آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

جاذبه على(ع)
شخصیت عظیم امیرالمومنین(ع) وسیع تر و متنوع تر از آن است که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحى آن وارد شود. یکى از جوانب وجود این شخصیت عظیم, ناحیه تإثیر او بر روى انسان ها به شکل مثبت یا منفى است. در این کتاب درباره اش گفتگو شده است.
شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازى در روح ها و جان ها یکسان نیست. به هرنسبت که شخصیت حقیرتر است, کمتر خاطرها را به خود مشغول مى دارد و هرچه عظیم تر و پرنیروتر است, خاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است, خواه عکس العمل موافق یا مخالف امتیاز اساسى على(ع) و سایر مردانى که از پرتو حق روشن بوده اند, این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشه ها, به دل ها و روح ها نور و حرارت و نشاط و عشق مى بخشند.
نظر به این که دو نیرویى بودن به تنهایى کافى نیست که معرف مکتب على(ع)باشد, در این کتاب کوشش شده نشان داده شود که جاذبه على(ع) چه افرادى را جذب کرده و دافعه او چگونه افرادى را دفع نموده است.
اختلاف انسان ها در جذب و دفع
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه به طبقات مختلف تقسیم مى شوند:
1 ـ افرادى که نه جاذبه و نه دافعه دارند; نه کسى آن ها را دوست دارد و نه کسى آن ها را دشمن دارد.
این ها یک موجود ساقط و بى اثر هستند, زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و دوست داشته شود و به عبارتى دیگر, نیازمند است دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.
2 ـ مردمى که جاذبه دارند ولى دافعه ندارند.
غالبا خیال مى کنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز, اجتماعى بودن این است که انسان همه را با خود دوست کند, ولى این براى انسان هدفدار و مسلکى که فکر و ایده اى را در اجتماع دنبال مى کند, میسر نیست. زیرا تفکر و مسلک و ایده خواه ناخواه با منافع برخى از انسان ها تصادم پیدا مى کند.
تنها کسى موفق مى شود دوستى طبقات مختلف و صاحبان عقیده هاى گوناگون را جذب کند که متظاهر و دروغگو باشد.
در فلسفه هندى و مسیحى از جمله مطالبى که بسیار به چشم مى خورد, محبت است. آن ها مى گویند: باید به همه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت کرد. اما این ها باید بدانند:
تنها اهل محبت بودن کافى نیست, باید اهل مسلک هم بود و مسلکى بودن, خواه ناخواه دشمن ساز است.
و در حقیقت دافعه اى هست که عده اى را به مبارزه برمى انگیزد و عده اى را طرد مى کند. اسلام نیز قانون محبت است اما
اولا: محبتى که قرآن دستور مى دهد, آن نیست که با هرکسى مطابق میل و خوشآیند او عمل کنیم. محبت, آن است که با حقیقت توإم باشد. محبت خیر رساندن است و احیانا خیررساندن به شکلى است که علاقه و محبت طرف را جلب نمى کند.
ثانیا: محبت منطقى و عاقلانه آن است که خیر و مصلحت جامعه و بشریت نیز در آن لحاظ شود, نه تنها مصلحت یک فرد و یک شخص.
ثالثا: محبت تنها داروى علاج بشریت نیست; در مذاقها و مزاجهایى نیاز به خشونت و مبارزه و دفع, ضرورت دارد.
اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و طرد.
3 ـ گروه سوم کسانى هستند که دافعه دارند ولى جاذبه ندارند.
افرادى هستند که دشمن سازند اما دوست ساز نیستند. این ها نیز افراد ناقصى هستند و این دلیل برآن است که فاقد فضائل مثبت انسانى مى باشند و گرنه برخى انسان ها را مى توانستند به خود جذب نمایند.
4 ـ مردمى که هم جاذبه دارند و هم دافعه.
انسان هاى با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت مى کنند, گروههایى را جذب و گروههایى را مى رانند و دفع مى کنند.
این ها نیز چند گونه اند; زیرا گاهى جاذبه و دافعه هردو ضعیف, گاه هردو قوى و گاه نیز متفاوت است.
از طرفى دیگر باید دید افراد چه عناصرى را جذب و چه افرادى را دفع مى کنند. مجذوبین و مطرودین هرکس, دلیل قاطعى برماهیت اوست.
