آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن


در مورد این که چرا و چگونه على(ع) ـ که از طرف خدا و به ابلاغ رسول الله(ع) منصوب به ولایت بود.ـ از این جایگاهى که خدا تعیین نموده بود برکنار شد وعوامل زمینه ساز آن چه بود؟ باید به نقش عوام و توده مردم و همچنین نقش خواص (اصحاب پیامبر(ص)) توجه نمود. آنچه در مورد عوام مى توان گفت, همان بیان مولاست که فرمود:
((... و همج رعإ اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لم یستضیئوا بنورالعلم, و لم یلجئوا الى رکن وثیق...))(1); گروه دیگر بى خردان هستند که هر صدائى را تبعیت و با هربادى به سمتى حرکت مى کنند, از انوار علم و معرفت کسب نور نکرده و به تکیه گاه محکمى, اتکإ ندارند.
درجریان حذف على(ع) نقش اصلى را همان خواص ـ که به ظاهر اصحاب رسول خدا(ص) بودند.ـ ایفا نمودند که مى توان تعصبات قبیله اى رابه عنوان عاملى قوى در میان آنها مورد توجه قرار داد.
1 ـ تعصبات قبیله اى
تعصب و عصبیت که به معناى روحیه حمایت و دفاع نمودن از فامیل و بستگان در هر صورت (چه ظالم و چه مظلوم) مى باشد,(2) از اخلاق فاسده و ملکات رذیله است که منشإ بسیارى از مفاسد اخلاقى مى گردد و اثر این خلق سوء این است که فرد, خویشان و متعلقان و افراد باند و قبیله اش را همراهى و آن ها را ولو اهل ظلم و تجاوز باشند مورد دفاع خویش قرار مى دهد.
امام صادق(ع) از قول رسول اکرم(ص) فرموده اند:
((کسى که به اندازه دانه خردل عصبیت در قلبش باشد, خداوند او را در روز قیامت با اعراب جاهلى بر مى انگیزاند.))(3)
این ویژگى که در عرب جاهلى به عنوان خصوصیتى برجسته وجود داشت, با آمدن پیامبر(ص) و تابیدن خورشید روشنى بخش اسلام تا حدود زیادى کم رنگ شد و مى رفت به کلى مضمحل شود که با رحلت پیامبر(ص) و انقطاع تعلیمات او و در جریان انتقال خلافت از وصى او به دیگران آتش این خوى زشت مجددا زبانه کشید و تلاش هاى صورت گرفته و مجاهدات پیامبر(ص) را درکام خود فرو برده و سیرکمالى کاروان جامعه اسلامى را دچار رکود و عقبگرد نمود.
((عصبیت محور انسجام قبیله اى در عربستان بود و کفر و شرک در سایه همین عصبیت ها و حمیتها سامان یافته بود, پیامبر که آمد, جامعه دینى را برمبناى جدید دین محورى و ارزش مدارى پایه گذارى نمود و نظام دینى او سخت ترین نزاع ها را بانظام قبیلگى داشت, درنظام دین محورى پیامبر(ص) که با روح پیوندهاى فامیلى غیر معقول تعارض و تقابل داشت, برادر در مقابل برادر و فرزند در مقابل پدر قرار گرفته و درواقع دسته بندى نوینى براساس ارزشهاى دینى سامان یافت.))(4)
آن بزرگوار همه امتیازات قومى را لغو و همگان را به کتاب خدا و سنت بیضإ دعوت نمود و مسلمین رفته رفته باقوانین قرآن خو گرفتند و مى رفتند که گرایش هاى قومى را از دل وجان بیرون بریزند که با انتقال غلط خلافت مجددا همه رسوم جاهلى رونق گرفت و رفته رفته ظرف مدت 25 سال دوره خلافت, بسیارى از آداب و رسوم جاهلى و تعصبات احیإ و متإسفانه این بار در لباس دینى خودنمایى کرد. پیامبراکرم(ص) براى استمرار رهبرى و ادامه تعلیم و تربیت دینى از جانب خدا مإمور شدند على(ع) را به ولایت بعد از خود منصوب نمایند, اما قریب العهد بودن مردم به جاهلیت و قبیله گرائى, پیامبر را در ابلاغ این پیام به تردید انداخته و خوف مقابله و عدم پذیرش و موضع گیرى, به صورت دغدغه اى پیامبر را مشغول کرده بود.(5)
با نزول آیه تهدید کننده (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...)(6); اى رسول! آنچه از جانب خدایت نازل شده, ابلاغ کن و اگر این موضوع را ابلاغ نکنى, گوئى اصلا رسالت الهى را به مردم نرسانده اى...
