آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

واژه زنادقه جمع زندیق است. این کلمه ریشه فارسى دارد و در اصل‏«زند دین‏» زن دین بود. مزدکیان (1) خود را زند دین‏مى‏نامیدند. طریحى در مجمع البحرین مى‏نویسد: زنادقه گروهى ازمجوسیان بودند. سپس این کلمه برهر ملحدى در دین استعمال‏گردید. (2)
در بین مردم چنین شهرت یافته که زندیق کسى است که به هیچ دینى‏پاى بند نیست و قائل به دهر است. و درحدیث آمده است: زنادقه‏همان دهریه هستند که مى‏گویند: نه خدایى وجود دارد و نه بهشت وجهنمى. دهر است که ما را مى‏میراند. (3) از گفت و گوى امام‏موسى بن جعفر(ع) با هارون الرشید بر مى‏آید که زندیق به کسى‏گفته مى‏شود که خدا و رسولش را رد کند و به جنگ با آن‏هابپردازد. (4)
اولین کسى که ملحد گشته و زندیق شد ابلیس بود. (5)
ملحدین و دهریان مناظرات و گفت‏وگوهایى با پیامبر اسلام(ص)داشتند که علامه طبرسى درکتاب الاحتجاج (6) به بخشى از آن‏هااشاره کرده است:
امام صادق(ع) مناظراتى طولانى و گفت‏وگوهاى بسیارى با ابن‏ابى‏العوجاء، ابوشاکر دیصانى، زندیق مصرى و برخى دیگر از سران‏زنادقه داشت و به عقاید انحرافى آن‏ها پاسخ مى‏داد. پیش از آن که‏به برخى از گفت‏وگوهاى آن حضرت با زنادقه اشاره کنیم، نگاهى به‏افکار دو نفر از سران زنادقه مى‏افکنیم:
رهبران زنادقه
یکى از رهبران زنادقه، عبدالکریم بن ابى‏العوجاء است. وى ازشاگردان حسن بن ابى الحسن بصرى بود و بر اثر افکار انحرافى که‏داشت، از دین و توحید منحرف شد. (7)
ابن ابى‏العوجاء با چند نفر از دهریون در مکه پیمان بست تا باقرآن معارضه کنند. او در یکى از سفرهاى خود به مکه، هنگامى که‏با عظمت امام صادق(ع) در بین مردم مواجه مى‏شود، از روى کینه وحسد داوطلب مى‏شود تا به نمایندگى از ابن طالوت، ابن الاعمى وابن المقفع; امام را در نزد مردم شرمنده کند اما با پاسخ‏کوبنده امام صادق(ع) مواجه و سرافکنده مى‏شود و مفتضحانه به نزددوستان خود برمى‏گردد. وى سرانجام به دستور منصور، توسطفرماندار کوفه محمدبن سلیمان به زندان افتاد. گروهى نزدمنصور رفتند و به شفاعت او برآمدند. منصور به درخواست آن‏هاپاسخ مثبت داد و در نامه‏اى به فرماندار، دستور آزادى ابن‏ابى‏العوجاء را صادر کرد. پیش از آن که نامه به کوفه برسد،منصور دستور داد تا ابن ابى‏العوجاء را گردن بزنند. ابن‏ابى‏العوجاء هنگام مرگ گفت: اکنون بیمى از کشته شدن ندارم، زیرامن چهارهزار حدیث جعل و حلال را حرام و حرام را حلال نموده‏ام ودر ماه رمضان شما را به روزه خوارى کشانده‏ام و در روز عید فطروادار به روزه گرفتن کرده‏ام. (8)
ابوشاکر یکى دیگر از رهبران زنادقه است که افکار انحرافى‏اش‏بسیارى از مسلمانان را دچار شبهه و شک و تردید کرد. وى قائل به‏خداى نور و خداى ظلمت‏بود.
