آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

خداوند متعال روح و جان انسان را گنجینه‏اى از گرایشها و بینشها قرار داده. حسّ حقیقت جویى یا گرایش به کشف حقایق نمونه‏اى از آن گرایشهاست. این حسّ و پاره‏اى دیگر از احساسات و تمایلات در گفتار روانکاوان به عنوان «تمایلات عالى انسان» نام گرفته است.
انسان با وجود این گرایش همواره بر آن است تا به راز و رمز موجودات و حقایق نهفته در گیتى دست یابد و هر روز غبار جهل را از چهره آنها بزداید. در این میان آنچه با انسان بیشتر ارتباط داشته، تأثیرش در زندگى و سعادت او روشن‏تر باشد؛ بیشتر مورد تمایل و گرایش او قرار مى‏گیرد و انگیزه او را در شناخت آن قوّت مى‏بخشد. شناخت پیشوایان دین از مهم‏ترین اهرمهاى انسان براى رسیدن به قله‏هاى سعادت به شمار مى‏آید و این، خود بیانگر جایگاه بلند و اهمیت این موضوع است.
در نگرش شیعى، «پیشوایان معصوم» پیش‏تازان راه سعادت و مشعل داران هدایت الهى هستند. با این رویکرد، تلاش در راه شناخت آن رهبران امرى است بایسته. در اهمیت این موضوع همین بس که در گفتار پیشوایان، شناخت خداوند در گرو شناخت امام معرفى شده است.1
گرچه اندیشمندان و تاریخ نگاران، از دست یابى به تمام ابعاد زندگانى پیشوایان ناتوان‏اند؛ اما این بدان معنى نیست که ما از گام نهادن در این راه ناامید باشیم و خوشه‏اى از این گلستان برنچیده، باز گردیم.
با این نگرش به نگارش این نوشتار مى‏پردازیم و در این راه دست نیاز به خوان کرامت آن کریمان دراز مى‏کنیم، امید آنکه از فیض لطفشان محروم باز نگردیم.
امام هادى علیه‏السلام در یک نگاه
ولادت؛ شهادت
آن حضرت به سال 212 ق. در نیمه ماه ذى‏حجه، دیده به جهان گشود2 و با قدومش ستاره‏اى دیگر در آسمان ولایت و امامت درخشید. نام آن حضرت، «على» و مشهورترین لقبهایش «هادى» و «نقى» است.3 کنیه حضرتش «ابوالحسن»4 است و در میان راویان حدیث، به «ابوالحسن ثالث» شناخته مى‏شود.
آن حضرت به همراه فرزند ارجمندش امام عسگرى علیه‏السلام به شهر سامرّا تبعید شد. اقامتگاه ایشان در آن شهر به نام «عسکر» نام‏گذارى شده بود؛ از این رو از ایشان به عنوان «عسکریین» یاد مى‏شود.5 این امام همام بعد از اقامتى طولانى در سامرا، پس از 33 سال رهبرىِ شیعیان، با نقشه شوم یکى از خلیفه‏هاى عباسى به درجه بلند شهادت نایل آمد و در همان شهر در بستر خاک آرمید. بارگاه ملکوتى‏اش زیارتگاه شیعیان و شیفتگان آن حضرت است.
امامت
امام هادى علیه‏السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش امام جواد علیه‏السلام به سال 220 ق. در حالى عهده‏دار رهبرى شیعه گشت که تنها هشت بهار از عمر شریفش را پشت سر گذاشته بود. از آنجا که شیعیان، آغاز امامت امام جواد علیه‏السلام در سنّ نه سالگى را مشاهده کرده بودند، پذیرفتن امامت امام هادى علیه‏السلام برایشان چندان دشوار نمى‏نمود. همین موضوع در مباحث کلامى از بحثهاى رایج روز به شمار آمد. در پاره‏اى از روایات، پیشوایان معصوم علیهم‏السلام با شاهد قرار دادن آیات قرآنى به اثبات این بحث کلامى پرداخته‏اند.
امام باقر علیه‏السلام در پاسخ به پرسشى در مورد حجّت خدا بودن حضرت عیسى علیه‏السلام در کودکى، سخن حضرت عیسى را به عنوان شاهد بر این موضوع بیان مى‏فرماید.6 قرآن این جریان را مطرح نموده است.7 امام رضا علیه‏السلام در مقام معرفى و دفاع از امامت امام جواد علیه‏السلام به این جریان استناد جسته،8 و امام جواد علیه‏السلام نیز در همین راستا از تساوى امامت و نبوت در این جهت، سخن به میان آورده است.9
مجموع این روایات از عدم شرط سنّى در نبوت و امامت حکایت دارند. از دیدگاه عقلى و فلسفى نیز نمى‏توان بر این موضوع خرده گرفت؛ چه اینکه هیچ یک از موانع عقلى از قبیل محال ذاتى و وقوعى و... در اینجا وجود ندارد؛ در نتیجه با در نظر گرفتن قدرت نامحدود و اراده خداوند، تحققّ آن ضرورى است.
