آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

((آزادى)) واژه مقدسى است که تمام ملت ها, اقوام و افراد بشر طبعا براى به دست آوردن آن و زیستن درسایه سار آن, تلاش هاى بسیار نموده و قربانى هاى فراوانى داده اند.
آزادى نه تنها خواسته انسان, بلکه هرموجود زنده اى است, تا جایى که هرموجود زنده اى گرسنگى و تشنگى در فضاى آزاد را بر ناز و نعمت در اسارت و قفس ترجیح مى دهد.
براى ((آزادى)) تعریف ها و معانى مختلفى ذکر کرده اند که شاید بهترین تعریف این باشد: ((آزادى یعنى نبودن مانع در سر راه اندیشه درست و اعمال شایسته.))(1)
برخى مى گویند: ((آزادى این است که انسان از هر قید و بندى رها باشد و بتواند آنچه را اراده مى کند, انجام دهد.)) آزادى فوق, ولنگارى, بى بند و بارى و هرزگى است و در هیچ مکتب و در هیچ کشورى این نوع آزادى پذیرفته نیست; زیرا هرانسانى در هرکجاى دنیا که باشد, فقط در چارچوب قانون آزاد است.
اقسام آزادى
آزادى را از جنبه هاى گوناگون مى شود مورد مطالعه و بررسى قرار داد:
1 ـ آزادى تکوینى: انسان, تکوینا آزاد است; یعنى در اصل آفرینش به گونه اى آفریده شده است که مى تواند براى خود تصمیم بگیرد و عمل کند. این, یک مقوله فلسفى و کلامى است و در جاى خود بحث شده است و محدودیت هاى آن مشخص گردیده است.
2 ـ آزادى اخلاقى: هیچ عاملى در انتخاب نظام ارزشى تعیین کننده نیست و اخلاق از قبیل اعتباریات است و انسان اختیار دارد هرچیزى را خوب یا بد بداند. این نیز نه تنها در مکتب اسلام پذیرفته نیست بلکه نظام هاى دیگر نیز براى پرهیز از حاکمیت هرج و مرج و روح آنارشیستى در جامعه از آن جلوگیرى مى نمایند.
((آزادى اخلاقى)) معناى دیگرى نیز دارد و آن مفهومى است که معادل ((آزادى)) است و منظور از آن این است که انسان از قید شهوات و اسارت قواى حیوانى و شیطانى آزاد باشد. این آزادى مورد تإکید اسلام است و در سخنان گهربار امیرالمومنین(ع) برآن بسیار پافشارى شده است.
3 ـ آزادى حقوقى: انسان در روابط اجتماعى خود با دیگران تا چه اندازه آزاد است و پیگرد قانونى ندارد؟ مثلا براى تنظیم روابط اجتماعى مقرراتى وضع مى شود و دولت ضامن اجراى آن هاست. رسیدگى به این روابط و تنظیم آن ها از مسائل حقوقى است و در مورد این مسائل نیز بحث آزادى مطرح است.(2)
4 ـ آزادى را مى توان از جنبه هاى دیگر, چون آزادى شخصى, فرهنگى, سیاسى, اجتماعى, مدنى و... مورد بحث قرار داد, که پرداختن به همه جزئیات آن از حوصله این مقاله خارج است. آنچه در این جا مورد بحث است, آزادى در کلام و رفتار امیرالمومنین(ع) مى باشد. منشا همه آزادىها این است که انسان آزادى شخصى خود را با تمام اقسام آن بشناسد و آن آزادى را برگزیند که او را از تمام قید و بندهاى ذلت بار آزاد کرده و به سعادت ابدى نائل گرداند.
امیرالمومنین(ع) مى فرماید: ((العارف من عرف نفسه فاعتقها ونزهها عن کل مایبعدها و یوبقها))(3); عارف کسى است که نفس خود را بشناسد و او را آزاد کند و از آنچه او را (از سعادتش) دور مى سازد و اسیرش مى گرداند, پاک گرداند. حضرت امیرالمومنین(ع) در وصیتنامه اش به امام حسن مجتبى(ع), آزادى شخصى را با آزادى تکوینى از سوى خداوند سبحان گره مى زند و مى فرماید: ((ولاتکن عبدغیرک و قد جعلک الله حرا));(4) بنده دیگرى مباش که خدا تو را آزاد آفریده است. امام على(ع) به فرزندش فرمود: گرامى دار نفست را از هر زبونى و پستى, هرچند تو را به نعمت هاى بى شمار برساند; زیرا هرگز برآنچه از نفس خویش صرف مى کنى, عوض نخواهى یافت. نیز آن حضرت فرمود: ((الهى کفى بى عزا ان اکون لک عبدا و کفى بى فخرا ان تکون لى ربا));(5) پروردگارا! مرا این عزت بس که بنده تو باشم و این فخرم بس که پروردگارم تو باشى!
