همسر زینب علیهاالسلام(2)
آرشیو
چکیده
متن
دفاع از حریم ولایت و رهبرى
عبدالله بن جعفر در ملاقاتى که با معاویه و چند نفر از بنى هاشم در مدینه داشت, از اهانت معاویه به حضرت على(ع) برآشفت و به دفاع از ولایت و رهبرى آن حضرت پرداخت. (1)
ابان از سلیم نقل مى کند: عبدالله بن جعفر بن ابى طالب براى من نقل کرد: با حسن و حسین(علیهما السلام) نزد معاویه بودم. عبدالله بن عباس نیز آن جا بود. معاویه رو به من کرد و گفت: اى عبدالله! چقدر تعظیم و احترام به حسن و حسین مى کنى؟ در حالى که اینان بهتر از تو نیستند و پدرشان بهتر از پدر تو نیست و اگر فاطمه دختر رسول الله نبود مى توانستم بگویم مادرت, اسمإ کم تر از او نیست. به معاویه گفتم: قسم به خدا! فهم و معلومات تو نسبت به اینان و به پدر و مادرشان کم است. قسم به خدا! اینان بهتر از من هستند و پدرشان بهتر از پدرم و مادرشان بهتر از مادر من است. اى معاویه! تو از آنچه که من از رسول الله در باره اینان و پدرانشان شنیده ام و حفظ کرده ام و نگهداشته ام و نقل کرده ام, غافل هستى.
معاویه گفت: اى پسرجعفر! بگو! به خدا قسم! تو دروغگو و متهم نیستى! گفتم: مطلب بزرگ تر از آن است که تو مى دانى. معاویه گفت: بگو! اگرچه از تمام کوه احد وحرا بزرگ تر باشد! وقتى که خداوند رفیق تو را (2) کشت و اجتماع شما را پراکنده ساخت و این امر در خانواده اش قرار گرفت, بنابراین ما باکى نداریم از آنچه شما گفتید و ضررى به ما نمى رساند. آنچه که از شما نابود شد. گفتم: از رسول الله(ص) درباره این آیه سوال شد: آن خوابى را که به تو نشان دادیم و درخت ملعونه را که در قرآن هست قرار ندادیم مگر گرفتارى آزمایش براى مردم.! (3)
آن حضرت فرمود: من دوازده نفر از پیشوایان گمراه را در خواب دیدم که بر منبرم بالا و پایین مى روند و امتم را به عقب بر مى گردانند. در میان آنان دو نفرشان از دو طایفه مختلف قریش و سه نفرشان از بنى امیه و هفت نفرشان از فرزندان حکم بن ابى العاص هستند. فرزندان ابى العاص وقتى که عده شان به پانزده نفر رسید, قرآن را سرمایه سود جویى و بندگان را غلام و کنیز قرار مى دهند و مال خدا را میان قوم و خویشان خود تقسیم مى کنند.
اى معاویه! من از رسول الله(ص) شنیدم که بالاى منبر فرمود: آیا زنان من مادران شما نیستند؟ گفتیم: بلى. یارسول الله! فرمود: کسى که من مولاى او هستم, على مولاى اوست.
بعد دست به شانه على(ع) زد و گفت: پروردگارا! دوست بدار کسى که على(ع) را دوست بدارد و دشمن بدار کسى که على(ع) را دشمن بدارد.
اى مردم! من اولى به مومنین از خودشان هستم. بابودن من, آن ها حق هیچ امرى را ندارند. على(ع) نیز بعد از من, اولى به مومنین از خودشان است. با بودن وى, آنان حق هیچ امرى را ندارند. بعد پسرم, حسن اولى به مومنین ازخودشان است. با بودن او, آنان حق امرى را ندارند. سپس تکرار کرد و فرمود: اى مردم! وقتى که از دنیا رفتم, على(ع) اولى به مومنین است از خودشان. وقتى على(ع) از دنیا رفت, حسن اولى به مومنین است از خودشان. وقتى حسن از دنیا رفت پسرم, حسین اولى به مومنین است از خودشان. وقتى حسین ازدنیا رفت, پسرم على بن الحسین اولى به مومنین است از خود آنان که با بودن وى حق هیچ امرى را ندارند. بعد رو کرد به على(ع) و فرمود: یاعلى! تو او را درک خواهى کرد. سلام مرا به او برسان. وقتى که على ابن الحسین(ع) از دنیا رفت, پسرم, محمد اولى به مومنین است, از خودشان. یا حسین تو او را درک خواهى کرد. سلام مرا به او برسان. بعد در نسل محمد مردانى یکى پس از دیگرى است. هیچ یک از آنان نیست, مگر اولى به مومنین است از خودشان که با بودن آنان, مردم حق هیچ امرى را ندارند. همه آن ها راهنما و هدایت شده هستند.... معاویه گفت: اى پسر جعفر! با مطالب بزرگ سخن گفتى. اگر آنچه که گفتى حق و صحیح باشد, امت محمد(ص) مهاجرین و انصار غیر از شما, اهل بیت و دوستان ویاران شما, همه در هلاک اند. گفتم: قسم به خدا! آنچه گفتم حق بود, از رسول الله(ص) شنیدم. معاویه گفت: اى حسن! اى حسین! اى ابن عباس! پسرجعفر چه مى گوید؟
ابن عباس گفت: اگر به آنچه که او گفت: ایمان ندارى کسانى را که اسم برد, از آنان سوال کن. معاویه دستور داد عمربن ابى سلمه و اسامه بن زید را نزد او آوردند و از آنان سوال کرد. آنان گواهى دادند که آنچه پسر جعفر مى گوید: همان طور که او شنیده بود, نیز از رسول الله(ص) شنیدیم.... (4)
رابطه صمیمى با امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)
عبدالله بن جعفر از دوران کودکى ارادت خاص به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) داشت و هیچ گاه خود را بالاتر از آن ها نمى دانست. حتى در وقت عطا و بخشش اگر آنان مبلغى را به نیازمند مى دادند, عبدالله به احترام آن ها مبلغ کم ترى را به نیازمند عطا مى کرد.
معاویه توسط مروان, حاکم مدینه دختر عبدالله را جهت فرزندش یزید خواستگارى نمود. عبدالله در جواب گفت: اختیار زنان ما با حسن بن على(علیهما السلام) مى باشد. از او خواستگارى کن. چون امام حسن(ع) جریان خواستگارى را شنید, فورا دختر عبدالله را به عقد پسر عمویش, قاسم بن محمد بن جعفر در آورد. (5)
عبدالله در دفاع از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) به معاویه گفت: سیدبنى هاشم فقط حسن و حسین(علیهما السلام) هستند و هیچ کس با آن ها برابرى نمى کند.