امامت امام هادى علیه‏السلام هم چون امامت دیگر امامان معصوم علیهم‏السلام علاوه بر کرامات و پیشگویى معصومان پیشین، با معرفى روشن و صریح امام جواد علیه‏السلام به اثبات مى‏رسد. اسماعیل بن مهران مى‏گوید: هنگامى که امام جواد علیه‏السلام براى بار دوم عزم خود را براى سفر به عراق جزم نمود، به محضرش شرفیاب شدم و از نگرانى درونى خود پرده برداشتم و نظر آن حضرت را در مورد امام و حجّت پس از خود، خواستار گشتم. حضرت در پاسخ چنین فرمود: «الامر من بعدى الى ابنى على علیه‏السلام ؛10 رهبرى شیعه پس از من به دست فرزندم «على» خواهد بود.»
شیخ مفید(ره) در گزارش خود این چنین آورده است: «امام پس از امام جواد علیه‏السلام فرزندش على بن محمد علیه‏السلام است؛ چه اینکه تمام ویژگیهاى امام در او جمع و از جهت فضیلت به نقطه اوج کمال رسیده است...». روایات در این زمینه بسیار فراوان است. اما از آنجا که شیعیان نسبت به امامت و رهبرى آن امام همام اتفاق نظر داشته و شخص دیگرى در آن زمان چنین ادعایى را مطرح نساخته بود، ارائه همه آن روایات چندان ضرورى نمى‏نماید.11
حسن بن موسى نوبختى مى‏گوید: «اصحاب و هواداران نهمین امام علیه‏السلام ، امامت فرزندش على بن محمد علیه‏السلام را پذیرا شدند؛ تنها گروه اندکى به امامت موسى بن محمد (موسى مبرقع) گرویدند که آنان نیز پس از گذشت زمانى کوتاه، از این ایده روى‏گردان و به امامت امام هادى علیه‏السلام رهنمون شدند.12
ویژگى‏هاى عصر امام هادى علیه‏السلام
حضرت در دوران امامت خود با شش تن از خلیفگان عباسى (معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز) هم زمان بود.13 معتصم و واثق همان سیاست مأمون را دنبال و برخوردى فریبنده وملایم داشتند. اما آن هنگام که متوکل بر مرکب خلافت سوار شد، صحنه سیاست، رنگى دیگر به خود گرفت و عرصه بر امام علیه‏السلام و پیروانش تنگ گشت.
ابوفرج اصفهانى جریان را این سان گزارش مى‏کند: «کار بد رفتارى متوکل با علویان، از تمام خلیفگان عباسى‏بدتر بود و ستمى که از ناحیه او بر آنان روا داشته شد، در دوره هیچ کدام از عباسیان دیده و گزارش نشده است.»14
متوکل از حضور امام هادى علیه‏السلام در مدینه بیمناک بود و احتمال آنکه حضرت در آنجا دست به فعالیتهاى سیاسى بزند؛ آرامش خاطر او را بر هم زده بود. او هم چنان در اندیشه بود که چگونه این مشکل را از پیش پاى خود بر دارد، تا آنکه نقشه شیطانى تبعید امام علیه‏السلام از مدینه به سامرّا را در سر پرورانید. در این هنگام نامه عبدالله بن محمد که عهده‏دار اقامه نماز و اداره جنگ در مدینه بود، هر گونه تردیدى را از صفحه دل متوکل زدود. عبداللّه در نامه خود چنین آورده بود: «اگر نیازى به مکه و مدینه دارى، علىّ بن محمد الهادى را از آن دیار دور گردان؛ چرا که او مردم را به پذیرش امامت خود فرامى‏خواند و گروه زیادى به پیروى از او تن داده‏اند.»15
امام علیه‏السلام در نامه‏اى به متوکل به تکذیب این گزارش پرداخت16 و متوکل در پاسخ، بر کنار شدن عبدالله بن محمد را به اطلاع او رساند و عزیمت حضرت به سوى سامرّا را خواستار شد. در اینجا به بخشى از آن نامه اشاره مى‏شود:
«بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد فان امیرالمؤمنین عارف بقدرک، راع لقرابتک، موجب لحقّک... و قد رأى [امیرالمؤمنین [صرف عبدالله بن محمد عماکان یتولاّه من الحرب والصلاة بمدینة الرسول(ص)...»17
در این نامه چند نکته شگفت انگیز است که به تحلیل آن مى‏پردازیم:
1. متوکل که در خود انبارى از باروت کینه و دشمنى آن حضرت را نهان داشت، در نگارش نامه از واژگان ادبى و اخلاقى بهره جسته و بدین سان خود را از شیفتگان آن حضرت قلمداد نموده؛ تا راه هر گونه شک و تردیدى را بر مردم ببندد.
2. هشت بار واژه امیرالمؤمنین را در مورد خود تکرار مى‏کند تا هم چنان موضوع حاکمیت و رهبرى خویش را در خاطر مردم و به ویژه امام هادى علیه‏السلام زنده نگه دارد.
3. وى گرچه امام علیه‏السلام را در چگونگى انجام سفر آزاد گذاشت؛ اما گماردن یحیى بن هرثمه و پاره‏اى از نظامیان همراه او به خدمت‏گزارى و همراهى حضرت، خود نوعى مراقبت و پیش‏گیرى از حرکتهاى احتمالى مخالفان به حساب مى‏آید.18
امام هادى علیه‏السلام بدون هیچ گونه میل باطنى، بلکه با کراهت و اجبار، تن به این سفر مى‏دهند. حضرت خود از این کراهت چنین پرده برمى‏دارد: «یا ابا موسى اخرجتُ الى سرّمن‏رأى کرها».19
اگر حضرت عزم بر این سفر نمى‏نمود، گفتار عبدالله بن محمد و دیگر سخن چینان، بیشتر به کرسى مى‏نشست و متوکل را در موضع خصمانه خود در برابر امام مصمّم‏تر مى‏ساخت.
