سلیمان اعمش, ستاره اى برتارک عراق
آرشیو
چکیده
متن
ایران از هنگام ظهور خورشید اسلام براین سرزمین, به یکى از مراکز عمده توسعه دین باورى و دانش طلبى بدل گردید. یکى از دانشمندان فرهیخته ایرانى تبار, سلیمان بن مهران, معروف به اعمش است که در این نوشتار به معرفى او مى پردازیم:
نام, کنیه و لقب
نام او سلیمان, کنیه اش ابومحمد و لقبش اعمش است. چون درکوفه چشم به جهان گشود و درهمان جا زندگى کرد, به کوفى شهرت پیدا کرد.(1)
طلوع ستاره
اعمش در روز عاشوراى سال 61 ه' .ق در کوفه پا به عرصه وجود نهاد.(2)
پدرش, سلیمان یکى از اسیران ایرانى بود که به کوفه برده شده بود. در حالى که همسرش حامله بود, همراه او بود, مردى از قبیله بنى اسد اورا مى خرد و سپس آزاد مى کند.او در میان این قبیله به زندگى خود ادامه مى دهد و به ((اسدى)) مشهور مى شود.(3)
پدرش درواقعه جانسوز کربلا حاضر بود, اما مشخص نیست که او در کدام جبهه بود لشگر عبیدالله یا لشگر امام حسین(ع)(4).
پایگاه اعتقادى
بعد از ژرف اندیشى در تمام کتاب هاى تاریخى, براى پژوهشگر, شک و شبهه اى نمى ماند که اعمش یکى از فرزانگان برجسته و فرهیخته شیعه است. تمام دانشوران اهل سنت او را به رساترین سخنان ستوده اند, نامش را به نیکى برده اند, به فضل و کمال و دانش و تقواى او اعتراف دارند و بعضى از آنان صریحا گفته اند که او شیعه است.
مورخ معروف و سرشناس اهل سنت, خطیب بغدادى مى گوید:
او محدث توانمند کوفه بود. او فردى شیعه مذهب بود.(5)
از طرف دیگر, بزرگ ترین دانشمندان شیعه شهادت داده اند که اعمش درجرگه دانشوران شیعى قرار دارد. شهیدثانى مى گوید: گرچه بعضى از دانشمندان شیعه نامى از اعمش در کتاب هاى خویش نبرده اند اما سزاوار بود که نام او را ذکرمى کردند. به خاطر کمالات فراوانش دانشمندان سنى با این که اعتراف دارند به شیعه بودن او, او را ستوده اند. (6)
آیت الله خویى مى گوید: هیچ گونه شبهه اى درباره این که اعمش از بزرگان شیعه است, وجود ندارد. این سخن مورد اتفاق شیعه و سنى است.(7)
صحابى امام صادق(ع)
شیخ طوسى درکتاب رجال خود, او را از یاران امام صادق(ع) شمرده است.(8)
صاحب مناقب او را از یاران خاص امام صادق(ع) شمرده است.(9)
قهپائى رجال شناس برجسته او را از یاران امام صادق(ع) مى داند.(10)
روایاتى که او از حضرت صادق(ع) نقل کرده, نشان دهنده این است که این دانشمند ایرانى تبار, از سرچشمه مواج و زلال دانش حضرت صادق(ع) سیراب شده است.(11)
از منظر بزرگان
ابن سعد در طبقات مى گوید: اعمش از دانش پژوهان قرآن, محدثان کوفه و معلم قرائت قرآن بود.(12)
ابونعیم مى نویسد: اعمش دانشمندى بود که بسیار عبادت مى کرد ولى آرزوى او اندک بود و خوف الهى در دل داشت. شبى از خواب برخاست, دوباره که خواست بخوابد, تصمیم گرفت که وضو بگیرد ولى آب پیدا نکرد. بر دیوار تیمم کرد و سپس خوابید. از او پرسیدند: چرا این کار را انجام دادى؟ گفت: ترسیدم درحالى که وضو ندارم, مرگ به سراغم آید.(13)
ابن معین مى گوید: اعمش محدثى موجه و موثق علامه الالسلام است.(14)
ابن خلکان مى نویسد: اودانشورى است موجه, فاضل, خوش خلق و اهل مزاح.(15)
ذهبى مى نویسد: اعمش یکى از بزرگان موثقین است و از دانشمندان تابعین شمرده مى شود. او علامه مسلمانان است. با تمام فضل و کمالى که داشت, شوخ طبع هم بود.(16)
سیدمحسن امین مى نویسد: او یکى از فرهیختگان برجسته و محدثان نامور و بزرگان شیعه است که جمعى زیادى به عدالت و وثاقت او شهادت داده اند.
شیخ بهإالدین عاملى درباره اش مى گوید: اعمش از زاهدان و فقیهان شیعه بود.
وحیدبهبهانى نیز مى گوید: او یکى از شیعیان مخلص امامان شیعه و انسانى بود ولایت مدار.(17)
میرداماد مى نویسد: سلیمان بن مهران در فضل, کمال, وثاقت, بزرگى, تشیع و استقامت در راه خدا معروف است.(18)
مدرس خیابانى مى نویسد: ((اعمش شیعه است و اهل دماوند است, در کوفه چشم به جهان گشود, خانه و مسکن او در آن جا بود و پدرش در کربلا حاضر بود. از بزرگان عالمان کوفه محسوب است, در فقه و حدیث, یدطولائى داشت. از بزرگان تابعین, حدیث نقل مى کند, بسیار ظریف و لطیفه گو بود.))(19)
دهخدا مى نویسد: ((... قارى قرآن, از تابعین مشهور, اصل او از دماوند از توابع شهر رى است, درکوفه زیست و در دانش قرآن و مسائل مربوط به ارث دانا بود.))(20)
اعمش و ابوحنیفه
اعمش معاصر ابوحنیفه بود. هردو از دانشمندان روزگار خویش بودند.
