ابوحمزه ثمالى، لقمان روزگار(1)
آرشیو
چکیده
متن
ابوحمزه ثمالى(1)کوفى یکى از چهره هاى معروف و درخشان عرفانى ومعنوى شیعه است. انسان هاى مومن و خداجو زمزمه هاى عاشقانه امام سجاد(ع) در شب هاى ماه مبارک رمضان را به واسطه او دریافته اند.
بیش تر اشخاصى که در شبهاى ماه مبارک رمضان با خداوند متعال نجوا مى کنند با نام و یاد این شخصیت فرزانه مإنوسند.
ابوحمزه ثمالى شیعه مخلصى است که رئیس مذهب شیعه او را مایه آرامش خود دانست. او دانشمندى فرزانه است که محضر چهار امام معصوم(علیهم السلام) را درک کرد. و از چشمه عرفان و معنویت آن ها جرعه ها نوشید.
ابوحمزه هدایتگرى روشن ضمیر بود که در عصر خویش رهبرى شیعیان کوفه را به عهده گرفته بود. و مردم را با معارف اهل بیت(علیهم السلام) آشنا مى کرد.
وى در علم حدیث و تفسیر به مراتب عالى دست یافته بود. تلاش او براى کسب حکمت و معرفت به حدى رسید که پیشواى هشتم وى را ((لقمان روزگار)) نامید. ابوحمزه ثمالى مورد اعتماد و علاقه اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) محسوب مى شد.
زیباترین لحظه
ابوحمزه ثمالى در شهر کوفه پرورش یافت و همان جا را به عنوان محل زندگى انتخاب کرد. وى بعد از آن که به رشد و کمال رسید, به تبلیغ معارف و فرهنگ دینى و تدریس حدیث, اخلاق و تفسیر قرآن در مسجد کوفه پرداخت. وى هر روز براى تدریس, عبادت و رسیدگى به امور مردم, به ویژه شیعیان به مسجد کوفه مى رفت. آن روز هم مثل همیشه در مسجد بود که آن لحظه تاریخى فرا رسید. خودش مى گوید: ((جلوى ستون هفتم مسجد کوفه نشسته بودم که از سوى باب کنده مردى وارد شد که من در طول عمر خویش شخصى زیباتر, خوشبوتر, پاکیزه تر و خوش لباس تر از او ندیده بودم. عمامه اى برسر و پیراهنى عربى و قبایى برتن داشت. کفش هاى عربى را از پاى درآورد و در کنار ستون هفتم به نماز ایستاد. تکبیره الاحرام نماز را وقتى ادا کرد, آن چنان جذاب و موثر بود که موهاى بدنم سیخ شد. شیفته نغمه زیبا ولهجه دل رباى وى شدم.
نزدیک تر شدم تا کلماتش را بهتر بشنوم. چهار رکعت نماز خواند با رکوع و سجود کامل و عالى. بعد از سلام نماز, شروع به دعا کرد:
(( الهى ان کان قد عصیتک, فانى قد اطعتک فى احب الاشیإ الیک الاقرار بوحدانیتک. ..))(2)
بعد از این که ازدعا فارغ شد, از مسجد بیرون رفت. من با اشتیاق تمام به دنبال وى به راه افتادم تا این که به مناخ (محل نگهدارى شتران در کنار شهر) کوفه رسیدیم. در آن جا غلامى بود که شتر این مرد با عظمت را محافظت مى کرد. از غلام پرسیدم: این مرد کیست؟ جواب داد: آیا از شمائل و سیماى نورانى اش او را نشناختى؟ او حضرت زین العابدین, على بن الحسین(ع) است.
وقتى آقا را شناختم, خود را به قدم هاى مبارکش انداختم و خواستم پاهایش را ببوسم. حضرت با دست هاى مطهر خویش مرا از زمین بلند کرد و فرمود: نه! اى اباحمزه! سجده مخصوص خداوند عزیز و جلال است. عرض کردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به این جا تشریف آورده اید؟ فرمود: براى آنچه که دیدى! اگر مردم مى دانستند که نماز خواندن در مسجد کوفه چه فضیلتى دارد, مثل کودکان چهار دست و پا به سوى آن مى شتافتند.
امام سجاد(ع) به ابوحمزه فرمود: ((آیا دوست دارى قبر جدم, على ابن ابى طالب(ع) را زیارت کنى؟)) با شنیدن این پیشنهاد, شادى در چهره ابوحمزه موج زد و آن قدر خوشحال شد که سرازپا نمى شناخت. وى با این که در کوفه و نزدیک نجف بود, قبر على(ع) را نمى شناخت و همچنین تا آن لحظه ـ به علت موانعى ـ موفق به زیارت امام سجاد(ع) نشده بود. او که مدت ها انتظار وصال محضر یار را داشت, چنین فرصتى را غنیمت شمرد و با کمال میل, همراهى با امام(ع) را قبول کرد و در رکاب پیشواى چهارم شیعیان به راه افتاد. ابوحمزه در طول راه از خرمن معارف آن حضرت بهره برد, تا این که به مرقد شریف امیرالمومنین(ع) رسیدند. امام سجاد(ع) محل دفن مولاى متقیان را ـ که تا آن زمان مخفى بود.ـ به ابوحمزه نشان داد و فرمود: ((این قبر جدم, على بن ابى طالب(ع) است. ))(3)
ابوحمزه مى گوید: ((وقتى چشمانم به آن جا افتاد, بقعه اى سفید دیدم که نور از آن مى درخشید. امام چهارم(ع) از شتر پیاده شده و گونه هاى مبارک را بر خاک قبر گذاشت; سپس شروع به خواندن زیارت کرد.
