مسوولیتهاى امام حسن علیه السلام در دوران پدر
آرشیو
چکیده
متن
امام حسن(ع)در طول سى و هفتسالى که در کنار پدر زیست نه فقطفرزندى مطیع و امام شناس بود، بلکه همواره بازوى نیرومند،یاورى صدیق، مسئولى امین و با تجربه و سربازى عاشق و فداکاربراى امیرمومنان به حساب مىآمد. وى با شناخت کاملى که از پدرداشت، خود را وقف خدمتبه امیرالمؤمنین کرده بود.
روزى بازوى نظامى پدر مىشود و به فرمانش به طرف کوفه روانهمىشود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهدو آنها را جهت مقابله با پیمان شکنان و ناکثان بسیج کند. روزدیگر بازوى سیاسى امام مىشود و در جریانات سیاسى دوران عثمانوارد صحنه مىشود و او را نسبتبه وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وکثرت انحرافات آگاه مىسازد و یا در مسئله حکمیتبه دستور آنحضرت و با بیانات شیوا و دلنشین، اعلام موضع مىنماید و دستبهافشاگرى مىزند.
آن حضرت در سمت قضاوت و دیگر مسوولیتها به کمک و یارى پدرمىشتابد. این نوشتار کوتاه اگر چه بیان کننده بخشى ازمسوولیتها و ماموریتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر مىباشد، اماباید اعتراف کرد که بدون شک در این سى و هفتسال خدمات آن حضرتدر قالب ماموریت از طرف امیرمومنان بیش از اینها بوده است ولىما برآنها دست نیافتهایم و یا فاقد ارزش تاریخى بودهاند.
اما مسوولیتهاى ثبتشده در تاریخ به قرار زیر است:
1- نماینده امام على(ع)به سوى عثمان
انحرافات و کجروىهاى آشکار کارگزاران عثمان عرصه را بر تماممسلمانان آگاه و بیدار، به ویژه صحابه رسول الله(ع)تنگ کردهبود. ابن عبد ربه اندلسى مىنویسد:
در زمان خلافت عثمان کارهاى خلاف زیاد صورت مىگرفت. بدین جهتهرگاه فرد یا افرادى به حضور على(ع)مىآمدند و از کارهاى عثمانشکایت مىنمودند، على(ع) پسرش، حسن(ع)را نزد عثمان مىفرستاد تاشکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع بسیار تکرار شد، تااین که روزى عثمان به حسن(ع)گفت: پدرت تصور مىکند که احدىآگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مىدهیم آگاه هستیم. بنابرایناز مادستبردار. پس از این گفتگو دیگر حضرت على(ع)پسرش امامحسن(ع)را نزد عثمان نفرستاد.
2- پاسخ به سوالات مذهبى مردم
از دیگر مسوولیتهاى مهم امام حسن(ع)در زمان پدر، پاسخگویى بهپرسشهاى مهم مردم بود. حضرت امیرمومنان(ع) بارها پاسخ بدینپرسشها را به امام حسن(ع)ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدریافت پاسخ از امام حسن(ع)به نزد امام على(ع) مىرفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مىخواستند که حضرت به آنان مىفرمود: اگر از من هم مىپرسیدید بیش از این جوابى دریافت نمىکردید.
در دوران خلافت ابوبکر یک نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حجبه تخم شتر مرغ دستیافتم و آن را خوردم. چهکفارهاى برمن واجب است؟ ابوبکر که نتوانست جواب دهد، او را بهنزد عمر فرستاد. او هم که از جواب عاجز مانده بود، اعرابى رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمایى کرد. عبدالرحمن نیز که درمانده شده بود، به اعرابى گفت که نزد على(ع)برود. مرد اعرابىنزد على(ع)آمد. حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره کرد و فرمود: مسئله خود را از هرکدام از این دو کودک مىخواهى بپرس. اعرابىسؤال خود را مطرح کرد و امام حسن(ع)در محضر امیرمومنان بدانپاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع)در «رحبه» بودند که مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعایاى شما هستم. حضرت فرمود: خیر. هرگز ازرعایاى من نیستى، بلکه تو پیک پادشاه روم هستى; از معاویهسوالاتى کردهاى و او درمانده و عاجز شده است. بدین جهت تو راجهت دریافت پاسخهاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از یکى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مىپرسم. امام حسن(ع)رو به او کرد و فرمود: آمدهاى که بپرسى: فاصله بین حق و باطل چه مقدار است؟ همچنینآمدهاى که بپرسى: چقدر فاصله استبین آسمان و زمین؟ میان مشرقو مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چاهاست که ارواح مشرکان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در کجاجمع مىشوند؟ خنثى کیست؟ کدام ده چیز است که هریک سختتر ازدیگرى است؟
عرض کرد: یابن رسول الله! آرى. پرسشهاى من همین است که بیانداشتید. سپس امام حسن(ع)به یک یک پرسشهاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن(ع)گفت: گواهى مىدهم که توفرزند رسول خدایى و همانا علىبن ابىطالب(ع)براى خلافت وجانشسینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است...
