امیرالمؤمنین علیهالسلام از زبان پیامبر صلى الله علیه و آله(2)
آرشیو
چکیده
متن
ابن مسعود مى گوید: چون على(ع)به نبرد با عمروبن عبدود پرداخت, پیامبراسلام(ص) فرمود: ((برزالایمان کله الى الشرک کله)); تمامى ایمان در برابر تمامى شرک ایستاده است. چون على(ع) عمروبن عبدود را به قتل رسانید, رسول خدا(ص) فرمود: اى على! تو را بشارت باد که اگر عمل امروز تو با عمل امت من سنجیده شود, همانا عمل تو از اعمال آن ها برتر خواهد بود.(1) زیرا خانه اى از مشرکان نیست مگر این که به سبب کشته شدن عمروبن عبدود احساس ذلت مى کنند و منزلى از مسلمانان یافت نمى شود مگر این که بدین سبب احساس عزت مى کنند.(2)
عمربن خطاب مى گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: اگر آسمان هاى هفتگانه و زمین هاى هفتگانه را در کفه اى از ترازو بگذارند و ایمان على(ع) را در کفه دیگر ترازو قرار دهند, ایمان على(ع) سنگین تر خواهد بود.(>
اعلام برائت از مشرکان
یکى از بزرگ ترین دلایل قرب و منزلت امیرالمومنین(ع) نسبت به پیامبر(ص) این است که خداوند متعال در هنگام اعلام آیات برائت, او را از خاندان پیامبر(ص) معرفى مى کند.
در اواخر سال نهم هجرت, پیک وحى آیاتى چند از ابتداى سوره توبه (برائت) را آورد و پیامبر را مإمور نمود که شخصى را روانه مکه کند که در مراسم حج, آیات یاد شده را بخواند.(4)
ابوبکر به فرمان پیامبر(ص) آماده مسافرت گردید و راه مکه را در پیش گرفت. چیزى نگذشت که فرشته وحى نازل گردید و پیامى از طرف خدا براى پیامبر(ص) آورد: (لن یودى عنک الا انت او رجل منک); بیزارى از مشرکان را خود تو یا کسى که از توست ـ و در بعضى ازروایات آمده است: کسى که از اهل بیت توست ـ به مردم ابلاغ کند. (5)
پیامبر(ص) على(ع) را به حضور خود خواست, جریان را به او گفت, مرکب مخصوص خود به نام ((عضبإ)) یا ((جدعإ)) را در اختیار وى نهاد و دستور داد که هرچه زودتر مدینه را ترک کند, تا ابوبکر را در راه ملاقات کند و آیات را از او بازگیرد و در روز عیدقربان آیات بیزارى را در آن اجتماع باشکوه ایراد کند.
حضرت على(ع) با عده اى راه مکه را در پیش گرفت, در ((جحفه)) یا ((ذى الحلیفه)) به ابوبکر رسید, پیام پیامبر(ص) را به او رساند, آیات برائت را از او گرفت و به مکه رفت و مطابق دستور پیامبر(ص) به مردم ابلاغ نمود.
علامه امینى(ره) مى فرماید: این حدیث به حد تواتر از راویان حدیث رسیده است و جمع زیادى از راویان آن را ذکر نموده اند.(6)
آزار رسول خدا(ص)
در سال دهم هجرت, پیامبر(ص) حضرت على(ع) را براى هدایت مردم یمن و تبلیغ اسلام به آن جا فرستاد. على(ع) در این مإموریت موفقیت بزرگى به دست آورد و بذر اسلام را در دل هاى مردم یمن پاشید. طولى نکشید که سراسر یمن تحت پوشش اسلام در آمد.
