آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

پیغمبر اکرم حضرت محمدبن عبدالله(ص) که نبوت به او پایان یافت, در سال 570 بعد از میلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت; سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کرد و سختى ها و مشکلات فراوان متحمل شد, و در این مدت گروهى زبده تربیت کرد و پس از آن به مدینه مهاجرت نمود و آن جا را مرکز قرار داد. ده سال در مدینه آزادانه دعوت و تبلیغ نمود و با سرکشان عرب نبرد کرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزیره العرب مسلمان شدند. آیات کریمه قرآن تدریجا در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد, مسلمین شیفتگى عجیبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصیت رسول اکرم نشان مى دادند. رسول اکرم در سال یازدهم هجرى یعنى, یازدهمین سال هجرت از مکه به مدینه, که بیست و سومین سال پیامبرى او و شصت و سومین سال از عمرش بود, در گذشت, در حالى که جامعه اى نوبنیاد و مملو از نشاط روحى و مومن به یک ایدئولوژى سازنده که احساس مسئولیت جهانى مى کرد, تإسیس کرده و باقى گذاشته بود.
آنچه به این جامعه ى نو بنیاد روح و وحدت و نشاط داده بود, دو چیز بود: قرآن کریم که همواره تلاوت مى شدو الهام مى بخشید و دیگر شخصیت عظیم و نافذ رسول اکرم که خاطرها را به خود مشغول و شیفته نگه مى داشت. اکنون درباره ى شخصیت رسول اکرم اندکى بحث مى کنیم:
دوران کودکى
هنوز در رحم مادر بود که پدرش در سفر بازرگانى شام در مدینه در گذشت. جدش عبدالمطلب کفالت او را بر عهده گرفت. از کودکى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پیدا بود. عبدالمطلب به فراست دریافته بود نوه اش آینده اى درخشان دارد.
هشت ساله بود که جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیت او, ابوطالب عموى بزرگش عهده دار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت, در شگفت مى ماند.
هرگز دیده نشد مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد, به غذاى اندک اکتفا مى کرد و از زیاده روى امتناع مى ورزید.(1) بر خلاف کودکان همسالش و برخلاف عادت و تربیت آن روز, موهاى خویش را مرتب مى کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه مى داشت .
ابوطالب روزى از او خواست که در حضور او جامه هایش را بکند و به بستر رود, او این دستور را با کراهت تلقى کرد و چون نمى خواست از دستور عموى خویش تمرد کند, به عمو گفت: روى خویش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بکنم. ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد, زیرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمت هاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گوید:((من هرگز از او دروغ نشنیدم, کار ناشایسته و خنده بى جا ندیدم, به بازىهاى بچه ها رغبت نمى کرد, تنهایى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال, متواضع بود.))
تنفر از بیکارى و بطالت
از بیکارى و بطالت متنفر بود, مى گفت: ((خدایا! از کسالت و بى نشاطى, از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم.))
مسلمانان را به کار کردن تشویق مى کرد و مى گفت:((عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین جزء آن, کسب حلال است.))
امانت
پیش از بعثت, براى خدیجه ـ که بعد به همسرىاش درآمد ـ یک سفر تجارتى به شام انجام داد, در آن سفر بیش از پیش لیاقت و استعداد و امانت و درستکارىاش روشن شد. او در میان مردم آن چنان به درستى شهره شده بود که لقب محمد امین یافته بود. امانت ها را به او مى سپردند. پس از بعثت نیز قریش با همه دشمنى اى که با او پیدا کردند باز هم امانت هاى خود را به او مى سپردند. از همین رو پس از هجرت به مدینه, على (ع) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت که امانت ها را به صاحبان اصلى برساند.
مبارزه با ظلم
در دوران جاهلیت, با گروهى که آن ها نیز از ظلم و ستم رنج مى بردند, براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پیمان شد, این پیمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصیت هاى مهم مکه بسته شد و به نام حلف الفضول نامیده شد, او بعدها در دوره ى رسالت از آن پیمان یاد مى کرد و مى گفت:((حاضر نیستم آن پیمان بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانى شرکت کنم.))