3- خواندن دعاى باران به دستورامیرمومنان(ع)
گروهى نزد على(ع)آمده، از کمبود باران شکایت کردند. آن حضرتفرزند برومندش، امام حسن(ع)را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع)به دنبال فرمان پدر، دستبهدعا برداشته، فرمود: «اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب» ;
خدایا! ابرها را به حرکت درآور و با بازکردن دربهاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست.
سپس امام حسن(ع)دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت کرد.
امام حسین(ع)نیز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخیرات. ..» ; خدایا! اى کسى که خیرات و برکاترا به بندگان عطا مىکنى.
هنوز دعا پایان نگرفته بود که باران تندى شروع به باریدنکرد.
به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! این دعا به آنها یاد دادهشده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنیدهاید حدیث رسولخدا را که مىفرماید: خداوند مصالح حکمت را بر زبان اهلبیت منجارى ساخته است.
4- بسیج مردم کوفه
امام حسن(ع)از طرف امام على(ع)مامور شد تا جهت آگاه ساختنمردم کوفه از توطئههاى شوم دشمنان و بسیج مردم براى یارىعلى(ع)به همراه عماربنیاسر و قیس به کوفه برود.
امام حسن(ع)در کوفه چنین گفت: اى مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبت دهید و به کمکبرادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلى حرکت کنید... سوگند بهخدا، خردمندان او را یارى نمایند. درس عبرتى براى آیندگاننزدیک و دور خواهد شد. عاقبت نیکى خواهید داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهید و ما را برآنچه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشتهایمیارى نمائید. همانا امیرمومنان(ع)فرمود: من به سوى ناکثین حرکتکردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در این حال از دو صورت خارجنیست; من یا ظالم و ستمگرم و یا مظلوم و و ستمدیده. مردم، ازخدا مىخواهم مردى را برساند که جویاى قیقتباشد وحق خدا را درنظر بگیرد، چنانچه من مظلوم و ستمدیده هستم یارىام کند و اگرستم مىکنم، ممانعت و جلوگیرى نمایید. سوگند به خدا! طلحه وزبیر از اولین کسانى بودندکه با من بیعت کردند و از اولینافرادى بودند که پیمان شکستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المالچیزى را به خود اختصاص دادهام و یا حکمى را دگرگون کردهام؟! پسحرکت کنید به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منکر نمایید.
کارشکنىهاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حسن(ع)توانستحدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاهعلى(ع)به سوى بصره گسیل دارد.
5- تبیین سیاست امام على(ع)درباره حکمیت
پس از پایان گرفتن جریان حکمیت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبنعاص، و خیانت آشکار آنها به اسلام و مسلمانان، بسیارى از مردملب به اعتراض گشودند که چرا امام على(ع)بعضى از بستگان خود رامامور مذاکره و تکلم نکرد؟
با این که مردم کوفه بر خلاف نظر امامعلى(ع)، ابوموسى اشعرىرا جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیدهبودند; حضرت على(ع)براى پایان دادن به اختلافات، به امامحسن(ع)دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشانسخن گوید.
اندلیسى مىنویسد: روزى على(ع)در مسجد کوفه بالاى منبر سخن مىگفت. متوجه فرزندشحسن(ع)شد و به او فرمود: برخیز و درباره این دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع)برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسى و عمروبنعاص)مذاکره کردید(و به توافق رسیدید.)و ما آنها را به مجلسمذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابق قرآن، نه مطابق هوسهاىنفسانى داورى کنند ولى آنها مطابق هوسهاى نفسانى، نه مطابققرآن داورى کردند و وقتى که مذاکره این گونه باشد، حاکم نخواهدبود. بلکه محکوم است. ابوموسى در آنجا که حکمیت را براىعبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهتخطاکرد:
1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را براىخلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2- عبدالله رهبرى و حاکمیت را براى خود طلب نکرد.