آنان از محضر امام صادق(ع) بهره ها بردند. رابطه آن ها با یک دیگر چندان گرم نبود. ((روزى ابوحنیفه به ملاقات اعمش رفت و بسیار نشست, درهنگام برگشتن در مقام عذر خواهى گفت: از بسیار نشستن باعث ناراحتى تو شدم. اعمش در جواب گفت: تو در خانه خود هم که هستى بارگران خاطر منى))(21)
روزى ابوحنیفه به اعمش گفت: از تو شنیدم که گفتى اگر خداوند نعمتى را از کسى بگیرد, نعمت دیگرى به او عطا مى کند. بعد از این که تو از چشم نابینا شدى, خداوند درعوض, به تو چه داد؟ اعمش گفت: نعمت خدا به من این است که شخص گران جانى را مانند تو نبینم.(22)
شریک بن عبدالله مى گوید: دربیمارى آخر اعمش که منجر به مرگ او شد, من بالاى سر او حاضر بودم. ناگهان ابن شبرمه, ابن ابى لیلى و ابوحنیفه وارد خانه شدند و از حالش پرسیدند. اعمش گفت: ضعف فراوانى دارم. سپس گفت: ازگناهان و لغزش هاى خویش بسیار ناراحتم و مى ترسم. ناله اش بلند شد, به جورى که ابوحنیفه هم به گریه افتاد. ابوحنیفه به اعمش گفت: اى ابامحمد! از خدا بترس و به فکر خودباش! تو در آخرین روزهاى زندگى دنیا و اولین روزهاى زندگى آخرت هستى. تو درشإن على بن ابى طالب روایات زیادى را نقل کردى که اگر از آن ها برگردى براى تو بهتر است.
اعمش گفت: نعمان! کدام روایت را مى گویى؟
ابوحنیفه گفت: حدیث عبایه. ـ یکى از افرادى که از اعمش روایت نقل کرده است.ـ که از على(ع) نقل کرده اى, که او گفت: ((اناقسیم النار)). اعمش باناراحتى گفت: یهودى! با مانند من چنین سخنى را مى گویى؟! مرا بنشانید تا روایت کنم. سوگند به آن خدایى که به سوى او مى روم! از موسى بن طریف که انسانى بسیار برجسته بود, شنیدم که نقل کرد از عبایه بن ربعى, رئیس یکى از قبائل بزرگ کوفه, که گفت: ازعلى بن ابى طالب(ع) شنیدم که فرمود: ((اناقسیم النار)); من به جهنم خطاب مى کنم که این دوست من است, او را رهاکن و این دشمن من است, او را بگیر.
سپس اعمش ادامه داد: ابوالمتوکل ناجى, هنگام حکومت حجاج بن یوسف به نقل ازابوسعیدخدرى براى من نقل کرد: رسول خدا(ص) فرمود: هنگامى که روز قیامت فرا رسد, خداوند متعال دستور مى دهد که من و على(ع) برصراط بنشینیم. سپس به ما گفته مى شود که داخل بهشت نمایید هر کسى را که مرا باور دارد و شما را دوست دارد و داخل جهنم نمایید هرکسى را که به من ایمان نیاورده باشد و شما را دشمن دارد.
سخن اعمش که به این جا رسید, ابوحنیفه عباى خود را برسرش افکند و به همراهانش گفت: تا ابومحمدروایات شگفت انگیزترى را نقل نکرده است, بلند شوید تا برویم. شریک بن عبدالله مى گوید: آن روز به شب نرسیده بود که اعمش جان به جان آفرین تسلیم کرد.(23)
اعمش و منصور دوانیقى
اعمش مى گوید: نیمه شب بود که فرستاده منصور آمد و گفت: هم اینک امیر را اجابت کن. در این اندیشه بودم که چرا در این وقت شب امیر مرا طلب کرده است. به خودم گفتم که او مرا نخوانده است, جز براى این که از مناقب امیرالمومنین على(ع) از من پرسش کند و اگر من به او مناقب و فضائل على(ع) را بگویم, ممکن است مرا بکشد. وصیت نامه خودم را نوشتم و کفن پوشیدم ونزد منصور رفتم. او رو به من کرد وگفت: بیاجلو! من نزدیک او رفتم, دیدم عمروبن عبید نزد او است. تا عمرو را دیدم, مقدارى دلم آرامش پیدا کرد. دوباره گفت: جلوبیا! آن قدر جلو رفتم که نزدیک بود زانوى من به زانوى او برسد. بوى حنوط بدن من به شامه او رسید. گفت: به خدا قسم! اگر راست نگویى, تو را قطعه قطعه مى کنم و به درخت آویزان مى کنم. به او گفتم: سوال شما چیست؟ گفت: چرا به خود حنوط زده اى و با این حالت پیش من آمده اى؟!
گفتم: چون فرستاده تو در نیمه شب تاریک به سراغ من آمد, با خویش گفتم که امیرالمومنین ـ منصور ـ مرا در این موقعیت طلب نکرده مگر براى این که از فضائل على(ع) از من سوال نماید. بنابراین وصیت خویش را نوشتم و کفن پوشیدم. منصور درحالى که تکیه داده بود, مرتب نشست و گفت: ((لاحول ولاقوه الا بالله)); به خدا! از تو سوال مى کنم چند حدیث در فضائل على(ع) روایت مى کنى؟ گفتم: اندک. گفت: چقدر؟ گفتم: ده هزار حدیث, زیادتر. این جا بود که منصور روایتى را در مناقب امیرالمومنین على(ع) نقل کرد که بسیار طولانى است... در پایان, منصور گفت: ((حب على ایمان و بغضه نفاق, والله لایحبه الا مومن, ولایبغضه الا منافق)).
