با امامان معصوم علیهم السلام (5)- ضابطه گرایى
آرشیو
چکیده
متن
اصل و معیار
در زندگىها، روشها و حکومتهاى الهى وعادلانه، همه امور براساس «ضابطه» و «معیار»مىچرخد. مردان الهى نیز از «اصول» پذیرفتهشده در مکتب پیروى مىکنند. و مگر اصلامامت و ولایت در اسلام، برمبناىشایستگىها، ضابطهها و معیارها نیست؟
وقتى «امام»، طبق برخوردارى از آنکفایتها و دارابودن آن معیارها به امامت ازسوى خداوند برگزیده مىشود، طبعا سیاستو مشى او نیز ضابطهمند و اصولى خواهد بود.
در تربیت آگاهانه و ریشهاى اسلامى، آنچهکه معیار ارزش و ضابطه بها دادن به حرکتهاو اعمال است، اصول و پایههاى «حق» مکتباست. در این تربیت، اشخاص با ضابطهسنجیده مىشوند، نه که حق را در رابطه بااشخاص بشناسند.
توصیه حضرت امیرعلیه السلام به حارث چنیناست:
«ان دین الله لا یعرف بالرجال، بلبآیةالحق، فاعرف الحق تعرف اهله» (1)
دین خدا به وسیله اشخاص شناختهنمىشود، بلکه با نشانه و آیتحق شناختهمىشود، پس حق را بشناس، تا اهل حق راهم بشناسى!
با این روش «اصول گرایانه»، هرکس گامى ازمسیر حق کنار رود و از ضابطهها و اصول ومبادى تخطى کند، او را تخطئه مىکنند،هرکس که باشد!
در تاریخ اسلام، نمونههاى متعددى رامىتوان سراغ گرفت که آحاد امت، در برابرانحرافات حکومتها و کجروىهاى خلفا،قاطعانه ایستادهاند و موضع اعتراضآمیزداشتهاند و انتقاد کردهاند. برخوردهاى تندابوذر غفارى با سیاستهاى غلط عثمان ومعاویه در مدینه و شام، از این نمونه است.
امام علىعلیه السلام که خود، به خاطر همین پاىبندى به اصول و ضابطه گرایى، مورد بغضخلافکاران بود، از مدافعان شیوههایى بود کهامثال ابوذر در مقابل انحرافها داشتند. وقتىابوذر را به خاطر نهى از منکرها و دعوت بهاصول و تاکید برمعیارها تبعید مىکردند،سخنان حضرت علىعلیه السلام در بدرقه آنصحابى بزرگ، نشان همین ضابطه گرایىاست که به وى فرمود:
«اى ابوذر! تو براى خدا خشم گرفتى، پسچشم امید تنها به کسى داشته باش کهخشمتبراى او بوده است... جز «حق»، انیسو همدم تومباد، و جز «باطل»، تو را به وحشتنیاورد.» (2)
فوق معیار!
پیوسته کسانى بوده و هستند که خود رابالاتر از قانون و فراتر از ضوابط مىشمارند.در دوران پس از پیامبرصلى الله علیه وآله نیز این گونهتمامتخواهان و انحصارطلبان وامتیازجویان وجود داشتند که از سیره وسنت رسول خدا عدول مىکردند. ائمهعلیهم السلامنیز همواره در مقابل بدعتها و سنتستیزىیا سنتشکنى آنان مىایستادند و آنان را بهاصول فرا مىخواندند.
زمان که مىگذشت، از حاکمیت ضابطهها وارزشها کاسته مىشد. غرضورزانمىکوشیدند تا با خدشه وارد کردن به اینریشه استوار، براى اشخاص ارزش ذاتى وجدا از «اصول» و پایبندى به آنها قائل شوند،تا از این رهگذر بتوانند به بازىها و حرکاتمصلحت جویانه خودشان مشروعیتبخشندو اشخاص را بالاتر از «اصول» و «معیارها» قرارداده و عمل آنها را مقیاس قرار دهند.