ابوشاکر گفت‏وگوهاى بسیارى با یاران امام صادق(ع) داشت. او درمدینه با امام صادق(ع) مناظره و گفت‏وگو کرد که نتیجه‏اش شکست‏علمى و رسوایى بود. (9)
مناظره هشام با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابوشاکر دیصانى به من گفت: آیه‏اى‏در قرآن است که باعث تقویت نظر و اندیشه ماست. گفتم: این آیه‏کدام هست؟ ابوشاکر گفت: (هوالذى فى‏السماء اله وفى‏الارض‏اله) (10) ; اوست که در آسمان خداست و در زمین خدا. هشام‏مى‏گوید: متحیر ماندم که در جواب او چه پاسخى بدهم. ایام حج فرارسید و روانه خانه خدا شدم. با امام صادق(ع) ملاقات و عرض کردم‏که ابوشاکر چنین مى‏گوید و برداشت او را از آیه بیان کردم. امام‏صادق(ع) فرمود: این سخن، سخن زندیق است. هرگاه نزد او رفتى، ازاو بپرس: نامت در کوفه چیست؟ او خواهد گفت: فلان. بگو: نامت دربصره چیست؟ بازهم همان نام را تکرار مى‏کند. بگو: خداى ما نیزچنین است. خداى ماهم در آسمان «اله‏» است و هم در زمین‏«اله‏».
هشام مى‏گوید: (به کوفه) برگشتم و بدون هیچ توقفى، نزد ابوشاکررفتم. آنچه امام صادق(ع) به من گفته بود، از او پرسیدم. ابوشاکر که در مانده شده بود و جوابى نداشت، گفت: این سخن (طرزاستدلال) از حجاز به این جا آمده است. (11)
مناظره امام صادق(ع) با ابوشاکر دیصانى
هشام بن الحکم مى‏گوید: روزى ابو شاکر دیصانى نزد امام صادق(ع)رفت و گفت: اى جعفر بن محمد! مرا بر معبودم راهنمایى و دلالت‏کن. امام صادق(ع) فرمودند: بنشین! در این هنگام کودک خردسالى‏پیش آمد که در دستش تخم پرنده‏اى بود. کودک با تخم بازى مى‏کرد.امام صادق(ع) تخم پرنده را از بچه گرفت. سپس با اشاره به تخم‏پرنده، به دیصانى فرمود: این دژى است پوشیده که پوست ضخیمى‏دارد. در زیر این پوست ضخیم، پوست نازکى وجود دارد و زیر آن‏پوست نازک، مایعى طلایى و مایعى نقره‏اى در کنار هم، بدون این که‏با هم مخلوط شوند، وجود دارد ... کسى نمى‏داند که آن تخم پرنده‏براى آفرینش نر خلقت‏شده است‏یا براى آفرینش ماده. هنگام شکسته‏شدن تخم پرنده صورت‏هاى فراوان، چون: طاووس، کبوتر و خروس از آن‏بیرون مى‏آید.آیا فکر نمى‏کنى که براى این آفرینش مدبرى هست؟!
هشام مى‏گوید: دیصانى مدتى سرش را به زیر انداخت و درفکر فرورفت. سپس سربرداشت و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک‏له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و انک امام و حجه من الله على‏خلقه و انا تائب مما کنت فیه‏» (12)
شهادت مى‏دهم که معبودى جز خدا نیست، خداوند یکتاست و شریک‏ندارد و شهادت مى‏دهم که محمد بنده خدا و فرستاده خداست و تورهبر و حجت از سوى خداوند براى بندگان هستى و من از گذشته خودبازگشت مى‏کنم.
مناظره امام صادق(ع) با ابن ابى‏العوجاء
عبدالکریم بن ابى‏العوجاء بارها درباره مسائل گوناگون با امام‏صادق(ع) گفت‏وگو کرد.