این جمله حضرت در حقیقت, همان کلام خداوند در قرآن مجید است که بگو: ((اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است; که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم; و بعضى از ما, بعضى دیگر را ـ غیر از خداى یگانه ـ به خدایى نپذیرد.))(6)
در بینش توحیدى و در نگاه موحدانه حضرت امیر(ع), آزادى حقیقى این است که انسان عبد خدا باشد; زیرا درسایه این بندگى است که از هر قید و بند ذلت بار آزاد مى شود.
اقبال لاهورى همین بینش بندگى دربرابر خداوند سبحان ـ که برگرفته از تعالیم عالى اسلام است.ـ را چنین به نظم آورده است:
هرکه پیمان با هو الموجود بست
گردنش از قید هرمعبود رست
ماسوى الله را مسلمان بنده نیست
نزد فرعونى سرش افکنده نیست
عقل گوید: شاد شو, آباد شو
عشق گوید: بنده شو, آزاد شو
عشق را آرام جان حریت است
ناقه اش را ساربان حریت است.(7)
آزادى در کلام امیرالمومنین(ع)
حال که تا حدودى تعریف آزادى و معناى عبودیت و نیز رابطه این دو باهم روشن شد, برخى از سخنان گهربار امیرالمومنین(ع) را در این باره اشاره مى کنیم:
على بن ابى طالب(ع) در ذىقار (موضعى بین کوفه و واسط) در یک سخنرانى, بعد از حمد و سپاس الهى چنین فرمود:
((اما بعد فان الله تبارک و تعالى بعث محمدا(ص) بالحق لیخرج عباده من عباده عباده الى عبادته و من عهود عباده الى عهوده ومن طاعه عباده الى طاعته ومن ولایه عباده الى ولایته))(8)
اما بعد, ـ خداوند تبارک و تعالى ـ حضرت محمد(ع) را به حق مبعوث کرد, تا بندگان را از بندگى مخلوقات خارج سازد و به بندگى حق تعالى برساند. و از پیمان هاى (ناشایسته) با مردم به عهدالهى دعوت نماید, واز اطاعت بندگان خدا به اطاعت پروردگار فراخواند, وآن ها را از سرپرستى مخلوقات بیرون آورد و تحت ولایت خدا درآورد. آن حضرت در جمله هاى حکمتآمیز خود, آزادى را به آزادى بیرونى خلاصه نمى کند, بلکه به آزادى درونى نیز اشاره مى کند که هر فردى که اسیر شهوات خود باشد, در حقیقت, از خویشتن سلب آزادى کرده است.
امام فرمود: ((عبد الشهوه اسیر لاینفک اسره)); بنده شهوت اسیرى است که هرگز از آن خلاصى نیابد.
نیز فرمود: ((بنده شهوت ذلیل تر از برده است.))
نیز فرمود: ((بنده طمع ها برده اى است که هرگز طعم آزادى را نمى چشد.))(9)
همچنین فرمود: ((آزاد کسى است که شهوات را ترک کند.))(10)
همچنین مى فرماید: ((آیا آزاد مردى نیست که این ته مانده ى طعام در دهان (دنیاى پست) را براى اهلش رها کند؟ براى نفس هاى شما ارزشى جز بهشت نمى باشد; پس آن را جز به آن نفروشید.))(11)
حضرت در اشاره اى به شناخت دنیا مى فرماید: ((دنیا محل گذر است, نه جاى ماندن براى همیشه. مردم در این دنیا دو دسته اند: گروهى خودشان را به دنیا مى فروشند و برده دنیا مى شوند و گروهى خودشان را مى خرند و آزادش مى کنند.))(12)
بندبگسل باش آزاد اى پسر
چند باشى بند سیم و بند زر
نیز فرمود: ((ان تقوى الله مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه))(13); تقواى الهى کلید رستگارى است و ذخیره براى قیامت و سبب آزادى از هربندگى و نجات از هرگونه هلاکت و تباهى است.
