آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در آستانه میلاد فرخنده حضرت امام صادق(ع) جهت تهیه مصاحبه خدمت‏رسیده‏ایم ضمن تشکر از حضرت عالى به خاطر شرکت در این مصاحبه،براى شروع بحث، شمه‏اى‏از اوضاع و احوال عصر حضرت صادق(ع) رابراى ما ترسیم بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
عصر بنى‏امیه که امام در آن تولد یافت رشد کرد، زمانى بود که‏مباحث علمى تا حدودى رونق گرفته، بود. از طرفى سیاست منع کتابت‏حدیث‏برداشته شده بود و آخرین خلفاى اموى در حقیقت آمادگى‏بیشترى براى میدان دادن به مباحث علمى البته شرایط آن روزایجاب مى‏کرد که این رویکرد ایجاد شود. در این چنین دورانى امام‏صادق(ع) پا به دنیا گذاشت و در محضر پدر بزرگوارش امام باقر(ع)که مجالس علمى و درسى بسیارى داشت، هم توانست‏حضور یابد و باشرایط عصر خود آشنایى پیدا کند.
امام صادق(ع) با جامعه‏ى زمان خود چه برخوردى داشت و ما براى‏این که بتوانیم به روش‏هاى امام پى‏ببریم، چه باید بکنیم؟
براى این کار ما باید دست‏به یک تقسیم‏بندى بزنیم; برخورد امام‏صادق(ع) با اهل‏بیت علیهم السلام و برخورد با جامعه‏ى شیعه راتفکیک کنیم.
براى روشن ساختن برخورد امام با جامعه سنى، باید دست‏به یک‏تقسیم دیگر زد. چون رفتار امام بر اساس یک روش واقع گرایانه‏استورا بود; نه برخورد مطلق نگرانه; لذا با هر دسته‏اى برخوردخاصى مى‏کرد که این برخورد از یک دسته مبانى فلسفى (از دیدگاه‏ما) و الهى پیروى مى‏کند. جامعه اهل سنت آن روز را مى‏توان به سه‏دسته تقسیم کرد.
1- عالمان
2 -عوام
3- حاکمان
هرسه دسته در یک نقطه اشتراک داشتند. یعنى فرهنگشان از یک‏آبشخور واحد (فرهنگ عامه) سرچشمه مى‏گرفت.
این «فرهنگ عامه‏» چه ویژگى‏هایى داشت؟
از بعد اعتقادى به امامت اعتقاد نداشتند و در مسائل کلامى به‏گونه‏اى خاصى و با یک ظاهر گرایى بسیار شدید برخورد مى‏کردند که‏بعدها از دل همان تفکر اعتقادى، اشعریه ظهور کردند; البته‏رگه‏هاى تفکر اشعریه را مى‏توان در کلمات مالک، احمد بن حنبل یاامامان دیگر اهل سنت جست و در حقیقت تفکرى را که اشعریه بنیادنهاندند در دفاع از آن نگاه کلامى و تفکر کلامى بود.
در بعد فقهى نیز قبول نداشتند که مى‏شود سنت‏به وسیله‏ى امام‏باقر و امام صادق علیهماالسلام‏به جامعه عرضه بشود و به سخنان‏آن‏ها تا زمانى اعتنا مى‏کردند که برایشان محرز مى‏شد به‏پیامبر(ص) بر مى‏گردد. لذا آن‏ها سنت را منقطع شده مى‏دیدند; چون‏به امامت اعتقاد نداشتند. در حقیقت‏سنت را در یک محدوده‏اى تمام‏شده مى‏یافتند. لذا به یک مبانى جدیدى برمى‏گشتند که این رجوع‏ناشى از همین محدود سازى سنت‏بود.
از طرف دیگر چون خودشان را ملزم به پاسخگویى مى‏دیدند، همین‏الزام زمینه‏اى براى رشد یک سرى مبانى و منابع جدید فقهى (مثل‏قیاس، استحسان، مصالح مصطلحه و غیره) مى‏شد; لذا آن‏ها درنگاه‏هاى اصولى، در مسائل فقهى و در بعد اعتقادى و کلامى‏ویژگى‏هاى خاصى داشتند. مکتب اهل‏بیت آن ویژگى‏ها را نمى‏پذیرفت.