مردمى که با اصول مکتب تربیتشدهبودند، هیچ کس را در هیچ موقعیتى فوقضابطه نمىدانستند. از این رو به خلاف وخلافکاران اعتراض مىکردند. وقتىعبدالملک مروان برفراز منبر، حرفهاىیاوهاى مىگفت: مردى به مجادله با اوپرداخت و حرف هایش را رد کرد. ولىماموران عبدالملک ریختند و او را دستگیرکرده بردند و معلوم نشد که برسر او چهآمد! (3)
و... همین عبدالملک، که خود را «فوققانون» مىدانست، دیکتارتور مآبانه مىگفت:«لایامرونى احد بتقوى الله الا ضربتعنقه» (4)
هرکس مرا به تقوا و پروا پیشگى دستوردهد، گردنش را خواهم زد!
تلاشى که از سوى جمعى در قداستبخشیدن به چهره همه صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله بهعمل مىآمد و سعى مىشد همه کسانى را کهبا پیامبرصلى الله علیه وآله بودهاند، «تطهیر» کنند و تماماعمال و نظرات و مواضعشان را «توجیه»نمایند، حرکتى در این خط بود. در صورتىکه فساد و انحراف و بىعدالتى برخى از آنانکه عنوان «صحابى» را یدک مىکشیدند، محرزبود و هیچ محملى براى توجیه نداشت.(دراین زمینه به کتاب سودمند «نظریهعدالت صحابه» از احمد یعقوب اردنىمراجعه شود.)
تاکید امام علىعلیه السلام برمعیارها
امامان شیعه، با کشف نیرنگى که از سوىمدعیان فوق قانون و فراتر از ضوابط به کارگرفته مىشد، چه در سخن و رهنمود و چهدر عمل، تلاشى در جهت معطوف ساختناذهان به همان اصول داشتند تا امت را از فروافتادن در ورطه این«اشتباه سیاسى» بازدارند.
حضرت امیرعلیه السلام وقتى به خلافت رسید وعهدهدار امور مسلمانان گردید، در مقابلسرپیچى و تمرد و گردنکشى شخصیتهاىسابقهدار و برجسته که حاضر به پذیرشحکومت مشروع وى نبودند، ایستاد ومنحرفان را تصفیه و پاکسازى کردو حتى بهباقىماندن عناصر غیر مکتبى و ناسالم درراس امور، هرچند براى مدتى محدود، راضىنشد، هرچند که برخى از ایشان سوابقىداشتند و از اصحاب پیامبرصلى الله علیه وآله محسوبمىشدند. ولى چون باگذشت زمان، درعمل،به موضعگیرىهاى انحرافى و عملکردهاىفاسد گرویده بودند، از «چشم ارزش» افتادند.چرا که در مکتب علىعلیه السلام و در خط مشىسیاسى او، ملاک مسؤولیت و جایگاه «حق»بود، نه «شخص». حکومت علوى، حاکمیتمعیارها و اصول مکتبى بود، نه سلیقهها وسازشها و مصلحت اندیشىهاىسیاسىکارانه!
این شیوه، خطى بود که حضرت در آغازخلافتش ترسیم فرمود و مسیر را روشن وبىپرده بیان کرد. وقتى مردم مصرانهمىخواستند که با او بیعت کنند و او حکومترا بپذیرد، پیش شرط حضرت، تکیه بر«اصول» بود. فرمود:
«و اعلموا انى ان اجبتکم، رکبتبکمما اعلم و لم اصغ الى قول القائل وعتب العاتب.» (5)
بدانید که اگر من دعوت شما را بپذیرم وحکومت را به دستبگیرم، با شما آن گونه کهخودم (حق) مىدانم رفتار خواهم کرد و بهسخن هیچ گوینده و ملامت هیچ ملامتگرىگوش نخواهم داد.
نه آن که حضرت، به سخنان ناصحانه ومشفقانه دلسوزان بىاعتنایى کند، بلکهبرتوقعات و اعتراضاتى که خارج از مدار حق ومحور ضابطه است، اعتنا نخواهد کرد و اینهمان ضابطهگرایى در سیاست علوى است.
سختگیرىهاى حضرت در مورد بیتالمال و ثروتهایى که به یغما رفته و بذل وبخششهایى که به ناروا در حکومتپیشینیان به این و آن داده شده، با آن کهخیلىها را مىرنجاند، ولى خدا را راضىمىساخت و شاخص حکومت ضابطهگراىامام علىعلیه السلام بود.
عمل و موضعگیرى امامان، بر این اساسبود که ضابطهها و ملاکهاى مکتبى حاکمباشد، تا در آشفتهبازار قدرتطلبىها، خودخواهىها و ریاکارىها، حق و ناحق به همنیامیزد و «التقاط» پدید نیاید.
