صعصعة بن صوحان عبدى(2)
آرشیو
چکیده
متن
ءصعصعه فرزند صوحان فرزند حجر وکنیهاش «ابوطلحه» یا «ابوعمرو» بود و نسبتشبا پانزده واسطه، به «عبدالقیس» از بزرگانقبیله «ربیعه» مىرسید و از همین جهتبه او«صعصعةبن صوحان عبدى» گفتهاند.
در شماره 36 ماهنامه با بخشى از زندگى اوآشنا شدیم و اینک بخش آخر زندگى این یارفداکار امیرمؤمنانعلیه السلام را مرور مىکنیم.
رو در روى معاویه
مسجد کوفه
بعداز صلح امام حسنعلیه السلام، معاویه واردکوفه شد. در آن روز عدهاى از اصحابعلىعلیه السلام نیز در کوفه حضور داشتند و امامحسنعلیه السلام براى بعضى از آنها در فهرستى کهنام و نام پدرانشان مشخص شده بود، ازمعاویه امان گرفته بود. از جمله این افراد،صعصعه بن صوحان بود. این افراد على رغممیل باطنى خود، مىبایست نزد معاویه رفته،به او به عنوان خلیفه مسلمین سلاممىکردند. وقتى صعصعه بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: چقدر خشمگین هستم که تو درامان من باشى. صعصعه پاسخ داد: به خداقسم، من نیز از این که تو را به عنوان حاکم برمسلمانان پذیراباشم، بسیار ناراضىام. وسپس به همین عنوان بر او سلام کرد. معاویهگفت: اگر در به رسمیتشناختن من راستگوهستى، به منبر برو و على را لعنت کن!صعصعه که از سویى متعهد به صلح نامه امامخود بود و از سوى دیگر از علىعلیه السلام دستبردار نبود، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناىخداوند گفت: ایهاالناس! از نزد کسى مىآیمکه شرارتش را مقدم داشته و خیرش را مؤخرکرده است و به من فرمان داده است کهعلىعلیه السلام را لعنت کنم.«فالعنوه لعنهالله» پساو را لعنت کنید، خداوند نیز او را لعنت کند. حاضران در مسجد با صداى بلند آمین گفتند.معاویه گفت: نه به خدا قسم، مقصود تو کسىجز من نیست. باید دوباره او را با نام مشخصنمایى، صعصعه دوباره به منبر آمد و بهگونهاى سخن گفت که هرکس آن را جورىمعنى مىکرد. معاویه که از وى نا امید شدهبود، دستور داد تا صعصعه را بیرونکردند. (1)
مسجد جامع دمشق
مسجد جامع دمشق گاه شاهد صحنههایىاز مقابله حق و باطل بود. روزى کهدانشمندان قریش و رؤساى قبیله ربیعه وبزرگان یمن در مسجد حضور داشتند، معاویهاظهار داشت: «خداوند خلفایش را گرامىداشت و بهشت را بر آنان واجب کرد و از آتشجهنم در امانشان داشت و سپس من را از آنانقرار داد. یاران مرا اهل شام مقرر کرد، همانانىکه از حریم خدا دفاع کردند و به یارى خدا بردشمنانش پیروز گشتند.»
در آن روز احنف بن قیس و صعصعه بنصوحان نیز در مسجد بودند. صعصعه بلندشد و خطاب به معاویه گفت:
«اى پسر ابوسفیان! سخنان خود را بىکم وکاستبیان کردى. چگونه خدا تو را پیروز کرددر حالى که تو با ظلم بر ما پیروز شدى؟ و اماآنچه در مورد مردم شام گفتى، نیز خالى ازحقیقت است; چرا که من هیچ مردمى را بهمانند ایشان مطیع مخلوق و عصیان کنندهخالق ندیدم. اینان مردمانى هستند که تو دینو جسمشان را به وسیله مال دنیا خریدى. اگرپیوسته به آنان مال دنیوى پرداخت کنى، از توحمایت مىکنند و در غیر این صورت، تو را رهاخواهند کرد.»