((السلام على اسم الله الرضى و نور وجهه المضیىء...))
ابوحمزه مى گوید: بعد از زیارت, امام سجاد(ع) به مدینه تشریف برد و من هم به کوفه بازگشتم. ابوحمزه پس از آن, بارها همراه شمارى از فقیهان شیعه به زیارت قبر حضرت على(ع) رفت. وى در این سفرها معارف اهل بیت(ع); فقه, تفسیر و حدیث را به همسفران خود تعلیم مى داد.(4)
ابوحمزه ثمالى صاحب کرامت
ابوحمزه دراثر مناجات هاى عارفانه, نغمه هاى شبانه, عبادت هاى عاشقانه, اطاعت خالق یگانه و شاگردى مکتب ائمه(علیهم السلام) صاحب کرامت شد. ابوحمزه مى گوید: ((یکى از فرزندانم در اثر حادثه اى مصدوم شد و استخوان هاى دستش شکست. او را نزد یحیى بن عبدالله مجبر (معروف ترین شکسته بند عصر) بردم. او بعد از معاینه دقیق, گفت:
استخوان هاى دست این کودک, به شدت آسیب دیده و شکستگى سختى برداشته است. باید صبر کنى تا وسائل معالجه را فراهم کنم. مدت معالجه طولانى خواهد بود.))
او به دنبال کار خود رفت و من همچنان با ناراحتى در اتاق منتظر بودم. در آن هنگام حال رقت بار طفل, که در اثر شدت درد به خود مى پیچید, مرا دگرگون کرد و حالم منقلب شد. در همین موقع به یاد دعایى که از مولایم, امام سیدالساجدین(ع)آموخته بودم, افتادم. با یک حالت معنوى, دست کودک را گرفتم و با تضرع آن دعا را خواندم و از خداوند متعال, بهبودى و شفاى فرزندم را خواستار شدم. همان لحظه به اذن پروردگار متعال, فرزندم صحت و سلامتى خود را باز یافت و من شکر الهى را به جا آوردم.
یحیى مجبر همراه وسایل درمان بازگشت و دست کودک را گرفت تا علاج کند. با شگفتى گفت: این که سالم است! شاید دست دیگرش شکسته است. شکسته بند دست دیگر طفل را به دقت نگاه کرد و اثر شکستگى را در آن نیافت. مات و مبهوت گفت: ((سبحان الله! چند لحظه قبل, من دست این بچه را دیدم, استخوان هایش به شدت شکسته بود؟! آرى, از شما شیعیان چنین جادوهایى تعجب ندارد! ابوحمزه به او گفت: واى برتو! این جادو و سحر نیست.
شفاى دست پسرم در اثر دعاى جان بخشى است که امام عارفان, على بن الحسین(ع) به من آموخته است. ابوحمزه مى گوید: یحیى از من درخواست کرد که آن دعا را به وى یاد بدهم. گفتم: ((شگفت انگیزتر از این حادثه, اظهار این درخواست است. بعد از آن سوء ادب, کلمات خلاف مروت و کردار زشت; من نمى توانم اسرار خفیه و امانت هاى الهى را به تو بسپارم.))
ابوحمزه مى گوید: ((روزى این حکایت را براى امام صادق(ع) نقل کردم. آن حضرت فرمود: اى ابوحمزه! دعاى تو با رضایت خداوند موافق بود که در کمتر از یک لحظه, دعایت را مستجاب کرد.))
حمران ابن اعین (راوى خبر) مى گوید: ((وقتى ابى حمزه این حکایت را برایم نقل کرد, مشتاقانه به وى گفتم: اى ابوحمزه! تو را به خدا سوگند مى دهم! آن درگرانمایه و هدیه الهى را از من دریغ مدار و آن دعا را به من بیاموز!)) ابوحمزه گفت: ((سبحان الله! این سر را از آن جهت بر توفاش کردم تا شوق تعلیم درتو زیاد شود و عطش آموزش بیابى! حالا بنویس!)):
((یا حى قبل کل حى, یا حى بعد کل حى... صلى على محمد و على آل محمد و افعل بى ما انت اهله یا ارحم الراحمین.))(5)
بیدلى در هم احوال خدا با او بود
او نمى دیدش و از دور خدایا مى کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد
فقیه تیزبین بر کرسى تدریس
ابوحمزه ثمالى در اثر زحمات طاقت فرسا و فعالیت هاى شبانه روزى در کسب علم و حکمت, به مرحله اى رسید که به عنوان استاد علم حدیث و فقه و تفسیر, بر کرسى تدریس تکیه زد و معارف اهل بیت(علیهم السلام) را به شیعیان آموخت.