محور سخاوت
جود و بخشش عبدالله بن جعفر داستان شگفتى دارد که هرشنونده اى را حیرت زده مى کند. اگر مى خوانیم که عبدالله به خاطر عرض حاجتى و یا سروده اى هر آنچه داشت, را در راه خدا مى داد, عجیب نیست; زیرا او فرزند جعفر طیار است. آن پدرى که نه تنها اموال خود را در راه خدا داد, بلکه جانش را نثار اسلام و قرآن کرد. عبدالله نیز نه تنها اموال خود را در راه خدا داد, بلکه سه فرزندش را در راه خدا, در کربلا هدیه کرد که نشانگر عالى ترین مراتب و درجات گذشت و ایثار اوست.
درباره جود و بخشش عبدالله سخنان فراوان گفته و اشعار زیادى سروده شده است که به بخشى از آن ها مى پردازیم:
ابن حبان مى گوید: به عبدالله بن جعفر, قطب السخإ گفته مى شد. (6) همچنین مى گویند: سخى ترین افراد بین مسلمانان ده نفر هستند و سخى ترین فرد اهل حجاز عبدالله بن جعفر است. (7)
محدث قمى مى نویسد: مردم مدینه که تهى دست مى شدند, از یکدیگر قرض مى گرفتند و وعده پرداخت عطا و تقسیمى عبدالله بن جعفر مى دادند. (8)
مبادا این شمشیر را از دست دهى
مرد عربى به مروان بن الحکم روى آورد. مروان گفت: چیزى در نزد ما نیست, برتوباد به عبدالله بن جعفر که نیازت را برآورده خواهد کرد. مرد عرب نزد عبدالله رفت و گفت:
اى ابوجعفر! تو از اهل بیت نبوتى هستى که در دوستى آنان براى مسلمانان طهارت و پاکى است. اى ابوجعفر! امیر مدینه برمالى که نزد او بود, برمن بخل ورزید ولى تو برآنچه که در دست دارى, ایمن مى باشى. اى ابوجعفر! اى فرزند شهیدى که دوبال دارد و با آن, در بهشت پرواز مى کند! اى ابوجعفر! امروز همانند تو کسى نیست که دیگرى به او امید داشته باشد. پس مرا رها مکن که در صحرا و بیابان براى به دست آوردن مالى سرگردان و حیران باشم. عبدالله گفت: اى اعرابى! مرکبى که زاد و توشه را حمل مى کرد, رفته است. برتوباد به این مرکب و آنچه که بر آن است ولى مواظب باش که فریب نخورى و این شمشیرى که به هزار دینار آن را خریدارى کرده ام, به مفت از دست ندهى. (9)
هدیه فراوان به شاعر سیاه پوست
روزى نصیب بن ریاح, عبدالله بن جعفر را به قطعه شعرى مدح و ثنا کرد. عبدالله دستور داد تا پول بسیارى به همراه لباس هاى فراوان و مرکب هاى متعددى به او بدهند. به وى گفته شد: این همه اموال را به این غلام سیاه واگذار نکن! پاسخ داد: به خدا سوگند! اگرچه او غلام است, سروده اش آزاد مى باشد. اگرچه سیاه است , مدح و ثنایش سفید مى باشد. او اموالى را گرفته است که فنا پذیرند و لباس هایى که پوشیده خواهند شد و مرکب هایى که از بین خواهند رفت اما مدحى گفت: که قابل روایت بارى دیگران و ثنایى است جاودانه. (10)
در استیعاب آمده است: عبدالله گفت: او سیاه است ولى موى او سفید است. او استحقاق بیش تر از این را دارد; چون چیزى گفته که ماندنى است و چیزى که دریافت داشته فانى است. من شترى را که نابود خواهد شد به او دادم و او مدح وثناى ماندگار به من داد. (11)
اتهام رابطه با معاویه و یزید
برخى مورخان که با خلفاى جور در ارتباط بودند, مطالب فراوانى درباره عبدالله بن جعفر و رابطه اش با خلفاى جور نوشته اند که کذب بودن برخى از آن ها آن قدر واضح و روشن است که هیچ نیازى به توضیح ندارد. چگونه مى توان باور کرد که شخصیتى مانند عبدالله بن جعفر در کنار امیرمومنان(ع) به جنگ بامعاویه بپردازد ولى با گذشت چند سال از شهادت حضرت على(ع) کاملا رنگ عوض کند و در سر سفره معاویه بنشیند و فرزند خود را به افتخار معاویه, معاویه نامگذارى کند. و یا پس از شهادت امام حسین(ع) و دو یا سه فرزندش; عون و محمد و عبدالله نزد یزید برود؟!
اگر عبدالله با یزید رابطه داشت, چرا و چگونه دو فرزندش در واقعه حره (12) به شهادت رسید؟! آیا از مجموع این قضایا نمى توان نتیجه گرفت که اکثر این اتهام ها بى اساس است.
1 ـ پس از شهادت امام حسین(ع) در سال 61 ه' .ق و بالاگرفتن کفر وطغیان یزید, مردم مدینه فرماندار شهر را به همراه مروان و سایر اموىها از مدینه بیرون کردند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. چون این خبر به گوش یزید رسید, مسلم بن عقبه را با لشکرى فراوان براى سرکوب کردن مردم مدینه به آن جا گسیل داشت. جنگ عظیمى رخ داد و بسیارى از مردم مدینه کشته شدند. مردم مدینه چون تاب مقاومت را از دست دادند به قبر پیامبر(ع) پناه بردند. لشکر یزید به قتل عام مردم پرداختند. (13)
آیا فکر نمى کنید دشمن در صدد مخدوش کردن چهره این مدافع حریم ولایت و یار باوفاى امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بوده است, تا بتواند باخدشه دار کردن این چهره مقدس, روایت و سخنش را از اثر بیندازند. چگونه مى توان باور کرد که عبدالله که از دوران کودکى در دامان رسول الله(ص) تربیت یافته و با سه امام معصوم(علیهم السلام) خو گرفته و هیچ گاه خلاف از او سرنزده بود, ناگهان رنگ عوض کند و به دربار یزید روى آورد؟!
آیا مى توان پذیرفت که عبدالله با داشتن آن همه سوابق درخشان در عالم اسلام, که از او به عنوان محور سخاوت یاد مى شود, به خاطر گرفتن پول از خلیفه, آن همه عزت و شرف و روح بلند و طبع عالى خود را زیر پا بگذارد؟!