بله! حالا برگردیم به همان تقسیم بندى و برخورد سه گروه(عالمان، عوام، حاکمان); برخورد امام صادق(ع) با این سه گروه‏چگونه بود؟
امام در برخورد با عالمان، روش بسیار ظریفى را در پیش گرفته وشایسته است ما در این ارتباط یک تقسیم ارائه کنیم; یعنى عالمان‏را به وابسته و غیر وابسته تقسیم کنیم. عالمان وابسته عالمانى‏در یکى از سه منصب موعظه‏گرى، قضاوت و شرکت در مناظره‏ها.
آن‏ها که موعظه‏گرى را در پیش گرفته بودند; الزاما انسان‏هاى شاخص‏نبودند; بلکه ظاهرى از تقوى داشتند، ولى در باطن آکنده‏ى ازجنایت و بى‏توجهى و غفلت از خدا بودند. گروهى از این دسته اطراف‏حاکمان را گرفته بودند و در دربار دائما حضور داشتند پیدا کرد.داستان معروفى است که سادات را نزد منصور دوانیقى مى‏آوردند وبه دستور او همه را در مقابل چشمانش مى‏کشتند. او وقتى ازخونریزى خسته مى‏شد به واعظ خود رو مى‏کرد و مى‏گفت: تشریفاتى‏انجام مى‏داد; وقتى موعظه‏هاى او تمام مى‏شد، یا منصور را خسته‏مى‏کرد; دوباره رو به جلاد مى‏کرد و مى‏گفت: بکش. اینها شدیداوابسته به حکومت‏بودند و حضورشان تشریفاتى بود.
امام صادق(ع) با این گروه هیچ ارتباطى نداشت.
شغل دیگرى که وابسته به حکومت‏بود، قضاوت است. نوعا کسانى که‏از توانایى علمى (هرچند نسبى) برخوردار بودند و نیاز به پول یاشهرت داشتند، جذب دستگاه منصور مى‏شدند.
این نوع وابستگى را نمى‏توان همانند وابستگى دسته‏ى اول به حساب‏آورد; بلکه یک استقلال ضعیفى در این گروه وجود داشت که ریشه‏اش‏به زمانى که على‏بن ابى‏طالب(ع) به کوفه آمد و آن جا عرصه‏ى قضاوت‏را بگونه‏ى خاصى هدایت کرد و استقلال به قاضى داد، برمى‏گردد. این‏در میدان قضاوت به عنوان یک ارزش جایگاهى یافت و بعدها به نسل‏بعدى منتقل شد; لذا قاضیان هرچند به شکل تشریفاتى شمایى ازاستقلال در قضاوت را داشتند، امام(ع) با این سنخ و دسته برخوردى‏بسیار ظریف، پیچیده و حساب شده داشت.
اولا: احکام قضایى را به صورت گسترده‏اى به آنان انتقال مى‏داد وهیچ بخل، سخت‏گیرى و منعى در ارائه احکام به وجود نمى‏آورد. یک‏دلیل چنین رفتارى این بود که از اول قضاوت به نام على‏بن‏ابى‏طالب(ع) در اسلام رقم خورد; حتى در فرهنگ عامه هم مى‏بینیم که‏قضاوت به نام على‏بن ابى‏طالب(ع) رقم خورده است. آن موقعى هم که‏على‏بن ابى‏طالب(ع) در واقع خلیفه نبود در بسیارى از مسائل قضایى‏سخت‏خلفا به دنبال على‏بن ابى‏طالب(ع) مى‏آمدند. بعدهم که حضرت به‏حکومت و خلافت رسید، در حقیقت احکام ناگفته‏ى قضاوت را توانست‏به‏صورت گسترده‏ترى به جامعه عرضه کند. این، خود زمینه‏اى بود تاقاضیانى که در زمان بنى‏عباس روى کار آمدند، به طرف امام‏صادق(ع) بروند. یعنى بیتى که به على‏بن ابى‏طالب(ع) برمى گردد،رفتند.
