امام صادق علیه السلام و قیام هاى زمان
آرشیو
چکیده
متن
در راستاى فلسفه وظیفه الهى، ائمه علیهم السلام براى تحقق حکومتاسلامى جدیت و تلاش فراوانى داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضتعلمى و فکرى که در جامعه ایجاد نمود; اهتمام خاصى به نظامرهبرى و امامت اصیل اسلامى داشت. حمایتهاى پیدا و پنهان امامصادق(ع) از نهضتهاى اصیل و عدم همکارى آنحضرت با قیامها نشاندهنده مواضع دقیق و الهى امام در برابر حکومتهاى سیاسى زماناست.
الف قیام زید بن على(ع)
اینک به ارزیابى نقش امام صادق(ع) در برابر قیامهاى معاصر وىمىپردازیم.
زید، فرزند امام زین العابدین(ع) مردى عابد، انسانى پرهیزکار،فقیهى شجاع و سخاوتمند بود. (1)
زید به قصد شکایت از فرماندار مدینه، خالدبن ولید بن عبدالملکبن حرث راهى شام شد. هشام نه تنها به شکایت او توجهى نکرد،بلکه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدینه بازگردانند.
زید مىگوید: من در مجلس هشام بودم که به رسول گرامى اسلام اهانتشد. اما هشام هیچ گونه عکس العملى از خود نشان نداد. بدین خاطراگر جز یک نفر همراه نداشته باشم قیام خواهم کرد. (2)
زید به کوفه برگشت و سپاهى تشکیل داد و با استاندار عراق، یوسفبن عمر ثقفى درگیر شد و سرانجام به شهادت رسید. درباره قیامزید روایاتى از امام صادق(ع) رسیده است که بیانگر حمایت آنحضرت از قیام اوست. اینک بخشى از این روایتها را نقل مىکنیم:
1- امام صادق(ع) فرمود: «فانظروا على اى شى تخرجون لاتقولواخرج زید فان زیدا کان عالما و کان صدوقا و لم یدعکم الى نفسه وانما دعاکم الى الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفى بما دعاکمالیه.»; نگاه کنید که با چه هدفى قیام مىکنید. نگویید زیدخروج کرد. زید دانشمند و بسیار راستگو بود و مردم را به سوىخویش نمىخواند، بلکه به برگزیده آل محمد(ص) دعوت مىکرد و اگرپیروز مىشد به آنچه مردم را بدان دعوت مىنمود، وفا مىکرد. (3)
زید بن على فرمود: در هرزمان مردى از ما، اهلبیت علیهم السلاموجود دارد که خدا به وسیله او بر مردم احتجاج مىکند. حجت اینزمان فرزند برادرم، جعفر بن محمد(ع) است. هرکس او را پیروى کندگمراه نمىشود و مخالف او هدایت نمىیابد. (4)
2- امام رضا(ع) مىگوید: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدارحمت کند عمویم زید را! او به برگزیده آل محمد دعوت مىنمود واگر پیروز مىشد به آن وفا مىکرد. او در رابطه با نهضتخویش بامن مشورت نمود. به او گفتم: اگر مىخواهى به دار آویخته شوىقیام کن. امام رضا(ع) مىگوید: پدرم فرمود: هنگامى که زید ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد، امام فرمود: «ویل لمن سمع واعیثهفلم یجبه»; واى برکسى که ندایش را بشنود و ا و را همراهى واجابت نکند. (5)
3- ابن سیابه مىگوید: امام صادق(ع) به من هزار دینار داد وفرمود: اینها را در میان فرزندان کسانى که همراه زید به شهادترسیدهاند، تقسیم کن. (6)
4- فضیل، یکى از سپاهیان زید مىگوید: خدمت امام صادق(ع)رسیدم. حضرت فرمود: آیا تو در جنگ با شامیان همراه عمویم بودى؟
گفتم: بله، حضرت فرمود: چه قدر از آنان را کشتى؟ گفتم: شش نفر.
حضرت فرمود: شاید دچار شک گشتهاى؟ پاسخ دادم: اگر شک داشتم کهآنان را نمىکشتم. حضرت فرمود: خدا مرا در ثواب خونهاى آنانشریک سازد. به خدا قسم! عمویم زید و اصحابش جزء شهدا هستند.