ابوجعفر محمد نیشابورى از سوى شیعیان نیشابور مإموریت داشت تا اجناسى را به امام صادق(ع) تقدیم نماید. وى در سر راه خود به مدینه, از کوفه عبور کرد و به زیارت قبر على(ع) رفت. ابوجعفر مى گوید: ((در بین راه سفر به کوفه رسیدم و قبل از هرچیز به زیارت قبر امیرالمومنین(ع) مشرف شدم. در کنار قبر, پیر مردى را دیدم که فقهاى شیعه اطراف او را گرفته بودند و از وى فقه وحدیث مىآموختند. عده اى از مردم اطراف آن پیرمرد روشن ضمیر گردآمده بودند و احکام دینى را از وى سوال مى کردند و او با الهام از مکتب على(ع), آن ها را پاسخ مى داد.)) ابوجعفر از افرادى که آن جا جمع شده بودند, پرسید: این مرد کیست؟
گفتند: ابوحمزه ثمالى. ابوجعفر سلام کرد و نشست. ابوحمزه پرسید: ((اى مرد! کیستى و چکاره اى؟)) ابوجعفر خود را معرفى کرد و برنامه سفر خود را به اطلاع وى رسانید. ابوحمزه خوشحال شد و او را در آغوش گرفت و پیشانیش را غرق بوسه ساخت و به او مژده داد که به زودى به هدف خود خواهد رسید. در همین حال ابوحمزه نگاهى به بیابان انداخته, به حاضران گفت: ((آیا شماهم آنچه را که من مشاهده مى کنم, مى بینید یا نه؟))
گفتند: چه مى بینى؟ گفت: شتر سوارى به این سمت مىآید.
حاضران در جلسه به نقطه اى که ابوحمزه نشان مى داد, خیره شدند و شتر سوار را دیدند. طولى نکشید که مرد شتر سوار خود را به کنار جمعیت رسانید و از مرکب پیاده شد و سلام کرد و درگوشه اى نشست. ابوحمزه پرسید: اى مرد! از کجا مىآیى؟
ـ یثرب (مدینه)
ـ از یثرب چه خبر؟
ـ جعفر بن محمد(ع) از دنیا رفت.
ابوحمزه با سوز دل نعره اى کشیده و دستش را به شدت به زمین کوبید. ابوجعفر نیشابورى مى گوید: من هم از شنیدن این واقعه هولناک منقلب شدم, پشتم لرزید و احساس ناراحتى شدید به من دست داد و با خود گفتم: پس حالا به کجا باید بروم و این همه امانت هاى مردم را به دست چه کسى بسپارم و بالاخره کار امامت و رهبرى امت به کجا منتهى خواهد شد؟! ابوحمزه در حالى که اشک هایش را پاک مى کرد, از شخص تازه وارد پرسید: امام چه کسى را براى جانشینى خود انتخاب کرد؟ او جواب داد: آن حضرت سه نفر را جانشین خود قرار داد: منصور خلیفه عباسى, فرزندش عبدالله افطح, فرزندکوچکش موسى.
ابوحمزه با شنیدن این خبر خوشحال شد و گفت: ((الحمدلله الذى لم یضلنا, دل على الصغیر, و بین على الکبیر, و سترالامر العظیم.)); خدا را سپاس مى گویم که ما را گمراه نکرد. (امام صادق(ع)) ما را به صغیر راهنمایى فرمود و دلیل مردود بودن کبیر را بیان نمود و امر بزرگ را مخفى نگه داشت.
سپس گفت: اى مرد نیشابورى! غمگین نباش! امام را شناختم.
ابوحمزه در کنار قبرامیرالمومنین(ع) مشغول نماز شد. ماهم به نماز ایستادیم. پس از فراغت از نماز, به ابوحمزه گفتم: اى مرد بزرگوار! از کجا امام بعدى را تشخیص دادى؟! ابوحمزه پاسخ داد: وصیت امام به منصور براى کوتاه کردن شر اوست. امام صادق(ع) براى حفظ امام بعدى تقیه کرده است. از وصیت امام به دو فرزند بزرگ تر و کوچک ترش معلوم مى شود که فرزند کوچک تر امام است. زیرا پیامبر گرامى اسلام به على(ع) فرمود: در صورتى که بزرگ ترین فرزندت عیبى نداشته باشد امامت از آن اوست. وقتى امام ششم(ع) درباره دو نفر, که یکى از آن ها بزرگ تر از دیگرى است وصیت مى کند, معلوم مى شود که فرزندش, موسى(ع) امام است; چون فرزند بزرگش, عبدالله در بدن و دین عیبى دارد; زیرا افطح (کسى که سر یابینى یا پایش از انسان معمولى پهن تر است.) عیبى در بدن دارد و جاهل به احکام شریعت است.))