3- مهاجران و انصار که مقام زمامدارى را تشکیل مىدهند، براىامارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حکمیت(وکالت دادن به شخصى براى داورى)رسولاکرم(ص)در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى کند و او نیز حکمى کرد که خداوند به آنراضى شد و شکى در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن سعد بن معاذخلاف بود، پیامبر(ص)به آن راضى نمىشد.
6- عهدهدارى امامت جمعه
یکى دیگر از مسئولیتهاى مهم امام حسن(ع)که در زمان پدر به وىواگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مىنویسد: آنگاهکه عذرى مانند بیمارى براى امیرمومنان پیش مىآمد و نمىتوانستبراى اقامه نماز جمعه در مسجدکوفه حضور یابد، فرزند برومندش رابه این امر مهم مىگمارد.
امام حسن(ع)در یکى از خطبههاى نماز جمعه درمسجد کوفه، چنینفرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبرى را مگر این کهبعد از او، خلیفه و جانشینى را تعیین کرد و یا گروه و یاخاندانى را. پس قسم به آن کس که محمد(ص)را به پیامبرى برگزید،هیچ کس در حق مااهلبیت کوتاهى نخواهد کرد، مگر این که خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هیچ دولتى بر ضد ماحاکمیت پیدانخواهد کرد، مگر آن که عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهنددید و به مکافات آن خواهند رسید.
7- دستیارى امیرمومنان(ع)در قضاوت
حضرت على(ع)در برخى رویدادها از امام حسن(ع)مىخواست قضاوتکند. امیرمومنان(ع)از فرزندش خواست تا در باره مردى که چاقو دردست داشت و در خرابهاى کنار کشتهاى دستگیرش کرده بودند، قضاوتکند. اینک تمام ماجرا:
امام صادق(ع)فرمود: در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین(ع)مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابهاىیافته بودند در حالى که چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول که به خون خویش مىغلتید. ایستاده بود. حضرت پرسید: اىمرد! در این مورد چه مىگویى؟
متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مىپذیرم. على(ع)دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص کنند. در اینهنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را باز گردانید، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم!
امیرمومنان از متهم پرسید: چه چیز تو را وادار کرد که اتهامقتل را بپذیرى و حال آن که او را نکشتهاى؟ مرد پاسخ داد: وضعیتبه گونهاى بود که نمىتوانستم کمترین دفاعى از خود کنم; زیراچند نفر مرا درحالى که کارد خونین در دست داشتم و بالاى سرمقتولایستاده بودم، دیدند و دستگیرم کردند. من در کنار خرابه مشغولذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربریدم نیاز به قضاى حاجت پیداکردم. از این رو، داخلخرابه شدم که ناگهان دیدم مردى در خونخود مىغلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى که چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع)دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع)ببرند و داستانرا براى او بیان کنند و حکم الهى را بپرسند. آنان را نزداماممجتبى(ع)بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوتنمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجاتداد و با اینکارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (...ومن احیاها فکانما احیاالناس جمیعا)...; هرکس انسانى را از مرگرهایى بخشد چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.
بنابراین آن دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المالپرداخت نمایید.
8- فرماندهى گروه ده هزارنفرى
در پى خیانت آشکار معاویه و هوادارانش پس از ماجراى حکمیت،امیرمومنان(ع)در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاویه را از سربگیرد. بدین جهتبا بسیج کردن مجدد نیروهاى رزمنده، امامحسن(ع)را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب کرد تا آنها به سوىجبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه به این سپاه پیوستند. صد هزار شمشیر جمع شد و آماده حرکتشد. در این هنگام بود که ابنملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع)ضربت زد و آن ضربتبه شهادتآن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى که چوپانخود را از دست داده باشداز هم گسیخت.
9- سرپرستى موقوفات و صدقات
از دیگر مسوولیتهاى امام حسن(ع)، تولیت موقوفات امامعلى(ع)بود. امام على(ع) در اواخر عمر خویش طى حکمى همه موقوفاتخویش را به امام حسن(ع)واگذار کرد.
این موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع)بودنداز قبیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایى که امیرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانیده بود; برخى همان موقوفات پیامبر(ص)وفاطمه(س)بود که تولیتش به عهده حضرت على(ع)بود که مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ینبع و وادى احمر، القصیبه، منطقه ینبع،یبیغات، صحراى رعیه، عین حسن، دیمه، اذنیه، امالعیال، حیطانسبعه(دلال، عواف، برقه، میثب، حسنى، صافیه، مشربهامابراهیم)وفدک.
امام على(ع)در فرمانى به امام حسن(ع)به وى چنین مىفرماید:
«این است آنچه را که بنده خدا، علىبن ابىطالب، پیشواىمؤمنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردنرضا و خشنودى خدا که به سبب آن مرا به بهشت داخل نماید و براثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرماید... و پس از من، حسنبن على سفارش مرا انجام مىدهد. وصى من است از مال و داراییم بهطور شایسته صرف مىکند و به مستحقین و سزاواران مىبخشد و اگربراى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن، اوستو سفارشم را مانند او انجام مىدهد.... و شرط مىکند با آن کهتصدى این مال را به او داده، این که این مال را به همان طورىکه هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نماید و شرط مىکند که نهالى از زادههاىدرختخرماى این دهها را نفروشد...»
10- ایراد سخن به دستور پدر
روزى امام على(ع)به امام حسن(ع)فرمود: برخیز و سخنرانى کن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع)عرض کرد: پدرجان! چگونه سخنرانىکنم با این که رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.
امام(ع)سپس خود را مخفى نمود به طورى که صداى حسن(ع)رامىشنید. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان علیا باب من دخله کانمومنا و من خرج منه کان کافرا اقولى قولى هذا و استغفراللهالعظیم لى و لکم» ; بدون شک على، درى(از علم و کمال)است کهاگر کسى وارد آن در شود، مؤمن است و کسى که از آن خارج گردد،کافر است. من این سخن رامى گویم(و به آن معتقدم)و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مىکنم.
در این هنگام امام على(ع)برخاست و بین دو چشم حسن(ع)را بوسیدو سپس فرمود: «ذریهبعضها من بعض والله سمیع علیم» ; آنهافرزندان و دودمانى بودند که بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.
روزى بازوى نظامى پدر مىشود و به فرمانش به طرف کوفه روانهمىشود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهى دهدو آنها را جهت مقابله با پیمان شکنان و ناکثان بسیج کند. روزدیگر بازوى سیاسى امام مىشود و در جریانات سیاسى دوران عثمانوارد صحنه مىشود و او را نسبتبه وضع ناهنجار دستگاه خلافتش وکثرت انحرافات آگاه مىسازد و یا در مسئله حکمیتبه دستور آنحضرت و با بیانات شیوا و دلنشین، اعلام موضع مىنماید و دستبهافشاگرى مىزند.
آن حضرت در سمت قضاوت و دیگر مسوولیتها به کمک و یارى پدرمىشتابد. این نوشتار کوتاه اگر چه بیان کننده بخشى ازمسوولیتها و ماموریتهاى امام حسن(ع) در دوران پدر مىباشد، اماباید اعتراف کرد که بدون شک در این سى و هفتسال خدمات آن حضرتدر قالب ماموریت از طرف امیرمومنان بیش از اینها بوده است ولىما برآنها دست نیافتهایم و یا فاقد ارزش تاریخى بودهاند.
اما مسوولیتهاى ثبتشده در تاریخ به قرار زیر است:
1- نماینده امام على(ع)به سوى عثمان
انحرافات و کجروىهاى آشکار کارگزاران عثمان عرصه را بر تماممسلمانان آگاه و بیدار، به ویژه صحابه رسول الله(ع)تنگ کردهبود. ابن عبد ربه اندلسى مىنویسد:
در زمان خلافت عثمان کارهاى خلاف زیاد صورت مىگرفت. بدین جهتهرگاه فرد یا افرادى به حضور على(ع)مىآمدند و از کارهاى عثمانشکایت مىنمودند، على(ع) پسرش، حسن(ع)را نزد عثمان مىفرستاد تاشکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع بسیار تکرار شد، تااین که روزى عثمان به حسن(ع)گفت: پدرت تصور مىکند که احدىآگاهى ندارد ولى ما به آنچه انجام مىدهیم آگاه هستیم. بنابرایناز مادستبردار. پس از این گفتگو دیگر حضرت على(ع)پسرش امامحسن(ع)را نزد عثمان نفرستاد.
