نوف بکالى; انیس ولایت
آرشیو
چکیده
متن
حماسه آفرینان تاریخ اسلام, خصوصا تاریخ تشیع, هرکدام براى پیشرفت دین تلاش کرده و گامى در این راه برداشته و سهمى به خود اختصاص داده اند. در این میان, درخشش بیشترى پیدا کرده اند. از جمله این قهرمانان و حماسه سازان, ابراهیم بن مالک اشتر است که به اقرار همه, سهم بزرگى در گرفتن انتقام خون اهل بیت دارد. در این مقاله, سعى براین است که تا حد امکان, او را براى شیفتگان امام حسین علیه السلام معرفى کنیم.
تولد
از سال تولد او اطلاع دقیقى در دست نیست; اما به استناد این که ابراهیم در جنگ صفین نوجوان بوده, معلوم مى شود که او بین سال هاى 15 تا 21 ق. به دنیا آمده است.
قبیله
او از قبیله نخع که تیره اى از قبیله مذحج است, مى باشد. قبیله مذحج, یکى از بزرگ ترین و مشهورترین قبائل یمن است. این قبیله در مقابل دشمن شدیدتر از همه قبائل مبارزه مى کرد. آن ها بعد از شهادت حضرت على علیه السلام در کوفه ساکن شدند. (1)
فرزندان
نام پنج تن در زمره فرزندان ابراهیم به چشم مى خورد: ((نعمان)), ((مالک))(2), ((محمد))(3), ((قاسم))(4) و ((خولان))(5).
مردم بیشتر او را ((ابونعمان)) مى خواندند و به این کنیه شهرت داشت.(6) از میان پسرانش, محمد و قاسم از راویان حدیث بوده اند و با واسطه, روایاتى از اهل بیت علیهم السلام راجع به ظهور امام مهدى(عج) و ولایت امیرمومنان على علیه السلام نقل کرده اند. نسبت ((ورام)) عالم بزرگ شیعه و صاحب مجموعه ورام, از طریق خولان به ابراهیم و مالک اشتر مى رسد.
سرباز فداکار على علیه السلام
ابراهیم که در دامان مالک اشتر رشد کرده و فنون نظامى را از افسر رشید ولایت آموخته بود, همراه پدرش در جنگ صفین شرکت جست و رشادت هاى زیادى از خود نشان داد. یک صحنه از رشادت هاى او چنین پدید آمد که:
پدرش مالک اشتر, در مقابل عمروبن عاص قرار گرفت و نیزه اى به طرف او انداخت. او از صحنه گریخت. جوانى از جوانان قبیله حمیره که در سپاه معاویه بود, صحنه را دید و پرچم را از عمروبن عاص گرفت و گفت: اکنون هنگام نبرد جوانى چون من است. و شروع به رجز خواندن کرد. مالک اشتر, دست فرزندش ابراهیم را گرفت و گفت:
به میدان نبرد برو; زیرا او جوانى نوسال است و تو نیز چون او جوانى نوسال هستى.
ابراهیم به میدان رفت و رجزى زیبا سرداد و حمله اى سخت کرد. بعد از مدتى نبرد, طرف مقابلش را به هلاکت رساند. و بدین ترتیب مراتب عشقش را به مقام شامخ ولایت نشان داد.
نصربن مزاحم, نویسنده کتاب ((وقعه الصفین)) مى نویسد:
ابراهیم در جنگ صفین با وجود این که نوجوانى بیش نبود, درکنار امیرمومنان و پدرش مالک, رشادت ها از خود نشان داد.(7)
همراهى با مختار
از زندگى ابراهیم تا هنگامى که مقدمات قیام مختار فراهم شد, اطلاعى در دست نیست. از آن جایى که او محب اهل بیت و یکى از شیعیان شناخته شده بود, احتمالا در زمان قیام امام حسین علیه السلام در زندان به سر مى برده یا شاید جاى دیگرى بوده است. به هر حال, تا زمان قیام مختار خبرى از او در دست نیست. وقتى مختار, نمایندگى خود را از طرف محمد حنفیه اعلام کرد و مقدمات قیام فراهم آمد, نزدیکان مختار به او گفتند: حال که همه چیز مهیا گشته, اگر مردى چون ابراهیم در میان ما باشد, امید به پیروزى ما یقینا بیشتر خواهد بود; زیرا او جوانى دلیر, شریف و آینده نگر است و علاوه بر اینها, قبیله اش نیز طرفدار او هستند.
مختار این رإى را پسندید و گفت: به دیدار او بروید و بگویید: هدف ما جز خونخواهى امام حسین علیه السلام واهل بیت او نیست و از طرف اهل بیت نیز اجازه داریم.
عامر شعبى مى گوید:
من و پدرم گروه منتخب مختار, به دیدار ابراهیم رفتیم. یزید بن انس پس از دعوت ابراهیم براى همراهى با قیام, گفت: این مسإله مهمى است; اگر بپذیرید, به خیر و منفعت شماست و اگر نپذیرید, ما با شما اتمام حجت کردیم و از شما مى خواهیم که این مسإله را جایى مطرح نکنید و مخفى نگه دارید. ابراهیم گفت:
فردى چون من ازجاسوسى خبرچینان باکى ندارد. من از افراد حکومت نیستم که به خاطر حفظ مقامم از جاسوسى واهمه اى داشته باشم. دشمن هم عددى نیست; عده اى افراد سبک مغزند که همتشان نیز پست و بى ارزش است; لذا ترس از آنان, معنا ندارد.
در کلام ابراهیم نکته اى بسیار مهم دیده مى شود و آن, این که: ابراهیم چون مقامى ندارد که وابسته به آن باشد و بخواهد آن را حفظ کند; لذا از جاسوسى واهمه ندارد و به ما این درس را مىآموزد که اولا مقام پرست نباشید تا به خاطر حفظ آن, ذلیل شوید. ثانیا اگر مقامى هم دارید, درعین حال, مستقل باشید و به آن وابستگى پیدا نکنید.
نکته دیگر در کلام ابراهیم این است که دشمن دو ضعف عمده دارد:
الف ـ سبک مغز است و معمولا منافع زودرس و موقت را در نظر مى گیرد و در آن راه, تلاش مى کند که این کار آنان عین سبک مغزى است.
ب ـ همتشان پست و بى ارزش است; چون در طرز تفکر آنان فقط دنیا و شهرت و پول مهم است; لذا همتشان را نیز در همین راه صرف مى کنند و کسى که از خود گذشته نباشد و براى خدا به میدان نبرد نیاید, زود از میدان بیرون خواهد رفت و انگیزه کافى و قوى براى دفاع و مقابله نخواهد داشت.