ابوجعفر در ادامه سخنانش مى افزاید: ((من سخن ابوحمزه را به طور کامل نفهمیدم تا این که اموال و وجوه اهدایى شیعیان را همراه خود به مدینه بردم. بعد از ورود, به مدینه در محلى ساکن شدم و به جستجو در مورد جانشین پیشواى ششم پرداختم. فرزندش, عبدالله را به من نشان دادند. وقتى با اوملاقات کردم, هیچ کدام از حرکات, طرز رفتار, کردار, گفتار, آداب و معاشرت و جواب سوالات وى را مطابق با عمل امام معصوم(ع) نیافتم و سرگردان به قبر مطهر پیامبر(ص) پناهنده شدم. غلامى مرا به محضر حجت حق و امام مطلق, حضرت کاظم(ع) راهنمایى کرد. وقتى به محضر موسى بن جعفر(ع) مشرف شدم, تمام علامات و نشانه هاى امام معصوم(ع) را در او یافتم و قلبم آرام گرفت. اموال و وجوهات شیعیان نیشابور را به آن حضرت تقدیم کردم. امام بعضى را قبول و تعدادى را رد کرد و موقع خدا حافظى به من فرمود: آیا ابوحمزه ثمالى در نزدیک کوفه و موقع زیارت امیرالمومنین(ع) چنین و چنان نگفت؟ و سخنان ابوحمزه را تماما برایم بازگو کرد. گفتم: بلى. امام کاظم(ع) فرمود: ((مومن چنین است: هرگاه خداوند قلبش را نورانى کند او با اشارات و کنایات همه چیز را مى فهمد. حالا بلند شو و از اصحاب بزرگ پدرم(ص) تصریح وى را در مورد جانشین خویش تحقیق کن.))(6)
در اوج عرفان و معنویت
در ضمیر ما نمى گنجد به غیر دوست کس
هردو عالم را به دشمن ده, که ما را دوست بس
ابوحمزه بیش تر اوقات خود را به عبادت و تدریس علوم اسلامى مى گذرانید. او از کسب فیوضات معنوى و تربیتى از محضر ائمه(علیهم السلام) به ویژه امام سجاد(ع) غافل نبود. از سند دعاى معروف به ((ابوحمزه ثمالى)) معلوم مى شود که ابو حمزه در آن شب هاى نورانى ملازم محضر پیشواى چهارم(ع) بود. او دراین رابطه مى گوید:
امام سجاد(ع) شبهاى ماه مبارک رمضان تا سحر مشغول به نماز بود. و چون وقت سحر فرا مى رسید این دعا را قرائت مى نمود: ((الهى لاتودبنى بعقوبتک و لا تمکربى فى حیلتک, من این لى الخیر یارب و لا یوجد الا من عندک...)); خدایا مرا با مجازات خویش ادب نفرما, و با عقوبت هاى پنهانى که من نمى فهمم, مجازاتم نکن. خداوندا! کجا خیرى توانم یافت, در حالى که خیر جز پیش تو نیست...
دعاى ابوحمزه طولانى و برابر با دو جزء قرآن کریم است. فرازهاى آخر دعا با این مضامین عرفانى به پایان مى رسد:
((... اللهم انى اسئلک ایمانا تباشر به قلبى و یقینا حتى اعلم انه لن یصیبنى الا ما کتبت لى و رضنى من العیش بما قسمت لى یا ارحم الراحمین));(7) پروردگارا! من از تو ایمانى ثابت و یقینى کامل در خواست مى کنم که همیشه در قلبم استوار باشد, تا بدانم که به من جز آنچه که قلم تقدیر تو نگاشته است, نخواهد رسید و مرا در زندگانى به هرچه قسمتم کردى راضى وخشنود گردان. اى مهربان ترین مهربانان!
اگر چنین پروانه هایى در اطراف شمع وجود ائمه(علیهم السلام) نبودند, چه طور ما به آن گنجینه هاى ملکوتى و سرمایه هاى جاودانى, که روح انسان هاى سرگشته و حیران را نوازش مى دهد, دست مى یافتیم؟! اگر امروز آن مناجات هاى نورانى را در اختیار نداشتیم, در خلوت با معبود و در آن لحظاتى که خود را تنها مى یابیم و با هزاران گرفتارى مواجه هستیم و هیچ کلمه و لفظى نمى تواند مکنونات قلبى و احساسات درونى ما را بیان کند, چه مى گفتیم؟! واقعا این فرهنگ تربیتى و آموزشى دعا را که روح انسان هاى خسته و نگران امروزى را آرامش مى دهد, چه کسى مى تواند این چنین زیبا و پرمحتوا و با آن فصاحت و بلاغت اعجاب انگیز, که حتى مخالفان را هم به تحسین وا داشته است, ادا کند؟! اگر ما دعاهاى ابوحمزه ثمالى, کمیل, ندبه, افتتاح, عرفه و ده ها اثر جاویدان دیگر را در متون فرهنگ شیعه نداشتیم مثل آن چوپان سخن مى گفتیم و یا مانند سایر ملت ها با خرافات و توحش دست به گریبان بودیم. ما خداوند را شاکریم که در سایه تلاش دانشمندان, فرهنگ آسمانى اهل بیت(علیهم السلام) ـ که پشتوانه محکمى مثل وحى الهى دارد.ـ به ما ارث رسید. امروزه مکتب تشیع داراى غنى ترین فرهنگ انسانى است که حتى در کوچک ترین مراحل زندگى بدون قانون و بدون برنامه نمى باشد و فقه پویاى جعفرى تمام نیازهاى دنیوى انسان را از روز تولد ـ و بلکه قبل از تولد ـ تا مرگ انسان را براى بشریت به ارمغان آورده است.
پى نوشتها:
1 ـ ثمالى: منسوب به ثماله (طایفه اى از قبیله ازد) است. نام اصلى وى ثابت بن دینار است.
2 ـ فرحه الغرى, سیدعبدالکریم بن طاووس, ص 47.
3 ـ قبر امام على(ع) تا زمان هارون الرشید بر عموم مردم مخفى بود; فقط شیعیان خاص و مخلص با راهنمایى ائمه معصومین(ع) از قبر آن حضرت مطلع بودند و گاه به زیارت آن بزرگوار مشرف مى شدند.
4 ـ سفینه البحار, ج 2, ص 44.
5 ـ مهج الدعوات, ص 165, نامه دانشوران, ج1, ص ;47 معجم رجال الحدیث, ج 4, ص 294. این دعا در حدود سه صفحه است و در کتاب مهج الدعوات سیدابن طاووس(ره) آمده است.
6 ـ مدینه المعاجز, ص ;463 بحارالانوار, ج47, ص ;252 اعیان الشیعه, ج 4, ص 11.