صرف جاذبه و دافعه داشتن براى ستایش شخص کافى نیست, بلکه دلیل اصل شخصیت اوست, نه مثبت بودن یا منفى بودن او. بنابراین هرشخصیتى هم سنخ خود را جذب و غیر هم سنخ خود را دفع مى کند.
شخصیت عدالت و شرف و فضائل, عناصر خیرخواه و عدالتجو و داراى فضائل را جذب مى کند و هوا پرست ها و منافق ها را طرد مى کند و شخصیت جنایت, جنایت کاران را به خود مى خواند و نیکان را دفع مى کند.
على(ع) شخصیت دو نیرویى
على(ع) از مردانى است که جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است که همانند او در تاریخ پیدا نمى شود.
در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب و عدالت جو و خدمتگزار گرد محور وجودش مى چرخیدند, که هرکدام تاریخچه اى آموزنده دارند. و پس از سال ها بلکه قرن ها از مرگش بازهم عاشقان و شیفتگانى دارد که با جان از ناوک دشمنانش استقبال مى کنند. همانند میثم تمار که بیست سال پس از شهادت على(ع) برسرچوبه دار از فضایل او سخن مى گوید و مانند ابن سکیت که درحضور متوکل خلیفه عباسى, قنبر, غلام على(ع) را برخلیفه و شاهزادگانش ترجیح مى دهد و جان برسراین تعریف گذاشته و با خشونت تمام به شهادت مى رسد.
على(ع) به همین شدت دشمنان سرسختى دارد که از نام او به خود مى پیچند. آرى على(ع) به صورت یک مکتب در آمده و از صورت یک فرد بیرون آمده است.
بخش اول: نیروى جاذبه على(ع)
O جاذبه اى نیرومند
دعوت هایى که در میان بشریت پدید آمده است, داراى شعاع تإثیرى یک نواخت نیستند. براى دعوت ها سه بعد قابل تصور است: زمان, مکان, عمق و ژرفا.
برخى دعوت ها در یک زمان و برخى در یک منطقه و مکان خاص و برخى در تمامى ابعاد, یعنى زمان هاى مختلف و مکان هاى گوناگون و تا ژرفاى روح انسان ها ریشه دوانیده و تإثیر گذارده اند.
جاذبه ها نیز همچون دعوت ها گاه یک بعدى وگاه دو بعدى و گاهى سه بعدى هستند. جاذبه على(ع) از نوع آخرین است. یعنى سطح بسیار گسترده اى را فرا گرفته است و تا اعماق جان انسان ها نفوذ یافته و در ادوار و اعصار مختلف راه یافته است.
از این جا مى توان دریافت که پیوند انسان با دین از سبک پیوندهاى مادى نیست. على(ع) اگر رنگ خدایى نمى داشت و مردى الهى نبود, فراموش شده بود; چنان که قهرمان هاى بسیارى در علم و فلسفه و قدرت و سخن و جنگ از یاد انسان ها رفته اند; اما على(ع) با کشته شدنش زنده تر شد.
خود على(ع) مى گوید: ((فردا به یاد روزهاى من مى افتید, مى بینید و اندیشه هاى ناشناخته من برایتان آشکار مى شود و پس از تهى شدن جایگاه من و ایستادن دیگرى به جاى من, مرا خواهید شناخت.))(1)
در حقیقت وجود على(ع) همچون قوانین فطرت است که جاودانه مى ماند و هرگز به فراموشى سپرده نمى شود.
O تشیع مکتب محبت و عشق
از بزرگ ترین امتیازات شیعه این است که زیر بناى اصلى آن, محبت است. از رسول اکرم(ص) مى شنویم که مى گوید: ((على و شیعته هم الفائزون))(2)
و گروهى را برگرد على(ع) مى بینیم که سخت شیفته و مجذوب وى مى باشند, از این رو ((تشیع)) مذهب عشق و شیفتگى است.
على(ع) مى فرماید: اگر با این شمشیرم بینى مومن را بزنم که با من دشمن شود, هرگز با من دشمنى نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سرمنافق ریزم که مرا دوست بدارد, هرگز مرا دوست نخواهد داشت. زیرا این گذشته و بر زبان پیامبر(ص) جارى گشته که فرمود: ((یا على! مومن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمى دارد. ))(3) از این روست که وى دست راست یکى از دوستانش را که لغزشى کرده و باید حد بر او جارى شود, قطع مى کند ولى او با عباراتى زیبا على(ع) را مى ستاید و به او اظهار عشق مى کند.(4)
O محبت و ارادت به اولیإ
عشق و محبت منحصر به عشق حیوانى جنسى و حیوانى نسلى نیست, بلکه نوع دیگرى از عشق وجود دارد که از محدوده ماده و مادیات بیرون است و از غریزه ماورإ بقإ نسل سرچشمه مى گیرد و در حقیقت فصل ممیز جهان انسان و حیوان است و آن, عشق معنوى و انسانى است. از این عشق در آیات زیادى از قرآن با واژه ((محبت)) و گاه واژه ((مودت)) و ((ود)) یاد شده است. این آیات چند گروه اند:
1 ـ محبت مومنان به حضرت حق و به مومنان دیگر.