در ادامه, یزید بن انس گفت: ما هدفمان اجراى حکم خدا و رعایت سنت پیامبر و خونخواهى از مظلومان کربلاست.
احمر بن شمیط نیز گفت: من خیر خواه شما هستم. خدا پدرت را بیامرزد که مرد بزرگى بود. تو نیز اگر طرفدار حق باشى, همان جایگاه را در دل ها خواهى داشت.
ابراهیم در پاسخ گفت: من حاضر به همکارى هستم; به شرط آن که من فرمانده باشم.
گفتند: البته تو لیاقت و شایستگى این مقام را دارى; اما مختار نماینده محمد حنفیه است و از جانب او اذن دارد.
ابراهیم بعد از شنیدن این سخنان, سکوت کرد. پیام رسانان, به محضر مختار برگشتند و گزارش دیدار خود را ارائه دادند.(8)
عامر شعبى مى گوید:
بعد از سه روز از این واقعه, مختار, ده نفر از یارانش را ـ که من و پدرم نیز با آنان بودیم ـ طلبید و دستور حرکت داد و مقصد را مشخص نکرد. در بین راه, نامه اى به من داد و گفت: پیش خود نگه دار. سرانجام به منزل ابراهیم رفتیم. در آن دیدار, مختار به ابراهیم گفت: من از طرف محمد حنفیه مإمور این کار هستم و از جانب او براى تو نیز نامه اى دارم. سپس رو به من کرد و گفت: نامه را به ابراهیم بده. من نیز چنین کردم. او نامه را باز کرد و خواند. متن نامه چنین بود:
((من محمد المهدى الى ابراهیم بن مالک الاشتر انى قد بعثت الیکم...; از محمد (مهدى) به ابراهیم بن مالک الاشتر, همانا وزیر و امین خودم را به سوى شما برانگیختم و به او دستور دادم تا به خونخواهى اهل بیتم برخیزد. پس تو و قبیله ات با او باش که اگر چنین کنى, تو را به فرماندهى کل سپاه انتخاب مى کنم و از کوفه تا دورترین نقطه, هرجا که به تصرف ما در آید, تو را بر آن جا حاکم خواهیم کرد. ))
ابراهیم پس از قرائت نامه, گفت: پیش از این, محمد حنفیه که به من نامه مى نوشت, چیزى براسمش اضافه نمى کرد! (یعنى ادعاى مهدویت نداشت), مختار که دید ابراهیم مردد شده است, گفت: شرایط آن زمان با شرایط این زمان فرق مى کند. ابراهیم سوال کرد: آیا کسى از حاضرین, این نامه را تإیید مى کند؟ همه جز, من (شعبى) و پدرم, نامه را تإیید کردند. ابراهیم که اطمینان و آرامش خاطر یافته بود, از جاى برخاست و مختار را به جاى خود نشاند و با او بیعت کرد. هنگامى که مهمانان قصد رفتن کردند, او نیز تا منزل مختار آمد و همراهى شان کرد. سپس به من (شعبى) گفت: با من بیا. من با او تا خانه اش رفتم. او از من سوال کرد: تو چرا گواهى ندادى؟ گفتم: آنها که شهادت دادند, همه از بزرگان هستند و یقینا راست مى گویند.(9)
شعبى مى گوید: اگرچه به ابراهیم چنان گفتم, اما خودم مردد بودم تا این که پس از تحقیق فراوان, از ((ابوعزه کیسان)) ـ یکى از گواهان صحت نامه فهمیدم ـ گواهان نیز به خاطر اعتمادى که به مختار داشتند, شهادت داده اند.(10)
نظرى در مورد نامه
قدر مسلم این است که محمد حنفیه شخصى نبوده است که ادعائى داشته باشد, یا خودش را از ائمه بالاتر بداند; بلکه تاریخ کاملا نشان مى دهد که او هیچ گونه ادعائى نداشته, تا چه رسد به ادعاى مهدویت. لذا نمى شود این نامه را از این باب توجیه کرد. اما از آن جا که قیام مختار از نظر اکثر علماى اهل سنت, روى اغراض دنیایى بوده است, ممکن است این قطعه تاریخى را جعل کرده باشند تا بیش از پیش بتوانند قیام او را زیر سوال ببرند. احتمال دیگرى هم وجود دارد و آن, این است که مختار به خاطر جذب ابراهیم به این قیام سرنوشت ساز ـ که هدفش نیز جز رضاى خدا نبوده ـ این کار را کرده باشد; که در این فرض سکوت ابراهیم جاى نقد و اعتراض دارد.(11)
پس از بیعت ابراهیم با مختار, رفت و آمدهاى ابراهیم به خانه مختار آغاز شد.
بررسى نقشه قیام
ابراهیم و یارانش که حدودا صد مرد جنگى مى شدند, هرشب, به خانه مختار مى رفتند و در مورد قیام, برنامه ریزى مى کردند. بعد از بررسى قرار شد شب پنج شنبه 14 ربیع الاول سال 66 ق. قیام آغاز شود.(12) ابراهیم همچنین در زیر زمین منزل مختار فنون نظامى را به افرادى که آشنا به این فنون نبودند, مىآموخت.(13)
در این گیرودار, ابن مطیع, که از جانب عبدالله بن زبیر به فرماندارى کوفه منصوب شده بود, مشکوک شد. و وقتى علائم وقوع قیام را دید, روز دوشنبه 12 ربیع الاول اعلام حکومت نظامى کرد.
غروب همان روز بود که طبق معمول, ابراهیم بر مإذنه رفت و اذان گفت و نماز به امامت ابراهیم اقامه شد. بعد از نماز, مثل هر شب, به طرف منزل مختار حرکت کردند.
ایاس بن مضارب, رئیس شهربانى کوفه, شهر را زیر نظر داشت. رفت و آمدها را کنترل مى کرد.
حمید بن مسلم مى گوید: ما در حالى به طرف خانه مختار, حرکت کردیم که یک صد مرد جنگى بودیم و همه مسلح و زیر قباى خود, زره داشتیم و شمشیر حمل مى کردیم. من به ابراهیم پیشنهاد کردم که اگر از خانه خالد بن عرطفه و از محله نخیله تا خانه مختار برویم, امن تر خواهد بود.
ابراهیم با قاطعیت جواب داد: به خدا قسم! ازکنار دارالعماره و از میان بازار مى گذرم تا دشمن را مرعوب کنم و به آن ها بفهمانم که آنان را چیزى به حساب نمىآوریم.
سپس راه باب الفیل را پیش گرفت, و وقتى به خانه عمروبن حریث رسیدیم, ناگهان, ایاس بن مضارب, رئیس پلیس شهر, با نیروهاى مسلح خود راه را بر ما بست.
