امام على علیه السلام و رد و پذیرش حکومت(2)
آرشیو
چکیده
متن
ب - ولایت علىعلیه السلام در قرآن و رابطه آنبا حکومت
یکى از دلائل روشن در خصوص پذیرشحکومت از سوى علىعلیه السلام، ولایت آن حضرتدر قرآن است. براى تبیین صحیح اینمطلب، بیان چند مطلب ضرورى است:
اهمیت و فلسفه امامت
درفرهنگ غنى اسلام به ضرورت و فلسفهوجودى امامت توجه خاص داده شده است.از این رواست که بعد از رحلت پیامبراسلامعلیه السلام اولین مساله که میان مسلمانانمطرح مىشود، رهبرى امت اسلامى است. درقرآن تعیین رهبرى علىعلیه السلام به عنوان نعمتو اکمال دین بیان شده (1) و اطاعت از ولىامردر کنار اطاعت از خدا و رسول خدا قرار گرفتهاست: «اطیعوالله و اطیعوا الرسول واولى الامر منکم» (2) .
در روایات نیز به امامت اهمیتخاص دادهشده است. رسول خدا فرمود: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتةجاهلیة» (3)
امام صادقعلیه السلام نیز فرمود: «بنىالاسلامعلى خمس: علىالصلواة و الزکاة والصوم والحج والولایة و لم ینادىبشىء کما نودى بالولایة فاخذ الناسباربع و ترکوا هذه یعنى الولایة...» (4)
بىتردید یکى از علل اهمیت رهبرى دراسلام آن است که رهبر در سایه تشکیلحکومت نظم در جامعه بر قرار نموده (5) وقوانین الهى را اجرا، و مردم را به سوى خدادعوت کند. (6)
ابعاد امامت
از نظر شیعه، امامت امام معصوم سه بعدعمده دارد:
یک: بعد معنوى و الهى; این همانمقام است که بشر عادى از شناخت او عاجزاست. در خصوص بعد الهى علىعلیه السلام است کهرسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: «... انک تسمع مااسمع وترى ما ارى الا انک یستبنبیولکنک وزیر.» (7)
دو: بعد مرجعیت دینى; از دیدگاهشیعه یکى از ابعاد امامت امام معصوم همانامرجعیت دینى است. بعد از رحلت رسولاعظم و انقطاع وحى، ائمهعلیهم السلامبیان و تبییناحکام الهى را بر عهده داشتهاند. ائمهعلیهم السلام درطول تاریخ زندگى خود این رسالت عظیم راانجام دادند. علىعلیه السلام نیز در تمام عمر خوداین رسالت را به طور احسن انجام داد. رسولخداصلى الله علیه وآله فرمود: «انا مدینةالعلم و علیبابها...» (8)
سه: بعد زمامدارى; این همان مقامولایت و رهبرى است که مورد بحث در اینمقاله است.
بعد اول و دوم امامت قابل سلب نیست.آنچه که قابل سلب است، مقام رهبرى است.بعد از بیان مطالب فوق، به بررسى آیاتمىپردازیم.
آیاتى که مورد تحلیل قرار مىگیرد، درمورد اثبات اصل ولایت علىعلیه السلام در قرآننیست; به دلیل این که اصل ولایت علىعلیه السلامدر قرآن از دیدگاه شیعه مسلم است. گرچهبرخى از علماى اهل سنت همانند فخررازى (9) و آلوسى (10) و... با استدلالهاى غیرمنطقى و تعصبات مذهبى زمامدارىعلىعلیه السلام را در قرآن قبول ندارند.
