و نبردهاى تجاوزگرایانه و خالى از معنویت آن دوران مىشمارند.19
حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در فتوحات اصفهان، همدان و طبرستان آشکار است؛ زیرا هم به وسیله منابع کهن تاریخى مانند کتاب ابن اعثم کوفى و یعقوبى ـ که براى منابع پس از خود جنبه پایدارى به حساب مىآیند ـ تأیید مىشود؛20 هم در فتوحات یاد شده (همدان و اصفهان) فرماندهى سپاه مسلمانان به عهده عبداللّه بن بدیل خزاعى، یک فرد غیر اموى و متعهّد به اخلاق اسلامى بوده است.
عبداللّه بن بدیل، مسلمانى پاک، شجاع، داراى ایمان استوار و از فرماندهان و سران برجسته شیعه در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام است. فتوحات یاد شده به جهت رعایت اخلاق اسلامى، یکى از زیباترین صفحات تاریخ به شمار مىرود.
بىشک وجود مردى با ایمان در سمت فرماندهى مسلمانان، حضور و راهنمایى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در کنار وى در رفتار سپاه اسلام با زیردستان خود، از اهمیّت ویژه برخودار بوده است. فتح طبرستان (مازندران) هم در ادامه فتح همدان و اصفهان بوده و پس از فتح، سپاه اسلام با پیمان صلح به مدینه باز گشته است.21
شرکت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در فتح آفریقا بعید به نظر مىرسد؛ زیرا در منابع اولیه اسلامى بدان اشاره نشده است. تنها منابعى که از حضور آنها یاد مىکند، کتابهاى کامل ابن اثیر، و العبر ابن خلدون هستند.22 ابن اثیر (متوفّاى 630 ه .ق.) و ابن خلدون (متوفّاى 807 ه .ق.) نیز در قرون هفتم و نهم هجرى مىزیستند و از مورخان مشهور و برجسته تاریخ اسلام به شمار مىآمدند؛ کتابهایشان از نظر قدمت زمانى با رخدادهاى سده نخست هجرى، در مقایسه با آثار مورّخانى چون ابن اعثم کوفى و یعقوبى، منابع درجه سوم به حساب مىآیند. از این رو قبول محتواى کتابهاى ابن اثیر و ابن خلدون ـ که در مآخذ پیشین وجود ندارد ـ، بدون قرینه تاریخى و عقلى دشوار است. از سوى دیگر در فتح آفریقا فرماندهى سپاه اسلام را عبداللّه بن ابىسرح عهده دار بود.23 عبداللّه بن ابى سرح مرد بدنامى است که نسبت به اسلام کینه دیرینه داشته است. وى در فتح مکه از سوى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مرگ محکوم شد.24 وى از جانب عثمان فرمانرواى مصر شد. اعمال ـ ضدّ اسلامى وى در مصر نیز موجب خشم مردم و شکایت آنان به خلیفه گردیده است.25
عبداللّه بن ابى سرح در مقام فرماندهى در جنگ با آفریقا نیز همه فرماندهان زیردست خود را از امویان انتخاب کرده بود. عملکرد وى در سمت فرماندهى سپاه اسلام نه تنها نقطه مقابل اخلاق اسلامى است؛ بلکه یکى از صفحات سیاه تاریخ انسانیّت نیز به شمار مىآید. ابن اعثم کوفى مىنویسد: عبداللّه بن ابى سرح، از جانب عثمان علاوه بر سمت فرمانروایى مصر به فرماندهى سپاه اسلام نیز نایل مىگردد. در سواحل آفریقا لشکر را به گروههاى کوچک تقسیم مىنماید و آنها را فوج فوج جهت غارت به اطراف مىفرستد. روستاها غارت مىشود. مردمى که از مال خویش دست نمىکشند، از دم تیغ مىگذرند، همه غنائم همراه با چهارپایان، از شتر و گاو و گوسفند نزد عبداللّه انتقال مىیابند. طلایه سپاه عبداللّه در ساحل دریا، وقتى مىبینند که جماعتى از مردم آفریقا در کشتى نشسته و گروهى نیز به سوى آن حرکت مىکنند، پیش از رسیدن مردم به کشتى، متاع آنان را غارت مىکنند. اسیران که صد مرد بودند، به دستور عبداللّه گردن زده مىشوند و اموال و متاعشان را تقسیم مىکنند و کشتى آنها را مىسوزانند.26
چنان که از منابع قدیمى پیداست، فتح آفریقا بر خلاف رأى و تمایل على علیهالسلام صورت مىپذیرد؛ حتى عمر نیز پیش از عثمان در مقابل پیشنهاد این فتح، به سختى مخالفت مىورزد و خلیفه پس از خود را نیز از آن برحذر مىدارد. این فتح تنها به پیشنهاد بنىامیّه و به منظور دست یافتن به غنائم و ثروت آفریقا صورت مىگیرد. گزارش شرکت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در این فتح به دلایلى چند، نادرست و غیر صحیح است که تنها به سه نمونه از آن اشاره مىشود:
الف) ضعف سند
در هیچ یک از منابع سده سوم و چهارم هجرى که به عنوان منابع کهن، و پایه دیگر مآخذ تاریخ اسلام شناخته مىشوند ـ نامى از حضور آن دو امام پاک و دیگر بنىهاشم به چشم نمىخورد.
