آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در راستاى فلسفه وظیفه الهى، ائمه علیهم السلام براى تحقق حکومت‏اسلامى جدیت و تلاش فراوانى داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضت‏علمى و فکرى که در جامعه ایجاد نمود; اهتمام خاصى به نظام‏رهبرى و امامت اصیل اسلامى داشت. حمایت‏هاى پیدا و پنهان امام‏صادق(ع) از نهضت‏هاى اصیل و عدم همکارى آن‏حضرت با قیام‏ها نشان‏دهنده مواضع دقیق و الهى امام در برابر حکومت‏هاى سیاسى زمان‏است.
الف قیام زید بن على(ع)
اینک به ارزیابى نقش امام صادق(ع) در برابر قیام‏هاى معاصر وى‏مى‏پردازیم.
زید، فرزند امام زین العابدین(ع) مردى عابد، انسانى پرهیزکار،فقیهى شجاع و سخاوتمند بود. (1)
زید به قصد شکایت از فرماندار مدینه، خالدبن ولید بن عبدالملک‏بن حرث راهى شام شد. هشام نه تنها به شکایت او توجهى نکرد،بلکه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدینه بازگردانند.
زید مى‏گوید: من در مجلس هشام بودم که به رسول گرامى اسلام اهانت‏شد. اما هشام هیچ گونه عکس العملى از خود نشان نداد. بدین خاطراگر جز یک نفر همراه نداشته باشم قیام خواهم کرد. (2)
زید به کوفه برگشت و سپاهى تشکیل داد و با استاندار عراق، یوسف‏بن عمر ثقفى درگیر شد و سرانجام به شهادت رسید. درباره قیام‏زید روایاتى از امام صادق(ع) رسیده است که بیانگر حمایت آن‏حضرت از قیام اوست. اینک بخشى از این روایت‏ها را نقل مى‏کنیم:
1- امام صادق(ع) فرمود: «فانظروا على اى شى تخرجون لاتقولواخرج زید فان زیدا کان عالما و کان صدوقا و لم یدعکم الى نفسه وانما دعاکم الى الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفى بما دعاکم‏الیه.»; نگاه کنید که با چه هدفى قیام مى‏کنید. نگویید زیدخروج کرد. زید دانشمند و بسیار راستگو بود و مردم را به سوى‏خویش نمى‏خواند، بلکه به برگزیده آل محمد(ص) دعوت مى‏کرد و اگرپیروز مى‏شد به آنچه مردم را بدان دعوت مى‏نمود، وفا مى‏کرد. (3)
زید بن على فرمود: در هرزمان مردى از ما، اهل‏بیت علیهم السلام‏وجود دارد که خدا به وسیله او بر مردم احتجاج مى‏کند. حجت این‏زمان فرزند برادرم، جعفر بن محمد(ع) است. هرکس او را پیروى کندگمراه نمى‏شود و مخالف او هدایت نمى‏یابد. (4)
2- امام رضا(ع) مى‏گوید: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدارحمت کند عمویم زید را! او به برگزیده آل محمد دعوت مى‏نمود واگر پیروز مى‏شد به آن وفا مى‏کرد. او در رابطه با نهضت‏خویش بامن مشورت نمود. به او گفتم: اگر مى‏خواهى به دار آویخته شوى‏قیام کن. امام رضا(ع) مى‏گوید: پدرم فرمود: هنگامى که زید ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد، امام فرمود: «ویل لمن سمع واعیثه‏فلم یجبه‏»; واى برکسى که ندایش را بشنود و ا و را همراهى واجابت نکند. (5)
3- ابن سیابه مى‏گوید: امام صادق(ع) به من هزار دینار داد وفرمود: این‏ها را در میان فرزندان کسانى که همراه زید به شهادت‏رسیده‏اند، تقسیم کن. (6)
4- فضیل، یکى از سپاهیان زید مى‏گوید: خدمت امام صادق(ع)رسیدم. حضرت فرمود: آیا تو در جنگ با شامیان همراه عمویم بودى؟
گفتم: بله، حضرت فرمود: چه قدر از آنان را کشتى؟ گفتم: شش نفر.