آنان که ایمان آورده اند, در دوستى خدا سخت ترند.(5)
آنان که پیش از مهاجران در خانه (دارالهجره) و در ایمان جایگزین شده اند, مهاجرانى را که به سوى ایشان هجرت مى کنند, دوست دارند...(6)
2 ـ عشق حضرت حق به مومنان.
خدا دوست دارد توبه کنندگان و پاکیزگان را.(7)
خدا دوست دارد عدالت کنندگان را.(8)
3 ـ محبت هاى دو طرفى و متبادل.
خدا بیاورد قومى را که دوستشان دارد و آن ها او را دوست دارند.(9)
آنان که ایمان آورده اند و اعمال شایسته انجام داده اند, خداوند بخشایگر برایشان دوستى قرار دهد.(10)
آن چنان که از روایات برمىآید, روح و جوهره دین, جز محبت نیست. مردى به امام صادق(ع) گفت: ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان مى نامیم, آیا این کار براى ما سودى دارد؟ حضرت فرمود: ((آرى, به خدا سوگند; مگر دین چیزى جز دوستى است؟)) آنگاه این آیه را خواند: (ان کنتم تحبونى فاتبعونى یحببکم الله)(11)
اساسا محبت, اطاعت آور است. عاشق را آن یارا نباشد که از خواست معشوق سربپیچد. اطاعت و پرستش حضرت حق به همان نسبت عشقى است که انسان به ذات مقدس او دارد. همچنان که امام صادق(ع) مى فرماید:
((خدا را نافرمانى مى کنى و اظهار دوستى او مى کنى! به جان خودم, این رفتارى شگفت انگیز است. اگر دوستیت راستین بود, اطاعتش مى کردى. زیرا که دوستدار, مطیع, کسى است که او را دوست دارد.))
O نیروى محبت در اجتماع
بهترین اجتماع ها آن است که با نیروى محبت اداره شود. محبت زمامدار به مردم و علاقه مردم به زمامدار و این علاقه متبادل, عامل مهمى براى ثبات حکومت است.
مردم هنگامى قانونى و مطیع قانون خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و این علاقه هاست که مردم را به پیروى و اطاعت وا مى دارد.
قرآن خطاب به پیامبراکرم(ص) از نیروى بزرگى که براى نفوذ در مردم و اداره اجتماع دارد, سخن مى گوید و مى فرماید: ((به موجب لطف و رحمت الهى تو برایشان نرم دل شدى, کن اگر تندخو و سخت دل بودى, از پیرامونت پراکنده مى گشتند. پس از آن ها درگذر و برایشان آمرزش بخواه و درکارها با آنان مشورت کن.(12)
و باز مى فرماید: نیک و بد یکسان نیست; با اخلاق نیکوتر دفع شر کن که آنگاه آن کس که بین تو و او دشمنى است گویا دوستى خویشاوند است.(13)
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر
امیرالمومنین(ع) نیز در فرمان خود به مالک اشتر فرمانرواى مصر, در رابطه با رفتار با مردم مى نویسد: احساس مهر و محبت به مردم و ملاطفت با آن ها را در دلت بیدار کن.(14)
قلب زمامدار بایستى کانون مهر و محبت نسبت به ملت باشد, قدرت و زور کافى نیست; با قدرت مى توان مردم را گوسفندوار راند, ولى نمى توان نیروهاى خفته و استعدادهاى نهفته آنان را بیدار کرد. بلکه اگر عدالت خشک هم جارى شود, کافى نیست, زمامدار باید همچون پدر مهربان قلبا به مردم مهر بورزد.
