آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

در این مقاله به بررسى پاره‏اى از نکات تاریخى، تفسیرى و کلامى‏سفر مهم و با ارزش امیرالمؤمنین(ع) مى‏پردازیم تا با تحقیق بهترو بیشتر با ارزش و جایگاه «سفر برائت‏» آشنا گردیم. مباحثى که‏خواهد آمد، با این سرفصلها و عنوانهااست:
1- نوع و دامنه ماموریت امیرالمؤمنین(ع).
2- امیرالمؤمنین(ع)در آیات برائت.
3- بررسى تاریخنگارى اهل‏بیت: وپاره‏اى مباحث کلامى اعتقادعلیهم السلام.
4- دیدگاه مستشرقان و بررسى آن.
1- نوع و دامنه ماموریت امیرالمؤمنین(ع)
در این که مهمترین وظیفه امیرالمؤمنین(ع)در این سفر «ابلاغ‏برائت‏» بوده، مورخین اتفاق دارند; اما از بعضى روایات برمى‏آید که رسول خدا(ص) امیرالمؤمنین(ع)را در آن سال امیرالحاج هم‏قرار داده است. اگرچه در سنت امیرالحاج بودن تردید است; چرا که‏این سنت پس از پیامبر(ص)رسم شد. اما آنچه بعضى روایات به آن‏تصریح دارند و منافاتى هم ندارد، این روایت از تفسیر عیاشى است‏که:
... و آنگاه رسول خدا(ص)به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: زود است که‏مردم براى قضاوت به سوى تو بیایند. پس اگر دو خصم نزد توآمدند، پس براى یکى قضاوت نکن تا سخن دیگرى را هم بشنوى که این‏به حق نزدیکتر است. (1)
از این روایت و بعض روایات دیگر برمى‏آید که‏امیرالمؤمنین(ع)منصب قضاوت راهم داشته است و این با حوادث آن‏سال هم بسیار تناسب دارد که از طرفى رسول خدا(ص) مکرر مى‏فرمود: «اقضاکم على‏» ; و از طرفى در مکه تازه مسلمان و اجتماع‏مسلمان و مشرک، جاى مخاصمه و اختلاف بود و در نتیجه نیاز به یک‏قاضى خبره(ولو موقتا در ایام حج)مشاهده مى‏شد.
نکته جالب دیگر این که امیرالمؤمنین(ع)در این ابلاغ موظف بوده‏بفرماید: داخل بهشت نمى‏شود مگر مؤمن.
این سخن نه از احکام تکلیفى و فقهى بلکه مساله‏اى کلامى واعتقادى است و قرآن بارها برآن تاکید داشته‏است، این که این هم‏جزو ماموریت‏حضرت بوده، مى‏رساند که ماموریت‏حضرت صرفا ابلاغ‏یک حکم تکلیفى نبوده است; به ویژه که او والاترین نماینده رسول‏خدا(ص)بود و با تعیین وحى اعزام شد; و همین دلیل برفضیلت این‏سفر براى امیرالمؤمنین(ع) است; چرا که فرشته وحى بیاید وبفرماید: خداوند فرموده: این را ابلاغ نکند مگر تو(اى پیامبر)یامردى از خاندانت; و آنگاه رسول خدا(ع) امیرالمؤمنین(ع)رابفرستد و بفرماید: «على منى‏» ; على از من است. مى‏رساند که‏این تبلیغ با تبلیغ یک حکم ساده توسط اصحاب یا علما فرق دارد،علامه طباطبایى در المیزان در این باره مى‏نویسد: (2)
پس فرق آشکارى است‏بین تبلیغ احکام توسط افراد معمولى باتبلیغ برائت و همانند آن; چرا که محتوا و قرائت آیات برائت وهمچنین نهى از طواف با بدن برهنه و یا...; همه و همه تبلیغ‏احکام الهى در مرحله اولیه و ابتدایى است که تاکنون ابلاغ وگفته نشده بود. چون این ابلاغ در حکم رسالت ابتدایى است پس محقق‏نخواهد شد مگر از رسول الهى(یا کسى که همانند اوست.)بله، درسایر موارد که رسول خدا(ص)ابتدا خود حکم خدا را بیان مى‏فرمودسپس عده‏اى را براى تبلیغ آن به اطراف مى‏فرستاد، دیگر نیازمندخود پیامبر(ص)یا همانند او نبود، چون این تبلیغ دوم بعد ازتبلیغ پیامبر(ص)است. و بعد از تبلیغ پیامبر، وظیفه تمام مسلمین‏حفظ اسلام و تبلیغ و رساندن آن به دیگران است.
... و خلاصه سخن این که طبق فرموده فرشته وحى این تبلیغ نشایدمگر از رسول خدا(ص)یا کسى که همانند او باشد. و شاءنیت ابلاغ‏وحى و رسالت ابتدایى را داشته باشد.»
و همین دلیل فضیلت امیرالمؤمنین(ع)در واقعه است. البته غیراز دیگر فضایلى که در این سفر داشته همانند شجاعت و حضور یک‏تنه در میان قریش و مشرکین و به همین دلیل است که در احتجاج‏طبرسى از خود امیرالمؤمنین(ع)در موارد متعددى اشارات واستشهادات به این فضیلت‏شده; (3) چرا که این وحى غیر قرآنى «على‏منى‏» مقدمه‏اى است‏براى وحى قرآنى. «انفسنا و انفسکم‏» و... .
2- امیرالمؤمنین(ع)در آیات برائت:
سومین آیه سوره برائت این است:(و اذان من الله و رسوله‏الى‏الناس یوم الحج الاکبر ان الله برى من المشرکین و رسوله...
