امام صادق علیه السلام و اندیشههاى انحرافى
آرشیو
چکیده
متن
واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسى دارد و در اصل«زند دین» زن دین بود. مزدکیان (1) خود را زند دینمىنامیدند. طریحى در مجمع البحرین مىنویسد: زنادقه گروهى ازمجوسیان بودند. سپس این کلمه برهر ملحدى در دین استعمالگردید. (2)
در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینىپاى بند نیست و قائل به دهر است. و درحدیث آمده است: زنادقههمان دهریه هستند که مىگویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت وجهنمى. دهر است که ما را مىمیراند. (3) از گفت و گوى امامموسى بن جعفر(ع) با هارون الرشید بر مىآید که زندیق به کسىگفته مىشود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آنهابپردازد. (4)
اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)
ملحدین و دهریان مناظرات و گفتوگوهایى با پیامبر اسلام(ص)داشتند که علامه طبرسى درکتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آنهااشاره کرده است:
امام صادق(ع) مناظراتى طولانى و گفتوگوهاى بسیارى با ابنابىالعوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سرانزنادقه داشت و به عقاید انحرافى آنها پاسخ مىداد. پیش از آن کهبه برخى از گفتوگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى بهافکار دو نفر از سران زنادقه مىافکنیم:
رهبران زنادقه
یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابىالعوجاء است. وى ازشاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى کهداشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)
ابن ابىالعوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا باقرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى کهبا عظمت امام صادق(ع) در بین مردم مواجه مىشود، از روى کینه وحسد داوطلب مىشود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى وابن المقفع; امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخکوبنده امام صادق(ع) مواجه و سرافکنده مىشود و مفتضحانه به نزددوستان خود برمىگردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسطفرماندار کوفه محمدبن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزدمنصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنهاپاسخ مثبت داد و در نامهاى به فرماندار، دستور آزادى ابنابىالعوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد،منصور دستور داد تا ابن ابىالعوجاء را گردن بزنند. ابنابىالعوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرامن چهارهزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نمودهام ودر ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشاندهام و در روز عید فطروادار به روزه گرفتن کردهام. (8)
ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافىاشبسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل بهخداى نور و خداى ظلمتبود.
ابوشاکر گفتوگوهاى بسیارى با یاران امام صادق(ع) داشت. او درمدینه با امام صادق(ع) مناظره و گفتوگو کرد که نتیجهاش شکستعلمى و رسوایى بود. (9)
مناظره هشام با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیهاىدر قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیهکدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هوالذى فىالسماء اله وفىالارضاله) (10) ; اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشاممىگوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق(ع) ملاقات و عرض کردمکه ابوشاکر چنین مىگوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امامصادق(ع) فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، ازاو بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت دربصره چیست؟ بازهم همان نام را تکرار مىکند. بگو: خداى ما نیزچنین است. خداى ماهم در آسمان «اله» است و هم در زمین«اله».
هشام مىگوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکررفتم. آنچه امام صادق(ع) به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که در مانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرزاستدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)
مناظره امام صادق(ع) با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق(ع)رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالتکن. امام صادق(ع) فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالىپیش آمد که در دستش تخم پرندهاى بود. کودک با تخم بازى مىکرد.امام صادق(ع) تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخمپرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمىدارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آنپوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقرهاى در کنار هم، بدون این کهبا هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمىداند که آن تخم پرندهبراى آفرینش نر خلقتشده استیا براى آفرینش ماده. هنگام شکستهشدن تخم پرنده صورتهاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آنبیرون مىآید.آیا فکر نمىکنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!
هشام مىگوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و درفکر فرورفت. سپس سربرداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریکله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجه من الله علىخلقه و انا تائب مما کنت فیه» (12)
شهادت مىدهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریکندارد و شهادت مىدهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تورهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خودبازگشت مىکنم.
مناظره امام صادق(ع) با ابن ابىالعوجاء
عبدالکریم بن ابىالعوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امامصادق(ع) گفتوگو کرد.
مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق(ع) را نقل کردهاست. اینک یکى از مناظرات را ذکر مىکنیم:
راوى گوید: روز دیگر ابن ابىالعوجاء برگشت و در مجلس امامصادق(ع) خاموش نشست و دم نمىزد. امام فرمود: گویا آمدهاى کهبعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین راخواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این کهتو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مىکند؟ امام فرمود: پس چراسخن نمىگویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبتشما است که در برابرتانزبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثهکردهام; ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به منروى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویتباز مىکنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابىالعوجاء گفت: ساخته نشدهام. امامفرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونهمىبودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمىداد و باچوبى که در مقابلش بود ور مىرفت و مىگفت: دروازه پهن، گود،کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگربراى مصنوع صفتى جز اینها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى;زیرا در خود از این امور حادث شده مىیابى. عبدالکریم گفت: ازمن چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از توهمنخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تونپرسیدهاند، از کجا مىدانى که در آینده نمىپرسند؟ علاوه براین،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز ازروز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى راموخر مىدارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانماگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسهاشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى منتعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مىتوانى ندانستهبگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى کهدرازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهانمصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیصنمىدهى. عبدالکریم درماند.... سال بعد، بار دیگر با امام درحرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابنابىالعوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبتبه اسلام کور دلاست، مسلمان نشود. چون ابن ابىالعوجاء چشمش به امام افتاد،گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه اینجا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سرتراشى وسنگ پرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوزبرسرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفتسخنى بگوید کهامام(ع) فرمود: در حج مجادله روانیست و عبایش را تکان داد وفرمود: اگرحقیقت چنان باشد که توگویى که چنان نخواهد بود.ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مىگوییم، مارستگاریم و تو در هلاکت. (13)
مناظره امام صادق(ع) با زندیق مصرى
هشام بن الحکم مىگوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امامصادق(ع) رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرتمدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علمو اخلاق امام صادق(ع) را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود.بدین خاطر با این که خسته بود، لحظهاى درنگ نکرد و روانه مکهشد. هشام مىگوید: امام صادق(ع) در حال طواف بود که زندیق مصرىنزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق(ع) بودم. زندیق مصرى سلامکرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امامپرسید: کنیهات چیست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: این کدامملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمیناستیا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان استیابندهخداى زمین؟ هشام مىگوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرفبزن. بازهم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواففارغ شدم، نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امامنشست. امام به او فرمود: آیا مىدانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفتهاى؟ زندیقگفت: نه. امام فرمود: آیا مىدانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمىدانم. گمان مىکنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمانچیزى جز عجز و درماندگى است... آیا به سوى آسمان بالا رفتهاى؟او گفت: نه.امام فرمود: آیا مىدانى در آنجا چیست؟ او گفت:نمىدانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفتهاى و ماوراىآنها را زیرنگاهت قرار دادهاى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسىجاى تعجب است که نه به مشرق رفتهاى، نه به مغرب، نه به درونزمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آنجا دارى تا بدانى درآنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکانهاستهستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمىداند منکر مىشود؟ ! زندیقمصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امامفرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچ گاهآن که نمىداند برآن که مىداند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهلحجتى برعالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مىگویم!آیا نمىبینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکىبر دیگرى سبقت نمىگیرد. آنها مىروند و بر مىگردند، و در اینرفت و آمد مجبور و مضطر هستند; زیرا جایى جز جاى خودشانندارند. آنها اگر مىتوانستند که برنگردند چرا بر مىگردند؟ اگرمضطر نبودند چرا شب، روز نمىگردد و روز، شب نمىشود؟ به خداسوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهرمىنامید اگر آنها را مىبرد پس چرا برمىگرداند و اگر آنها برمىگرداند پس چرا آنها را مىبرد؟! آیا نمىبینى که آسمانبرافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونهاى که نه آسمان بهزمین مىافتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مىشود؟ بهخدا سوگند، خالق و مدبر آن ها خداست.