او مإموریت خویش را انجام و تکلیف وصى و جانشین خویش را به فرمان الهى روشن نمود. اما بقایاى افکار و گرایشات عصبیت جاهلى موجب شد که در عمل, جریان وصایت تلقى به قبول نگردد, دلیل مطلب این است که در سقیفه ـ که بعد از فوت پیامبر(ص) تشکیل و به تعیین خلیفه منجر گردید.ـ سخنى بر سر این که براساس دین خدا چه کسى لیاقت این مسوولیت را دارد و عمل به آنچه خدا و رسول معین نموده اند, نبود بلکه بحث ها بر محور همان قبیله گرائى و تقدم قریش مهاجر برانصار و یا اوس بر خزرج و.. . بوده است.(7)
این بحث ها محدود به سقیفه هم نبود, در بیرون سقیفه هم عباس, عموى پیامبر(ص) به على(ع) مى گوید: دست خود را دراز کن تا با تو بیعت کنم; بعد از آن مردم مى گویند: عموى پیامبر با پسرعموى او بیعت نموده و در نتیجه همگان با تو بیعت مى کنند.(8)
در اینجا که مى بینیم سخن از امامت به نص الهى نیست; سخن از عمو و پسر عمو و قبیله پیامبر است. ابوسفیان از مخالفین پیامبر و اسلام و على است, اما همین که مى بیند قبیله تیم به قدرت رسیده اند, تعصب قبیله اى او برانگیخته شده و تفاخر جاهلى او موجب مى شود به على(ع) پیشنهاد بیعت داده و در مقابل ابوبکر بایستد و تا او را در بخشى از حاکمیت شریک نکرده و زکات جمع آورى شده را به او نبخشیده اند, آرام نگیرد.(9)
تعصبات قومى حتى درمیان بنى هاشم نیز بود و بعدها در منازعات با بنى امیه به عنوان دفاع از على(ع), عنوان مخاصمات, عنوان بنى امیه, بنى هاشم شد, درحالى که سبب درگیرىها, کفر و نفاق بنى امیه و اسلام راستین على(ع) است. خلاصه بنى هاشم از على(ع) حمایت مى کردند و از خانه نشینى او رنج مى بردند; اما نه به آن جهت که على(ع) همانند پیامبر حق حکومت دارد و با کنار نشستن او پرتو سنت رو به خاموشى مى رود, بلکه از آن جهت که على(ع) چشم و چراغ بنى هاشم است و این, خود تعصب قومى بود.
قرآن شریف احترام بى مورد به گذشتگان و عصبیت ها را جزء مبانى و ارزشهاى مشرکین دانسته و بیان مى کند که آن ها ملاحظات قومى و طایفه اى را بالاتر از اوامر الهى و احکام خدا مى دانستند. قوم شعیب صریحا به او مى گویند: اگر ملاحظه قوم و طایفه ات نبود, تو را سنگسار مى نمودیم وجناب شعیب که مى بیند در نزد این ها قوم و طایفه بالاتر از خداست, مى گوید:
(یا قوم ارهطى اعز علیکم من الله)(10); اى مردم! آیا طایفه من نزد شما ارزشمندتر از خداست؟
وضعیت امت اسلام بعد از پیامبر(ص) به جائى مى رسد که مى بینیم همین سخن را على(ع) در زمان خلافتش به مسلمانان مى گوید:
((... قد ترون عهودالله منقوضه فلا تغضبون وانتم لنقض ذمم آبائکم تإنفون))(11); ... شما مى بینید که پیمان هاى الهى یکى یکى نقض شده و ابدا متإثر نمى شوید, در حالى که اگر عهد و پیمان آبإ و اجدادتان نقض شود, به دماغتان برخورده و خشم و خشونت سراپاى وجودتان را مى گیرد!
براى این که عمق سخن على(ع) آشکار شود, به داستان زیرـ که نمونه کوچکى از وضعیت روحى تغییر یافته مسلمانان و جلوه آشکارى از واپس گرائى امت اسلام است.ـ توجه نمایید:
((بین امام حسین(ع) با ولیدبن عتبه که ازجانب معاویه والى مدینه بود, برسر زمینى در ((ذوالمره)) اختلافى پدید شد. امام حسین(ع) به او گفت: به خدا سوگند یا به انصاف حق مرا به من بازگردان یا شمشیر خود را بر مى گیرم و در میان مسجد رسول خدا به پا ایستاده, فریاد مى کشم: ((یا لحلف الفضول!)).