بسیارى از سؤال‏ها و پرسش‏هایشان نیز در واقع این بود که على‏بن‏ابى‏طالب(ع) چگونه قضاوت کرد؟
ما یک شوق و رغبتى در این جا مى‏بینیم و آنها واقعا مى‏خواستند،مبناى کار قرار بدهند. چون امیرالمؤمنین(ع) بخشى از فرهنگ آن‏هانیز هست. اگرچه خود امام صادق(ع) بخشى از فرهنگ آنان نباشد.برهمین اساس، فقه قضایى آنها همان قضاوت على‏بن‏ابى‏طالب(ع)(هرچند به شکل دست و پا شکسته) است. اهل‏بیت علیهم السلام هم‏مى‏خواستند از این راه هرچه بیشتر امیرالمؤمنین(ع) را در میان‏سنیان نفوذ دهند.
ثانیا مسئله قضاوت یک مسئله‏ى پیچیده‏اى است و اگر قضاوت راعلى‏بن ابى‏طالب و امامان علیهم السلام به دست نمى‏گرفتند، به دست‏جهال مى‏افتاد و سرنوشت فقه قضایى به شکل دیگرى رقم مى‏خورد. این‏امر براى جامعه بسیار خطرناک بود و به عنوان یک ابزار خلفامى‏توانستند جنایت‏ها، تلاش‏هاى اسلام براندازانه، ضد اهل‏بیتى و ضدجامعه اسلامى خود را به راحتى اجرا کنند. در واقع امامان علیهم‏السلام احساس مسئولیت‏شدیدى مى‏کردند که مانند على‏بن ابى‏طالب(ع)این فقه قضایى را سامان بدهند تا این‏ها به دنبال خلفا یامنویات خلفا نروند; معنایش این نیست که قاضیان، آن روز دنبال‏خلفا نبودند، بحث دراین است که ما اگر بخشى از احکام قضایى رابگوییم از امامان ناشى مى‏شد و امامان مى‏توانستند بخشى از احکام‏قضایى را در جامعه ایجاد بکنند، همان یک موفقیت‏خوبى بود که‏کنترل کامل به دست‏خلفا نباشد. بسیارى از کسانى که در رجال مابه عنوان سنى مطرح هستند و نامى از آن‏ها در رجال ما به میان‏آمده است، قاضى بوده‏اند. حتى خیلى از روایت‏هاى غیر قاضیان(شافعى، مالک و غیره) هم از روایت‏هایى است که از امام صادق(ع) نقل کرده‏اند و بعد قضایى دارد، یعنى امام صادق(ع) با گشاده‏دستى روایات به جامعه‏ى سنى مى‏داد و بسیارى از آنها به حوزه‏هاى‏غیر قضایى هم راه پیدا مى‏کرد.
آیا نمونه‏ى تاریخى نیز داریم؟
بله! به عنوان مثال «حکم‏» که یکى از بزرگان اهل‏سنت است.
«نوح بن دراج‏» که یکى از قضات است. این شخص نزد امام صادق(ع)مى‏رفت. امام در یک جا به او فرمود: «على اقضاکم‏» على در میان‏شما اینگونه قضاوت کرده است. این تعبیر، خودش گویا است و درمواردى چند این عبارت را از امام صادق(ع) مشاهده مى‏کنیم.
همچنین مى‏توان از حفص، ایاس و نوح بن دراج که در کوفه قاضى‏بودند، و زیاد ابن یوسف، الحسن بن سالک از علماى اهل‏سنت و ابن‏ابى‏لیلا که قضاى القضات و بزرگ قضات است، اشاره کرد.
ابن‏ابى‏لیلا گاهى نزد محمدبن مسلم مى‏رفت و سؤال مى‏کرد که از صاحب‏شما در این رابطه چه خبرى هست؟ یعنى آن‏ها کمین مى‏کردند تا اگردستشان به امام صادق(ع) هم نرسید، از شاگردان امام سؤال کنند.
در حوزه‏ى قضاوت شاهد احکامى از امام پیرامون اهل بغى هستیم، دراین‏باره توضیح دهید.
اهل‏بغى به کسانى که در یک حکومت و خلافت اسلامى وارد مبارزه‏مى‏شوند، گفته مى‏شود. از نظر ما خروج علیه امام معصوم و عادل‏ظلم و در واقع همان خارجى‏گرى است; ولى خروج علیه یزید نه تنهاخارجى‏گرى نیست; بلکه یک امر به معروف است. اما به هرحال آن روزیک چیزى به عنوان احکام برخورد با اهل‏بغى مطرح بود. یعنى کسانى‏که خروج مى‏کنند. امام على‏بن ابى‏طالب(ع) کسى بود که بنیاد این‏احکام را گذاشت. البته تا آن روز جنگ داخلى پیش نیامده بود.