مرحوم کلینى برخى از مناظرات وى با امام صادق(ع) را نقل کرده‏است. اینک یکى از مناظرات را ذکر مى‏کنیم:
راوى گوید: روز دیگر ابن ابى‏العوجاء برگشت و در مجلس امام‏صادق(ع) خاموش نشست و دم نمى‏زد. امام فرمود: گویا آمده‏اى که‏بعضى از مطالبى را که در میان داشتیم تعقیب کنى. گفت: همین راخواستم. اى پسر پیغمبر! امام به او فرمود: تعجب است از این که‏تو خدا را منکرى و به این که من پسر رسول خدایم گواهى دهى!! گفت: عادت مرا به این جمله وادار مى‏کند؟ امام فرمود: پس چراسخن نمى‏گویى؟ عرض کرد: از جلال و هیبت‏شما است که در برابرتان‏زبانم به سخن نیاید. من دانشمندان را دیده و با متکلمین مباحثه‏کرده‏ام; ولى مانند هیبتى که از شما به من دست دهد، هرگز به من‏روى نداده است. فرمود: چنین باشد ولى من در پرسش را به رویت‏باز مى‏کنم. سپس به او توجه کرد و فرمود: تو مصنوعى یا غیرمصنوع؟ عبدالکریم بن ابى‏العوجاء گفت: ساخته نشده‏ام. امام‏فرمود: براى من بیان کن که اگر ساخته شده شده بودى، چگونه‏مى‏بودى؟ عبدالکریم مدتى سر به گریبان شده، پاسخ نمى‏داد و باچوبى که در مقابلش بود ور مى‏رفت و مى‏گفت: دروازه پهن، گود،کوتاه، متحرک و ساکن همه اینها صفت مخلوق است. امام فرمود: اگربراى مصنوع صفتى جز این‏ها ندانى باید خودت را هم مصنوع بدانى;زیرا در خود از این امور حادث شده مى‏یابى. عبدالکریم گفت: ازمن چیزى پرسیدى که هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسى بعد از توهم‏نخواهد پرسید. امام فرمود: فرضا بدانى در گذشته از تونپرسیده‏اند، از کجا مى‏دانى که در آینده نمى‏پرسند؟ علاوه براین،سخن و گفتار خود را نقض کردى، زیرا تو معتقدى که همه چیز ازروز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چیزى را مقدم و چیزى راموخر مى‏دارى؟ اى عبدالکریم! توضیح بیشترى برایت دهم: بگو بدانم‏اگر تو کیسه جواهرى داشته باشى و کسى به تو گوید: در این کیسه‏اشرفى هست و تو بگویى نیست. او به تو بگوید: اشرفى را براى من‏تعریف کن. و تو اوصاف آن را ندانى، آیا تو مى‏توانى ندانسته‏بگویى اشرفى در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستى که‏درازا و پهنایش از کیسه جواهر بزرگتر است. شاید در این جهان‏مصنوعى باشد زیرا که تو صفت مصنوع را از غیر مصنوع تشخیص‏نمى‏دهى. عبدالکریم درماند.... سال بعد، بار دیگر با امام درحرم مکى برخورد. یکى از شیعیان به حضرت عرض کرد: ابن‏ابى‏العوجاء مسلمان شده؟ امام فرمود: او نسبت‏به اسلام کور دل‏است، مسلمان نشود. چون ابن ابى‏العوجاء چشمش به امام افتاد،گفت: اى آقا و مولاى من! امام فرمود: براى چه این‏جا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت میهن و براى این که دیوانگى و سرتراشى وسنگ پرانى مردم را ببینم. امام فرمود: اى عبدالکریم! تو هنوزبرسرکشى و گمراهیت پا برجایى؟ عبدالکریم رفت‏سخنى بگوید که‏امام(ع) فرمود: در حج مجادله روانیست و عبایش را تکان داد وفرمود: اگرحقیقت چنان باشد که توگویى که چنان نخواهد بود.ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما مى‏گوییم، مارستگاریم و تو در هلاکت. (13)