من به منصور گفتم: اى امیر! آیا من تإمین جانى دارم؟ منصور گفت: بله. گفتم: چه مى گویى درباره قاتل حسین(ع)؟ گفت: جایگاه قاتل حسین, جهنم است. گفتم: همین طور جایگاه کسى که فرزندان رسول الله را بکشد, در جهنم خواهد بود. منصور گفت: ((الملک عقیم, یا سلیمان اخرج وحدث بما شئت))(24)
اعمش و قیام زید بن على(ع)
یکى از غم بارترین حوادث نیمه اول قرن دوم هجرى شهادت مظلومانه فرزند حضرت امام زین العابدین, زیدبن على(ع) است که براى احقاق حقوق ازدست رفته اهل بیت عصمت, قیام کرد و همراه جمعى از یارانش در نزدیک کوفه به شهادت رسید.
بعضى از یاران امام صادق(ع) همراه زید بودند, همانند سلیمان بن خالد(25) و فضیل بن یسار که در جنگ با بنى امیه شش نفر از آن ها را کشت و امام صادق(ع) او را به خاطر این که زید را یارى کرد, ستود.(26)
یکى از کسانى که شیفته همراهى با زید بود, اعمش است. شریک مى گوید: من و عمروبن سعید نزد اعمش نشسته بودیم, ناگهان عثمان بن عمیر وارد شد و نزد اعمش نشست. او گفت: جایى را خلوت کن با تو کار ویژه اى دارم. اعمش گفت: مشکلى نیست, شریک از افراد مورد اطمینان من است. هرچه مى خواهى بگو.
عثمان بن عمیر گفت: زیدبن على مرا پیش تو فرستاده است و از تو مى خواهد که او را یارى کنى و در رکاب او جهاد کنى. تو مى دانى که او چه شخصیتى است؟
اعمش گفت: بله. من منکر فضیلت هاى او نیستم. سلام مرا به او برسان و به او بگو: جانم به فدایت! من از این مردم اطمینان ندارم که تو را کمک کنند. اگر مى یافتم که 300 مرد تو را یارى کنند, به یارى تو مى شتافتم.(27)
هنگامى که ابراهیم بن عبدالله بن حسن علیه بنى عباس قیام کرد, اعمش گفت: اگر من چشم مى داشتم, قیام مى کردم و او را یارى مى کردم.(28)
اعمش و هشام بن عبدالملک
ابن خلکان مى گوید: هشام بن عبدالملک در نامه اى به اعمش نوشت: مناقب عثمان و بدىهاى على بن ابى طالب را براى من بنویس.
اعمش نامه را که مطالعه کرد, خونش به جوش آمد و بسیار ناراحت شد. او نامه هشام را در دهن گوسفند نهاد و گوسفند نامه را جوید. و به فرستاده هشام گفت: این است جواب هشام! فرستاده هشام از نزد اعمش بیرون رفت. چند قدمى نرفته بود که ناگهان برگشت و گفت: هشام سوگند یاد کرد که اگر من جواب نامه او را نیاورم, مرا خواهد کشت. دوستان اعمش به او گفتند: او را از کشته شدن نجات ده! چون بسیار اصرار کردند, اعمش در نامه اى چنین نوشت: اگر مناقب تمام اهل زمین براى عثمان باشد, به تو سودى نمى بخشد و ا گر بدىهاى تمام اهل زمین براى على(ع) باشد, به تو ضررى نمى رساند. هشام! خود را دریاب, ببین خودت چه هستى!(29)
اعمش و اهمیت به نماز جماعت
ابن سعد در طبقات مى نویسد: اعمش در مسجد بنى حزام کوفه نماز مى خواند.(30)
وکیع مى گوید: اعمش 70 سال داشت. از او یک نماز هم فوت نشد. او به نماز جماعت در صف اول بسیار اهمیت مى داد.(31)
عبدالله بن داود مى گوید: ((مات الاعمش و ما خلف احدا اعبدمنه)); اعمش از دنیا رفت, درحالى که عابدترین فرد روزگار خویش بود.(32)
استادان
سلیمان بن مهران به دانش اهمیت فراوان مى داد. جان او تشنه دانش حدیث و قرآن بود. او دانش فراوان خویش را از استادان بزرگى فراگرفت, که برخى از آنان از بزرگان تابعین هستند, مانند:
1 ـ عبدالله بن ابى اوفى.
2 ـ محرور بن سوید.
3 ـ شقیق بن سلمه.
4 ـ زید بن وهب.
5 ـ ابراهیم تیممى.
6 ـ سعید بن جبیر.
7 ـ مجاهد.
8 ـ ابراهیم نخعى.
9 ـ انس بن مالک.
10 ـ کمیل بن زیاد.
11 ـ یحیى بن وثاب.
12 ـ عبایه الاسدى.(33)
شاگردان
اعمش عمرى طولانى کرد و از خرمن دانش بزرگان روزگار خود بهره برد. جمع زیادى از دانشوران نیز گرد او جمع شدند و از او بهره بردند. همانند: ابواسحاق سبیعى کوفى. حکم بن عتیبه, سفیان ثورى, شعبه, على بن مهر, ابان بن تغلب, ابومعاویه, جریر, ابوالحسن عبدى, محمدبن ابى عمیر و محمدبن زید.(34)
غروب ستاره عراق
سلیمان بن مهران اعمش بعد از تلاش فراوان در راه نشر حدیث اهل بیت عصمت و ترویج دانش قرآن و احکام شرعى در سال 148 ه' .ق مرغ جانش به عالم ملکوت پرواز کرد و چشم از این جهان ماده فرو بست و به جوار رحمت الهى شتافت.(35)
تإلیف
اعمش از جرگه محدثان بزرگ اسلامى به شمار مى رود و روایات فراوانى از او نقل شده است ولى اثرى از او به یادگار نمانده است. روایاتى که او نقل کرده, در کتاب هاى حدیثى سنى و شیعه گردآمده است. در این جا به بوستان روایات او سرى مى زنیم و چند گل را از میان گل هاى فراوان سخنان اهل بیت مى چینیم و تقدیم دوستان اهل بیت(علیهم السلام) مى کنیم.