ایاس پرسید: شما که هستید و چه کاره اید؟
ابراهیم جواب داد: من ابراهیم بن مالک اشترم.
پرسید: این گروه مسلح چیست؟ به خدا قسم! کار شما مشکوک است و هرشب, از این جا عبور مى کنید. من نمى توانم اجازه بدهم که به راهتان ادامه دهید, باید نزد امیر برویم و هرچه او گفت, همان مى شود.
ابراهیم با لحن تهدیدآمیزى گفت: کنار برو.
ایاس گفت: هرگز نمى شود.
مردى به نام ابوقطن در سپاه ایاس حضور داشت که مشاور و محافظ ایاس نیز بود و همچنین با ابراهیم, سابقه رفاقت و دوستى داشت. ابراهیم او را صدا زد: اى ابوقطن! پیش بیا.
ایاس که گمان مى کرد ابراهیم مى خواهد او را واسطه قرار دهد و امان بگیرد, به او اجازه داد تا نزد ابراهیم برود. ابوقطن در حالى که نیزه اى بلند در دست داشت, به سمت ابراهیم آمد. وقتى نزدیک ابراهیم رسید, او با زیرکى تمام نیزه را از دست ابوقطن ربود و به ایاس حمله کرد و در یک لحظه, او را از پاى درآورد و سر او را جدا کرد و به خانه مختار برد. بقیه سربازان ایاس نیز وقتى قتل فرمانده را دیدند, فرار کردند.(14)
دستور قیام
پس از ورود به خانه مختار, ابراهیم گزارشى از این اتفاق ارائه داد. وقتى مختار سر ایاس را دید, خوشحال شد و رإى ابراهیم ـ مبنى بر آغاز قیام در همان شب (شب سه شنبه) ـ را پسندید و دستور قیام را صادر کرد.
جمع آورى نیروها
ابراهیم به مختار پیشنهاد داد: اکنون که نیروهاى دشمن در میدان ها و مراکز حساس شهر مستقرند مانع از پیوستن مردم به ما خواهند شد; لذا من با نیروهایم, به طرف قبیله ام مى روم و با آنان در شهر رژه مى رویم تا راه براى مردم باز شود.
سپس به مختار توصیه کرد: نیروهایت را متفرق نکن; تا اگر به شما حمله کردند, نیروى کافى براى دفاع داشته باشى. من و یارانم نیز به سرعت به تو ملحق خواهیم شد.
ابراهیم با عملى کردن نقشه اش, راه را براى پیوستن مردم به مختار, هموار کرد و همه نیروها نماز صبح را با مختار در مسجد به جا آوردند.(15)
جنگ تمام عیار
مختار پس از نماز, ابراهیم و نعیم بن هبیره را با 1800 نیرو ـ که فقط 300 نفر آنان سواره بودند ـ به مقابله با راشد بن ایاس ـ که با 4000 نیرو مستقر بود ـ فرستاد, و خودش به مقابل شبث بن ربعى رفت. ابراهیم در محله مراد با راشد روبه روشد. او با شجاعت صدا زد: اى یاوران من! از دشمن نهراسید; چرا که یک مرد از شما, مقابل ده مرد آنان مقاومت مى کند. (کم من فئه قلیله...); ((چه بسا گروه اندک که عده زیادى را مغلوب مى کنند)) او به خزیمه بن نصر فرمان داد تا با سوارانش مقابل لشکر را سد کند و سپس با شعار ((یا منصور امت; اى پیروزمند! بمیران)), به قلب دشمن حمله بردند. ناگهان صداى خزیمه بن نصر در فضا طنین انداز شد:
الله اکبر, فرمانده شان را کشتم. با این خبر, بقیه افراد دشمن نیز روحیه شان را باختند و فرار کردند. ابراهیم فورا ((نعمان بن ابى جعد)) را فرستاد تا این خبر مسرت بخش را به مختار برساند.
مختار و نیروهایش از طرف شبث بن ربعى و یزید بن حارث محاصره شده بودند. وقتى خبر پیروزى ابراهیم به مختار رسید, خوشحال شد و نیروهایش نیز قوت دیگرى یافتند و با روحیه بیشترى مبارزه را ادامه دادند. حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر مى شد و خطر شکست, انقلاب را تهدید مى کرد که ابراهیم سر رسید و خودش به طرف نیروهاى شبث بن ربعى رفت و خزیمه بن نصر را به طرف نیروهاى یزید بن حارث فرستاد; دشمن که حضور ابراهیم را دید, وحشت زده شد و شروع به عقب نشینى کرد و حلقه محاصره شکسته شد.(16)
تصرف قصر و فرار ابن مطیع
مختار, نیروهایش را در میدان مقابل مسجد استراحت داد; اما ابراهیم ممانعت کرد و گفت: اگر صبر کنیم, آن ها تجدید قوا مى کنند و شکست دوباره آنان مشکل است. الان بهترین موقع است تا کار را یکسره کنیم. مختار پذیرفت. ابراهیم جلوتر به راه افتاد و بقیه, پشت سرش حرکت کردند. به هرگروهى از دشمن که مى رسیدند, یک نفر را با گروهى مإمور جنگ با آنان مى کردند و خودشان راه را تا نزدیکى قصر پیمودند. در آن جا ابراهیم با ابن مطیع و افرادش رو به رو شد. مختار نیز قبل از ابراهیم با شمر و افرادش در حال جنگ بود.
ابراهیم قبل از حمله, فریاد زد: سوگند به خدا! اگر ضربت شمشیر شما را بچشند, مانند بزغاله اى که از گرگ فرار مى کند, گریزان مى شوند.
سپس با حمله اى سخت, آنان را درهم کوبید. ابراهیم و نیروهایش فورا قصر را که ابن مطیع به آن جا پناه برده بود, محاصره کردند.(17)
این محاصره سه روز ادامه داشت تا این که ابن مطیع با لباس زنانه از قصر گریخت و افراد درون قصر, امان خواستند, که ابراهیم به آنان امان داد.(18)
غضب و رحمت
در مدیریت یک مجموعه نظامى, هم غضب و قاطعیت لازم است و هم رإفت و رحمت اسلامى. ابراهیم که در همه جا در مقابل دشمن از خود قاطعیت نشان مى داد, وقتى مصلحت مى دید و فرد مقابلش بى گناه بود, او را مى بخشید و به او امان مى داد.