زندیق مصرى تحت تاثیر استدلالهاى امام صادق(ع) قرار گرفت ومسلمان شد. امام صادق(ع) به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام رابه او بیاموزد. (14)
مناظرهاى دیگر
هشام مىگوید: زندیقى نزد امام صادق(ع) آمد و با آن حضرت مناظرهکرد. قسمتى از سخنان امام صادق(ع) به زندیق این بود:
این که مىگویى خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هردو قدیمو قویند و یا هردو ضعیفند و یا یکى نیرومند و دیگرى ضعیف است.اگر هردو نیرومندند پس چرا یکى از آنها دیگرى را دفع نمىکندتا در اداره جهان هستى تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همهقدرتها باشد. اگر قدرتى در برابر خداوند یافتشود، نشانه عجز وناتوانى خداوند است، و اگر یکى را قوى و دیگرى را ضعیف پندارى،گفتار ما ثابتشود که خدا یکى است، به علت ناتوانى و ضعفى کهدر دیگرى آشکار است. اگر بگویى که خدا دو تاست، از دو حال خارجنیست: یا هردو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف ومتمایزند، چون ما امر خلقت را منظم مىبینیم و فلک را درگردش وتدبیرجهان را یکسان; و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستىکار و تدبیر و هماهنگى آن، دلالت کند که ناظم یکى است. علاوهبرآن، لازم است میانهاى بین دو خدا قائل شوى تا تمایز بین آنهامشخص شود. بنابراین خداى سومى باید وجود داشته باشد. و اگرادعا کنى که سه خدا وجود دارد، برتو لازم مىشود که خدایان پنجگانه ملتزم شوى، چون بین خدایان سه گانه باید تمایز باشد. بدینترتیب شماره خدایان بالا مىرود و به بىنهایت مىرسد. (15)
زنادقه همانند دیگر گروههاى کژاندیش درباره توحید و خداشناسىشبهه افکنى مىکردند و در سست کردن عقاید دینى مردم و رواج فسادو بىدینى در امت اسلامى سعى مىنمودند. آنان همواره با عکسالعملشدید امام صادق(ع) و پاسخ کوبندهاش روبهرو مىگشتند.
پىنوشتها:
1- مزدک در ایام پادشاهى قباد مىزیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینهالبحار، ج 1، ص559.)
2-مجمع البحرین، ص 248.
3- سفینهالبحار، ج 1، ص559.
4- تحف العقول، ص 428.
5- همان.
6- احتجاج، ج 1، ص 25.
7- مجمع البحرین، ص 162.
8- سفینهالبحار، ج 2، ص 285.
9- همان، ج 1، ص 474.
10- سوره زخرف، آیه 84.
11- تفسیر المیزان، ج 18، ص 128; سفینهالبحار، ج 1، ص 474.
12- احتجاج، ج 2، ص 71.
13- الکافى، ج 1، ص97.
14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.
15- کافى، ج 1، ص 1005.
در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینىپاى بند نیست و قائل به دهر است. و درحدیث آمده است: زنادقههمان دهریه هستند که مىگویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت وجهنمى. دهر است که ما را مىمیراند. (3) از گفت و گوى امامموسى بن جعفر(ع) با هارون الرشید بر مىآید که زندیق به کسىگفته مىشود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آنهابپردازد. (4)
اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)
ملحدین و دهریان مناظرات و گفتوگوهایى با پیامبر اسلام(ص)داشتند که علامه طبرسى درکتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آنهااشاره کرده است:
امام صادق(ع) مناظراتى طولانى و گفتوگوهاى بسیارى با ابنابىالعوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سرانزنادقه داشت و به عقاید انحرافى آنها پاسخ مىداد. پیش از آن کهبه برخى از گفتوگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى بهافکار دو نفر از سران زنادقه مىافکنیم:
رهبران زنادقه
یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابىالعوجاء است. وى ازشاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى کهداشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)
ابن ابىالعوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا باقرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى کهبا عظمت امام صادق(ع) در بین مردم مواجه مىشود، از روى کینه وحسد داوطلب مىشود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى وابن المقفع; امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخکوبنده امام صادق(ع) مواجه و سرافکنده مىشود و مفتضحانه به نزددوستان خود برمىگردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسطفرماندار کوفه محمدبن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزدمنصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آنهاپاسخ مثبت داد و در نامهاى به فرماندار، دستور آزادى ابنابىالعوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد،منصور دستور داد تا ابن ابىالعوجاء را گردن بزنند. ابنابىالعوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرامن چهارهزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نمودهام ودر ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشاندهام و در روز عید فطروادار به روزه گرفتن کردهام. (8)
ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافىاشبسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل بهخداى نور و خداى ظلمتبود.