مانند علىبن ابىطالب(ع) و اصحاب او. (7)
مرحوم مجلسى مىنویسد: اگرچه اخبار درباره زید مختلف است امابیشترین اخبار بیانگر این است که او به خاطر انتقامجویى ازقاتلان امام حسین(ع) و امر به معروف و نهى از منکر قیام نمود وبه برگزیده آل محمد(ص) دعوت مىنمود. من درکلام دانشمندان شیعهنظرى در مخالفت آنچه گفته شد، ندیدم. (8)
ب قیام محمد نفس زکیه
سلطنتبنىامیه پس از هلاکت ولید بن یزید بن عبدالملک رو به ضعفگذاشت. عدهاى از بنى هاشم و عباسیان مثل منصور دوانیقى وبرادرانش، سفاح و ابراهیم، و عبدالله محض و پسرانش، محمد وابراهیم در «ابواء» جمع شدند و توافق کردند که فردى را بهعنوان کاندیداى خلافتبرگزینند. عبدالله محض از میان جمع برخاستو از آنها خواست که با فرزندش، محمد، معروف به «نفس زکیه»بیعت نمایند. عبدالله محض فرزند حسن مثنى نوه امام مجتبى(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسین(ع) است. به همین جهتبه«محض» لقب یافته است. فرزندش، محمد به خاطر زهد و عبادتفراوان به «نفس زکیه» شهرت یافته است. چون در میان شانههاىاو خالى سیاه بود، براى عدهاى از جمله پدرش این گمان پیدا شدهبود که او همان مهدى امت است که در روایات بدان خبر داده شدهاست. بدین سبب مردم با او بیعت کردند و سپس فردى را راهى خانهامام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور یابد و با محمدنفس زکیه بیعت کند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور یافت و پساز شنیدن سخنان عبدالله محض، فرمود: اگر فکر مىکنى فرزندت مهدىاست این طور نیست. «و ان کنت انما ترید ان تخرجه غضبا لله ولیامر بالمعروف و ینه عن المنکر فانا و الله لا تدعک فانتشیخناو نبایع ابنک فى هذالامر»; و اگر تصممیم دارى که به خاطر خدا وامر به معروف و نهى از منکر از او بخواهى قیام کند، به خداسوگند! تو را تنها نخواهیم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستى و بافرزندت بیعت مىکنیم. (9)
در این روایت، حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهى بودننهضت نفس زکیه تاکید مىورزید و حمایت از آن را به عنوان یکىاز اصول سیاسى حرکتخویش اعلام مىدارد.
پیشنهاد ابومسلم و ابوسلمه
«ابراهیم امام و منصور دوانیقى» ابوالعباس سفاح از نوادگانعباس، عموى پیامبر(ص) است. آنان حرکتى سرى را بر ضد بنىامیهسامان دادند. ابراهیم امام، رهبر قیام ابومسلم را انسانى شجاعو کارآمد و با استعداد مىیابد و ا و را به خراسان اعزام مىکندو به او توصیه مىکند که بدون نام بردن از فردى، مردم را به«الرضا لال محمد»; برگزیده آل محمد(ص) دعوت کند. امام صادق(ع)ابوسلمه که بعد به وزیر آل محمد شهرت یافت. را به کوفهفرستاد و خود در ناحیه شامات فعالیت مىکرد. بدین ترتیب آن حضرتنبض حرکتهاى ضد اموى را به وسیله کارگزاران خویش در دست گرفتهبود. مدتى بعد، ابراهیم امام توسط مروان زندانى و کشته مىشود ورهبرى نهضت طبق وصیت ابراهیم امام، در اختیار سفاح و دیگربرادرانش قرار مىگیرد. (10)
ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن، نامههایى براى امام صادق(ع) وعبدالله محض مىفرستد و به پیکهاى خود دستور مىدهد که هیچ کداماز آنها از نامهاى که براى دیگرى فرستاده شده است، اطلاع پیدانکند. آن حضرت در آن نامهها حمایتخود را از خلافت آنان اعلاممىدارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت مىفرستد و در نامهدوم مىنویسد: هزار جنگجو در اختیار من است. به انتظار فرمانتهستیم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخى نمىدهد.
سؤال: چرا امام صادق(ع) به این پیشنهادها جواب مثبت نداد و اززمینههاى خلافت و نیروها استفاده نکرد؟
الف عدم صداقت و خلوص پیشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، براى عبدالله محض هم نامهنوشت. این کار او دلیل این است که وى در دعوت خود صداقت نداشت.
زیرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ایمان و اعتقاد به آنحضرت بود، چگونه از فرد دیگرى نیز دعوت کرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همین جهت است. وقتى حامل نامه، محمدبنعبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامهاى از طرف شیعه شما،ابوسلمه آوردهام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شیعه لغیرى»; مرا با ابو سلمه چه کار؟ او از شیعیانمن نیست. نامه رسان تقاضاى جواب مىکند. امام صادق(ع) نامه راآتش مىزند و مىفرماید: جواب نامه همین است. سپس آن حضرت شعرىاز کمیتبن زید خواند:
ایا موقدا نارا لغرک ضوءها و یا حاطبا فى غیر حبلک تحطب اىروشن کننده آتشى که دیگرى از نورش استفاده مىبرد! هیزم جمعکردهاى اما روى ریسمان دیگرى ریختهاى و دیگرى جمع مىکند ومىبرد. (12)
شهید مطهرى در این باره مىنویسد: «قدر مسلم این است که اینشعر مىخواهد منظرهاى را نشان دهد که یک نفر زحمت مىکشد واستفادهاش را دیگرى مىخواهد ببرد. حال یا منظور این بود کهاىبدبخت ابوسلمه! این همه زحمت مىکشى استفادهاش را دیگرى مىبرد وتو هیچ استفادهاى نخواهى برد و یا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول کند یعنى این دارد ما را به کارى دعوتمىکند که زحمتش را ما بکشیم و استفادهاش را دیگرى ببرد.» (13)
ابومسلم در نامهاى به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستىاهلبیت پیامبر(ص) دعوت مىکنم. کسى براى خلافتبهتر از شما نیست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالى و لا الزمانزمانى»; نه تو از یاران من هستى و نه این زمان، زمان مناست. (14)
امام صادق(ع) بدین وسیله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبىاعتمادى خود را نسبتبه آنان اعلام داشت. در سخن دیگرى از آنحضرت نیز همین مطلب آمده است. معلى ابن خنیس مىگوید: در زمانىکه پرچمهاى سیاه بر افراشته شده بود و هنوزبنى عباس به خلافت نرسیده بود، نامههایى از عبدالسلام ابن نعیم،سریر و تعداد دیگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آنها نوشته بودند:
«قدقدرنا ان یول هذالامر الیک فما ترى قال فضرب بالکتب الىالارضثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام»; ما موقعیت را براى خلافتشما مساعد مىبینیم. نظر شما چیست؟ امام صادق(ع) نامهها را بهزمین کوبید و فرمود: زهى تاسف و افسوس! من امام و پیشواى آنهانیستم. (15)
ب نداشتن یاران مخلص
وجود یاران وفادار و همراه یکى از شرایط موفقیت رهبران دراجراى برنامههاى خویش است.
امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب مىشناخت و مىدانست که بیشترآنها مرد میدان خطر نیستند.
مامون رقى مىگوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بنحسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید.
شما اهلبیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستادهاید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمتشما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانى! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود:
«حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امامفرمود: خراسانى! برخیز و در تنور بنشین! خراسانى گفت: آقاى من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در اینحال «هارون مکى» که کفشهاى خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفشهاى خود را زمین بگذار و داخلتنور بنشین! هارون بدون معطلى وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانى مشغول صحبتشد. مدتى بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانى مىگوید: برخاستمو به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشستهبود. مدتى بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امامفرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانى گفت: بهخدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فىزمانلا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت»; بدان! ماهنگامى که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمىکنیم.
ما نسبتبه زمان قیام داناتریم. (16)
سدیر مىگوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه چیز شما را از قیام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدیر گفت: دوستداران،شیعیان و یاوران شما زیاد است. به خدا سوگند! اگر امیرالمؤمنیناین مقدار یاور داشت کسى طمع در خلافت نمىکرد. امام فرمود:
یاوران من چند نفرند؟ سدیر گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله. بلکه دویست هزار. امام فرمود: دویستهزار! سدیر گفت: آرى. بلکه نصف دنیا. امام سکوت کرد. سدیرگوید: راهى سرزمین «ینبع» شدیم. امام در میان راه چشمش بهجوانى افتاد که چند راس بزغاله را مىچراند. فرمود: اگر تعدادشیعیان من به عدد این بزغالهها بود از قیام و نهضتباز نمىایستادم. سدیر مىگوید: بزغالهها را شمارش کردم. بزغالهها هفدهراس بودند. (17)
ابوسلمه از امام صادق(ع) ناامید مىگردد و طبق دستور به خانهعبدالله محض مىرود و نامه دوم را به او مىرساند. عبداللهخوشحال مىشود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) مىرود. عبداللهبه امام صادق(ع) مىگوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان مادر خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت رابپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «متى کان اهل خراسان شیعه لکانتبعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذین قدموا العراق انت کنتسبب قدومهم... و هل تعرف منهماحدا»; چه زمانى اهل خراسان شیعه تو بودند؟! آیا تو ابو مسلمرا به آن جا فرستادى؟! آیا تو به آنها دستور دادى لباس سیاهبپوشند؟! آیا اینها که براى حمایت از بنى العباس از خراسانآمدهاند تو آنها را به این جا آوردهاى؟! آیا کسى از آنان رامىشناسى؟ !» (18)
ج ثمربخش نبودن پیشنهاد
انسانهاى دنیا طلب زمانى از رهبران و همکاران خویش روى برمىگردانند که احساس کنند دنیایشان در خطر است. دوستداران بنىعباس و فرماندهان آنها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شدهبودند و دیگر نمىخواستند او را در جمع خویش ببینند. ابومسلمچند بار به سفاح سفارش مىکند که ابو سلمه را از بین ببرد.