معاویه در پاسخ گفت:
«ساکتشو اى پسرصوحان! اگر نبودبردبارى من، هرگز به سخنانت گوشنمىدادم.» (2)
در کاخ دمشق
نمایندگانى از مردم عراق (عدى بن حاتم،احنف بن قیس، صعصعة بن صوحان و...) واردسرزمین شام شدند. عمرو بن عاص به معاویهگفت: این افراد مردانى بزرگ و پیروان علىهستند که در رکابش در جنگ جمل و صفینجنگیدند. مجلسى سرى ترتیب بده و بااحترام تمام با آنان ملاقات کن. او پذیرفت ودر آن مجلس چنین گفت: خوش آمدید اىاهلعراق! شما به سرزمین خدا و شهر مقدسقدم گذاردید. سرزمینى که حشر و نشر ازآنجاست. شما بر بهترین امیرى وارد شدید کهبزرگانتان را احسان و کوچکهاى شما راترحم مىکند. اگر همه مردم فرزندانابوسفیان بودند، همه صاحب حکمت و عقلنیز مىشدند.
در این میان، اهل عراق حاضر در مجلس بهصعصعه که حاضرجوابترین مردم بود، اشارهکردند تا جواب معاویه را بدهد. او برخاست وپس از حمد خدا و درود بر پیامبرصلى الله علیه وآله گفت:
«اى معاویه! این که گفتى به سرزمینمقدس قدم گذاردید، به جان خودم سوگند کهزمین به اهل خود قداست نمىبخشد; بلکهاعمال آنها است که تقدیسشان مىکند واینکه این سرزمین را محل حشر و نشردانستى، به جان خود قسم! که نه نزدیکبودن به زمین حشر و نشر براى کافر سود داردو نه دورى از آن براى مؤمن، ضرر و آنچه درمورد فرزندان ابوسفیان گفتى، بهتر ازابوسفیان که آدمعلیه السلام باشد، درمیان فرزنداناو، بردبار و سفیه، عالم و جاهل یافت مىشود،پس چگونه فرزندان ابوسفیان همگى عاقل وحکیم هستند؟!»معاویه گفت: به خدا قسم، آسایش تو راسلب مىکنم و در شهرها آوارهات مىسازم.
- والله زمین خداوند وسیع و دورى از توموجب آرامش است.
- حقوقت را از بیت المال قطع مىکنم.
- اگر این امر در اختیار تو است، انجام بده;اما بدان که نعمتهاى برتر در اختیار کسىاست که خزائنش تمام نمىشود و در حکمشستم روا نمىدارد.
- به پیشواز مرگ رفتهاى!
- از روى جهالتسخن نگفتم و جان خود رانیز در معرض مرگ نگذاشتم و تو نمىتوانىخونى را که خدا حرام دانسته، بىجهت مباحکنى و کسى که مظلومانه کشته شود، خداوندانتقام او را خواهد گرفت و فرداى قیامت همقاتل را به جهنم وارد کرده و جرعههاى حمیم(ماده مذابى که جهنمیان از آن مىنوشند.) رابه او مىچشاند.
معاویه دیگر از جواب وى عاجز ماند وخطاب به عمرو بنعاص گفت: شر او را از مندور ساز.
عمرو بن عاص به صعصعه گفت: چگونه برخلیفه مسلمین چنین خشم کردهاى؟!
صعصعه پاسخ داد: نفرین برتو، که پناهگاهکسانى شدهاى که اهل فساد نیز آنان را درجمع خود نمىپذیرند. (3)
× دیدگاه عالمان
دانشمندان رجال و حدیثشیعه و سنى اورا صحابى خاص علىعلیه السلام و فاضل و متدینتوصیف کردهاند.