7 ـ مصباح المتهجد, شیخ طوسى, ص ;401 مفتاتیح الجنان, اعمال ماه رمضان.
بیش تر اشخاصى که در شبهاى ماه مبارک رمضان با خداوند متعال نجوا مى کنند با نام و یاد این شخصیت فرزانه مإنوسند.
ابوحمزه ثمالى شیعه مخلصى است که رئیس مذهب شیعه او را مایه آرامش خود دانست. او دانشمندى فرزانه است که محضر چهار امام معصوم(علیهم السلام) را درک کرد. و از چشمه عرفان و معنویت آن ها جرعه ها نوشید.
ابوحمزه هدایتگرى روشن ضمیر بود که در عصر خویش رهبرى شیعیان کوفه را به عهده گرفته بود. و مردم را با معارف اهل بیت(علیهم السلام) آشنا مى کرد.
وى در علم حدیث و تفسیر به مراتب عالى دست یافته بود. تلاش او براى کسب حکمت و معرفت به حدى رسید که پیشواى هشتم وى را ((لقمان روزگار)) نامید. ابوحمزه ثمالى مورد اعتماد و علاقه اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) محسوب مى شد.
زیباترین لحظه
ابوحمزه ثمالى در شهر کوفه پرورش یافت و همان جا را به عنوان محل زندگى انتخاب کرد. وى بعد از آن که به رشد و کمال رسید, به تبلیغ معارف و فرهنگ دینى و تدریس حدیث, اخلاق و تفسیر قرآن در مسجد کوفه پرداخت. وى هر روز براى تدریس, عبادت و رسیدگى به امور مردم, به ویژه شیعیان به مسجد کوفه مى رفت. آن روز هم مثل همیشه در مسجد بود که آن لحظه تاریخى فرا رسید. خودش مى گوید: ((جلوى ستون هفتم مسجد کوفه نشسته بودم که از سوى باب کنده مردى وارد شد که من در طول عمر خویش شخصى زیباتر, خوشبوتر, پاکیزه تر و خوش لباس تر از او ندیده بودم. عمامه اى برسر و پیراهنى عربى و قبایى برتن داشت. کفش هاى عربى را از پاى درآورد و در کنار ستون هفتم به نماز ایستاد. تکبیره الاحرام نماز را وقتى ادا کرد, آن چنان جذاب و موثر بود که موهاى بدنم سیخ شد. شیفته نغمه زیبا ولهجه دل رباى وى شدم.
نزدیک تر شدم تا کلماتش را بهتر بشنوم. چهار رکعت نماز خواند با رکوع و سجود کامل و عالى. بعد از سلام نماز, شروع به دعا کرد:
(( الهى ان کان قد عصیتک, فانى قد اطعتک فى احب الاشیإ الیک الاقرار بوحدانیتک. ..))(2)
بعد از این که ازدعا فارغ شد, از مسجد بیرون رفت. من با اشتیاق تمام به دنبال وى به راه افتادم تا این که به مناخ (محل نگهدارى شتران در کنار شهر) کوفه رسیدیم. در آن جا غلامى بود که شتر این مرد با عظمت را محافظت مى کرد. از غلام پرسیدم: این مرد کیست؟ جواب داد: آیا از شمائل و سیماى نورانى اش او را نشناختى؟ او حضرت زین العابدین, على بن الحسین(ع) است.
وقتى آقا را شناختم, خود را به قدم هاى مبارکش انداختم و خواستم پاهایش را ببوسم. حضرت با دست هاى مطهر خویش مرا از زمین بلند کرد و فرمود: نه! اى اباحمزه! سجده مخصوص خداوند عزیز و جلال است. عرض کردم: اى فرزند رسول الله! براى چه به این جا تشریف آورده اید؟ فرمود: براى آنچه که دیدى! اگر مردم مى دانستند که نماز خواندن در مسجد کوفه چه فضیلتى دارد, مثل کودکان چهار دست و پا به سوى آن مى شتافتند.
امام سجاد(ع) به ابوحمزه فرمود: ((آیا دوست دارى قبر جدم, على ابن ابى طالب(ع) را زیارت کنى؟)) با شنیدن این پیشنهاد, شادى در چهره ابوحمزه موج زد و آن قدر خوشحال شد که سرازپا نمى شناخت. وى با این که در کوفه و نزدیک نجف بود, قبر على(ع) را نمى شناخت و همچنین تا آن لحظه ـ به علت موانعى ـ موفق به زیارت امام سجاد(ع) نشده بود. او که مدت ها انتظار وصال محضر یار را داشت, چنین فرصتى را غنیمت شمرد و با کمال میل, همراهى با امام(ع) را قبول کرد و در رکاب پیشواى چهارم شیعیان به راه افتاد. ابوحمزه در طول راه از خرمن معارف آن حضرت بهره برد, تا این که به مرقد شریف امیرالمومنین(ع) رسیدند. امام سجاد(ع) محل دفن مولاى متقیان را ـ که تا آن زمان مخفى بود.ـ به ابوحمزه نشان داد و فرمود: ((این قبر جدم, على بن ابى طالب(ع) است. ))(3)
ابوحمزه مى گوید: ((وقتى چشمانم به آن جا افتاد, بقعه اى سفید دیدم که نور از آن مى درخشید. امام چهارم(ع) از شتر پیاده شده و گونه هاى مبارک را بر خاک قبر گذاشت; سپس شروع به خواندن زیارت کرد.