عمروبن شاس مى گوید: من در این سفر همراه على(ع) بودم. خیال مى کردم که على(ع) نسبت به من بى مهرى کرده است. این موضوع در دلم مانده بود, تا هنگامى که به مدینه برگشتیم, با هرکس که ملاقات کردم, بى مهرى على(ع) را بازگو نمودم, تا این که به حضور پیامبر(ص)در مسجد رسیدم و در کنارش نشستم. پیامبر(ص) رو به من کرد و فرمود: اى عمرو! مرا آزار رساندى. گفتم: انا لله و اناالیه راجعون. به خدا و اسلام پناه مى برم از این که به رسول خدا(ص) آزار رسانده باشم.
پیامبر(ص) فرمود: ((من آذى علیا فقد آذانى)); کسى که على(ع) را بیازارد, حتما مرا آزرده است.(7)
دوستى على(ع); علامت دوستى پیامبر(ص)
ابى نعیم مى گوید: عمر از پیامبر(ص) سوال کرد: علامت دوستى شما چیست؟
پیامبر(ص) دست بر کتف على(ع) نهاد و فرمود: دوستى او. کسى که او را دوست بدارد, ما را دوست داشته است. وهرکس با او دشمنى کند, با ما دشمنى کرده است.(8)
على(ع) و خشونت
رسول خدا(ص) در آخرین سفرى که براى انجام فریضه حج, آماده رفتن به خانه خدا گردید, حضرت على(ع) را به یمن فرستاد, تا خمس گنجینه ها و معادن را از آن ها بگیرد, و آنچه مسیحیان نجران از حله ها و پول متعهد شده بودند, را دریافت نماید.
على(ع) به یمن رفت. پیامبر(ص) عازم حج گردید و همه مسلمانان را براى رفتن به حج دعوت نمود. این دعوت به دور دست ترین نقاط رسید. پیامبر(ص) در 25 ذى قعده ازمدینه به سوى مکه حرکت کرد و در نامه اى به امیرالمومنین(ع) از او خواست که براى انجام حج به مکه بیاید.
حضرت على(ع) با جمعیتى که همراهش بود و نیز با حله هایى که از مردم نجران گرفته بود, ازیمن به سوى مکه حرکت کرد. کاروان نزدیک مکه که رسید, على(ع) فردى را به جاى خود قرار داد و از آن ها جدا شد و خود را به پیامبر(ص) رسانید و گزارش سفر خود را به پیامبر(ص) داد.
رسول خدا(ص) از دیدار او و انجام دستوراتش خرسند شد, و به او فرمود: اى على! به سوى همراهان خود بازگرد و با شتاب آنان را به من برسان, تا این که ان شإالله در مکه گردهم آییم.
على(ع) با آن حضرت وداع نمود و به سوى کاروان بازگشت. کاروانیان حله ها را به تن کرده بودند.
حضرت على(ع) از این جریان ناراحت شد و به جانشین خود فرمود: واى برتو! چرا این حله ها را پیش از آن که به رسول خدا(ص) بدهیم, میان افراد تقسیم کردى؟ من به تو چنین اجازه اى نداده بودم.
او گفت: افراد از من خواستند که آن ها را احرام ببندیم و آن ها خود را به این حله ها زینت کنند و در مکه به من بازگردانند.
امیرالمومنین(ع) همه حله ها را از افراد گرفت و در میان بار بست. کاروانیان از رفتار على(ع) ناراحت شدند و چون به مکه رسیدند, نزد رسول خدا(ص) از حضرت على(ع) شکایت نمودند. رسول خدا(ص) دستور فرمود: منادى در میان مردم فریاد بزند: ((ارفعوا إلسینتکم عن على بن ابیطالب فإنه خشن فى ذات الله عزوجل.)); زبان هاى خود را از شکایت على بن ابى طالب(ع) کوتاه کنید; زیرا او درباره خدا و آنچه مربوط به خداست, سختگیر و خشن است.(9)
ولایت و رهبرى
علامه امینى(ره) جریان غدیر خم را از 316 نفر از راویان اهل سنت, با تمام مشخصات و شرح حال راویان آن, نقل کرده و از 25 نفر از دانشمندان شیعه و اهل سنت که دراین باره کتابى مستقل نوشته اند, نام برده و از صدها شاعر عرب و ایرانى که آن حادثه را به نظم درآورده اند, یاد نموده است.(10)
در روز هیجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى, پیامبراکرم(ص) در بازگشت از حجه الوداع, همه حاجیان را در منطقه اى از ((جحفه)) به نام ((غدیرخم)) ـ که از آن جا راه مردم مدینه و مصر و عراق از هم جدا مى شد.ـ جمع نمود و بر بالاى بلندى ایستاد و دست على(ع) را به گونه اى بلند کرد که زیر بغل هردوى آن ها آشکار گردید. رسول خدا(ص) به مردم فرمود: اى مردم! چه کسى از مومنان به مردم, به خود آن ها سزاوارتر است؟
مردم پاسخ دادند: خدا و رسول خدا داناترند.
