نظارت همگانى در سیره و سخن امیر مؤمنان علیه السلام (2)
آرشیو
چکیده
متن
مراتب نهى از منکر
امام علىعلیه السلام در حدیثى طولانى مراتبامر و نهى را با ارزش هر مرتبه، این گونه بیانفرمود:
ء- گروهى از مردم بادست و زبان و قلب بهمبارزه با منکرات برمىخیزند. آنها تمامخصلتهاى نیکو را در خود به طورکاملجمع کردهاند.
- گروهى دیگر با زبان و قلب نهى از منکرمىکنند. اینها به دو خلصت تمسک جسته ویکى را از دست دادهاند.
- گروهى تنها با قلب مبارزه مىکنند ولىمبارزه بادست و زبان را ترک کردهاند. اینگروه بهترین خصلت را رها کرده و تنها یکى راگرفتهاند.
- عدهاى هم نه به زبان نه به دست و نه بهقلب نهى از منکر نمىکنند. اینها مردگانى درمیان زندگان هستند. (1)
البته مراحل مختلفى براى امر و نهى وجوددارد که در زیر تنها چند مرحله از «برخورد بامنکر» از سیره و سخن امام را مرور مىکنیم:
1 - منکر پوشى
اولین گام در برخورد با منکر، رعایتاحتیاط و ممانعت از افشاى معصیت است.زیرا افشاى آن هم موجب نقصان بهشخصیت گناهکار شده، او را در جامعهانگشت نما مىکند و گاه همین عامل، سببافتادن درگرداب گناهان دیگر مىشود.همچنین موجب شکستن حرمت گناه وعادى شدن آن مىگردد. از این روى، وقتىپیامبرصلى الله علیه وآله در مورد گناهکار از علىعلیه السلامسؤال کرد، حضرت فرمود: آن را مىپوشانم.امام خود مىفرماید: پیامبر از من پرسید: اگرمردى را برکار گناه ببینى، چه مىکنى؟ گفتم:مىپوشانم. آن حضرت باز پرسید، گفتم: مىپوشانم بالباسم. بار سوم پرسید، گفتم:بالباس خود مىپوشانم. آن گاه فرمود:جوانمردى نیست غیر از على و فرمود: بربرادرانتان (عیوبشان را) بپوشانید. (2)
آرى امام این گفتار خود نزد پیامبرصلى الله علیه وآلهرادرعمل نیز به اجرا گذاشت. آنجا که زنىنزدش آمد و اظهار کرد: اى امیرمؤمنان! زناىمحصنه کردهام. شوهرم در خانه نبود، زناکردم و از زنا حاملهام، مرا پاک کن.
امام پاسخ داد: اگر تو را سنگسارکنیم،تکلیف بچهاى که در شکم دارى چه مىشود؟آن زن رفت و مدتى بعد با بچهاى در بغلبازگشت و سخن خود را تکرار کرد.
امام فرمود: این بچه شیر و پرستارمىخواهد. او برگشت و براى سومین بار (چندسال بعد) آمد و باز تقاضایش را تکرار نمود.امام فرمود: نه، هنوز فرزند تو بچه است، برو!!زن با دل شکسته برگشت و در راه با خودمىگفت: خدایا! این سومین بار است که نزدامیرمؤمنان مىروم و او مرا از این آلودگى پاکنمىکند. اتفاقا عمروبن حریر (از منافقان)سخن او را شنید و گفت: من آمادهام بچهات رابپذیرم. آن گاه هردو نزد علىعلیه السلام آمدند و زنبراى چهارمین بار اقرار کرد وگفت: حالابچهام سرپرستى دارد. امیرمؤمنان کهسیمایش از این کار عمروبن حریر خشمگینشده بود، ناچار به آن زن حد جارى کرد. (3)
آرى تاکید علىعلیه السلام براین بود که آن زننزد خدایش توبه کند و از بازگشت مجددبپرهیزد تا گناه او در جامعه زبان به زباننگردد و نقل مجالس نشود. هرچند سنگسارشدن خود، خوف در دلها مىاندازد ولىصرف افشاى معصیت، کار خود را مىکند و بهمرور آن را از حرمتخود در عرف مىاندازد.
2 - چهره درهم کشیدن
نقل است که امام علىعلیه السلام و شخصى دیگرنزد عمر (خلیفه دوم) رفتند تا پیرامونموضوعى بین آن دو قضاوت کند. خلیفه بهمدعى گفت: رو به روى من بنشین. آنگاه بهامام گفت: اى اباالحسن! کنارش بنشین. امامسیمایش برافروخته شد، چنان که از حالتچهرهاش عمر فهمید خلافى از او سرزدهاست. پرسید: یا على! نمىخواهى کنارشبنشینى؟ فرمود: ناراحتى من از این است کهرعایت عدالت را نکردى. مرا با احترام(باکنیه) نام بردى و او را به اسم صدا زدى. (4)
این گونه رفتارعلىعلیه السلام برگرفته از تعالیمپیامبرصلى الله علیه وآله بود. امام مىفرمود: «امرنارسول اللهصلى الله علیه وآله ان تلقى اهل المعاصىبوجوه مکفهره» (5)
پیامبرصلى الله علیه وآله به ما دستور داد با صورتهاىدرهم کشیده و عبوس با گناهکاران رو به روشویم. همچنین امام مىفرمود: «ادنىالانکار ان تلقى اهل المعاصى بوجوهمکفهره» (6)
حد اقل نهى از منکر، این است که با اهلگناه، با صورتى گرفته و خشمآلود برخوردشود.
این شیوه نیز همان طور که در حکایتفوق خواندید، موجب بیدارى گناهکارمىشود. آن گونه که عمر را متوجه ظلمش بهیک طرف دعوى کرد. همچنین در صورتفراگیر بودن این برخورد انزواى گناهکار را درپى خواهد داشت. نمونه چنین روحیهاى درجوامع مسلمان را مىتوان در ماه رمضانسراغ گرفت که به دلایلى این حس در مردمروزهدار تقویتشده، اهل معاصى و روزهخوارى را در انزوا قرار مىدهد. حال بایددنبال راهکارى براى دیگر ایام گشت.