ب) رفتار ضدّ اسلامى
از جمله سیره امامان معصوم علیهمالسلام ، حق جویى و باطل ستیزى همراه با مهربانى و رفتار حسنه نبوى با مردم به ویژه ضعیفان و نیز بىتوجهى به ثروتهاى مادى و پیروى بىنظیر از فرامین الهى است. در یک جمله مىتوان گفت: زندگى دنیوى آنها تنها در خدمت به دین خدا و انسانها است. از این رو شرکت آنان در سپاه ظالم بنى امیه، با ویژگىهاى یاد شده، مخالف سیره و اهداف آن بزرگواران است. آنان نیز در زندگى بر چیزى جز رضاى خداوند نیندیشیده و به هیچ قیمت در جنگى که مخالف دستورات الهى، است شرکت نمىجویند.
ج) پیروى از امیرالمؤمنین علیهالسلام
روشن است که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در جریانى که مخالف رأى امام خود، امیرالمؤمنین علیهالسلام باشد نیز حضور نمىیابند. زیرا روش پیشوایان بزرگ شیعه همان سیره رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و على علیهالسلام است که در دوران حکومت خویش به هیچ کس ستمى روا نمىداشتند. على علیهالسلام حتى در مقابل سرکشان، نخست به نرمى رفتار مىکرد. در هنگام ناراحتى، گشاده رو و نرمخو مىنمود. هنگامى که خبر کشتن مسلمانان و غارت اموال آنان به دست «بسربن ارطاة» را شنید، فرمود: «اگر کسى از شنیدن این خبر و این که گوشواره از گوش یک زن غیر مسلمان به زور کشیده شده است، از اندوه بمیرد، شایسته ملامت نیست». با این همه، وقتى مىخواهد در پى دشمن لشکر گسیل دارد، مىفرماید: «به شما توصیه مىکنم که در پنهان و آشکار، از خدا بترسید و در همه حال، تقواى الهى پیشه نمایید. وقتى به ولایت یمن مىرسید، هیچ کس را از مسلمان و غیر آن، ذمّى یا خودى، از خود نترسانید! هیچ مالى چه کم و چه زیاد، چه از تهى دست و چه از توانگر نستانید. در هر حال، خدا را به خاطر داشته باشید و نماز را در وقت آن به عشق معبود خویش به پا دارید.» آنان چنین مىزیستند و با همین سیره نیز دعوت دوست را لبیک مىگفتند.
پىنوشتها:
1. ر.ک: مائده/ 67؛ الغدیر، علامه امینى، ج 1، (رواة حدیث غدیر من الصحابه)، ص 61 ـ 14.
2. طبقات الکبرى، ابن سعد، ص 81ـ181.
3. انساب الاشراف، احمد بن یحیى بلاذرى، ج 1، ص 91ـ579.
4. تاریخ یعقوبى، ابن واضح یعقوبى، ج 2، ص 2ـ5.
5. تاریخ، ابن سعد، ج 8، ص 8.
6. انساب الاشراف، ج 1، ص 402.
7. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 25؛ اخبار الطوال، ابوحنیفه الدین ورى، ص 134، مروج الذهب، مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص 666.
8. اخبار الطوال، ص 135.
9. الفتوح، ابن اعثم کوفى، ج 1، ص 232.
10. ترجمه نهج البلاغه، سیدنبى الدین اولیائى، ص 479.
11. مروج الذهب، ج 1، ص 667.
12. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 3 ـ 6.
13. اخبارالطوال، ص 115؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 3، ص 73ـ90؛ تجارب الامم، ابوعلى ابن مسکویه، ج 1، ص 19 و 20.
14. اخبار اصفهان، ابونعیم اصفهانى، ج 1، ص 40.
15. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 46.
16. الکامل فىالتاریخ، ج 3، ص 37؛ العبر، ابن خلدون، ج 2، ص 128ـ150.
17. حیاةالامام حسن بن على(ع)، سیدباقر شریف قریشى، ص 206.
18. تاریخ طبرى، ج 5، ص 57؛ العبر، ج 2، ص 134 و 135.
19. الحیاة السیاسیة الامام الحسن، جعفر مرتضى عاملى، ص 115ـ130.
20. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 58؛ الفتوح، ج 1، ص 306.
21. تاریخ طبرى، ج 5، ص 57؛ العبر، ج 2، ص 134 و 135.
22. الکامل، ج 3، ص 37؛ العبر، ج 2، ص 138ـ150.
23. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 58؛ الفتوح، ج 1، ص 34 و 36؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 85؛ الکامل،ج3،ص94.
24. المغازى لرسول اللّه، ج 2، ص 155؛ السیرةالنبویّة، ابن هشام، ج 1، ص 155.
25. الفتوح، ج 1، ص 307.
26. همان، ص 729.