به سوى سامرّا
شیخ مفید(ره) این جریان را چنین گزارش مى‏کند: «پس از آنکه نامه متوکل به دست حضرت رسید، حضرت آماده سفر شد. یحیى بن هرثمه در این سفر حضرت را همراهى مى‏کرد. امام حسن عسکرى علیه‏السلام و دیگر اعضاى خانواده امام علیه‏السلام نیز همراه حضرت بودند. در طول این سفر، کراماتى از حضرت نمایان گشت. حضرت در بغداد مورد استقبال گرم مردم قرار گرفت پس از ورود حضرت به سامرّا، متوکل دستور داد حضرت را در کاروان‏سراى صعالیک (بى‏نوایان) اسکان دهند. صالح بن سعید راز این کار را کاهش قدر و منزلت امام معرفى مى‏کند».20
در مجموع، این سفر آثار و پیامدهاى مثبتى به دنبال داشته است که پاره‏اى از آنها را مرور مى‏کنیم:
1. رفتار اخلاقى و کراماتى که از امام آشکار شد، یحیى بن هرثمه را که در آغاز سفر روشى سخت در پیش گرفته بود، شیفته و ارادتمند امام علیه‏السلام ساخت.
2. بدون شک یکى از مأموریتهاى مهم یحیى بن هرثمه گزارش دقیق چگونگى برخورد امام علیه‏السلام با نامه متوکل و مأموران او بود؛ بنابراین حضرت طورى رفتار خود را تنظیم کرد که او وادار شد در گزارشش امام را ستایش کند.
3. یحیى، گرچه علاقه و ارادت مردم مدینه را نسبت به حضرت مشاهده کرده بود؛ اما شاید برداشت او این بود که این ابراز علاقه و محبت به مدینه محدود مى‏گردد و از مرز آن سامان عبور نخواهد کرد؛ اما استقبال گرم مردم بغداد؛ دومین پایتخت حکومت عباسیان، وى را به جایگاه بلند آن حضرت در سایر مناطق اسلامى آشنا ساخت.21
در سامرّا
متوکل با این هدف که فعالیتهاى امام را از نزدیک کنترل و از هر گونه اقدام انقلابى جلوگیرى به عمل آورد، حضرت را به سامرّا تبعید نمود؛ اما وى هرگز بدان بسنده نکرده، پیوسته اندیشه ضربه زدن به شخصیت امام علیه‏السلام را در ذهن خود مى‏پروراند. البته این سیاست در برابر امام علیه‏السلام ، یک سیاست شکست خورده بود و سرانجام متوکل را از دست یافتن به هدف شوم خود ناکام گذاشت.22
موضعگیرى‏هاى متوکل
در این مجال به چند نمونه از موضعگیرى‏هاى متوکل در برابر امام هادى علیه‏السلام اشاره مى‏شود:
به متوکل گزارش رسید که حضرت آیه شریفه «یوم یعض الظالم على یدیه»23؛ «روزى که ستمکار دستهاى خود را به دندان مى‏گزد.» را بر عده‏اى از خلیفگان تفسیر و تطبیق مى‏نماید. او در دیدارى با نزدیکان خود نظر آنان را در این باره خواستار شد و آنان در پاسخ گفتند: باید در حضور مردم (اهل سنّت) از حضرت خواسته شود تا به تفسیر این آیه شریفه بپردازد؛ اگر او آیه را همان گونه که به تو گزارش رسیده، تفسیر نماید، واکنش آنان تو را از هر اقدامى بى نیاز خواهد ساخت و اگر به گونه‏اى دیگر به تفسیر آن بپردازد، رسوا شدن نزد پیروانش را به دنبال خواهد داشت.
متوکل با پذیرفتن این نقشه شیطانى بر آن بود که حضرت را با اهل سنّت ـ که بیشتر مردم سامرّا از آنان بودندـ به ستیز بکشاند و با گل آلود کردن آب، ماهى مقصود خود را صید نماید؛ اما غافل از اینکه خداوند بهتر مى‏داند بار سنگین رسالت خود را بر دوش چه کسى بگذارد.
مدعى خواست که از بیخ کند ریشه ما     غافل از آن که خداوند هست در اندیشه ما
وقتى همه حضور یافتند، تفسیر آیه از حضرت پرسیده شد. حضرت در پاسخ فرمود: «آنان، دو مردى هستند که خداوند با کنایه درباره آنان سخن رانده و با این پوشاندن نامشان بر آنان منّت نهاده؛ آیا خلیفه دوست دارد آنچه خداوند پنهان داشته، آشکار سازد؟» خلیفه در پاسخ گفت: دوست ندارم به این کار اقدام کنم.24
آرى حضرت این سان متوکل را در نقشه شیطانى‏اش ناکام و برگى دیگر بر دفتر رسوایى او افزود.