درست است که در زمان عثمان یک حرکت انقلابى انجام گرفت‏یاابوبکر با کسانى که مرتد شدند جنگ کرد، این‏ها به یک معنا نزاع‏داخلى بود; اما جنگ تمام عیار داخلى براى اولین بار در زمان‏على‏بن ابى‏طالب(ع) رخ داد، آن هم نه یک جنگ بلکه سه جنگ متوالى.امام على‏بن ابى‏طالب(ع) در این جنگ به یک کار جدید دست زد و فقه‏سیاسى، یا فقه جنگ داخلى را براى اولین بار بیان کرد. همین‏احکام دست‏به دست در میان علماى اهل‏سنت گشت تا جایى که ازشافعى نقل شده است که «اگر على‏بن ابى‏طالب(ع) نبود، احکام‏برخورد با اهل‏بغى براى همیشه ناشناخته باقى مى‏ماند.» لذاعالمان اهل‏سنت همان طور که رغبت داشتند مسایل قضایى را از امام‏سؤال کنند یک شوق عجیبى نیز میان آن‏هابود تا از امام صادق(ع)،امام باقر و سایرائمه علیهم السلام اهل بغى را سؤال کنند، این‏جا نیز ما مى‏بینیم امام صادق(ع) با گشاده دستى احکام را مثل‏احکام قضاوت بیان مى‏کرد. خود امام صادق(ع) مى‏فرماید: رفتارى که‏على‏بن ابى‏طالب(ع) در روز بصره انجام داد بهتر است از هرآنچه که‏خورشید برآن تابیده است; «لسیره على یوم بصره کانت‏خیرالشیعته مماطلعت علیه الشمس‏» این روایت را امام صادق(ع) نقل‏کرده است. البته بعد رمزش را نیز بیان مى‏کند: «انه علم ان‏للقوم دوله و سباهم لسبیت‏شیعته‏» حضرت مى‏دانست که این خلافت وحکومت‏بعدها به دست قومى مى‏رسد که آنان دولتى پیدا مى‏کنند واگر خود آن‏ها را در آن روز اسیر مى‏کرد، بعدها آن‏ها نیز جرات‏پیدا مى‏کردند و شیعه را اسیر مى‏کردند. امام صادق(ع) به همان‏دلیلى که على‏بن ابى‏طالب(ع) در پیش گرفت، آن راه را ادامه داد واحکامى را که مربوط به جنگ داخلى بود، هرچه بیشتر نشر داد. چراکه جنگ داخلى جامعه‏ى اسلامى را از درون مى‏خورد و اگر در این‏زمینه زمام احکام فقهى به دست‏بنى عباس و یا خلفا مى‏افتاد،چیزى از اسلام و اهل‏بیت علیهم السلام باقى نمى‏گذاشتند.
آیا امامان علیهم السلام در این زمینه تقیه‏اى نیز مى‏کردند؟
قاعدتا یا نداشتند، یا کم داشتند، چون مسائل قضاوت على یا سیره‏على‏بن ابى‏طالب(ع) نیازى به تقیه نداشت و سنى هم با آغوشى بازآن را مى‏پذیرفت. درست است که خلفا از این هم وحشت داشتند، ولى‏چیزى بود که خلفا نیز ناچار به قبول آن فرهنگ عامه که این راهم پذیرفته بود، مى‏شدند. لذا آن‏هایى که به بحث تقیه توجه‏دارند، باید بدانند که ما نباید به شکل مطلق بگوییم تقیه‏درهرجا، نه باید باب‏بندى کنیم. باید تقیه را در این‏جا از نوتعریف کنیم، آیا تقیه به همان میزانى که مثلا در کتاب طهاره،الصلاه، تکتف، جهر، بسم الله هست، با همان شکل در این‏جا هم هست؟بعید مى‏نماید که تقیه به همان شکل در این‏جا وجود داشته باشد.علتش نیز همین است که عرض کردم.