علامه حلى (م 726) او را «فرد موثق»مىداند و مىگوید: او عظیم القدر و از اصحابعلىعلیه السلام است. (4)
ذهبى (م 748) دانشمند نقاد اهل سنت،پس از آنکه از صعصعه بسیار تمجید مىکند،مىنویسد: «ابن سعد و نسایى نیز وى را جلیلالقدر مىدانند، ولى جوزانى، صعصعه را جزوافراد ضعیف در نقل حدیث و از جمله خوارجمىداند و این غلط است.» (5)
× مسجد صعصعه
مسجد صعصعة بن صوحان یکى از مساجدمهم کوفه است. محدث بزرگ، شیخ عباسقمى(ره) مىنویسد:
«مسجد صعصعه از مساجد شریفه کوفهاست و جماعتى امام زمان(صلوات الله علیه)را درماه رجب درآن مسجد مبارک مشاهدهکردهاند. (6)
... محمدبن ابىداود رواسى مىگوید: در ماهرجب، با محمد بن جعفر دهان به طرفمسجد سهله خارج شدیم. وى گفت: بیا باهمدر مسجد صعصعه نماز گزاریم; چرا که آن،مسجدى مبارک است و امیرالمؤمنینعلیه السلام درآن نمازگزارده. وارد مسجد شدیم. در حالنماز، مردى رادیدیم که از ناقه خود پیاده شد وآن را بست و داخل مسجد شده، نمازىطولانى به جاى آورد. سپس دو دستش رابلند کرد و گفت: «اللهم یاذالمنن السابغه...»و پس از پایان دعا، سوار بر مرکب خود شد.جعفر دهان به من گفت: ببینیم او کیست؟ بهطرف او رفتیم و گفتیم: تو را قسم مىدهیمبگو تو چه کسى هستى؟ فرمود: شما چه گمانمىکنید؟ گفتیم: گمان داریم خضرعلیه السلام باشى.گفت: من کسى هستم که خضر محتاج دیدنروى اوست. من امام زمان شما هستم.» (7)
سیدبن طاووس و شهید اول و دیگران،اعمال مخصوص این مسجد را در کتابهاىخود، متذکر شدهاند.
× جایگاه روایى
حدیثشناسان، صعصعه را به «قلیلالحدیث» متصف کردهاند; ولى از این کهرجالى کبیر، نجاشى او را در کتاب خود ناممىبرد، معلوم مىشود وى کتاب حدیثداشته، چرا که مبناى کتاب رجالى نجاشىبرگردآورى شیعیان صاحب کتاب است.
بنابرگواهى ابن حجر عسقلانى (م 852)،کسانى که صعصعه از آنها حدیث نقل کرده،عبارتند از: علىعلیه السلام، ابن عباس و عثمان وافرادى همچون; ابواسحاق بسیعى، ابنبریده، شعبى، مالک بن عمیر و منهال بن عمراز صعصعه روایت کردهاند. (8)
در کتب اربعه تنها در دو مورد از صعصعه بنصوحان نام برده شده است. (9) و دربحارالانوار سى و چهار مورد به عنوان سند یاروایتبدان اشاره شده است.
از جمله احادیث وى، مىخوانیم:
× آسمانیان (اصحاب رسول اللهصلى الله علیه وآله)
صعصعة بن صوحان مىگوید: نماز صبح رابا علىعلیه السلام به جاى آوردیم. حضرت بعد ازسلام بدون آن که به راست و چپ توجه کند،ذکر خدا را مىفرمود تا آنگاه که خورشید، بهاندازه یک نیزه از دیوار این مسجد شما (یعنىمسجد کوفه) بالا آمد. آنگاه رو به ما کرد وفرمود: مردمانى را در زمان خلیل خود (رسولخداصلى الله علیه وآله) دیدم که در این شب (شاید مقصودهمه شبها باشد.) میان پیشانیها وزانوهایشان نوبت گذارده بودند. (از عبادتى کهخسته مىشدند، به عبادتى دیگر مشغولمىگردیدند.) و چون بامداد مىشد، ژولیدهموو گردآلود بودند. پیشانى آنان مانند زانوهاىبز (پینه بسته) بود و چون یاد مرگ مىکردند،مىلرزیدند; چنان که درختبه هنگام وزیدنباد مىلرزد. سپس اشک از دیدگانشانمىریخت; به طورىکه جامههایشان ترمىشد.