حضرت فرمود: شاید دچار شک گشته‏اى؟ پاسخ دادم: اگر شک داشتم که‏آنان را نمى‏کشتم. حضرت فرمود: خدا مرا در ثواب خون‏هاى آنان‏شریک سازد. به خدا قسم! عمویم زید و اصحابش جزء شهدا هستند.
مانند على‏بن ابى‏طالب(ع) و اصحاب او. (7)
مرحوم مجلسى مى‏نویسد: اگرچه اخبار درباره زید مختلف است امابیش‏ترین اخبار بیانگر این است که او به خاطر انتقام‏جویى ازقاتلان امام حسین(ع) و امر به معروف و نهى از منکر قیام نمود وبه برگزیده آل محمد(ص) دعوت مى‏نمود. من درکلام دانشمندان شیعه‏نظرى در مخالفت آن‏چه گفته شد، ندیدم. (8)
ب قیام محمد نفس زکیه
سلطنت‏بنى‏امیه پس از هلاکت ولید بن یزید بن عبدالملک رو به ضعف‏گذاشت. عده‏اى از بنى هاشم و عباسیان مثل منصور دوانیقى وبرادرانش، سفاح و ابراهیم، و عبدالله محض و پسرانش، محمد وابراهیم در «ابواء» جمع شدند و توافق کردند که فردى را به‏عنوان کاندیداى خلافت‏برگزینند. عبدالله محض از میان جمع برخاست‏و از آن‏ها خواست که با فرزندش، محمد، معروف به «نفس زکیه‏»بیعت نمایند. عبدالله محض فرزند حسن مثنى نوه امام مجتبى(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسین(ع) است. به همین جهت‏به‏«محض‏» لقب یافته است. فرزندش، محمد به خاطر زهد و عبادت‏فراوان به «نفس زکیه‏» شهرت یافته است. چون در میان شانه‏هاى‏او خالى سیاه بود، براى عده‏اى از جمله پدرش این گمان پیدا شده‏بود که او همان مهدى امت است که در روایات بدان خبر داده شده‏است. بدین سبب مردم با او بیعت کردند و سپس فردى را راهى خانه‏امام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور یابد و با محمدنفس زکیه بیعت کند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور یافت و پس‏از شنیدن سخنان عبدالله محض، فرمود: اگر فکر مى‏کنى فرزندت مهدى‏است این طور نیست. «و ان کنت انما ترید ان تخرجه غضبا لله ولیامر بالمعروف و ینه عن المنکر فانا و الله لا تدعک فانت‏شیخناو نبایع ابنک فى هذالامر»; و اگر تصممیم دارى که به خاطر خدا وامر به معروف و نهى از منکر از او بخواهى قیام کند، به خداسوگند! تو را تنها نخواهیم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستى و بافرزندت بیعت مى‏کنیم. (9)
در این روایت، حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهى بودن‏نهضت نفس زکیه تاکید مى‏ورزید و حمایت از آن را به عنوان یکى‏از اصول سیاسى حرکت‏خویش اعلام مى‏دارد.
پیشنهاد ابومسلم و ابوسلمه
«ابراهیم امام و منصور دوانیقى‏» ابوالعباس سفاح از نوادگان‏عباس، عموى پیامبر(ص) است. آنان حرکتى سرى را بر ضد بنى‏امیه‏سامان دادند. ابراهیم امام، رهبر قیام ابومسلم را انسانى شجاع‏و کارآمد و با استعداد مى‏یابد و ا و را به خراسان اعزام مى‏کندو به او توصیه مى‏کند که بدون نام بردن از فردى، مردم را به‏«الرضا لال محمد»; برگزیده آل محمد(ص) دعوت کند. امام صادق(ع)ابوسلمه که بعد به وزیر آل محمد شهرت یافت. را به کوفه‏فرستاد و خود در ناحیه شامات فعالیت مى‏کرد. بدین ترتیب آن حضرت‏نبض حرکت‏هاى ضد اموى را به وسیله کارگزاران خویش در دست گرفته‏بود. مدتى بعد، ابراهیم امام توسط مروان زندانى و کشته مى‏شود ورهبرى نهضت طبق وصیت ابراهیم امام، در اختیار سفاح و دیگربرادرانش قرار مى‏گیرد. (10)
ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن، نامه‏هایى براى امام صادق(ع) وعبدالله محض مى‏فرستد و به پیک‏هاى خود دستور مى‏دهد که هیچ کدام‏از آن‏ها از نامه‏اى که براى دیگرى فرستاده شده است، اطلاع پیدانکند. آن حضرت در آن نامه‏ها حمایت‏خود را از خلافت آنان اعلام‏مى‏دارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت مى‏فرستد و در نامه‏دوم مى‏نویسد: هزار جنگجو در اختیار من است. به انتظار فرمانت‏هستیم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخى نمى‏دهد.