سازش ناپذیرى
معیارگرایان، به خاطر ایمانى که به اصولمکتبى و الهى دارند، به هیچ قیمتبرسرآنها «معامله و سازش» نمىکنند.
چهره تابناک اسلام، در موضع اثباتى وکفرستیزى و مبارزه با بردگى و ستم را، درشیوه برخورد و سیره عملى امامانعلیهم السلاممىتوان مشاهده کرد. در لحظات و ایامى کهبر تاریخ اسلام گذشت و امت، در اثر تهدیدهاوارعابها و قتل عامها، در حالتسکوت وتسلیم در برابر واقعیات فاسد به سرمىبردند، این امامان اهل بیتعلیهم السلام بودند کهبر ضد این «موضع تسلیمى» مىشوریدند و باعمل خود و با «شهادت خونین» و «مظلومیتسبز»، مهر باطلى بر روى احادیثساختگىمىزدند که مردم را به پذیرش و تسلیم وسازش و سکوت مىخواندند.
شهادت ائمهعلیهم السلام سندى روشن و گواهىصادق برآن است که در هیچ شرایطى، آنانتسلیم ستم حاکم نشدند و موضع انقلابىاسلام رادر برخورد باظلم و بهرهکشى واستضعاف و تحمیق تودهها آشکار کردند.مگر نه این که سکوت و سازش در برابر ستم وسرنیزه شریک شدن در جرم است؟
امام حسنعلیه السلام حتى در امضاى قرار دادصلح با معاویه هم از موضع عزت و مناعتبرخورد مىکرد و اگر بىوفایى ودنیاطلبىیاران وتنها ماندن امامعلیه السلام نبود، هرگز آنشوکران تلخ را هم نمىنوشید.
امام حسینعلیه السلام طبق همین اصول مکتبو معیارهایى که رسول خداصلى الله علیه وآله فرمودهاست، هرگز نمىتوانستبا کسى همچون«یزید»، سازش کند. اصول گرایىسیدالشهداعلیه السلام در این سخن وى منعکساست که فرمود:
«از جدم رسول خداصلى الله علیه وآله شنیدم که فرمود:هرکس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامخدا را حلال مىشمارد و پیمان الهى رامىشکند و با سنت رسول الله به مخالفتبرمىخیزد و در میان بندگان خدا به گناه وتجاوز و ستم مىپردازد، هرکس اینها راببیند، ولى نه بازبان و نه با عمل، برآن نشورد وتغیر نکند، بر خدا رواست که او را در جایگاهمناسبش (جهنم) وارد سازد...» (6)
آن گاه، جماعتحاکم را مصداق اوصافىمىشمارد که عهد خدا را شکسته و دستبهستم زدهاند و بدعت گسترى و سنتستیزىکردهاند. جهاد خویش با آن طاغیان را نیز،مستند به همین اصول و معیارها مىسازد.این یکى از دهها نمونه است که مىرساندچگونه امامانعلیهم السلام در جهت تغییر وتحولاتبنیادى در وضع جامعه در جهت ایدهآلاسلام، مىکوشیدند و از هیچ فداکارى مضایقهنمىکردند. حتى از ایثار «جان» و هدیه «خون»!
امام علىعلیه السلام در دوره عثمان، به سیاستمالى وى انتقاد داشت و از امر به معروف و نهىاز منکر و بیان آنچه صلاح جامعه و خلافتبود، ابایى نداشت، هرچند عثمان را خوشنمىآمد.
در یک مورد، عثمان در نیمروزى گرم،حضرت علىعلیه السلام را نزد خود فرا مىخواند.حضرت در حالى وارد بر او مىشود که انبوهىاز مال و درهم دینار، در برابر عثمان انباشتهاست. عثمان (گستاخانه و نا آشنا به عمقصلابت دینى و ضابطهگرایى و سازش ناپذیرىحضرت علىعلیه السلام)خطاب به وى مىگوید: بیا ازاین اموال بردار و شکم خود را پرکن، تو که مراسوزاندى!