ابن ابى الحدید نقل مى کند: روزى معاویه و عمروعاص باهم نشسته بودند, دربان گفت: عبدالله, پسر جعفر طیار اجازه ورود مى طلبد. عمروعاص گفت: در حضور او به على(ع) ناسزا مى گویم و او را عصبانى مى کنم. معاویه گفت: چنین مکن که مى ترسم نتوانى از عهده آن برآیى و سبب گردى فضائلى را اظهار کند که دوست نداریم بشنویم. عبدالله وارد شد. معاویه از روى سیاست اظهار خوشوقتى کرد و او را نزدیک خواند و با وى گرم گرفت ولى عمروعاص نتوانست خوددارى کند. به عبدالله چیزى نگفت ولى بادیگران سرصحبت را گشود و ضمنا از امیرمومنان(ع) بدگویى کرد و با صداى بلند ناسزا گفت و بى شرمى را از حد گذراند.
رنگ عبدالله متغییر گردید, از خشم لرزه براندامش افتاد و ناگهان مانند شیر از تخت فرود آمد. عمروعاص که او را خشمناک دید, گفت: هان! عبدالله! چه خبر است؟! عبدالله گفت: مرگت باد! خاموش باش! سپس این شعر را خواند:
اظن الحلم دل على قومى
و قد یتجهل الرجل الحلیم.
حلم وبردبارى زبان مردم را برویم گشوده است و خیال مى کنند نمى فهمم.
پس آستین ها را بالا زد و خطاب به معاویه گفت: معاویه! تا کى خشم تو را در دل نگهداریم و بر بدىها و زشتى ها صبر کنیم, گفتار زشت را بشنویم و بى ادبیت را ببنیم و اخلاق ناستوده ات را مشاهده کنیم؟! گریه کنندگان بگریند! مثل این که از فحش و ناسزاى به همنشینانت ناراحت نمى شوى. اگر چنین است, معلوم مى شود دین در نظرت موقعیتى ندارد, تا تو را از کردار زشت باز دارد. به خدا قسم! اگر عاطفه خویشاوندى در تو بود, یا به سهم خود از اسلام حمایت مى کردى, نباید فرزندان کنیزان بى اصل و بردگان پست طبع را در ردیف افراد فامیل خود جاى دهى. مردمان ستم پیشه به موقعیت افراد برگزیده جاهلند. معاویه! این که کارهاى خطاى تو را تإیید مى کنند و ریختن خون مسلمانان و جنگیدن با امیرمومنان(ع) را صحیح مى دانند, تو را مغرور نکند تا به هر چه فساد و تباهیش برتو روشن است, اقدام کنى, چشم سر و چشم دلت از تشخیص راهت کور شده است. اگر از خطاى خود بر نمى گردى, به ما اجازه بده تا هرچه مى خواهیم از زشتى هایت بگوییم.
مجلس در بهت و حیرت فرو رفته بود و همگى غرق سخنان او شده بودند. معاویه صدا زد: عبدالله! ما از خطا و اشتباهمان برمى گردیم. تو را به خدا! بنشین! خدا لعنت کند آن که آتش درونى تو را افروخت. هرچه بگویى انجام مى دهم و هر حاجتى دارى بر مىآورم. اگر مقام و موقعیتت نبود, همان روش و اخلاقت کافى بود که خواسته هایت برآورده شود. آخر تو پسر ذوالجناحین و سید و بزرگ بنى هاشمى.
عبدالله فریاد زد:... نه, نه, چنین نیست. سید و آقاى بنى هاشم حسن و حسین(علیهما السلام) هستند. کسى را نرسد که در مقام با ایشان برابرى کند. معاویه گفت: تو را قسم مى دهم! هرچه مى خواهى بگو. هرحاجتى دارى برآورده است, هرچه با تمام هستى ام برابرى کند.
عبدالله گفت: در این مجلس چیزى نمى خواهم و حاجتى ندارم. این جمله را گفت و از مجلس خارج شد. معاویه هم او را بدرقه کرد و گفت: به خدا قسم! تمام حرکات و اخلاق و رفتار و راه رفتنش به پیامبر(ص) مى ماند. پس از آن که عبدالله رفت, معاویه رو به عمر و عاص کرد و گفت: چرا با تو حرف نزد و جوابت را نداد؟ عمروعاص گفت: برتو معلوم است و مى دانى چرا؟ معاویه گفت: خیال مى کنى از جواب هایت ترسید؟ خیر, چنین نیست بلکه تو را قابل و لایق ندانست تا جوابت را بگوید یا با تو طرف شود.
(14) چرا عبدالله بن جعفر در کربلا شرکت نکرد؟
یکى از فرازهاى پیچیده زندگانى عبدالله, عدم حضور وى در کربلاست. وى با معرفتى که نسبت به امام حسین(ع) داشت و با این که از حضور همسر و فرزندش درکاروان امام حسین(ع) جلوگیرى ننمود, چرا خودش به یارى امام حسین(ع) نشتافت؟
بیشتر بزرگان عقیده دارند که عبدالله بن جعفر معذور بود, چنانچه مرحوم مامقانى (15) و دیگران بدان اشاره کرده اند.
برخى دیگر براین عقیده هستند که او در آن زمان نابینا بود. بدین خاطر نتوانست به کاروان امام حسین(ع) ملحق شود. بنابراین آنچه که درباره اش گفته مى شود, عارى از هرگونه حقیقت است. (16)
عبدالله بعد از حادثه کربلا, از همراهى نکردن امام حسین(ع) اظهار تإسف مى کرد ممکن است به دلایلى مانند پیرى, امام حسین(ع) از عبدالله نخواسته تا در کاروانش حضور یابد.
آخرین تلاش عبدالله
عبدالله از آن جا که کشته شدن امام حسین(ع) را ضایعه اى بزرگ براى عالم اسلام مى دانست, سخت در تلاش بود تا امام را از سفر به کوفه بازدارد. اما همین که در بین راه از زبان امام شنید که آن حضرت در انجام مإموریتى است, عبدالله دیگر هیچ سخنى نگفت و فرزندان خود را به همراه امام(ع) فرستاد.