این سخنان را فرمود، سپس برخاست و باخود گفت: گویا این مردم در حال بىخبرىشب را به روز آوردهاند. (10)
× میوه بهشتى
صعصعه مىگوید: شبى نزد علىعلیه السلام رفتم،حضرت را دیدم که نصفى از انار در دست دارد.مقدارى از آن را به من داد و فرمود: انار را با پیهآن بخور، چرا که زردى بن دندان و بوى بددهان را از بین مىبرد و خون را پاکمىکند. (11)
لازم به یادآورى است که نجاشى، صعصعهرا راوى عهدنامه مالک اشتر نیز مىداند.
× غروب
تاریخ نگاران، رحلت صعصعة بن صوحان رادر حدود سال 60 ه .ق، در کوفه (درایامخلافت معاویه) نگاشتهاند. (12) بنابراین باتوجه به این که او در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله خردسال بود، مىتوان سن وى را در زمان فوت، حدود 60 سال یا بیشتر دانست.
× فرزندان
از فرزندان صعصعه، تنها دو نفر رامىشناسیم; صوحان ومحمد و فرزند محمدبه نام عمرو (نوه پسرى صعصعه). هرسه نفر(صوحان، محمد و عمروبن محمد) از افرادناشناخته رجال هستند.
× صوحان بن صعصعة بن صوحان
بعد از واقعه جانگذاز کربلا که امامسجادعلیه السلام دراجتماع مردم شهر مدینه باچشمانى اشکبار اخبار جانسوز کربلا را بیانمىکرد، صوحان بن صعصعه در میانحاضران بود و از این که به واسطه بیماریى کهدر دو پایش وجود داشت، نتوانسته بوددرکربلا حضور یابد و مولایش حسینعلیه السلام رایارى کند، عذرخواهى کرد. امام سجادعلیه السلامعذر او را پذیرفته، از وى تشکر کرد و براى او وپدرش دعا کرد. (13)
× محمد و عمرو بنمحمد
شیخ صدوق در کتاب «توحید» روایتى راذکر کرده است که در سند آن، عمروبنمحمدبن صعصعة بن صوحان از پدرشمحمد نقل مىکند. آن روایت در موردشخصى است که خدمت علىعلیه السلام مىرسد واز آن حضرت مىخواهد تا خداوند را برایشتوصیف کند.... (14)
پىنوشتها:
1- رجال الکشى، ج 1، ص 285.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 132.
3- الاختصاص، ص 64; بحارالانوار، ج 44، ص 123.
4- رجال العلامةالحلى، ص 89، نشر رضى.
5- ذهبى، میزان الاعتدال، دارالمعروفه بیروت، ج 2، ص315.
6- شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، مسجد صعصعه.
7- براقى نجفى، تاریخ الکوفه، دارالاضواء، 1407ه .ق،ص 70; المزار شهید اول، مؤسسةالامام مهدى(ع)، 1410 ه . ق،ص 263 و 266.
8- ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، داراحیاءالتراث العربى و مؤسسة تاریخ العربى، بیروت، ج 2، ص551.
9- کافى، ج 7، ص 51; شیخ طوسى، تهذیب الاحکام،دارالکتب الاسلامیه، ج 9، ص 148.
10- شیخ مفید، الارشاد، انتشارات علمیه اسلامیه، ص230.
11- احمدبن محمد بن خالد برقى، المحاسن، نشر مجمعجهانى اهلالبیت علیهم السلام، ج 2، ص 356.
12- الوافى بالوفیات، ج 16، ص 309.