به متوکل گفته شد که امام هادى علیه‏السلام در منزل خود سلاح، نامه و دیگر چیزهایى که از سوى پیروانش به او داده مى‏شود، نگهدارى مى‏کند. متوکل به تنى چند از ترکان مأموریت داد تا در هجومى غافل‏گیرانه به خانه حضرت یورش برند. آنان نیز با یورش به خانه حضرت، مشاهده کردند که حضرت در اتاقى که جز ریگ فرشى نداشت، نشسته و پیراهنى مویین در بر دارد و با توجه و حضور قلب به تلاوت آیات قرآن مشغول است. در همان حال حضرت را دستگیر و به دربار متوکل بردند. او که جامى از شراب در دست داشت، با ورود امام علیه‏السلام اداى احترام کرد و امام را به نوشیدن آن فرا خواند. حضرت در واکنش به فراخوانى او، فرمود: گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده، مرا از این کار معاف بدار. متوکل این عذر را پذیرفت اما او دگر بار حضرت را به خواندن اشعارى چند فرا خواند. حضرت فرمود: من کمتر شعر مى‏خوانم. اما وى هم چنان برخواسته خود پاى مى‏فشرد تا آنکه امامبه خواندن این اشعار پرداخت:
باتوا على قلل الاجبال تحرسهم     غلب الرجال فما اغنتهم القلل
و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم     فاودعوا حفرا یا بئس ما نزلوا
نادا هم صارخ من بعد دفنهم     این الاساور و التیجان و الحلل
این الوجوه التى کانت منعّمة     من دونها تضرب الاستار و الکلل
فافصح القبر عنهم حین ساولهم     تلک الوجوه علیها الدود تنتقل
«آنان بر بلنداى حکومت آرمیده‏اند در حالى که مردان قوى از آنان نگهبانى مى‏کنند؛ اما زندگى بر این بلندیها، آنان را بى نیاز نمى‏سازد. پس از آنکه شکوه و عزت داشتند، از دژهایشان فرو کشیده شدند و در حفره‏هایى (گورها) قرار گرفتند که بد جایى است. آنگاه که مدفون مى‏شوند، منادى فریاد مى‏زند:
کجاست تختها، تاجها و لباسهاى گران قیمت؟ کجاست آن صورتهایى که در ناز و نعمت بوده و در پس پرده‏ها پوشیده بودند؟ به جاى آنان قبرشان پاسخ مى‏دهد: این صورتها در اینجا هستند و کرمها بر این صورتها با یک‏دیگر به جنگ برخاسته‏اند.»25
حاضران در مجلس نسبت به حضرت بیمناک شدند؛ چراکه گمان مى‏کردند متوکل تصمیم ناگوارى در مورد حضرت خواهد گرفت؛ اما ناگاه گریه متوکل را به تماشا نشستند و آنان نیز همراه او گریستند و متوکل فرمان برچیدن بساط شراب را صادر کرد.26
متوکل در این اندیشه بود که با دادن جام شراب مقام و عظمت آن بزرگوار را به چالش بکشاند و چون در این برنامه ناکام شد، راه دیگرى برگزید و حضرت را به خواندن اشعار فرا خواند و چنین پنداشت که او اشعارى مانند سروده‏هاى رایج در میان مردم در ستودن شراب یا ستایش کنیزان خواهد سرود؛ اما حضرت با خواندن آن اشعار اخلاقى، گویا با پتکى سنگین بر مغز او ضربه‏اى وارد ساخت. مجلس شادى متوکل به مجلسى آکنده از حزن وغم دگرگون شد و متوکل ماند و مجلسى با پایان اشکبار.27
متوکل امام هادى علیه‏السلام را به زندان افکنده بود. حضرت در زندان فرمود: «من نزد خداوند از شتر حضرت صالح گرامى‏ترم.» و این آیه را تلاوت نمود: «تمتعوا فى دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب»28؛ تا سه روز در خانه‏هاى خود بهره‏مند باشید، این وعده‏اى است که دروغ در آن راه ندارد.
متوکّل یک روز پس از آن، با پوزش خواستن از حضرت، دستور آزادى او را از زندان صادر کرد. سه روز بیشتر از جریان زندانى ساختن امام نگذشته بود که ناگاه سه تن از ترکان بر متوکل یورش بردند و پرونده سیاه عمر او را براى همیشه بستند. پس از وى فرزندش منتصر به جانشینى او برگزیده شد.29
در میدان سیاست
امام هادى علیه‏السلام بسان دیگر امامان پیشین با در نظر داشتن شرایط زمان، گام در وادى سیاست نهاد. در این مجال به گزارش پاره‏اى از موارد آن بسنده مى‏شود:
1. طرح موضوع رهبرى معصومان علیهم‏السلام
حضرت این موضوع را که از جنبه سیاسى موضوعى بسیار با اهمیت و حسّاس است، در قالب دعا و زیارت تبیین ساخته. براى نمونه نگاهى به زیارات جامعه کبیره مى‏افکنیم و این چنین مى‏خوانیم: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة... قادة الامم و ساسة العباد...».30 حضرت در این فراز، پیشوایان معصوم را به عنوان رهبران امتها و سیاست گذاران بندگان [خدا [معرفى مى‏فرماید. این نوع تأکید بر رهبرى آن پیشوایان، خطّ بطلانى است بر زمامدارى دیگر خلیفگان. حاکمیت مردم تنها از آنِ معصومان است و حکومت دیگران، نامشروع و غاصبانه است.
