خودى و غیر خودى از منظر نهج البلاغه (3)
آرشیو
چکیده
متن
خودىهاى ضعیف
نیروهاى خودى سست و ضعیف بعدازمدتى حضور در جبهه حق ودفاع ازارزشهاى والاى علوى، خستگى و ضعف برآنها چیره گشته و از ادامه راه باز ماندند.
نقش منافقین و نیروهاى خودى تغییرموضع داده در ایجاد روحیه یاس و شکست وسستى در میان این گروه، بسیار برجسته وروشن است. تبلیغات مسموم و نگرانى ازآیندهاى که توسط منافقین، تاریک و مبهمجلوه مى نمود، این چنین فضایى را براىنیروهاى خودى به وجود آورده بود.
چهارسال از حکومت امیرالمؤمنینعلیه السلامنگذشته بود که نشانههاى ضعف و ناپایدارىدر امت ظهور کرد و جمع زیادى دست ازیارى حضرتش برداشتند و به نداى آنبزرگوار لبیک نگفتند.
از هنگامى که عمروبنعاص توانست نقشهقرآن برسرنیزه کردن را به مرحله اجرا برساندو این توطئه را تا حکمیت و تعیین حکمپیش ببرد، نشانههاى ضعف در اردوگاهحضرت علىعلیه السلام پدیدار گشت و بعد از جنگبا خوارج، به اوج خود رسید و بر اکثر یارانحضرت سیطره یافت.
بعد از اتمام جنگ نهروان،امیرالمؤمنینعلیه السلام مردم را به جنگ مجدد بامعاویه دعوت نمود، تا ریشه فساد و تباهىخشکانده شود و جرثومه ضلالت و انحرافشکسته و بتبزرگ شامیان سرنگون گردد.اما این بار خواص امت و به تبع آنان، عموممردم این دعوت حق را اجابت ننمودند و ازیارى حق رویگردان شدند. شهادت یارانوفادار حضرت علىعلیه السلام در صفین و بعد ازآن، و تبلیغات زهر آگین معاویه و ایادى او درمیان لشکریان حضرت علىعلیه السلام از سوىدیگر، روحیه مقاومت مردم را درهم شکستو تاب و توان ایستادگى را از آنها گرفت.بزرگان قبایل با کیسههاى زرشامى خریدارىشدند و باوعدههاى شیرین ریاست و حکومتدست از یارى حضرت علىعلیه السلام برداشتند.مردم عادى نیز با مشاهده رنگ به رنگ شدنبزرگان خود، دل به رفاه و راحتى دنیا بستندو زمینه شکستحق و غلبه معاویه را آمادهکردند. همه گلایههاى حضرت علىعلیه السلام ازمردم به این دوران مربوط مىشود.دردناکترین و پرغصهترین کلمات آنحضرت در این زمان ایراد شد.
مخاطبان حضرت علىعلیه السلام در ملامتها وسرزنشهاى این دوران، مردمى هستند که باپاره کردن ریسمانهاى طاعت، به خیال خوداز بندها مىرستند و آزادى را تجربهمىکردند و فرهنگ و آداب و سنن پدرانخود را احیاء مىکردند. همان فرهنگجاهلیتى که با زحمات طاقت فرساىپیامبراکرمصلى الله علیه وآله و مؤمنین راستین رختبربسته بود; اما با یک چهره دیگر که ظاهرىاسلامى داشت، در حال بازگشتبود و جمعىاز مردم چه استقبالى از آن سفر کرده به جامى آوردند!
الفت و محبت و همبستگى در جمع امتاسلامى رنگ باخته بود و سایهاى نداشت که کسىدر پناه آن آرام بگیرد. برترین نعمتخدا به دلیلناشکرى و ناسپاسى به مردم پشت کرده بود. تفرقهو دشمنى ایام جاهلیتبا شتاب مىآمد تا احزاب راشکل دهد و گروه گروه مردم را از همدیگر جداسازد، تا از اسلام تنها نامى و از ایمان ظاهرى توخالى در دست مردم باقى بماند.