13- سید بن طاووس، الملهوف على قتلى الطفوف،دارالاسوه، 1414 ه .ق، ص 230.
14- شیخ صدوق، التوحید، مؤسسةالنشر الاسلامى،ص 78.
در شماره 36 ماهنامه با بخشى از زندگى اوآشنا شدیم و اینک بخش آخر زندگى این یارفداکار امیرمؤمنانعلیه السلام را مرور مىکنیم.
رو در روى معاویه
مسجد کوفه
بعداز صلح امام حسنعلیه السلام، معاویه واردکوفه شد. در آن روز عدهاى از اصحابعلىعلیه السلام نیز در کوفه حضور داشتند و امامحسنعلیه السلام براى بعضى از آنها در فهرستى کهنام و نام پدرانشان مشخص شده بود، ازمعاویه امان گرفته بود. از جمله این افراد،صعصعه بن صوحان بود. این افراد على رغممیل باطنى خود، مىبایست نزد معاویه رفته،به او به عنوان خلیفه مسلمین سلاممىکردند. وقتى صعصعه بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: چقدر خشمگین هستم که تو درامان من باشى. صعصعه پاسخ داد: به خداقسم، من نیز از این که تو را به عنوان حاکم برمسلمانان پذیراباشم، بسیار ناراضىام. وسپس به همین عنوان بر او سلام کرد. معاویهگفت: اگر در به رسمیتشناختن من راستگوهستى، به منبر برو و على را لعنت کن!صعصعه که از سویى متعهد به صلح نامه امامخود بود و از سوى دیگر از علىعلیه السلام دستبردار نبود، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناىخداوند گفت: ایهاالناس! از نزد کسى مىآیمکه شرارتش را مقدم داشته و خیرش را مؤخرکرده است و به من فرمان داده است کهعلىعلیه السلام را لعنت کنم.«فالعنوه لعنهالله» پساو را لعنت کنید، خداوند نیز او را لعنت کند. حاضران در مسجد با صداى بلند آمین گفتند.معاویه گفت: نه به خدا قسم، مقصود تو کسىجز من نیست. باید دوباره او را با نام مشخصنمایى، صعصعه دوباره به منبر آمد و بهگونهاى سخن گفت که هرکس آن را جورىمعنى مىکرد. معاویه که از وى نا امید شدهبود، دستور داد تا صعصعه را بیرونکردند. (1)
مسجد جامع دمشق
مسجد جامع دمشق گاه شاهد صحنههایىاز مقابله حق و باطل بود. روزى کهدانشمندان قریش و رؤساى قبیله ربیعه وبزرگان یمن در مسجد حضور داشتند، معاویهاظهار داشت: «خداوند خلفایش را گرامىداشت و بهشت را بر آنان واجب کرد و از آتشجهنم در امانشان داشت و سپس من را از آنانقرار داد. یاران مرا اهل شام مقرر کرد، همانانىکه از حریم خدا دفاع کردند و به یارى خدا بردشمنانش پیروز گشتند.»
در آن روز احنف بن قیس و صعصعه بنصوحان نیز در مسجد بودند. صعصعه بلندشد و خطاب به معاویه گفت:
«اى پسر ابوسفیان! سخنان خود را بىکم وکاستبیان کردى. چگونه خدا تو را پیروز کرددر حالى که تو با ظلم بر ما پیروز شدى؟ و اماآنچه در مورد مردم شام گفتى، نیز خالى ازحقیقت است; چرا که من هیچ مردمى را بهمانند ایشان مطیع مخلوق و عصیان کنندهخالق ندیدم. اینان مردمانى هستند که تو دینو جسمشان را به وسیله مال دنیا خریدى. اگرپیوسته به آنان مال دنیوى پرداخت کنى، از توحمایت مىکنند و در غیر این صورت، تو را رهاخواهند کرد.»