رسول خدا(ص) فرمود: به راستى که خدا مولاى من مى باشد و من نیز مولاى مومنان هستم. من از خود مومنان به آن ها سزوارترم. ((من کنت مولاه فعلى مولاه)); هرکس من مولاى او هستم, پس على مولاى اوست. پیامبر(ص) این جمله را سه مرتبه تکرار نمود و سپس فرمود: ((اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله.))
آنگاه فرمود: این پیام را حاضران به غایبان نیز برسانند.
هنوز مردم از آن جا پراکنده نشده بودند, که پیک وحى آمد و این آیه را آورد: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا)(11); امروز دینتان را براى شما کامل نمودم ونعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین براى شما اختیار نمودم.
پیامبر(ص) فرمود: ((الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضى الرب برسالتى و الولایه لعلى من بعدى.))(12); الله اکبر برکامل شدن دین و تمام شدن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت على(ع) بعد از من.
امیرالمومنین(ع)
شیخ مفید مى گوید: از جمله فضائل حضرت على(ع) این است که پیامبر(ص) در زمان حیاتش, او را ((امیرالمومنین)) خواند. در بعضى از روایات نیز آمده است که پیامبر(ص) به دیگران امر فرموده تا به او این گونه سلام کنند: ((السلام علیک یا امیرالمومنین!))
ابن عباس مى گوید: پیامبراسلام(ص) به ام سلمه فرمود: گوش کن و شاهد باش! او (على(ع)), امیرمومنان و آقاى اوصیإ است.(13)
بریده بن خطیب اسلمى مى گوید: پیامبر(ص) در جمعى که هفت نفر بودیم و ابوبکر, عمر, طلحه و زبیر هم درجمع ما بودند, فرمود: برعلى(ع) به عنوان امیرالمومنین, سلام کنید. ما در حالى که هنوز پیامبر(ص) زنده بود, به على(ع) به عنوان امیرمومنان, سلام کردیم.(14)
تنها رستگاران
امام باقر(ع) مى فرماید: از ام سلمه, همسر رسول خدا(ص) درباره حضرت على(ع) سوال شد, ام سلمه گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: همانا على(ع) و شیعیان او رستگاران هستند.(15)
امیرالمومنین على(ع) فرمود: سلمان به من گفت: اى اباالحسن! کم اتفاق نیفتاد که شما نزد پیامبر(ص) آمدید ومن هم آن جا بودم, مگر این که پیامبر(ص) دست مبارکش را بین شانه هایم نهاد و فرمود: سلمان! او (على) و شیعه او رستگارانند. (16)
شهادت
پیامبر(ص) بارها از شهادت مظلومانه حضرت على(ع) خبر داد و به یاد آن حادثه جانسوز, اشک ریخت.
عایشه مى گوید: پیامبراسلام(ص) را دیدم که على(ع) را در بغل گرفته بود و مى بوسید و مى گفت: ((بابى الوحید الشهید)); پدرم فداى کسى که غریبانه و تنها شهید مى شود.(17)
هنگامى که پیامبر(ص) در خطبه شعبانیه ـ که در فضیلت ماه رمضان و وظایف مردم در آن ماه است.ـ فرمود:((... شیاطین (در این ماه) بسته شده اند. از خدا بخواهید که بر شما مسلط نشوند.))