اخلاق خانوادگى
در خانواده مهربان بود, نسبت به همسران خود هیچ گونه خشونتى نمى کرد, و این برخلاف خلق وخوى مکیان بود. بد زبانى برخى از همسران خویش را تحمل مى کرد تا آن جا که دیگران از این همه تحمل, رنج مى بردند. او به حسن معاشرت با زنان توصیه و تإکید مى کرد و مى گفت: همه ى مردم داراى خصلت هاى نیک و بد هستند, مرد نباید تنها جنبه هاى ناپسند همسر خویش را در نظر بگیرد و همسر خود را ترک کند, چه هرگاه از یک خصلت او ناراحت شود خصلت دیگرش مایه ى خشنودى اوست و این دو را باید با هم به حساب آورد. او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود, به آن ها محبت مى کرد, روى دامن خویش مى نشاند, بر دوش خویش سوار مى کرد, آن ها را مى بوسید; و این ها همه برخلاف خلق و خوى رایج آن زمان بود .روزى در حضور یکى از اشراف یکى از فرزندزادگان خویش (حضرت مجتبى (ع)) را مى بوسید, آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتى یک بار هیچ کدام از آن ها را نبوسیده ام! فرمود: ((من لایرحم لایرحم)); کسى که مهربانى نکند, رحمت خدا شامل حالش نمى شود.
نسبت به فرزندان مسلمین نیز مهربانى مى کرد, آن ها را روى زانوى خویش نشانده دست بر سر آن ها مى کشید. گاه مادران, کودکان خردسال خویش را به او مى دادند که براى آن ها دعا کند, اتفاق مى افتاد که احیانا آن کودکان روى جامه اش ادرار مى کردند, مادران ناراحت شده و شرمنده مى شدند و مى خواستند مانع ادامه ى ادرار بچه شوند, او آن ها را از این کار به شدت منع مى کرد و مى گفت: مانع ادامه ى ادرار بچه نشوید. این که جامه ى من نجس بشود اهمیت ندارد, تطهیر مى کنم.
با بردگان
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود, به مردم مى گفت: این ها برادران شمایند, از هر غذا که مى خورید به آن ها بخورانید, و از هر نوع جامه که مى پوشید آن ها را بپوشانید, کار طاقت فرسا به آن ها تحمیل مکنید, خودتان در کارها به آن ها کمک کنید. مى گفت: آن ها را به عنوان ((بنده)) و یا ((کنیز)) (که مملوکیت را مى رساند) خطاب نکنید, زیرا همه مملوک خداییم و مالک حقیقى, خداست, بلکه آن ها را به عنوان ((فتى))(جوان مرد) یا ((فتاه)) (جوان زن) خطاب کنید. در شریعت اسلام تمام تسهیلات ممکن را براى آزادى بردگان ـ که منتهى به آزادى کلى آن ها مى شد ـ فراهم شد. او شغل ((نخاسى)) یعنى برده فروشى را بدترین شغل ها مى دانست و مى گفت: بدترین مردم نزد خدا, آدم فروشانند.
نظافت و بوى خوش
به نظافت و بوى خوش علاقه ى شدید داشت, هم خودش رعایت مى کرد و هم به دیگران دستور مى داد. به یاران و پیروان خود تإکید مى نمود که تن و خانه ى خویش را پاکیزه و خوشبو نگه دارند. به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى کرد غسل کنند و خود را معطر سازند که بوى بد از آن ها استشمام نشود, آن گاه در نماز جمعه حضور یابند.
برخورد و معاشرت
درمعاشرت با مردم, مهربان و گشاده رو بود, در سلام به همه, حتى کودکان و بردگان, پیشى مى گرفت. پاى خود را جلو هیچ کس دراز نمى کرد و درحضور کسى تکیه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست, در مجالس دائره وار مى نشست تا مجلس بالا و پائینى نداشته باشد و همه جایگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى کرد, اگر سه روز یکى از اصحاب را نمى دید سراغش را مى گرفت, اگر مریض بود عیادت مى کرد و اگر گرفتارى داشت کمکش مى نمود. در مجالس, تنهابه یک فرد نگاه نمى کرد و یک فرد را طرف خطاب قرار نمى داد بلکه نگاه هاى خود را در میان جمع تقسیم مى کرد. از این که بنشیند و دیگران خدمت کنند تنفر داشت, از جا برمى خاست و در کارها شرکت مى کرد. مى گفت: خداوند کراهت دارد که بنده را ببیند که براى خود نسبت به دیگران امتیازى قایل شده است.