مسلمانان عصر رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم داراى بىحاصلترین سرزمین جهان بودند و خود نیز از تهى دستترین مردم روزگار به حساب مىآمدند؛ اما اکنون امت اسلامى با دارا بودن کشورهاى حاصل خیز با موقعیت ویژه و غنىترین منابع نفتى و گازى، یکى از قدرتهاى بزرگ اقتصادى جهان به شمار مىآیند. به ویژه این که دین اسلام نیز پس از گذشت سالیان دراز و عبور از پیچ و خم تاریخ، از دید آگاهان، هنوز کاملترین و سالمترین دین آسمانى است که با داشتن احکام جامع و جهان شمول، برترین قدرت فکرى، فرهنگى و معنوى این دوران به شمار مىرود.
به راستى جاى سؤال است که: این راز افول و ضعف در میان مسلمانان در عین برخوردارى از قوّت و قابلیّت، چیست و منشأ آن کجاست؟ بىشک جواب قطعى به چنین پرسشهایى، نیازمند بررسى بیشتر و عمیقتر است؛ اما از دید غالب پژوهشگرانِ رویدادهاى تاریخى و اندیشمندانِ مسائل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى، پایه اصلى این انحطاط، بیگانگى مسلمانان با سخن و روش پیشوایان بزرگ دین است. اینک براى اثبات این مطلب، به گوشههایى از تاریخ اشاره مىکنیم:
سقیفه
در جریان شوم سقیفه، على علیهالسلام خلافت ابوبکر را نپذیرفت و در برابر آن، سرسختانه پایدارى نمود. البته این مخالفت از باب اسلام خواهى و ستیز با کجروى بود؛ زیرا تجمّع «سقیفه» و قرار گرفتن ابوبکر برجایگاه امامت و رهبرى جامعه اسلامى، از دید امام على علیهالسلام مخالفت آشکار با کتاب و سنّت و در نتیجه به معناى ظهور بدعت و انحراف و آغاز اجتهاد در مقابل نص1 به شمار مىآمد. از این روست که آن حضرت از بیعت با ابوبکر سر باز مىزند و بلافاصله مخالفت خود را آشکار مىسازد.
مورّخان در نقل ماجراى «سقیفه» و بیان مخالفتهاى آن، به روشهاى گوناگون سخن گفتهاند، از جمله سه مأخذ اصلى که در قرن سوم هجرى نوشته شده و معروفیت ویژهاى دارند:
1. ابن سعد (متوفّاى 230 ه .ق.)
ابن سعد جریان «سقیفه» را به نمایش قدرت ابوبکر تبدیل کرده و به گونهاى سخن مىگوید که جاى هیچ گونه مخالفتى براى خواننده نمىماند. وى براى اینکه هیچ بسترى براى ذکر مخالفتها، از جانب على علیهالسلام ، برخى صحابه برجسته رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، بنىهاشم و انصار مانند سعد بن جنادة گشوده نشود؛ پس از ذکر نام «سقیفه» و سخنان تعدادى از دوستان قدیمى ابوبکر بىدرنگ به خدمات ابوبکر و برخورد او با مرتدّان و شرح فتوحات او مىپردازد.2
2. احمد بن عیسى بن جابر بلاذرى (متوفّاى 272 ه .ق.)
وى معاصر «ابن سعد» و کمى جوانتر از او است. او کتاب معروف «انساب الاشراف» خود را که تاریخى مهم در شرح حالها به شمار مىآید، به روش کتاب معروف «طبقات الکبرى»، نوشته ابن سعد، مىنگارد؛ اما کتابش را با دید ژرفتر ادامه مىدهد.
بلاذرى جریان سقیفه را با استقلال بیشترى پىمىگیرد. وى با ذکر 26 حدیث از محدّثان پیش از خود، به رخداد سقیفه گستره بیشترى مىبخشد. او 7 حدیث از 26 حدیث خود را از ابن سعد نقل مىکند و در 19 حدیث باقى مانده به بیان مشاجرههاى موجود در سقیفه بنى ساعده مىپردازد. این مشاجرهها درباره اختلاف بعضى صحابه برجسته رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم بر سر جانشینى پیغمبر و اعتراض شدید على علیهالسلام ، بنىهاشم و برخى انصار به انتخاب ابوبکر، صورت گرفته است. هرچند مأخذ اصلى احادیث نقل شده، از افرادى چون ابن سعد مداینى و زهرى است؛ لیکن مطلب به گونهاى است که مخالفت و اعتراض على علیهالسلام به ابوبکر و روش انتخاب در سقیفه، در عبارات بلاذرى روشن مىگردد.3
3. ابن واضح یعقوبى (متوفّاى 284ه .ق.)
یعقوبى نیز از معاصران ابن سعد و بلاذرى است. وى تاریخ پرارج و معروف خود را با دقت و ژرف اندیشى بیشترى نسبت به بلاذرى ادامه مىدهد. این دقت و ژرف اندیشى طورى است که «هرکس تاریخ یعقوبى» را بخواند و آن را با «طبقات» ابن سعد و «انساب الاشراف» بلاذرى مقایسه نماید، مغایرت شدید و دقّت فوق العاده یعقوبى را در سبک تاریخ نویسى به خوبى در مىیابد.