3 - نهى گفتارى
نهى گفتارى به صورتهاى گوناگونمىتواند صورت گیرد:
الف - تقبیح منکر
این روش نیز در حقیقت نوعى برخورد باگناه است، تا به این ترتیب شخص گناهکار بهصورت غیر مستقیم متوجه قباحت عملخود شده، از آن روى گردان شود. نمونهاىزیبا از این نوع را مىخوانیم:
«اگر برخار مغیلان شب را به روز آورم و بهخواب نروم، به غلهاى آهنى کشیده شوم وبه زنجیرها بسته شوم، برایم دوستداشتنىتر از آن است که در قیامت رسولخداصلى الله علیه وآله را در حالى ملاقات کنم که به بعضىاز بندگان ستم کرده یا چیزى از متاع دنیا ازکسى غصب کرده باشم. چگونه به کسى ظلمکنم با این که انسان به زودى به پیرى وکهنگى مىرسد و ماندگارىاش در خاکطولانى مىشود... به خدا قسم! اگر هفتاقلیم با آنچه در زیر افلاک قرار گرفته، به منعطا شود که من خدا را نافرمانى کنم در حقمورچهاى که چیزى به دهان دارد به ستم ازاو بگیرم، چنین نخواهم کرد. دنیاى شما براىمن از برگى که ملخى براى خوردن آن را بهدهن گرفته و خوردکرده، بىارزشتر است.على را چه کار به نعمت فانى و نابود شونده ولذت عیشى را که دوام ندارد، پناه مىبرم بهخدا از خواب رفتن و غفلت عقل و لغزشهاىزشت و از او یارى مىجویم. (7)
در موضعى دیگر امام به عقیل که - براىگرفتن مقدارى از بیت المال، بدون آن که حقاو باشد، آمده بود و انتظار داشت امام بهخاطر برادرى مبلغى به او بدهد.- فرمود: مناین مقدار پول را ندارم. صبرکن وقعپرداختحقوق از سهم خود به تو بدهم.عقیل گفت: بیت المال در اختیار توست!حضرت پاسخ داد: من و تو مثل دیگرمسلمانان هستیم و من فقط حق خود رامىتوانم به تو بدهم... وقتى اصرار او زیاد شد،امام فرمود: اگر باز اصرار مىکنى، در اینپایین (بازار کوفه) صندوقهایى هست، وقتىبازار خلوت شد، برو پایین و صندوقها رابشکن و هر چه پول بود، بردار. عقیل شگفتزده، پرسید: این اموال، مال مردم است. امامبىدرنگ افزود: پس چگونه پیشنهاد مىکنىصندوق بیت المال را باز کنم. پیشنهادمىکنم شمشیر برداریم و به شهر حیره(محلهى بازاریان) شبیخون بزنیم. عقیل بازپرسید: برادر! من براى دزدى نیامدهام. امامفرمود: تو مىگویى مال هزاران نفر را بردارم،چگونه ربودن مال یک نفر دزدى است ولىربودن پول همه دزدى نیست... (8)
ب - نهى مستقیم
در صورتى که چهره درهم کشیدن (ابرازناراحتى درونى) و تقبیح منکر، فایدهاىنبخشد، نوبتبه اجراى نهى گفتارى مستقیمخواهد شد. البته منظور اعم از سخن گفتن ونوشتن است. چرا که نوشتن نیز همان سخناست. پیرامون قسم اول حکایتى از نهى اماماز چاپلوسى را مىخوانیم:
شخصى طى کلامى طولانى از امامعلىعلیه السلام تعریف کرد. امامعلیه السلام فرمود:«سخیف ترین حالت زمامداران نزد مردمخوب آن است که گمان برده شود ایشانافتخار طلب هستند و کارشان روى کبر وبزرگ فروشى مىگذرد و در حقیقت منکراهت دارم که در اندیشه شما بگذرد که منستایش خوانى را دوست دارم و از شنیدنمدح و ثنا خوشم مىآید. حال این کهالحمدلله چنین نیستم. اگرهم بودم، به خاطرتواضع در نزد خدا آن را ترک کردهام. شمابرمن ثناى جمیل نگویید تانفس مرا از حدخارج نکنید; چون من هنوز حقوقى را کهبرگردنم دارید، ندادهام و واجباتى را که بایدانجام دهم، به جاى نیاوردهام تا مستحق حمدو ثنا شوم. پس با من مانند سخن گفتن باجباران سخن نگویید و به ظاهر سازى و پشتسرهم اندازى با من رفتار نکنید. زیرا کسى کهحق گفتن یا عرضه عدالتبرایش سنگین است، عمل کردن ازروى عدالتبرایشسنگینتر خواهد بود... (9)
آنچه در این شیوه از نهى مشاهده مىشود،دریایى از حکمت و دلیل و برهان است. یعنىبرخلاف آنچه ما عموما به ذهن داریم، نهىامام به عبارت «نکن» تنها منتهى نمىشود،بلکه چنان تار و پود آن منکر را به وىمىنمایاند و فلسفه و علت منکر بودن رابرایش روشن مىسازد که گویى شخصپستى آن را به چشم خود مىبیند و این استرمز اصلى در موفقیت ناهى از منکر.
نمونهاى مکتوب از این نهى را نیزمىخوانیم: زمانى مردم یکى از شهرها نزدامام آمدند و گفتند: درشهرما نهرى وجوددارد که به خاطر گذر زمان ویران شده است.اگر تجدید شود، در آبادى شهر مؤثر است وما خواهیم توانست مالیات خود را نیز بدهیم.امام نامهاى به این صورت به «قرظةبن کعب»فرماندار آن شهر نوشت: «گروهى از شهر توآمدهاند و مىگویند در شهرما نهرى است کهاگر تجدید شود، سرزمینشان آباد خواهدشد و آنان خواهند توانستخراج خود رابپردازند. ایشان از من خواستند نامهاى به توبنویسم تا ایشان را به کار بگمارى و به کندننهر مجبور سازى. اما من عقیده ندارم کهکسى را به کارى مجبور سازم که دوست نداردآن را انجام دهد. بنابراین مردم را بخواه و اگرموضوع نهر همان طور بود که مىگویند،هرکدام را که با اختیار خود خواست کار کند،به کار بگمار ولى وقتى نهر ساخته شد، متعلقبه افرادى است که کار کردهاند.» در این نامهحضرت فرماندار خودرا از سلب آزادى افرادبر حذر مىدارد و معتقد استخود یارى آنانبىمانع است، اما بیگارى صحیح نیست.
ج - اعلام بیزارى و تاثر
نهى گفتارى درگام سوم به صورت اعلامبیزارى تبلور مىیابد. ازجمله آنهاست اینروایت که امام صادقعلیه السلام فرمود: قالعلىعلیه السلام: «یا اهل العراق! نبئت اننسائکم یوافین الرجال فى الطریق اماتستحیون؟ و قال: لعن الله منلایغار.» (10)
اى اهل عراق! شنیدهام در بازار مرداننامحرم به زنان شماتنه مىزنند! آیا حیانمىکنید!؟ خداوند لعنت کند کسى را که ازخود غیرت بروز نمىدهد.