رسول اکرم(ص) و على(ع)
اعمش بدون واسطه از حضرت صادق(ع) نقل کرد که آن حضرت فرمود: ((قال رسول الله(ص): یا على انت اخى و انا اخوک, یا على انت منى و انا منک, یا على انت وصیى و خلیفتى و حجه الله على امتى بعدى, لقد سعد من تولاک و شقى من عاداک. ))(36)
پیامبراسلام(ص) فرمود: اى على! تو برادر من هستى و من برادر تو. یا على! تو از منى و من از تو هستم. تو وصى و خلیفه بعد از من هستى و حجت خدا بر مردم. سعادتمند است کسى که تو را دوست بدارد و ولایت تو را پذیرا باشد و بدبخت است کسى که دشمن تو باشد.
پیام امام صادق(ع) به پیروان خویش
قال سلیمان بن مهران اعمش: ((دخلت على الصادق جعفربن محمد(ع) وعنده نفر من الشیعه فسمعته و هو یقول: معاشر الشیعه! کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا قولوا للناس حسنا احفظوا السنتکم وکفوها عن الفضول و قبیح القول.))(37)
اعمش مى گوید: نزد امام صادق(ع) رفتم وجمعى از شیعیان هم نزد امام بودند. شنیدم که آن حضرت فرمود: اى شیعیان! سعى کنید مایه زیبایى ما اهل بیت باشید, نه ننگ وعار. با مردم خوب سخن بگویید و مراقب زبان هاى خود باشید و زبان هاى خویش را از حرف هاى بیهوده و زشت نگه دارید.
خداوند مکانى ندارد
اعمش مى گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: آیا خداوند متعال مکانى دارد؟
فرمود: سبحان الله! اگر چنانچه خداوند در مکان خاصى باشد, او حادث خواهد بود; چون هرچیزى که در مکان قرار گیرد, نیازمند به آنجا خواهد بود و نیازمندى از صفات حادث ها است, نه از صفات خداوند قدیم ازلى.(38)
پى نوشتها:
1 تا 3 ـ طبقات الکبرى, ج 6, ص ;342 حلیه الاولیإ, ج 5, ص ;46 سیراعلام النبلإ, ج 6, ص ;226 تاریخ بغداد, ج 9, ص ;3 شذرات الذهب, ج 1, ص ;220 اعیان الشیعه, ج 7, ص ;315 روضات الجنات, ج 4, ص 75 و ریحانه الادب, ج 1, ص 156.
4 ـ روضات الجنات, ج 4, ص ;76 اعیان الشیعه, ج 7, ص ;316 تنقیح المقال, ج 2, ص 66 و تاریخ بغداد, ج 9, ص 3.
5 ـ تاریخ بغداد, ج 9, ص 4.
6 ـ روضات الجنات, ج 4, ص ;76 اعیان الشیعه, ج 7, ص 317 و تنقیح المقال, ج 2, ص 66.
7 ـ معجم رجال الحدیث, ج 8, ص 281.
8 ـ رجال شیخ طوسى, ص 206.
9 ـ روضات الجنات, ج 4, ص 76.
10 ـ مجمع الرجال قهپائى, ج 2, ص 169.
11 ـ امالى صدوق, ص ؟
12 ـ طبقات الکبرى, ج 6, ص 342.
13 و 14 ـ حلیه الاولیإ, ج 5, ص 46.
15 ـ وفیات الاعیان, ج 2, ص 400.
16 ـ میزان الاعتدال, ج 2, ص ;248 تهذیب التهذیب, ابن حجرعسقلانى, ج 4, ص 202 و تاریخ الاسلام, ج 6, ص ؟
17 ـ اعیان الشیعه, ج 7, ص 316.
18 ـ الرواشیح السماویه, ص 78 و اعیان الشیعه, ج 7, ص 316.
19 ـ ریحانه الادب, ج 1, ص 156.
20 ـ لغت نامه دهخدا, ماده اعمال, ص 2993
21 ـ ریحانه الادب, ج 1, ص 156.
22 ـ اعیان الشیعه, ج 7, ص 317.
23 ـ روضات الجنات, ج 4, ص ;78 تنقیح المقال, ج 2, ص 66 و اعیان الشیعه, ج 7, ص 316.
24 ـ امالى صدوق, ص 353.
25 ـ تنقیح المقال, ج 2, ص 16.
26 ـ امالى صدوق, ص 286.
27 ـ مقاتل الطالبیین, ص 148.
28 ـ همان, ص 366.
29 ـ وفیات الاعیان, ج 2, ص 402 و حیوه الحیوان, دمیرى, ج 1, ص 585.
30 ـ طبقات الکبرى, ج 6, ص 342.
31 ـ حلیه الاولیإ, ج 5, ص 46 و حیوه الحیوان, ج 1, ص 586.
32 ـ وفیات الاعیان, ج 2, ص 403.
33 ـ حلیه الاولیإ, ج 5, ص ;47 تاریخ بغداد, ج 9, ص ;6 سیراعلام النبلإ, ج 6, ص ;227 خلاصه علامه حلى, ص 181 و امالى مفید, ص 86.
34 ـ حلیه الاولیإ, ج 4, ص ;48 تاریخ بغداد, ج 9, ص ;4 امالى صدوق, ص 187, 258, 271, 295, 327 و 523.
35 ـ کامل, ابن اثیر, ج 5, ص ;589 قاموس الرجال, ج 5, ص ;297 اعیان الشیعه, ج 7, ص ;317 تاریخ بغداد, ج 9, ص 5 و امالى مفید, ص 21.