سخنان حضرت علىعلیه السلام در این زمینهبسیار زیاد است. اینک به چند فراز از آنهااشاره مىکنیم:
1 - امیرالمؤمنینعلیه السلام در خطبهاى کهویژگى هاى منفورترین انسانها در پیشگاهخداوند را بیان مىکند، مىفرماید:
«الى الله اشکو من معشر یعیشونجهالا، و یموتون ضلالا، لیس فیهمسلعة ابور من الکتاب اذا تلى حقتلاوته، و لا سلعة انفق بیعا و لا اعلىثمنا من الکتاب اذا حرف عن مواضعه،و لا عندهم انکر من المعروف، و لااعرف من المنکر!» (1)
به خداوند شکایت مىکنم از مردمى که جاهلانهزندگى مىکنند و گمراه مىمیرند. در میان آنانهیچ چیزى کم بهاتر از کتاب خدا نیست، اگر آنچنان که شایسته است تلاوت شود، و در عینحال، هیچ متاعى گران بهاتر از قرآن نیست، اگرتحریف شده و تغییر یافته باشد. هیچ چیز را بدتراز کارهاى نیک نمىدانند و هیچ چیز را بهتر اززشتکارى نمىشناسند. (ارزشها و ضد ارزشها دربینش آنان واژگون شده است.)
2 - حضرت علىعلیه السلام در بخشى از خطبهقاصعة مىفرماید:
«الا و انکم قد نفضتم ایدیکم من حبلالطاعة، و ثلمتم حصن الله المضروبعلیکم باحکام الجاهلیة، فان الله سبحانه قدامتن على جماعة هذه الامة فیما عقد بینهممن حبل هذه الالفة التى ینتقلون فىظلها، و یاوون الى کنفها، بنعمة لا یعرفاحد من المخلوقین لها قیمة، لانها ارجحمن کل ثمن، و اجل من کل خطر. واعلموا انکم صرتم بعدالهجرة اعرابا وبعد الموالاة احزابا ما تتعلقون منالاسلام الا باسمه و لاتعرفون منالایمان الا رسمه.» (2)
بدانید که اینک شما دست از رشته طاعتکشیدید و بند طاعت از دستها گشودید و باآداب و رسوم و فرهنگ جاهلیت در آن دژخدایى که گرداگردتان را فراگرفته بود، شکافوارد کردید، در حالى که خداوند سبحان براین جماعت امت منت نهاد و میانشان رشتههمبستگى و عقد الفتبست، تا درسایه آنزندگى کنند و در پناه آن آرام گیرند، نعمتىکه هیچ کس از مخلوقین به دلیل بهاى زیاد وارجمندى و سترگى آن، قیمتو ارج آن رانمىیابد.
و بدانید که بعد از هجرت، دیگر بار بهدویت روى آوردید، و شیوه اعراب بادیهنشین را پیش گرفتید (وبه دوران جاهلیتبازگشتید.) و بعد از آن همه مودتوهمبستگى، گرفتار تفرقه شده و گروه گروهازهم جدا شدید (و احزاب را تشکیل دادید.)و از اسلام تنها نام آن را برخود بستید، و ازایمان تنها به ظاهر آن بسنده کردید.
3 - آن حضرت در یک خطاب عتابآمیزمىفرماید:
«ایتها النفوس المختلفة، و القلوبالمتشتته، الشاهدة ابدانهم، و الغائبةعنهم عقولهم، اظارکم على الحق و انتمتنفرون عنه نفور المعزى من وعوعةالاسد، هیهات ان اطلع بکم سرارالعدل، او اقیم اعوجاج الحق» (3)
اى شما که جانهایتان ناهماهنگ ودلهایتان پراکنده است. به تنها حاضرید اماعقل هایتان غایب است. (کالبد شما درصحنهها حاضر و خردهایتان غایب است.) بامهربانى شما را به سوى حق سوق مىدهم اماشما همانند بزغالهاى که از غرش شیرمىرمد، از آن گریزانید. هیهات که به یارىشما بتوانم از چهره عدالت پرده برگیرم، یاحقى را که به کژى کشانیده شده، راستگردانم!