نمونهاى دیگر را سوده دختر عمارههمدانى نقل مىکند و مىگوید: نزدعلىعلیه السلامرفتم تا از متصدى مالیات شکایت کنم. او باکمال آرامش پرسید: چه کار دارى؟ منشکایتخود را مطرح کردم، علىعلیه السلامبلافاصله گریست، اشک در چشمانش حلقهزد، رو به آسمان کرد و فرمود: خدایا! من بهآنان دستور ندادهام برمردم ستم کنند و حقتو را ترک کنند. پس ورقهاى از جیب خود درآورد و به متصدى مالیات نوشت: «پیمانهوترازوى خود را درست کنید و کم فروشى وتقلب ننمایید و در روى زمین فساد برپانسازید وقتى این نامه به تو رسید، آنچه را درتحت اختیاردارى، حفظ کن تاکسى بیاید وتحویل بگیرد.» (11)
همین زن در دوره معاویه نزد اورفت و ازفرمانده سپاه او (بسربن ارطاة) شکایت کرد.معاویه گفت: تو را نزد او مىفرستم تا خودشهرجور خواست درباره تو تصمیم بگیرد.سوده بىدرنگ به یاد علىعلیه السلام افتاد و اینشعر را خواند:
صلى الاله على روح تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد حالف الحق لایبغى به بدلا فصار بالحق والایمان مقرونا
درود و رحمتخدا برآن روح والایى که قبر اورا دربرگرفت و عدل و داد با او مدفون شد. باحق و حقیقت مصاحب شده است که اونظیرى ندارد و در واقع خود با حق و ایمانمقرون شد.
معاویه پرسید: سوده! منظورت کیست؟
او گفت: علىبن ابىطالبعلیه السلام.
آن گاه حکایتخودرا بازگفت. (12)
4 - تهدید
زیادبن ابیه، جانشین ابن عباس، فرمانداربصره بود. او به اموال بیت المال دست درازىو در آن خیانت کرده بود. امام نامهاى به اونوشت و او را در برابر این منکر تهدید کرد:
«من سوگند راستبه خدا یاد مىکنم که اگربه من خبر برسد تو از غنیمت مسلمانان بهچیزى کوچک یا بزرگ خیانت کردهاى، به توچنان سختخواهم گرفت که کم مال و گرانپشت و ناچیز شوى.» (13)
5 - خلع عامل منکر از موقعیت
بىگمان بسیارى از گناهکاران به دلیلاحساس اطمینان ازعواقب گناه خود، دستبه گناه مىزنند. این امر در گناهان اجتماعىالبته بیشتر از دیگر موارد است. تلاش امامبراین بود که در چنین مواردى، با حذف پایگاهآنان، جلو منکرگرایىشان را بگیرد. ازجملهمىتوان به تلاش امام براى عزل مروان اشارهکرد. حضرت که در انحراف خلیفه سوم ازمسیر حق، دست مروان را در کار مىدید ومىدانست او به دلیل تقرب نزد خلیفه، ازطرفى خلیفه را به مسیر انحراف مىکشاند و ازسوى دیگر خود به راحتى به منکرات دستمىزند، نزد خلیفه رفت و فرمود: «آیا دست ازمروان برنمىدارى؟ او تو را از دین و عقلمنحرف ساخته وتو را مانند شیر فرمانبر بههرسو مىکشد. به خدا قسم! مروان مردصاحب تدبیرى در دین، بلکه در امور شخصىخود نیست. به خدا قسم! من مىبینم که تو رابه پرتگاه مىبرد و تو قدرت نجات ندارى.آبروى خود را بردهاى و در کار خود مغلوبشدهاى!» (14)
یک باردیگر نیز که مردم به صورت دستهجمعى به عنوان اعتراض نزد امام آمدند و ازعثمان شکایت کردند. امام این بارهم نزداورفت و فرمود: «زمام اراده ات را به دستمروان نده، چون تو را با این کهولتسن بههرسو که دلش خواست، مىکشاند.» (15)
نمونه دیگر عزل معاویه ازحکومتبود کهامام فرمود: «والله لا ادهى فىدینى و لااعطى الدنى فىامرى.»; به خدا سوگند! دردینم مداهنه نمىکنم وامور مملکت را بهدست فرد پست نمىسپارم. (16)
6 - اجراء حد و مجازات
قبل از اجراى حد، امام راههاى ممکن براىرهایى از حد را پیش روى شخص قرار مىدادتا اصولا خود را در معرض حد نیاندازد. اما درهنگامه لازم نیز براجراى حد اصرار مىورزید.در تاریخ مىخوانیم: قرار بود به دستورحضرت، مردى از طایفه بنى اسد را به خاطرگناهى که مرتکب شده بود، حد بزنند. بزرگانبنىاسد نزد امام حسینعلیه السلام آمدند ودرخواست کردند براى رهایى مرد، با امامگفتگو کند. اما حضرت نپذیرفت. لذا آنان خودنزد امام علىعلیه السلام آمدند. حضرت فرمود:هرچه در اختیار من باشد و شما بخواهید،انجام مىدهم. بنىاسد خوشحال و شادمان ازمحضرش خارج شدند. آنان در راه به امامحسینعلیه السلام برخوردند و ماجرا را بازگو کردند.او فرمود: اگر نیازى به رفیقتان دارید، برگردیدشاید حد بر او جارى شده باشد. آنان برگشتندو در کمال ناباورى دیدند دوستشان حدخورده است. از حضرت پرسیدند: مگر به ماوعده ندادى؟ فرمود: قول دادم اگرچیزى دراختیارم بود، انجام دهم ولى این حد وظیفهالهى است و من اختیارى ندارم. (17)
امام به اجراى حدود در خصوص کارگزارانبسیار دقیق و حساس بود و هرگز چتر امنیتىبراى آنان به وجود نیاورد. به مالک اشترنوشت: «مراقب یاران خودباش و هرگاه یکى ازآنان مرتکب خیانتى شد وگزارشهاى متعددبازرسان به تو آن را تایید کرد، همین براى توکافى است و احتیاج بهشاهد دیگرى ندارى. اورا به کیفر برسان و به اندازهاى که خیانت کردهاست، مجازاتش کن. مقامش را خوار وخیانتش را افشا و ننگ کار زشت را چونقلادهاى به گردنش بیانداز.» (18)
7 - سکوت
سکوت در واقع زمانى است که امر و نهىنتیجهاى نداده است، نه در مرحله قلب، نه درمرحله زبان و نه در مرحله عمل. و چون آمر وناهى توان مقابله را ندارد، ناچار سکوتاختیار مىکند و در این وقت هیچ ملامتىشایسته او نخواهد بود. البته مىتوان گفتسکوت، دیگر مرحلهاى از امر به معروف ونهىاز منکر نخواهد بود. چون عملى و اقدامى درآن صورت نمىگیرد ولى حقیقت این است کهاندکى ژرف نگرى ما را به قرار دادن در سکوتبه عنوان آخرین مرحله و یا مرحله انتخاب ازامر و نهى به وظایف دیگر قرار داد.