سؤال: چرا امام صادق(ع) به این پیشنهادها جواب مثبت نداد و اززمینه‏هاى خلافت و نیروها استفاده نکرد؟
الف عدم صداقت و خلوص پیشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، براى عبدالله محض هم نامه‏نوشت. این کار او دلیل این است که وى در دعوت خود صداقت نداشت.
زیرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ایمان و اعتقاد به آن‏حضرت بود، چگونه از فرد دیگرى نیز دعوت کرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همین جهت است. وقتى حامل نامه، محمدبن‏عبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامه‏اى از طرف شیعه شما،ابوسلمه آورده‏ام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شیعه لغیرى‏»; مرا با ابو سلمه چه کار؟ او از شیعیان‏من نیست. نامه رسان تقاضاى جواب مى‏کند. امام صادق(ع) نامه راآتش مى‏زند و مى‏فرماید: جواب نامه همین است. سپس آن حضرت شعرى‏از کمیت‏بن زید خواند:
ایا موقدا نارا لغرک ضوءها و یا حاطبا فى غیر حبلک تحطب اى‏روشن کننده آتشى که دیگرى از نورش استفاده مى‏برد! هیزم جمع‏کرده‏اى اما روى ریسمان دیگرى ریخته‏اى و دیگرى جمع مى‏کند ومى‏برد. (12)
شهید مطهرى در این باره مى‏نویسد: «قدر مسلم این است که این‏شعر مى‏خواهد منظره‏اى را نشان دهد که یک نفر زحمت مى‏کشد واستفاده‏اش را دیگرى مى‏خواهد ببرد. حال یا منظور این بود که‏اى‏بدبخت ابوسلمه! این همه زحمت مى‏کشى استفاده‏اش را دیگرى مى‏برد وتو هیچ استفاده‏اى نخواهى برد و یا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول کند یعنى این دارد ما را به کارى دعوت‏مى‏کند که زحمتش را ما بکشیم و استفاده‏اش را دیگرى ببرد.» (13)
ابومسلم در نامه‏اى به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستى‏اهل‏بیت پیامبر(ص) دعوت مى‏کنم. کسى براى خلافت‏بهتر از شما نیست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالى و لا الزمان‏زمانى‏»; نه تو از یاران من هستى و نه این زمان، زمان من‏است. (14)
امام صادق(ع) بدین وسیله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبى‏اعتمادى خود را نسبت‏به آنان اعلام داشت. در سخن دیگرى از آن‏حضرت نیز همین مطلب آمده است. معلى ابن خنیس مى‏گوید: در زمانى‏که پرچم‏هاى سیاه بر افراشته شده بود و هنوزبنى عباس به خلافت نرسیده بود، نامه‏هایى از عبدالسلام ابن نعیم،سریر و تعداد دیگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آن‏ها نوشته بودند:
«قدقدرنا ان یول هذالامر الیک فما ترى قال فضرب بالکتب الى‏الارض‏ثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام‏»; ما موقعیت را براى خلافت‏شما مساعد مى‏بینیم. نظر شما چیست؟ امام صادق(ع) نامه‏ها را به‏زمین کوبید و فرمود: زهى تاسف و افسوس! من امام و پیشواى آن‏هانیستم. (15)
ب نداشتن یاران مخلص
وجود یاران وفادار و همراه یکى از شرایط موفقیت رهبران دراجراى برنامه‏هاى خویش است.
امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب مى‏شناخت و مى‏دانست که بیشترآن‏ها مرد میدان خطر نیستند.
مامون رقى مى‏گوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بن‏حسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید.
شما اهل‏بیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستاده‏اید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمت‏شما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانى! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود:
«حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امام‏فرمود: خراسانى! برخیز و در تنور بنشین! خراسانى گفت: آقاى من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در این‏حال «هارون مکى‏» که کفش‏هاى خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفش‏هاى خود را زمین بگذار و داخل‏تنور بنشین! هارون بدون معطلى وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانى مشغول صحبت‏شد. مدتى بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانى مى‏گوید: برخاستم‏و به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته‏بود. مدتى بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امام‏فرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانى گفت: به‏خدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فى‏زمان‏لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت‏»; بدان! ماهنگامى که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمى‏کنیم.
ما نسبت‏به زمان قیام داناتریم. (16)
سدیر مى‏گوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه چیز شما را از قیام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدیر گفت: دوستداران،شیعیان و یاوران شما زیاد است. به خدا سوگند! اگر امیرالمؤمنین‏این مقدار یاور داشت کسى طمع در خلافت نمى‏کرد. امام فرمود:
یاوران من چند نفرند؟ سدیر گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله. بلکه دویست هزار. امام فرمود: دویست‏هزار! سدیر گفت: آرى. بلکه نصف دنیا. امام سکوت کرد. سدیرگوید: راهى سرزمین «ینبع‏» شدیم. امام در میان راه چشمش به‏جوانى افتاد که چند راس بزغاله را مى‏چراند. فرمود: اگر تعدادشیعیان من به عدد این بزغاله‏ها بود از قیام و نهضت‏باز نمى‏ایستادم. سدیر مى‏گوید: بزغاله‏ها را شمارش کردم. بزغاله‏ها هفده‏راس بودند. (17)
ابوسلمه از امام صادق(ع) ناامید مى‏گردد و طبق دستور به خانه‏عبدالله محض مى‏رود و نامه دوم را به او مى‏رساند. عبدالله‏خوشحال مى‏شود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) مى‏رود. عبدالله‏به امام صادق(ع) مى‏گوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان مادر خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت رابپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «متى کان اهل خراسان شیعه لک‏انت‏بعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذین قدموا العراق انت کنت‏سبب قدومهم... و هل تعرف منهم‏احدا»; چه زمانى اهل خراسان شیعه تو بودند؟! آیا تو ابو مسلم‏را به آن جا فرستادى؟! آیا تو به آن‏ها دستور دادى لباس سیاه‏بپوشند؟! آیا این‏ها که براى حمایت از بنى العباس از خراسان‏آمده‏اند تو آن‏ها را به این جا آورده‏اى؟! آیا کسى از آنان رامى‏شناسى؟ !» (18)
ج ثمربخش نبودن پیشنهاد
انسان‏هاى دنیا طلب زمانى از رهبران و همکاران خویش روى برمى‏گردانند که احساس کنند دنیایشان در خطر است. دوستداران بنى‏عباس و فرماندهان آن‏ها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شده‏بودند و دیگر نمى‏خواستند او را در جمع خویش ببینند. ابومسلم‏چند بار به سفاح سفارش مى‏کند که ابو سلمه را از بین ببرد.
ابوسلمه که بى‏مهرى‏ها را احساس کرده بود، فکر مى‏کند که با گرایش‏به امام صادق(ع) و یا عبدالله محض، و تغییر خلافت‏بهتر مى‏تواندبه اهداف دنیایى خویش دست‏یابد. او غافل بود از این که کاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن که نامه‏عبدالله محض به ابوسلمه برسد، یاران سفاح با طرحى که آماده‏کرده بود، ابومسلم در بین راه به او شبیخون مى‏زنند و او رامى‏کشند. (19)
ابومسلم نیز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مى‏شود و به دست‏سفاح،خلیفه عباسى کشته مى‏شود. تمام فعالیت‏هاى ابومسلم را ابوسلمه به‏وسیله جاسوسان کنترل مى‏کرد. به همین جهت پیشنهاد و همراهى باآنان نمى‏توانست تضمین کننده پیروزى بوده باشد. بدین خاطر بودکه امام صادق(ع) حتى از پاسخ کتبى به ابوسلمه خود دارى کرد ونامه او را سوزانید.
سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهیم امام، رهبر نهضت عباسیان دروصایاى خویش به ابومسلم‏مى‏گوید: نسبت‏به هرکس که شک کردى و در کار هرکس که شبهه نمودى‏او را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان یک نفر عرب زبان هم‏باقى نگذارى، چنین کن. (20)
«یافعى‏» درباره ابومسلم مى‏گوید: او حجاج زمان خود گردید و درراه استقرار حکومت عباسیان مردم بى‏شمارى را کشت. (21)
شهید مطهرى نیز مى‏نویسد: البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است،به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده; یعنى یک آدمى‏بوده که اساسا بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیرحجاج بن یوسف است... ابومسلم را مى‏گویند: ششصد هزار نفر آدم‏کشته. به اندک بهانه‏اى همان دوست‏بسیار صمیمى خودش را مى‏کشت وهیچ این حرفها سرش نمى‏شد که این ایرانى است‏یا عرب که بگوییم‏تعصب ملى در او بوده است. (22)
بنابراین امام صادق(ع) نمى‏توانست‏به ابو مسلم جواب مثبت‏بدهد واو را یار و همراه خویش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراى حق وعدالت و رعایت‏حقوق الهى و انسانى بود. آن حضرت خواستار حکومتى‏همچون جد بزرگوارش، امام على(ع) بود که در آن، جایگاهى براى‏این گونه جنایتکاران نبود.
آن‏چه در تحلیل و بررسى عدم پاسخ گویى امام صادق(ع) به پیشنهادخلافت گفته شد، براساس شرایط و موقعیت‏هاى اجتماعى آن روز بود.
اما افزون برآن‏ها سخنان امام صادق(ع) است که از راه علم امامت‏خویش، از وقوع این تحولات خبرداده بود. آن حضرت مى‏دانسته که‏خلافت‏به «سفاح‏» عباسى مى‏رسد. در این زمینه روایات متعددى‏وجود دارد. در یکى از آن‏ها آمده است: عبدالله محض مى‏گوید: پسرم‏همان مهدى است. او از مردم مى‏خواهد که براى سقوط خلافت اموى بااو بیعت کنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدى نیست. سپس امام‏بادست‏خود به‏پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: این و برادرانش به‏خلافت‏خواهند رسید. (23)
در روایت دیگرى آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤال‏کرد: آیا خلافت‏به من مى‏رسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلى. آنچه مى‏گویم به حقیقت‏خواهد پیوست. (24)
پى‏نوشتها:
1- ارشاد، مفید، ص 251.
2- بحارالانوار، ج‏46، ص 192.
3- وسائل‏الشیعه، ج 11، ص 35، باب‏13، ابواب جهاد العدو.
4- بحارالانوار، ج‏46، ص‏173، باب احوال اولاد على بن‏الحسین(ع).
5- وسائل الشیعه، ج 11، ص 38، باب‏13، ابواب جهاد العدو.
6-بحارالانوار، ج‏46، ص 170.
7- همان، ص 171.
8- مرآه‏العقول، ج 4، ص 118.
9- بحارالانوار، ج‏47، ص 278.
10- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص‏119.
11-مروج الذهب، ج‏3، ص 268.
12- همان.
13-سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص‏127.
14- الامام الصادق(ع)، اسدحیدر، ج 1، ص‏43.
15- وسائل الشیعه، ج 11، ص‏37، باب‏13، جهادالعدو.
16- بحارالانوار، ج‏47، ص‏123.
17- الکافى، ج 2، ص 242، کتاب الایمان و الکفر، فى قله‏عددالمؤمنین.
18- مروج الذهب، ج‏3، ص‏269.
19- همان، ص 285.
20- سیره پیشوایان، ص 388.
21- همان.
22- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 122.
23- بحارالانوار، ج‏47، ص 278.
24- همان، ص 120.

تبلیغات