امیرالمومنین(ع) مى گوید: بلند شدم و سوال کردم: یا رسول الله! بهترین اعمال در این ماه چیست؟ حضرت فرمود: ((الورع عن محارم الله عزوجل)); دورى از معاصى خداى بزرگ. آن گاه پیامبر گریست. حضرت على(ع) مى گوید: از آن حضرت پرسیدم: چه چیز شما را به گریه انداخت؟
فرمود: یاعلى! گریه ام براى آن است که در این ماه, ریختن خون تو را حلال مى دانند. گویا مى بینم تو را که براى پروردگارت نماز مى گزارى. شقى ترین مردم, مانند آن شقى که ناقه قوم ثمود را پى کرد, بر فرق تو ضربتى مى زند و ریش تو را به خون خضاب مى نماید. على(ع) گفت: به رسول خدا(ص) گفتم: آیا در آن موقع, دین من سالم است؟
پیامبر(ص) فرمود: دین تو سالم است. سپس فرمود: یا على! کسى که تو را مى کشد, همانا مرا کشته و هرکس با تو دشمنى کند, با من دشمنى کرده و هرکسى تو را دشنام دهد, مرا دشنام داده است. زیرا تو جان منى, روان تو از روان من و طینت تو از طینت من است. همانا خداى بزرگ من و تو را با هم آفرید, و من و تو را با هم برگزید; مرا به نبوت و تو را به امامت برگزید و هرکس امامت تو را انکار نماید, مرا انکار نموده است.(18)
اولین کسى که وارد بهشت مى شود
پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: ((انت اول من یدخل الجنه)); تو اولین کسى هستى که داخل بهشت مى شوى.(19)
رسول خدا(ص) فرمود: از پیامبران و صادقان, اولین کسى که وارد بهشت مى شود, على بن ابى طالب(ع) است. در این هنگام ابودجانه برخاست و گفت: آیا به ما نفرمودى که قبل از ورود تو, ورود به بهشت برتمام انبیإ, و قبل از ورود امت تو, برتمام امت هاى دیگر حرام است؟!
حضرت فرمود: آرى, ولکن آیا نمى دانید که کسى که پیشاپیش انبیإ, پرچم حمد را حمل مى کند, على بن ابى طالب است. پرچمدار حمد در قیامت قبل از من وارد بهشت مى شود و من به دنبال او خواهم بود. على(ع) درحالى که از شدت خوشحالى, چهره اش مى درخشید, برخاست و گفت: سپاس خداوندى که ما را به وسیله شما, اى رسول خدا! شرافت و عظمت بخشید.(20)
پى نوشتها:
1 ـ قطره اى از اقیانوس, سیدمهدى شمس الدین, ص 96.
2 ـ بحارالانوار, ج 20, ص 216.
3 ـ المناقب, خوارزمى, ص 131.
4 ـ فرازهایى از تاریخ اسلام, ص 487.
5 ـ المنافب, ص 165 ((قال: لایودى عنى الا انا او رجل منى, من اهل البیتى)).
6 ـ الغدیر, ج 6, ص 338 ـ 344.
7 ـ داستان هاى صاحبدلان, محمدى اشتهاردى, ج 1, ص 44 و المناقب, ص 154.
8 ـ المناقب, ابن شهرآشوب, ج 1, ص 153.
9 ـ الارشاد, ج 1, ص 158 ـ161, با کمى تلخیص.
10 ـ الغدیر, ج ؟, ص 14ـ151.
11 ـ سوره مائده, آیه 3.
12 ـ الغدیر, ج1, ص9 و زندگانى امیرالمومنین(ع), رسولى محلاتى, ص 168 ـ170.