((السلام على اسم الله الرضى و نور وجهه المضیىء...))
ابوحمزه مى گوید: بعد از زیارت, امام سجاد(ع) به مدینه تشریف برد و من هم به کوفه بازگشتم. ابوحمزه پس از آن, بارها همراه شمارى از فقیهان شیعه به زیارت قبر حضرت على(ع) رفت. وى در این سفرها معارف اهل بیت(ع); فقه, تفسیر و حدیث را به همسفران خود تعلیم مى داد.(4)
ابوحمزه ثمالى صاحب کرامت
ابوحمزه دراثر مناجات هاى عارفانه, نغمه هاى شبانه, عبادت هاى عاشقانه, اطاعت خالق یگانه و شاگردى مکتب ائمه(علیهم السلام) صاحب کرامت شد. ابوحمزه مى گوید: ((یکى از فرزندانم در اثر حادثه اى مصدوم شد و استخوان هاى دستش شکست. او را نزد یحیى بن عبدالله مجبر (معروف ترین شکسته بند عصر) بردم. او بعد از معاینه دقیق, گفت:
استخوان هاى دست این کودک, به شدت آسیب دیده و شکستگى سختى برداشته است. باید صبر کنى تا وسائل معالجه را فراهم کنم. مدت معالجه طولانى خواهد بود.))
او به دنبال کار خود رفت و من همچنان با ناراحتى در اتاق منتظر بودم. در آن هنگام حال رقت بار طفل, که در اثر شدت درد به خود مى پیچید, مرا دگرگون کرد و حالم منقلب شد. در همین موقع به یاد دعایى که از مولایم, امام سیدالساجدین(ع)آموخته بودم, افتادم. با یک حالت معنوى, دست کودک را گرفتم و با تضرع آن دعا را خواندم و از خداوند متعال, بهبودى و شفاى فرزندم را خواستار شدم. همان لحظه به اذن پروردگار متعال, فرزندم صحت و سلامتى خود را باز یافت و من شکر الهى را به جا آوردم.
یحیى مجبر همراه وسایل درمان بازگشت و دست کودک را گرفت تا علاج کند. با شگفتى گفت: این که سالم است! شاید دست دیگرش شکسته است. شکسته بند دست دیگر طفل را به دقت نگاه کرد و اثر شکستگى را در آن نیافت. مات و مبهوت گفت: ((سبحان الله! چند لحظه قبل, من دست این بچه را دیدم, استخوان هایش به شدت شکسته بود؟! آرى, از شما شیعیان چنین جادوهایى تعجب ندارد! ابوحمزه به او گفت: واى برتو! این جادو و سحر نیست.
شفاى دست پسرم در اثر دعاى جان بخشى است که امام عارفان, على بن الحسین(ع) به من آموخته است. ابوحمزه مى گوید: یحیى از من درخواست کرد که آن دعا را به وى یاد بدهم. گفتم: ((شگفت انگیزتر از این حادثه, اظهار این درخواست است. بعد از آن سوء ادب, کلمات خلاف مروت و کردار زشت; من نمى توانم اسرار خفیه و امانت هاى الهى را به تو بسپارم.))
ابوحمزه مى گوید: ((روزى این حکایت را براى امام صادق(ع) نقل کردم. آن حضرت فرمود: اى ابوحمزه! دعاى تو با رضایت خداوند موافق بود که در کمتر از یک لحظه, دعایت را مستجاب کرد.))
حمران ابن اعین (راوى خبر) مى گوید: ((وقتى ابى حمزه این حکایت را برایم نقل کرد, مشتاقانه به وى گفتم: اى ابوحمزه! تو را به خدا سوگند مى دهم! آن درگرانمایه و هدیه الهى را از من دریغ مدار و آن دعا را به من بیاموز!)) ابوحمزه گفت: ((سبحان الله! این سر را از آن جهت بر توفاش کردم تا شوق تعلیم درتو زیاد شود و عطش آموزش بیابى! حالا بنویس!)):
((یا حى قبل کل حى, یا حى بعد کل حى... صلى على محمد و على آل محمد و افعل بى ما انت اهله یا ارحم الراحمین.))(5)
بیدلى در هم احوال خدا با او بود
او نمى دیدش و از دور خدایا مى کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد
فقیه تیزبین بر کرسى تدریس
ابوحمزه ثمالى در اثر زحمات طاقت فرسا و فعالیت هاى شبانه روزى در کسب علم و حکمت, به مرحله اى رسید که به عنوان استاد علم حدیث و فقه و تفسیر, بر کرسى تدریس تکیه زد و معارف اهل بیت(علیهم السلام) را به شیعیان آموخت.