امام خمینى(ره) که پرورش یافته مکتب علوى است, در توضیح کلمات فوق, مى نویسد: ((انسان اگر مقهور در تحت سلطه شهوت و هواهاى نفسانیه گردید, رقیت و عبودیت و ذلت در او به قدر مقهوریتش در تحت سلطه آن ها زیاد شود و معنى عبودیت از کسى, خضوع تام و اطاعت از اوست و انسان مطیع شهوات و مقهور نفس اماره, بنده فرمانبر آن هااست. و هرچه آن ها امر کنند, با کمال خضوع اطاعت کند و در پیشگاه آن ها عبد خاضع و بنده مطیع گردد تا کار به جایى رسد که اطاعت آن ها را مقدم دارد بر اطاعت خالق سماوات و ارض, و بندگى آن ها را برگزیند بربندگى مالک الملوک حقیقى, و در این حال عزت و حریت و آزاد مردى از قلبش بار بندد و غبار ذلت و فقر و عبودیت برچهره قلبش بنشیند و خاضع اهل دنیا گردد.))(14)
آزادى در رفتار حضرت على(ع) در حقیقت, تجلى همان بندگى و عبودیت الهى است. على(ع) مظهر آزادمردان دنیا در کنش ها و واکنش هاى اجتماعى آزادى را به تصویر مى کشد که آیه آیه قرآن کریم آن را ندا مى دهد. این آزادى, آزادى از هرنوع وابستگى هاى قومى, قبیله اى, خانوادگى و تعلقات دنیا است.
کجا مى توان یافت مثل امیرالمومنین(ع) که در اوج قدرت که اختیار تمام بیت المال در دست اوست; برادر خود, عقیل را در عین نیازمندى, بردیگران ترجیح ندهد ومنصب هاى حکومتى را فقط به اهلش واگذارد و خود را وامدار کسانى که با اغراض پلید دنیایى دورش جمع شده اند, نداند و اموال و هدایایى که بوى رشوه مى دهد و در دل شب براى او مىآورند و جز خدا کسى از آن اطلاعى ندارد, دریافت نکند؟ این آزاد مردى مخصوص حکومت علوى و پیروان او است. انسان اگر دنیاطلبى را در خود مهارنکند, هرگز طعم آزادى حقیقى که امیرالمومنین(ع) معرف آن است, نمى چشد.
چند نمونه از گفتار و رفتار آزاد منشانه على(ع)
1 ـ حضرت على(ع) فرمود: سوگند به خدا! اگر شب را بر روى خار سعدان بیدار بگذرانم و مرا در غل ها ببندند و بکشند, محبوب تر است نزد من از این که خدا و رسول خدا(ص) را روز قیامت در حالى ملاقات کنم که بربعضى از بندگان ستم کرده و چیزى از مال دنیا غصب کرده باشم... .
سوگند به خدا! (برادرم) عقیل را در شدت فقر و پریشانى دیدم که یک من گندم (از بیت المال) شما را از من درخواست نمود, و کودکانش را از پریشانى دیدم با موهاى غبارآلود و رنگ هاى تیره مانند آن که رخسارشان بانیل سیاه شده بود. عقیل براى درخواست خود تإکید مى کرد و سخن را تکرار مى نمود و من گفتارش را گوش مى دادم. او گمان مى کرد دین خود را به او مى فروشم و از روش خویش دست برمى دارم و دنبال او مى روم. پس آهن پاره اى براى او سرخ کرده, نزدیک تنش بردم, تا عبرت بگیرد. از درد آن, ناله و شیون کرد, مانند ناله بیمار و نزدیک بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اى عقیل! مادران در سوگ تو بگریند! آیا از آهن پاره اى که آدمى آن را از روى بازى سرخ کرده است, ناله مى کنى و مرا به سوى آتشى که خداوند قهار آن را براى خشم افروخته است, مى کشانى؟! آیا تو از این رنج (اندک) بیتابى مى کنى و من از آتش دوزخ ننالم؟!(15)
2 ـ شبى اشعث بن قیس که منافق و دشمن حضرت على(ع) بود, نزد امیرالمومنین(ع) آمد و ارمغانى در ظرف سربسته اى براى وى آورد. حضرت در سخنرانیش چنین فرمود:
شخصى با هدیه اى سربسته و حلوایى که گویا با آب دهن یا قىء افعى خمیر شده بود, شبانه نزد من آمد. به او گفتم: آیا هدیه است یا زکات یا صدقه؟ صدقه و زکات بر ما اهل بیت حرام است. گفت: صدقه و زکات نیست, بلکه هدیه است.