2- پاسخ به سوالات مذهبى مردم
از دیگر مسوولیتهاى مهم امام حسن(ع)در زمان پدر، پاسخگویى بهپرسشهاى مهم مردم بود. حضرت امیرمومنان(ع) بارها پاسخ بدینپرسشها را به امام حسن(ع)ارجاع داده بود. گاهى مردم پس ازدریافت پاسخ از امام حسن(ع)به نزد امام على(ع) مىرفتند و ازحضرت پاسخ همان سؤال را مىخواستند که حضرت به آنان مىفرمود: اگر از من هم مىپرسیدید بیش از این جوابى دریافت نمىکردید.
در دوران خلافت ابوبکر یک نفر اعرابى نزد او آمد و گفت: من درحال احرام حجبه تخم شتر مرغ دستیافتم و آن را خوردم. چهکفارهاى برمن واجب است؟ ابوبکر که نتوانست جواب دهد، او را بهنزد عمر فرستاد. او هم که از جواب عاجز مانده بود، اعرابى رابه نزد عبدالرحمن بن عوف راهنمایى کرد. عبدالرحمن نیز که درمانده شده بود، به اعرابى گفت که نزد على(ع)برود. مرد اعرابىنزد على(ع)آمد. حضرت به حسنین علیهما السلام اشاره کرد و فرمود: مسئله خود را از هرکدام از این دو کودک مىخواهى بپرس. اعرابىسؤال خود را مطرح کرد و امام حسن(ع)در محضر امیرمومنان بدانپاسخ گفت.
روزى حضرت على(ع)در «رحبه» بودند که مردى به حضورش آمد وعرضه داشت: من از رعایاى شما هستم. حضرت فرمود: خیر. هرگز ازرعایاى من نیستى، بلکه تو پیک پادشاه روم هستى; از معاویهسوالاتى کردهاى و او درمانده و عاجز شده است. بدین جهت تو راجهت دریافت پاسخهاى آن به نزد ما فرستاده است.
آنگاه حضرت به او فرمود: از یکى از دو فرزندم بپرس. او گفت: از فرزندت حسن(ع) مىپرسم. امام حسن(ع)رو به او کرد و فرمود: آمدهاى که بپرسى: فاصله بین حق و باطل چه مقدار است؟ همچنینآمدهاى که بپرسى: چقدر فاصله استبین آسمان و زمین؟ میان مشرقو مغرب چه اندازه فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چاهاست که ارواح مشرکان در آنجا جمع هستند؟ ارواح مومنان در کجاجمع مىشوند؟ خنثى کیست؟ کدام ده چیز است که هریک سختتر ازدیگرى است؟
عرض کرد: یابن رسول الله! آرى. پرسشهاى من همین است که بیانداشتید. سپس امام حسن(ع)به یک یک پرسشهاى اوپاسخ داد. مردشامى به امام حسن(ع)گفت: گواهى مىدهم که توفرزند رسول خدایى و همانا علىبن ابىطالب(ع)براى خلافت وجانشسینى رسول خدا از معاویه سزاوارتر است...
3- خواندن دعاى باران به دستورامیرمومنان(ع)
گروهى نزد على(ع)آمده، از کمبود باران شکایت کردند. آن حضرتفرزند برومندش، امام حسن(ع)را فراخواند و به وى فرمود: خداى رااز بهر استسقاء بخوان. امام حسن(ع)به دنبال فرمان پدر، دستبهدعا برداشته، فرمود: «اللهم هیج لنا السحاب بفتح الابواب بماءعباب» ;
خدایا! ابرها را به حرکت درآور و با بازکردن دربهاى آسمان،آب و باران فراوانى بر ما فرست.
سپس امام حسن(ع)دعاى استسقا را جهت آمدن باران قرائت کرد.
امام حسین(ع)نیز به دستور پدر به دعاى استسقاء پرداخت: «اللهم معطى الخیرات. ..» ; خدایا! اى کسى که خیرات و برکاترا به بندگان عطا مىکنى.
هنوز دعا پایان نگرفته بود که باران تندى شروع به باریدنکرد.