نامه عبدالله به امام حسین(ع)
عبدالله در نامه اى که به وسیله فرزندانش براى امام حسین(ع) فرستاد عرض داشت: تو را به خدا سوگند مى دهم که از این راه برگرد; زیرا مى ترسم تو را بکشند و خاندانت را اسیر کنند. اگر شما کشته شوید, نور زمین خاموش مى گردد; زیرا شما چراغ و نشانه هدایت یافتگانید. امید مومنان به توست. در رفتن شتاب مکن. خود نیز پشت سرنامه به شما محلق خواهم شد. (17)
عبدالله بى درنگ نزد عمروبن سعید رفت و از او خواست که امان نامه براى حضرت سیدالشهدإ(ع) بنویسد و از او بخواهد که از این سفر منصرف شود. عمرو امان نامه اى به خط خود نوشت و از آن حضرت خواست برگردد. او نامه را به وسیله برادر خود, یحیى بن سعید به امام داد. عبدالله نیز همراه یحیى نزد امام رفت. آن ها از امام خواستند تا از ادامه راه منصرف شود. حضرت در پاسخ فرمود: من پیامبر(ص) راe در خواب دیدم. آن حضرت به من دستورى داد که اینک در پى انجام آن امر, روانه ام. آن ها گفتند: آن خواب چیست؟ امام فرمود: تا به حال براى احدى نگفته ام و بعد از این هم نخواهم گفت, تا خداى خود را ملاقات کنم. عبدالله که از برگرداندن امام مإیوس شده بود, فرزندان خود; عون و محمد را را نزد آن حضرت فرستاد. (18)
اظهار تإثر شدید از شهادت امام حسین(ع)
یکى از دلایل محکمى که تإیید مى کند عبدالله بسیار مایل بود همراه امام حسین(ع) باشد, اما به دلایلى نتوانسته بود. در کربلا حضور یابد, همانا اظهار تإثر و تإلم شدید وى از شهادت امام حسین(ع) و یاران باوفایش است.
هنگامى که خبر شهادت فرزندانش به وى رسید, کلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان راند. یکى از غلامان عبدالله به نام ((ابوسلاسل)) درمقام تإسف برآمد و گفت:
این مصیبت از ناحیه حسین به ما رسیده است, عبدالله از سخن گلایهآمیز ابوسلاسل ناراحت شد و بر آشفت و با کفش خود برسراو کوفت و گفت: آیا درباره حسین(ع) چنین مى گویى؟ به خدا سوگند! خودم نیز دوست مى داشتم هرگز از او جدا نشوم و اگر در کربلا حضور داشتم, در رکاب او مى جنگیدم تا شهید شوم; زیرا او شایسته است که جان ها فدایش شود.
فرزندان من همراه برادرم و پسر عمویم کشته شدند و مواسات نمودند و به پاداش صابران هم دست خواهند یافت. آن گاه عبدالله متوجه اهل مجلس شد وگفت: راستى شهادت حسین(ع) برمن سخت و دشوار است اما خداى را سپاس مى گویم که شهادت حسین(ع) به ما عزت بخشید و اگر خود نتوانستم در رکاب حسین فداکارى کنم, فرزندانم با جانبازى خود, حسین(ع) را خوب یارى کردند. (19)
روزى عبدالله بن جعفر یکى از دوستان همنشین خود را در مجلس ندید, روز دیگر که ملاقاتش کرد, از او پرسید: دیروز کجابودى؟ چرا غیبت داشتى؟ او گفت: با یکى از دوستان به حومه مدینه رفته بودم.
عبدالله زبان به نصحیت او گشود و گفت: ((اگر چاره اى جز همراهى و رفاقت با مروان را ندارى, برتوباد به همراهى و رفاقت با کسى که با او دوست شدى, موجب خوبى و صلاح تو شود. و اگرترسیدى تو را نگه دارد و اگر به او نیاز پیدا کردى, کمکت کند, و اگر خلااى در تو دید, پرکند و اگر یک خوبى دید برشمرد, و اگر وعده اى به تو داد, محرومت نسازد و اگر زیاد رفت و آمد کردى, رهایت نکند و اگر چیزى از او خواستى, به تو بدهد و اگر دست نگه دارى و چیزى به او ندهى, او شروع کننده باشد.)) (20)
رحلت و محل دفن
سرانجام عبدالله بن جعفر پس از یک عمر طولانى و بابرکت, در سال 80 ه' .ق یا 85 ه' .ق و یا 90 ه' .ق (21) در مدینه دارفانى را وداع گفت. ابان بن عثمان که از سوى عبدالملک بن مروان فرماندار مدینه بود, او را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند و در قبرستان بقیع, نزدیک قبر امام حسن مجتبى(ع) به خاک سپرد. ابان بن عثمان درحالى که قطرات اشک روى صورتش سرازیر بود, گفت: به خدا سوگند! تو مردخوبى بودى! به خدا سوگند! تو مرد شریف و نیکوکار و بخشنده اى بودى! (22)
پى نوشتها:
1 ـ مرحوم نمازى, عبدالله بن جعفر را یکى از راویان حدیث غدیر مى شمارد. ر.ک: مستدرک علم رجال الحدیث, ج 5, ص 500.
2 ـ مقصود معاویه از رفیق عبدالله جعفر همانا امیرالمومنین(ع) است. 3 ـ سوره اسرإ, آیه 60. 4 ـ اسرار آل محمد, ص 221 و احتجاج, ج 2, ص 3. 5 ـ معارف و معاریف, ج 4, ص 1508 و سیره ابن اسحاق, ص 251. 6 ـ تهذیب التهذیب, ج 5, ص 150.
7 ـ الاصابه, ج 2, ص 276. 8 ـ سفینه البحار, ج 2, ص 126.
9 ـ سیراعلام النبلإ, ج 3, ص 458. 10 ـ العقد الفرید, ج 6, ص 143 و ج 1, ص 269. 11 ـ زینب قهرمان دختر على(ع), ص 45. الاستیعاب, (درحاشیه الاصابه, ج 2, ص 277).
12 ـ منتهى الامال, ج 2, ص 34. 13 ـ پیغمبر و یاران, ج 4, ص 133. 14 ـ تنقیح المقال, ج 2, ص 173.
15 ـ دائره المعارف, ج 12, ص 282.
16 ـ معارف و معاریف, ج 2, ص 1508.
17 ـ ارشاد مفید, ص 202.
18 ـ منتهى الامال, ج 1, ص ;323 ارشاد مفید, ص 202 و الکامل, ج 3, ص 402.
19 ـ زینب قهرمان دختر على(ع), ص ;93 پیامبر و یاران, ج 4, ص ;137 قاموس الرجال, ج 5, ص 413 و منتهى الامال, ج 1, ص 416.
20 ـ سفینه البحار, ج 2, ص 126.
21 ـ سیراعلام النبلإ, ج 3, ص 462.