4 - جانکاهترین و دردناکترین گلایههاىحضرت علىعلیه السلام از مردم که نشانگر ضعففوق العاده مردم و بىرمق شدن آنان در برابردشمنان است، در این فراز از خطبه آمدهاست:
«فیا عجبا! عجبا! والله یمیت القلب ویجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم علىباطلهم و تفرقکم عن حقکم! فقبحا لکمو ترحا! حین صرتم غرضا یرمى: یغارعلیکم و لاتغیرون، و تغزون و لاتغزونو یعصى الله و ترضون، فاذا امرتکمبالسیر الیهم فى ایام الحر قلتم: هذهحمارة القیظ، امهلنا یسبخ عنا الحرواذا امرتکم بالسیر الیهم فىالشتاء قلتم:هذه صبارة القر امهلنا ینسلخعناالبردکل هذا فرارا من الحر و القر،فاذا کنتم من الحر و القرتفرون، فانتم والله من السیف افر.
یا اشباه الرجال و لا رجال! حلومالاطفال، و عقول ربات الحجال،لوددت انى لم ارکم و لم اعرفکم معرفة- والله - جرت ندما، و اعقبتسدماقاتلکم الله! لقد ملاتم قلبى قیحا وشحنتم صدرى غیظا و جر عتمونى نغبالتهمام انفاسا، و افسدتم على رایىبالعصیان و الخذلان، حتى لقد قالتقریش: ان ابن ابىطالب رجل شجاع، ولکن لاعلم له بالحرب» (4)
شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند که چنینوضعى دل را مىمیراند و از هر سو غم و اندوهرا بر آدمى چیره مىسازد! این قوم بر باطلخویش متحد و همدستند و شما از محورحق جدا و پراکندهاید!
رویتان سیاه و نامتان ننگ آلوده باد! که درآماج تیرهاى دشمن نشستهاید و از جاىنمىجنبید، غارتتان مىکنند و شما دربىغیرتى احساس ننگ نمىکنید، بر شمامىتازند بى آن که شما در مقابل آنان پیکارىداشته باشید، در برابر چشمانتان فرمان خدارا سر مىزنند و معصیت مىکنند و شما بدانخشنودید. (باسکوتتان رضایت مىدهید.)
چون در تابستان شما را به جهاد و جنگفرا مىخوانم، مىگویید: اینک هوا در اوجگرماست; مهلتمان ده تا گرماى سختفروکش کند، و چون در زمستان دستور بسیجمىدهم و به جهاد مىخوانمتان، مىگویید:اینک اوج سرماست. مهلتمان ده تا سرماىسوزان بگذرد! تمامى فرصتها در فرار از گرما وسرما گذشت، و به راستى وقتى شما چنین از گرماو سردى هوا گریزان هستید، به خدا سوگند از برقشمشیرها گریزانتر خواهید بود.
اى مشابه مردان اما عارى از مردانگى (اىمرد نمایان نا مرد) که در خرد و عقل چونکودکان و عروسکان حجله آراى هستید! اىکاش نه شما را دیده بودم و نهمىشناختمتان! این آشنایى براى من - بهخدا سوگند!- پیشمانىها داشت و مرا گرفتاراندوهى جانکاه نمود. مرگ بر شما باد که دلمرا مالامال ازخون کردید و سینهام را از خشمآکنده ساختید و همراه هر نفسى پیمانهاى ازرنج و اندوه به کامم فرو ریختید و اندیشه وتدبیر مرا با سرکشى و بىاعتنایى خود تباهساختید، تا آن جا که قریش گستاخانه گفتند:پسرابوطالب مردى شجاع و دلیراست، ولىدانش نظامى ندارد و از فنون نبرد آگاه نیست!
پىنوشتها:
1 - نهج البلاغه، خطبه 17; معجم، فراز 10.
2 - همان، خطبه 192، معجم، فراز، 103.
3 - همان، خطبه 133.