آنچه که در اینجا مورد بررسى قرارمىگیرد، این است که چه رابطهاى بین ولایتعلىعلیه السلام در قرآن و پذیرش حکومت از سوىآن حضرت وجود دارد؟
جهت رعایت اختصار به دو آیه از قرآن درخصوص ولایت علىعلیه السلام اکتفا مىشود:«انما ولیکم الله و رسوله والذینآمنوا یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة وهم راکعون» (11) ; سرپرست و رهبر شماخدا است و پیامبر او و آنها که ایمانآوردهاند و نماز را برپا مىدارند و در حالرکوع زکات مىدهند. دانشمندان شیعههمانند طبرسى (12) ، ، علامه طباطبایى (16) ، و...در خصوص رهبرى علىعلیه السلام به این آیهاستدلال نمودهاند. شیخ طوسى مىنویسد:«واعلم ان هذه الایة من الادلةالواضحة على امامة امیرالمؤمنین(ع) بعد النبى بلافصل». (17)
برخى از علماى اهل سنت همانندزمخشرى (18) ، سیوطى (19) ، بغوى (20) ،ابىالسعود (21) ، و... شان نزول این آیه را درمورد فضیلت علىعلیه السلام ذکر کردهاند: «یاایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربکو ان لم تفعل فما بلغت رسالته...» (22) ;اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازلشده کاملا (به مردم) برسان و اگرچنین نکنى، رسالت او را انجام ندادهاى.
یکى از آیات صریح در مورد ولایتعلىعلیه السلام همین آیه است. همه مفسرینشیعه به این آیه در خصوص ولایت علىعلیه السلاماستدلال کردهاند. (23) مرحوم علامهطباطبایى به نقل از تفسیر عیاشى مىنویسد:«... امرالله تعالى نبیه محمدا(ص) انینصب علیا علما فىالناس لیخبرهمبولایته فتخوف رسول الله(ص) انیقولوا: فابى ابن عمه و ان یطعنوافیذلک علیه قال فاوحى الله الیه هذهالایة «یاایهاالرسول بلغ...»فقامرسول الله بولایته یوم غدیرخم» (24) . درتفسیرمجمع البیان نیز آمده است: «... عنابن عباس قال نزلت هذه الایة فىعلى(ع) فاخذرسول الله(ص) بیدهفقال: من کنت مولاه فعلى مولاه اللهموال من والاه و عاد من عاداه» (25)
استاد شهید مطهرى در ذیل تفسیرهمینآیه مىفرماید: «اینجا لحن خیلىشدیداست.» اى پیامبر! آنچه را که برتو نازل،شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنى، رسالت الهىرا تبلیغ نکردهاى... (26)
با توجه به بررسىهایى که پیرامون آیاتفوق الذکر صورت گرفت، حال این سؤالمطرح مىشود که بین این آیات و پذیرشحکومت از سوى علىعلیه السلام چه رابطهاى وجوددارد؟ اگر ولایت را حق بدانیم; یعنى خداوندحقى را به علىعلیه السلام داده است، آنگاه وظیفهعلىعلیه السلام در قبال این حق چیست؟ مسلم اینحق فردى نیست که امام علىعلیه السلام نسبتبهآن بىتفاوت باشد، بلکه حق سیاسى واجتماعى است که حضرت نمىتواند آنرانادیده بگیرد. مقصود از این حق همانولایت است که ازعلىعلیه السلام غصب شده است. واگر مقصود از این حق بعدالهى و معنوىامامتبود، که آن قابل سلب نیست و اگرمقصود از حق بعد مرجعیت دینى امامتباشد، این حق هم از علىعلیه السلام غصب نشدهاست; به دلیل این که آن حضرت درهیچمقطع زمانى، چه درایام بیست وپنجسالسکوت و چه در ایام دیگر از زندگى خود، ازبیان احکام الهى غفلت نکرد. پس این حقهمان ولایت است که علىعلیه السلام از آن به عنوانحق مسلم خود یادکرده است. پس رابطه بیناین آیات و پذیرش حکومت از سوى امامعلیه السلامهمان است که آن حضرت حکومت الهى راتشکیل دهد، به دلیل این که چطور امکاندارد که علىعلیه السلام در قبال امامتبا آن اهمیتو این حق مهم بىتفاوت باشد، مگر این کهاین حق را از او غصب کنند؟ اگر ولایت راتکلیف بدانیم; یعنى خداوند براى علىعلیه السلامتکلیفى را قرار داده که باید رهبرى امتاسلامى را برعهده بگیرد، آن گاه، سیاستعلىعلیه السلام در قبال چنین تکلیف الهىچیست؟ مگر مىتوان گفت: - العیاذبالله -علىعلیه السلام در مورد این تکلیف تخلف کرده وسیاست آن حضرت عدم پذیرش حکومتبوده است؟! سخن درباره علىعلیه السلام دومینشخصیت جهان اسلام است که آیه تطهیر درشان او و دیگر اهلبیت پیامبرصلى الله علیه وآله نازل شدهکه تخلف از وظیفه، درحریم خاندان وحى وعصمت راه ندارد. اگر نبود که این حق را از اوگرفته بودند، آن حضرت اولین کار را که بعد ازرحلت رسول اعظمصلى الله علیه وآله انجام مىداد، هماناتشکیل حکومت الهى بود، از این رو علىعلیه السلامدر هنگام تشکیل سقیفه و بعد از آن، از حقخود دفاع نمود و سعى کرد که امامت از مسیراصلى خود منحرف نشود ولى متاسفانه اینحق را از او غصب کردند.
ج - دیدگاه و سیره على و ائمهعلیهم السلام درمورد دفاع از ولایت
بىتردید یکى از دلایل روشن و قطعى درخصوص پذیرش حکومت از سوى امامعلىعلیه السلام همانا دفاع و گفتار آن حضرت وبرخى از ائمه و فاطمه زهراعلیهم السلام از ولایت آنحضرت است. که این گونه دفاعها و بیانحقایق جز با در صدد تشکیل حکومتبودنعلىعلیه السلام سازگار نیست، زیرا اگر سیاستعلىعلیه السلام عدم پذیرش حکومتبود، حضرتحکومت را به دیگران واگذار نموده و این قدرازآن دفاع نمىکرد. این گونه گفتارها ودفاعهاگاهى براى مردم صورت گرفته استکه حقى از آن حضرت غصب شده است. وگاهى به صورت انتقاد و موضعگیرى منفى درقبال خلفا ظهور پیدا کرده است که چرا حق او راغصب کردهاند؟ و گاهى با اصحاب خاص آنحضرت بیان شده است. ما این قسمت از بحث رادر محورهاى زیر مورد بررسى قرار مىدهیم:
1 - استدلال به نص و وصیت (27)
در فرهنگ شیعه ولایت علىعلیه السلام از نظروصیت رسول اکرمصلى الله علیه وآله نیز مسلم مىباشد.در این جا جهت رعایت اختصار به دو حدیث«غدیر» و «منزله» اکتفا مىشود.