ابوشاکر گفتوگوهاى بسیارى با یاران امام صادق(ع) داشت. او درمدینه با امام صادق(ع) مناظره و گفتوگو کرد که نتیجهاش شکستعلمى و رسوایى بود. (9)
مناظره هشام با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیهاىدر قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیهکدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هوالذى فىالسماء اله وفىالارضاله) (10) ; اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشاممىگوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق(ع) ملاقات و عرض کردمکه ابوشاکر چنین مىگوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امامصادق(ع) فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، ازاو بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت دربصره چیست؟ بازهم همان نام را تکرار مىکند. بگو: خداى ما نیزچنین است. خداى ماهم در آسمان «اله» است و هم در زمین«اله».
هشام مىگوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکررفتم. آنچه امام صادق(ع) به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که در مانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرزاستدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)
مناظره امام صادق(ع) با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مىگوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق(ع)رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالتکن. امام صادق(ع) فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالىپیش آمد که در دستش تخم پرندهاى بود. کودک با تخم بازى مىکرد.امام صادق(ع) تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخمپرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمىدارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آنپوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقرهاى در کنار هم، بدون این کهبا هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمىداند که آن تخم پرندهبراى آفرینش نر خلقتشده استیا براى آفرینش ماده. هنگام شکستهشدن تخم پرنده صورتهاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آنبیرون مىآید.آیا فکر نمىکنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!
هشام مىگوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و درفکر فرورفت. سپس سربرداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریکله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجه من الله علىخلقه و انا تائب مما کنت فیه» (12)
شهادت مىدهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریکندارد و شهادت مىدهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تورهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خودبازگشت مىکنم.
مناظره امام صادق(ع) با ابن ابىالعوجاء
عبدالکریم بن ابىالعوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امامصادق(ع) گفتوگو کرد.
مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق(ع) را نقل کردهاست. اینک یکى از مناظرات را ذکر مىکنیم:
راوى گوید: روز دیگر ابن ابىالعوجاء برگشت و در مجلس امامصادق(ع) خاموش نشست و دم نمىزد. امام فرمود: گویا آمدهاى کهبعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین راخواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این کهتو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مىکند؟ امام فرمود: پس چراسخن نمىگویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبتشما است که در برابرتانزبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثهکردهام; ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به منروى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویتباز مىکنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابىالعوجاء گفت: ساخته نشدهام. امامفرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونهمىبودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمىداد و باچوبى که در مقابلش بود ور مىرفت و مىگفت: دروازه پهن، گود،کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگربراى مصنوع صفتى جز اینها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى;زیرا در خود از این امور حادث شده مىیابى. عبدالکریم گفت: ازمن چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از توهمنخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تونپرسیدهاند، از کجا مىدانى که در آینده نمىپرسند؟ علاوه براین،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز ازروز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى راموخر مىدارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانماگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسهاشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى منتعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مىتوانى ندانستهبگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى کهدرازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهانمصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیصنمىدهى. عبدالکریم درماند.... سال بعد، بار دیگر با امام درحرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابنابىالعوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبتبه اسلام کور دلاست، مسلمان نشود. چون ابن ابىالعوجاء چشمش به امام افتاد،گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه اینجا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سرتراشى وسنگ پرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوزبرسرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفتسخنى بگوید کهامام(ع) فرمود: در حج مجادله روانیست و عبایش را تکان داد وفرمود: اگرحقیقت چنان باشد که توگویى که چنان نخواهد بود.ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مىگوییم، مارستگاریم و تو در هلاکت. (13)