حضرت علىعلیه السلام در پاسخ مىفرماید: اگراین مال را به ارث بردهاى، یاکسى به توبخشیده است، یا از تجارت و کسبى به دستآوردهاى، در مقابل این پیشنهادت یکى از دوحالت را خواهم داشت: با برمىگیرم وسپاسگزار مىشوم، یا چشم مىپوشم و بهزحمت مىافتم. اما اگر این مال، از مال خدا وبیت المال است که همه مسلمانان و یتیمان ودرماندگان در آن سهم و حق دارند، به خداسوگند، نه تو حق دارى که آن را به منببخشى و نه من حق دارم که چیزى از آنبردارم!
آن گاه عثمان از این سازش ناپذیریىحضرت علىعلیه السلام و رشوه نپذیرفتن وىبشدت عصبانى مىشود و با چوبى که در دستداشته، به حضرت امیرعلیه السلام، جسارتمىکند... (7)
هدف و وسیله
از نمونههاى دیگر «معیارگرایى»امامانعلیهم السلام، پاى بندى به حق و استفاده ازروشهاى خدا پسند براى رسیدن به هدفاست. شیوه این که (هدف وسیله را توجیهمىکند.) در مکتب امامانعلیهم السلام مردود است. حضرت امیرعلیه السلام با نفاق افکنى و تقسیمکردن زر و سیم از سوى معاویه و خریدناشخاص با پول، مواجه بود، شیوهاى که درسیاست علوى نمىگنجید. حضرت، مساواتدر حقوق و تقسیم بیت المال را شیوه خودساخته بود. از او مىخواستند که کمى از شیوهمردمدارى وجلب سران بهره گیرد و همچونمعاویه، به اشراف قبایل و سران قریش وچهرههاى متشخص، سهم بیشترى دهد تادور و بر آن حضرت را بگیرند و جذب معاویهنشوند. حضرت در پاسخ پیشنهاد دهندگانفرمود:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور؟ والله لا افعل...» (8)
آیا از من مىخواهید و دستور مىدهید کهمن پیروزى را به وسیله جور و بیداد... بجویم وبه دست آورم؟ به خدا سوگند هرگز چنیننخواهم کرد!
و در جاى دیگر مىفرمود: آگاه باشید کهپرداخت و بخشش مال در غیر جاى خودشتبذیر و اسراف است و این کار، گرچه در دنیا،بخشنده را رفعت و برترى مىبخشد، ولى درآخرت او را پایین مىکشد، گرچه نزد مردمعزیزش مىکند، ولى نزد خداوند، خوارشمىگرداند. (9)
حضرت نمىتوانست در راه رسیدن بهاهداف خود، از هر وسیلهاى حتى مکر و فریبو دروغ استفاده کند. (آنگونه که معاویه ازاینها بهره مىگرفت.) خود او در این زمینهمىفرمود:
«به خدا سوگند! معاویه هوشمندتر از مننیست، ولى او نیرنگ و گناه و دروغ به کارمىگیرد. اگر نبود که از مکر و فریب خوشمنمىآید و آن را ناپسند مىشمارم،(مىدیدیدکه) از هوشمندترین مردم بودم.»
«و الله ما معاویة بادهى منى، و لکنهیغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت منادهىالناس.» (10)
این نیز نمونهاى از ضابطهگرایى وى درزمینه بهرهگیرى از «وسایل» در راه «اهداف»است. این خط مکتبى، در مشى و مرامامامانعلیهم السلام به بارزترین شکلى متجلى بود.
اگر امام کاظمعلیه السلام اهل سازش با حکومتجور بود، آیا مظلومانه در زندان بغداد، بهشهادت مىرسید؟ اگر امام رضاعلیه السلام با علم وفضل خویش، جلوه امامت را بىهراس بهدوست و دشمن نشان نمىداد، آیا غریبانه درطوس مسموم مىشد؟
امامان شیعهعلیهم السلام، شهید معیارگرایى وپاىبندى به اصول و ضوابط مکتبى شدند وخون و جانشان، نثار راهى شد که «وحىالهى»و «سنت نبوى» آن را ترسیم کرده بود.
پىنوشتها:
1 - الحیاة، ج 1، ص 128 به نقل از بحارالانوار.
2 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 1.
3 - بحارالانوار، ج 46، ص 337.
4 - تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 219.
5 - نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 91.
6 - بحارالانوار، ج 44، ص 387.
7 - شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 16.
8 - الغارات، ج 1، ص 75.
9 - نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 126.
10 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 200.