ابوسلمه که بىمهرىها را احساس کرده بود، فکر مىکند که با گرایشبه امام صادق(ع) و یا عبدالله محض، و تغییر خلافتبهتر مىتواندبه اهداف دنیایى خویش دستیابد. او غافل بود از این که کاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن که نامهعبدالله محض به ابوسلمه برسد، یاران سفاح با طرحى که آمادهکرده بود، ابومسلم در بین راه به او شبیخون مىزنند و او رامىکشند. (19)
ابومسلم نیز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مىشود و به دستسفاح،خلیفه عباسى کشته مىشود. تمام فعالیتهاى ابومسلم را ابوسلمه بهوسیله جاسوسان کنترل مىکرد. به همین جهت پیشنهاد و همراهى باآنان نمىتوانست تضمین کننده پیروزى بوده باشد. بدین خاطر بودکه امام صادق(ع) حتى از پاسخ کتبى به ابوسلمه خود دارى کرد ونامه او را سوزانید.
سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهیم امام، رهبر نهضت عباسیان دروصایاى خویش به ابومسلممىگوید: نسبتبه هرکس که شک کردى و در کار هرکس که شبهه نمودىاو را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان یک نفر عرب زبان همباقى نگذارى، چنین کن. (20)
«یافعى» درباره ابومسلم مىگوید: او حجاج زمان خود گردید و درراه استقرار حکومت عباسیان مردم بىشمارى را کشت. (21)
شهید مطهرى نیز مىنویسد: البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است،به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده; یعنى یک آدمىبوده که اساسا بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیرحجاج بن یوسف است... ابومسلم را مىگویند: ششصد هزار نفر آدمکشته. به اندک بهانهاى همان دوستبسیار صمیمى خودش را مىکشت وهیچ این حرفها سرش نمىشد که این ایرانى استیا عرب که بگوییمتعصب ملى در او بوده است. (22)
بنابراین امام صادق(ع) نمىتوانستبه ابو مسلم جواب مثبتبدهد واو را یار و همراه خویش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراى حق وعدالت و رعایتحقوق الهى و انسانى بود. آن حضرت خواستار حکومتىهمچون جد بزرگوارش، امام على(ع) بود که در آن، جایگاهى براىاین گونه جنایتکاران نبود.
آنچه در تحلیل و بررسى عدم پاسخ گویى امام صادق(ع) به پیشنهادخلافت گفته شد، براساس شرایط و موقعیتهاى اجتماعى آن روز بود.
اما افزون برآنها سخنان امام صادق(ع) است که از راه علم امامتخویش، از وقوع این تحولات خبرداده بود. آن حضرت مىدانسته کهخلافتبه «سفاح» عباسى مىرسد. در این زمینه روایات متعددىوجود دارد. در یکى از آنها آمده است: عبدالله محض مىگوید: پسرمهمان مهدى است. او از مردم مىخواهد که براى سقوط خلافت اموى بااو بیعت کنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدى نیست. سپس امامبادستخود بهپشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: این و برادرانش بهخلافتخواهند رسید. (23)
در روایت دیگرى آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤالکرد: آیا خلافتبه من مىرسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلى. آنچه مىگویم به حقیقتخواهد پیوست. (24)
پىنوشتها:
1- ارشاد، مفید، ص 251.
2- بحارالانوار، ج46، ص 192.
3- وسائلالشیعه، ج 11، ص 35، باب13، ابواب جهاد العدو.
4- بحارالانوار، ج46، ص173، باب احوال اولاد على بنالحسین(ع).
5- وسائل الشیعه، ج 11، ص 38، باب13، ابواب جهاد العدو.
6-بحارالانوار، ج46، ص 170.
7- همان، ص 171.
8- مرآهالعقول، ج 4، ص 118.
9- بحارالانوار، ج47، ص 278.
10- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص119.
11-مروج الذهب، ج3، ص 268.
12- همان.
13-سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص127.
14- الامام الصادق(ع)، اسدحیدر، ج 1، ص43.
15- وسائل الشیعه، ج 11، ص37، باب13، جهادالعدو.
16- بحارالانوار، ج47، ص123.
17- الکافى، ج 2، ص 242، کتاب الایمان و الکفر، فى قلهعددالمؤمنین.
18- مروج الذهب، ج3، ص269.
19- همان، ص 285.
20- سیره پیشوایان، ص 388.
21- همان.
22- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 122.
23- بحارالانوار، ج47، ص 278.
24- همان، ص 120.
الف قیام زید بن على(ع)
اینک به ارزیابى نقش امام صادق(ع) در برابر قیامهاى معاصر وىمىپردازیم.
زید، فرزند امام زین العابدین(ع) مردى عابد، انسانى پرهیزکار،فقیهى شجاع و سخاوتمند بود. (1)
زید به قصد شکایت از فرماندار مدینه، خالدبن ولید بن عبدالملکبن حرث راهى شام شد. هشام نه تنها به شکایت او توجهى نکرد،بلکه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدینه بازگردانند.
