آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

خنده حالتى است که بیش تر در لحظه خوشحالى و شعف, در انسان به وجود مىآید. انسان با انجام این عمل نفسانى, حالت درونى خود را بیان مى کند. یکى از برجسته ترین نکات قابل توجه در این مورد, این است که خنده مخصوص انسان است. سایر حیوانات از چنین حالتى بهره مند نیستند.
خنده اقسامى دارد که مهم ترین آن ها عبارتند از: پوزخند, ریشخند, نیشخند, نوشخند, زهر خند, قهقهه و تبسم. هرکدام از موارد, فوق تعریف جداگانه دارد و در حقیقت, بیانگر نوعى از حالت هاى درونى انسان است. بر همین اساس, به لبخندى که از روى تحقیر و استهزإ باشد, پوزخند; به خنده اى که از روى خشم و غضب باشد, نیشخند; به خنده اى که براى فریب و مسخره کردن باشد, ریشخند و به خنده اى که براى بیان درد و غم به کار رود, زهر خند مى گویند.
منشإ خنده
شخصى مى گوید: به محضر امام محمدباقر(ع) رسیدم. آن حضرت به فرزندش امام صادق(ع) اشاره کرد و ایشان را به عنوان امام بعد از خود معرفى نمود و فرمود:
پیروان او در دنیا و آخرت, پیروز و دشمنانش مغلوبند.
امام صادق(ع) (با شنیدن سخن پدر) خندید و صورتش قرمز شد. سپس امام باقر(ع) از من خواست تا از امام صادق(ع) بپرسم که منشإ خنده در انسان کجاست؟
من از امام صادق(ع) پرسیدم و آن حضرت فرمود: عقل از قلب, حزن و اندوه از کبد, نفس از ریه و خنده از طحال برخاسته اند.(1)
خنده همیشه بیانگر سرور و شادمانى نیست. گاه خنده براثر ترس, وحشت, ناراحتى و عبرت است. موارد زیر نمونه هایى از خنده است که همراه شادى نیست:
1 ـ خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته است بدان مى خندم
2 ـ برادران یوسف(ع) با نیرنگ خود, حضرت یوسف(ع) را ـ که نوجوانى بیش نبود.ـ از پدر جدا کردند و تصمیم گرفتند او را در میان چاه بیندازند. آن ها حضرت یوسف(ع) را به ریسمانى بسته, به داخل چاه روانه کردند. ناگاه لبخندى بر لبان یوسف(ع) نقش بست. یکى از برادرانش با تعجب گفت: اکنون وقت خنده نیست, چرا یوسف مى خندد؟! حضرت یوسف(ع) راز خنده اش را چنین بیان کرد: من گاهى فکر مى کردم چندین برادر نیرومند دارم و در حوادث روزگار پشتیبانان خوبى خواهم داشت, ولى اکنون مى بینم که همان ها مرا به چاه مى افکنند. خنده من به خاطر این است که چرا به جاى تکیه نمودن به برادرانم, به خدا توکل نکردم؟ یعنى خنده ام خنده شادى نیست, بلکه خنده عبرت است.
فواید خنده
خندیدن فواید بسیار دارد, از جمله:
1 ـ خندیدن ((بلغم)) را از بین مى برد. در حدیثى آمده است: شخصى خدمت امام صادق(ع) آمد و از بیمارى بلغم شکایت کرد. امام صادق(ع) براى درمان او, خندیدن را پیشنهاد کرد و فرمود: ((کنیزى ندارى که تو را بخنداند؟))(2)
2 ـ خندیدن براى ((افزایش خون)) انسان موثر است. در حدیثى آمده است: روزى امام صادق(ع) به توصیف خون پرداخت و مرطوب بودن جسم, روشنى رنگ, زیبایى صدا و زیادى خنده را از نشانه هاى وجود آن در تن آدمى بر شمرد.(3)
علاوه برموارد فوق, طب جدید ـ که مانند همه علوم تکامل شگفت انگیزى داشته است. ـ ثابت کرده که خنده براى درمان برخى از امراض جسمى و روحى لازم و ضرورى است. به همین جهت, اطبإ براى درمان بعضى از بیماران, به آن ها توصیه مى کنند که لا اقل روزى چند دقیقه بخندند.
حدود خنده
گرچه مى دانیم که خنده در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها لازم و ضرورى است, ولى فراموش نکنیم که این, به معناى بى حد و مرز بودن آن نیست. پدیده خنده نیز مانند هر پدیده دیگر, در اسلام تعریف و کنترل شده است و تجاوز از حدود آن, نه تنها سودمند نیست که زیان آورتر از نخندیدن است.