مرحوم علامه امینى مىگوید: رسولخداصلى الله علیه وآله در روز غدیر چنین فرمود: «...فقال: ایهاالناس من اولى بالمؤمنینمن انفسهم؟ قالوا: الله اعلم و رسولهاعلم، قال: ان الله مولاى و انا مولىالمؤمنینو انا اولى بهم من انفسهم فمنکنت مولاه فعلى مولاه... اللهم وال منوالاه و عاد من عاداه و احب من احبه وابغض من ابغضه و انصر من نصره واخذل من خذله و ادرالحق معه حیثدار...» (28)
در کتاب تاریخ خلفا آمده است: رسول خداخطاب به علىعلیه السلام فرمود: «اما ترضى انتکون بمنزلة هارون من موسى؟ غیرانه لا نبى بعدى.» (29)
هدف از بیان دو حدیث فوق آن بود کهولایت علىعلیه السلام از نظر وصیت نیز مسلم بودهو جاى تردید ندارد. ائمه دیگر و خودعلىعلیهم السلام در مورد ولایت آن حضرت بهوصیت استناد و استدلال کردهاند. بهنمونههاى زیر توجه فرمایید:
علامه امینى از کتاب سلیم بن قیس هلالىحدیث ممفصلى را نقل مىکند که علىعلیه السلامدر میدان صفین براى اثبات حقانیتخود بهآیات متعدد و حدیث غدیر استدلال کرد. (30)
در نهج البلاغه آمده است: «هم موضعسره و لجا امره و عیبه علمه و مؤئلحکمه و کهوف کتبه وجباددینه... لایقاس بآل محمد(ص) احدمن هذه الامة احد... هم اساس الدین وعمادالیقین الیهم یفى الغالى و بهمیلحق التالى و لهم خصائص حق الولایةو فیهم الوصیة والوراثة.» (31)
خاندان نبوت رازداران پیامبر و پناهگاهفرمان او ومخزن دانشها و حافظان کتاب واستوانههاى آیین او هستند. هیچ کس از افرادامت محمدصلى الله علیه وآله را نمىتوان با آنان قیاسکرد. آنان پایههاى دین و ستونهاى ایمان ویقیناند. دورافتادگان از راه حق به آنان رجوعمىکنند و واماندگان به ایشان مىپیوندند.خصائص امامت نزد آنان است. وصیتپیامبرصلى الله علیه وآله در حق ایشان آن است و آنانوارثان پیامبرند.
استاد جعفر سبحانى مىنویسد: «مقصودامامعلیه السلام از این که وصیت پیامبر درباره آنانچیست؟ با در نظر گرفتن لفظ «ولایت»درجمله «ولهم خصائص الولایة» روشنمىگردد که مقصود از وصیت همان وصیتبهخلافت و سفارش به ولایت آنان است که درروز غدیر و غیر آن به وضوح بیان شدهاست.» (32)
حاکم و مسعودى مىگویند: علىعلیه السلام درجنگ جمل به حدیث غدیر براى اثباتحقانیتخود استدلال (34) نمود. (33)
نکته قابل توجه آن است که فاطمه زهرا وبقیه ائمهعلیهم السلام نیز براى اثبات ولایتعلىعلیه السلام به نص تمسک کردهاند. چنانچهفاطمه زهراعلیها السلام فرمود: «آنسیتم قولرسول الله(ص)، یوم غدیرخم: من کنتمولاه فعلى مولاه؟ و قوله(ص): انتمنى بمنزلة هارون منموسىعلیه السلام؟...» (35)
2 - استناد به احقیت و اولویت
یکى از دلائل روشن در مورد این کهسیاست علىعلیه السلام پذیرش حکومتبوده، آناست که آن حضرت ولایت را حق خودمىدانسته و در اولویت و احقیتخود نسبتبه آن استدلال مىکرده است. چنان چه آنحضرت بعد از انتقال خلافتبه ایشان،فرمود: «الان اذ رجع الحق الى اهله ونقل الى منتقله.» (36) ; هم اکنون حق بهاهلش برگشته است و به جایى که از آن جابیرون آمده بود، منتقل شده است. همچنینآن حضرت فرمود: «فوالله ما زلتمدفوعا عن حقى مستاثرا على منذقبض الله نبیه(ص) حتى یوم الناسهذا» (37) ; به خدا سوگند! از روزى که خداوندجان پیامبرش را قبض کرد تا به امروز، من ازحق خود محروم بودهام. و نیز فرمود:«بارخدایا! مرا در برابر قریش وکسانى کهایشان را کمک کرده، نصرت بده. زیرا آنانقطع رحم من کردند و مقام بزرگ مرا کوچکشمردند و اتفاق کردند که با من دربارهخلافت که حق مسلم من است، نزاعکنند.» (38)