اعزام سپاه براى مقابله با ابن زیاد
وقتى خبر حرکت ابن زیاد از شام براى تصرف کوفه به مختار رسید. یزید بن انس را براى مقابله با او فرستاد. یزید بن انس بعد از چندین حمله اى که صورت داد, در اثر بیمارى فوت کرد. باقیمانده لشکرش هم وقتى دیدند در مقابل ابن زیاد تاب مقاومت ندارند, به طرف کوفه حرکت کردند. مختار وقتى اخبار جنگ را شنید, فورا ابراهیم را با 700 نیرو به جنگ با ابن زیاد فرستاد و سفارش کرد که هرجا باقى مانده لشکر یزید بن انس را دیدند, آنها را نیز با خود ببرند. ابراهیم نیز چنین کرد.(19)
شورش در کوفه
بزرگان و اشراف کفر و نفاق که در کوفه زندگى مى کردند و بعد از به قدرت رسیدن مختار, خود را ذلیل مى دیدند, اکنون که مختار تنها مانده بود, فرصت را غنیمت شمرده و دست به توطئه زدند. مختار به بهانه مذاکره, آنها را سرگرم کرد و فورا قاصدى براى ابراهیم فرستاد که هرچه زودتر به کوفه بازگردد. ابراهیم که به منطقه ((ساباط)) رسیده بود, بعد از شنیدن خبر, فورا به کوفه بازگشت. ابراهیم و یارانش, شب هنگام وارد کوفه شدند و در مسجد به استراحت و تجدید قوا پرداختند و نماز صبح را با مختار اقامه کردند و به سخنان او نیز گوش فرا دادند.(20)
بعد از سخنرانى, مختار به ابراهیم گفت: نیروهاى اصلى دشمن در دو منطقه مستقر شده اند; طایفه ((مضرىها)) در میدان کناسه و ((یمنى ها)) در سبیع. هرکدام را که مى خواهى انتخاب کن. ابراهیم گفت: هرچه شما بگویید. مختار گفت: من به جنگ یمنى ها در میدان سبیع مى روم و تو نیز به سوى مضرىها در کناسه برو. ابراهیم وقتى در مقابل مضرىها قرار گرفت, آنان را نصیحت کرد. اما آنان توجهى نکردند. پس ابراهیم حمله برد و آنان را در هم کوبید. مختار و نیروهایش نیز در حال شکست دادن یمنى ها بودند. وقتى خبر پیروزى ابراهیم را شنیدند, قوت چشم گیرى یافتند و دشمن را تار و مار کردند.
مختار پس از این پیروزى, انتقام خون امام حسین علیه السلام را از عاملان حادثه کربلا گرفت و همه را به هلاکت رساند.(21)
جنگ ابراهیم و ابن زیاد
بعد از آن که خاطر مختار از شورشیان کوفه آسوده شد, ابراهیم را براى جنگ با ابن زیاد به موصل فرستاد و حکومت آن جا را هم به او سپرد.
در عدد سپاهیان ابراهیم براى جنگ با ابن زیاد, اختلاف است; عده اى 8000 و بعضى 12000 و برخى نیز 20000 نفر برشمرده اند.
اما آنچه مسلم است, این است که نیروهایش بیش از بیست هزار نفر نبودند; در حالى که لشکر ابن زیاد داراى 83 هزار سرباز مسلح بود.
تاریخ حرکت ابراهیم از کوفه به موصل براى جنگ را روز هفتم محرم سال 67 ق. ذکر کرده اند. مختار لشکر ابراهیم را تا بیرون کوفه بدرقه کرد و دعا کرد که آن ها موفق شوند.(22)
ابراهیم به سرعت حرکت کرد و در روستاى تکریت, نزدیکى موصل, اردو زد و بعد از آن در چهار فرسخى ((موصل)) نزدیک نهر ((خازر)) لشکر شام را ملاقات کرد. روزى که دو لشکر آماده جنگ شدند, دهم محرم بود.
اتفاقى عجیب
دو لشکر دقیقا روز عاشورا آماده نبرد شدند. در جبهه باطل, بزرگان بنى امیه و عاملین قتل امام حسین علیه السلام حاضر بودند; افرادى چون: ابن زیاد که کردارش بر هیچ کس پوشیده نیست, حصین بن نمیر, کسى که مانع شد امام از فرات آب بردارد و کسى که روز عاشورا تیرى به دهان مبارک امام حسین علیه السلام افکند و امام او را نفرین کرد.,... شرحبیل بن ذى الکلاع و...
در جبهه حق, چهره شاخص, ابراهیم فرزند مالک اشتر قهرمان بود که براى انتقام خون امام حسین علیه السلام قیام کرده بود.
سرخ گونه ها
بیشتر افراد ابراهیم و مختار, ایرانى بودند که در عرب به ((حمرإ)) (سرخ گونه) شهرت داشتند, لذا به ارتش ابراهیم و مختار ((ارتش سرخ)) مى گفتند. یاران ابراهیم که به جنگ ابن زیاد شتافته بودند, اکثرا از ایرانیانى بودند که با گرزهاى چوبین مى جنگیدند; لذا به ((خشبیه)) شهرت یافتند.(23)
کبوتران پیروزى
اکنون که این دو لشکر نابرابر, مقابل هم ایستاده اند و یاران ابراهیم, اکثرا چوب به دست و لشکر ابن زیاد, غرق در سلاح هستند, ابراهیم, باید به یارانش روحیه مى داد.
او محلى را که در آن, کبوتران سفیدى در قفس کرده بود, به یکى از یاران مورد اعتمادش نشان داد و به او گفت: هرگاه که دیدى لشکر ما ضربه دیده و افرادمان روحیه خود را از دست داده اند, این کبوتران را آزاد کن.(24)
سپس در حالى که سوار بر اسبى قوى هیکل بود و هواهم روشن شده بود, در مقابل لشکر خود قرار گرفت و چنین گفت:
اى یاوران دین حق و اى ارتش خدا! اکنون, در مقابل شما عبیدالله بن مرجانه, قاتل امام حسین علیه السلام فرزند فاطمه, دختر پیغمبر خدا, قرار دارد. او کسى است که حسین علیه السلام را محاصره کرد و مانع رسیدن وى به آب فرات شد. او حسین و جوانان و یاران مظلومش را به شهادت رساند. به خدا قسم! پسر مرجانه با اهل بیت پیامبر, که خداوند آنان را از هر رجس و پلیدى پاک کرده, کارى کرد که فرعون با بزرگان بنى اسرائیل نکرد. اکنون خداوند شما را به این سرزمین کشاند و او که دشمن خداست را نیز در مقابل شما قرار داد, امیدوارم همان خدا نیز خواسته باشد تا دل هایتان را با ریختن خون آن ناپاک, شاد سازد و گواه است که انگیزه شما جز خون خواهى حسین علیه السلام و اهل بیت پیامبرتان نیست.(25)
سپس گفت:
من مى دانم که ملائکه آسمان نیز با ما همراهند و به یارى ما مىآیند و من یقین دارم اگر نیاز پیدا کنیم, آنها به شکل پرندگانى سفید رنگ به امداد ما خواهند آمد.