آنچه که از قرآن و روایات استفاده مى شود, این است که باید از خنده زیاد و خنده با صداى بلند (قهقهه) بپرهیزیم و حالت هاى درونى خود را با خنده پسندیده و عاقلانه (لبخند و تبسم) بیان کنیم; زیرا ائمه(علیهم السلام) قهقهه را از بدترین و تبسم را از بهترین اقسام خنده برشمرده اند. اینک چند حدیث را در این باره ذکر مى کنیم:
امام صادق(ع) فرمود: تبسم مومن به صورت برادر مومن خود, حسنه است.(4)
نیز آن حضرت فرمود: کسى که به خاطر تواضع در صورت برادر مومنش بخندد, خدا او را وارد بهشت مى کند.(5)
امام على(ع) نیز فرمود: بهترین خنده, تبسم است.(6)
امام باقر(ع) فرمود: وقتى قهقهه کردى, بگو: ((اللهم لاتمقتنى)); خدایا! از من بدت نیاید; مرا مغرور نکن.(7)
امام صادق(ع) نیز فرمود: قهقهه از شیطان است.(8)
حال که با شرایط خنده از دیدگاه اسلام آشنا شدیم, لازم است که ابتدا, چند حدیث از مولاى متقیان, امیرمومنان على(ع) درباره خنده ذکر کنیم و آن گاه چند تبسم شیرین از فرازهاى زندگى آن حضرت را از نظر بگذرانیم.
صداى مومن هنگام خنده بلند نمى شود; زیرا اکثر اوقات به فکر مرگ و گرفتارىهاى بعد از آن است.(9)
خنده بسیار, دوست و همنشین را از انسان دور مى سازد و سرور و رئیس را عیبناک مى کند.(10)
مومن, لبخندش زیاد و اندوه باطنش همیشگى است. متفکر, کم خواب و خوش طبع است. (11)
زیادى خنده قلب را مى میراند.(12)
سه نفرند که در روز قیامت, خداوند متعال از آن ها خوشحال و خشنود است:
1 ـ شخصى که بر خلاف میل همسرش, از رختخواب برمى خیزد و براى اقامه نماز و مناجات با پروردگار به مسجد مى رود.
2 ـ فرد جنبى که به علت نبودن آب (گرم) یخ را مى شکند (در آب یخ زده) و غسل مى کند.
3 ـ کسى که در مقابل دشمن مسلح و آماده جنگ, مى رزمد و شهید مى شود.(13)
کسى که زیاد خنده مى کند, از شخصیت وى کاسته مى شد.(14)
شخص خنده رویى که به گناهانش اعتراف دارد, بهتر است از فرد گریانى که بر خدا گستاخى مى نماید.(15)
زاهدان دنیا, قلوبشان گریان است, اگرچه خندان هستند و حزن و اندوهشان زیاد است, اگرچه خوشحالند.(16)
خود را بزرگ شمارید و از انسان هاى بذله گو و محافل بیهوده گویى, دور سازید. (17)
در قیامت, بعد از سوالاتى که از مومن فقیر مى شود; خداوند متعال مى فرماید: ((اگر مى دانستید نزد من چه اجرى دارید, زیاد مى خندید.)); مثل این که پدرى به فرزندش بگوید: ((اگر مى دانستى برایت چه خریده ام, آرام و قرار نمى گرفتى.))(18)
خنده نماز را باطل مى کند, ولى لبخند نه.(19)
امام على(ع) به شخصى که در تشییع جنازه مى خندید, فرمود: گویا مرگ در دنیا فقط براى دیگران است!(20)
خنده جبرئیل در عظمت على(ع)
ابن عباس مى گوید: جبرئیل که سمت راست پیامبر نشسته بود, با ورود على(ع) خندید و گفت: اى محمد! این على بن ابى طالب است که به سوى ما آمده است. پیامبر(ص) پرسید: اى جبرئیل! آیا ساکنان آسمان ها او را مى شناسند؟ جبرئیل گفت: قسم به خدایى که شما را به حق, به پیامبرى مبعوث کرد! اهل آسمان ها او را بیش تر از ساکنان زمین مى شناسند. هر تکبیرى که در جنگ مى گوید, ما نیز او را همراهى مى کنیم و هرچه را که حمل مى کند, ما نیز او را کمک مى کنیم و هر شمشیرى که مى زند, ما هم با او شمشیر مى زنیم. اى محمد! اگر مشتاق دیدن عیسى و عبادتش, یحیى و زهد و اطاعتش, سلیمان و ملک و سخاوتش هستى, به روى على بن ابى طالب نگاه کن. (21)
لبخند پیامبر(ص) به چهره على(ع)
حضرت على(ع) مى فرماید: براى خواستگارى از فاطمه(س), خدمت رسول خدا(ص) رسیدم. وقتى آن حضرت مرا دید, با لبخندى فرمود: چه حاجتى دارى؟ من امتیازاتم, از قبیل: تقدم در اسلام, قرابت با پیامبر و شرکت در جهاد و مبارزه را بر شمردم. پیامبر(ص) فرمود: تو از آن چه گفتى, برترى. حضرت على(ع) عرض کرد: براى ازدواج با فاطمه(س) آمده ام. پیامبر(ص) فرمود: قبل از تو, اشخاص دیگرى آمده بودند که من در چهره فاطمه(س) نارضایتى دیدم. دوباره با او مشورت مى کنم. پیامبر(ص) نزد فاطمه(س) رفت و بعد از بیان فضائل على(ع), درخواست او را مطرح نمود. حضرت زهرا(س) سکوت کرد و صورتش را برنگرداند. بدین ترتیب حضرت فاطمه(س) رضایت خود را اعلام کرد. پیامبر(ص) ایستاد و فرمود: الله اکبر! سکوت او, علامت رضایت است.(22)