36 ـ امالى شیخ صدوق, ص 295.
37 ـ همان, ص 327.
38 ـ توحید صدوق, ص 178.
نام, کنیه و لقب
نام او سلیمان, کنیه اش ابومحمد و لقبش اعمش است. چون درکوفه چشم به جهان گشود و درهمان جا زندگى کرد, به کوفى شهرت پیدا کرد.(1)
طلوع ستاره
اعمش در روز عاشوراى سال 61 ه' .ق در کوفه پا به عرصه وجود نهاد.(2)
پدرش, سلیمان یکى از اسیران ایرانى بود که به کوفه برده شده بود. در حالى که همسرش حامله بود, همراه او بود, مردى از قبیله بنى اسد اورا مى خرد و سپس آزاد مى کند.او در میان این قبیله به زندگى خود ادامه مى دهد و به ((اسدى)) مشهور مى شود.(3)
پدرش درواقعه جانسوز کربلا حاضر بود, اما مشخص نیست که او در کدام جبهه بود لشگر عبیدالله یا لشگر امام حسین(ع)(4).
پایگاه اعتقادى
بعد از ژرف اندیشى در تمام کتاب هاى تاریخى, براى پژوهشگر, شک و شبهه اى نمى ماند که اعمش یکى از فرزانگان برجسته و فرهیخته شیعه است. تمام دانشوران اهل سنت او را به رساترین سخنان ستوده اند, نامش را به نیکى برده اند, به فضل و کمال و دانش و تقواى او اعتراف دارند و بعضى از آنان صریحا گفته اند که او شیعه است.
مورخ معروف و سرشناس اهل سنت, خطیب بغدادى مى گوید:
او محدث توانمند کوفه بود. او فردى شیعه مذهب بود.(5)
از طرف دیگر, بزرگ ترین دانشمندان شیعه شهادت داده اند که اعمش درجرگه دانشوران شیعى قرار دارد. شهیدثانى مى گوید: گرچه بعضى از دانشمندان شیعه نامى از اعمش در کتاب هاى خویش نبرده اند اما سزاوار بود که نام او را ذکرمى کردند. به خاطر کمالات فراوانش دانشمندان سنى با این که اعتراف دارند به شیعه بودن او, او را ستوده اند. (6)
آیت الله خویى مى گوید: هیچ گونه شبهه اى درباره این که اعمش از بزرگان شیعه است, وجود ندارد. این سخن مورد اتفاق شیعه و سنى است.(7)
صحابى امام صادق(ع)
شیخ طوسى درکتاب رجال خود, او را از یاران امام صادق(ع) شمرده است.(8)
صاحب مناقب او را از یاران خاص امام صادق(ع) شمرده است.(9)
قهپائى رجال شناس برجسته او را از یاران امام صادق(ع) مى داند.(10)
روایاتى که او از حضرت صادق(ع) نقل کرده, نشان دهنده این است که این دانشمند ایرانى تبار, از سرچشمه مواج و زلال دانش حضرت صادق(ع) سیراب شده است.(11)
از منظر بزرگان
ابن سعد در طبقات مى گوید: اعمش از دانش پژوهان قرآن, محدثان کوفه و معلم قرائت قرآن بود.(12)
ابونعیم مى نویسد: اعمش دانشمندى بود که بسیار عبادت مى کرد ولى آرزوى او اندک بود و خوف الهى در دل داشت. شبى از خواب برخاست, دوباره که خواست بخوابد, تصمیم گرفت که وضو بگیرد ولى آب پیدا نکرد. بر دیوار تیمم کرد و سپس خوابید. از او پرسیدند: چرا این کار را انجام دادى؟ گفت: ترسیدم درحالى که وضو ندارم, مرگ به سراغم آید.(13)
ابن معین مى گوید: اعمش محدثى موجه و موثق علامه الالسلام است.(14)
ابن خلکان مى نویسد: اودانشورى است موجه, فاضل, خوش خلق و اهل مزاح.(15)
ذهبى مى نویسد: اعمش یکى از بزرگان موثقین است و از دانشمندان تابعین شمرده مى شود. او علامه مسلمانان است. با تمام فضل و کمالى که داشت, شوخ طبع هم بود.(16)
سیدمحسن امین مى نویسد: او یکى از فرهیختگان برجسته و محدثان نامور و بزرگان شیعه است که جمعى زیادى به عدالت و وثاقت او شهادت داده اند.
شیخ بهإالدین عاملى درباره اش مى گوید: اعمش از زاهدان و فقیهان شیعه بود.
وحیدبهبهانى نیز مى گوید: او یکى از شیعیان مخلص امامان شیعه و انسانى بود ولایت مدار.(17)
میرداماد مى نویسد: سلیمان بن مهران در فضل, کمال, وثاقت, بزرگى, تشیع و استقامت در راه خدا معروف است.(18)
مدرس خیابانى مى نویسد: ((اعمش شیعه است و اهل دماوند است, در کوفه چشم به جهان گشود, خانه و مسکن او در آن جا بود و پدرش در کربلا حاضر بود. از بزرگان عالمان کوفه محسوب است, در فقه و حدیث, یدطولائى داشت. از بزرگان تابعین, حدیث نقل مى کند, بسیار ظریف و لطیفه گو بود.))(19)
دهخدا مى نویسد: ((... قارى قرآن, از تابعین مشهور, اصل او از دماوند از توابع شهر رى است, درکوفه زیست و در دانش قرآن و مسائل مربوط به ارث دانا بود.))(20)
اعمش و ابوحنیفه
اعمش معاصر ابوحنیفه بود. هردو از دانشمندان روزگار خویش بودند.