البته حضرت برخورد دیگرى نیز با قاضیان داشت. آن‏ها را ارشادمى‏کرد، تا جایى که برخى از آن‏ها واقعا شیفته‏ى اهل‏بیت علیهم‏السلام شده بودند، امام براى این که کمتر در آن تشکیلات جفایى برمردم برود، این‏ها را نصیحت مى‏کرد. در یک مورد ابن ابى‏لیلا درمسجد نشسته بود و امام صادق(ع)، با او برخورد کرد و جملات بسیارکوبنده و هشداردهنده‏اى به او گفت که رنگ چهره‏ى ابن ابى‏لیلا ازشدت خجالت‏یا ترس از کلمات هشدار دهنده امام، عوض شد.
ثالثا: اگر امام صادق یا امام باقر علیمهاالسلام دست‏به چنین‏کارى نمى‏زدند، سنیان آنچه را که از فقه قضایى امام على(ع) قبلاگرفته بودند مایه قرار مى‏دادند و بر اساس آن دست‏به قیاس‏مى‏زدند و فقه ناب را به ورطه قیاس مى‏کشاندند و در بحار (جلد40، ص 158) اشاره شده است که قضات منصور از طرف خلفا گاه قول‏على‏بن ابى‏طالب(ع) را پیش رو مى‏گذاشتند و مسائل را براساس آن‏تفریع مى‏کردند. این جا اگر امامان علیهم السلام به داد فقه علوى‏نمى‏رسیدند، در حقیقت آن فقه به تحریف دچار مى‏شد و اصالت‏خود رااز دست مى‏داد.
رفتار حضرت با قضات را به طور کامل بررسى کردیم، پیرامون‏مناظره کنندگان نیز توضیحى بدهید و این که اصولا اهداف خلفا ازاین مناظره‏ها چه بود؟ همچنین ما با مناظره‏هاى آزاد و مستقل نیزرو به رو هستیم یانه؟ و دست آخر این که آیا مناظره‏هایى از طرف‏امام نیز برگزار مى‏شد؟
در ارتباط بامناظره شاید شغل رسمى به حساب نمى‏آمد. بسیارى ازهمین قاضیان و کسانى که قاضى نبودند به دربار فرا خوانده‏مى‏شدند و مناظره‏هایى جهت‏دار و کنترل شده‏اى را به سامان‏مى‏رساندند. کنترل و جهت‏دادن به این مناظرات توسط خود خلفاانجام مى‏گرفت. سه هدف براى این مناظرات وجود داشت:
1- کنترل خود عالمان: درست است که خلفا از اهل‏بیت علیهم السلام‏به شدت هراس داشتند، اما از رها شدن عالمان اهل‏سنت هم یک خوف ووحشتى به دل داشتند، یعنى اگر آن‏ها را کنترل نمى‏کردند، چه بساجذب مکتب اهل‏بیت علیهم السلام مى‏شدند و با بعضى از آن‏چه که ازفقه (علوى یا نبوى) در اخیتار داشتند، مى‏توانست‏براى آن‏ها مشکل‏ساز شود. کما این که از حاکمان امامان مذهب آن روز مثل مالک راآزار دادند، در یک قضیه‏اى مى‏خوانیم که او به ست‏خلیفه‏ى وقت‏شلاق مى‏خورد، ابوحنیفه نیز به زندان مى‏افتد. در این جلسات ازنزدیک برآن‏ها کنترل داشتند.
2- خالى کردن انرژى آن‏ها: انرژیى که در یک عالم جمع مى‏شود،اگر یک مجالى براى رقابت و مناظره نباشد، به حرکت‏هاى دیگرى،تبدیل مى‏شود. لذا آن‏ها به صلاحشان بود که علما را آن‏جا جمع کنندو میانشان رقابت ایجاد کنند تا در واقع هریک خصم دیگرى تلقى‏شوند.