تولد
از سال تولد او اطلاع دقیقى در دست نیست; اما به استناد این که ابراهیم در جنگ صفین نوجوان بوده, معلوم مى شود که او بین سال هاى 15 تا 21 ق. به دنیا آمده است.
قبیله
او از قبیله نخع که تیره اى از قبیله مذحج است, مى باشد. قبیله مذحج, یکى از بزرگ ترین و مشهورترین قبائل یمن است. این قبیله در مقابل دشمن شدیدتر از همه قبائل مبارزه مى کرد. آن ها بعد از شهادت حضرت على علیه السلام در کوفه ساکن شدند. (1)
فرزندان
نام پنج تن در زمره فرزندان ابراهیم به چشم مى خورد: ((نعمان)), ((مالک))(2), ((محمد))(3), ((قاسم))(4) و ((خولان))(5).
مردم بیشتر او را ((ابونعمان)) مى خواندند و به این کنیه شهرت داشت.(6) از میان پسرانش, محمد و قاسم از راویان حدیث بوده اند و با واسطه, روایاتى از اهل بیت علیهم السلام راجع به ظهور امام مهدى(عج) و ولایت امیرمومنان على علیه السلام نقل کرده اند. نسبت ((ورام)) عالم بزرگ شیعه و صاحب مجموعه ورام, از طریق خولان به ابراهیم و مالک اشتر مى رسد.
سرباز فداکار على علیه السلام
ابراهیم که در دامان مالک اشتر رشد کرده و فنون نظامى را از افسر رشید ولایت آموخته بود, همراه پدرش در جنگ صفین شرکت جست و رشادت هاى زیادى از خود نشان داد. یک صحنه از رشادت هاى او چنین پدید آمد که:
پدرش مالک اشتر, در مقابل عمروبن عاص قرار گرفت و نیزه اى به طرف او انداخت. او از صحنه گریخت. جوانى از جوانان قبیله حمیره که در سپاه معاویه بود, صحنه را دید و پرچم را از عمروبن عاص گرفت و گفت: اکنون هنگام نبرد جوانى چون من است. و شروع به رجز خواندن کرد. مالک اشتر, دست فرزندش ابراهیم را گرفت و گفت:
به میدان نبرد برو; زیرا او جوانى نوسال است و تو نیز چون او جوانى نوسال هستى.
ابراهیم به میدان رفت و رجزى زیبا سرداد و حمله اى سخت کرد. بعد از مدتى نبرد, طرف مقابلش را به هلاکت رساند. و بدین ترتیب مراتب عشقش را به مقام شامخ ولایت نشان داد.
نصربن مزاحم, نویسنده کتاب ((وقعه الصفین)) مى نویسد:
ابراهیم در جنگ صفین با وجود این که نوجوانى بیش نبود, درکنار امیرمومنان و پدرش مالک, رشادت ها از خود نشان داد.(7)
همراهى با مختار
از زندگى ابراهیم تا هنگامى که مقدمات قیام مختار فراهم شد, اطلاعى در دست نیست. از آن جایى که او محب اهل بیت و یکى از شیعیان شناخته شده بود, احتمالا در زمان قیام امام حسین علیه السلام در زندان به سر مى برده یا شاید جاى دیگرى بوده است. به هر حال, تا زمان قیام مختار خبرى از او در دست نیست. وقتى مختار, نمایندگى خود را از طرف محمد حنفیه اعلام کرد و مقدمات قیام فراهم آمد, نزدیکان مختار به او گفتند: حال که همه چیز مهیا گشته, اگر مردى چون ابراهیم در میان ما باشد, امید به پیروزى ما یقینا بیشتر خواهد بود; زیرا او جوانى دلیر, شریف و آینده نگر است و علاوه بر اینها, قبیله اش نیز طرفدار او هستند.
مختار این رإى را پسندید و گفت: به دیدار او بروید و بگویید: هدف ما جز خونخواهى امام حسین علیه السلام واهل بیت او نیست و از طرف اهل بیت نیز اجازه داریم.
عامر شعبى مى گوید:
من و پدرم گروه منتخب مختار, به دیدار ابراهیم رفتیم. یزید بن انس پس از دعوت ابراهیم براى همراهى با قیام, گفت: این مسإله مهمى است; اگر بپذیرید, به خیر و منفعت شماست و اگر نپذیرید, ما با شما اتمام حجت کردیم و از شما مى خواهیم که این مسإله را جایى مطرح نکنید و مخفى نگه دارید. ابراهیم گفت:
فردى چون من ازجاسوسى خبرچینان باکى ندارد. من از افراد حکومت نیستم که به خاطر حفظ مقامم از جاسوسى واهمه اى داشته باشم. دشمن هم عددى نیست; عده اى افراد سبک مغزند که همتشان نیز پست و بى ارزش است; لذا ترس از آنان, معنا ندارد.
در کلام ابراهیم نکته اى بسیار مهم دیده مى شود و آن, این که: ابراهیم چون مقامى ندارد که وابسته به آن باشد و بخواهد آن را حفظ کند; لذا از جاسوسى واهمه ندارد و به ما این درس را مىآموزد که اولا مقام پرست نباشید تا به خاطر حفظ آن, ذلیل شوید. ثانیا اگر مقامى هم دارید, درعین حال, مستقل باشید و به آن وابستگى پیدا نکنید.
نکته دیگر در کلام ابراهیم این است که دشمن دو ضعف عمده دارد:
الف ـ سبک مغز است و معمولا منافع زودرس و موقت را در نظر مى گیرد و در آن راه, تلاش مى کند که این کار آنان عین سبک مغزى است.
ب ـ همتشان پست و بى ارزش است; چون در طرز تفکر آنان فقط دنیا و شهرت و پول مهم است; لذا همتشان را نیز در همین راه صرف مى کنند و کسى که از خود گذشته نباشد و براى خدا به میدان نبرد نیاید, زود از میدان بیرون خواهد رفت و انگیزه کافى و قوى براى دفاع و مقابله نخواهد داشت.
در ادامه, یزید بن انس گفت: ما هدفمان اجراى حکم خدا و رعایت سنت پیامبر و خونخواهى از مظلومان کربلاست.
احمر بن شمیط نیز گفت: من خیر خواه شما هستم. خدا پدرت را بیامرزد که مرد بزرگى بود. تو نیز اگر طرفدار حق باشى, همان جایگاه را در دل ها خواهى داشت.