مناظره امام صادق(ع) با زندیق مصرى
هشام بن الحکم مى‏گوید: زندیقى از مصر به قصد دیدار با امام‏صادق(ع) رهسپار مدینه شد. زندیق وقتى به مدینه رسید که آن حضرت‏مدینه را به قصد مکه ترک کرده بود. زندیق که در مصر آوازه علم‏و اخلاق امام صادق(ع) را شنیده بود، شیفته دیدار آن حضرت بود.بدین خاطر با این که خسته بود، لحظه‏اى درنگ نکرد و روانه مکه‏شد. هشام مى‏گوید: امام صادق(ع) در حال طواف بود که زندیق مصرى‏نزد آن حضرت آمد. من همراه امام صادق(ع) بودم. زندیق مصرى سلام‏کرد. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ زندیق گفت: عبدالملک. امام‏پرسید: کنیه‏ات چیست؟ گفت: ابوعبدالله. امام فرمود: این کدام‏ملک و پادشاه است که تو بنده او هستى؟ آیا از پادشاهان زمین‏است‏یا از پادشاهان آسمان؟ پسرت بنده خداى آسمان است‏یابنده‏خداى زمین؟ هشام مى‏گوید: مرد مصرى سکوت کرد. امام فرمود: حرف‏بزن. بازهم او سکوت اختیار کرد. امام فرمود: هرگاه از طواف‏فارغ شدم، نزد ما بیا.
طواف امام پایان یافت. زندیق نزد حضرت آمد و در مقابل امام‏نشست. امام به او فرمود: آیا مى‏دانى که زمین زیر و رویى دارد؟زندیق گفت: آرى. امام فرمود: تاکنون به زیر زمین رفته‏اى؟ زندیق‏گفت: نه. امام فرمود: آیا مى‏دانى در زیر زمین چیست؟ زندیق گفت: نمى‏دانم. گمان مى‏کنم چیزى زیر زمین نیست. امام فرمود: گمان‏چیزى جز عجز و درماندگى است... آیا به سوى آسمان بالا رفته‏اى؟او گفت: نه.امام فرمود: آیا مى‏دانى در آن‏جا چیست؟ او گفت:نمى‏دانم. امام فرمود: آیا به سوى مشرق و مغرب رفته‏اى و ماوراى‏آن‏ها را زیرنگاهت قرار داده‏اى؟ زندیق گفت: نه. امام فرمود: بسى‏جاى تعجب است که نه به مشرق رفته‏اى، نه به مغرب، نه به درون‏زمین، نه به آسمان بالا و نه خبرى از آن‏جا دارى تا بدانى درآنجا چیست؟ و در عین حال، تو منکر آن چه که در این مکان‏هاست‏هستى؟! آیا هیچ عاقلى چیزى را که نمى‏داند منکر مى‏شود؟ ! زندیق‏مصرى گفت: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است. امام‏فرمود: پس تو از این جهت در شک و تردید هستى؟!
زندیق گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: اى مرد! بدان! هیچ گاه‏آن که نمى‏داند برآن که مى‏داند حجت و دلیلى ندارد. هرگز جاهل‏حجتى برعالم ندارد. اى برادر مصرى! گوش کن که با تو چه مى‏گویم!آیا نمى‏بینى که آفتاب، ماه، شب و روز به افق درآیند؟ اما یکى‏بر دیگرى سبقت نمى‏گیرد. آن‏ها مى‏روند و بر مى‏گردند، و در این‏رفت و آمد مجبور و مضطر هستند; زیرا جایى جز جاى خودشان‏ندارند. آن‏ها اگر مى‏توانستند که برنگردند چرا بر مى‏گردند؟ اگرمضطر نبودند چرا شب، روز نمى‏گردد و روز، شب نمى‏شود؟ به خداسوگند! اى برادر مصرى! آنچه را که شما به آن عقیده دارید و دهرمى‏نامید اگر آن‏ها را مى‏برد پس چرا برمى‏گرداند و اگر آن‏ها برمى‏گرداند پس چرا آن‏ها را مى‏برد؟! آیا نمى‏بینى که آسمان‏برافراشته شده و زمین نهاده شده است، به گونه‏اى که نه آسمان به‏زمین مى‏افتد و نه زمین بر روى کرات زیرین خود سرازیر مى‏شود؟ به‏خدا سوگند، خالق و مدبر آن ها خداست.
