آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

2 ـ حاکمیت ضوابط بر روابط
پس از کشته شدن عثمان و به حکومت رسیدن حضرت على(ع), عده اى از خویشان على(ع) همانند بسیارى از مسلمانان تصور مى کردند که آن حضرت پست هاى کلیدى را به بنى هاشم خواهد سپرد. آن ها مى پنداشتند که آن حضرت همانند حکومت قبل, سرپرستى استاندارىها, فرماندارىها, بیت المال و دیگر مسوولیت ها را به خویشان و دوستان خود خواهد سپرد و روابط را بر ضوابط ترجیح خواهد داد.
بدین جهت زبیر ـ که از خویشان نزدیک على(ع) بود.ـ و طلحه نزد آن حضرت آمدند و اظهار داشتند: یاعلى! ما بعد از رسول خدا(ص) از هر پست و مقامى محروم گشتیم و هریک در گوشه اى, در انزوا قرار گرفتیم; اینک که خلافت به دست تو افتاده است, انتظار داریم که ما را در امر خلافت شریک و سهیم خود سازى و یکى از پست هاى حساس حکومت را در اختیار ما بگذارى.
على(ع) در جوابشان فرمود: طرح کردن این گونه مسائل براى شما کوچک است. از آن صرف نظر کنید. چه افتخار و مقامى بالاتر از این که شما در تشکیلات حکومتى نیرو و قدرت من هستید و در شداید و سختى ها یار و یاورم.
برخى از مورخان نوشته اند: على(ع) بعد از رفت و آمد و اصرار زیاد آنان, استاندارى یمن را به طلحه و فرمانروایى یمامه و بحرین را به زبیر واگذار نمود. پس از آن که حضرت على(ع) فرمان استاندارى را در اختیار آنان قرار داد, آن دو از خوشحالى زیاد, گفتند: یاامیرالمومنین! درباره ما صله رحم کردى و حق قوم و خویشى را ادا نمودى. على(ع) فورا عهدنامه را از آنان پس گرفت و فرمود: من هرگز به عنوان صله رحم و اداى حق قوم و خویشى اختیارات مسلمانان را به کسى واگذار نمى کنم.
طلحه و زبیر از رفتارهاى على(ع) به خشم آمدند و گفتند: یاعلى! تو دیگران را برما مقدم مى دارى و ما را در برابر آنان خوار و زبون مى سازى!
على(ع) فرمود: شما نسبت به مقام و ریاست بیش از حد علاقه نشان مى دهید و از نظر من افراد حریص و ریاست طلب هرگز شایستگى ندارند که بر مسلمانان ریاست کنند.(1)
3 ـ مواخذه از مسوولان متخلف
سیاست کلى و از پیش اعلام شده على بن ابى طال(ع) براین بود که هیچ مسوولى در ایام تصدى مسوولیتش به اتکاى سوابق خود و یا رابطه خویشاوندى با على(ع), احساس آزادى مطلق و بى قید و شرط نکند, زیرا على(ع) بارها ثابت کرده بود که در برابر تخلفات و متخلفان, گرچه خودى باشند, سخت واکنش نشان خواهد داد. آن حضرت در نامه هایى که به استانداران و دیگرکارگزاران حکومت خود نوشت, بارها آن ها را مورد بازخواست قرار داد; که مى توان از باب نمونه به برخورد حضرت با استاندار بصره ـ عثمان بن حنیف ـ و استاندار آذربایجان و ابوالاسود دئلى, یکى از مسوولان قضایى کشور و غیره اشاره نمود.
چون بحث درباره واکنش على(ع) در برابر تخلفات مسوولانى است که به نحوى با امام(ع) رابطه خویشاوندى داشته اند, به ماجراى اختلاس ابن عباس, پسرعموى آن حضرت ـ که سمت فرماندارى بصره را از طرف آن حضرت پذیرفته بود.ـ اشاره مى نماییم. اگرچه سخن در این باره بسیار است و برخى این اتهام را ثابت دانسته و برخى دیگر ساحت وى را از این اتهام مبرى دانسته اند.(2)
نامه تهدیدآمیز حضرت على(ع) به عبدالله بن عباس
پس از فرار ابن عباس از بصره و ربودن اموال مسلمانان, حضرت على(ع) در نامه تهدیدآمیزى به وى, چنین نوشت: ((پس از حمد خدا و درود حضرت مصطفى, من تو را در امانت خود شریک خویش ساختم و چون پیراهن و آستر جامه ام گردانیدم... و هیچ یک از خویشانم براى موافقت و یارى رساندن امانت ـ اموال بیت المال ـ به من, از تو درستکارتر نبود, پس چون دیدى که روزگار برپسرعمویت سخت گرفته و دشمن براو خشم نموده و امانت مردم (عهد و پیمانشان) تباه گشته است و این امت (به خونریزى و ستم) دلیر شده و پراکنده گردیده اند, به پسر عمویت پشت سر برگرداندى, همراه دور کرده ها از او دورى کردى و او را یارى نکردى... به کمک خیانت کنندگان پس نه به پسرعمویت همراهى نمودى و نه امانت را ادا کردى و گویا تو با کوشش خود, خدا را در نظر نداشتى و گویا تو (در ایمان) به پروردگارت برحجت و دلیلى نبودى و به آن ماند که تو با این مردم مکر و حیله به کار مى بردى و قصد داشتى آن ها را از جهت دارائیشان بفریبى... و ربودى آنچه بر آن دست یافتى, از دارائى هاشان که براى بیوه زنان و یتیمانشان اندوخته بودند; مانند ربودن گرگ سبک ران بز از پا افتاده را. پس آن مال را به حجاز باگشادگى سینه بردى و از گناه ربودن آن باک نداشتى (اف برتو) به آن ماند که تو میراثت را که از پدر و مادرت (رسیده, برداشته) نزد خانواده ات آورده اى... آیا تو به معاد و بازگشت ایمان ندارى؟ یا از موشکافى در حساب و بازپرسى نمى ترسى؟