13 و 14 ـ الارشاد, ج 1, ص 39 و 40.
15 ـ همان, ص 36.
16 ـ النور المشتعل, ابى نعیم اصفهانى, ص 255 و 256.
17 ـ المناقب, خوارزمى, ص 65.
18 ـ اقبال الاعمال, سیدبن طاوس, ج 1, ص 27.
19 ـ المناقب, ابن شهرآشوب, ج 1, ص 154.
20 ـ قطره اى از اقیانوس, ص 114 و 115.
عمربن خطاب مى گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: اگر آسمان هاى هفتگانه و زمین هاى هفتگانه را در کفه اى از ترازو بگذارند و ایمان على(ع) را در کفه دیگر ترازو قرار دهند, ایمان على(ع) سنگین تر خواهد بود.(>
اعلام برائت از مشرکان
یکى از بزرگ ترین دلایل قرب و منزلت امیرالمومنین(ع) نسبت به پیامبر(ص) این است که خداوند متعال در هنگام اعلام آیات برائت, او را از خاندان پیامبر(ص) معرفى مى کند.
در اواخر سال نهم هجرت, پیک وحى آیاتى چند از ابتداى سوره توبه (برائت) را آورد و پیامبر را مإمور نمود که شخصى را روانه مکه کند که در مراسم حج, آیات یاد شده را بخواند.(4)
ابوبکر به فرمان پیامبر(ص) آماده مسافرت گردید و راه مکه را در پیش گرفت. چیزى نگذشت که فرشته وحى نازل گردید و پیامى از طرف خدا براى پیامبر(ص) آورد: (لن یودى عنک الا انت او رجل منک); بیزارى از مشرکان را خود تو یا کسى که از توست ـ و در بعضى ازروایات آمده است: کسى که از اهل بیت توست ـ به مردم ابلاغ کند. (5)
پیامبر(ص) على(ع) را به حضور خود خواست, جریان را به او گفت, مرکب مخصوص خود به نام ((عضبإ)) یا ((جدعإ)) را در اختیار وى نهاد و دستور داد که هرچه زودتر مدینه را ترک کند, تا ابوبکر را در راه ملاقات کند و آیات را از او بازگیرد و در روز عیدقربان آیات بیزارى را در آن اجتماع باشکوه ایراد کند.
حضرت على(ع) با عده اى راه مکه را در پیش گرفت, در ((جحفه)) یا ((ذى الحلیفه)) به ابوبکر رسید, پیام پیامبر(ص) را به او رساند, آیات برائت را از او گرفت و به مکه رفت و مطابق دستور پیامبر(ص) به مردم ابلاغ نمود.
علامه امینى(ره) مى فرماید: این حدیث به حد تواتر از راویان حدیث رسیده است و جمع زیادى از راویان آن را ذکر نموده اند.(6)
آزار رسول خدا(ص)
در سال دهم هجرت, پیامبر(ص) حضرت على(ع) را براى هدایت مردم یمن و تبلیغ اسلام به آن جا فرستاد. على(ع) در این مإموریت موفقیت بزرگى به دست آورد و بذر اسلام را در دل هاى مردم یمن پاشید. طولى نکشید که سراسر یمن تحت پوشش اسلام در آمد.
عمروبن شاس مى گوید: من در این سفر همراه على(ع) بودم. خیال مى کردم که على(ع) نسبت به من بى مهرى کرده است. این موضوع در دلم مانده بود, تا هنگامى که به مدینه برگشتیم, با هرکس که ملاقات کردم, بى مهرى على(ع) را بازگو نمودم, تا این که به حضور پیامبر(ص)در مسجد رسیدم و در کنارش نشستم. پیامبر(ص) رو به من کرد و فرمود: اى عمرو! مرا آزار رساندى. گفتم: انا لله و اناالیه راجعون. به خدا و اسلام پناه مى برم از این که به رسول خدا(ص) آزار رسانده باشم.