2. نکوهش همکارى با حاکمان
حضرت در پاسخ پرسشى در مورد اجیر شدن براى بنى عباس چنین فرموده است: «اگر در انجام این کار مجبور باشى، خداوند عذر تو را خواهد پذیرفت؛ اما اگر جبرى در کار نباشد، کارى ناپسند خواهد بود.» شخص پرسشگر سؤال خود را تکمیل مى‏کند که: ورود من در میان کارگزاران حکومت عباسیان راهى است براى ضربه زدن بر پیکره نظام آنان. که حضرت در پاسخ، ضمن ستایش این کار، از وجود ثواب و اجر در آن خبر مى‏دهد.31
3. به کارگیرى واژه طاغوت در مورد متوکل
در فرهنگ قرآنى، طاغوت در برابر خداوند قرار دارد؛ آنجا که سخن از ولایت به میان مى‏آید، خداوند خود را ولىّ مؤمنان و طاغوت را ولى کافران مى‏خواند: «اللّه ولىّ الّذین امنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا اولیاءهم الطاغوت...»32؛ خداوند ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند، آنان را از تاریکى‏ها به سوى نور مى‏برد (اما) کسانى که کافر شدند، سرورانشان طاغوتهایند که آنها را از روشنایى به تاریکى مى‏برند.
در آیه دیگر رجوع کنندگان به طاغوت را نکوهش و بر لزوم کفر به آن تأکید مى‏ورزد: «یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به»33؛ مى‏خواهند داورى به نزد طاغوت برند و حال آنکه فرمان یافته‏اند که به آن کافر شوند. هم چنین در وصف فرعون از این عنوان بهره مى‏جوید: «انه طغى»34؛ فرعون طغیان کرده است.
حال با این نگرش قرآنى به کلام حضرت مى‏نگریم. «قال على بن محمد علیه‏السلام : لمّا بدء المتوکل بعمارة الجعفرى من سرّمن‏رأى... یا على هذه الطاغیة یقتل بهذا البناء.»35؛ وقتى متوکل ساختمان جعفرى را در سامرّا بنا نهاد، حضرت از آینده آن خبر داد که: این طاغوت در این ساختمان کشته خواهد شد.
4. شبکه ارتباطى وکالت
شیعیان در طول تاریخ امامتِ پیشوایان خود همیشه با مشکلات سیاسى دست و پنجه نرم مى‏کردند و حاکمان در مورد رابطه آنان با پیشوایان معصوم محدودیت‏هایى اعمال مى‏داشتند. این حساسیت و محدودیتها از زمان امام جواد علیه‏السلام رو به فزونى نهاد. از این رو براى پاسدارى از هویت تشیع و پویا نگهداشتن هسته‏هاى مرکزى مقاومت، گسترش «شبکه وکالت» ضرورى مى‏نمود. در زمان امام هادى علیه‏السلام به دلیل اینکه سازمان وکالت، جایگاه و نقش خود را درمیان مردم یافته بود، متوکل با جذب و گزینش افرادى که بینش ضدّ علوى داشتند، مى‏کوشید تا مخالفان خود را از میان بردارد و فعالیتهاى سازمان یافته علویان به ویژه امامیه را نابود سازد.
خشونت و سخت‏گیرى دوران 16 ساله زمامدارى او چنان بود که گروهى از وکیلان امام علیه‏السلام در سراسر نقاط اسلامى زیرشکنجه به شهادت رسیدند و یا به زندانهاى طولانى محکوم شدند. این نوع اقدامات بر پیکره سازمان وکالت لطمه‏هاى جدى وارد ساخت؛ اما حضرت هادى علیه‏السلام با تلاش حساب شده این شبکه را هم چنان فعال و پویا نگه داشت.36 على بن جعفر الوکیل، ابراهیم بن محمد همْدانى، حسین بن عبد ربّه و فرزندش على بن حسین و احمد بن اسحق رازى از وکیلان آن حضرت به شمار مى‏آیند.37
در عرصه فرهنگ
امام هادى علیه‏السلام در عرصه فرهنگى، جلوه‏هاى زیبایى آفریده است که در این مجال نمونه‏هایى از آن را گزارش مى‏کنیم:
1. ستیز با گرایشهاى غلوآمیز
موضوع «غُلُوّ» از جمله موضوعاتى است که در طول تاریخ تشیّع مشکل آفرین بوده است. غلوّکنندگان، مقام امامان را بیش از حد بالا مى‏بردند و در اظهار علاقه و محبت به ایشان راه افراط مى‏پیمودند. امیرمؤمنان علیه‏السلام در بیان خود، غلو را سرآغاز هلاکت مى‏شمارد: «هلک فىّ رجلان محبّ غال و مبغض قال38؛ دو گروه در مورد من هلاک مى‏شوند: گروهى که در دوستى من غلو مى‏کنند و گروهى که با من سرستیز دارند».