در زندگىها، روشها و حکومتهاى الهى وعادلانه، همه امور براساس «ضابطه» و «معیار»مىچرخد. مردان الهى نیز از «اصول» پذیرفتهشده در مکتب پیروى مىکنند. و مگر اصلامامت و ولایت در اسلام، برمبناىشایستگىها، ضابطهها و معیارها نیست؟
وقتى «امام»، طبق برخوردارى از آنکفایتها و دارابودن آن معیارها به امامت ازسوى خداوند برگزیده مىشود، طبعا سیاستو مشى او نیز ضابطهمند و اصولى خواهد بود.
در تربیت آگاهانه و ریشهاى اسلامى، آنچهکه معیار ارزش و ضابطه بها دادن به حرکتهاو اعمال است، اصول و پایههاى «حق» مکتباست. در این تربیت، اشخاص با ضابطهسنجیده مىشوند، نه که حق را در رابطه بااشخاص بشناسند.
توصیه حضرت امیرعلیه السلام به حارث چنیناست:
«ان دین الله لا یعرف بالرجال، بلبآیةالحق، فاعرف الحق تعرف اهله» (1)
دین خدا به وسیله اشخاص شناختهنمىشود، بلکه با نشانه و آیتحق شناختهمىشود، پس حق را بشناس، تا اهل حق راهم بشناسى!
با این روش «اصول گرایانه»، هرکس گامى ازمسیر حق کنار رود و از ضابطهها و اصول ومبادى تخطى کند، او را تخطئه مىکنند،هرکس که باشد!
در تاریخ اسلام، نمونههاى متعددى رامىتوان سراغ گرفت که آحاد امت، در برابرانحرافات حکومتها و کجروىهاى خلفا،قاطعانه ایستادهاند و موضع اعتراضآمیزداشتهاند و انتقاد کردهاند. برخوردهاى تندابوذر غفارى با سیاستهاى غلط عثمان ومعاویه در مدینه و شام، از این نمونه است.
امام علىعلیه السلام که خود، به خاطر همین پاىبندى به اصول و ضابطه گرایى، مورد بغضخلافکاران بود، از مدافعان شیوههایى بود کهامثال ابوذر در مقابل انحرافها داشتند. وقتىابوذر را به خاطر نهى از منکرها و دعوت بهاصول و تاکید برمعیارها تبعید مىکردند،سخنان حضرت علىعلیه السلام در بدرقه آنصحابى بزرگ، نشان همین ضابطه گرایىاست که به وى فرمود:
«اى ابوذر! تو براى خدا خشم گرفتى، پسچشم امید تنها به کسى داشته باش کهخشمتبراى او بوده است... جز «حق»، انیسو همدم تومباد، و جز «باطل»، تو را به وحشتنیاورد.» (2)
فوق معیار!
پیوسته کسانى بوده و هستند که خود رابالاتر از قانون و فراتر از ضوابط مىشمارند.در دوران پس از پیامبرصلى الله علیه وآله نیز این گونهتمامتخواهان و انحصارطلبان وامتیازجویان وجود داشتند که از سیره وسنت رسول خدا عدول مىکردند. ائمهعلیهم السلامنیز همواره در مقابل بدعتها و سنتستیزىیا سنتشکنى آنان مىایستادند و آنان را بهاصول فرا مىخواندند.
زمان که مىگذشت، از حاکمیت ضابطهها وارزشها کاسته مىشد. غرضورزانمىکوشیدند تا با خدشه وارد کردن به اینریشه استوار، براى اشخاص ارزش ذاتى وجدا از «اصول» و پایبندى به آنها قائل شوند،تا از این رهگذر بتوانند به بازىها و حرکاتمصلحت جویانه خودشان مشروعیتبخشندو اشخاص را بالاتر از «اصول» و «معیارها» قرارداده و عمل آنها را مقیاس قرار دهند.
مردمى که با اصول مکتب تربیتشدهبودند، هیچ کس را در هیچ موقعیتى فوقضابطه نمىدانستند. از این رو به خلاف وخلافکاران اعتراض مىکردند. وقتىعبدالملک مروان برفراز منبر، حرفهاىیاوهاى مىگفت: مردى به مجادله با اوپرداخت و حرف هایش را رد کرد. ولىماموران عبدالملک ریختند و او را دستگیرکرده بردند و معلوم نشد که برسر او چهآمد! (3)
و... همین عبدالملک، که خود را «فوققانون» مىدانست، دیکتارتور مآبانه مىگفت:«لایامرونى احد بتقوى الله الا ضربتعنقه» (4)
هرکس مرا به تقوا و پروا پیشگى دستوردهد، گردنش را خواهم زد!