ابراهیم در پاسخ گفت: من حاضر به همکارى هستم; به شرط آن که من فرمانده باشم.
گفتند: البته تو لیاقت و شایستگى این مقام را دارى; اما مختار نماینده محمد حنفیه است و از جانب او اذن دارد.
ابراهیم بعد از شنیدن این سخنان, سکوت کرد. پیام رسانان, به محضر مختار برگشتند و گزارش دیدار خود را ارائه دادند.(8)
عامر شعبى مى گوید:
بعد از سه روز از این واقعه, مختار, ده نفر از یارانش را ـ که من و پدرم نیز با آنان بودیم ـ طلبید و دستور حرکت داد و مقصد را مشخص نکرد. در بین راه, نامه اى به من داد و گفت: پیش خود نگه دار. سرانجام به منزل ابراهیم رفتیم. در آن دیدار, مختار به ابراهیم گفت: من از طرف محمد حنفیه مإمور این کار هستم و از جانب او براى تو نیز نامه اى دارم. سپس رو به من کرد و گفت: نامه را به ابراهیم بده. من نیز چنین کردم. او نامه را باز کرد و خواند. متن نامه چنین بود:
((من محمد المهدى الى ابراهیم بن مالک الاشتر انى قد بعثت الیکم...; از محمد (مهدى) به ابراهیم بن مالک الاشتر, همانا وزیر و امین خودم را به سوى شما برانگیختم و به او دستور دادم تا به خونخواهى اهل بیتم برخیزد. پس تو و قبیله ات با او باش که اگر چنین کنى, تو را به فرماندهى کل سپاه انتخاب مى کنم و از کوفه تا دورترین نقطه, هرجا که به تصرف ما در آید, تو را بر آن جا حاکم خواهیم کرد. ))
ابراهیم پس از قرائت نامه, گفت: پیش از این, محمد حنفیه که به من نامه مى نوشت, چیزى براسمش اضافه نمى کرد! (یعنى ادعاى مهدویت نداشت), مختار که دید ابراهیم مردد شده است, گفت: شرایط آن زمان با شرایط این زمان فرق مى کند. ابراهیم سوال کرد: آیا کسى از حاضرین, این نامه را تإیید مى کند؟ همه جز, من (شعبى) و پدرم, نامه را تإیید کردند. ابراهیم که اطمینان و آرامش خاطر یافته بود, از جاى برخاست و مختار را به جاى خود نشاند و با او بیعت کرد. هنگامى که مهمانان قصد رفتن کردند, او نیز تا منزل مختار آمد و همراهى شان کرد. سپس به من (شعبى) گفت: با من بیا. من با او تا خانه اش رفتم. او از من سوال کرد: تو چرا گواهى ندادى؟ گفتم: آنها که شهادت دادند, همه از بزرگان هستند و یقینا راست مى گویند.(9)
شعبى مى گوید: اگرچه به ابراهیم چنان گفتم, اما خودم مردد بودم تا این که پس از تحقیق فراوان, از ((ابوعزه کیسان)) ـ یکى از گواهان صحت نامه فهمیدم ـ گواهان نیز به خاطر اعتمادى که به مختار داشتند, شهادت داده اند.(10)
نظرى در مورد نامه
قدر مسلم این است که محمد حنفیه شخصى نبوده است که ادعائى داشته باشد, یا خودش را از ائمه بالاتر بداند; بلکه تاریخ کاملا نشان مى دهد که او هیچ گونه ادعائى نداشته, تا چه رسد به ادعاى مهدویت. لذا نمى شود این نامه را از این باب توجیه کرد. اما از آن جا که قیام مختار از نظر اکثر علماى اهل سنت, روى اغراض دنیایى بوده است, ممکن است این قطعه تاریخى را جعل کرده باشند تا بیش از پیش بتوانند قیام او را زیر سوال ببرند. احتمال دیگرى هم وجود دارد و آن, این است که مختار به خاطر جذب ابراهیم به این قیام سرنوشت ساز ـ که هدفش نیز جز رضاى خدا نبوده ـ این کار را کرده باشد; که در این فرض سکوت ابراهیم جاى نقد و اعتراض دارد.(11)
پس از بیعت ابراهیم با مختار, رفت و آمدهاى ابراهیم به خانه مختار آغاز شد.
بررسى نقشه قیام
ابراهیم و یارانش که حدودا صد مرد جنگى مى شدند, هرشب, به خانه مختار مى رفتند و در مورد قیام, برنامه ریزى مى کردند. بعد از بررسى قرار شد شب پنج شنبه 14 ربیع الاول سال 66 ق. قیام آغاز شود.(12) ابراهیم همچنین در زیر زمین منزل مختار فنون نظامى را به افرادى که آشنا به این فنون نبودند, مىآموخت.(13)
در این گیرودار, ابن مطیع, که از جانب عبدالله بن زبیر به فرماندارى کوفه منصوب شده بود, مشکوک شد. و وقتى علائم وقوع قیام را دید, روز دوشنبه 12 ربیع الاول اعلام حکومت نظامى کرد.
غروب همان روز بود که طبق معمول, ابراهیم بر مإذنه رفت و اذان گفت و نماز به امامت ابراهیم اقامه شد. بعد از نماز, مثل هر شب, به طرف منزل مختار حرکت کردند.
ایاس بن مضارب, رئیس شهربانى کوفه, شهر را زیر نظر داشت. رفت و آمدها را کنترل مى کرد.
حمید بن مسلم مى گوید: ما در حالى به طرف خانه مختار, حرکت کردیم که یک صد مرد جنگى بودیم و همه مسلح و زیر قباى خود, زره داشتیم و شمشیر حمل مى کردیم. من به ابراهیم پیشنهاد کردم که اگر از خانه خالد بن عرطفه و از محله نخیله تا خانه مختار برویم, امن تر خواهد بود.
ابراهیم با قاطعیت جواب داد: به خدا قسم! ازکنار دارالعماره و از میان بازار مى گذرم تا دشمن را مرعوب کنم و به آن ها بفهمانم که آنان را چیزى به حساب نمىآوریم.
سپس راه باب الفیل را پیش گرفت, و وقتى به خانه عمروبن حریث رسیدیم, ناگهان, ایاس بن مضارب, رئیس پلیس شهر, با نیروهاى مسلح خود راه را بر ما بست.
ایاس پرسید: شما که هستید و چه کاره اید؟
ابراهیم جواب داد: من ابراهیم بن مالک اشترم.