زید مىگوید: من در مجلس هشام بودم که به رسول گرامى اسلام اهانتشد. اما هشام هیچ گونه عکس العملى از خود نشان نداد. بدین خاطراگر جز یک نفر همراه نداشته باشم قیام خواهم کرد. (2)
زید به کوفه برگشت و سپاهى تشکیل داد و با استاندار عراق، یوسفبن عمر ثقفى درگیر شد و سرانجام به شهادت رسید. درباره قیامزید روایاتى از امام صادق(ع) رسیده است که بیانگر حمایت آنحضرت از قیام اوست. اینک بخشى از این روایتها را نقل مىکنیم:
1- امام صادق(ع) فرمود: «فانظروا على اى شى تخرجون لاتقولواخرج زید فان زیدا کان عالما و کان صدوقا و لم یدعکم الى نفسه وانما دعاکم الى الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفى بما دعاکمالیه.»; نگاه کنید که با چه هدفى قیام مىکنید. نگویید زیدخروج کرد. زید دانشمند و بسیار راستگو بود و مردم را به سوىخویش نمىخواند، بلکه به برگزیده آل محمد(ص) دعوت مىکرد و اگرپیروز مىشد به آنچه مردم را بدان دعوت مىنمود، وفا مىکرد. (3)
زید بن على فرمود: در هرزمان مردى از ما، اهلبیت علیهم السلاموجود دارد که خدا به وسیله او بر مردم احتجاج مىکند. حجت اینزمان فرزند برادرم، جعفر بن محمد(ع) است. هرکس او را پیروى کندگمراه نمىشود و مخالف او هدایت نمىیابد. (4)
2- امام رضا(ع) مىگوید: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدارحمت کند عمویم زید را! او به برگزیده آل محمد دعوت مىنمود واگر پیروز مىشد به آن وفا مىکرد. او در رابطه با نهضتخویش بامن مشورت نمود. به او گفتم: اگر مىخواهى به دار آویخته شوىقیام کن. امام رضا(ع) مىگوید: پدرم فرمود: هنگامى که زید ازمحضر امام صادق(ع) خارج شد، امام فرمود: «ویل لمن سمع واعیثهفلم یجبه»; واى برکسى که ندایش را بشنود و ا و را همراهى واجابت نکند. (5)
3- ابن سیابه مىگوید: امام صادق(ع) به من هزار دینار داد وفرمود: اینها را در میان فرزندان کسانى که همراه زید به شهادترسیدهاند، تقسیم کن. (6)
4- فضیل، یکى از سپاهیان زید مىگوید: خدمت امام صادق(ع)رسیدم. حضرت فرمود: آیا تو در جنگ با شامیان همراه عمویم بودى؟
گفتم: بله، حضرت فرمود: چه قدر از آنان را کشتى؟ گفتم: شش نفر.
حضرت فرمود: شاید دچار شک گشتهاى؟ پاسخ دادم: اگر شک داشتم کهآنان را نمىکشتم. حضرت فرمود: خدا مرا در ثواب خونهاى آنانشریک سازد. به خدا قسم! عمویم زید و اصحابش جزء شهدا هستند.
مانند علىبن ابىطالب(ع) و اصحاب او. (7)
مرحوم مجلسى مىنویسد: اگرچه اخبار درباره زید مختلف است امابیشترین اخبار بیانگر این است که او به خاطر انتقامجویى ازقاتلان امام حسین(ع) و امر به معروف و نهى از منکر قیام نمود وبه برگزیده آل محمد(ص) دعوت مىنمود. من درکلام دانشمندان شیعهنظرى در مخالفت آنچه گفته شد، ندیدم. (8)
ب قیام محمد نفس زکیه
سلطنتبنىامیه پس از هلاکت ولید بن یزید بن عبدالملک رو به ضعفگذاشت. عدهاى از بنى هاشم و عباسیان مثل منصور دوانیقى وبرادرانش، سفاح و ابراهیم، و عبدالله محض و پسرانش، محمد وابراهیم در «ابواء» جمع شدند و توافق کردند که فردى را بهعنوان کاندیداى خلافتبرگزینند. عبدالله محض از میان جمع برخاستو از آنها خواست که با فرزندش، محمد، معروف به «نفس زکیه»بیعت نمایند. عبدالله محض فرزند حسن مثنى نوه امام مجتبى(ع)است و مادرش فاطمه، دختر امام حسین(ع) است. به همین جهتبه«محض» لقب یافته است. فرزندش، محمد به خاطر زهد و عبادتفراوان به «نفس زکیه» شهرت یافته است. چون در میان شانههاىاو خالى سیاه بود، براى عدهاى از جمله پدرش این گمان پیدا شدهبود که او همان مهدى امت است که در روایات بدان خبر داده شدهاست. بدین سبب مردم با او بیعت کردند و سپس فردى را راهى خانهامام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور یابد و با محمدنفس زکیه بیعت کند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور یافت و پساز شنیدن سخنان عبدالله محض، فرمود: اگر فکر مىکنى فرزندت مهدىاست این طور نیست. «و ان کنت انما ترید ان تخرجه غضبا لله ولیامر بالمعروف و ینه عن المنکر فانا و الله لا تدعک فانتشیخناو نبایع ابنک فى هذالامر»; و اگر تصممیم دارى که به خاطر خدا وامر به معروف و نهى از منکر از او بخواهى قیام کند، به خداسوگند! تو را تنها نخواهیم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستى و بافرزندت بیعت مىکنیم. (9)
در این روایت، حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهى بودننهضت نفس زکیه تاکید مىورزید و حمایت از آن را به عنوان یکىاز اصول سیاسى حرکتخویش اعلام مىدارد.