تلاشى که از سوى جمعى در قداستبخشیدن به چهره همه صحابه پیامبرصلى الله علیه وآله بهعمل مىآمد و سعى مىشد همه کسانى را کهبا پیامبرصلى الله علیه وآله بودهاند، «تطهیر» کنند و تماماعمال و نظرات و مواضعشان را «توجیه»نمایند، حرکتى در این خط بود. در صورتىکه فساد و انحراف و بىعدالتى برخى از آنانکه عنوان «صحابى» را یدک مىکشیدند، محرزبود و هیچ محملى براى توجیه نداشت.(دراین زمینه به کتاب سودمند «نظریهعدالت صحابه» از احمد یعقوب اردنىمراجعه شود.)
تاکید امام علىعلیه السلام برمعیارها
امامان شیعه، با کشف نیرنگى که از سوىمدعیان فوق قانون و فراتر از ضوابط به کارگرفته مىشد، چه در سخن و رهنمود و چهدر عمل، تلاشى در جهت معطوف ساختناذهان به همان اصول داشتند تا امت را از فروافتادن در ورطه این«اشتباه سیاسى» بازدارند.
حضرت امیرعلیه السلام وقتى به خلافت رسید وعهدهدار امور مسلمانان گردید، در مقابلسرپیچى و تمرد و گردنکشى شخصیتهاىسابقهدار و برجسته که حاضر به پذیرشحکومت مشروع وى نبودند، ایستاد ومنحرفان را تصفیه و پاکسازى کردو حتى بهباقىماندن عناصر غیر مکتبى و ناسالم درراس امور، هرچند براى مدتى محدود، راضىنشد، هرچند که برخى از ایشان سوابقىداشتند و از اصحاب پیامبرصلى الله علیه وآله محسوبمىشدند. ولى چون باگذشت زمان، درعمل،به موضعگیرىهاى انحرافى و عملکردهاىفاسد گرویده بودند، از «چشم ارزش» افتادند.چرا که در مکتب علىعلیه السلام و در خط مشىسیاسى او، ملاک مسؤولیت و جایگاه «حق»بود، نه «شخص». حکومت علوى، حاکمیتمعیارها و اصول مکتبى بود، نه سلیقهها وسازشها و مصلحت اندیشىهاىسیاسىکارانه!
این شیوه، خطى بود که حضرت در آغازخلافتش ترسیم فرمود و مسیر را روشن وبىپرده بیان کرد. وقتى مردم مصرانهمىخواستند که با او بیعت کنند و او حکومترا بپذیرد، پیش شرط حضرت، تکیه بر«اصول» بود. فرمود:
«و اعلموا انى ان اجبتکم، رکبتبکمما اعلم و لم اصغ الى قول القائل وعتب العاتب.» (5)
بدانید که اگر من دعوت شما را بپذیرم وحکومت را به دستبگیرم، با شما آن گونه کهخودم (حق) مىدانم رفتار خواهم کرد و بهسخن هیچ گوینده و ملامت هیچ ملامتگرىگوش نخواهم داد.
نه آن که حضرت، به سخنان ناصحانه ومشفقانه دلسوزان بىاعتنایى کند، بلکهبرتوقعات و اعتراضاتى که خارج از مدار حق ومحور ضابطه است، اعتنا نخواهد کرد و اینهمان ضابطهگرایى در سیاست علوى است.
سختگیرىهاى حضرت در مورد بیتالمال و ثروتهایى که به یغما رفته و بذل وبخششهایى که به ناروا در حکومتپیشینیان به این و آن داده شده، با آن کهخیلىها را مىرنجاند، ولى خدا را راضىمىساخت و شاخص حکومت ضابطهگراىامام علىعلیه السلام بود.
عمل و موضعگیرى امامان، بر این اساسبود که ضابطهها و ملاکهاى مکتبى حاکمباشد، تا در آشفتهبازار قدرتطلبىها، خودخواهىها و ریاکارىها، حق و ناحق به همنیامیزد و «التقاط» پدید نیاید.