امام نیز بارها چنین رفتارى را از خود نشانداد. از جمله، وقتى که با انتخاب خلیفه، امامرا در برابر عمل انجام شده، قرار دادند و به اوفشارهاى زیادى وارد کردند، امام براى رفعاین منکر رو به استدلال آورد. وقتى استدلالفایده بخشید، سراغ مردم رفت. او گاه باهمسرش فاطمهعلیها السلام و فرزندانش حسنوحسینعلیهما السلام به کنار خانه مسلمانان مدینهمىآمد و از آنان کمک مىخواست. (19)
سلمان مىگفت: «علىعلیه السلام، فاطمهعلیها السلام رابرالاغى سوار کرد و دست دو فرزندش را گرفتو به درخانه اهل بدر رفت و حق خود را یادآورى کرد و طلب کمک نمود. تنها چهل و چهار نفر جواب مثبت دادند، امام دستوردادصبح هنگام با سرهاى تراشیده و سلاح براىبیعتبا ایشان تا حد مرگ حاضر شوند.سپیده صبح تنها من، ابوذر، مقداد و زبیرحاضر بودیم.» (20) بنابراین امام در مقابل اینمنکر چارهاى جز سکوت نداشت. زیرا براىرعایت مصالح دین از جمله حفظ وحدتحاضر به نبرد و جنگ هم نبود.
8 - جنگ و محوسازى
بهترین نمونه تاریخى را مىتوان ازسخنان خود حضرت پیرامون خوارج بهدست آورد. حضرت فرمود: «(بعد از واقعهحکمیت) زبان مردم به سرزنش گشوده شد وهرکس دیگرى را به باد ملامت گرفت که چراکار را به حکمین واگذار کردند، اما دیگر دیرشده بود و کارى از آنان ساخته نبود. درمیانخود گفتند: پیشواى ما نمىبایست از کارخطاى ما پیروى مىکرد. بلکه او وظیفهداشت طبق نظر خود عمل کند (حکمیت رانپذیرد،) هرچند به قیمت کشته شدن خود وکسانش تمام مىشد. اما او چنین نکرد و تابعنظر ما شد. نظرى که خود از روز نخست آن راخطا مىپنداشت. پس او کافر شد و کشتنکافر برما رواست. با ظهور این فکر آنها باسرعت هرچه تمام از میان لشکربیرون رفتندو با صداى بلند فریاد کشیدند که داورى فقطمخصوص خداست. پس دسته دسته بههرسو پراکنده شدند. گروهى به «نخیله» وعدهاى به «حروراء» و برخى به سوى مشرقرفتند و از دجله گذشتند. در بین راه بههرمسلمانى مىرسیدند و او را مخالف نظرخود مىیافتند، مىکشتند. من از ابتدا نزد دودسته اول رفتم و چون به غیر جنگ راضىنشدند، هردو را بعد از دعوت به صلح و آشتىکه نپذیرفتند، کشتم. براى دسته سوم نامهنوشتم، آنان نیز راه دوستانشان را رفتند وهرمسلمان مخالف نظر خود را کشتند. گزارش این اخبار پى در پى به من مىرسید.من از دجله گذشتم و نزد آنان رفتم و پیش ازهر اقدامى، نمایندگانم را نزدشان فرستادم وتا آن جا که در توان داشتم، تلاش کردم. امانپذیرفتند و بر ادامه پستى و شرارت تاکیدکردند. این شد که با آنها جنگیدم و تمامچهارهزار نفر بلکه بیشتر کشته شدند. (21)
پىنوشتها:
1 - نهج البلاغه، صبحى صالح، کلمات قصار،ص374.
2 - عن على(ع) انه قال له النبى(ص): لو رایت رجلاعلى فاحشه؟ قال: اسره. قال: ان رایته ثانیا؟ قال: اسرهبازارى و ردایى - الى ثلاث مرات -، فقال لهالنبى(ص): لافتى الا على و قال اسروا على اخوانم.(میزان الحکمه، ج 7، ص 336.
3 - اسدالغابه، ج 5، ص 642 و ارشاد مفید، ص 95،بحارالانوار، ج 76، ص 50.
4 - شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 4، ص185.
5 - وسایل الشیعه، ج 11، ص 413.
6 - همان و کافى، ج 5، ص 59.
7 - بحارالانوار، ج 41، ص 962 و غررالحکم، ج 1،ص 788.
193.
8 - بحارالانوار، ج 9، ص 912; منهاج البراعة، ج14، ص 293 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 118.
9 - نهج البلاغه، خطبه 210; روضه کافى، ج 2،ص298; بحارالانوار، ج 8، ص 652.
10 - بحارالانوار، ج 100، ص 249 و ج 76، ص 115و محاسن برقى، ص 115.
11 - صداى عدالت انسانیت، ج 1، ص 309.
12 - بحارالانوار، ج 41، ص 119، ح 27 و سفینةالبحار، ج 1، ص 671.
13 - بلغنى عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطتالهک و عصیت امامک...(نهج البلاغه، مصطفى زمانى،نامه 43، ص 737.)
14 - الکامل، ابن اثیر، ج 2، ص 1285 و تاریخطبرى، ج 4، ص 362.
15 - نهج البلاغه، مصطفى زمانى، خطبه 163.
16 - خصال صدوق، ص 443.
17 - مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 147 و بحارالانوار، ج 76، ص 99.
18 - بحارالانوار، ج 77، ص 240 و تحف العقول،ص122.
19 - شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 11،ص24.
20 - اسرار آل محمد، سلیم بن قیس هلالى، ح 4 واحتجاج طبرسى، ج 1، ص 188.