معاویه در پاسخ گفت:
«ساکتشو اى پسرصوحان! اگر نبودبردبارى من، هرگز به سخنانت گوشنمىدادم.» (2)
در کاخ دمشق
نمایندگانى از مردم عراق (عدى بن حاتم،احنف بن قیس، صعصعة بن صوحان و...) واردسرزمین شام شدند. عمرو بن عاص به معاویهگفت: این افراد مردانى بزرگ و پیروان علىهستند که در رکابش در جنگ جمل و صفینجنگیدند. مجلسى سرى ترتیب بده و بااحترام تمام با آنان ملاقات کن. او پذیرفت ودر آن مجلس چنین گفت: خوش آمدید اىاهلعراق! شما به سرزمین خدا و شهر مقدسقدم گذاردید. سرزمینى که حشر و نشر ازآنجاست. شما بر بهترین امیرى وارد شدید کهبزرگانتان را احسان و کوچکهاى شما راترحم مىکند. اگر همه مردم فرزندانابوسفیان بودند، همه صاحب حکمت و عقلنیز مىشدند.
در این میان، اهل عراق حاضر در مجلس بهصعصعه که حاضرجوابترین مردم بود، اشارهکردند تا جواب معاویه را بدهد. او برخاست وپس از حمد خدا و درود بر پیامبرصلى الله علیه وآله گفت:
«اى معاویه! این که گفتى به سرزمینمقدس قدم گذاردید، به جان خودم سوگند کهزمین به اهل خود قداست نمىبخشد; بلکهاعمال آنها است که تقدیسشان مىکند واینکه این سرزمین را محل حشر و نشردانستى، به جان خود قسم! که نه نزدیکبودن به زمین حشر و نشر براى کافر سود داردو نه دورى از آن براى مؤمن، ضرر و آنچه درمورد فرزندان ابوسفیان گفتى، بهتر ازابوسفیان که آدمعلیه السلام باشد، درمیان فرزنداناو، بردبار و سفیه، عالم و جاهل یافت مىشود،پس چگونه فرزندان ابوسفیان همگى عاقل وحکیم هستند؟!»معاویه گفت: به خدا قسم، آسایش تو راسلب مىکنم و در شهرها آوارهات مىسازم.
- والله زمین خداوند وسیع و دورى از توموجب آرامش است.
- حقوقت را از بیت المال قطع مىکنم.
- اگر این امر در اختیار تو است، انجام بده;اما بدان که نعمتهاى برتر در اختیار کسىاست که خزائنش تمام نمىشود و در حکمشستم روا نمىدارد.
- به پیشواز مرگ رفتهاى!
- از روى جهالتسخن نگفتم و جان خود رانیز در معرض مرگ نگذاشتم و تو نمىتوانىخونى را که خدا حرام دانسته، بىجهت مباحکنى و کسى که مظلومانه کشته شود، خداوندانتقام او را خواهد گرفت و فرداى قیامت همقاتل را به جهنم وارد کرده و جرعههاى حمیم(ماده مذابى که جهنمیان از آن مىنوشند.) رابه او مىچشاند.
معاویه دیگر از جواب وى عاجز ماند وخطاب به عمرو بنعاص گفت: شر او را از مندور ساز.
عمرو بن عاص به صعصعه گفت: چگونه برخلیفه مسلمین چنین خشم کردهاى؟!
صعصعه پاسخ داد: نفرین برتو، که پناهگاهکسانى شدهاى که اهل فساد نیز آنان را درجمع خود نمىپذیرند. (3)
× دیدگاه عالمان
دانشمندان رجال و حدیثشیعه و سنى اورا صحابى خاص علىعلیه السلام و فاضل و متدینتوصیف کردهاند.