آنان از محضر امام صادق(ع) بهره ها بردند. رابطه آن ها با یک دیگر چندان گرم نبود. ((روزى ابوحنیفه به ملاقات اعمش رفت و بسیار نشست, درهنگام برگشتن در مقام عذر خواهى گفت: از بسیار نشستن باعث ناراحتى تو شدم. اعمش در جواب گفت: تو در خانه خود هم که هستى بارگران خاطر منى))(21)
روزى ابوحنیفه به اعمش گفت: از تو شنیدم که گفتى اگر خداوند نعمتى را از کسى بگیرد, نعمت دیگرى به او عطا مى کند. بعد از این که تو از چشم نابینا شدى, خداوند درعوض, به تو چه داد؟ اعمش گفت: نعمت خدا به من این است که شخص گران جانى را مانند تو نبینم.(22)
شریک بن عبدالله مى گوید: دربیمارى آخر اعمش که منجر به مرگ او شد, من بالاى سر او حاضر بودم. ناگهان ابن شبرمه, ابن ابى لیلى و ابوحنیفه وارد خانه شدند و از حالش پرسیدند. اعمش گفت: ضعف فراوانى دارم. سپس گفت: ازگناهان و لغزش هاى خویش بسیار ناراحتم و مى ترسم. ناله اش بلند شد, به جورى که ابوحنیفه هم به گریه افتاد. ابوحنیفه به اعمش گفت: اى ابامحمد! از خدا بترس و به فکر خودباش! تو در آخرین روزهاى زندگى دنیا و اولین روزهاى زندگى آخرت هستى. تو درشإن على بن ابى طالب روایات زیادى را نقل کردى که اگر از آن ها برگردى براى تو بهتر است.
اعمش گفت: نعمان! کدام روایت را مى گویى؟
ابوحنیفه گفت: حدیث عبایه. ـ یکى از افرادى که از اعمش روایت نقل کرده است.ـ که از على(ع) نقل کرده اى, که او گفت: ((اناقسیم النار)). اعمش باناراحتى گفت: یهودى! با مانند من چنین سخنى را مى گویى؟! مرا بنشانید تا روایت کنم. سوگند به آن خدایى که به سوى او مى روم! از موسى بن طریف که انسانى بسیار برجسته بود, شنیدم که نقل کرد از عبایه بن ربعى, رئیس یکى از قبائل بزرگ کوفه, که گفت: ازعلى بن ابى طالب(ع) شنیدم که فرمود: ((اناقسیم النار)); من به جهنم خطاب مى کنم که این دوست من است, او را رهاکن و این دشمن من است, او را بگیر.
سپس اعمش ادامه داد: ابوالمتوکل ناجى, هنگام حکومت حجاج بن یوسف به نقل ازابوسعیدخدرى براى من نقل کرد: رسول خدا(ص) فرمود: هنگامى که روز قیامت فرا رسد, خداوند متعال دستور مى دهد که من و على(ع) برصراط بنشینیم. سپس به ما گفته مى شود که داخل بهشت نمایید هر کسى را که مرا باور دارد و شما را دوست دارد و داخل جهنم نمایید هرکسى را که به من ایمان نیاورده باشد و شما را دشمن دارد.
سخن اعمش که به این جا رسید, ابوحنیفه عباى خود را برسرش افکند و به همراهانش گفت: تا ابومحمدروایات شگفت انگیزترى را نقل نکرده است, بلند شوید تا برویم. شریک بن عبدالله مى گوید: آن روز به شب نرسیده بود که اعمش جان به جان آفرین تسلیم کرد.(23)
اعمش و منصور دوانیقى
اعمش مى گوید: نیمه شب بود که فرستاده منصور آمد و گفت: هم اینک امیر را اجابت کن. در این اندیشه بودم که چرا در این وقت شب امیر مرا طلب کرده است. به خودم گفتم که او مرا نخوانده است, جز براى این که از مناقب امیرالمومنین على(ع) از من پرسش کند و اگر من به او مناقب و فضائل على(ع) را بگویم, ممکن است مرا بکشد. وصیت نامه خودم را نوشتم و کفن پوشیدم ونزد منصور رفتم. او رو به من کرد وگفت: بیاجلو! من نزدیک او رفتم, دیدم عمروبن عبید نزد او است. تا عمرو را دیدم, مقدارى دلم آرامش پیدا کرد. دوباره گفت: جلوبیا! آن قدر جلو رفتم که نزدیک بود زانوى من به زانوى او برسد. بوى حنوط بدن من به شامه او رسید. گفت: به خدا قسم! اگر راست نگویى, تو را قطعه قطعه مى کنم و به درخت آویزان مى کنم. به او گفتم: سوال شما چیست؟ گفت: چرا به خود حنوط زده اى و با این حالت پیش من آمده اى؟!
گفتم: چون فرستاده تو در نیمه شب تاریک به سراغ من آمد, با خویش گفتم که امیرالمومنین ـ منصور ـ مرا در این موقعیت طلب نکرده مگر براى این که از فضائل على(ع) از من سوال نماید. بنابراین وصیت خویش را نوشتم و کفن پوشیدم. منصور درحالى که تکیه داده بود, مرتب نشست و گفت: ((لاحول ولاقوه الا بالله)); به خدا! از تو سوال مى کنم چند حدیث در فضائل على(ع) روایت مى کنى؟ گفتم: اندک. گفت: چقدر؟ گفتم: ده هزار حدیث, زیادتر. این جا بود که منصور روایتى را در مناقب امیرالمومنین على(ع) نقل کرد که بسیار طولانى است... در پایان, منصور گفت: ((حب على ایمان و بغضه نفاق, والله لایحبه الا مومن, ولایبغضه الا منافق)).