مناظره امام صادق(ع) با زندیق مصرى
هشام بن الحکم مىگوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امامصادق(ع) رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرتمدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علمو اخلاق امام صادق(ع) را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود.بدین خاطر با این که خسته بود، لحظهاى درنگ نکرد و روانه مکهشد. هشام مىگوید: امام صادق(ع) در حال طواف بود که زندیق مصرىنزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق(ع) بودم. زندیق مصرى سلامکرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امامپرسید: کنیهات چیست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: این کدامملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمیناستیا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان استیابندهخداى زمین؟ هشام مىگوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرفبزن. بازهم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواففارغ شدم، نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امامنشست. امام به او فرمود: آیا مىدانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفتهاى؟ زندیقگفت: نه. امام فرمود: آیا مىدانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمىدانم. گمان مىکنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمانچیزى جز عجز و درماندگى است... آیا به سوى آسمان بالا رفتهاى؟او گفت: نه.امام فرمود: آیا مىدانى در آنجا چیست؟ او گفت:نمىدانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفتهاى و ماوراىآنها را زیرنگاهت قرار دادهاى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسىجاى تعجب است که نه به مشرق رفتهاى، نه به مغرب، نه به درونزمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آنجا دارى تا بدانى درآنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکانهاستهستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمىداند منکر مىشود؟ ! زندیقمصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امامفرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچ گاهآن که نمىداند برآن که مىداند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهلحجتى برعالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مىگویم!آیا نمىبینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکىبر دیگرى سبقت نمىگیرد. آنها مىروند و بر مىگردند، و در اینرفت و آمد مجبور و مضطر هستند; زیرا جایى جز جاى خودشانندارند. آنها اگر مىتوانستند که برنگردند چرا بر مىگردند؟ اگرمضطر نبودند چرا شب، روز نمىگردد و روز، شب نمىشود؟ به خداسوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهرمىنامید اگر آنها را مىبرد پس چرا برمىگرداند و اگر آنها برمىگرداند پس چرا آنها را مىبرد؟! آیا نمىبینى که آسمانبرافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونهاى که نه آسمان بهزمین مىافتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مىشود؟ بهخدا سوگند، خالق و مدبر آن ها خداست.
زندیق مصرى تحت تاثیر استدلالهاى امام صادق(ع) قرار گرفت ومسلمان شد. امام صادق(ع) به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام رابه او بیاموزد. (14)
مناظرهاى دیگر
هشام مىگوید: زندیقى نزد امام صادق(ع) آمد و با آن حضرت مناظرهکرد. قسمتى از سخنان امام صادق(ع) به زندیق این بود:
این که مىگویى خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هردو قدیمو قویند و یا هردو ضعیفند و یا یکى نیرومند و دیگرى ضعیف است.اگر هردو نیرومندند پس چرا یکى از آنها دیگرى را دفع نمىکندتا در اداره جهان هستى تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همهقدرتها باشد. اگر قدرتى در برابر خداوند یافتشود، نشانه عجز وناتوانى خداوند است، و اگر یکى را قوى و دیگرى را ضعیف پندارى،گفتار ما ثابتشود که خدا یکى است، به علت ناتوانى و ضعفى کهدر دیگرى آشکار است. اگر بگویى که خدا دو تاست، از دو حال خارجنیست: یا هردو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف ومتمایزند، چون ما امر خلقت را منظم مىبینیم و فلک را درگردش وتدبیرجهان را یکسان; و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستىکار و تدبیر و هماهنگى آن، دلالت کند که ناظم یکى است. علاوهبرآن، لازم است میانهاى بین دو خدا قائل شوى تا تمایز بین آنهامشخص شود. بنابراین خداى سومى باید وجود داشته باشد. و اگرادعا کنى که سه خدا وجود دارد، برتو لازم مىشود که خدایان پنجگانه ملتزم شوى، چون بین خدایان سه گانه باید تمایز باشد. بدینترتیب شماره خدایان بالا مىرود و به بىنهایت مىرسد. (15)
زنادقه همانند دیگر گروههاى کژاندیش درباره توحید و خداشناسىشبهه افکنى مىکردند و در سست کردن عقاید دینى مردم و رواج فسادو بىدینى در امت اسلامى سعى مىنمودند. آنان همواره با عکسالعملشدید امام صادق(ع) و پاسخ کوبندهاش روبهرو مىگشتند.
پىنوشتها:
1- مزدک در ایام پادشاهى قباد مىزیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینهالبحار، ج 1، ص559.)
2-مجمع البحرین، ص 248.
3- سفینهالبحار، ج 1، ص559.
4- تحف العقول، ص 428.
5- همان.
6- احتجاج، ج 1، ص 25.
7- مجمع البحرین، ص 162.
8- سفینهالبحار، ج 2، ص 285.
9- همان، ج 1، ص 474.
10- سوره زخرف، آیه 84.
11- تفسیر المیزان، ج 18، ص 128; سفینهالبحار، ج 1، ص 474.
12- احتجاج، ج 2، ص 71.
13- الکافى، ج 1، ص97.
14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.
15- کافى، ج 1، ص 1005.