گفتم: مادرت درسوگ تو بگرید! آیا از راه دین خدا آمده اى مرا بفریبى؟ (یعنى این که در شب تاریک آمده اى و رشوه اى را به عنوان هدیه آورده اى؟ منظور باطلى دارى که اگر آن را بپذیرم, دین خود را از دست داده ام و به همین جهت حلواى او را معجونى خمیر شده باقى مار که پر از سم مهلک است, توصیف نمود.)
آن حضرت در دنبال سخنانش, فرمود: سوگند به خدا! اگر هفت اقلیم را با هرچه در زیر آسمان هاى آن هااست, به من دهند براى این که خدا را درباره مورچه اى که پوست جویى از آن بربایم, نافرمانى نمى کنم; به تحقیق, دنیاى شما نزد من پست تر و خوارتر است از برگى که در دهن ملخى باشد که آن را مى جود.(16)
3 ـ امام خمینى(ره) فرمود: ((این کلمه دموکراسى که پیش شما این قدر عزیز است, یک مفهوم مبینى ندارد, ارسطو یک جور معنى کرده, شوروى یک جور معنى کرده, سرمایه دارها یک جور معنى کرده اند... من براى شما مثالى مى زنم... و آن قضیه امیرـ سلام الله علیه ـ است: در وقتى که رئیس و خلیفه رسول الله بود و دامنه این ریاست عملیش و سیاستش از حجاز تا مصر... و بسیارى از آسیا و مقدارى از اروپا بود, همین شخص که رئیس یک همچو مملکت وسیعى بود و داراى همچو قدرتى بود و قاضى را هم خود خلیفه رسول الله تعیین مى کرد, وقتى که یک اختلافى بین آن رئیس و یک یهودى حاصل شد, قاضى دعوت کرد او را به این که بیاید جواب بدهد. او هم رفت در محضر قاضى نشست. قاضى خواست به او احترام بکند, گفت: نه, یک نفر قاضى باید احترام از هیچ کس نکند و ما على السوإ باید باشیم و بعد هم که قاضى حکم برخلاف او کرد, او تصدیق و قبول کرد.
من میل دارم که شما که اطلاع دارید از همه حکومت ها و از همه جاها یک نمونه این طورى هم شما نشان بدهید.))(17)
پى نوشتها:
1 ـ ماهنامه مکتب اسلام, سال نهم, شماره اول.
2 ـ ر.ک: دین و آزادى, آیه الله مصباح یزدى, ص 5 ـ 13.
3 ـ میزان الحکمه, رى شهرى, ج 6, ص 159 و 160.
4 ـ نهج البلاغه فیض الاسلام, ص 929, نامه 31.
5 ـ مفاتیح الجنان, ص 273.
6 ـ سوره آل عمران, آیه 64.
7 ـ حسین پیشواى انسان ها,اکبرزاده, ص 42.
8 ـ الروضه من الکافى, ثقه الاسلام کلینى, ج 8, ص 386 و بحارالانوار, ج 77, ص 367.
9 ـ غررالحکم و دررالکلم, ج 4, ص 352.
10 ـ روایات تربیتى از گفتار محمدتقى فلسفى, ص 14.
11 ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, حکمت 448, ص 1295.
12 ـ همان, حکمت, 128, ص 1150.
13 ـ همان, خطبه 221, ص 723.
14 ـ چهل حدیث امام خمینى(ره), ص 216 و 217.
15 ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, خطبه 215, ص 713ـ715.
16 ـ همان و منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه, میرزا حبیب الله هاشمى خویى, ج 14, ص 288, خطبه 222.
17 ـ در جستجوى راه از کلام امام, دفتر هفدهم و بیستم, ص 327 و ;328 صحیفه نور, ج 9, ص ؟

تبلیغات