این غالیان علاوه بر انحراف فکرى خود، از آن‏رو که چهره زشتى از مکتب تشیّع نشان مى‏دهند، راه را براى دشمنان در ستیز با شیعه هموار مى‏سازند. پیشوایان معصوم علیهم‏السلام همواره خطر آنان را گوشزد کرده، برخود لازم مى‏دیدند غبار غلو را از چهره تابناک مکتب تشیع بزدایند و این سلاح را از کف دشمن برگیرند. اما غالیان نه تنها از این گونه سخنان پند نمى‏گرفتند؛ بلکه با حمل آنها بر تقیه، هم چنان بر مرام خود پاى مى‏فشردند. حضرت در نامه‏اى به محمد بن عیسى چنین نگاشته:
«خداوند قاسم یقطینى و علىّ بن حسکه قمى را مورد لعنت قرار دهد».
در حدیثى دیگر، حسن بن محمد، معروف به ابن بابا و محمد بن نصیر نمیرى و فارس بن حاتم قزوینى مورد لعنت حضرت قرار گرفته‏اند.39 احمد بن محمد سیارى از دیگر غالیان است، همو که بیشتر روایات تحریف قرآن را نقل کرده. نجاشى در وصف او مى‏گوید: «ضعیف الحدیث، فاسد المذهب.»40
2. شبهه زدایى و پاسدارى از مرزهاى عقیدتى
در زمان امام هادى علیه‏السلام چند موضوع اعتقادى به عنوان رایج‏ترین موضوعات کلامى مورد بحث و گفت و گو قرار مى‏گرفت؛ از آن جمله موضوع «خلق قرآن» بود که پراکندگى و جدایى میان مسلمانان، از پى‏آمدهاى نامطلوب آن بود. گروهى بر این باور بودند که: قرآن مانند دیگر موجودات، پدیده و مخلوق است. و گروهى دیگر بر مخلوق نبودن آن اصرار داشتند. حضرت در این عرصه به ستیز با این پدیده شوم پرداخت و یارانش را از دخالت در این بحث بى فایده بازداشت. امام در نامه‏اى به شیعیان که عیسى بن عبید یقطینى آن را گزارش کرده، چنین نگاشته است:
«بسم الله الرحمن الرحیم... عصمنا الله و ایاک من الفتنة... نحن نرى ان الجدال فى القرآن بدعة41؛ ... خداوند ما و تو را از فتنه نگاه دارد؛ ما برآنیم که این سان جدال در مورد قرآن، نوعى بدعت است.»
موضوع «دیده شدن خدا در روز قیامت» نیز از موضوعات جنجال‏برانگیز آن دوران بود. احمد بن اسحق با نگاشتن نامه‏اى به امام خواستار اظهار نظر امام در این موضوع شد که حضرت در پاسخ با استدلالى منطقى هر گونه دیدن خداوند را مردود شمردند.42
موضوع دیگرى که امام علیه‏السلام با بیان خود، راه را بر شبهه افکنان مسدود کرد مسأله «جبر و تفویض» بود. حضرت در گفتارى ابعاد و جوانب آن را تبیین نمود.43
3. تبیین جایگاه بلند پیشوایان معصوم علیهم‏السلام
امام هادى علیه‏السلام یک دوره درس امام‏شناسى در قالب زیارات «جامعه کبیره» ارائه فرمود که در منابع حدیثىِ معتبر گزارش گردیده است.44 و شرحهاى گوناگونى نیز بر آن نگاشته شده است. مرحوم آقا بزرگ تهرانى در الذریعه نام آنها را ضبط کرده است.45 در این مجال به فرازهایى از این زیارت نظر مى‏افکنیم و میزان شناخت خود را از پیشوایان معصوم علیهم‏السلام محک مى‏زنیم.
«السلام علیکم ... و ابواب الایمان و امناء الرحمن...»؛ درهاى ایمان و امین اسرار خداى رحمان. «السلام على محالِّ معرفة اللّه و مساکن برکة الله»؛ محلّ شناخت خداوند و منزل برکت الهى. «عصمکم من الزلل و آمنکم من الفتن و طهّرکم من الدّنس...»؛ خداوند شما را از هر لغزشى دور داشته و از هر فتنه‏اى در امان قرار داده و از پلیدى پاک گردانیده.... «و هُدِى من اعتصم بکم من اتبعکم فالجنة مأویه و من خالفکم فالنّار مثواه»؛کسى که به ریسمان هدایت شما چنگ زده، ره هدایت را یافته و کسى که پیروى شما را پیشه خود سازد، در بهشت برین جاى خواهد داشت و کسى که با شما از ره مخالفت درآید، جایگاهش دوزخ است.
4. تربیت و پرورش شاگرد
تربیت شاگردانى زبردست و استفاده از آنان در موارد لازم، از جمله کارهاى فرهنگى بود که امامان معصوم علیهم‏السلام بدان اهتمام مى‏ورزیدند. انجام این امر مهم در طول دوران امامت دچار فراز و نشیب مى‏گشت و این، در گرو شرایط سیاسى حاکم بر جامعه اسلامى بود. عصر امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بهترین فراز این دوران به شمار مى‏آید؛ زیرا فشار سیاسى تا حدّ زیادى کاسته شده و زمینه براى گسترش بستر فرهنگى در جامعه اسلامى فراهم شده بود.