سازش ناپذیرى
معیارگرایان، به خاطر ایمانى که به اصولمکتبى و الهى دارند، به هیچ قیمتبرسرآنها «معامله و سازش» نمىکنند.
چهره تابناک اسلام، در موضع اثباتى وکفرستیزى و مبارزه با بردگى و ستم را، درشیوه برخورد و سیره عملى امامانعلیهم السلاممىتوان مشاهده کرد. در لحظات و ایامى کهبر تاریخ اسلام گذشت و امت، در اثر تهدیدهاوارعابها و قتل عامها، در حالتسکوت وتسلیم در برابر واقعیات فاسد به سرمىبردند، این امامان اهل بیتعلیهم السلام بودند کهبر ضد این «موضع تسلیمى» مىشوریدند و باعمل خود و با «شهادت خونین» و «مظلومیتسبز»، مهر باطلى بر روى احادیثساختگىمىزدند که مردم را به پذیرش و تسلیم وسازش و سکوت مىخواندند.
شهادت ائمهعلیهم السلام سندى روشن و گواهىصادق برآن است که در هیچ شرایطى، آنانتسلیم ستم حاکم نشدند و موضع انقلابىاسلام رادر برخورد باظلم و بهرهکشى واستضعاف و تحمیق تودهها آشکار کردند.مگر نه این که سکوت و سازش در برابر ستم وسرنیزه شریک شدن در جرم است؟
امام حسنعلیه السلام حتى در امضاى قرار دادصلح با معاویه هم از موضع عزت و مناعتبرخورد مىکرد و اگر بىوفایى ودنیاطلبىیاران وتنها ماندن امامعلیه السلام نبود، هرگز آنشوکران تلخ را هم نمىنوشید.
امام حسینعلیه السلام طبق همین اصول مکتبو معیارهایى که رسول خداصلى الله علیه وآله فرمودهاست، هرگز نمىتوانستبا کسى همچون«یزید»، سازش کند. اصول گرایىسیدالشهداعلیه السلام در این سخن وى منعکساست که فرمود:
«از جدم رسول خداصلى الله علیه وآله شنیدم که فرمود:هرکس سلطان ستمگرى را ببیند که حرامخدا را حلال مىشمارد و پیمان الهى رامىشکند و با سنت رسول الله به مخالفتبرمىخیزد و در میان بندگان خدا به گناه وتجاوز و ستم مىپردازد، هرکس اینها راببیند، ولى نه بازبان و نه با عمل، برآن نشورد وتغیر نکند، بر خدا رواست که او را در جایگاهمناسبش (جهنم) وارد سازد...» (6)
آن گاه، جماعتحاکم را مصداق اوصافىمىشمارد که عهد خدا را شکسته و دستبهستم زدهاند و بدعت گسترى و سنتستیزىکردهاند. جهاد خویش با آن طاغیان را نیز،مستند به همین اصول و معیارها مىسازد.این یکى از دهها نمونه است که مىرساندچگونه امامانعلیهم السلام در جهت تغییر وتحولاتبنیادى در وضع جامعه در جهت ایدهآلاسلام، مىکوشیدند و از هیچ فداکارى مضایقهنمىکردند. حتى از ایثار «جان» و هدیه «خون»!
امام علىعلیه السلام در دوره عثمان، به سیاستمالى وى انتقاد داشت و از امر به معروف و نهىاز منکر و بیان آنچه صلاح جامعه و خلافتبود، ابایى نداشت، هرچند عثمان را خوشنمىآمد.
در یک مورد، عثمان در نیمروزى گرم،حضرت علىعلیه السلام را نزد خود فرا مىخواند.حضرت در حالى وارد بر او مىشود که انبوهىاز مال و درهم دینار، در برابر عثمان انباشتهاست. عثمان (گستاخانه و نا آشنا به عمقصلابت دینى و ضابطهگرایى و سازش ناپذیرىحضرت علىعلیه السلام)خطاب به وى مىگوید: بیا ازاین اموال بردار و شکم خود را پرکن، تو که مراسوزاندى!