22 ـ زینب قهرمان, ص 96 و اسدالغابه, ج 3, ص 135.
عبدالله بن جعفر در ملاقاتى که با معاویه و چند نفر از بنى هاشم در مدینه داشت, از اهانت معاویه به حضرت على(ع) برآشفت و به دفاع از ولایت و رهبرى آن حضرت پرداخت. (1)
ابان از سلیم نقل مى کند: عبدالله بن جعفر بن ابى طالب براى من نقل کرد: با حسن و حسین(علیهما السلام) نزد معاویه بودم. عبدالله بن عباس نیز آن جا بود. معاویه رو به من کرد و گفت: اى عبدالله! چقدر تعظیم و احترام به حسن و حسین مى کنى؟ در حالى که اینان بهتر از تو نیستند و پدرشان بهتر از پدر تو نیست و اگر فاطمه دختر رسول الله نبود مى توانستم بگویم مادرت, اسمإ کم تر از او نیست. به معاویه گفتم: قسم به خدا! فهم و معلومات تو نسبت به اینان و به پدر و مادرشان کم است. قسم به خدا! اینان بهتر از من هستند و پدرشان بهتر از پدرم و مادرشان بهتر از مادر من است. اى معاویه! تو از آنچه که من از رسول الله در باره اینان و پدرانشان شنیده ام و حفظ کرده ام و نگهداشته ام و نقل کرده ام, غافل هستى.
معاویه گفت: اى پسرجعفر! بگو! به خدا قسم! تو دروغگو و متهم نیستى! گفتم: مطلب بزرگ تر از آن است که تو مى دانى. معاویه گفت: بگو! اگرچه از تمام کوه احد وحرا بزرگ تر باشد! وقتى که خداوند رفیق تو را (2) کشت و اجتماع شما را پراکنده ساخت و این امر در خانواده اش قرار گرفت, بنابراین ما باکى نداریم از آنچه شما گفتید و ضررى به ما نمى رساند. آنچه که از شما نابود شد. گفتم: از رسول الله(ص) درباره این آیه سوال شد: آن خوابى را که به تو نشان دادیم و درخت ملعونه را که در قرآن هست قرار ندادیم مگر گرفتارى آزمایش براى مردم.! (3)
آن حضرت فرمود: من دوازده نفر از پیشوایان گمراه را در خواب دیدم که بر منبرم بالا و پایین مى روند و امتم را به عقب بر مى گردانند. در میان آنان دو نفرشان از دو طایفه مختلف قریش و سه نفرشان از بنى امیه و هفت نفرشان از فرزندان حکم بن ابى العاص هستند. فرزندان ابى العاص وقتى که عده شان به پانزده نفر رسید, قرآن را سرمایه سود جویى و بندگان را غلام و کنیز قرار مى دهند و مال خدا را میان قوم و خویشان خود تقسیم مى کنند.
اى معاویه! من از رسول الله(ص) شنیدم که بالاى منبر فرمود: آیا زنان من مادران شما نیستند؟ گفتیم: بلى. یارسول الله! فرمود: کسى که من مولاى او هستم, على مولاى اوست.
بعد دست به شانه على(ع) زد و گفت: پروردگارا! دوست بدار کسى که على(ع) را دوست بدارد و دشمن بدار کسى که على(ع) را دشمن بدارد.
اى مردم! من اولى به مومنین از خودشان هستم. بابودن من, آن ها حق هیچ امرى را ندارند. على(ع) نیز بعد از من, اولى به مومنین از خودشان است. با بودن وى, آنان حق هیچ امرى را ندارند. بعد پسرم, حسن اولى به مومنین ازخودشان است. با بودن او, آنان حق امرى را ندارند. سپس تکرار کرد و فرمود: اى مردم! وقتى که از دنیا رفتم, على(ع) اولى به مومنین است از خودشان. وقتى على(ع) از دنیا رفت, حسن اولى به مومنین است از خودشان. وقتى حسن از دنیا رفت پسرم, حسین اولى به مومنین است از خودشان. وقتى حسین ازدنیا رفت, پسرم على بن الحسین اولى به مومنین است از خود آنان که با بودن وى حق هیچ امرى را ندارند. بعد رو کرد به على(ع) و فرمود: یاعلى! تو او را درک خواهى کرد. سلام مرا به او برسان. وقتى که على ابن الحسین(ع) از دنیا رفت, پسرم, محمد اولى به مومنین است, از خودشان. یا حسین تو او را درک خواهى کرد. سلام مرا به او برسان. بعد در نسل محمد مردانى یکى پس از دیگرى است. هیچ یک از آنان نیست, مگر اولى به مومنین است از خودشان که با بودن آنان, مردم حق هیچ امرى را ندارند. همه آن ها راهنما و هدایت شده هستند.... معاویه گفت: اى پسر جعفر! با مطالب بزرگ سخن گفتى. اگر آنچه که گفتى حق و صحیح باشد, امت محمد(ص) مهاجرین و انصار غیر از شما, اهل بیت و دوستان ویاران شما, همه در هلاک اند. گفتم: قسم به خدا! آنچه گفتم حق بود, از رسول الله(ص) شنیدم. معاویه گفت: اى حسن! اى حسین! اى ابن عباس! پسرجعفر چه مى گوید؟
ابن عباس گفت: اگر به آنچه که او گفت: ایمان ندارى کسانى را که اسم برد, از آنان سوال کن. معاویه دستور داد عمربن ابى سلمه و اسامه بن زید را نزد او آوردند و از آنان سوال کرد. آنان گواهى دادند که آنچه پسر جعفر مى گوید: همان طور که او شنیده بود, نیز از رسول الله(ص) شنیدیم.... (4)
رابطه صمیمى با امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)
عبدالله بن جعفر از دوران کودکى ارادت خاص به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) داشت و هیچ گاه خود را بالاتر از آن ها نمى دانست. حتى در وقت عطا و بخشش اگر آنان مبلغى را به نیازمند مى دادند, عبدالله به احترام آن ها مبلغ کم ترى را به نیازمند عطا مى کرد.
معاویه توسط مروان, حاکم مدینه دختر عبدالله را جهت فرزندش یزید خواستگارى نمود. عبدالله در جواب گفت: اختیار زنان ما با حسن بن على(علیهما السلام) مى باشد. از او خواستگارى کن. چون امام حسن(ع) جریان خواستگارى را شنید, فورا دختر عبدالله را به عقد پسر عمویش, قاسم بن محمد بن جعفر در آورد. (5)
عبدالله در دفاع از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) به معاویه گفت: سیدبنى هاشم فقط حسن و حسین(علیهما السلام) هستند و هیچ کس با آن ها برابرى نمى کند.