لبخند امام على(ع) به چهره پیامبر(ص)
حضرت على(ع) در خانه کعبه به دنیا آمد. مولود کعبه هنگامى که براى اولین بار روى دست هاى پدر قرار گرفت, چنین سخن گفت:
((السلام علیک یا ابه و رحمه الله و برکاته)); اى پدر! درود و رحمت و برکات خدا بر تو باد! مولود کعبه به احترام پیامبر(ص) به چهره نورانى آن حضرت لبخند زد و با خطاب مخصوص به پیامبر(ص) سلام کرد.(23)
روشن شدن بهشت با خنده هاى على و فاطمه(ع)
آلوسى, مفسر اهل سنت در روح المعانى, روایت زیرا از ابن عباس نقل کرده است: هنگامى که بهشتیان نورى همچون نور آفتاب را مشاهده مى کنند که صحنه بهشت را روشن مى کند, به فرشته مإمور بهشت (رضوان) مى گویند: این نور چیست؟ با این که پروردگار فرمود: در بهشت, نه آفتاب را مى بینید و نه سرما را (لا شمسا و لا زمهریرا)؟(24)
فرشته مى گوید: این نور, نور خورشید و ماه نیست, على و فاطمه8 خندان شده اند و بهشت از نور دندانهایشان روشن گشته است.(25)
خنده امام على(ع) در جنگ بدر
در تفسیر آیه 43 سوره مبارکه نجم ((اوست که مى خنداند و مى گریاند.)) آمده است:
خداوند در جنگ بدر, امام على(ع) و حمزه و عبیده را خنداند و کفار مکه را گریاند.(26)
خنده امام على(ع) بعد از شکستن بت ها
حضرت على(ع) در فتح مکه به دستور پیامبر(ص), بر روى شانه هاى آن حضرت رفت, تا بت خزاعه را به زمین بیفکند. وقتى على(ع) بر روى شانه هاى پیامبر(ص) قرار گرفت, پیامبر فرمود:
على جان! آیا دستت به بت مى رسد؟ على(ع) عرض کرد: به خدایى که تو را به حق, مبعوث نموده است, اگر بخواهم دستم را به آسمان برسانم, مى توانم. حضرت على(ع) بت را پایین آورد و به روى زمین افکند و سپس آن را قطعه قطعه نمود و به ناودان کعبه آویزان کرد. حضرت على(ع) هنگامى که از دوش رسول اکرم(ص) به پایین آمد, خندید. پیامبر(ص) علت خنده اش را جویا شد. على(ع) گفت:
تعجب مى کنم از این که چرا هنگام فرود آمدن, احساس درد نکردم. پیامبر(ص) فرمود: اى اباالحسن! چگونه احساس درد کنى, در حالى که محمد تو را بالا برد و جبرئیل تو را پایین آورد.(27)
خنده امام على(ع) از رفتار روزگار
یکى از اصحاب امام على(ع) از آن حضرت پرسید: چه شد با این که شما به ریاست مردم شایسته تر بودید, شما را از صحنه خارج کردند؟ امام على(ع) بعد از جواب, فرمود: بیا بشنو مطلب بزرگ و شگفت آور را در باره پسر ابوسفیان و زد و خورد با او را که روزگار بعد از گریاندن, مرا به خنده آورده است.(28)
خنده امام على(ع) و نسبت علم غیب به آن حضرت
امام على(ع) روزى درباره حوادث آینده بصره سخن گفت و به توصیف حمله مهاجمان به این شهر پرداخت و به زیادى کشته ها و کثرت فرارىها اشاره نمود. یکى از شنوندگان, با تعجب گفت: خدا علم غیب به شما داده است؟! حضرت على(ع) با چهره اى شکفته و لبخند, فرمود: برادر کلبى! آنچه من گفتم, علم غیب نیست; بلکه مطالبى است که از پیامبر(ص) آموخته ام. علم غیب آن چیزهایى است که خدا در قرآن بر شمرده است, مانند مرگ, آغاز قیامت و...(29)
خنده امام على(ع) در جلسه پاسخ به سوالات
سران قوم یهود وارد مدینه شدند. آن ها با یک دیگر قرار گذاشتند, در صورتى مسلمان شوند که به سوالاتشان پاسخ داده شود. تصمیم نخست آن ها, پاسخ گرفتن از پیامبر(ص) بود, ولى پس از آگاهى از رحلت آن حضرت, سراغ جانشینش را گرفتند. آن ها را نزد ابوبکر بردند. پاسخ ابوبکر آن ها را قانع نکرد. مهاجرین و انصار, با خوف و ترس از کافر شدن مردم, سراغ امام على(ع) رفته, قضیه را با آن حضرت در میان گذاشتند. امام على(ع) با صلابت و استوارى و با چهره اى خندان, به سوالاتشان پاسخ داد.(30)
خنده کن!