پرسید: این گروه مسلح چیست؟ به خدا قسم! کار شما مشکوک است و هرشب, از این جا عبور مى کنید. من نمى توانم اجازه بدهم که به راهتان ادامه دهید, باید نزد امیر برویم و هرچه او گفت, همان مى شود.
ابراهیم با لحن تهدیدآمیزى گفت: کنار برو.
ایاس گفت: هرگز نمى شود.
مردى به نام ابوقطن در سپاه ایاس حضور داشت که مشاور و محافظ ایاس نیز بود و همچنین با ابراهیم, سابقه رفاقت و دوستى داشت. ابراهیم او را صدا زد: اى ابوقطن! پیش بیا.
ایاس که گمان مى کرد ابراهیم مى خواهد او را واسطه قرار دهد و امان بگیرد, به او اجازه داد تا نزد ابراهیم برود. ابوقطن در حالى که نیزه اى بلند در دست داشت, به سمت ابراهیم آمد. وقتى نزدیک ابراهیم رسید, او با زیرکى تمام نیزه را از دست ابوقطن ربود و به ایاس حمله کرد و در یک لحظه, او را از پاى درآورد و سر او را جدا کرد و به خانه مختار برد. بقیه سربازان ایاس نیز وقتى قتل فرمانده را دیدند, فرار کردند.(14)
دستور قیام
پس از ورود به خانه مختار, ابراهیم گزارشى از این اتفاق ارائه داد. وقتى مختار سر ایاس را دید, خوشحال شد و رإى ابراهیم ـ مبنى بر آغاز قیام در همان شب (شب سه شنبه) ـ را پسندید و دستور قیام را صادر کرد.
جمع آورى نیروها
ابراهیم به مختار پیشنهاد داد: اکنون که نیروهاى دشمن در میدان ها و مراکز حساس شهر مستقرند مانع از پیوستن مردم به ما خواهند شد; لذا من با نیروهایم, به طرف قبیله ام مى روم و با آنان در شهر رژه مى رویم تا راه براى مردم باز شود.
سپس به مختار توصیه کرد: نیروهایت را متفرق نکن; تا اگر به شما حمله کردند, نیروى کافى براى دفاع داشته باشى. من و یارانم نیز به سرعت به تو ملحق خواهیم شد.
ابراهیم با عملى کردن نقشه اش, راه را براى پیوستن مردم به مختار, هموار کرد و همه نیروها نماز صبح را با مختار در مسجد به جا آوردند.(15)
جنگ تمام عیار
مختار پس از نماز, ابراهیم و نعیم بن هبیره را با 1800 نیرو ـ که فقط 300 نفر آنان سواره بودند ـ به مقابله با راشد بن ایاس ـ که با 4000 نیرو مستقر بود ـ فرستاد, و خودش به مقابل شبث بن ربعى رفت. ابراهیم در محله مراد با راشد روبه روشد. او با شجاعت صدا زد: اى یاوران من! از دشمن نهراسید; چرا که یک مرد از شما, مقابل ده مرد آنان مقاومت مى کند. (کم من فئه قلیله...); ((چه بسا گروه اندک که عده زیادى را مغلوب مى کنند)) او به خزیمه بن نصر فرمان داد تا با سوارانش مقابل لشکر را سد کند و سپس با شعار ((یا منصور امت; اى پیروزمند! بمیران)), به قلب دشمن حمله بردند. ناگهان صداى خزیمه بن نصر در فضا طنین انداز شد:
الله اکبر, فرمانده شان را کشتم. با این خبر, بقیه افراد دشمن نیز روحیه شان را باختند و فرار کردند. ابراهیم فورا ((نعمان بن ابى جعد)) را فرستاد تا این خبر مسرت بخش را به مختار برساند.
مختار و نیروهایش از طرف شبث بن ربعى و یزید بن حارث محاصره شده بودند. وقتى خبر پیروزى ابراهیم به مختار رسید, خوشحال شد و نیروهایش نیز قوت دیگرى یافتند و با روحیه بیشترى مبارزه را ادامه دادند. حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر مى شد و خطر شکست, انقلاب را تهدید مى کرد که ابراهیم سر رسید و خودش به طرف نیروهاى شبث بن ربعى رفت و خزیمه بن نصر را به طرف نیروهاى یزید بن حارث فرستاد; دشمن که حضور ابراهیم را دید, وحشت زده شد و شروع به عقب نشینى کرد و حلقه محاصره شکسته شد.(16)
تصرف قصر و فرار ابن مطیع
مختار, نیروهایش را در میدان مقابل مسجد استراحت داد; اما ابراهیم ممانعت کرد و گفت: اگر صبر کنیم, آن ها تجدید قوا مى کنند و شکست دوباره آنان مشکل است. الان بهترین موقع است تا کار را یکسره کنیم. مختار پذیرفت. ابراهیم جلوتر به راه افتاد و بقیه, پشت سرش حرکت کردند. به هرگروهى از دشمن که مى رسیدند, یک نفر را با گروهى مإمور جنگ با آنان مى کردند و خودشان راه را تا نزدیکى قصر پیمودند. در آن جا ابراهیم با ابن مطیع و افرادش رو به رو شد. مختار نیز قبل از ابراهیم با شمر و افرادش در حال جنگ بود.
ابراهیم قبل از حمله, فریاد زد: سوگند به خدا! اگر ضربت شمشیر شما را بچشند, مانند بزغاله اى که از گرگ فرار مى کند, گریزان مى شوند.
سپس با حمله اى سخت, آنان را درهم کوبید. ابراهیم و نیروهایش فورا قصر را که ابن مطیع به آن جا پناه برده بود, محاصره کردند.(17)
این محاصره سه روز ادامه داشت تا این که ابن مطیع با لباس زنانه از قصر گریخت و افراد درون قصر, امان خواستند, که ابراهیم به آنان امان داد.(18)
غضب و رحمت
در مدیریت یک مجموعه نظامى, هم غضب و قاطعیت لازم است و هم رإفت و رحمت اسلامى. ابراهیم که در همه جا در مقابل دشمن از خود قاطعیت نشان مى داد, وقتى مصلحت مى دید و فرد مقابلش بى گناه بود, او را مى بخشید و به او امان مى داد.