3- سومین هدف این بود که اگر کسى ادعایى مى‏کرد، آن را به‏وسیله‏ى مناظره سرکوب مى‏کردند و چون خلفا خود از علم بهره‏اى‏نداشتند، این علما را حاضر مى‏کردند تا بتوانند هرکس را که‏خواستند، از میدان بدر کنند. اتفاقا منصور دوانیقى نیز در یک‏مورد که از جاذبه‏ى امام صادق(ع) و علم او به شدت ترسیده بود،دستور داد مناظره‏اى تشکیل بدهند و ابوحنیفه گفت که مردم‏فریفته‏ى جعفر بن محمد شده‏اند، مناظره‏اى تشکیل بده و چهل سؤال‏بسیار مشکل از او بکن تا مردم بدانند او از پاسخ برخى سوالات‏برنمى‏آید. ظاهرا هدف این بود که امام براساس مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام پاسخ دهد، تا مشکلى برایش ایجاد کنند، اما وقتى حضرت درآن جلسه حاضر شد، چهل سؤال را یک به یک پاسخ داد. البته به هرسوالى سه پاسخ مى‏داد. به این صورت که مى‏فرمود: براساس نظرمااهل‏بیت پاسخش این است، براساس نظر مدینه‏اى و حجازى‏ها پاسخش این‏گونه و براساس شما کوفى‏ها پاسخش این چنین است و به ابن ترتیب‏نقشه‏ى منصور دوانیقى نقش برآب شد. بعد از این سؤال و پرسش‏ابوحنیفه گفت: پیش من جعفربن محمد اعلم مردم است. چون هم علم‏خودش را دارد و هم به علومى که مردم زمان خودش در اختیار دارندآگاه است.
امام صادق(ع) در برخورد با این گروه در واقع از فقه مقارن‏تطبیقى استفاده مى‏کرد. چون مناظره در حقیقت فرهنگ خودش را داردو البته امام صادق(ع) براى این که مناظره صرفا ابزار دستى براى‏حاکمان نشود، خود نیز، مناظره‏هایى بسیار گسترده‏اى را به وسیله‏ى‏شاگردانش، به ویژه در کوفه سامان مى‏داد و افراد فراوانى رابراى مناظره به صورت تخصصى تربیت مى‏کرد، حتى در یک زمینه گاه‏چند تخصص ایجاد مى‏کرد، مثلا در مناظره‏اى در کلام مؤمن طاق، درامامت هشام بن حکم، در توحید هشام بن سالم را به عنوان متخصص‏معرفى مى‏کند، خوب مى‏بینیم که همه‏ى این‏ها کلام است، اما رشته‏رشته و تخصصى شده است، یعنى در یک مناظره و در یک گفتمان‏نمى‏توان بر اساس معلومات عادى سخن گفت. باید همه‏ى فرهنگ مناظره‏و گفتمان را به طور کامل رعایت کرد. البته مناظره در آن موقع‏سه و جهه دشت:
1- مناظره‏هاى حکومتى.
2 - مناظره‏هاى تحت هدایت اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم السلام که‏کاملا عمیق و علمى بود.
3- مناظره‏ى خود علماى اهل‏سنت که هیچ ربطى به حکومت نداشت، چون‏قرن دوم در حقیقت عصر عرضه‏ى مناظره و گفتمان بود. اهل‏بیت عصمت‏و طهارت علیهم السلام هم شخصیت‏هاى بسیار زیادى را وارد مناظره‏کردند و گاه خود حضرت در مناظره‏هاى مناظره‏کنندگان نظارت مى‏کرد. این نظارت، گاهى در مجلس خود امام انجام مى‏گرفت و خود امام‏حضور داشت. از این دست است داستان معروف یک مرد شامى که آمد وگفت: مى‏خواهم با تو مناظره کنم. امام در هر زمینه، او را به یک‏متخصص رجوع داد.
گاهى نیز حضرت مناظره‏ها را از دور کنترل مى‏کرد. مثل آن‏مناظره‏اى که یکى از شاگردانش در کوفه انجام داده بود که بعدحضرت از او پرسید: شما در آن مناظره با ابن عبید، چگونه برخوردکردید؟
مناظره و فرهنگ مناظره در عصر امام باقر و صادق علیمهاالسلام‏رواج ویژه‏اى داشت، دلیل رواج این نوع از گفتمان در آن عصر چه‏بود؟
چند دلیل براى این رویکرد داریم:
1- در آن دوره حکومت‏بنى‏عباس و بنى‏امیه درگیر بودند. لذا علمااهل‏سنت و شیعه فرصتى پیدا کردند تا علم و کالاى علمى خود را درجامعه عرضه بکنند. لذا یک خیزش‏هاى علمى هم بروز کرد. در آن‏شرایط، طبیعى بود که هرکس مى‏خواهد خود را برتر از دیگرى معرفى‏کند، حلقه درسى تشکیل بدهد که براى نشان دادن اعلمیت‏به ناچاربه سمت مناظره کشیده مى‏شد. پس فضاى باز نسبى آن روز یکى ازدلایل بود.