اى آن که نزد ما از خردمندان به شمار مىآمدى! چگونه آشامیدن و خوردن (آن مال) را جایز و گوارا دانى, با این که مى دانى حرام مى خورى و حرام مىآشامى؟ و کنیزان خریده, زنان نکاح مى کنى, از مال یتیمان و بى چیزان و مومنان جهادکنندگانى که خدا این مال را براى آنان قرار داده... پس از خدا بترس و مال هاى این گروه را به خودشان بازگردان که اگر این کار نکرده باشى و خدا مرا به تو توانا گرداند, هرآینه درباره (به کیفر رساندن) تو نزد خدا عذر بیاورم و تو را به شمشیرم, که کسى را به آن نزده ام مگر آن که در آتش داخل شده, بزنم. و به خدا سوگند! اگر حسن و حسین(علیهماالسلام) مانند آنچه تو کردى, کرده بودند, با ایشان صلح و آشتى نمى کردم و از من به خواهشى نمى رسیدند تا این که حق را از آنان بستانم...))(3)
4 - عدم معافیت فرزندان از جنگ و جهان
در میان بسیارى از رهبران سیاسى و صاحبان قدرت این اصل وجود دارد که فرزندان و نزدیکان و خویشان خود را از مشاغل سخت و پرمخاطره, به ویژه حضور در پادگان ها و سرحدات و دفاع و جنگ و جهاد و رویارویى با دشمن معاف مى دارند و در صورتى که این کار برخلاف قانون باشد, به نحوى از زیر بار مسوولیت شانه خالى مى کنند; اما این روش هرگز مورد پسند على(ع) نبود. بدین جهت آن حضرت هیچ گاه بین خویشان و غیر خویشان در انجام این وظایف خطیر فرق نگذاشت و فرزندان او همانند سربازى از سربازان کشوراسلامى در تمام مراحل و شرایط سخت دوران رهبرى على(ع) به امور سخت و دشوار پرداختند. بهترین گواه ما حضور چند ساله و مستمر فرزندان حضرت على(ع) در جبهه حق علیه باطل است.
حضور محمد حنفیه در جنگ جمل
ابن شهرآشوب نوشته است: حضرت على(ع) در جنگ جمل به هنگام تقسیم نیروها به میمنه, میسره, قلب, جناح, کمین و پیادگان; پرچم جنگ را به دست فرزند خود, محمدبن حنفیه سپرد.(4) و به او فرمود: ((فرزندم! اگر کوه ها از جایشان تکان بخورند, تو استوار و پابرجا باش. دندان هایت را سخت روى هم گذارده, به نشانى صبر و استقامت و پایدارى فشار ده. جمجمه خود را به خدایت عاریه ده. قدم هاى خود را در زمین میخکوب کن. به منتهى الیه دشمن نگاه کن. چشم خود را فروپوشان. بدان که نصرت و پیروزى از خداست.)) پس از ساعتى تیراندازى همه جانبه از طرف دشمن, حضرت على(ع) به محمد فرمود: ((به پیش!)) فرزند على(ع) به فرمان پدر جنگ را آغاز کرد و صدمات سختى به دشمن وارد نمود.(5)
محمدبن حنفیه مى گوید: پدرم, على(ع) در جنگ جمل پرچم را در اختیار من قرار داد و فرمان حمله صادر نمود. قدمى جلوتر نهادم ولى در برابر خود سد محکمى از آهن و نیزه ها و شمشیرهاى دشمن دیدم که مانع پیشروى من شد. پدرم بار دوم به من فرمود: ((مادر به عزایت, پیش برو!)) به سوى پدر برگشتم و گفتم: پدر! چگونه بروم, در صورتى که شمشیرها و نیزه ها سد محکمى به وجود آورده اند؟! محمد بن حنیفه مى گوید: وقتى سخنم به این جا رسید, کسى پرچم را آن چنان با زیرکى از دستم ربود که نتوانستم او را بشناسم. مات و مبهوت به اطراف خود نگریستم. متوجه شدم که پرچم به دست پدرم, على(ع) است که در پیشاپیش لشکر برسپاه دشمن حمله مى کند و رجز جنگى مى خواند.(6)
در جنگ صفین
امام على(ع) در جنگ با معاویه, هنگام آرایش نظامى, امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل را بر میمنه و محمدبن حنفیه و محمد بن ابى بکر را برمیسره و عبدالله بن عباس و دیگران را بر قلب سپاه قرار داد.(7)
از بین 40 درگیرى که بین لشکر على(ع) و معاویه در صفین رخ داد, یکى از آن حملات و درگیرىها مربوط به محمدبن حنفیه بود که در مقابل عبیدالله بن عمر قرار گرفت.(8)
عبدالله بن جعفربه همراه هزار رزمنده وارد نبرد شد و عده زیادى را به خاک هلاکت نشاند و صداى استغاثه عمروبن عاص را بلند کرد.(9)
پى نوشتها:
1 ـ دو تاریخ همگون, ص 46.
2 ـ ر.ک: معارف و معاریف, ج 4, ص 1515.
3 ـ شرح نهج البلاغه, فیض الاسلام, نامه 41, ص 958.
4 ـ مناقب آل ابى طالب, ج 3, ص 154.
5 ـ همان, ص 155.
6 ـ دوتاریخ همگون, ص 109.
7 و 8 ـ مناقب آل ابى طالب, ج 3, ص 168.
9 ـ همان, ص 177.

تبلیغات