گذشت از حقّ مسلّم
یعقوبى در جریان سقیفه، اعتراض على علیهالسلام به شیوه انتخاب در سقیفه و نحوه انتخاب شخص ابوبکر را به نیکى بیان مىکند. از تاریخ یعقوبى پیداست على بن ابىطالب علیهالسلام و پیروان آن حضرت، به ویژه بنىهاشم، تا شش ماه در مقابل ابوبکر ایستاده و از بیعت با وى سر باز زدند4. سؤالى که پیش مىآید، این است:
چه شد که امیرالمؤمنین علیهالسلام سرانجام خلافت ابوبکر را پذیرفت و در مواردى نیز با حکومت همکارى نمود؟
درست است که آن حضرت یارانى ندارد تا به کمک آنان، خلافت اسلامى را در مسیر اصلى خود قرار دهد و حق را به صاحبانش برگرداند؛ اما آنچه از سیره او، در سراسر زندگىاش به دست مىآید، ایمان راسخ و سازش ناپذیرى آن حضرت در برابر باطل است. در دوره سخت پیش از بعثت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم که على علیهالسلام هنوز در دوران نوجوانى به سر مىبرد و هیچ کس حاضر به پذیرش دعوت نبود و نیست، وى چون بزرگى دانشمند، سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مىپذیرد، به نداى اسلام لبیک مىگوید و به عنوان نخستین مسلمان، طعم ایمان را تجربه مىکند.
در دوران حکومت که دوره تجربه و سال خوردگى ایشان به شمار مىرود؛ با آنکه نگه داشتن معاویه در سمت فرمانروایى شام، موجب حیات و بقاى حکومتش شمرده مىشود، باز ذرّهاى از شدّت روش خویش نمىکاهد و حتى بر سر بقاى موقّت معاویه، به شیوه تساهل و تسامح رفتار نمىکند. پیداست چنین فردى، هنگامى مجبور به تسلیم و همکارى جریان باطلِ مىگردد که از بروز باطل بزرگترى آگاه باشد. از این رو درباره تسلیم و همکارى بىشائبه على علیهالسلام با خلفاء، نظارت گوناگون وجود دارد. آنچه را که غالب مورّخان در تسلیم و همکارى على علیهالسلام با ابوبکر و پس از آن، با دیگر خلفا، مؤثر مىدانند؛ علاوه بر شهادت جان سوز حضرت فاطمه علیهاالسلام که سه5 یا شش6 ماه پس از رحلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم رخ مىنماید؛ ظهور از دین برگشتگان و سرپیچى برخى قبایل عرب از اسلام در عربستان است.
این جریان که در روزهاى آغازین خلافت ابوبکر بروز کرده بود، چنان نا امنى و هرج و مرج در سراسر قلمرو کوچک اسلام پدید مىآورد که براى همگان خطر تجاوز دولتهاى قدرتمند ـ که در دشمنى با جریان اسلام خواهى همسو بودند ـ آشکار مىشود. وجود چنین خطرى به طور طبیعى باعث مىشود على علیهالسلام و صحابه دیگر، اختلافات بنیادى و عقیدتى خود با ابوبکر را کنار گذارند و بر ضدّ دشمن مشترک متحد گردند. آنچه از منابع سنّى و شیعه به طور یکسان برداشت مىشود، نشان مىدهد که احساسات عاشقانه، همراه با تعهّد و وفادارى گسترده و عمیق على علیهالسلام به عزّت و اقتدار اسلام و علاقه شدید آن حضرت به حفظ و یکپارچگى مرزهاى اسلامى، به منظور رفع خطر تجاوز بیگانه به مسلمانان، باعث انصراف وى از حقّ روشن خویش مىشود. چنین است که على علیهالسلام از رسیدن به حقّ خود دست مىکشد و با ارائه رهنمودهاى مشورتى به خلفا، به دفاع از اسلام و پاسدارى از حریم مسلمانى و مرزهاى جغرافیایى و فکرى آن مىپردازد. بىشک تاریخ 25 ساله سکوت امیرالمؤمنین علیهالسلام در برابر خلفا، همکارى و حتى دلسوزى آن حضرت نسبت به امت اسلامى، نمایشگر ایمان و عصمت بىمانند على علیهالسلام در میان همگنان خویش است. اصولاً حیات و زندگى پیشوایان شیعه، قیام و قعود آنان در برابر فرمانروایان زمان خویش، در همین راستا قابل تحلیل است.
حفظ عزّت، عظمت و اقتدار اسلامى که معمولاً در سایه وحدت اجتماعى، سیاسى و مذهبى تبلور مىیابد، از منظر همه امامان معصوم علیهمالسلام ، اهمیّت ویژهاى دارد. از این رو، على علیهالسلام وقتى خطر تجاوز بیگانه به مرزهاى اسلامى و نیز احتمال تخریب مرزهاى فکرى و اعتقادى مسلمانان را احساس کرد، از حقوق خود دست مىکشد و به یارى اسلام مىپردازد.