پس از ماجراى سقیفه یک روز ابوعبیده بهامام گفت: تو چقدر به خلافت علاقه دارى و بهآن حریصى؟! امام فرمود: «به خدا قسم شما ازمن به خلافتحریصترید; در حالى که از نظرشرایط و موقعیت از آن دورید و من به آننزدیکترم. من حق خود را مىطلبم و شمامیان من و حقم حائل شده و مرا از آن بازمىدارید.» (39)
فاطمه زهراعلیها السلام درحالى که در بستربیمارى بود و زنان انصار و مهاجر به عیادت آنوجود مقدس آمده بودند، خطاب به آنانفرمود: «من از مردان شما آزرده خاطرم... واىبه حال مردان شما، چرا آنان خلافت را ازمرکز رسالت و بیت نبوت بیرون بردند؟! و چراولایت و رهبرى امت را از آن مرد لایق و عالم وآگاه از امور دنیا و دین (علىعلیه السلام) دور کردند؟بىشک این زیان و خسارت روشنىاست...» (40)
این گونه گفتارها و دفاعها و استدلالهابیانگر دو مطلب مهم است:
الف: شکایت علىعلیه السلام و فاطمه زهراعلیها السلامدر خصوص سلب مقام ولایت از علىعلیه السلامحاکى از مظلومیت علىعلیه السلام است. علىعلیه السلامکه لایقترین و شایستهترین فرد براى مقامولایتبوده و سلب چنین مقامى از علىعلیه السلامفاجعهاى براى جهان اسلام و حتى براىجهان بشریتبود; به دلیل این که رهبرانالهى متعلق به کشور و قوم خاصى نبوده وافکار بلند آنان بزرگترین نقش را در رهبرى وهدایتبشریت دارد.
ب: از استدلالهاى علىعلیه السلام و فاطمهزهراعلیها السلاماستفاده مىشود که سیاست علىعلیه السلام درخصوص حکومت، پذیرش آن است; به دلیلاین که این گونه شکوى و گفتار فقط با عهدهدار شدن رهبرى امت اسلامى سازگار است.
د - موضعگیرى منفى و انتقاد علىعلیه السلام درقبال خلفا
یکى از شواهد قطعى در مورد پذیرشحکومت از سوى علىعلیه السلام استراتژى وسیاست علىعلیه السلام در قبال خلفاى سه گانهمىباشد. گرچه سیاست علىعلیه السلام در قبالخلفا متفاوت است، ولکن در اصل انتقاد وموضعگیرى منفى علیه آنان سیاست مشترکدارد. انتقاد علىعلیه السلام از خلفا، انتقاد سازنده ومنطقى است، نه براساس هواهاى نفسانى ورقابتهاى سیاسى; به دلیل این که خود خلفابه لیاقت و احقیت علىعلیه السلام در مورد رهبرىامت اسلامى اعتراف داشتهاند و جریانغدیرخم را نیز شاهد بودند، آن گاه حق مسلمآن حضرت را غصب کردند. در تفسیر نمونهآمده است:«...(درجریان غدیرخم) در اینهنگام شور وغوغایى درمیان مردم افتاد وعلىعلیه السلام را به این موقعیت تبریک مىگفتند واز افراد سرشناس که به او تبرک گفتند، ابوبکرو عمر بودند... که گفتند: بخ بخ لک یابنابىطالب اصبحت و امسیت مولاى ومولاى کل مؤمن و مؤمنة; آفرین برتوباد، آفرین برتوباد، اى فرزند ابوطالب! تو مولا ورهبر من و تمام مردان و زنان با ایمانشدى.» (41)
باتوجه به مطالب فوق، انتقاد و موضعگیرىمنفى علىعلیه السلام درقبال خلفا موضعگیرىصحیح و اصولى و منطقى است; به دلیل اینکه هرکس حق دارد از حق خود دفاع نموده وآن را استیفا نماید. از این رو است که علىعلیه السلامخطاب به ابوبکر مىفرماید: «اما و الله لقدتقمصها ابن ابىقحافه و انه لیعلم ان محلىمنها محل القطب من الرحى» (42) به خداسوگند! پسرابوقحافه پیراهن خلافت را به تن کرد،در حالى که خود مىدانست محور این آسیا منم.