حضرت علىعلیه السلام در پاسخ مىفرماید: اگراین مال را به ارث بردهاى، یاکسى به توبخشیده است، یا از تجارت و کسبى به دستآوردهاى، در مقابل این پیشنهادت یکى از دوحالت را خواهم داشت: با برمىگیرم وسپاسگزار مىشوم، یا چشم مىپوشم و بهزحمت مىافتم. اما اگر این مال، از مال خدا وبیت المال است که همه مسلمانان و یتیمان ودرماندگان در آن سهم و حق دارند، به خداسوگند، نه تو حق دارى که آن را به منببخشى و نه من حق دارم که چیزى از آنبردارم!
آن گاه عثمان از این سازش ناپذیریىحضرت علىعلیه السلام و رشوه نپذیرفتن وىبشدت عصبانى مىشود و با چوبى که در دستداشته، به حضرت امیرعلیه السلام، جسارتمىکند... (7)
هدف و وسیله
از نمونههاى دیگر «معیارگرایى»امامانعلیهم السلام، پاى بندى به حق و استفاده ازروشهاى خدا پسند براى رسیدن به هدفاست. شیوه این که (هدف وسیله را توجیهمىکند.) در مکتب امامانعلیهم السلام مردود است. حضرت امیرعلیه السلام با نفاق افکنى و تقسیمکردن زر و سیم از سوى معاویه و خریدناشخاص با پول، مواجه بود، شیوهاى که درسیاست علوى نمىگنجید. حضرت، مساواتدر حقوق و تقسیم بیت المال را شیوه خودساخته بود. از او مىخواستند که کمى از شیوهمردمدارى وجلب سران بهره گیرد و همچونمعاویه، به اشراف قبایل و سران قریش وچهرههاى متشخص، سهم بیشترى دهد تادور و بر آن حضرت را بگیرند و جذب معاویهنشوند. حضرت در پاسخ پیشنهاد دهندگانفرمود:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور؟ والله لا افعل...» (8)
آیا از من مىخواهید و دستور مىدهید کهمن پیروزى را به وسیله جور و بیداد... بجویم وبه دست آورم؟ به خدا سوگند هرگز چنیننخواهم کرد!
و در جاى دیگر مىفرمود: آگاه باشید کهپرداخت و بخشش مال در غیر جاى خودشتبذیر و اسراف است و این کار، گرچه در دنیا،بخشنده را رفعت و برترى مىبخشد، ولى درآخرت او را پایین مىکشد، گرچه نزد مردمعزیزش مىکند، ولى نزد خداوند، خوارشمىگرداند. (9)
حضرت نمىتوانست در راه رسیدن بهاهداف خود، از هر وسیلهاى حتى مکر و فریبو دروغ استفاده کند. (آنگونه که معاویه ازاینها بهره مىگرفت.) خود او در این زمینهمىفرمود:
«به خدا سوگند! معاویه هوشمندتر از مننیست، ولى او نیرنگ و گناه و دروغ به کارمىگیرد. اگر نبود که از مکر و فریب خوشمنمىآید و آن را ناپسند مىشمارم،(مىدیدیدکه) از هوشمندترین مردم بودم.»
«و الله ما معاویة بادهى منى، و لکنهیغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت منادهىالناس.» (10)
این نیز نمونهاى از ضابطهگرایى وى درزمینه بهرهگیرى از «وسایل» در راه «اهداف»است. این خط مکتبى، در مشى و مرامامامانعلیهم السلام به بارزترین شکلى متجلى بود.
اگر امام کاظمعلیه السلام اهل سازش با حکومتجور بود، آیا مظلومانه در زندان بغداد، بهشهادت مىرسید؟ اگر امام رضاعلیه السلام با علم وفضل خویش، جلوه امامت را بىهراس بهدوست و دشمن نشان نمىداد، آیا غریبانه درطوس مسموم مىشد؟
امامان شیعهعلیهم السلام، شهید معیارگرایى وپاىبندى به اصول و ضوابط مکتبى شدند وخون و جانشان، نثار راهى شد که «وحىالهى»و «سنت نبوى» آن را ترسیم کرده بود.
پىنوشتها:
1 - الحیاة، ج 1، ص 128 به نقل از بحارالانوار.
2 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 1.
3 - بحارالانوار، ج 46، ص 337.
4 - تاریخ الخلفاء، سیوطى، ص 219.
5 - نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 91.
6 - بحارالانوار، ج 44، ص 387.
7 - شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 16.
8 - الغارات، ج 1، ص 75.
9 - نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 126.
10 - نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 200.