ابوجعفر محمد نیشابورى از سوى شیعیان نیشابور مإموریت داشت تا اجناسى را به امام صادق(ع) تقدیم نماید. وى در سر راه خود به مدینه, از کوفه عبور کرد و به زیارت قبر على(ع) رفت. ابوجعفر مى گوید: ((در بین راه سفر به کوفه رسیدم و قبل از هرچیز به زیارت قبر امیرالمومنین(ع) مشرف شدم. در کنار قبر, پیر مردى را دیدم که فقهاى شیعه اطراف او را گرفته بودند و از وى فقه وحدیث مىآموختند. عده اى از مردم اطراف آن پیرمرد روشن ضمیر گردآمده بودند و احکام دینى را از وى سوال مى کردند و او با الهام از مکتب على(ع), آن ها را پاسخ مى داد.)) ابوجعفر از افرادى که آن جا جمع شده بودند, پرسید: این مرد کیست؟
گفتند: ابوحمزه ثمالى. ابوجعفر سلام کرد و نشست. ابوحمزه پرسید: ((اى مرد! کیستى و چکاره اى؟)) ابوجعفر خود را معرفى کرد و برنامه سفر خود را به اطلاع وى رسانید. ابوحمزه خوشحال شد و او را در آغوش گرفت و پیشانیش را غرق بوسه ساخت و به او مژده داد که به زودى به هدف خود خواهد رسید. در همین حال ابوحمزه نگاهى به بیابان انداخته, به حاضران گفت: ((آیا شماهم آنچه را که من مشاهده مى کنم, مى بینید یا نه؟))
گفتند: چه مى بینى؟ گفت: شتر سوارى به این سمت مىآید.
حاضران در جلسه به نقطه اى که ابوحمزه نشان مى داد, خیره شدند و شتر سوار را دیدند. طولى نکشید که مرد شتر سوار خود را به کنار جمعیت رسانید و از مرکب پیاده شد و سلام کرد و درگوشه اى نشست. ابوحمزه پرسید: اى مرد! از کجا مىآیى؟
ـ یثرب (مدینه)
ـ از یثرب چه خبر؟
ـ جعفر بن محمد(ع) از دنیا رفت.
ابوحمزه با سوز دل نعره اى کشیده و دستش را به شدت به زمین کوبید. ابوجعفر نیشابورى مى گوید: من هم از شنیدن این واقعه هولناک منقلب شدم, پشتم لرزید و احساس ناراحتى شدید به من دست داد و با خود گفتم: پس حالا به کجا باید بروم و این همه امانت هاى مردم را به دست چه کسى بسپارم و بالاخره کار امامت و رهبرى امت به کجا منتهى خواهد شد؟! ابوحمزه در حالى که اشک هایش را پاک مى کرد, از شخص تازه وارد پرسید: امام چه کسى را براى جانشینى خود انتخاب کرد؟ او جواب داد: آن حضرت سه نفر را جانشین خود قرار داد: منصور خلیفه عباسى, فرزندش عبدالله افطح, فرزندکوچکش موسى.
ابوحمزه با شنیدن این خبر خوشحال شد و گفت: ((الحمدلله الذى لم یضلنا, دل على الصغیر, و بین على الکبیر, و سترالامر العظیم.)); خدا را سپاس مى گویم که ما را گمراه نکرد. (امام صادق(ع)) ما را به صغیر راهنمایى فرمود و دلیل مردود بودن کبیر را بیان نمود و امر بزرگ را مخفى نگه داشت.
سپس گفت: اى مرد نیشابورى! غمگین نباش! امام را شناختم.
ابوحمزه در کنار قبرامیرالمومنین(ع) مشغول نماز شد. ماهم به نماز ایستادیم. پس از فراغت از نماز, به ابوحمزه گفتم: اى مرد بزرگوار! از کجا امام بعدى را تشخیص دادى؟! ابوحمزه پاسخ داد: وصیت امام به منصور براى کوتاه کردن شر اوست. امام صادق(ع) براى حفظ امام بعدى تقیه کرده است. از وصیت امام به دو فرزند بزرگ تر و کوچک ترش معلوم مى شود که فرزند کوچک تر امام است. زیرا پیامبر گرامى اسلام به على(ع) فرمود: در صورتى که بزرگ ترین فرزندت عیبى نداشته باشد امامت از آن اوست. وقتى امام ششم(ع) درباره دو نفر, که یکى از آن ها بزرگ تر از دیگرى است وصیت مى کند, معلوم مى شود که فرزندش, موسى(ع) امام است; چون فرزند بزرگش, عبدالله در بدن و دین عیبى دارد; زیرا افطح (کسى که سر یابینى یا پایش از انسان معمولى پهن تر است.) عیبى در بدن دارد و جاهل به احکام شریعت است.))