نرمى در عین صلابت
در مسائل فردى و شخصى و آن چه مربوط به شخص خودش بود, نرم و ملایم و باگذشت بود, گذشت هاى بزرگ و تاریخى اش یکى از علل پیشرفتش بود. اما در مسائل اصولى و عمومى, آن جا که حریم قانون بود, سختى و صلابت نشان مى داد و دیگر جاى گذشت نمى دانست. پس از فتح مکه و پیروزى بر قریش, تمام بدىهایى که قریش در طول بیست سال نسبت به خود او مرتکب شده بودند نادیده گرفت و همه را یک جا بخشید. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذیرفت. اما در همان فتح مکه, زنى از بنى مخزوم مرتکب سرقت شده بود و جرمش محرز گردید, خاندان آن زن که از اشراف قریش بودند و اجراى حد سرقت را توهینى به خود تلقى مى کردند, سخت به تکاپو افتادند که رسول خدا از اجراى حد صرف نظر کند. بعضى از محترمین صحابه را به شفاعت برانگیختند, ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟ مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطیل کرد؟ هنگام عصر آن روز در میان جمع سخنرانى کرد و گفت:
اقوام و ملل پیشین از آن جهت سقوط کردند و منقرض شدند که در اجراى قانون خدا تبعیض مى کردند, هر گاه یکى از اقویا و زبردستان مرتکب جرم مى شد, معاف مى شد و اگر ضعیف و زیردستى مرتکب مى شد, مجازات مى گشت. سوگند به خدایى که جانم در دست اوست, در اجراى (عدل) درباره ى هیچ کس سستى نمى کنم هر چند از نزدیک ترین خویشاوندان خودم باشد.
عبادت
پاره اى از شب, گاهى نصف, گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت. با این که تمام روزش, خصوصا در اوقات توقف در مدینه, در تلاش بود از وقت عبادتش نمى کاست. او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق مى یافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود, عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى یکى از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت مى کنى؟ تو که آمرزیده اى! جواب داد: آیا یک بنده ى سپاسگزار نباشم ؟
بسیار روزه مى گرفت, علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان, یک روز درمیان روزه مى گرفت. دهه ى آخر ماه رمضان بسترش به کلى جمع مى شد و در مسجد معتکف مى گشت و یکسره به عبادت مى پرداخت, ولى به دیگران مى گفت: کافى است در هر ماه سه روز روزه بگیرید. مى گفت: به اندازه ى طاقت عبادت کنید, بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد. با رهبانیت و انزوا و گوشه گیرى و ترک اهل و عیال, مخالف بود, بعضى از اصحاب که چنین تصمیمى گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند. مى فرمود: بدن شما, زن و فرزند شما, و یاران شما, همه حقوقى بر شما دارند و مى باید آن ها را رعایت کنید.
در حال انفراد عبادت را طول مى داد, گاهى در حال تهجد ساعت ها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مى کوشید, رعایت حال اضعف مإمومین را لازم مى شمرد و به آن توصیه مى کرد.
زهد و ساده زیستى
زهد و ساده زیستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد, ساده لباس مى پوشید و ساده حرکت مى کرد. زیراندازش غالبا حصیر بود, بر روى زمین مى نشست, با دست خود از بز شیر مى دوشید, و بر مرکب بى زین و پالان سوار مى شد, و از این که کسى در رکابش حرکت کند به شدت جلوگیرى مى کرد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود. کفش و جامه اش را با دست خویش وصله مى کرد. در عین سادگى, طرفدار فلسفه ى فقر نبود, مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع, لازم مى شمرد, مى گفت: نعم المال الصالح للرجل الصالح; چه نیکو است ثروتى که از راه مشروع به دست آید براى آدمى که شایسته ى داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند. و هم مى فرمود: نعم العون على تقوى الله الغنى; مال و ثروت کمک خوبى است براى تقوا.
اراده و استقامت
اراده و استقامتش بى نظیر بود. از او به یارانش سرایت کرده بود. دوره بیست و سه ساله بعثتش یکسره درس اراده و استقامت است. او در تاریخ زندگى اش مکرر در شرایطى قرار گرفت که امیدها از همه جا قطع مى شد ولى او یک لحظه تصور شکست را در مخیله اش راه نداد. ایمان نیرومندش به موفقیت, یک لحظه متزلزل نشد. (2)
پى نوشت ها:
1. این مقاله خلاصه اى است از سیره و خلق و خوى شخصى رسول اکرم. در این جا مخصوصا از مقاله ى علامه ى بزرگ معاصر آقاى حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانى در جلد اول ((محمد خاتم پیغمبران)), نشریه ى موسسه ى اسلامى حسینیه ى ارشاد, استفاده شده است.
2. جهان بینى اسلامى, شهید مطهرى, ص 234 ـ 240, انتشارات صدرا, قم.

تبلیغات