به سلمان گفتند: اى اباعبدالله! این دعا به آنها یاد دادهشده بود. او در پاسخ گفت: واى برشما! مگر نشنیدهاید حدیث رسولخدا را که مىفرماید: خداوند مصالح حکمت را بر زبان اهلبیت منجارى ساخته است.
4- بسیج مردم کوفه
امام حسن(ع)از طرف امام على(ع)مامور شد تا جهت آگاه ساختنمردم کوفه از توطئههاى شوم دشمنان و بسیج مردم براى یارىعلى(ع)به همراه عماربنیاسر و قیس به کوفه برود.
امام حسن(ع)در کوفه چنین گفت: اى مردم! به دعوت امام و امیر خود پاسخ مثبت دهید و به کمکبرادران مجاهد خود علیه شورشگران داخلى حرکت کنید... سوگند بهخدا، خردمندان او را یارى نمایند. درس عبرتى براى آیندگاننزدیک و دور خواهد شد. عاقبت نیکى خواهید داشت. پس به دعوت ماپاسخ دهید و ما را برآنچه ما و شما بدان مبتلا و دچار گشتهایمیارى نمائید. همانا امیرمومنان(ع)فرمود: من به سوى ناکثین حرکتکردم تا آنان را به جاى خود نشانم. در این حال از دو صورت خارجنیست; من یا ظالم و ستمگرم و یا مظلوم و و ستمدیده. مردم، ازخدا مىخواهم مردى را برساند که جویاى قیقتباشد وحق خدا را درنظر بگیرد، چنانچه من مظلوم و ستمدیده هستم یارىام کند و اگرستم مىکنم، ممانعت و جلوگیرى نمایید. سوگند به خدا! طلحه وزبیر از اولین کسانى بودندکه با من بیعت کردند و از اولینافرادى بودند که پیمان شکستند و خدعه نمودند. آیا از بیت المالچیزى را به خود اختصاص دادهام و یا حکمى را دگرگون کردهام؟! پسحرکت کنید به سوى آنان و امر به معروف و نهى از منکر نمایید.
کارشکنىهاى ابوموسى اشعرى عقیم ماند و امام حسن(ع)توانستحدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاهعلى(ع)به سوى بصره گسیل دارد.
5- تبیین سیاست امام على(ع)درباره حکمیت
پس از پایان گرفتن جریان حکمیت توسط ابوموسى اشعرى و عمروبنعاص، و خیانت آشکار آنها به اسلام و مسلمانان، بسیارى از مردملب به اعتراض گشودند که چرا امام على(ع)بعضى از بستگان خود رامامور مذاکره و تکلم نکرد؟
با این که مردم کوفه بر خلاف نظر امامعلى(ع)، ابوموسى اشعرىرا جهت مذاکره و حکمیت پیشنهاد کرده و بر این امر اصرار ورزیدهبودند; حضرت على(ع)براى پایان دادن به اختلافات، به امامحسن(ع)دستور داد تا درباره ابوموسى و عمروبن عاص و اشتباهاتشانسخن گوید.
اندلیسى مىنویسد: روزى على(ع)در مسجد کوفه بالاى منبر سخن مىگفت. متوجه فرزندشحسن(ع)شد و به او فرمود: برخیز و درباره این دو نفر سخن بگو. امام حسن(ع)برخاست و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اى مردم! شما در مورد این دو نفر(ابوموسى و عمروبنعاص)مذاکره کردید(و به توافق رسیدید.)و ما آنها را به مجلسمذاکره فرستادیم. براین اساس که مطابق قرآن، نه مطابق هوسهاىنفسانى داورى کنند ولى آنها مطابق هوسهاى نفسانى، نه مطابققرآن داورى کردند و وقتى که مذاکره این گونه باشد، حاکم نخواهدبود. بلکه محکوم است. ابوموسى در آنجا که حکمیت را براىعبدالله بن عمر قرار داد، به خطا رفت. ابوموسى از سه جهتخطاکرد:
1- عبدالله با پدرش عمر مخالفت نمود، زیرا عمر او را براىخلافت نپسندید و او را جزو شوراى شش نفره قرار نداد.
2- عبدالله رهبرى و حاکمیت را براى خود طلب نکرد.
3- مهاجران و انصار که مقام زمامدارى را تشکیل مىدهند، براىامارت او اتفاق نظر ننمودند.