من به منصور گفتم: اى امیر! آیا من تإمین جانى دارم؟ منصور گفت: بله. گفتم: چه مى گویى درباره قاتل حسین(ع)؟ گفت: جایگاه قاتل حسین, جهنم است. گفتم: همین طور جایگاه کسى که فرزندان رسول الله را بکشد, در جهنم خواهد بود. منصور گفت: ((الملک عقیم, یا سلیمان اخرج وحدث بما شئت))(24)
اعمش و قیام زید بن على(ع)
یکى از غم بارترین حوادث نیمه اول قرن دوم هجرى شهادت مظلومانه فرزند حضرت امام زین العابدین, زیدبن على(ع) است که براى احقاق حقوق ازدست رفته اهل بیت عصمت, قیام کرد و همراه جمعى از یارانش در نزدیک کوفه به شهادت رسید.
بعضى از یاران امام صادق(ع) همراه زید بودند, همانند سلیمان بن خالد(25) و فضیل بن یسار که در جنگ با بنى امیه شش نفر از آن ها را کشت و امام صادق(ع) او را به خاطر این که زید را یارى کرد, ستود.(26)
یکى از کسانى که شیفته همراهى با زید بود, اعمش است. شریک مى گوید: من و عمروبن سعید نزد اعمش نشسته بودیم, ناگهان عثمان بن عمیر وارد شد و نزد اعمش نشست. او گفت: جایى را خلوت کن با تو کار ویژه اى دارم. اعمش گفت: مشکلى نیست, شریک از افراد مورد اطمینان من است. هرچه مى خواهى بگو.
عثمان بن عمیر گفت: زیدبن على مرا پیش تو فرستاده است و از تو مى خواهد که او را یارى کنى و در رکاب او جهاد کنى. تو مى دانى که او چه شخصیتى است؟
اعمش گفت: بله. من منکر فضیلت هاى او نیستم. سلام مرا به او برسان و به او بگو: جانم به فدایت! من از این مردم اطمینان ندارم که تو را کمک کنند. اگر مى یافتم که 300 مرد تو را یارى کنند, به یارى تو مى شتافتم.(27)
هنگامى که ابراهیم بن عبدالله بن حسن علیه بنى عباس قیام کرد, اعمش گفت: اگر من چشم مى داشتم, قیام مى کردم و او را یارى مى کردم.(28)
اعمش و هشام بن عبدالملک
ابن خلکان مى گوید: هشام بن عبدالملک در نامه اى به اعمش نوشت: مناقب عثمان و بدىهاى على بن ابى طالب را براى من بنویس.
اعمش نامه را که مطالعه کرد, خونش به جوش آمد و بسیار ناراحت شد. او نامه هشام را در دهن گوسفند نهاد و گوسفند نامه را جوید. و به فرستاده هشام گفت: این است جواب هشام! فرستاده هشام از نزد اعمش بیرون رفت. چند قدمى نرفته بود که ناگهان برگشت و گفت: هشام سوگند یاد کرد که اگر من جواب نامه او را نیاورم, مرا خواهد کشت. دوستان اعمش به او گفتند: او را از کشته شدن نجات ده! چون بسیار اصرار کردند, اعمش در نامه اى چنین نوشت: اگر مناقب تمام اهل زمین براى عثمان باشد, به تو سودى نمى بخشد و ا گر بدىهاى تمام اهل زمین براى على(ع) باشد, به تو ضررى نمى رساند. هشام! خود را دریاب, ببین خودت چه هستى!(29)
اعمش و اهمیت به نماز جماعت
ابن سعد در طبقات مى نویسد: اعمش در مسجد بنى حزام کوفه نماز مى خواند.(30)
وکیع مى گوید: اعمش 70 سال داشت. از او یک نماز هم فوت نشد. او به نماز جماعت در صف اول بسیار اهمیت مى داد.(31)
عبدالله بن داود مى گوید: ((مات الاعمش و ما خلف احدا اعبدمنه)); اعمش از دنیا رفت, درحالى که عابدترین فرد روزگار خویش بود.(32)
استادان
سلیمان بن مهران به دانش اهمیت فراوان مى داد. جان او تشنه دانش حدیث و قرآن بود. او دانش فراوان خویش را از استادان بزرگى فراگرفت, که برخى از آنان از بزرگان تابعین هستند, مانند:
1 ـ عبدالله بن ابى اوفى.
2 ـ محرور بن سوید.
3 ـ شقیق بن سلمه.
4 ـ زید بن وهب.
5 ـ ابراهیم تیممى.
6 ـ سعید بن جبیر.
7 ـ مجاهد.
8 ـ ابراهیم نخعى.
9 ـ انس بن مالک.
10 ـ کمیل بن زیاد.
11 ـ یحیى بن وثاب.
12 ـ عبایه الاسدى.(33)
شاگردان
اعمش عمرى طولانى کرد و از خرمن دانش بزرگان روزگار خود بهره برد. جمع زیادى از دانشوران نیز گرد او جمع شدند و از او بهره بردند. همانند: ابواسحاق سبیعى کوفى. حکم بن عتیبه, سفیان ثورى, شعبه, على بن مهر, ابان بن تغلب, ابومعاویه, جریر, ابوالحسن عبدى, محمدبن ابى عمیر و محمدبن زید.(34)
غروب ستاره عراق
سلیمان بن مهران اعمش بعد از تلاش فراوان در راه نشر حدیث اهل بیت عصمت و ترویج دانش قرآن و احکام شرعى در سال 148 ه' .ق مرغ جانش به عالم ملکوت پرواز کرد و چشم از این جهان ماده فرو بست و به جوار رحمت الهى شتافت.(35)
تإلیف
اعمش از جرگه محدثان بزرگ اسلامى به شمار مى رود و روایات فراوانى از او نقل شده است ولى اثرى از او به یادگار نمانده است. روایاتى که او نقل کرده, در کتاب هاى حدیثى سنى و شیعه گردآمده است. در این جا به بوستان روایات او سرى مى زنیم و چند گل را از میان گل هاى فراوان سخنان اهل بیت مى چینیم و تقدیم دوستان اهل بیت(علیهم السلام) مى کنیم.