21 - بحارالانوار، ج 38، ص 183 و اختصاص،ص179.
امام علىعلیه السلام در حدیثى طولانى مراتبامر و نهى را با ارزش هر مرتبه، این گونه بیانفرمود:
ء- گروهى از مردم بادست و زبان و قلب بهمبارزه با منکرات برمىخیزند. آنها تمامخصلتهاى نیکو را در خود به طورکاملجمع کردهاند.
- گروهى دیگر با زبان و قلب نهى از منکرمىکنند. اینها به دو خلصت تمسک جسته ویکى را از دست دادهاند.
- گروهى تنها با قلب مبارزه مىکنند ولىمبارزه بادست و زبان را ترک کردهاند. اینگروه بهترین خصلت را رها کرده و تنها یکى راگرفتهاند.
- عدهاى هم نه به زبان نه به دست و نه بهقلب نهى از منکر نمىکنند. اینها مردگانى درمیان زندگان هستند. (1)
البته مراحل مختلفى براى امر و نهى وجوددارد که در زیر تنها چند مرحله از «برخورد بامنکر» از سیره و سخن امام را مرور مىکنیم:
1 - منکر پوشى
اولین گام در برخورد با منکر، رعایتاحتیاط و ممانعت از افشاى معصیت است.زیرا افشاى آن هم موجب نقصان بهشخصیت گناهکار شده، او را در جامعهانگشت نما مىکند و گاه همین عامل، سببافتادن درگرداب گناهان دیگر مىشود.همچنین موجب شکستن حرمت گناه وعادى شدن آن مىگردد. از این روى، وقتىپیامبرصلى الله علیه وآله در مورد گناهکار از علىعلیه السلامسؤال کرد، حضرت فرمود: آن را مىپوشانم.امام خود مىفرماید: پیامبر از من پرسید: اگرمردى را برکار گناه ببینى، چه مىکنى؟ گفتم:مىپوشانم. آن حضرت باز پرسید، گفتم: مىپوشانم بالباسم. بار سوم پرسید، گفتم:بالباس خود مىپوشانم. آن گاه فرمود:جوانمردى نیست غیر از على و فرمود: بربرادرانتان (عیوبشان را) بپوشانید. (2)
آرى امام این گفتار خود نزد پیامبرصلى الله علیه وآلهرادرعمل نیز به اجرا گذاشت. آنجا که زنىنزدش آمد و اظهار کرد: اى امیرمؤمنان! زناىمحصنه کردهام. شوهرم در خانه نبود، زناکردم و از زنا حاملهام، مرا پاک کن.
امام پاسخ داد: اگر تو را سنگسارکنیم،تکلیف بچهاى که در شکم دارى چه مىشود؟آن زن رفت و مدتى بعد با بچهاى در بغلبازگشت و سخن خود را تکرار کرد.
امام فرمود: این بچه شیر و پرستارمىخواهد. او برگشت و براى سومین بار (چندسال بعد) آمد و باز تقاضایش را تکرار نمود.امام فرمود: نه، هنوز فرزند تو بچه است، برو!!زن با دل شکسته برگشت و در راه با خودمىگفت: خدایا! این سومین بار است که نزدامیرمؤمنان مىروم و او مرا از این آلودگى پاکنمىکند. اتفاقا عمروبن حریر (از منافقان)سخن او را شنید و گفت: من آمادهام بچهات رابپذیرم. آن گاه هردو نزد علىعلیه السلام آمدند و زنبراى چهارمین بار اقرار کرد وگفت: حالابچهام سرپرستى دارد. امیرمؤمنان کهسیمایش از این کار عمروبن حریر خشمگینشده بود، ناچار به آن زن حد جارى کرد. (3)
آرى تاکید علىعلیه السلام براین بود که آن زننزد خدایش توبه کند و از بازگشت مجددبپرهیزد تا گناه او در جامعه زبان به زباننگردد و نقل مجالس نشود. هرچند سنگسارشدن خود، خوف در دلها مىاندازد ولىصرف افشاى معصیت، کار خود را مىکند و بهمرور آن را از حرمتخود در عرف مىاندازد.
2 - چهره درهم کشیدن
نقل است که امام علىعلیه السلام و شخصى دیگرنزد عمر (خلیفه دوم) رفتند تا پیرامونموضوعى بین آن دو قضاوت کند. خلیفه بهمدعى گفت: رو به روى من بنشین. آنگاه بهامام گفت: اى اباالحسن! کنارش بنشین. امامسیمایش برافروخته شد، چنان که از حالتچهرهاش عمر فهمید خلافى از او سرزدهاست. پرسید: یا على! نمىخواهى کنارشبنشینى؟ فرمود: ناراحتى من از این است کهرعایت عدالت را نکردى. مرا با احترام(باکنیه) نام بردى و او را به اسم صدا زدى. (4)
این گونه رفتارعلىعلیه السلام برگرفته از تعالیمپیامبرصلى الله علیه وآله بود. امام مىفرمود: «امرنارسول اللهصلى الله علیه وآله ان تلقى اهل المعاصىبوجوه مکفهره» (5)
پیامبرصلى الله علیه وآله به ما دستور داد با صورتهاىدرهم کشیده و عبوس با گناهکاران رو به روشویم. همچنین امام مىفرمود: «ادنىالانکار ان تلقى اهل المعاصى بوجوهمکفهره» (6)
حد اقل نهى از منکر، این است که با اهلگناه، با صورتى گرفته و خشمآلود برخوردشود.
این شیوه نیز همان طور که در حکایتفوق خواندید، موجب بیدارى گناهکارمىشود. آن گونه که عمر را متوجه ظلمش بهیک طرف دعوى کرد. همچنین در صورتفراگیر بودن این برخورد انزواى گناهکار را درپى خواهد داشت. نمونه چنین روحیهاى درجوامع مسلمان را مىتوان در ماه رمضانسراغ گرفت که به دلایلى این حس در مردمروزهدار تقویتشده، اهل معاصى و روزهخوارى را در انزوا قرار مىدهد. حال بایددنبال راهکارى براى دیگر ایام گشت.