در مورد اصل مسئله حکمیت(وکالت دادن به شخصى براى داورى)رسولاکرم(ص)در جریان یهودیان بنى قریظه، سعد بن معاذ را منصوب نمودتا درباره آنها داورى کند و او نیز حکمى کرد که خداوند به آنراضى شد و شکى در این جهت نیست، زیرا اگر حکم کردن سعد بن معاذخلاف بود، پیامبر(ص)به آن راضى نمىشد.
6- عهدهدارى امامت جمعه
یکى دیگر از مسئولیتهاى مهم امام حسن(ع)که در زمان پدر به وىواگذار شده بود، اقامه نماز جمعه بود. مسعودى مىنویسد: آنگاهکه عذرى مانند بیمارى براى امیرمومنان پیش مىآمد و نمىتوانستبراى اقامه نماز جمعه در مسجدکوفه حضور یابد، فرزند برومندش رابه این امر مهم مىگمارد.
امام حسن(ع)در یکى از خطبههاى نماز جمعه درمسجد کوفه، چنینفرمود: همانا خداوند سبحان مبعوث ننمود پیامبرى را مگر این کهبعد از او، خلیفه و جانشینى را تعیین کرد و یا گروه و یاخاندانى را. پس قسم به آن کس که محمد(ص)را به پیامبرى برگزید،هیچ کس در حق مااهلبیت کوتاهى نخواهد کرد، مگر این که خداوندسبحان اعمال او را ناقص خواهدگذاشت و هیچ دولتى بر ضد ماحاکمیت پیدانخواهد کرد، مگر آن که عاقبت از آن ما خواهد شد ومتجاوزان به حق ما پس از چند صباحى، سزاى عمل خود را خواهنددید و به مکافات آن خواهند رسید.
7- دستیارى امیرمومنان(ع)در قضاوت
حضرت على(ع)در برخى رویدادها از امام حسن(ع)مىخواست قضاوتکند. امیرمومنان(ع)از فرزندش خواست تا در باره مردى که چاقو دردست داشت و در خرابهاى کنار کشتهاى دستگیرش کرده بودند، قضاوتکند. اینک تمام ماجرا:
امام صادق(ع)فرمود: در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین(ع)مردى راجهت دادخواهى به محضر آن حضرت آوردند. آن مرد را در خرابهاىیافته بودند در حالى که چاقویى خون آلود در دست داشت و بالاى سرمقتول که به خون خویش مىغلتید. ایستاده بود. حضرت پرسید: اىمرد! در این مورد چه مىگویى؟
متهم پاسخ داد: اى امیرمومنان! اتهامم را مىپذیرم. على(ع)دستور داد او را ببرند و به جاى مقتول قصاص کنند. در اینهنگام مردى با عجله و شتاب خود را نزد حضرت رساند و فریاد زد: او را باز گردانید، به خدا سوگند، او جرمى ندارد. من قاتلم!
امیرمومنان از متهم پرسید: چه چیز تو را وادار کرد که اتهامقتل را بپذیرى و حال آن که او را نکشتهاى؟ مرد پاسخ داد: وضعیتبه گونهاى بود که نمىتوانستم کمترین دفاعى از خود کنم; زیراچند نفر مرا درحالى که کارد خونین در دست داشتم و بالاى سرمقتولایستاده بودم، دیدند و دستگیرم کردند. من در کنار خرابه مشغولذبح گوسفند بودم. وقتى آن را سربریدم نیاز به قضاى حاجت پیداکردم. از این رو، داخلخرابه شدم که ناگهان دیدم مردى در خونخود مىغلتد. به شدت ترسیده بودم. در حالى که چاقوى خون آلود دردستم بود، چند نفر وارد شدند و مرا بازداشت نمودند.
على(ع)دستور داد آن دو را نزد فرزندش، حسن(ع)ببرند و داستانرا براى او بیان کنند و حکم الهى را بپرسند. آنان را نزداماممجتبى(ع)بردند. آن حضرت پس از شنیدن سخنان آنها چنین قضاوتنمود:
قاتل واقعى با اقرار و صداقتش جان متهم را نجاتداد و با اینکارش، گویى بشریت را نجات داده است، خداوند سبحان فرمود: (...ومن احیاها فکانما احیاالناس جمیعا)...; هرکس انسانى را از مرگرهایى بخشد چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.