بهترین مشاور
بیشتر مورّخان تصریح مىکنند که نظرات على علیهالسلام در راهنمایى خلفا، در فتوحات اسلامى، از نقش کلیدى برخوردار بوده است که به دو نمونه از آن اشاره مىگردد:
در سال 15 هجرى، سپاه اسلام از سپاه ساسانى شکست مىخورد. در این شکست، بسیارى از مسلمانان از جمله «ابوعبیده ثقفى» فرمانده سپاه اسلام و قهرمانانى چون «عمرو بن معدى کرب» کشته مىشوند. این شکست، روحیه مسلمانان را تضعیف مىکند و همگان را به چارهجویى وا مىدارد.7 به اصطلاح امروز، اطاق بحران تشکیل مىشود؛ خلیفه با آگاهان مسلمان به مشورت مىنشیند. همه عمر را به رفتن به میدان جنگ، پیشاپیش تمام مسلمانان تشویق مىکنند. سرانجام عمر به عنوان خلیفه مسلمانان در کمال ناخرسندى آماده رفتن مىشود. وى تصمیم مىگیرد تا سپاه مسلمانان را که با رومیان در قسمت «شام» مىجنگیدند، یک باره فراخواند و همه را در جنگ با ساسانیان به کار گیرد. در واپسین دقایق رفتن، نظر على علیهالسلام را مىپرسد. على علیهالسلام مىفرماید:
«انّ العجم اذا رأوک عیاناً قالوا هذا ملک العرب کلّها فکان أشدّ لقتالهم و انّا لم نقاتل النّاس على عهد نبیّنا صلّىاللّه علیه و آله و سلّم و لا بعده باشرة...8؛ اینک تو با همه مسلمانان عزم جنگ «پارسیان» دارى، مسلمانانى را که با دولت روم نیز در نبردند، فرامىخوانى. چون «پارسیان» چنین بینند، مىگویند: این پادشاه عرب است که کارد به استخوانش رسیده و از سر ناچارى، همراه با همه مسلمانان به اینجا آمده و در مقابل ما مىجنگد. این کار، روحیه آنها را تقویت مىکند و دل به پیروزى نهایى مىبندند؛ پس جنگ را با جدّیت و پایدارى بیشتر پى مىگیرند و به روند پیکار شدّت مىبخشند. پیروزى برتو را پیروزى بر تمام مسلمانان مىدانند و در صورت پیروزى، همه بلاد اسلام را تصرّف مىکنند. از سوى دیگر، اینجا از نیرو خالى مىگردد. قبایل عرب اطراف مکه و مدینه به این دو شهر حمله مىکنند و این دو شهر که مرکز اسلامند، از دست مىروند. مردم این دو شهر نیز در غیبت خلیفه پناه ندارند که بدان دل خوش دارند و در پناه آن از تهدید دشمن ایمن باشند. خبر تصرّف این دو شهر (مکه و مدینه) که هسته نخستین و مرکز ثقل اسلام به شمار مىآیند، روحیه سپاهیان مسلمان را که در عراق با یک قدرت نیرومند در حال نبرد هستند، از بین مىبرد و یک باره تمام سرزمینهاى اسلامى متلاشى مىگردند و همه زحمات مسلمانان نابود مىشود. از جانب دیگر، در غیاب سپاه اسلام در «شامات»، «هرقل» رومى فرصت مىیابد و با لشکریان خود به شام مىآید و جماعتى از مسلمانان را که آنجا باقى ماندهاند، مىکشد. زن و فرزندان ایشان را به بردگى مىگیرد، مساجد مسلمانان را خراب مىکند و فتنهاى برمىخیزد که هرگز خاموش نمىشود. همچنین فراخواندن سپاه اسلام از یمن نیز ضررهاى جبران ناپذیرى دارد و با مسلمانان آن سامان نیز همین معامله سر مىگیرد. اما اگر در مدینه بمانى و سردارى کار آزموده، همراه با لشکرى آراسته بفرستى، مهابت و عظمت تو به عنوان خلیفه مسلمانان زیاد مىگردد و ناموس اسلام حفظ مىشود.9
باید برخداوند توکّل نمایى و از او نصرت بجویى؛ خلیفه مسلمانان! به جمع آورى مجدد سپاه مىپردازى. ما در دوران رسول خدا به قدرت سپاه نمىجنگیدیم و با نیرو و تجهیزات و نفرات زیاد پیروزى نمىیافتیم؛ ما با امید به نصرت پروردگار به میدان مىرفتیم و با اراده او نیز پیروز مىشدیم والسلام.»10
عمر گفت: اى ابوالحسن! نیکو مىفرمایى. اندیشه تو را همان راه هدایت و صواب مىبینم. چنان که باید مرا راهنمایى کردى، من نیز دوست دارم در اینجا بمانم. پس بگو چگونه سپاه اعزام نمایم و به چه شیوهاى جنگ با دو قدرت بزرگ را اداره کنم؟
على علیهالسلام مىفرماید: یک گروه در سرایهها و مواضع خود مىایستند و از مسلمانان محافظت مىکنند. گروه دیگر مساجد را با بانگ نماز و اقامه دین اداره و رونق مىبخشند؛ در شهر از شعار اسلام محافظت مىکنند و از اهل ذمّه جزیه مىستانند. گروه سوم یعنى، اربابان شمشیر و نیزه که داراى روحیه جنگ هستند، براى یارى برادران خود به میدان جنگ مىروند، جنگ را شدت مىدهند و به جدّیت مىکوشند. سپاه کوفه نیز به همین روش مىروند. انشاء اللّه به زودى پیروزى به دست مىآید. «انّه لاییأسُ من روح اللّه الا القوم الکافرون».