3 - نهى گفتارى
نهى گفتارى به صورتهاى گوناگونمىتواند صورت گیرد:
الف - تقبیح منکر
این روش نیز در حقیقت نوعى برخورد باگناه است، تا به این ترتیب شخص گناهکار بهصورت غیر مستقیم متوجه قباحت عملخود شده، از آن روى گردان شود. نمونهاىزیبا از این نوع را مىخوانیم:
«اگر برخار مغیلان شب را به روز آورم و بهخواب نروم، به غلهاى آهنى کشیده شوم وبه زنجیرها بسته شوم، برایم دوستداشتنىتر از آن است که در قیامت رسولخداصلى الله علیه وآله را در حالى ملاقات کنم که به بعضىاز بندگان ستم کرده یا چیزى از متاع دنیا ازکسى غصب کرده باشم. چگونه به کسى ظلمکنم با این که انسان به زودى به پیرى وکهنگى مىرسد و ماندگارىاش در خاکطولانى مىشود... به خدا قسم! اگر هفتاقلیم با آنچه در زیر افلاک قرار گرفته، به منعطا شود که من خدا را نافرمانى کنم در حقمورچهاى که چیزى به دهان دارد به ستم ازاو بگیرم، چنین نخواهم کرد. دنیاى شما براىمن از برگى که ملخى براى خوردن آن را بهدهن گرفته و خوردکرده، بىارزشتر است.على را چه کار به نعمت فانى و نابود شونده ولذت عیشى را که دوام ندارد، پناه مىبرم بهخدا از خواب رفتن و غفلت عقل و لغزشهاىزشت و از او یارى مىجویم. (7)
در موضعى دیگر امام به عقیل که - براىگرفتن مقدارى از بیت المال، بدون آن که حقاو باشد، آمده بود و انتظار داشت امام بهخاطر برادرى مبلغى به او بدهد.- فرمود: مناین مقدار پول را ندارم. صبرکن وقعپرداختحقوق از سهم خود به تو بدهم.عقیل گفت: بیت المال در اختیار توست!حضرت پاسخ داد: من و تو مثل دیگرمسلمانان هستیم و من فقط حق خود رامىتوانم به تو بدهم... وقتى اصرار او زیاد شد،امام فرمود: اگر باز اصرار مىکنى، در اینپایین (بازار کوفه) صندوقهایى هست، وقتىبازار خلوت شد، برو پایین و صندوقها رابشکن و هر چه پول بود، بردار. عقیل شگفتزده، پرسید: این اموال، مال مردم است. امامبىدرنگ افزود: پس چگونه پیشنهاد مىکنىصندوق بیت المال را باز کنم. پیشنهادمىکنم شمشیر برداریم و به شهر حیره(محلهى بازاریان) شبیخون بزنیم. عقیل بازپرسید: برادر! من براى دزدى نیامدهام. امامفرمود: تو مىگویى مال هزاران نفر را بردارم،چگونه ربودن مال یک نفر دزدى است ولىربودن پول همه دزدى نیست... (8)
ب - نهى مستقیم
در صورتى که چهره درهم کشیدن (ابرازناراحتى درونى) و تقبیح منکر، فایدهاىنبخشد، نوبتبه اجراى نهى گفتارى مستقیمخواهد شد. البته منظور اعم از سخن گفتن ونوشتن است. چرا که نوشتن نیز همان سخناست. پیرامون قسم اول حکایتى از نهى اماماز چاپلوسى را مىخوانیم:
شخصى طى کلامى طولانى از امامعلىعلیه السلام تعریف کرد. امامعلیه السلام فرمود:«سخیف ترین حالت زمامداران نزد مردمخوب آن است که گمان برده شود ایشانافتخار طلب هستند و کارشان روى کبر وبزرگ فروشى مىگذرد و در حقیقت منکراهت دارم که در اندیشه شما بگذرد که منستایش خوانى را دوست دارم و از شنیدنمدح و ثنا خوشم مىآید. حال این کهالحمدلله چنین نیستم. اگرهم بودم، به خاطرتواضع در نزد خدا آن را ترک کردهام. شمابرمن ثناى جمیل نگویید تانفس مرا از حدخارج نکنید; چون من هنوز حقوقى را کهبرگردنم دارید، ندادهام و واجباتى را که بایدانجام دهم، به جاى نیاوردهام تا مستحق حمدو ثنا شوم. پس با من مانند سخن گفتن باجباران سخن نگویید و به ظاهر سازى و پشتسرهم اندازى با من رفتار نکنید. زیرا کسى کهحق گفتن یا عرضه عدالتبرایش سنگین است، عمل کردن ازروى عدالتبرایشسنگینتر خواهد بود... (9)
آنچه در این شیوه از نهى مشاهده مىشود،دریایى از حکمت و دلیل و برهان است. یعنىبرخلاف آنچه ما عموما به ذهن داریم، نهىامام به عبارت «نکن» تنها منتهى نمىشود،بلکه چنان تار و پود آن منکر را به وىمىنمایاند و فلسفه و علت منکر بودن رابرایش روشن مىسازد که گویى شخصپستى آن را به چشم خود مىبیند و این استرمز اصلى در موفقیت ناهى از منکر.
نمونهاى مکتوب از این نهى را نیزمىخوانیم: زمانى مردم یکى از شهرها نزدامام آمدند و گفتند: درشهرما نهرى وجوددارد که به خاطر گذر زمان ویران شده است.اگر تجدید شود، در آبادى شهر مؤثر است وما خواهیم توانست مالیات خود را نیز بدهیم.امام نامهاى به این صورت به «قرظةبن کعب»فرماندار آن شهر نوشت: «گروهى از شهر توآمدهاند و مىگویند در شهرما نهرى است کهاگر تجدید شود، سرزمینشان آباد خواهدشد و آنان خواهند توانستخراج خود رابپردازند. ایشان از من خواستند نامهاى به توبنویسم تا ایشان را به کار بگمارى و به کندننهر مجبور سازى. اما من عقیده ندارم کهکسى را به کارى مجبور سازم که دوست نداردآن را انجام دهد. بنابراین مردم را بخواه و اگرموضوع نهر همان طور بود که مىگویند،هرکدام را که با اختیار خود خواست کار کند،به کار بگمار ولى وقتى نهر ساخته شد، متعلقبه افرادى است که کار کردهاند.» در این نامهحضرت فرماندار خودرا از سلب آزادى افرادبر حذر مىدارد و معتقد استخود یارى آنانبىمانع است، اما بیگارى صحیح نیست.
ج - اعلام بیزارى و تاثر
نهى گفتارى درگام سوم به صورت اعلامبیزارى تبلور مىیابد. ازجمله آنهاست اینروایت که امام صادقعلیه السلام فرمود: قالعلىعلیه السلام: «یا اهل العراق! نبئت اننسائکم یوافین الرجال فى الطریق اماتستحیون؟ و قال: لعن الله منلایغار.» (10)
اى اهل عراق! شنیدهام در بازار مرداننامحرم به زنان شماتنه مىزنند! آیا حیانمىکنید!؟ خداوند لعنت کند کسى را که ازخود غیرت بروز نمىدهد.