پیشنهاد ابومسلم و ابوسلمه
«ابراهیم امام و منصور دوانیقى» ابوالعباس سفاح از نوادگانعباس، عموى پیامبر(ص) است. آنان حرکتى سرى را بر ضد بنىامیهسامان دادند. ابراهیم امام، رهبر قیام ابومسلم را انسانى شجاعو کارآمد و با استعداد مىیابد و ا و را به خراسان اعزام مىکندو به او توصیه مىکند که بدون نام بردن از فردى، مردم را به«الرضا لال محمد»; برگزیده آل محمد(ص) دعوت کند. امام صادق(ع)ابوسلمه که بعد به وزیر آل محمد شهرت یافت. را به کوفهفرستاد و خود در ناحیه شامات فعالیت مىکرد. بدین ترتیب آن حضرتنبض حرکتهاى ضد اموى را به وسیله کارگزاران خویش در دست گرفتهبود. مدتى بعد، ابراهیم امام توسط مروان زندانى و کشته مىشود ورهبرى نهضت طبق وصیت ابراهیم امام، در اختیار سفاح و دیگربرادرانش قرار مىگیرد. (10)
ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن، نامههایى براى امام صادق(ع) وعبدالله محض مىفرستد و به پیکهاى خود دستور مىدهد که هیچ کداماز آنها از نامهاى که براى دیگرى فرستاده شده است، اطلاع پیدانکند. آن حضرت در آن نامهها حمایتخود را از خلافت آنان اعلاممىدارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت مىفرستد و در نامهدوم مىنویسد: هزار جنگجو در اختیار من است. به انتظار فرمانتهستیم. (11) امام صادق(ع) به او پاسخى نمىدهد.
سؤال: چرا امام صادق(ع) به این پیشنهادها جواب مثبت نداد و اززمینههاى خلافت و نیروها استفاده نکرد؟
الف عدم صداقت و خلوص پیشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع)، براى عبدالله محض هم نامهنوشت. این کار او دلیل این است که وى در دعوت خود صداقت نداشت.
زیرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ایمان و اعتقاد به آنحضرت بود، چگونه از فرد دیگرى نیز دعوت کرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همین جهت است. وقتى حامل نامه، محمدبنعبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامهاى از طرف شیعه شما،ابوسلمه آوردهام. آن حضرت فرمود: «و ما انا و ابوسلمه وابوسلمه شیعه لغیرى»; مرا با ابو سلمه چه کار؟ او از شیعیانمن نیست. نامه رسان تقاضاى جواب مىکند. امام صادق(ع) نامه راآتش مىزند و مىفرماید: جواب نامه همین است. سپس آن حضرت شعرىاز کمیتبن زید خواند:
ایا موقدا نارا لغرک ضوءها و یا حاطبا فى غیر حبلک تحطب اىروشن کننده آتشى که دیگرى از نورش استفاده مىبرد! هیزم جمعکردهاى اما روى ریسمان دیگرى ریختهاى و دیگرى جمع مىکند ومىبرد. (12)
شهید مطهرى در این باره مىنویسد: «قدر مسلم این است که اینشعر مىخواهد منظرهاى را نشان دهد که یک نفر زحمت مىکشد واستفادهاش را دیگرى مىخواهد ببرد. حال یا منظور این بود کهاىبدبخت ابوسلمه! این همه زحمت مىکشى استفادهاش را دیگرى مىبرد وتو هیچ استفادهاى نخواهى برد و یا خطاب به مثل خودش بود اگردرخواست ابوسلمه را قبول کند یعنى این دارد ما را به کارى دعوتمىکند که زحمتش را ما بکشیم و استفادهاش را دیگرى ببرد.» (13)
ابومسلم در نامهاى به امام صادق(ع) نوشت: من مردم را به دوستىاهلبیت پیامبر(ص) دعوت مىکنم. کسى براى خلافتبهتر از شما نیست.
امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «ما انت من رجالى و لا الزمانزمانى»; نه تو از یاران من هستى و نه این زمان، زمان مناست. (14)
امام صادق(ع) بدین وسیله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود وبىاعتمادى خود را نسبتبه آنان اعلام داشت. در سخن دیگرى از آنحضرت نیز همین مطلب آمده است. معلى ابن خنیس مىگوید: در زمانىکه پرچمهاى سیاه بر افراشته شده بود و هنوزبنى عباس به خلافت نرسیده بود، نامههایى از عبدالسلام ابن نعیم،سریر و تعداد دیگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آنها نوشته بودند:
«قدقدرنا ان یول هذالامر الیک فما ترى قال فضرب بالکتب الىالارضثم قال اف اف ما انا لهولاء بامام»; ما موقعیت را براى خلافتشما مساعد مىبینیم. نظر شما چیست؟ امام صادق(ع) نامهها را بهزمین کوبید و فرمود: زهى تاسف و افسوس! من امام و پیشواى آنهانیستم. (15)
ب نداشتن یاران مخلص
وجود یاران وفادار و همراه یکى از شرایط موفقیت رهبران دراجراى برنامههاى خویش است.
امام صادق(ع) شیعیان خود را خوب مىشناخت و مىدانست که بیشترآنها مرد میدان خطر نیستند.
مامون رقى مىگوید: خدمت آقایم، امام صادق(ع) بودم که سهل بنحسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت دارید.
شما اهلبیت(ع) امامت هستید. چگونه از حق خویش باز ایستادهاید،با این که صد هزار شمشیرزن آماده به رکاب در خدمتشما هستند.
آن حضرت فرمود: خراسانى! بنشین! سپس به کنیز خود فرمود:
«حنیفه!» تنور را آتش کن. کنیز تنور را گرم کرد. آن گاه امامفرمود: خراسانى! برخیز و در تنور بنشین! خراسانى گفت: آقاى من!
مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در اینحال «هارون مکى» که کفشهاى خویش را به دست گرفته بود، واردشد و سلام کرد. امام فرمود: کفشهاى خود را زمین بگذار و داخلتنور بنشین! هارون بدون معطلى وارد تنور شد. امام صادق(ع) باسهل بن حسن خراسانى مشغول صحبتشد. مدتى بعد، امام به اوفرمود: برخیز و به داخل تنور نگاه کن! خراسانى مىگوید: برخاستمو به داخل تنور نظر افکندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشستهبود. مدتى بعد او از تنور بیرون آمد و به ما سلام کرد. امامفرمود: در خراسان چند نفر مثل این مرد دارید؟ خراسانى گفت: بهخدا قسم! یک نفر هم نیست. امام فرمود: «اما انا لا نخرج فىزمانلا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت»; بدان! ماهنگامى که پنج نفر یاور و پشتیبان نداشته باشیم قیام نمىکنیم.
ما نسبتبه زمان قیام داناتریم. (16)
سدیر مىگوید: به امام صادق(ع) گفتم: چه چیز شما را از قیام بازداشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدیر گفت: دوستداران،شیعیان و یاوران شما زیاد است. به خدا سوگند! اگر امیرالمؤمنیناین مقدار یاور داشت کسى طمع در خلافت نمىکرد. امام فرمود:
یاوران من چند نفرند؟ سدیر گفت: صدهزار نفر. امام فرمود:
صدهزار! او گفت: بله. بلکه دویست هزار. امام فرمود: دویستهزار! سدیر گفت: آرى. بلکه نصف دنیا. امام سکوت کرد. سدیرگوید: راهى سرزمین «ینبع» شدیم. امام در میان راه چشمش بهجوانى افتاد که چند راس بزغاله را مىچراند. فرمود: اگر تعدادشیعیان من به عدد این بزغالهها بود از قیام و نهضتباز نمىایستادم. سدیر مىگوید: بزغالهها را شمارش کردم. بزغالهها هفدهراس بودند. (17)
ابوسلمه از امام صادق(ع) ناامید مىگردد و طبق دستور به خانهعبدالله محض مىرود و نامه دوم را به او مىرساند. عبداللهخوشحال مىشود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) مىرود. عبداللهبه امام صادق(ع) مىگوید: ابوسلمه نوشته است که همه شیعیان مادر خراسان آماده قیام هستند و از من خواسته است که خلافت رابپذیرم. امام به عبدالله فرمود: «متى کان اهل خراسان شیعه لکانتبعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولاءالذین قدموا العراق انت کنتسبب قدومهم... و هل تعرف منهماحدا»; چه زمانى اهل خراسان شیعه تو بودند؟! آیا تو ابو مسلمرا به آن جا فرستادى؟! آیا تو به آنها دستور دادى لباس سیاهبپوشند؟! آیا اینها که براى حمایت از بنى العباس از خراسانآمدهاند تو آنها را به این جا آوردهاى؟! آیا کسى از آنان رامىشناسى؟ !» (18)
ج ثمربخش نبودن پیشنهاد
انسانهاى دنیا طلب زمانى از رهبران و همکاران خویش روى برمىگردانند که احساس کنند دنیایشان در خطر است. دوستداران بنىعباس و فرماندهان آنها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شدهبودند و دیگر نمىخواستند او را در جمع خویش ببینند. ابومسلمچند بار به سفاح سفارش مىکند که ابو سلمه را از بین ببرد.