بنابراین آن دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المالپرداخت نمایید.
8- فرماندهى گروه ده هزارنفرى
در پى خیانت آشکار معاویه و هوادارانش پس از ماجراى حکمیت،امیرمومنان(ع)در اواخر عمرش برآن شد تا جنگ بامعاویه را از سربگیرد. بدین جهتبا بسیج کردن مجدد نیروهاى رزمنده، امامحسن(ع)را به فرماندهى ده هزار نفرمنصوب کرد تا آنها به سوىجبهه صفین روانه شوند. مردم گروه گروه به این سپاه پیوستند. صد هزار شمشیر جمع شد و آماده حرکتشد. در این هنگام بود که ابنملجم ملعون بر فرق مقدس امام على(ع)ضربت زد و آن ضربتبه شهادتآن حضرت منجر شد و آن سپاه با عظمت مانند گله گوسفندى که چوپانخود را از دست داده باشداز هم گسیخت.
9- سرپرستى موقوفات و صدقات
از دیگر مسوولیتهاى امام حسن(ع)، تولیت موقوفات امامعلى(ع)بود. امام على(ع) در اواخر عمر خویش طى حکمى همه موقوفاتخویش را به امام حسن(ع)واگذار کرد.
این موقوفات دو بخش بود: برخى موقوفات خود امام على(ع)بودنداز قبیل چاه، چشمه، نخل و دیگر چیزهایى که امیرمومنان آنها رااحداث و وقف گردانیده بود; برخى همان موقوفات پیامبر(ص)وفاطمه(س)بود که تولیتش به عهده حضرت على(ع)بود که مجموع آنهاعبارت بود از: چشمه ینبع و وادى احمر، القصیبه، منطقه ینبع،یبیغات، صحراى رعیه، عین حسن، دیمه، اذنیه، امالعیال، حیطانسبعه(دلال، عواف، برقه، میثب، حسنى، صافیه، مشربهامابراهیم)وفدک.
امام على(ع)در فرمانى به امام حسن(ع)به وى چنین مىفرماید:
«این است آنچه را که بنده خدا، علىبن ابىطالب، پیشواىمؤمنین درباره دارایى خود به آن فرمان داده براى به دست آوردنرضا و خشنودى خدا که به سبب آن مرا به بهشت داخل نماید و براثر آن، آسودگى آخرت را به من عطا فرماید... و پس از من، حسنبن على سفارش مرا انجام مىدهد. وصى من است از مال و داراییم بهطور شایسته صرف مىکند و به مستحقین و سزاواران مىبخشد و اگربراى حسن پیشامدى نمود حسین زنده است. وصى من بعد از حسن، اوستو سفارشم را مانند او انجام مىدهد.... و شرط مىکند با آن کهتصدى این مال را به او داده، این که این مال را به همان طورىکه هست، باقى بگذارد و میوه آن را در آنچه به آن مامور گشته ورهنمود شده است، صرف نماید و شرط مىکند که نهالى از زادههاىدرختخرماى این دهها را نفروشد...»
10- ایراد سخن به دستور پدر
روزى امام على(ع)به امام حسن(ع)فرمود: برخیز و سخنرانى کن تاگفتارت را بشنوم. امام حسن(ع)عرض کرد: پدرجان! چگونه سخنرانىکنم با این که رو به روى تو هستم و از شما شرم دارم.
امام(ع)سپس خود را مخفى نمود به طورى که صداى حسن(ع)رامىشنید. امام حسن(ع) برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس ازحمد و ثناى الهى فرمود: «اما بعد فان علیا باب من دخله کانمومنا و من خرج منه کان کافرا اقولى قولى هذا و استغفراللهالعظیم لى و لکم» ; بدون شک على، درى(از علم و کمال)است کهاگر کسى وارد آن در شود، مؤمن است و کسى که از آن خارج گردد،کافر است. من این سخن رامى گویم(و به آن معتقدم)و از براى خودو شما ازدرگاه خداى بزرگ طلب آمرزش مىکنم.
در این هنگام امام على(ع)برخاست و بین دو چشم حسن(ع)را بوسیدو سپس فرمود: «ذریهبعضها من بعض والله سمیع علیم» ; آنهافرزندان و دودمانى بودند که بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودندو خداوند شنوا و داناست.