4 - همان، خطبه 27، معجم، فراز، 8.
نیروهاى خودى سست و ضعیف بعدازمدتى حضور در جبهه حق ودفاع ازارزشهاى والاى علوى، خستگى و ضعف برآنها چیره گشته و از ادامه راه باز ماندند.
نقش منافقین و نیروهاى خودى تغییرموضع داده در ایجاد روحیه یاس و شکست وسستى در میان این گروه، بسیار برجسته وروشن است. تبلیغات مسموم و نگرانى ازآیندهاى که توسط منافقین، تاریک و مبهمجلوه مى نمود، این چنین فضایى را براىنیروهاى خودى به وجود آورده بود.
چهارسال از حکومت امیرالمؤمنینعلیه السلامنگذشته بود که نشانههاى ضعف و ناپایدارىدر امت ظهور کرد و جمع زیادى دست ازیارى حضرتش برداشتند و به نداى آنبزرگوار لبیک نگفتند.
از هنگامى که عمروبنعاص توانست نقشهقرآن برسرنیزه کردن را به مرحله اجرا برساندو این توطئه را تا حکمیت و تعیین حکمپیش ببرد، نشانههاى ضعف در اردوگاهحضرت علىعلیه السلام پدیدار گشت و بعد از جنگبا خوارج، به اوج خود رسید و بر اکثر یارانحضرت سیطره یافت.
بعد از اتمام جنگ نهروان،امیرالمؤمنینعلیه السلام مردم را به جنگ مجدد بامعاویه دعوت نمود، تا ریشه فساد و تباهىخشکانده شود و جرثومه ضلالت و انحرافشکسته و بتبزرگ شامیان سرنگون گردد.اما این بار خواص امت و به تبع آنان، عموممردم این دعوت حق را اجابت ننمودند و ازیارى حق رویگردان شدند. شهادت یارانوفادار حضرت علىعلیه السلام در صفین و بعد ازآن، و تبلیغات زهر آگین معاویه و ایادى او درمیان لشکریان حضرت علىعلیه السلام از سوىدیگر، روحیه مقاومت مردم را درهم شکستو تاب و توان ایستادگى را از آنها گرفت.بزرگان قبایل با کیسههاى زرشامى خریدارىشدند و باوعدههاى شیرین ریاست و حکومتدست از یارى حضرت علىعلیه السلام برداشتند.مردم عادى نیز با مشاهده رنگ به رنگ شدنبزرگان خود، دل به رفاه و راحتى دنیا بستندو زمینه شکستحق و غلبه معاویه را آمادهکردند. همه گلایههاى حضرت علىعلیه السلام ازمردم به این دوران مربوط مىشود.دردناکترین و پرغصهترین کلمات آنحضرت در این زمان ایراد شد.
مخاطبان حضرت علىعلیه السلام در ملامتها وسرزنشهاى این دوران، مردمى هستند که باپاره کردن ریسمانهاى طاعت، به خیال خوداز بندها مىرستند و آزادى را تجربهمىکردند و فرهنگ و آداب و سنن پدرانخود را احیاء مىکردند. همان فرهنگجاهلیتى که با زحمات طاقت فرساىپیامبراکرمصلى الله علیه وآله و مؤمنین راستین رختبربسته بود; اما با یک چهره دیگر که ظاهرىاسلامى داشت، در حال بازگشتبود و جمعىاز مردم چه استقبالى از آن سفر کرده به جامى آوردند!
الفت و محبت و همبستگى در جمع امتاسلامى رنگ باخته بود و سایهاى نداشت که کسىدر پناه آن آرام بگیرد. برترین نعمتخدا به دلیلناشکرى و ناسپاسى به مردم پشت کرده بود. تفرقهو دشمنى ایام جاهلیتبا شتاب مىآمد تا احزاب راشکل دهد و گروه گروه مردم را از همدیگر جداسازد، تا از اسلام تنها نامى و از ایمان ظاهرى توخالى در دست مردم باقى بماند.