ابوسلمه که بىمهرىها را احساس کرده بود، فکر مىکند که با گرایشبه امام صادق(ع) و یا عبدالله محض، و تغییر خلافتبهتر مىتواندبه اهداف دنیایى خویش دستیابد. او غافل بود از این که کاملاتحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن که نامهعبدالله محض به ابوسلمه برسد، یاران سفاح با طرحى که آمادهکرده بود، ابومسلم در بین راه به او شبیخون مىزنند و او رامىکشند. (19)
ابومسلم نیز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مىشود و به دستسفاح،خلیفه عباسى کشته مىشود. تمام فعالیتهاى ابومسلم را ابوسلمه بهوسیله جاسوسان کنترل مىکرد. به همین جهت پیشنهاد و همراهى باآنان نمىتوانست تضمین کننده پیروزى بوده باشد. بدین خاطر بودکه امام صادق(ع) حتى از پاسخ کتبى به ابوسلمه خود دارى کرد ونامه او را سوزانید.
سفاک بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهیم امام، رهبر نهضت عباسیان دروصایاى خویش به ابومسلممىگوید: نسبتبه هرکس که شک کردى و در کار هرکس که شبهه نمودىاو را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان یک نفر عرب زبان همباقى نگذارى، چنین کن. (20)
«یافعى» درباره ابومسلم مىگوید: او حجاج زمان خود گردید و درراه استقرار حکومت عباسیان مردم بىشمارى را کشت. (21)
شهید مطهرى نیز مىنویسد: البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است،به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده; یعنى یک آدمىبوده که اساسا بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیرحجاج بن یوسف است... ابومسلم را مىگویند: ششصد هزار نفر آدمکشته. به اندک بهانهاى همان دوستبسیار صمیمى خودش را مىکشت وهیچ این حرفها سرش نمىشد که این ایرانى استیا عرب که بگوییمتعصب ملى در او بوده است. (22)
بنابراین امام صادق(ع) نمىتوانستبه ابو مسلم جواب مثبتبدهد واو را یار و همراه خویش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراى حق وعدالت و رعایتحقوق الهى و انسانى بود. آن حضرت خواستار حکومتىهمچون جد بزرگوارش، امام على(ع) بود که در آن، جایگاهى براىاین گونه جنایتکاران نبود.
آنچه در تحلیل و بررسى عدم پاسخ گویى امام صادق(ع) به پیشنهادخلافت گفته شد، براساس شرایط و موقعیتهاى اجتماعى آن روز بود.
اما افزون برآنها سخنان امام صادق(ع) است که از راه علم امامتخویش، از وقوع این تحولات خبرداده بود. آن حضرت مىدانسته کهخلافتبه «سفاح» عباسى مىرسد. در این زمینه روایات متعددىوجود دارد. در یکى از آنها آمده است: عبدالله محض مىگوید: پسرمهمان مهدى است. او از مردم مىخواهد که براى سقوط خلافت اموى بااو بیعت کنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدى نیست. سپس امامبادستخود بهپشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: این و برادرانش بهخلافتخواهند رسید. (23)
در روایت دیگرى آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سؤالکرد: آیا خلافتبه من مىرسد؟ حضرت فرمود: «نعم اقوله حقا»بلى. آنچه مىگویم به حقیقتخواهد پیوست. (24)
پىنوشتها:
1- ارشاد، مفید، ص 251.
2- بحارالانوار، ج46، ص 192.
3- وسائلالشیعه، ج 11، ص 35، باب13، ابواب جهاد العدو.
4- بحارالانوار، ج46، ص173، باب احوال اولاد على بنالحسین(ع).
5- وسائل الشیعه، ج 11، ص 38، باب13، ابواب جهاد العدو.
6-بحارالانوار، ج46، ص 170.
7- همان، ص 171.
8- مرآهالعقول، ج 4، ص 118.
9- بحارالانوار، ج47، ص 278.
10- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص119.
11-مروج الذهب، ج3، ص 268.
12- همان.
13-سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص127.
14- الامام الصادق(ع)، اسدحیدر، ج 1، ص43.
15- وسائل الشیعه، ج 11، ص37، باب13، جهادالعدو.
16- بحارالانوار، ج47، ص123.
17- الکافى، ج 2، ص 242، کتاب الایمان و الکفر، فى قلهعددالمؤمنین.
18- مروج الذهب، ج3، ص269.
19- همان، ص 285.
20- سیره پیشوایان، ص 388.
21- همان.
22- سیرى در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 122.
23- بحارالانوار، ج47، ص 278.
24- همان، ص 120.