محور سخاوت
جود و بخشش عبدالله بن جعفر داستان شگفتى دارد که هرشنونده اى را حیرت زده مى کند. اگر مى خوانیم که عبدالله به خاطر عرض حاجتى و یا سروده اى هر آنچه داشت, را در راه خدا مى داد, عجیب نیست; زیرا او فرزند جعفر طیار است. آن پدرى که نه تنها اموال خود را در راه خدا داد, بلکه جانش را نثار اسلام و قرآن کرد. عبدالله نیز نه تنها اموال خود را در راه خدا داد, بلکه سه فرزندش را در راه خدا, در کربلا هدیه کرد که نشانگر عالى ترین مراتب و درجات گذشت و ایثار اوست.
درباره جود و بخشش عبدالله سخنان فراوان گفته و اشعار زیادى سروده شده است که به بخشى از آن ها مى پردازیم:
ابن حبان مى گوید: به عبدالله بن جعفر, قطب السخإ گفته مى شد. (6) همچنین مى گویند: سخى ترین افراد بین مسلمانان ده نفر هستند و سخى ترین فرد اهل حجاز عبدالله بن جعفر است. (7)
محدث قمى مى نویسد: مردم مدینه که تهى دست مى شدند, از یکدیگر قرض مى گرفتند و وعده پرداخت عطا و تقسیمى عبدالله بن جعفر مى دادند. (8)
مبادا این شمشیر را از دست دهى
مرد عربى به مروان بن الحکم روى آورد. مروان گفت: چیزى در نزد ما نیست, برتوباد به عبدالله بن جعفر که نیازت را برآورده خواهد کرد. مرد عرب نزد عبدالله رفت و گفت:
اى ابوجعفر! تو از اهل بیت نبوتى هستى که در دوستى آنان براى مسلمانان طهارت و پاکى است. اى ابوجعفر! امیر مدینه برمالى که نزد او بود, برمن بخل ورزید ولى تو برآنچه که در دست دارى, ایمن مى باشى. اى ابوجعفر! اى فرزند شهیدى که دوبال دارد و با آن, در بهشت پرواز مى کند! اى ابوجعفر! امروز همانند تو کسى نیست که دیگرى به او امید داشته باشد. پس مرا رها مکن که در صحرا و بیابان براى به دست آوردن مالى سرگردان و حیران باشم. عبدالله گفت: اى اعرابى! مرکبى که زاد و توشه را حمل مى کرد, رفته است. برتوباد به این مرکب و آنچه که بر آن است ولى مواظب باش که فریب نخورى و این شمشیرى که به هزار دینار آن را خریدارى کرده ام, به مفت از دست ندهى. (9)
هدیه فراوان به شاعر سیاه پوست
روزى نصیب بن ریاح, عبدالله بن جعفر را به قطعه شعرى مدح و ثنا کرد. عبدالله دستور داد تا پول بسیارى به همراه لباس هاى فراوان و مرکب هاى متعددى به او بدهند. به وى گفته شد: این همه اموال را به این غلام سیاه واگذار نکن! پاسخ داد: به خدا سوگند! اگرچه او غلام است, سروده اش آزاد مى باشد. اگرچه سیاه است , مدح و ثنایش سفید مى باشد. او اموالى را گرفته است که فنا پذیرند و لباس هایى که پوشیده خواهند شد و مرکب هایى که از بین خواهند رفت اما مدحى گفت: که قابل روایت بارى دیگران و ثنایى است جاودانه. (10)
در استیعاب آمده است: عبدالله گفت: او سیاه است ولى موى او سفید است. او استحقاق بیش تر از این را دارد; چون چیزى گفته که ماندنى است و چیزى که دریافت داشته فانى است. من شترى را که نابود خواهد شد به او دادم و او مدح وثناى ماندگار به من داد. (11)
اتهام رابطه با معاویه و یزید
برخى مورخان که با خلفاى جور در ارتباط بودند, مطالب فراوانى درباره عبدالله بن جعفر و رابطه اش با خلفاى جور نوشته اند که کذب بودن برخى از آن ها آن قدر واضح و روشن است که هیچ نیازى به توضیح ندارد. چگونه مى توان باور کرد که شخصیتى مانند عبدالله بن جعفر در کنار امیرمومنان(ع) به جنگ بامعاویه بپردازد ولى با گذشت چند سال از شهادت حضرت على(ع) کاملا رنگ عوض کند و در سر سفره معاویه بنشیند و فرزند خود را به افتخار معاویه, معاویه نامگذارى کند. و یا پس از شهادت امام حسین(ع) و دو یا سه فرزندش; عون و محمد و عبدالله نزد یزید برود؟!
اگر عبدالله با یزید رابطه داشت, چرا و چگونه دو فرزندش در واقعه حره (12) به شهادت رسید؟! آیا از مجموع این قضایا نمى توان نتیجه گرفت که اکثر این اتهام ها بى اساس است.
1 ـ پس از شهادت امام حسین(ع) در سال 61 ه' .ق و بالاگرفتن کفر وطغیان یزید, مردم مدینه فرماندار شهر را به همراه مروان و سایر اموىها از مدینه بیرون کردند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. چون این خبر به گوش یزید رسید, مسلم بن عقبه را با لشکرى فراوان براى سرکوب کردن مردم مدینه به آن جا گسیل داشت. جنگ عظیمى رخ داد و بسیارى از مردم مدینه کشته شدند. مردم مدینه چون تاب مقاومت را از دست دادند به قبر پیامبر(ع) پناه بردند. لشکر یزید به قتل عام مردم پرداختند. (13)
آیا فکر نمى کنید دشمن در صدد مخدوش کردن چهره این مدافع حریم ولایت و یار باوفاى امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بوده است, تا بتواند باخدشه دار کردن این چهره مقدس, روایت و سخنش را از اثر بیندازند. چگونه مى توان باور کرد که عبدالله که از دوران کودکى در دامان رسول الله(ص) تربیت یافته و با سه امام معصوم(علیهم السلام) خو گرفته و هیچ گاه خلاف از او سرنزده بود, ناگهان رنگ عوض کند و به دربار یزید روى آورد؟!
آیا مى توان پذیرفت که عبدالله با داشتن آن همه سوابق درخشان در عالم اسلام, که از او به عنوان محور سخاوت یاد مى شود, به خاطر گرفتن پول از خلیفه, آن همه عزت و شرف و روح بلند و طبع عالى خود را زیر پا بگذارد؟!