ابوجعفر در ادامه سخنانش مى افزاید: ((من سخن ابوحمزه را به طور کامل نفهمیدم تا این که اموال و وجوه اهدایى شیعیان را همراه خود به مدینه بردم. بعد از ورود, به مدینه در محلى ساکن شدم و به جستجو در مورد جانشین پیشواى ششم پرداختم. فرزندش, عبدالله را به من نشان دادند. وقتى با اوملاقات کردم, هیچ کدام از حرکات, طرز رفتار, کردار, گفتار, آداب و معاشرت و جواب سوالات وى را مطابق با عمل امام معصوم(ع) نیافتم و سرگردان به قبر مطهر پیامبر(ص) پناهنده شدم. غلامى مرا به محضر حجت حق و امام مطلق, حضرت کاظم(ع) راهنمایى کرد. وقتى به محضر موسى بن جعفر(ع) مشرف شدم, تمام علامات و نشانه هاى امام معصوم(ع) را در او یافتم و قلبم آرام گرفت. اموال و وجوهات شیعیان نیشابور را به آن حضرت تقدیم کردم. امام بعضى را قبول و تعدادى را رد کرد و موقع خدا حافظى به من فرمود: آیا ابوحمزه ثمالى در نزدیک کوفه و موقع زیارت امیرالمومنین(ع) چنین و چنان نگفت؟ و سخنان ابوحمزه را تماما برایم بازگو کرد. گفتم: بلى. امام کاظم(ع) فرمود: ((مومن چنین است: هرگاه خداوند قلبش را نورانى کند او با اشارات و کنایات همه چیز را مى فهمد. حالا بلند شو و از اصحاب بزرگ پدرم(ص) تصریح وى را در مورد جانشین خویش تحقیق کن.))(6)
در اوج عرفان و معنویت
در ضمیر ما نمى گنجد به غیر دوست کس
هردو عالم را به دشمن ده, که ما را دوست بس
ابوحمزه بیش تر اوقات خود را به عبادت و تدریس علوم اسلامى مى گذرانید. او از کسب فیوضات معنوى و تربیتى از محضر ائمه(علیهم السلام) به ویژه امام سجاد(ع) غافل نبود. از سند دعاى معروف به ((ابوحمزه ثمالى)) معلوم مى شود که ابو حمزه در آن شب هاى نورانى ملازم محضر پیشواى چهارم(ع) بود. او دراین رابطه مى گوید:
امام سجاد(ع) شبهاى ماه مبارک رمضان تا سحر مشغول به نماز بود. و چون وقت سحر فرا مى رسید این دعا را قرائت مى نمود: ((الهى لاتودبنى بعقوبتک و لا تمکربى فى حیلتک, من این لى الخیر یارب و لا یوجد الا من عندک...)); خدایا مرا با مجازات خویش ادب نفرما, و با عقوبت هاى پنهانى که من نمى فهمم, مجازاتم نکن. خداوندا! کجا خیرى توانم یافت, در حالى که خیر جز پیش تو نیست...
دعاى ابوحمزه طولانى و برابر با دو جزء قرآن کریم است. فرازهاى آخر دعا با این مضامین عرفانى به پایان مى رسد:
((... اللهم انى اسئلک ایمانا تباشر به قلبى و یقینا حتى اعلم انه لن یصیبنى الا ما کتبت لى و رضنى من العیش بما قسمت لى یا ارحم الراحمین));(7) پروردگارا! من از تو ایمانى ثابت و یقینى کامل در خواست مى کنم که همیشه در قلبم استوار باشد, تا بدانم که به من جز آنچه که قلم تقدیر تو نگاشته است, نخواهد رسید و مرا در زندگانى به هرچه قسمتم کردى راضى وخشنود گردان. اى مهربان ترین مهربانان!
اگر چنین پروانه هایى در اطراف شمع وجود ائمه(علیهم السلام) نبودند, چه طور ما به آن گنجینه هاى ملکوتى و سرمایه هاى جاودانى, که روح انسان هاى سرگشته و حیران را نوازش مى دهد, دست مى یافتیم؟! اگر امروز آن مناجات هاى نورانى را در اختیار نداشتیم, در خلوت با معبود و در آن لحظاتى که خود را تنها مى یابیم و با هزاران گرفتارى مواجه هستیم و هیچ کلمه و لفظى نمى تواند مکنونات قلبى و احساسات درونى ما را بیان کند, چه مى گفتیم؟! واقعا این فرهنگ تربیتى و آموزشى دعا را که روح انسان هاى خسته و نگران امروزى را آرامش مى دهد, چه کسى مى تواند این چنین زیبا و پرمحتوا و با آن فصاحت و بلاغت اعجاب انگیز, که حتى مخالفان را هم به تحسین وا داشته است, ادا کند؟! اگر ما دعاهاى ابوحمزه ثمالى, کمیل, ندبه, افتتاح, عرفه و ده ها اثر جاویدان دیگر را در متون فرهنگ شیعه نداشتیم مثل آن چوپان سخن مى گفتیم و یا مانند سایر ملت ها با خرافات و توحش دست به گریبان بودیم. ما خداوند را شاکریم که در سایه تلاش دانشمندان, فرهنگ آسمانى اهل بیت(علیهم السلام) ـ که پشتوانه محکمى مثل وحى الهى دارد.ـ به ما ارث رسید. امروزه مکتب تشیع داراى غنى ترین فرهنگ انسانى است که حتى در کوچک ترین مراحل زندگى بدون قانون و بدون برنامه نمى باشد و فقه پویاى جعفرى تمام نیازهاى دنیوى انسان را از روز تولد ـ و بلکه قبل از تولد ـ تا مرگ انسان را براى بشریت به ارمغان آورده است.
پى نوشتها:
1 ـ ثمالى: منسوب به ثماله (طایفه اى از قبیله ازد) است. نام اصلى وى ثابت بن دینار است.
2 ـ فرحه الغرى, سیدعبدالکریم بن طاووس, ص 47.
3 ـ قبر امام على(ع) تا زمان هارون الرشید بر عموم مردم مخفى بود; فقط شیعیان خاص و مخلص با راهنمایى ائمه معصومین(ع) از قبر آن حضرت مطلع بودند و گاه به زیارت آن بزرگوار مشرف مى شدند.
4 ـ سفینه البحار, ج 2, ص 44.
5 ـ مهج الدعوات, ص 165, نامه دانشوران, ج1, ص ;47 معجم رجال الحدیث, ج 4, ص 294. این دعا در حدود سه صفحه است و در کتاب مهج الدعوات سیدابن طاووس(ره) آمده است.
6 ـ مدینه المعاجز, ص ;463 بحارالانوار, ج47, ص ;252 اعیان الشیعه, ج 4, ص 11.
7 ـ مصباح المتهجد, شیخ طوسى, ص ;401 مفتاتیح الجنان, اعمال ماه رمضان.