عمر از شنیدن سخنان على علیهالسلام بسیار خرسند شد و براى او دعا کرد؛ عظمت على علیهالسلام و تفکرش را ستود و گفت: «اى ابوالحسن! خدا تو را بیامرزد و کرامت تو را بیشتر کند که همیشه مرا به راه راست راهنمایى مىکنى»
شاید یکى از جاهایى که جمله «لولا علىٌّ لهلک العمر» بر زبان «عمر» جارى شد، همین جا باشد؛ زیرا این جمله بارها از زبان وى شنیده شده است.
پیروزى بر بال اندیشه على علیهالسلام
به گفته مسعودى، عمر براى فرماندهى سپاه دنبال فردى شجاع و با تدبیر مىگشت؛ بنابراین با صحابه به مشورت نشست. همه صحابه به على علیهالسلام رأى دادند. خلیفه، عثمان را براى راضى نمودن على علیهالسلام نزد او مىفرستد، لیکن حضرت به همان راهنمایى بسنده مىکند و سِمَت فرماندهى را نمىپذیرد11؛ زیرا نمىخواهد که در خلافت خلفا سمت رسمى داشته باشد. با این همه، یک بار دیگر اسلام با یارى على علیهالسلام نجات مىیابد و بر دشمنانش پیروز مىشود. اگر در جنگهاى احد و احزاب، پیروزى اسلام از زیر ضربات على علیهالسلام رخ مىنمایاد، در جنگ «قادسیّه» نیز پیروزى مسلمانان، همراه با عزّت و اقتدار آنان بر بال اندیشه علوى درخشش مىیابد. بىشک پیشرفت و پیروزى اسلام از آغاز تا انجام، با نقش محورى على علیهالسلام ظهور مىنماید.
نقش على علیهالسلام در سرنوشت اسلام
با رأى على علیهالسلام سرنوشت اسلام رقم خورد و سپاه اسلام از ورطه شکست نجات یافت. آن حضرت در گفتارهدایتگر خویش به عمر پیش بینى مىکند، شکست دولت اسلامى در آن دوره تاریخى، باعث تصرّف سرزمینهاى اسلامى به دست کفر جهانى مىشود و دولت نوپاى اسلام از بین مىرود. مسلمانان را سالیان دراز، از تشکیل دولت دوباره باز مىدارد و جریان اسلام تا قرنها کُند مىگردد. چنان که مىبینیم شکستهاى اسلام در دوران رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم هیچ تأثیرى در روحیه مسلمانان نمىگذارد. اما از بیان مورّخان پید است، در نخستین شکست سپاه اسلام در جنگ با دولت ساسانى، بسیارى از تازه مسلمانان مرتد مىشدند و قبایلى نیز، از پیمانهاى پیشین خود با مسلمانان دست مىکشیدند.12
حضور حسنین علیهماالسلام در فتوحات
امواج عشق و تعهّد على علیهالسلام بر عزّت و اقتدار اسلامى کرانهاى نمىشناسد؛ تا آنجا که در پى این هدف، فرزندان خود، امامحسن و امام حسین علیهماالسلام را که تنها یادگاران پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به شمار مىآیند، در سپاه خلفا به میدان جنگ مىفرستد، آن هم در دورانى (زمان عثمان) که بیشتر پستهاى نظامى و سیاسى قشون و دولت اسلامى به دست حزب اموى اداره مىشود و هر لحظه نیز احتمال شهادت آن دو نوگل بستان پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به شیوه ناجوانمردانه به دست بنى امیه قوّت مىگیرد.
حسنین علیهماالسلام در جنگ قادسیه شرکت نمىجویند. زیرا هنوز سیزده یا چهارده سال بیش ندارند.13 اما در دوران خلافت عثمان در فتح همدان و اصفهان شرکت مىکنند. ابونعیم، صاحب تاریخ اصفهان، شرکت آن دو بزرگوار در فتح آن شهر را تأیید مىکند.14
و از تلاش آنان در دفاع قلمرو اسلامى و گسترش فرهنگ ناب محمدى صلىاللهعلیهوآلهوسلم یاد مىنماید. علاوه بر این، حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به وسیله مآخذ کهن تاریخى نیز تأیید مىگردد.15
ابن خلدون مىنویسد: در سال 36 هجرى، عثمان براى فتح آفریقا لشکرى مىفرستد که فرزندان بسیارى از صحابه برجسته از جمله امام حسن، امام حسین علیهماالسلام ، ابن عباس و عبداللّه بن زبیر در آن حضور مىیابند.16
برخى چون سیدباقر شریف قریشى، شرکت حسنین علیهماالسلام در فتح آفریقا را نخستین و آخرین حضور آنان در فتوحات اسلامى مىدانند.17 به گفته طبرى در سال 33 هجرى، عثمان سپاهى براى فتح طبرستان (مازندران) گسیل مىدارد که در آن سپاه، صحابه جوانى مانند امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و حذیفة بن یمان حضور مىیابند.18 برخى معاصران، شرکت حسنین علیهماالسلام در فتوحات آفریقا و طبرستان را نمىپذیرند؛ زیرا آن را مُهر تأییدى در به رسمیّت شناختن عثمان و نبردهاى تجاوزگرایانه و خالى از معنویت آن دوران مىشمارند.19
حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در فتوحات اصفهان، همدان و طبرستان آشکار است؛ زیرا هم به وسیله منابع کهن تاریخى مانند کتاب ابن اعثم کوفى و یعقوبى ـ که براى منابع پس از خود جنبه پایدارى به حساب مىآیند ـ تأیید مىشود؛20 هم در فتوحات یاد شده (همدان و اصفهان) فرماندهى سپاه مسلمانان به عهده عبداللّه بن بدیل خزاعى، یک فرد غیر اموى و متعهّد به اخلاق اسلامى بوده است.