نمونهاى دیگر را سوده دختر عمارههمدانى نقل مىکند و مىگوید: نزدعلىعلیه السلامرفتم تا از متصدى مالیات شکایت کنم. او باکمال آرامش پرسید: چه کار دارى؟ منشکایتخود را مطرح کردم، علىعلیه السلامبلافاصله گریست، اشک در چشمانش حلقهزد، رو به آسمان کرد و فرمود: خدایا! من بهآنان دستور ندادهام برمردم ستم کنند و حقتو را ترک کنند. پس ورقهاى از جیب خود درآورد و به متصدى مالیات نوشت: «پیمانهوترازوى خود را درست کنید و کم فروشى وتقلب ننمایید و در روى زمین فساد برپانسازید وقتى این نامه به تو رسید، آنچه را درتحت اختیاردارى، حفظ کن تاکسى بیاید وتحویل بگیرد.» (11)
همین زن در دوره معاویه نزد اورفت و ازفرمانده سپاه او (بسربن ارطاة) شکایت کرد.معاویه گفت: تو را نزد او مىفرستم تا خودشهرجور خواست درباره تو تصمیم بگیرد.سوده بىدرنگ به یاد علىعلیه السلام افتاد و اینشعر را خواند:
صلى الاله على روح تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد حالف الحق لایبغى به بدلا فصار بالحق والایمان مقرونا
درود و رحمتخدا برآن روح والایى که قبر اورا دربرگرفت و عدل و داد با او مدفون شد. باحق و حقیقت مصاحب شده است که اونظیرى ندارد و در واقع خود با حق و ایمانمقرون شد.
معاویه پرسید: سوده! منظورت کیست؟
او گفت: علىبن ابىطالبعلیه السلام.
آن گاه حکایتخودرا بازگفت. (12)
4 - تهدید
زیادبن ابیه، جانشین ابن عباس، فرمانداربصره بود. او به اموال بیت المال دست درازىو در آن خیانت کرده بود. امام نامهاى به اونوشت و او را در برابر این منکر تهدید کرد:
«من سوگند راستبه خدا یاد مىکنم که اگربه من خبر برسد تو از غنیمت مسلمانان بهچیزى کوچک یا بزرگ خیانت کردهاى، به توچنان سختخواهم گرفت که کم مال و گرانپشت و ناچیز شوى.» (13)
5 - خلع عامل منکر از موقعیت
بىگمان بسیارى از گناهکاران به دلیلاحساس اطمینان ازعواقب گناه خود، دستبه گناه مىزنند. این امر در گناهان اجتماعىالبته بیشتر از دیگر موارد است. تلاش امامبراین بود که در چنین مواردى، با حذف پایگاهآنان، جلو منکرگرایىشان را بگیرد. ازجملهمىتوان به تلاش امام براى عزل مروان اشارهکرد. حضرت که در انحراف خلیفه سوم ازمسیر حق، دست مروان را در کار مىدید ومىدانست او به دلیل تقرب نزد خلیفه، ازطرفى خلیفه را به مسیر انحراف مىکشاند و ازسوى دیگر خود به راحتى به منکرات دستمىزند، نزد خلیفه رفت و فرمود: «آیا دست ازمروان برنمىدارى؟ او تو را از دین و عقلمنحرف ساخته وتو را مانند شیر فرمانبر بههرسو مىکشد. به خدا قسم! مروان مردصاحب تدبیرى در دین، بلکه در امور شخصىخود نیست. به خدا قسم! من مىبینم که تو رابه پرتگاه مىبرد و تو قدرت نجات ندارى.آبروى خود را بردهاى و در کار خود مغلوبشدهاى!» (14)
یک باردیگر نیز که مردم به صورت دستهجمعى به عنوان اعتراض نزد امام آمدند و ازعثمان شکایت کردند. امام این بارهم نزداورفت و فرمود: «زمام اراده ات را به دستمروان نده، چون تو را با این کهولتسن بههرسو که دلش خواست، مىکشاند.» (15)
نمونه دیگر عزل معاویه ازحکومتبود کهامام فرمود: «والله لا ادهى فىدینى و لااعطى الدنى فىامرى.»; به خدا سوگند! دردینم مداهنه نمىکنم وامور مملکت را بهدست فرد پست نمىسپارم. (16)
6 - اجراء حد و مجازات
قبل از اجراى حد، امام راههاى ممکن براىرهایى از حد را پیش روى شخص قرار مىدادتا اصولا خود را در معرض حد نیاندازد. اما درهنگامه لازم نیز براجراى حد اصرار مىورزید.در تاریخ مىخوانیم: قرار بود به دستورحضرت، مردى از طایفه بنى اسد را به خاطرگناهى که مرتکب شده بود، حد بزنند. بزرگانبنىاسد نزد امام حسینعلیه السلام آمدند ودرخواست کردند براى رهایى مرد، با امامگفتگو کند. اما حضرت نپذیرفت. لذا آنان خودنزد امام علىعلیه السلام آمدند. حضرت فرمود:هرچه در اختیار من باشد و شما بخواهید،انجام مىدهم. بنىاسد خوشحال و شادمان ازمحضرش خارج شدند. آنان در راه به امامحسینعلیه السلام برخوردند و ماجرا را بازگو کردند.او فرمود: اگر نیازى به رفیقتان دارید، برگردیدشاید حد بر او جارى شده باشد. آنان برگشتندو در کمال ناباورى دیدند دوستشان حدخورده است. از حضرت پرسیدند: مگر به ماوعده ندادى؟ فرمود: قول دادم اگرچیزى دراختیارم بود، انجام دهم ولى این حد وظیفهالهى است و من اختیارى ندارم. (17)
امام به اجراى حدود در خصوص کارگزارانبسیار دقیق و حساس بود و هرگز چتر امنیتىبراى آنان به وجود نیاورد. به مالک اشترنوشت: «مراقب یاران خودباش و هرگاه یکى ازآنان مرتکب خیانتى شد وگزارشهاى متعددبازرسان به تو آن را تایید کرد، همین براى توکافى است و احتیاج بهشاهد دیگرى ندارى. اورا به کیفر برسان و به اندازهاى که خیانت کردهاست، مجازاتش کن. مقامش را خوار وخیانتش را افشا و ننگ کار زشت را چونقلادهاى به گردنش بیانداز.» (18)
7 - سکوت
سکوت در واقع زمانى است که امر و نهىنتیجهاى نداده است، نه در مرحله قلب، نه درمرحله زبان و نه در مرحله عمل. و چون آمر وناهى توان مقابله را ندارد، ناچار سکوتاختیار مىکند و در این وقت هیچ ملامتىشایسته او نخواهد بود. البته مىتوان گفتسکوت، دیگر مرحلهاى از امر به معروف ونهىاز منکر نخواهد بود. چون عملى و اقدامى درآن صورت نمىگیرد ولى حقیقت این است کهاندکى ژرف نگرى ما را به قرار دادن در سکوتبه عنوان آخرین مرحله و یا مرحله انتخاب ازامر و نهى به وظایف دیگر قرار داد.