عبدالله بن زبیر (دشمن بنى هاشم), بزرگ بنى اسد که در مجلس حضور داشت, گفت: و من نیز سوگند یاد مى کنم که اگر حسین فریاد ((حلف الفضول)) برکشد, من نیز شمشیر خود برگیرم و در کنار او به حمایت بایستم...
این سخن به گوش مسور بن مخرمه, بزرگ بنى زهره رسید, اونیز مانند ابن زبیر سوگند حمایت یاد کرد.
خبر به عبدالرحمن بن عثمان, بزرگ بنى تیم رسید, او نیز سوگند به وفادارى حلف الفضول خورده و گفت از حسین حمایت مى کند.
موقعى که ولیدبن عتبه از اتحاد روساى قبائل تیم, زهره, اسد و بنى هاشم مطلع شد و از مراسم سوگند وفادارى آنان باخبر گردید, چاره اى جز راه انصاف نیافت و حسین(ع) را راضى کرد.))(12)
این حقیقت تاریخى چه چیزى را به ما نشان مى دهد؟
((واقع مطلب این است که دین اسلام و پرتو نورقرآن در قلب این گونه افراد جایگزین نشده بود وقوانین و احکام جاهلیت در نظر آنان محترم تر و مورد اعتبار بیشترى بود, لذا ابن زبیر و سایر بزرگان قریش (نسل دوم بعد از پیامبر) نمى گفتند: حسین(ع) پسر پیامبر(ص) است و نباید حق او ضایع شود و حتى این را هم رعایت نمى کردند که در اثر دین جدش به عزت و نعمت و سرورى رسیده اند, ولى موقعى که پاى حسب و نسبهاى جاهلیت و سوگند اجدادشان به میان مىآید, حاضر مى شوند که تا سرحد جان فداکارى کنند و در برابر معاویه و استاندارش بایستند, چنان که معاویه و استاندارش خود را از حمیت و غیرت دینى مردم درامان مى دیدند ولى از حمیت جاهلیت و قومى آنان خائف و ترسان بودند.))(13)
برخى اصحاب پیامبر(ص) و برگزیدگان امت به جاى این که در مقابل حق, خاضع و مطیع شوند و در مقام اجراى حق, پا بر فرق عادات و تعصبات و روابط خویشاوندى نهند, پرده عظیم و ضخیم این جهالت و عصبیت جلو چشم آن ها را گرفته و با خارج نمودن محور و قطب نظام دین و اجتماع مسلمین از جاى خود, بسترى ساختند که نهایتش به اقتدار بنى امیه, اساسى ترین دشمنان اسلام, انجامید.
پى نوشتها:
1 ـ نهج البلاغه, حکمت, 147.
2 ـ ر.ک: لسان العرب, ج 4, ص 2964.
3 ـ اصول کافى, ج 3, ص 419, ح 3.
4 ـ حیات اسلام بیشترین ضربه را به عصبیت جاهلى وارد آورد و عمده ضرر خود را متوجه بنى امیه نمود که در آن نظام جاهلى داراى موقعیت سیاسى و اجتماعى و اقتصادى بودند, گرچه حوادث بعد از رحلت پیامبر(ص), بستر مناسبى ایجاد کرد تا دوباره آن ها جان گرفته و به مراکز قدرت راه یابند و دوباره به احیإ آداب و سنن جاهلى بپردازند. (ر.ک: حدیث پیمانه, ص 43 ـ 45.)
5 ـ ر.ک: الغدیر, ج 1, ص 217, 219 و 222.
6 ـ مائده, آیه 67.
7 ـ سیره علوى, ص 13 ـ 16, به نقل از تاریخ الخلفإ سیوطى, ص 68.
8 ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج 2, ص 439.
9 - ر.ک: الغدیر, ج 3, ص 253 و 254, به نقل از کامل ابن اثیر, ج 2, ص 135.
10 ـ سوره هود, آیه 22 و 91.
11 ـ نهج البلاغه, خطبه 106, ص 53.
12 ـ یادنامه علامه امینى, ص 315, به نقل از سیره ابن هاشم, ج 1, ص 134 و آغانى, ج 17, ص 295.
13 ـ یادنامه علامه امینى, مقاله ((حسین منى و انا من حسین)), محمد باقر بهبودى.

تبلیغات