در زمان امام هادى علیه‏السلام خفقان شدید، عرصه فعالیت سیاسى را تنگ کرده بود؛ اما حضرت بدون اینکه کوچک‏ترین فرصتى را از دست بدهد، در این میدان گام نهاد و به پرورش نخبگانى پرداخت که نامشان در تاریخ به ثبت رسیده است. مرحوم شیخ طوسى در حدود 190 نفر از صحابیان و شاگردان آن حضرت را بر مى‏شمرد.46 در این مجال به شرح زندگانى پاره‏اى از آنان نگاهى خواهیم افکند:
1. حسن بن راشد (ابو على)
امام هادى علیه‏السلام وى را چنین وصف فرموده: «ابن راشد رحمه الله فانه عاش سعیدا و مات شهیدا؛ ابن راشد که رحمت خداوند بر او باد، در این دنیا با سعادت زیست و با شهادت به سراى جاویدان شتافت.»47
2. حسن بن على بن ناصر
سید مرتضى(ره) وى را این گونه مى‏ستاید: «فضیلت او در علم و زهد و فقاهت، روشن‏تر از آفتاب است. او اسلام را در دیلم رواج داد تا آنکه این دعوت اثر خود را بخشید و مردم آن سامان را از جهل و گمراهى به سعادت رهنمون ساخت.»48
3. ایوب بن نوح
شیخ طوسى(ره) در مورد او این حدیث را گزارش نموده که: عمرو بن سعید مدائنى که خود فطحى مذهب بود، مى‏گوید: «در محضر امام هادى علیه‏السلام شرفیاب بودم که ایوب بن نوح وارد شد و پس از انجام کارش آنجا را ترک کرد. حضرت هادى علیه‏السلام به من فرمود: اى عمرو! اگر دوست دارى مردى از اهل بهشت را به تماشا بنشینى، به این شخص بنگر».49
4. عبدالعظیم حسنى علیه‏السلام
وى با چهار واسطه به امام مجتبى علیه‏السلام مى‏رسد (عبدالعظیم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زید بن الحسن المجتبى علیه‏السلام ). عظمت مقام و جایگاه بلند او بر تارک تاریخ مى‏درخشد. مرقد شریفش در منطقه رى زیارتگاه شیعیان و شیفتگان اهل بیت علیهم‏السلام است. از ویژگیهاى او این است که وى باورهاى دینى خود را با عرضه بر امام هادى علیه‏السلام محک زد و بدین‏سان با زدن مهر تأیید حضرت بر باورهایش، آن باورها را بیمه ساخت. وى در شمارش امور واجب، موضوع ولایت را بر نماز و دیگر واجبات مقدم داشت.50
پاره‏اى از روایات در عظمت آن شخصیت بزرگ در کتابهاى حدیثى آمده است که مرحوم آیت‏الله خویى درباره آنها مى‏گوید: «این روایات ضعیف و بى سند هستند. بزرگوارى و عظمت و ایمان و پرهیزکارى او به گونه‏اى روشن است که براى اثبات آن از بهره‏گیرى از این نوع روایات بى‏نیاز هستیم».51
5. عثمان بن سعید
او شخصیتى است که در مکتب امام هادى علیه‏السلام تربیت یافت و تا آن حد به پیش رفت که از سوى امام هادى و امام حسن عسکرى علیهماالسلام به عنوان وکیل معرفى شد، و همو اولین نایب خاصّ امام عصر علیه‏السلام در زمان غیبت صغرى است.
امام هادى علیه‏السلام از دید مخالفان
1. متوکل در نامه خود به حضرت، زبان به اعتراف مى‏گشاید که : «ان امیرالمؤمنین عارف بقدرک52؛ همانا متوکل به مقام و عظمت تو آگاه است.»
2. یحیى بن هرثمه که مأموریت انتقال حضرت را به سامرّا داشت، ورود خود به مدینه و منزل امام هادى علیه‏السلام را این گونه گزارش مى‏کند:
«وقتى وارد مدینه شدم، منزل حضرت را مورد تحقیق و تفحص قرار دادم. جز قرآن و کتابهاى علمى و کتابهایى در زمینه دعا، بر چیز دیگرى دست نیافتم. آن چنان عظمت حضرت در نظرم جلوه‏گر شد که خدمت‏گزارى او را خودم بر عهده گرفتم و با حضرت برخوردى نیکو داشتم.»53
3. ابن حجر عسقلانى، از عالمان سنّى مذهب، در وصف امام علیه‏السلام مى‏گوید: «و کان وارث ابیه علما و سخاءً54؛ در علم و بخشندگى وارث پدرش بود.»
4. حافظ ابن کثیر دمشقى، از مورّخان قرن هشتم که با تعصب شدید خود، از شیعه به عنوان گروه گمراه یاد مى‏کند، در ستایش از حضرت این چنین مى‏گوید: «و قد کان عابدا زاهدا55؛ به تحقیق او عبادتگرى زهد پیشه بود.» در این مجال به همین مقدار بسنده مى‏شود.56
شهادت، مرگ برتر
در متون دینى از «شهادت» به عنوان برترین نوع مرگ یاد شده است. امام سجاد علیه‏السلام در گفتار تاریخى خود در برابر ابن زیاد، شهادت را افتخار خود مى‏شمارد.57 پیشوایان معصوم علیهم‏السلام با این مدال افتخار به لقاءِ الهى پیوسته‏اند.58
امام هادى علیه‏السلام نیز مانند امامان دیگر به درجه بلند شهادت نایل آمد. معتز خلیفه عباسى، در اقدامى جنایت کارانه حضرت را مسموم نمود و به شهادت رساند و منافقانه بر جنازه حضرت نماز گزارد. «البته پیش از آنکه جنازه حضرت را براى تشییع از منزل خارج سازند؛ امام عسکرى علیه‏السلام بر جنازه مطهر پدر بزرگوارش نماز گزارده بود».59
جنازه حضرت را پس از تشییع، به منزل باز گرداندند و عبادتگاه حضرتش را آرامگاهش قرار دادند60 و این آرامگاه، زیارتگاه عاشقان و شیعیان آن امام همام گشت.