2- سرخوردگى از سیاست. چون مردم و علما از سیاست و کشمکش‏ها ونزاع‏ها سرخوردگى پیدا کرده بودند. (البته در قشر اهل‏سنت این‏سرخوردگى بیشتر پدید آمده بود.) لذا به سراغ مسائل علمى رفتند،مسائل علمى، هم طبیعى است که چون یک حلقه و دو حلقه نیست ومکتب‏هاى مختلف و افکار مختلف دارد، زمینه بروز و ظهور یک‏گفتمان و مناظره علمى را به وجود آورد. امام صادق(ع) در آن‏شرایط بهترین فرصت را براى مناظره داشت. یعنى اگر آن مناظره‏هانبود چه بسا مکتب اهل‏بیت علیهم السلام یک مکتب منزوى و محصور ومحدود باقى مى‏ماند و طبیعى است، چنان مکتبى نمى‏توانست‏شاگردگیرى بکند و افرادى را به دنبال خودش نفوذ بدهد، به علاوه‏مناظره‏ها یک پل براى انتقال اندیشه‏هاى جامعه‏ى آن روز به درون‏مدرسه‏ى اهل‏بیت علیهم السلام بود. یعنى شاگردان به اقصى نقاطکشور پهناور آن روز مى‏رفتند، بساط بحث و علم را مى‏گستردند،سوالات را مى‏گرفتند و بعد مى‏آمدند پیش امام صادق(ع) و سؤال‏مى‏کردند که اگر چنین قضیه‏اى رخ بدهد، جوابش چیست؟ بیشتر سوالاتى‏را که در روایات ما هست، در واقع ریشه در جامعه و واقعیت‏هاى آن‏روز دارد و به شکل سؤال به درون مدرسه آمده و امامان به آن‏پاسخ داده‏اند.
شیوه‏هاى برخورد حضرت با علماى مستقل چگونه بود؟
این گروه کارى از مناصب حکومتى در دست نداشتند و شخصیت‏شان نیزوابسته به حکومت نبود; بلکه شاید متنفر هم بودند. گروهى هم درحال مبارزه بودند و هرچند در حد فتوا دادن. مثل ابوحنیفه که‏فتواهایى علیه خلیفه‏ى وقت دارد، ولى وابستگى از نظر فرهنگى راما از اول گفتیم که این‏ها دارند. چون همه تحت‏یک چتر جاى‏مى‏گیرند. چتر عامه که فرهنگشان از قرن اول رقم خورده است. امام‏با علماى مستقل به شکل‏باز و آزاد برخورد نمى‏کرد. علتش این بودکه آن علماى مستقل بسیارشان فقه را از امام مى‏گرفتند و مبنا وپایه‏اى براى رشد مکتب خود قرار مى‏دادند. گاهى هم دستکارى‏مى‏کردند. برخى‏شان این جور بودند که فقه را مى‏بردند و دستکارى‏مى‏کردند و به عنوان عناصر مکتب فقهى خویش جا مى‏زدند. و این ازانصاف به دور بود. چون فقهى که امام صادق(ع) مبدا و منشااش‏هست، این باید در خدمت رشد و جاذبه‏ى مکتب اهل‏بیت علیهم السلام‏قرار بگیرد. لذا روایات اهل سنت از امام(ع) بیشتر پیرامون‏قضاوت، سیره و جنگ‏هاى داخلى است. اما مباحث دیگر به ندرت‏مشاهده مى‏شود.