عبداللّه بن بدیل، مسلمانى پاک، شجاع، داراى ایمان استوار و از فرماندهان و سران برجسته شیعه در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیهالسلام است. فتوحات یاد شده به جهت رعایت اخلاق اسلامى، یکى از زیباترین صفحات تاریخ به شمار مىرود.
بىشک وجود مردى با ایمان در سمت فرماندهى مسلمانان، حضور و راهنمایى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در کنار وى در رفتار سپاه اسلام با زیردستان خود، از اهمیّت ویژه برخودار بوده است. فتح طبرستان (مازندران) هم در ادامه فتح همدان و اصفهان بوده و پس از فتح، سپاه اسلام با پیمان صلح به مدینه باز گشته است.21
شرکت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در فتح آفریقا بعید به نظر مىرسد؛ زیرا در منابع اولیه اسلامى بدان اشاره نشده است. تنها منابعى که از حضور آنها یاد مىکند، کتابهاى کامل ابن اثیر، و العبر ابن خلدون هستند.22 ابن اثیر (متوفّاى 630 ه .ق.) و ابن خلدون (متوفّاى 807 ه .ق.) نیز در قرون هفتم و نهم هجرى مىزیستند و از مورخان مشهور و برجسته تاریخ اسلام به شمار مىآمدند؛ کتابهایشان از نظر قدمت زمانى با رخدادهاى سده نخست هجرى، در مقایسه با آثار مورّخانى چون ابن اعثم کوفى و یعقوبى، منابع درجه سوم به حساب مىآیند. از این رو قبول محتواى کتابهاى ابن اثیر و ابن خلدون ـ که در مآخذ پیشین وجود ندارد ـ، بدون قرینه تاریخى و عقلى دشوار است. از سوى دیگر در فتح آفریقا فرماندهى سپاه اسلام را عبداللّه بن ابىسرح عهده دار بود.23 عبداللّه بن ابى سرح مرد بدنامى است که نسبت به اسلام کینه دیرینه داشته است. وى در فتح مکه از سوى رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم به مرگ محکوم شد.24 وى از جانب عثمان فرمانرواى مصر شد. اعمال ـ ضدّ اسلامى وى در مصر نیز موجب خشم مردم و شکایت آنان به خلیفه گردیده است.25
عبداللّه بن ابى سرح در مقام فرماندهى در جنگ با آفریقا نیز همه فرماندهان زیردست خود را از امویان انتخاب کرده بود. عملکرد وى در سمت فرماندهى سپاه اسلام نه تنها نقطه مقابل اخلاق اسلامى است؛ بلکه یکى از صفحات سیاه تاریخ انسانیّت نیز به شمار مىآید. ابن اعثم کوفى مىنویسد: عبداللّه بن ابى سرح، از جانب عثمان علاوه بر سمت فرمانروایى مصر به فرماندهى سپاه اسلام نیز نایل مىگردد. در سواحل آفریقا لشکر را به گروههاى کوچک تقسیم مىنماید و آنها را فوج فوج جهت غارت به اطراف مىفرستد. روستاها غارت مىشود. مردمى که از مال خویش دست نمىکشند، از دم تیغ مىگذرند، همه غنائم همراه با چهارپایان، از شتر و گاو و گوسفند نزد عبداللّه انتقال مىیابند. طلایه سپاه عبداللّه در ساحل دریا، وقتى مىبینند که جماعتى از مردم آفریقا در کشتى نشسته و گروهى نیز به سوى آن حرکت مىکنند، پیش از رسیدن مردم به کشتى، متاع آنان را غارت مىکنند. اسیران که صد مرد بودند، به دستور عبداللّه گردن زده مىشوند و اموال و متاعشان را تقسیم مىکنند و کشتى آنها را مىسوزانند.26
چنان که از منابع قدیمى پیداست، فتح آفریقا بر خلاف رأى و تمایل على علیهالسلام صورت مىپذیرد؛ حتى عمر نیز پیش از عثمان در مقابل پیشنهاد این فتح، به سختى مخالفت مىورزد و خلیفه پس از خود را نیز از آن برحذر مىدارد. این فتح تنها به پیشنهاد بنىامیّه و به منظور دست یافتن به غنائم و ثروت آفریقا صورت مىگیرد. گزارش شرکت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در این فتح به دلایلى چند، نادرست و غیر صحیح است که تنها به سه نمونه از آن اشاره مىشود:
الف) ضعف سند
در هیچ یک از منابع سده سوم و چهارم هجرى که به عنوان منابع کهن، و پایه دیگر مآخذ تاریخ اسلام شناخته مىشوند ـ نامى از حضور آن دو امام پاک و دیگر بنىهاشم به چشم نمىخورد.