اعزام سپاه براى مقابله با ابن زیاد
وقتى خبر حرکت ابن زیاد از شام براى تصرف کوفه به مختار رسید. یزید بن انس را براى مقابله با او فرستاد. یزید بن انس بعد از چندین حمله اى که صورت داد, در اثر بیمارى فوت کرد. باقیمانده لشکرش هم وقتى دیدند در مقابل ابن زیاد تاب مقاومت ندارند, به طرف کوفه حرکت کردند. مختار وقتى اخبار جنگ را شنید, فورا ابراهیم را با 700 نیرو به جنگ با ابن زیاد فرستاد و سفارش کرد که هرجا باقى مانده لشکر یزید بن انس را دیدند, آنها را نیز با خود ببرند. ابراهیم نیز چنین کرد.(19)
شورش در کوفه
بزرگان و اشراف کفر و نفاق که در کوفه زندگى مى کردند و بعد از به قدرت رسیدن مختار, خود را ذلیل مى دیدند, اکنون که مختار تنها مانده بود, فرصت را غنیمت شمرده و دست به توطئه زدند. مختار به بهانه مذاکره, آنها را سرگرم کرد و فورا قاصدى براى ابراهیم فرستاد که هرچه زودتر به کوفه بازگردد. ابراهیم که به منطقه ((ساباط)) رسیده بود, بعد از شنیدن خبر, فورا به کوفه بازگشت. ابراهیم و یارانش, شب هنگام وارد کوفه شدند و در مسجد به استراحت و تجدید قوا پرداختند و نماز صبح را با مختار اقامه کردند و به سخنان او نیز گوش فرا دادند.(20)
بعد از سخنرانى, مختار به ابراهیم گفت: نیروهاى اصلى دشمن در دو منطقه مستقر شده اند; طایفه ((مضرىها)) در میدان کناسه و ((یمنى ها)) در سبیع. هرکدام را که مى خواهى انتخاب کن. ابراهیم گفت: هرچه شما بگویید. مختار گفت: من به جنگ یمنى ها در میدان سبیع مى روم و تو نیز به سوى مضرىها در کناسه برو. ابراهیم وقتى در مقابل مضرىها قرار گرفت, آنان را نصیحت کرد. اما آنان توجهى نکردند. پس ابراهیم حمله برد و آنان را در هم کوبید. مختار و نیروهایش نیز در حال شکست دادن یمنى ها بودند. وقتى خبر پیروزى ابراهیم را شنیدند, قوت چشم گیرى یافتند و دشمن را تار و مار کردند.
مختار پس از این پیروزى, انتقام خون امام حسین علیه السلام را از عاملان حادثه کربلا گرفت و همه را به هلاکت رساند.(21)
جنگ ابراهیم و ابن زیاد
بعد از آن که خاطر مختار از شورشیان کوفه آسوده شد, ابراهیم را براى جنگ با ابن زیاد به موصل فرستاد و حکومت آن جا را هم به او سپرد.
در عدد سپاهیان ابراهیم براى جنگ با ابن زیاد, اختلاف است; عده اى 8000 و بعضى 12000 و برخى نیز 20000 نفر برشمرده اند.
اما آنچه مسلم است, این است که نیروهایش بیش از بیست هزار نفر نبودند; در حالى که لشکر ابن زیاد داراى 83 هزار سرباز مسلح بود.
تاریخ حرکت ابراهیم از کوفه به موصل براى جنگ را روز هفتم محرم سال 67 ق. ذکر کرده اند. مختار لشکر ابراهیم را تا بیرون کوفه بدرقه کرد و دعا کرد که آن ها موفق شوند.(22)
ابراهیم به سرعت حرکت کرد و در روستاى تکریت, نزدیکى موصل, اردو زد و بعد از آن در چهار فرسخى ((موصل)) نزدیک نهر ((خازر)) لشکر شام را ملاقات کرد. روزى که دو لشکر آماده جنگ شدند, دهم محرم بود.
اتفاقى عجیب
دو لشکر دقیقا روز عاشورا آماده نبرد شدند. در جبهه باطل, بزرگان بنى امیه و عاملین قتل امام حسین علیه السلام حاضر بودند; افرادى چون: ابن زیاد که کردارش بر هیچ کس پوشیده نیست, حصین بن نمیر, کسى که مانع شد امام از فرات آب بردارد و کسى که روز عاشورا تیرى به دهان مبارک امام حسین علیه السلام افکند و امام او را نفرین کرد.,... شرحبیل بن ذى الکلاع و...
در جبهه حق, چهره شاخص, ابراهیم فرزند مالک اشتر قهرمان بود که براى انتقام خون امام حسین علیه السلام قیام کرده بود.
سرخ گونه ها
بیشتر افراد ابراهیم و مختار, ایرانى بودند که در عرب به ((حمرإ)) (سرخ گونه) شهرت داشتند, لذا به ارتش ابراهیم و مختار ((ارتش سرخ)) مى گفتند. یاران ابراهیم که به جنگ ابن زیاد شتافته بودند, اکثرا از ایرانیانى بودند که با گرزهاى چوبین مى جنگیدند; لذا به ((خشبیه)) شهرت یافتند.(23)
کبوتران پیروزى
اکنون که این دو لشکر نابرابر, مقابل هم ایستاده اند و یاران ابراهیم, اکثرا چوب به دست و لشکر ابن زیاد, غرق در سلاح هستند, ابراهیم, باید به یارانش روحیه مى داد.
او محلى را که در آن, کبوتران سفیدى در قفس کرده بود, به یکى از یاران مورد اعتمادش نشان داد و به او گفت: هرگاه که دیدى لشکر ما ضربه دیده و افرادمان روحیه خود را از دست داده اند, این کبوتران را آزاد کن.(24)
سپس در حالى که سوار بر اسبى قوى هیکل بود و هواهم روشن شده بود, در مقابل لشکر خود قرار گرفت و چنین گفت:
اى یاوران دین حق و اى ارتش خدا! اکنون, در مقابل شما عبیدالله بن مرجانه, قاتل امام حسین علیه السلام فرزند فاطمه, دختر پیغمبر خدا, قرار دارد. او کسى است که حسین علیه السلام را محاصره کرد و مانع رسیدن وى به آب فرات شد. او حسین و جوانان و یاران مظلومش را به شهادت رساند. به خدا قسم! پسر مرجانه با اهل بیت پیامبر, که خداوند آنان را از هر رجس و پلیدى پاک کرده, کارى کرد که فرعون با بزرگان بنى اسرائیل نکرد. اکنون خداوند شما را به این سرزمین کشاند و او که دشمن خداست را نیز در مقابل شما قرار داد, امیدوارم همان خدا نیز خواسته باشد تا دل هایتان را با ریختن خون آن ناپاک, شاد سازد و گواه است که انگیزه شما جز خون خواهى حسین علیه السلام و اهل بیت پیامبرتان نیست.(25)
سپس گفت:
من مى دانم که ملائکه آسمان نیز با ما همراهند و به یارى ما مىآیند و من یقین دارم اگر نیاز پیدا کنیم, آنها به شکل پرندگانى سفید رنگ به امداد ما خواهند آمد.