سخنان حضرت علىعلیه السلام در این زمینهبسیار زیاد است. اینک به چند فراز از آنهااشاره مىکنیم:
1 - امیرالمؤمنینعلیه السلام در خطبهاى کهویژگى هاى منفورترین انسانها در پیشگاهخداوند را بیان مىکند، مىفرماید:
«الى الله اشکو من معشر یعیشونجهالا، و یموتون ضلالا، لیس فیهمسلعة ابور من الکتاب اذا تلى حقتلاوته، و لا سلعة انفق بیعا و لا اعلىثمنا من الکتاب اذا حرف عن مواضعه،و لا عندهم انکر من المعروف، و لااعرف من المنکر!» (1)
به خداوند شکایت مىکنم از مردمى که جاهلانهزندگى مىکنند و گمراه مىمیرند. در میان آنانهیچ چیزى کم بهاتر از کتاب خدا نیست، اگر آنچنان که شایسته است تلاوت شود، و در عینحال، هیچ متاعى گران بهاتر از قرآن نیست، اگرتحریف شده و تغییر یافته باشد. هیچ چیز را بدتراز کارهاى نیک نمىدانند و هیچ چیز را بهتر اززشتکارى نمىشناسند. (ارزشها و ضد ارزشها دربینش آنان واژگون شده است.)
2 - حضرت علىعلیه السلام در بخشى از خطبهقاصعة مىفرماید:
«الا و انکم قد نفضتم ایدیکم من حبلالطاعة، و ثلمتم حصن الله المضروبعلیکم باحکام الجاهلیة، فان الله سبحانه قدامتن على جماعة هذه الامة فیما عقد بینهممن حبل هذه الالفة التى ینتقلون فىظلها، و یاوون الى کنفها، بنعمة لا یعرفاحد من المخلوقین لها قیمة، لانها ارجحمن کل ثمن، و اجل من کل خطر. واعلموا انکم صرتم بعدالهجرة اعرابا وبعد الموالاة احزابا ما تتعلقون منالاسلام الا باسمه و لاتعرفون منالایمان الا رسمه.» (2)
بدانید که اینک شما دست از رشته طاعتکشیدید و بند طاعت از دستها گشودید و باآداب و رسوم و فرهنگ جاهلیت در آن دژخدایى که گرداگردتان را فراگرفته بود، شکافوارد کردید، در حالى که خداوند سبحان براین جماعت امت منت نهاد و میانشان رشتههمبستگى و عقد الفتبست، تا درسایه آنزندگى کنند و در پناه آن آرام گیرند، نعمتىکه هیچ کس از مخلوقین به دلیل بهاى زیاد وارجمندى و سترگى آن، قیمتو ارج آن رانمىیابد.
و بدانید که بعد از هجرت، دیگر بار بهدویت روى آوردید، و شیوه اعراب بادیهنشین را پیش گرفتید (وبه دوران جاهلیتبازگشتید.) و بعد از آن همه مودتوهمبستگى، گرفتار تفرقه شده و گروه گروهازهم جدا شدید (و احزاب را تشکیل دادید.)و از اسلام تنها نام آن را برخود بستید، و ازایمان تنها به ظاهر آن بسنده کردید.
3 - آن حضرت در یک خطاب عتابآمیزمىفرماید:
«ایتها النفوس المختلفة، و القلوبالمتشتته، الشاهدة ابدانهم، و الغائبةعنهم عقولهم، اظارکم على الحق و انتمتنفرون عنه نفور المعزى من وعوعةالاسد، هیهات ان اطلع بکم سرارالعدل، او اقیم اعوجاج الحق» (3)
اى شما که جانهایتان ناهماهنگ ودلهایتان پراکنده است. به تنها حاضرید اماعقل هایتان غایب است. (کالبد شما درصحنهها حاضر و خردهایتان غایب است.) بامهربانى شما را به سوى حق سوق مىدهم اماشما همانند بزغالهاى که از غرش شیرمىرمد، از آن گریزانید. هیهات که به یارىشما بتوانم از چهره عدالت پرده برگیرم، یاحقى را که به کژى کشانیده شده، راستگردانم!