امام نیز بارها چنین رفتارى را از خود نشانداد. از جمله، وقتى که با انتخاب خلیفه، امامرا در برابر عمل انجام شده، قرار دادند و به اوفشارهاى زیادى وارد کردند، امام براى رفعاین منکر رو به استدلال آورد. وقتى استدلالفایده بخشید، سراغ مردم رفت. او گاه باهمسرش فاطمهعلیها السلام و فرزندانش حسنوحسینعلیهما السلام به کنار خانه مسلمانان مدینهمىآمد و از آنان کمک مىخواست. (19)
سلمان مىگفت: «علىعلیه السلام، فاطمهعلیها السلام رابرالاغى سوار کرد و دست دو فرزندش را گرفتو به درخانه اهل بدر رفت و حق خود را یادآورى کرد و طلب کمک نمود. تنها چهل و چهار نفر جواب مثبت دادند، امام دستوردادصبح هنگام با سرهاى تراشیده و سلاح براىبیعتبا ایشان تا حد مرگ حاضر شوند.سپیده صبح تنها من، ابوذر، مقداد و زبیرحاضر بودیم.» (20) بنابراین امام در مقابل اینمنکر چارهاى جز سکوت نداشت. زیرا براىرعایت مصالح دین از جمله حفظ وحدتحاضر به نبرد و جنگ هم نبود.
8 - جنگ و محوسازى
بهترین نمونه تاریخى را مىتوان ازسخنان خود حضرت پیرامون خوارج بهدست آورد. حضرت فرمود: «(بعد از واقعهحکمیت) زبان مردم به سرزنش گشوده شد وهرکس دیگرى را به باد ملامت گرفت که چراکار را به حکمین واگذار کردند، اما دیگر دیرشده بود و کارى از آنان ساخته نبود. درمیانخود گفتند: پیشواى ما نمىبایست از کارخطاى ما پیروى مىکرد. بلکه او وظیفهداشت طبق نظر خود عمل کند (حکمیت رانپذیرد،) هرچند به قیمت کشته شدن خود وکسانش تمام مىشد. اما او چنین نکرد و تابعنظر ما شد. نظرى که خود از روز نخست آن راخطا مىپنداشت. پس او کافر شد و کشتنکافر برما رواست. با ظهور این فکر آنها باسرعت هرچه تمام از میان لشکربیرون رفتندو با صداى بلند فریاد کشیدند که داورى فقطمخصوص خداست. پس دسته دسته بههرسو پراکنده شدند. گروهى به «نخیله» وعدهاى به «حروراء» و برخى به سوى مشرقرفتند و از دجله گذشتند. در بین راه بههرمسلمانى مىرسیدند و او را مخالف نظرخود مىیافتند، مىکشتند. من از ابتدا نزد دودسته اول رفتم و چون به غیر جنگ راضىنشدند، هردو را بعد از دعوت به صلح و آشتىکه نپذیرفتند، کشتم. براى دسته سوم نامهنوشتم، آنان نیز راه دوستانشان را رفتند وهرمسلمان مخالف نظر خود را کشتند. گزارش این اخبار پى در پى به من مىرسید.من از دجله گذشتم و نزد آنان رفتم و پیش ازهر اقدامى، نمایندگانم را نزدشان فرستادم وتا آن جا که در توان داشتم، تلاش کردم. امانپذیرفتند و بر ادامه پستى و شرارت تاکیدکردند. این شد که با آنها جنگیدم و تمامچهارهزار نفر بلکه بیشتر کشته شدند. (21)
پىنوشتها:
1 - نهج البلاغه، صبحى صالح، کلمات قصار،ص374.
2 - عن على(ع) انه قال له النبى(ص): لو رایت رجلاعلى فاحشه؟ قال: اسره. قال: ان رایته ثانیا؟ قال: اسرهبازارى و ردایى - الى ثلاث مرات -، فقال لهالنبى(ص): لافتى الا على و قال اسروا على اخوانم.(میزان الحکمه، ج 7، ص 336.
3 - اسدالغابه، ج 5، ص 642 و ارشاد مفید، ص 95،بحارالانوار، ج 76، ص 50.
4 - شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 4، ص185.
5 - وسایل الشیعه، ج 11، ص 413.
6 - همان و کافى، ج 5، ص 59.
7 - بحارالانوار، ج 41، ص 962 و غررالحکم، ج 1،ص 788.
193.
8 - بحارالانوار، ج 9، ص 912; منهاج البراعة، ج14، ص 293 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 118.
9 - نهج البلاغه، خطبه 210; روضه کافى، ج 2،ص298; بحارالانوار، ج 8، ص 652.
10 - بحارالانوار، ج 100، ص 249 و ج 76، ص 115و محاسن برقى، ص 115.
11 - صداى عدالت انسانیت، ج 1، ص 309.
12 - بحارالانوار، ج 41، ص 119، ح 27 و سفینةالبحار، ج 1، ص 671.
13 - بلغنى عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطتالهک و عصیت امامک...(نهج البلاغه، مصطفى زمانى،نامه 43، ص 737.)
14 - الکامل، ابن اثیر، ج 2، ص 1285 و تاریخطبرى، ج 4، ص 362.
15 - نهج البلاغه، مصطفى زمانى، خطبه 163.
16 - خصال صدوق، ص 443.
17 - مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 147 و بحارالانوار، ج 76، ص 99.
18 - بحارالانوار، ج 77، ص 240 و تحف العقول،ص122.
19 - شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 11،ص24.
20 - اسرار آل محمد، سلیم بن قیس هلالى، ح 4 واحتجاج طبرسى، ج 1، ص 188.
21 - بحارالانوار، ج 38، ص 183 و اختصاص،ص179.