به امید آنکه در دنیا به زیارتش نایل آییم و در سراى جاویدان از شفاعتش بهره جوییم.
پى‏نوشت‏ها:
1. عن ابى عبدالله(ع) قال: خرج الحسین بن على(ع) على اصحابه فقال: یا ایها الناس انّ اللّه جلّ ذکره ما خلق العباد الاّ لیعرفوه... فقال له رجل: یا ابن رسول اللّه بابى انت و امى، فما معرفة الله؟ قال: معرفة اهل کل زمان امامهم الذى ـ یجب علیهم طاعته ـ (بحارالانوار، ج 5، ص 312، دارالکتب الاسلامیه).
2. مفید، محمد، ارشاد، ص 327، مؤسسه اعلمى، بیروت.
3. مجلسى، محمدباقر، تاریخ چهارده معصوم، ص 975، انتشارات سرور.
4. ابن شهر آشوب، محمد بن على، مناقب، ج 3، ص 505، حیدریه نجف.
5. صدوق، محمد، علل الشرایع، ص 241، مکتبة الداورى، قم.
6. کلینى، محمد، اصول کافى، ج 1، ص 446، بیروت، ب 147، حالات الائمة فى السن.
7. مریم/ 29 و 30.
8. کلینى، محمد، اصول کافى، ج 1، ص 380 و 447، بیروت.
9. همان، ص 448، ب 147.
10. همان، ص 381.
11. ارشاد، ص 329.
12. نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشیعه، ص 91، حیدریه نجف.
13. طبرسى، امین الاسلام، اعلام الورى، ص 339، دار المعرفة، بیروت.
14. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 395، حیدریه نجف.
15. بحارالانوار، ج 50، ص 209.
16. ارشاد، ص 333.
17. همان.
18. رفیعى، على، دهمین خورشید امامت، ص 67، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات، قم.
19. بحارالانوار، ج 50، ص 129.
20. ارشاد، ص 334.
21. دهمین خورشید امامت، ص 67.
22. اعلام الورى، ص 348.
23. فرقان/ 27.
24. بحارالانوار، ج 50، ص 214.
25. جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، ج 2، ص 149.
26. مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب، ج 2، ص 374، طبع مصر، ترجمه، ج 2، ص 502.
27. حسنى، هاشم معروف، سیرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 472، دارالتعارف، بیروت.
28. هود/ 65.
29. بحارالانوار، ج 50، ص 204.
30. صدوق، محمد، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 609، طبغ تهران؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 272.
31. حرّ عاملى، محمد، وسائل الشیعه، ج 17، ص 190، داراحیاء التراث العربى.
32. بقره / 257.
33. نازعات/ 17.
34. نساء/ 60.
35. طبرى، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص 218، حیدریه نجف.
36. نصیرى، رضى محمد، تاریخ تحلیلى اسلام، ص 258.
37. کشّى، محمّد، رجال کشىّ، ص 430، 505 و 508، مؤسسه اعلمى، کربلا.
38. سید رضى، محمد بن حسین، نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 117 و 469.
39. رجال کشىّ، ص 435.
40. نجاشى، احمد، رجال النجاشى، ج 1، ص 211، طبع بیروت.
41. صدوق، محمد، توحید، ص 224، مؤسسه نشر اسلامى.
42. طبرسى، ابى منصور، احتجاج، ج 2، ص 251، نعمان نجف.
43. همان.
44. طوسى، محمد، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 107، تهران.
45. آقا بزرگ تهرانى، محمد حسن، الذریعة، ج 13، ص 305، داراضواء، بیروت.
46. طوسى، محمد، رجال الطوسى، ص 409، حیدریه نجف.
47. رجال کشىّ، ص 502.
48. خویى، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 28، قم.
49. طوسى، محمد، الغیبة، ص 212، طبع نجف.
50. وسائل الشیعه، ج 1، ص 21.
51. معجم رجال الحدیث، ج 10، ص 49.
52. ارشاد، ص 333.
53. دخیل، على محمد، ائمّتنا، ج 2، ص 251، بیروت.
54. ابن حجر عسقلانى، على بن احمد، الصواعق المحرقة، ص 207، قاهره.
55. ابن کثیر دمشقى، حافظ، البدایة و النهایة، ج 11، ص 19، بیروت.
56. براى آگاهى بیشتر ر.ک: به کتاب ائمتنا، ج 2، ص 250.
57. بحارالانوار، ج 45، ص 118.
58. همان، ج 27، ص 209.
59. قمى، عباس، الانوار البهیة، ص 299، مؤسسه نشر اسلامى، قم.
60. قمى، عباس، منتهى الآمال، ج 2، ص 683، مؤسسه انتشارات هجرت، قم.

تبلیغات