پس امام با گشاده دستى حقایق را به آن‏ها نمى‏داد و شاید یک‏مبناى تقیه همین باشد. ما همیشه تصور مى‏کنیم تقیه ناشى از ترس‏یا مدارات است; نه یک وجه از تقیه براساس این تفسیر شاید این‏باشد که امام احساس کند این فقهى که مى‏خواهد به طرف بدهد،دستمایه‏اى براى اثبات اعلمیت آن شخص و مکتب او خودش قرارمى‏گیرد، حرف خلاف مى‏زند تا در خدمت او قرار نگیرد. تقیه بر این‏اساس هم مى‏تواند شکل بگیرد. چون در زمان امام صادق(ع) چندان هم‏فشار نبود. بحث ترس نبود. اگر بنا بود امام صادق(ع) بترسد، این‏جور بحث قیاس را مطرح نمى‏کرد که پایه و اندیشه فقه حنفى راویران مى‏کرد. اما در بعد اخلاقى; نه. لذا سفیان ثورى در خیلى ازموارد مى‏آمد و مباحث اخلاقى را از امام صادق(ع) سؤال مى‏کرد. چون‏مى‏دانست امام پاسخ هم مى‏دهد. لذا در این زمینه‏ها اهل‏سنت چنان‏روایت‏هاى اخلاقى از امام دارند که ما نداریم و اگر هم داریم درقالب دیگرى است.
ابتکارى در رفتار امام نسبت‏به علماى وابسته به مدرسه حجاز که‏اهل حدیث‏بودند و علماى وابسته به مدرسه راى و کوفه که اهل‏قیاس بودند، مى‏بینیم، برخورد امام با علماى حجاز مانند مالک‏برخوردى مهربانانه است. همان طورى که خود مالک مى‏گوید: من هروقت مى‏رفتم آن‏جا، آنچه را حضرت زیر پاى خودش بود بر مى‏داشت وزیر پاى من پهن مى‏کرد. اما چنین برخوردى در ارتباط با علماى‏کوفه در هیچ روایتى ندیده‏ایم، دلیل این امر چیست؟
این امر از آن جا ناشى مى‏شود که از نظر اهل‏بیت علیهم السلام‏راى در واقع اساس دین را برهم مى‏زند. اگر قیاس پا مى‏گرفت که‏با تلاشى چشمگیر و گسترده کوفیان و علماى وابسته به مدرسه کوفه‏و راى آن را رشد و پرورش مى‏دادند، چه بسا فقه متلاشى مى‏شد. امام صادق(ع) با آن تلاش عظیم و گستردى خودش تا حدود بسیارى‏جلوى این فاجعه را گرفت; البته باید دانست قیاس که الان در میان‏اهل‏سنت داریم، غیر آن قیاسى است که در زمان امام صادق(ع) مبناى‏فقه و منبع فقه آن روز بود. آن قیاس تقابل بیشترى نسبت‏به فقه‏داشت که به وسیله تلاش امام صادق(ع) تا حدود زیادى مهار شد. اگرمى‏بینیم شافعى با مظهر دیگرى از مظاهر راى که استحسان است، به‏سختى مبارزه مى‏کند و آن را نفى مى‏کند این به نظر مى‏رسد ناشى ازتلاش بى‏وقفه و هجوم بى‏وقفه‏ى اهل‏بیت علیهم السلام به ویژه امام‏صادق(ع) به راى است و اگر مى‏بینیم یک مکتبى به نام مکتب‏«ظاهریه‏» پدید مى‏آید و به شدت با راى به مخالفت‏بر مى‏خیزدولو اینان در میان جامعه‏ى سنى برخاسته‏اند; ولى این ناشى از تلاش‏اهل‏بیت علیهم السلام در برخورد با راى و قیاس بود و دلایل براین قضیه بسى فراوان است.
با این وصف برخورد و معاشرت امام با این گروه چگونه بود؟
بله، این بدان معنا نبود که امام اهل سنتى را که از مکتب راى‏بودند، به حضور نپذیرد، بلکه برخى از آن‏ها شاگرد امام بودند.
مانند ابوحنیفه که بعدها هم وقتى به حج مى‏آمد و امام را مى‏دید،با هم ملاقات داشتند. اما با اهل حدیث که مبناى کارشان را حدیث‏قرار داده بودند، هرچند بسیارى از احادیث آنان را، امام‏صادق(ع) قبول نداشت و بالعکس.
اما به هرحال، چون آن‏ها، از سنت دفاع مى‏کردند و این یک نقطه‏ى‏مشترک بود. (هرچند در همین نقطه‏ى مشترک هم اختلاف‏هاى بسیار وجودداشت.) امام(ع) برخورد ملایم‏ترى داشتند.

تبلیغات