اى که ندارى ز جهان جز گله
نیست ترا یک سرمو حوصله
روى تو هرجا نگرم, درهم است
قلب تو پیوسته قرین غم است
بس که ترا هست غم بى شمار
گشته اى افسرده و زار و نزار
خواهى اگر قلب تو روشن شود
پیش تو عالم همه گلشن شود
در گذر از غصه و از اشک و آه
خنده بکن از ته دل با صفا
خنده به روى تو دهد آب و رنگ
مى شوى اندر بر مردم قشنگ
خنده به هر لب که عیان مى شود
گر که بود پیر, جوان مى شود
بین دو لب خنده چو گردد عیان
غصه و غم را ببرد از میان
فایده خنده بود بى شمار
چون من آزاده در این روزگار
ترک غم رفته و آینده کن
خنده کن و خنده کن و خنده کن(31)
پى نوشتها:
1 ـ لطایف معصومین و بزرگان, محمد مظفرى, ص 18. به نقل از بحارالانوار, ج 47, ص 15.
2 ـ همان ص 20. به نقل از فروع کافى, ج 5, ص 305.
3 ـ همان, ص 23. به نقل از: بحارالانوار, ج 10, ص 185.
4 ـ همان, ص 26.
5 ـ همان, به نقل از: جامع الاحادیث, ج 15, ص 543.
6 ـ همان, ص 27. به نقل از: غررالحکم, حرف خإ.
7 ـ همان, ص 26. به نقل از: وسائل الشیعه, ج 12, ص 114.
8 ـ همان. به نقل از: وسائل الشیعه, ج 12, ص 114.
9 ـ همان, ص 27. به نقل از: بحارالانوار, ج 64, ص 341.
10 ـ همان, ص 23. به نقل از: غررالحکم, حرف کاف.
11 ـ همان,ص 23. به نقل از: نصایح, ص 53.
12 ـ همان, به نقل از: لئالى الاخبار, ج 1, ص 5.
13 ـ همان, ص 28. به نقل از: بحارالانوار, ج 75, ص 32.
14 ـ زنگ تفریح, ص 83. به نقل از: بحارالانوار, ج 77, ص 285.
15 ـ لطایف معصومین و بزرگان, ص 21. به نقل از: بحارالانوار, ج 75, ص 90.
16 ـ همان, به نقل از: میزان الحکمه, ج 5, ص 485.
17 ـ همان, ص 22. به نقل از: غررالحکم, حرف واو.
18 ـ همان, ص 78. به نقل از: بحارالانوار, ج 7, ص 174.
19 ـ همان, ص 69. به نقل از: بحارالانوار, ج 47, ص 312.
20 ـ همان, ص 76. به نقل از: بحارالانوار, ج 78, ص 268.
21 ـ همان, ص 30. به نقل از: بحارالانوار, ج 39, ص 98.
22 - همان, ص 42. به نقل از: بحارالانوار, ج 43, ص 93.
23 ـ همان, ص 50. به نقل از: بحارالانوار, ج 35, ص 37.
24 ـ سوره انسان, آیه 13.
25 ـ لطایف معصومین و بزرگان, ص 50, به نقل از: تفسیر نمونه, ج 25, ص 363.
26 ـ همان. به نقل از: بحارالانوار, ج 19, ص 289.
27 ـ همان, ص 51. به نقل از: بحارالانوار, ج 38, ص 78.
28 ـ همان, ص 52. به نقل از: نهج البلاغه, خطبه 161.
29 ـ همان, ص 52. به نقل از: نهج البلاغه, خطبه 127.
30 ـ همان, به نقل از: بحارالانوار, ج 10, ص 1.
31 ـ زنگ تفریح, ص 129.

تبلیغات