4 - جانکاهترین و دردناکترین گلایههاىحضرت علىعلیه السلام از مردم که نشانگر ضعففوق العاده مردم و بىرمق شدن آنان در برابردشمنان است، در این فراز از خطبه آمدهاست:
«فیا عجبا! عجبا! والله یمیت القلب ویجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم علىباطلهم و تفرقکم عن حقکم! فقبحا لکمو ترحا! حین صرتم غرضا یرمى: یغارعلیکم و لاتغیرون، و تغزون و لاتغزونو یعصى الله و ترضون، فاذا امرتکمبالسیر الیهم فى ایام الحر قلتم: هذهحمارة القیظ، امهلنا یسبخ عنا الحرواذا امرتکم بالسیر الیهم فىالشتاء قلتم:هذه صبارة القر امهلنا ینسلخعناالبردکل هذا فرارا من الحر و القر،فاذا کنتم من الحر و القرتفرون، فانتم والله من السیف افر.
یا اشباه الرجال و لا رجال! حلومالاطفال، و عقول ربات الحجال،لوددت انى لم ارکم و لم اعرفکم معرفة- والله - جرت ندما، و اعقبتسدماقاتلکم الله! لقد ملاتم قلبى قیحا وشحنتم صدرى غیظا و جر عتمونى نغبالتهمام انفاسا، و افسدتم على رایىبالعصیان و الخذلان، حتى لقد قالتقریش: ان ابن ابىطالب رجل شجاع، ولکن لاعلم له بالحرب» (4)
شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند که چنینوضعى دل را مىمیراند و از هر سو غم و اندوهرا بر آدمى چیره مىسازد! این قوم بر باطلخویش متحد و همدستند و شما از محورحق جدا و پراکندهاید!
رویتان سیاه و نامتان ننگ آلوده باد! که درآماج تیرهاى دشمن نشستهاید و از جاىنمىجنبید، غارتتان مىکنند و شما دربىغیرتى احساس ننگ نمىکنید، بر شمامىتازند بى آن که شما در مقابل آنان پیکارىداشته باشید، در برابر چشمانتان فرمان خدارا سر مىزنند و معصیت مىکنند و شما بدانخشنودید. (باسکوتتان رضایت مىدهید.)
چون در تابستان شما را به جهاد و جنگفرا مىخوانم، مىگویید: اینک هوا در اوجگرماست; مهلتمان ده تا گرماى سختفروکش کند، و چون در زمستان دستور بسیجمىدهم و به جهاد مىخوانمتان، مىگویید:اینک اوج سرماست. مهلتمان ده تا سرماىسوزان بگذرد! تمامى فرصتها در فرار از گرما وسرما گذشت، و به راستى وقتى شما چنین از گرماو سردى هوا گریزان هستید، به خدا سوگند از برقشمشیرها گریزانتر خواهید بود.
اى مشابه مردان اما عارى از مردانگى (اىمرد نمایان نا مرد) که در خرد و عقل چونکودکان و عروسکان حجله آراى هستید! اىکاش نه شما را دیده بودم و نهمىشناختمتان! این آشنایى براى من - بهخدا سوگند!- پیشمانىها داشت و مرا گرفتاراندوهى جانکاه نمود. مرگ بر شما باد که دلمرا مالامال ازخون کردید و سینهام را از خشمآکنده ساختید و همراه هر نفسى پیمانهاى ازرنج و اندوه به کامم فرو ریختید و اندیشه وتدبیر مرا با سرکشى و بىاعتنایى خود تباهساختید، تا آن جا که قریش گستاخانه گفتند:پسرابوطالب مردى شجاع و دلیراست، ولىدانش نظامى ندارد و از فنون نبرد آگاه نیست!
پىنوشتها:
1 - نهج البلاغه، خطبه 17; معجم، فراز 10.
2 - همان، خطبه 192، معجم، فراز، 103.
3 - همان، خطبه 133.
4 - همان، خطبه 27، معجم، فراز، 8.