ابن ابى الحدید نقل مى کند: روزى معاویه و عمروعاص باهم نشسته بودند, دربان گفت: عبدالله, پسر جعفر طیار اجازه ورود مى طلبد. عمروعاص گفت: در حضور او به على(ع) ناسزا مى گویم و او را عصبانى مى کنم. معاویه گفت: چنین مکن که مى ترسم نتوانى از عهده آن برآیى و سبب گردى فضائلى را اظهار کند که دوست نداریم بشنویم. عبدالله وارد شد. معاویه از روى سیاست اظهار خوشوقتى کرد و او را نزدیک خواند و با وى گرم گرفت ولى عمروعاص نتوانست خوددارى کند. به عبدالله چیزى نگفت ولى بادیگران سرصحبت را گشود و ضمنا از امیرمومنان(ع) بدگویى کرد و با صداى بلند ناسزا گفت و بى شرمى را از حد گذراند.
رنگ عبدالله متغییر گردید, از خشم لرزه براندامش افتاد و ناگهان مانند شیر از تخت فرود آمد. عمروعاص که او را خشمناک دید, گفت: هان! عبدالله! چه خبر است؟! عبدالله گفت: مرگت باد! خاموش باش! سپس این شعر را خواند:
اظن الحلم دل على قومى
و قد یتجهل الرجل الحلیم.
حلم وبردبارى زبان مردم را برویم گشوده است و خیال مى کنند نمى فهمم.
پس آستین ها را بالا زد و خطاب به معاویه گفت: معاویه! تا کى خشم تو را در دل نگهداریم و بر بدىها و زشتى ها صبر کنیم, گفتار زشت را بشنویم و بى ادبیت را ببنیم و اخلاق ناستوده ات را مشاهده کنیم؟! گریه کنندگان بگریند! مثل این که از فحش و ناسزاى به همنشینانت ناراحت نمى شوى. اگر چنین است, معلوم مى شود دین در نظرت موقعیتى ندارد, تا تو را از کردار زشت باز دارد. به خدا قسم! اگر عاطفه خویشاوندى در تو بود, یا به سهم خود از اسلام حمایت مى کردى, نباید فرزندان کنیزان بى اصل و بردگان پست طبع را در ردیف افراد فامیل خود جاى دهى. مردمان ستم پیشه به موقعیت افراد برگزیده جاهلند. معاویه! این که کارهاى خطاى تو را تإیید مى کنند و ریختن خون مسلمانان و جنگیدن با امیرمومنان(ع) را صحیح مى دانند, تو را مغرور نکند تا به هر چه فساد و تباهیش برتو روشن است, اقدام کنى, چشم سر و چشم دلت از تشخیص راهت کور شده است. اگر از خطاى خود بر نمى گردى, به ما اجازه بده تا هرچه مى خواهیم از زشتى هایت بگوییم.
مجلس در بهت و حیرت فرو رفته بود و همگى غرق سخنان او شده بودند. معاویه صدا زد: عبدالله! ما از خطا و اشتباهمان برمى گردیم. تو را به خدا! بنشین! خدا لعنت کند آن که آتش درونى تو را افروخت. هرچه بگویى انجام مى دهم و هر حاجتى دارى بر مىآورم. اگر مقام و موقعیتت نبود, همان روش و اخلاقت کافى بود که خواسته هایت برآورده شود. آخر تو پسر ذوالجناحین و سید و بزرگ بنى هاشمى.
عبدالله فریاد زد:... نه, نه, چنین نیست. سید و آقاى بنى هاشم حسن و حسین(علیهما السلام) هستند. کسى را نرسد که در مقام با ایشان برابرى کند. معاویه گفت: تو را قسم مى دهم! هرچه مى خواهى بگو. هرحاجتى دارى برآورده است, هرچه با تمام هستى ام برابرى کند.
عبدالله گفت: در این مجلس چیزى نمى خواهم و حاجتى ندارم. این جمله را گفت و از مجلس خارج شد. معاویه هم او را بدرقه کرد و گفت: به خدا قسم! تمام حرکات و اخلاق و رفتار و راه رفتنش به پیامبر(ص) مى ماند. پس از آن که عبدالله رفت, معاویه رو به عمر و عاص کرد و گفت: چرا با تو حرف نزد و جوابت را نداد؟ عمروعاص گفت: برتو معلوم است و مى دانى چرا؟ معاویه گفت: خیال مى کنى از جواب هایت ترسید؟ خیر, چنین نیست بلکه تو را قابل و لایق ندانست تا جوابت را بگوید یا با تو طرف شود.
(14) چرا عبدالله بن جعفر در کربلا شرکت نکرد؟
یکى از فرازهاى پیچیده زندگانى عبدالله, عدم حضور وى در کربلاست. وى با معرفتى که نسبت به امام حسین(ع) داشت و با این که از حضور همسر و فرزندش درکاروان امام حسین(ع) جلوگیرى ننمود, چرا خودش به یارى امام حسین(ع) نشتافت؟
بیشتر بزرگان عقیده دارند که عبدالله بن جعفر معذور بود, چنانچه مرحوم مامقانى (15) و دیگران بدان اشاره کرده اند.
برخى دیگر براین عقیده هستند که او در آن زمان نابینا بود. بدین خاطر نتوانست به کاروان امام حسین(ع) ملحق شود. بنابراین آنچه که درباره اش گفته مى شود, عارى از هرگونه حقیقت است. (16)
عبدالله بعد از حادثه کربلا, از همراهى نکردن امام حسین(ع) اظهار تإسف مى کرد ممکن است به دلایلى مانند پیرى, امام حسین(ع) از عبدالله نخواسته تا در کاروانش حضور یابد.
آخرین تلاش عبدالله
عبدالله از آن جا که کشته شدن امام حسین(ع) را ضایعه اى بزرگ براى عالم اسلام مى دانست, سخت در تلاش بود تا امام را از سفر به کوفه بازدارد. اما همین که در بین راه از زبان امام شنید که آن حضرت در انجام مإموریتى است, عبدالله دیگر هیچ سخنى نگفت و فرزندان خود را به همراه امام(ع) فرستاد.