ب) رفتار ضدّ اسلامى
از جمله سیره امامان معصوم علیهمالسلام ، حق جویى و باطل ستیزى همراه با مهربانى و رفتار حسنه نبوى با مردم به ویژه ضعیفان و نیز بىتوجهى به ثروتهاى مادى و پیروى بىنظیر از فرامین الهى است. در یک جمله مىتوان گفت: زندگى دنیوى آنها تنها در خدمت به دین خدا و انسانها است. از این رو شرکت آنان در سپاه ظالم بنى امیه، با ویژگىهاى یاد شده، مخالف سیره و اهداف آن بزرگواران است. آنان نیز در زندگى بر چیزى جز رضاى خداوند نیندیشیده و به هیچ قیمت در جنگى که مخالف دستورات الهى، است شرکت نمىجویند.
ج) پیروى از امیرالمؤمنین علیهالسلام
روشن است که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در جریانى که مخالف رأى امام خود، امیرالمؤمنین علیهالسلام باشد نیز حضور نمىیابند. زیرا روش پیشوایان بزرگ شیعه همان سیره رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و على علیهالسلام است که در دوران حکومت خویش به هیچ کس ستمى روا نمىداشتند. على علیهالسلام حتى در مقابل سرکشان، نخست به نرمى رفتار مىکرد. در هنگام ناراحتى، گشاده رو و نرمخو مىنمود. هنگامى که خبر کشتن مسلمانان و غارت اموال آنان به دست «بسربن ارطاة» را شنید، فرمود: «اگر کسى از شنیدن این خبر و این که گوشواره از گوش یک زن غیر مسلمان به زور کشیده شده است، از اندوه بمیرد، شایسته ملامت نیست». با این همه، وقتى مىخواهد در پى دشمن لشکر گسیل دارد، مىفرماید: «به شما توصیه مىکنم که در پنهان و آشکار، از خدا بترسید و در همه حال، تقواى الهى پیشه نمایید. وقتى به ولایت یمن مىرسید، هیچ کس را از مسلمان و غیر آن، ذمّى یا خودى، از خود نترسانید! هیچ مالى چه کم و چه زیاد، چه از تهى دست و چه از توانگر نستانید. در هر حال، خدا را به خاطر داشته باشید و نماز را در وقت آن به عشق معبود خویش به پا دارید.» آنان چنین مىزیستند و با همین سیره نیز دعوت دوست را لبیک مىگفتند.
پىنوشتها:
1. ر.ک: مائده/ 67؛ الغدیر، علامه امینى، ج 1، (رواة حدیث غدیر من الصحابه)، ص 61 ـ 14.
2. طبقات الکبرى، ابن سعد، ص 81ـ181.
3. انساب الاشراف، احمد بن یحیى بلاذرى، ج 1، ص 91ـ579.
4. تاریخ یعقوبى، ابن واضح یعقوبى، ج 2، ص 2ـ5.
5. تاریخ، ابن سعد، ج 8، ص 8.
6. انساب الاشراف، ج 1، ص 402.
7. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 25؛ اخبار الطوال، ابوحنیفه الدین ورى، ص 134، مروج الذهب، مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1، ص 666.
8. اخبار الطوال، ص 135.
9. الفتوح، ابن اعثم کوفى، ج 1، ص 232.
10. ترجمه نهج البلاغه، سیدنبى الدین اولیائى، ص 479.
11. مروج الذهب، ج 1، ص 667.
12. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 3 ـ 6.
13. اخبارالطوال، ص 115؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 3، ص 73ـ90؛ تجارب الامم، ابوعلى ابن مسکویه، ج 1، ص 19 و 20.
14. اخبار اصفهان، ابونعیم اصفهانى، ج 1، ص 40.
15. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 46.
16. الکامل فىالتاریخ، ج 3، ص 37؛ العبر، ابن خلدون، ج 2، ص 128ـ150.
17. حیاةالامام حسن بن على(ع)، سیدباقر شریف قریشى، ص 206.
18. تاریخ طبرى، ج 5، ص 57؛ العبر، ج 2، ص 134 و 135.
19. الحیاة السیاسیة الامام الحسن، جعفر مرتضى عاملى، ص 115ـ130.
20. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 58؛ الفتوح، ج 1، ص 306.
21. تاریخ طبرى، ج 5، ص 57؛ العبر، ج 2، ص 134 و 135.
22. الکامل، ج 3، ص 37؛ العبر، ج 2، ص 138ـ150.
23. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 58؛ الفتوح، ج 1، ص 34 و 36؛ تاریخ طبرى، ج 4، ص 85؛ الکامل،ج3،ص94.
24. المغازى لرسول اللّه، ج 2، ص 155؛ السیرةالنبویّة، ابن هشام، ج 1، ص 155.
25. الفتوح، ج 1، ص 307.
26. همان، ص 729.