رسول اکرم(ص) و على(ع)
اعمش بدون واسطه از حضرت صادق(ع) نقل کرد که آن حضرت فرمود: ((قال رسول الله(ص): یا على انت اخى و انا اخوک, یا على انت منى و انا منک, یا على انت وصیى و خلیفتى و حجه الله على امتى بعدى, لقد سعد من تولاک و شقى من عاداک. ))(36)
پیامبراسلام(ص) فرمود: اى على! تو برادر من هستى و من برادر تو. یا على! تو از منى و من از تو هستم. تو وصى و خلیفه بعد از من هستى و حجت خدا بر مردم. سعادتمند است کسى که تو را دوست بدارد و ولایت تو را پذیرا باشد و بدبخت است کسى که دشمن تو باشد.
پیام امام صادق(ع) به پیروان خویش
قال سلیمان بن مهران اعمش: ((دخلت على الصادق جعفربن محمد(ع) وعنده نفر من الشیعه فسمعته و هو یقول: معاشر الشیعه! کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا قولوا للناس حسنا احفظوا السنتکم وکفوها عن الفضول و قبیح القول.))(37)
اعمش مى گوید: نزد امام صادق(ع) رفتم وجمعى از شیعیان هم نزد امام بودند. شنیدم که آن حضرت فرمود: اى شیعیان! سعى کنید مایه زیبایى ما اهل بیت باشید, نه ننگ وعار. با مردم خوب سخن بگویید و مراقب زبان هاى خود باشید و زبان هاى خویش را از حرف هاى بیهوده و زشت نگه دارید.
خداوند مکانى ندارد
اعمش مى گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: آیا خداوند متعال مکانى دارد؟
فرمود: سبحان الله! اگر چنانچه خداوند در مکان خاصى باشد, او حادث خواهد بود; چون هرچیزى که در مکان قرار گیرد, نیازمند به آنجا خواهد بود و نیازمندى از صفات حادث ها است, نه از صفات خداوند قدیم ازلى.(38)
پى نوشتها:
1 تا 3 ـ طبقات الکبرى, ج 6, ص ;342 حلیه الاولیإ, ج 5, ص ;46 سیراعلام النبلإ, ج 6, ص ;226 تاریخ بغداد, ج 9, ص ;3 شذرات الذهب, ج 1, ص ;220 اعیان الشیعه, ج 7, ص ;315 روضات الجنات, ج 4, ص 75 و ریحانه الادب, ج 1, ص 156.
4 ـ روضات الجنات, ج 4, ص ;76 اعیان الشیعه, ج 7, ص ;316 تنقیح المقال, ج 2, ص 66 و تاریخ بغداد, ج 9, ص 3.
5 ـ تاریخ بغداد, ج 9, ص 4.
6 ـ روضات الجنات, ج 4, ص ;76 اعیان الشیعه, ج 7, ص 317 و تنقیح المقال, ج 2, ص 66.
7 ـ معجم رجال الحدیث, ج 8, ص 281.
8 ـ رجال شیخ طوسى, ص 206.
9 ـ روضات الجنات, ج 4, ص 76.
10 ـ مجمع الرجال قهپائى, ج 2, ص 169.
11 ـ امالى صدوق, ص ؟
12 ـ طبقات الکبرى, ج 6, ص 342.
13 و 14 ـ حلیه الاولیإ, ج 5, ص 46.
15 ـ وفیات الاعیان, ج 2, ص 400.
16 ـ میزان الاعتدال, ج 2, ص ;248 تهذیب التهذیب, ابن حجرعسقلانى, ج 4, ص 202 و تاریخ الاسلام, ج 6, ص ؟
17 ـ اعیان الشیعه, ج 7, ص 316.
18 ـ الرواشیح السماویه, ص 78 و اعیان الشیعه, ج 7, ص 316.
19 ـ ریحانه الادب, ج 1, ص 156.
20 ـ لغت نامه دهخدا, ماده اعمال, ص 2993
21 ـ ریحانه الادب, ج 1, ص 156.
22 ـ اعیان الشیعه, ج 7, ص 317.
23 ـ روضات الجنات, ج 4, ص ;78 تنقیح المقال, ج 2, ص 66 و اعیان الشیعه, ج 7, ص 316.
24 ـ امالى صدوق, ص 353.
25 ـ تنقیح المقال, ج 2, ص 16.
26 ـ امالى صدوق, ص 286.
27 ـ مقاتل الطالبیین, ص 148.
28 ـ همان, ص 366.
29 ـ وفیات الاعیان, ج 2, ص 402 و حیوه الحیوان, دمیرى, ج 1, ص 585.
30 ـ طبقات الکبرى, ج 6, ص 342.
31 ـ حلیه الاولیإ, ج 5, ص 46 و حیوه الحیوان, ج 1, ص 586.
32 ـ وفیات الاعیان, ج 2, ص 403.
33 ـ حلیه الاولیإ, ج 5, ص ;47 تاریخ بغداد, ج 9, ص ;6 سیراعلام النبلإ, ج 6, ص ;227 خلاصه علامه حلى, ص 181 و امالى مفید, ص 86.
34 ـ حلیه الاولیإ, ج 4, ص ;48 تاریخ بغداد, ج 9, ص ;4 امالى صدوق, ص 187, 258, 271, 295, 327 و 523.
35 ـ کامل, ابن اثیر, ج 5, ص ;589 قاموس الرجال, ج 5, ص ;297 اعیان الشیعه, ج 7, ص ;317 تاریخ بغداد, ج 9, ص 5 و امالى مفید, ص 21.
36 ـ امالى شیخ صدوق, ص 295.
37 ـ همان, ص 327.
38 ـ توحید صدوق, ص 178.