O حب على(ع) در قرآن و سنت
بحث هاى گذشته ارزش محبت را روشن ساخت, اکنون باید ببینیم آیا اسلام و قرآن براى ما محبوبى انتخاب کرده اند یا نه؟
قرآن سخن پیامبران گذشته را چنین نقل مى کند: ((همگان گفتند, ما از مردم مزدى نمى خواهیم, تنها اجر ما, برخداست.)) ولى قرآن خطاب به پیامبراکرم(ص) مى گوید: ((بگو از شما مزدى درخواست نمى کنم, مگر دوستى خویشاوندانم.))(15)
اینجا جاى این سوال است که چرا سایر پیامبران درخواست مزد نکردند ولى پیامبر ما براى رسالتش مطالبه مزد کرد؟ قرآن خود به این سوال پاسخ مى دهد: ((بگو مزدى را که در خواست کردم, چیزى است که سودش عاید خود شماست. مزد من جز بر خدا نیست. ))(16)
یعنى این دوستى کمندى است براى تکامل و اصلاح خودتان.
از این نظر که اهل بیت پیامبر(ص) هرگز گرد آلودگى نمى روند و پاک و پاکیزه اند, محبت به آن ها جز از طریق اطاعت از حق و پیروى از فضائل نتیجه اى ندارد و دوستى آن ها همانند اکسیر ماهیت انسان را عوض کرده, کامل مى سازد.
مراد از ((قربى)) (خویشاوندان پیامبر(ص)) هرکس باشد, مسلما برجسته ترین مصداق آن, على(ع) است. فخررازى مى گوید: زمخشرى در کشاف روایت کرده است که چون این آیه نازل شد, گفتند: یا رسول الله! خویشاوندانى که محبت آن ها برما واجب است, کیانند؟ حضرت فرمود: ((على و فاطمه و پسران آن ها.))
پس دوستى آل محمد(ص) که على و فاطمه و حسنین(علیهم السلام) هستند برهمه مسلمین واجب است.(17)
سیوطى روایت مى کند, پیامبر(ص) فرمود: دوستى على(ع) ایمان و دشمنى با وى نفاق(18) است.(19)
على(ع) محبوب ترین افراد در پیشگاه خدا و پیامبر(ص) بود و قهرا بهترین محبوب ها خواهد بود. انس بن مالک مى گوید: روزى ام ایمن مرغ بریانى را براى رسول خدا(ص) آورد. حضرت فرمود: ((خدایا! محبوب ترین بندگانت را برسان تا با من در خوردن این مرغ همراه شود. ))
هماندم درکوبیده شد. من گفتم: خدا کند مردى از انصار باشد! در را باز کردم. على پشت در بود. به او گفتم: پیامبر(ص) مشغول کارى است. على(ع) برگشت. پس از مدتى دوباره درکوبیده شد. من همان آرزو را کردم ولى باز هم على پشت در بود و من او را برگرداندم. بار سوم پیامبر(ص) فرمود: ((برو در را باز کن و او را به خانه بیاور. تو اول کسى نیستى که قومت را دوست دارى; او از انصار نیست.)) رفتم و در را گشودم و على وارد شد و با پیامبر(ص) مرغ را خورد. (20)
پى نوشتها:
1 ـ نهج البلاغه, خطبه 149.
2 ـ درالمنثور, ذیل آیه 7 سوره بینه.
3 ـ نهج البلاغه, حکمت 42.
4 ـ بحارالانوار, ج 40, ص 281 و تفسیر کبیر فخررازى, سوره کهف, ذیل آیه 9.
5 ـ بقره, آیه 165.
6 ـ حشر, آیه 9.
7 ـ بقره, آیه 222.
8 ـ حجرات, آیه 91 و ممتحنه, آیه 8.
9 ـ مائده, آیه 45.
10 ـ مریم, آیه 96.
11 ـ آل عمران, آیه 31.
12 ـ همان, آیه 159.
13 ـ فصلت, آیه 34.
14 ـ نهج البلاغه, نامه 53.
15 ـ شورى, آیه 23.
16 ـ سبإ, آیه 47.
17 ـ تفسیرالکبیر, ج 27, ص 166.
18 ـ البته روایات در این رابطه بسیار است و مادر کتب اهل سنت متجاوز از 90 روایت به این مضمون یافتیم و در کتب شیعه نیز این مطالب بسیار گسترده تر بیان شده است. (ر.ک: بحارالانوار, ج 39.)
19 ـ کنزالعمال, ج 6, ص 156.
20 ـ مستدرک الصحیحین, ج 3, ص 139. این داستان با کیفیت هاى مختلف با متجاوز از هجده نقل در کتب معتبر اهل سنت آمده است.

تبلیغات