علامه حلى (م 726) او را «فرد موثق»مىداند و مىگوید: او عظیم القدر و از اصحابعلىعلیه السلام است. (4)
ذهبى (م 748) دانشمند نقاد اهل سنت،پس از آنکه از صعصعه بسیار تمجید مىکند،مىنویسد: «ابن سعد و نسایى نیز وى را جلیلالقدر مىدانند، ولى جوزانى، صعصعه را جزوافراد ضعیف در نقل حدیث و از جمله خوارجمىداند و این غلط است.» (5)
× مسجد صعصعه
مسجد صعصعة بن صوحان یکى از مساجدمهم کوفه است. محدث بزرگ، شیخ عباسقمى(ره) مىنویسد:
«مسجد صعصعه از مساجد شریفه کوفهاست و جماعتى امام زمان(صلوات الله علیه)را درماه رجب درآن مسجد مبارک مشاهدهکردهاند. (6)
... محمدبن ابىداود رواسى مىگوید: در ماهرجب، با محمد بن جعفر دهان به طرفمسجد سهله خارج شدیم. وى گفت: بیا باهمدر مسجد صعصعه نماز گزاریم; چرا که آن،مسجدى مبارک است و امیرالمؤمنینعلیه السلام درآن نمازگزارده. وارد مسجد شدیم. در حالنماز، مردى رادیدیم که از ناقه خود پیاده شد وآن را بست و داخل مسجد شده، نمازىطولانى به جاى آورد. سپس دو دستش رابلند کرد و گفت: «اللهم یاذالمنن السابغه...»و پس از پایان دعا، سوار بر مرکب خود شد.جعفر دهان به من گفت: ببینیم او کیست؟ بهطرف او رفتیم و گفتیم: تو را قسم مىدهیمبگو تو چه کسى هستى؟ فرمود: شما چه گمانمىکنید؟ گفتیم: گمان داریم خضرعلیه السلام باشى.گفت: من کسى هستم که خضر محتاج دیدنروى اوست. من امام زمان شما هستم.» (7)
سیدبن طاووس و شهید اول و دیگران،اعمال مخصوص این مسجد را در کتابهاىخود، متذکر شدهاند.
× جایگاه روایى
حدیثشناسان، صعصعه را به «قلیلالحدیث» متصف کردهاند; ولى از این کهرجالى کبیر، نجاشى او را در کتاب خود ناممىبرد، معلوم مىشود وى کتاب حدیثداشته، چرا که مبناى کتاب رجالى نجاشىبرگردآورى شیعیان صاحب کتاب است.
بنابرگواهى ابن حجر عسقلانى (م 852)،کسانى که صعصعه از آنها حدیث نقل کرده،عبارتند از: علىعلیه السلام، ابن عباس و عثمان وافرادى همچون; ابواسحاق بسیعى، ابنبریده، شعبى، مالک بن عمیر و منهال بن عمراز صعصعه روایت کردهاند. (8)
در کتب اربعه تنها در دو مورد از صعصعه بنصوحان نام برده شده است. (9) و دربحارالانوار سى و چهار مورد به عنوان سند یاروایتبدان اشاره شده است.
از جمله احادیث وى، مىخوانیم:
× آسمانیان (اصحاب رسول اللهصلى الله علیه وآله)
صعصعة بن صوحان مىگوید: نماز صبح رابا علىعلیه السلام به جاى آوردیم. حضرت بعد ازسلام بدون آن که به راست و چپ توجه کند،ذکر خدا را مىفرمود تا آنگاه که خورشید، بهاندازه یک نیزه از دیوار این مسجد شما (یعنىمسجد کوفه) بالا آمد. آنگاه رو به ما کرد وفرمود: مردمانى را در زمان خلیل خود (رسولخداصلى الله علیه وآله) دیدم که در این شب (شاید مقصودهمه شبها باشد.) میان پیشانیها وزانوهایشان نوبت گذارده بودند. (از عبادتى کهخسته مىشدند، به عبادتى دیگر مشغولمىگردیدند.) و چون بامداد مىشد، ژولیدهموو گردآلود بودند. پیشانى آنان مانند زانوهاىبز (پینه بسته) بود و چون یاد مرگ مىکردند،مىلرزیدند; چنان که درختبه هنگام وزیدنباد مىلرزد. سپس اشک از دیدگانشانمىریخت; به طورىکه جامههایشان ترمىشد.