پیامبر(ص) فرمود: ((من آذى علیا فقد آذانى)); کسى که على(ع) را بیازارد, حتما مرا آزرده است.(7)
دوستى على(ع); علامت دوستى پیامبر(ص)
ابى نعیم مى گوید: عمر از پیامبر(ص) سوال کرد: علامت دوستى شما چیست؟
پیامبر(ص) دست بر کتف على(ع) نهاد و فرمود: دوستى او. کسى که او را دوست بدارد, ما را دوست داشته است. وهرکس با او دشمنى کند, با ما دشمنى کرده است.(8)
على(ع) و خشونت
رسول خدا(ص) در آخرین سفرى که براى انجام فریضه حج, آماده رفتن به خانه خدا گردید, حضرت على(ع) را به یمن فرستاد, تا خمس گنجینه ها و معادن را از آن ها بگیرد, و آنچه مسیحیان نجران از حله ها و پول متعهد شده بودند, را دریافت نماید.
على(ع) به یمن رفت. پیامبر(ص) عازم حج گردید و همه مسلمانان را براى رفتن به حج دعوت نمود. این دعوت به دور دست ترین نقاط رسید. پیامبر(ص) در 25 ذى قعده ازمدینه به سوى مکه حرکت کرد و در نامه اى به امیرالمومنین(ع) از او خواست که براى انجام حج به مکه بیاید.
حضرت على(ع) با جمعیتى که همراهش بود و نیز با حله هایى که از مردم نجران گرفته بود, ازیمن به سوى مکه حرکت کرد. کاروان نزدیک مکه که رسید, على(ع) فردى را به جاى خود قرار داد و از آن ها جدا شد و خود را به پیامبر(ص) رسانید و گزارش سفر خود را به پیامبر(ص) داد.
رسول خدا(ص) از دیدار او و انجام دستوراتش خرسند شد, و به او فرمود: اى على! به سوى همراهان خود بازگرد و با شتاب آنان را به من برسان, تا این که ان شإالله در مکه گردهم آییم.
على(ع) با آن حضرت وداع نمود و به سوى کاروان بازگشت. کاروانیان حله ها را به تن کرده بودند.
حضرت على(ع) از این جریان ناراحت شد و به جانشین خود فرمود: واى برتو! چرا این حله ها را پیش از آن که به رسول خدا(ص) بدهیم, میان افراد تقسیم کردى؟ من به تو چنین اجازه اى نداده بودم.
او گفت: افراد از من خواستند که آن ها را احرام ببندیم و آن ها خود را به این حله ها زینت کنند و در مکه به من بازگردانند.
امیرالمومنین(ع) همه حله ها را از افراد گرفت و در میان بار بست. کاروانیان از رفتار على(ع) ناراحت شدند و چون به مکه رسیدند, نزد رسول خدا(ص) از حضرت على(ع) شکایت نمودند. رسول خدا(ص) دستور فرمود: منادى در میان مردم فریاد بزند: ((ارفعوا إلسینتکم عن على بن ابیطالب فإنه خشن فى ذات الله عزوجل.)); زبان هاى خود را از شکایت على بن ابى طالب(ع) کوتاه کنید; زیرا او درباره خدا و آنچه مربوط به خداست, سختگیر و خشن است.(9)
ولایت و رهبرى
علامه امینى(ره) جریان غدیر خم را از 316 نفر از راویان اهل سنت, با تمام مشخصات و شرح حال راویان آن, نقل کرده و از 25 نفر از دانشمندان شیعه و اهل سنت که دراین باره کتابى مستقل نوشته اند, نام برده و از صدها شاعر عرب و ایرانى که آن حادثه را به نظم درآورده اند, یاد نموده است.(10)
در روز هیجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى, پیامبراکرم(ص) در بازگشت از حجه الوداع, همه حاجیان را در منطقه اى از ((جحفه)) به نام ((غدیرخم)) ـ که از آن جا راه مردم مدینه و مصر و عراق از هم جدا مى شد.ـ جمع نمود و بر بالاى بلندى ایستاد و دست على(ع) را به گونه اى بلند کرد که زیر بغل هردوى آن ها آشکار گردید. رسول خدا(ص) به مردم فرمود: اى مردم! چه کسى از مومنان به مردم, به خود آن ها سزاوارتر است؟
مردم پاسخ دادند: خدا و رسول خدا داناترند.