مولوى مىگوید:
زان بظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم تا بیاراید بهر تن جامهاى تانویسد او به هرکس نامهاى تا امیرى را دهد جان دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر
همچنین آن حضرت خطاب به ابوبکر و عمرفرمود: «لشد ماتشطراضرعیها» (43) باهم باقوت شدید و پستان خلافت را دوشیدید.
پىنوشتها:
1 - مائده، آیه 3.
2 - نساء، آیه 59.
3 - دلائل الصدق، ج 6، ص 13.
4 - اصول کافى، ج 2، ح 3.
5 - کافى، ج 1، کتاب الحجة.
6 - تحف العقول، ص 440.
7 - نهج البلاغه، خطبه قاصعه (234).
8 - البدایة و النهایة، مجلد 7-8، ص 394; تهذیبالکمال، ج 20، ص 485; جامع احادیثشیعه، ج 1،ص24 و الاستیعاب، ج 3، ص 1102.
9 - تفسیرالکبیر، ج 12، ص 383.
10 - تفسیر روح المعانى، ج 6، ص 166 و ص 1193- 1196.
11 - مائده، آیه 55.
12 - مجمع البیان، ج 2، ص 209 - 212.
13 - البرهان، ج 1، ص 479.
14 - المسترشد، ص 465 و 477.
15 - روضةالواعظین، ص 92.
16 - المیزان، ج 6، ص 6; ر.ک: منهج الصادقین، ج 3،ص 255.
17 - التبیان، ج 3، ص 559; ر.ک: کنزالدقائق، ج 3،ص 137 و اعلام الورى، ص 168.
18 - الکشاف، ج 1، ص 468 و 469.
19 - الدرالمنثور، ص 105.
20 - معالم التنزیل، ج 2، ص 272.
21 - تفسیرابىالسعود، ج 3،22 - مائده، آیه 67.
23 - ر.ک: کنزالدقائق، ج 3، ص 137; تفسیر نمونه،ج 5، ص 2-23; الغدیر، ج 1; تفسیرابوالفتوح رازى،ج2، ص 189 و اعلام الورى، ص 129.
24 و 25 - مجمع البیان، ج 2، ص 223.
26 - امامت و رهبرى.
27 - این عنوان از شهید مطهرى گرفته شده است.
28 - الغدیر، ج 1، ص 11; ر.ک: صحیح ترمذى، ج 2،ص 298; مسنداحمد، ج 4، ص 281; صحیح ابن ماجه،ص 12 و مستدرک الصحیحین للحاکم، ج 3، ص 109.با اختلاف جزئى.
29 - تاریخ الخلفاء، ص 162; ر.ک: اسدالغابه، ج 4،ص 104; المنتظم، ج 5، ص63; البدایة و النهایة، ج7 -8، ص 357 با مختصر اختلاف.
30 - الغدیر، ج 1، ص 195 و 196.
31 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 2.
32 - فروغ ولایت، سبحانى، جعفر، ص 176; ر.ک:امامت و رهبرى، اثر شهید مطهرى، ص 38.
33 - المستدرک، ج 3، ص 371.
34 - مروج الذهب، ج 2، ص 11.
35 - الغدیر، ج 1، ص 197.
36 - نهج البلاغه، خطبه 2.
37 - همان، خطبه 5.
38 و 39 - همان، خطبه 167.
40 - احتجاج طبرسى، ج 1، ص 147. با تغییر درعبارت.
41 - تفسیرنمونه، ج 5، ص 12 و 119 و نهجالبلاغه، خطبه شقشقیه.
42 - ترجمه و تفسیرنهج البلاغه، ج 2، ص 321.
43 - سیرى در نهج البلاغه، ص 159.