این سخنان را فرمود، سپس برخاست و باخود گفت: گویا این مردم در حال بىخبرىشب را به روز آوردهاند. (10)
× میوه بهشتى
صعصعه مىگوید: شبى نزد علىعلیه السلام رفتم،حضرت را دیدم که نصفى از انار در دست دارد.مقدارى از آن را به من داد و فرمود: انار را با پیهآن بخور، چرا که زردى بن دندان و بوى بددهان را از بین مىبرد و خون را پاکمىکند. (11)
لازم به یادآورى است که نجاشى، صعصعهرا راوى عهدنامه مالک اشتر نیز مىداند.
× غروب
تاریخ نگاران، رحلت صعصعة بن صوحان رادر حدود سال 60 ه .ق، در کوفه (درایامخلافت معاویه) نگاشتهاند. (12) بنابراین باتوجه به این که او در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله خردسال بود، مىتوان سن وى را در زمان فوت، حدود 60 سال یا بیشتر دانست.
× فرزندان
از فرزندان صعصعه، تنها دو نفر رامىشناسیم; صوحان ومحمد و فرزند محمدبه نام عمرو (نوه پسرى صعصعه). هرسه نفر(صوحان، محمد و عمروبن محمد) از افرادناشناخته رجال هستند.
× صوحان بن صعصعة بن صوحان
بعد از واقعه جانگذاز کربلا که امامسجادعلیه السلام دراجتماع مردم شهر مدینه باچشمانى اشکبار اخبار جانسوز کربلا را بیانمىکرد، صوحان بن صعصعه در میانحاضران بود و از این که به واسطه بیماریى کهدر دو پایش وجود داشت، نتوانسته بوددرکربلا حضور یابد و مولایش حسینعلیه السلام رایارى کند، عذرخواهى کرد. امام سجادعلیه السلامعذر او را پذیرفته، از وى تشکر کرد و براى او وپدرش دعا کرد. (13)
× محمد و عمرو بنمحمد
شیخ صدوق در کتاب «توحید» روایتى راذکر کرده است که در سند آن، عمروبنمحمدبن صعصعة بن صوحان از پدرشمحمد نقل مىکند. آن روایت در موردشخصى است که خدمت علىعلیه السلام مىرسد واز آن حضرت مىخواهد تا خداوند را برایشتوصیف کند.... (14)
پىنوشتها:
1- رجال الکشى، ج 1، ص 285.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 132.
3- الاختصاص، ص 64; بحارالانوار، ج 44، ص 123.
4- رجال العلامةالحلى، ص 89، نشر رضى.
5- ذهبى، میزان الاعتدال، دارالمعروفه بیروت، ج 2، ص315.
6- شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، مسجد صعصعه.
7- براقى نجفى، تاریخ الکوفه، دارالاضواء، 1407ه .ق،ص 70; المزار شهید اول، مؤسسةالامام مهدى(ع)، 1410 ه . ق،ص 263 و 266.
8- ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، داراحیاءالتراث العربى و مؤسسة تاریخ العربى، بیروت، ج 2، ص551.
9- کافى، ج 7، ص 51; شیخ طوسى، تهذیب الاحکام،دارالکتب الاسلامیه، ج 9، ص 148.
10- شیخ مفید، الارشاد، انتشارات علمیه اسلامیه، ص230.
11- احمدبن محمد بن خالد برقى، المحاسن، نشر مجمعجهانى اهلالبیت علیهم السلام، ج 2، ص 356.
12- الوافى بالوفیات، ج 16، ص 309.
13- سید بن طاووس، الملهوف على قتلى الطفوف،دارالاسوه، 1414 ه .ق، ص 230.
14- شیخ صدوق، التوحید، مؤسسةالنشر الاسلامى،ص 78.