زندیق مصرى تحت تاثیر استدلال‏هاى امام صادق(ع) قرار گرفت ومسلمان شد. امام صادق(ع) به هشام دستور داد تا تعالیم اسلام رابه او بیاموزد. (14)
مناظره‏اى دیگر
هشام مى‏گوید: زندیقى نزد امام صادق(ع) آمد و با آن حضرت مناظره‏کرد. قسمتى از سخنان امام صادق(ع) به زندیق این بود:
این که مى‏گویى خدا دوتاست، از دو حال خارج نیست: یا هردو قدیم‏و قویند و یا هردو ضعیفند و یا یکى نیرومند و دیگرى ضعیف است.اگر هردو نیرومندند پس چرا یکى از آن‏ها دیگرى را دفع نمى‏کندتا در اداره جهان هستى تنها باشد. قدرت خدا باید برتر از همه‏قدرت‏ها باشد. اگر قدرتى در برابر خداوند یافت‏شود، نشانه عجز وناتوانى خداوند است، و اگر یکى را قوى و دیگرى را ضعیف پندارى،گفتار ما ثابت‏شود که خدا یکى است، به علت ناتوانى و ضعفى که‏در دیگرى آشکار است. اگر بگویى که خدا دو تاست، از دو حال خارج‏نیست: یا هردو در تمام جهات برابرند و یا از تمام جهات مختلف ومتمایزند، چون ما امر خلقت را منظم مى‏بینیم و فلک را درگردش وتدبیرجهان را یکسان; و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب. درستى‏کار و تدبیر و هماهنگى آن، دلالت کند که ناظم یکى است. علاوه‏برآن، لازم است میانه‏اى بین دو خدا قائل شوى تا تمایز بین آن‏هامشخص شود. بنابراین خداى سومى باید وجود داشته باشد. و اگرادعا کنى که سه خدا وجود دارد، برتو لازم مى‏شود که خدایان پنج‏گانه ملتزم شوى، چون بین خدایان سه گانه باید تمایز باشد. بدین‏ترتیب شماره خدایان بالا مى‏رود و به بى‏نهایت مى‏رسد. (15)
زنادقه همانند دیگر گروه‏هاى کژاندیش درباره توحید و خداشناسى‏شبهه افکنى مى‏کردند و در سست کردن عقاید دینى مردم و رواج فسادو بى‏دینى در امت اسلامى سعى مى‏نمودند. آنان همواره با عکس‏العمل‏شدید امام صادق(ع) و پاسخ کوبنده‏اش روبه‏رو مى‏گشتند.
پى‏نوشتها:
1- مزدک در ایام پادشاهى قباد مى‏زیست و کتاب مزدا اثر اوست.(سفینه‏البحار، ج 1، ص‏559.)
2-مجمع البحرین، ص 248.
3- سفینه‏البحار، ج 1، ص‏559.
4- تحف العقول، ص 428.
5- همان.
6- احتجاج، ج 1، ص 25.
7- مجمع البحرین، ص 162.
8- سفینه‏البحار، ج 2، ص 285.
9- همان، ج 1، ص 474.
10- سوره زخرف، آیه 84.
11- تفسیر المیزان، ج 18، ص 128; سفینه‏البحار، ج 1، ص 474.
12- احتجاج، ج 2، ص 71.
13- الکافى، ج 1، ص‏97.
14- احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 75.
15- کافى، ج 1، ص 1005.

تبلیغات