رسول خدا(ص) فرمود: به راستى که خدا مولاى من مى باشد و من نیز مولاى مومنان هستم. من از خود مومنان به آن ها سزوارترم. ((من کنت مولاه فعلى مولاه)); هرکس من مولاى او هستم, پس على مولاى اوست. پیامبر(ص) این جمله را سه مرتبه تکرار نمود و سپس فرمود: ((اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله.))
آنگاه فرمود: این پیام را حاضران به غایبان نیز برسانند.
هنوز مردم از آن جا پراکنده نشده بودند, که پیک وحى آمد و این آیه را آورد: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا)(11); امروز دینتان را براى شما کامل نمودم ونعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین براى شما اختیار نمودم.
پیامبر(ص) فرمود: ((الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضى الرب برسالتى و الولایه لعلى من بعدى.))(12); الله اکبر برکامل شدن دین و تمام شدن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت على(ع) بعد از من.
امیرالمومنین(ع)
شیخ مفید مى گوید: از جمله فضائل حضرت على(ع) این است که پیامبر(ص) در زمان حیاتش, او را ((امیرالمومنین)) خواند. در بعضى از روایات نیز آمده است که پیامبر(ص) به دیگران امر فرموده تا به او این گونه سلام کنند: ((السلام علیک یا امیرالمومنین!))
ابن عباس مى گوید: پیامبراسلام(ص) به ام سلمه فرمود: گوش کن و شاهد باش! او (على(ع)), امیرمومنان و آقاى اوصیإ است.(13)
بریده بن خطیب اسلمى مى گوید: پیامبر(ص) در جمعى که هفت نفر بودیم و ابوبکر, عمر, طلحه و زبیر هم درجمع ما بودند, فرمود: برعلى(ع) به عنوان امیرالمومنین, سلام کنید. ما در حالى که هنوز پیامبر(ص) زنده بود, به على(ع) به عنوان امیرمومنان, سلام کردیم.(14)
تنها رستگاران
امام باقر(ع) مى فرماید: از ام سلمه, همسر رسول خدا(ص) درباره حضرت على(ع) سوال شد, ام سلمه گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: همانا على(ع) و شیعیان او رستگاران هستند.(15)
امیرالمومنین على(ع) فرمود: سلمان به من گفت: اى اباالحسن! کم اتفاق نیفتاد که شما نزد پیامبر(ص) آمدید ومن هم آن جا بودم, مگر این که پیامبر(ص) دست مبارکش را بین شانه هایم نهاد و فرمود: سلمان! او (على) و شیعه او رستگارانند. (16)
شهادت
پیامبر(ص) بارها از شهادت مظلومانه حضرت على(ع) خبر داد و به یاد آن حادثه جانسوز, اشک ریخت.
عایشه مى گوید: پیامبراسلام(ص) را دیدم که على(ع) را در بغل گرفته بود و مى بوسید و مى گفت: ((بابى الوحید الشهید)); پدرم فداى کسى که غریبانه و تنها شهید مى شود.(17)
هنگامى که پیامبر(ص) در خطبه شعبانیه ـ که در فضیلت ماه رمضان و وظایف مردم در آن ماه است.ـ فرمود:((... شیاطین (در این ماه) بسته شده اند. از خدا بخواهید که بر شما مسلط نشوند.))