نامه عبدالله به امام حسین(ع)
عبدالله در نامه اى که به وسیله فرزندانش براى امام حسین(ع) فرستاد عرض داشت: تو را به خدا سوگند مى دهم که از این راه برگرد; زیرا مى ترسم تو را بکشند و خاندانت را اسیر کنند. اگر شما کشته شوید, نور زمین خاموش مى گردد; زیرا شما چراغ و نشانه هدایت یافتگانید. امید مومنان به توست. در رفتن شتاب مکن. خود نیز پشت سرنامه به شما محلق خواهم شد. (17)
عبدالله بى درنگ نزد عمروبن سعید رفت و از او خواست که امان نامه براى حضرت سیدالشهدإ(ع) بنویسد و از او بخواهد که از این سفر منصرف شود. عمرو امان نامه اى به خط خود نوشت و از آن حضرت خواست برگردد. او نامه را به وسیله برادر خود, یحیى بن سعید به امام داد. عبدالله نیز همراه یحیى نزد امام رفت. آن ها از امام خواستند تا از ادامه راه منصرف شود. حضرت در پاسخ فرمود: من پیامبر(ص) راe در خواب دیدم. آن حضرت به من دستورى داد که اینک در پى انجام آن امر, روانه ام. آن ها گفتند: آن خواب چیست؟ امام فرمود: تا به حال براى احدى نگفته ام و بعد از این هم نخواهم گفت, تا خداى خود را ملاقات کنم. عبدالله که از برگرداندن امام مإیوس شده بود, فرزندان خود; عون و محمد را را نزد آن حضرت فرستاد. (18)
اظهار تإثر شدید از شهادت امام حسین(ع)
یکى از دلایل محکمى که تإیید مى کند عبدالله بسیار مایل بود همراه امام حسین(ع) باشد, اما به دلایلى نتوانسته بود. در کربلا حضور یابد, همانا اظهار تإثر و تإلم شدید وى از شهادت امام حسین(ع) و یاران باوفایش است.
هنگامى که خبر شهادت فرزندانش به وى رسید, کلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون را بر زبان راند. یکى از غلامان عبدالله به نام ((ابوسلاسل)) درمقام تإسف برآمد و گفت:
این مصیبت از ناحیه حسین به ما رسیده است, عبدالله از سخن گلایهآمیز ابوسلاسل ناراحت شد و بر آشفت و با کفش خود برسراو کوفت و گفت: آیا درباره حسین(ع) چنین مى گویى؟ به خدا سوگند! خودم نیز دوست مى داشتم هرگز از او جدا نشوم و اگر در کربلا حضور داشتم, در رکاب او مى جنگیدم تا شهید شوم; زیرا او شایسته است که جان ها فدایش شود.
فرزندان من همراه برادرم و پسر عمویم کشته شدند و مواسات نمودند و به پاداش صابران هم دست خواهند یافت. آن گاه عبدالله متوجه اهل مجلس شد وگفت: راستى شهادت حسین(ع) برمن سخت و دشوار است اما خداى را سپاس مى گویم که شهادت حسین(ع) به ما عزت بخشید و اگر خود نتوانستم در رکاب حسین فداکارى کنم, فرزندانم با جانبازى خود, حسین(ع) را خوب یارى کردند. (19)
روزى عبدالله بن جعفر یکى از دوستان همنشین خود را در مجلس ندید, روز دیگر که ملاقاتش کرد, از او پرسید: دیروز کجابودى؟ چرا غیبت داشتى؟ او گفت: با یکى از دوستان به حومه مدینه رفته بودم.
عبدالله زبان به نصحیت او گشود و گفت: ((اگر چاره اى جز همراهى و رفاقت با مروان را ندارى, برتوباد به همراهى و رفاقت با کسى که با او دوست شدى, موجب خوبى و صلاح تو شود. و اگرترسیدى تو را نگه دارد و اگر به او نیاز پیدا کردى, کمکت کند, و اگر خلااى در تو دید, پرکند و اگر یک خوبى دید برشمرد, و اگر وعده اى به تو داد, محرومت نسازد و اگر زیاد رفت و آمد کردى, رهایت نکند و اگر چیزى از او خواستى, به تو بدهد و اگر دست نگه دارى و چیزى به او ندهى, او شروع کننده باشد.)) (20)
رحلت و محل دفن
سرانجام عبدالله بن جعفر پس از یک عمر طولانى و بابرکت, در سال 80 ه' .ق یا 85 ه' .ق و یا 90 ه' .ق (21) در مدینه دارفانى را وداع گفت. ابان بن عثمان که از سوى عبدالملک بن مروان فرماندار مدینه بود, او را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند و در قبرستان بقیع, نزدیک قبر امام حسن مجتبى(ع) به خاک سپرد. ابان بن عثمان درحالى که قطرات اشک روى صورتش سرازیر بود, گفت: به خدا سوگند! تو مردخوبى بودى! به خدا سوگند! تو مرد شریف و نیکوکار و بخشنده اى بودى! (22)
پى نوشتها:
1 ـ مرحوم نمازى, عبدالله بن جعفر را یکى از راویان حدیث غدیر مى شمارد. ر.ک: مستدرک علم رجال الحدیث, ج 5, ص 500.
2 ـ مقصود معاویه از رفیق عبدالله جعفر همانا امیرالمومنین(ع) است. 3 ـ سوره اسرإ, آیه 60. 4 ـ اسرار آل محمد, ص 221 و احتجاج, ج 2, ص 3. 5 ـ معارف و معاریف, ج 4, ص 1508 و سیره ابن اسحاق, ص 251. 6 ـ تهذیب التهذیب, ج 5, ص 150.
7 ـ الاصابه, ج 2, ص 276. 8 ـ سفینه البحار, ج 2, ص 126.
9 ـ سیراعلام النبلإ, ج 3, ص 458. 10 ـ العقد الفرید, ج 6, ص 143 و ج 1, ص 269. 11 ـ زینب قهرمان دختر على(ع), ص 45. الاستیعاب, (درحاشیه الاصابه, ج 2, ص 277).
12 ـ منتهى الامال, ج 2, ص 34. 13 ـ پیغمبر و یاران, ج 4, ص 133. 14 ـ تنقیح المقال, ج 2, ص 173.
15 ـ دائره المعارف, ج 12, ص 282.
16 ـ معارف و معاریف, ج 2, ص 1508.
17 ـ ارشاد مفید, ص 202.
18 ـ منتهى الامال, ج 1, ص ;323 ارشاد مفید, ص 202 و الکامل, ج 3, ص 402.
19 ـ زینب قهرمان دختر على(ع), ص ;93 پیامبر و یاران, ج 4, ص ;137 قاموس الرجال, ج 5, ص 413 و منتهى الامال, ج 1, ص 416.
20 ـ سفینه البحار, ج 2, ص 126.
21 ـ سیراعلام النبلإ, ج 3, ص 462.
22 ـ زینب قهرمان, ص 96 و اسدالغابه, ج 3, ص 135.