امیرالمومنین(ع) مى گوید: بلند شدم و سوال کردم: یا رسول الله! بهترین اعمال در این ماه چیست؟ حضرت فرمود: ((الورع عن محارم الله عزوجل)); دورى از معاصى خداى بزرگ. آن گاه پیامبر گریست. حضرت على(ع) مى گوید: از آن حضرت پرسیدم: چه چیز شما را به گریه انداخت؟
فرمود: یاعلى! گریه ام براى آن است که در این ماه, ریختن خون تو را حلال مى دانند. گویا مى بینم تو را که براى پروردگارت نماز مى گزارى. شقى ترین مردم, مانند آن شقى که ناقه قوم ثمود را پى کرد, بر فرق تو ضربتى مى زند و ریش تو را به خون خضاب مى نماید. على(ع) گفت: به رسول خدا(ص) گفتم: آیا در آن موقع, دین من سالم است؟
پیامبر(ص) فرمود: دین تو سالم است. سپس فرمود: یا على! کسى که تو را مى کشد, همانا مرا کشته و هرکس با تو دشمنى کند, با من دشمنى کرده و هرکسى تو را دشنام دهد, مرا دشنام داده است. زیرا تو جان منى, روان تو از روان من و طینت تو از طینت من است. همانا خداى بزرگ من و تو را با هم آفرید, و من و تو را با هم برگزید; مرا به نبوت و تو را به امامت برگزید و هرکس امامت تو را انکار نماید, مرا انکار نموده است.(18)
اولین کسى که وارد بهشت مى شود
پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: ((انت اول من یدخل الجنه)); تو اولین کسى هستى که داخل بهشت مى شوى.(19)
رسول خدا(ص) فرمود: از پیامبران و صادقان, اولین کسى که وارد بهشت مى شود, على بن ابى طالب(ع) است. در این هنگام ابودجانه برخاست و گفت: آیا به ما نفرمودى که قبل از ورود تو, ورود به بهشت برتمام انبیإ, و قبل از ورود امت تو, برتمام امت هاى دیگر حرام است؟!
حضرت فرمود: آرى, ولکن آیا نمى دانید که کسى که پیشاپیش انبیإ, پرچم حمد را حمل مى کند, على بن ابى طالب است. پرچمدار حمد در قیامت قبل از من وارد بهشت مى شود و من به دنبال او خواهم بود. على(ع) درحالى که از شدت خوشحالى, چهره اش مى درخشید, برخاست و گفت: سپاس خداوندى که ما را به وسیله شما, اى رسول خدا! شرافت و عظمت بخشید.(20)
پى نوشتها:
1 ـ قطره اى از اقیانوس, سیدمهدى شمس الدین, ص 96.
2 ـ بحارالانوار, ج 20, ص 216.
3 ـ المناقب, خوارزمى, ص 131.
4 ـ فرازهایى از تاریخ اسلام, ص 487.
5 ـ المنافب, ص 165 ((قال: لایودى عنى الا انا او رجل منى, من اهل البیتى)).
6 ـ الغدیر, ج 6, ص 338 ـ 344.
7 ـ داستان هاى صاحبدلان, محمدى اشتهاردى, ج 1, ص 44 و المناقب, ص 154.
8 ـ المناقب, ابن شهرآشوب, ج 1, ص 153.
9 ـ الارشاد, ج 1, ص 158 ـ161, با کمى تلخیص.
10 ـ الغدیر, ج ؟, ص 14ـ151.
11 ـ سوره مائده, آیه 3.
12 ـ الغدیر, ج1, ص9 و زندگانى امیرالمومنین(ع), رسولى محلاتى, ص 168 ـ170.
13 و 14 ـ الارشاد, ج 1, ص 39 و 40.
15 ـ همان, ص 36.
16 ـ النور المشتعل, ابى نعیم اصفهانى, ص 255 و 256.
17 ـ المناقب, خوارزمى, ص 65.
18 ـ اقبال الاعمال, سیدبن طاوس, ج 1, ص 27.
19 ـ المناقب, ابن شهرآشوب, ج 1, ص 154.
20 ـ قطره اى از اقیانوس, ص 114 و 115.