و این اعلام و ندایى است از جانب خدا و پیامبر به مردم در روزحج اکبر که خدا و پیامبر از مشرکین تبرى و بیزارى مى‏جویند و دربرابر آنان تعهدى ندارند...
در روایتى از امام صادق(ع)آمده که: به درستى که براى‏امیرالمؤمنین(ع)اسمایى است که نمى‏دانند آنها رامگردانایان(عالمون)که از آنهاست. اذان که در این آیه آمده (4) وخود امیرالمؤمنین(ع)هم در احتجاجاتى با ابوبکر بعد از سقیفه‏داشته است که: به خدا قسم مى‏دهم اى ابوبکر! آیا من «اذان‏»خدا و رسولش براى حاجیان و جمیع امت‏بوده و هستم یا تو؟ ابوبکرگفت: تو. (5) و همچنین خود حضرت در خطبه‏اى مى‏فرماید: من در قرآن داراى‏اسمایى مخصوص هستم، از جمله این که من موذن هستم به این‏آیه(فاذن موذن بینهم ان لعنه الله على الظالمین (6)
من اذان هستم به این آیه:(و اذان من الله و رسوله)
خلاصه سخن این که چه فضیلتى بالاتر از این که به تصریح قرآن،فردى اذان و صداى رساى خداوند و رسولش قرار گیرد. رسول هیچ گاه‏از هواى نفس صحبت نمى‏کند بلکه گفتار او وحى است.(لاینطق عن‏الهوى ان هو الا وحى یوحى)
همچنین است کسى که اذان خدا و رسولش باشد، آن هم به تصریح‏حضرت در احتجاج بالا به این که اذانى است‏براى جمیع امت‏پیامبر(ص)در گذشته و اکنون، بنابراین، برما است که به این اذان‏گوش جان سپرده و به گفتارش مخلصانه عمل کنیم.
3- بررسى تاریخنگارى مورخین عامه
باوجود این که تمامى نقلهاى تاریخى خاصه و نقلهاى صحیح عامه‏تصریح دارند که ابوبکر بعد از دادن نامه پیامبر(ص) به‏امیرالمؤمنین(ع)به سرعت‏به سوى مدینه بازگشت تا از خودپیامبر(ص)علت عزل را بشنود و آنگاه بدون هیچ اعتراضى و بلکه‏شادمان از عدم انجام این ماموریت‏سخت، آن هم مقابل قریش، به‏خانه و زندگى خود بازگشت.
اما امویان و عامه بعدها که متوجه شدند این واقعه بدین صورت‏فضیلتى مهم براى حضرت على(ع)به ویژه در برابر ابوبکر است; سعى‏کردند به شیوه‏هاى گوناگون این رخداد را تحریف کنند. ازمهمترین‏آنها این که: «عزلى در کارنبوده; بلکه ابوبکر از ابتداامیرالحاج بوده بعد آیات نازل شده و على(ع)فقط مامور ابلاغ‏آیات بوده، آن هم بایست تحت امر ابوبکر عمل مى‏کرده است.»
این ادعا کاملا مردود است. چرا که از طرفى با گروه عمده‏روایات ضدیت دارد و مهمتر این که راوى همه آنها ابوهریره است‏که کارخانه حدیث‏سازى درخدمت امویان داشت; ومهمتر این که‏محتواى خود این قصه‏هاى ساختگى کذب آنها را مى‏رساند; چرا که‏مضمون آنها نقل یک رخداد معمولى و بسیار عادى است که على(ع)هم‏بى‏ارتباط با آن نبود; در حالى که این ادعا با شرائط مکه و قریش‏و مشرکین و آنگاه با آثار و برکات عظیم آن که مهمترین آن‏وحشت تمام مشرکین حجاز و اعزام نماینده به مدینه بود. سازگارنیست; به ویژه که مدعاى اینان آن است که ابوبکر اگرچه مامورابلاغ برائت نبوده اما امیرالحاج بوده; در حالى که به اتفاق‏مورخین سنت امیرالحاج انتخاب کردن براى اعمال حج از بعد ازرسول خدا(ص) شروع شد. مهمتر این که تا آن سال اصولا مسلمین چیزمشخصى به نام حج نداشتند و حج‏سال نهم هم مخلوط مشرکین ومسلمین بود و اکثر تعالیم حج مربوط به سال بعد در حجه‏الوداع‏است. پس چگونه حجى که خود مشخص نیست، امیرالحاج داشته است؟!
بعضى دیگر مى‏گویند: عزل ابوبکر درست است، اما علت آن یک رسم‏کهن عربى بوده که اگر کسى مى‏خواست عهدو پیمان خود را باطل کند،باید آن را خود یا یکى از خویشاوندانش اعلام مى‏کرد و الا عهد وپیمان برحال خود باقى مى‏ماند.
بعضى دیگر مى‏گویند: علت عزل، شفقت ابوبکر در برابر شجاعت‏على(ع)بود و در اینجاهم شجاعت لازم بود نه شفقت.
هردو ادعا باطل است، زیرا در هردو، دلیل وحى را که تنها دلیل‏عزل ابوبکر است، نادیده گرفته و(به این آیه که(الله اعلم حیث‏یجعل رسالته)توجه نداشته)تا ازاین جهت نه فضیلتى باشد نه‏منقصتى. آنگاه براى توجیه عزل یا به رسوم جاهلى یا به ویژگى‏هاى‏افراد دلیل آورده‏اند
در حالى که خود رسول خدا(ص)از مهمترین رسالتش، نفى و ابطال‏سنن و رسوم خود ساخته جاهلى بود، آیا صرف یک رسم جاهلى مى‏تواندمستند یک فرمان رسول الهى باشد؟ ! و یا صرف یک سرى توجیهات‏روانشناسى و جامعه شناختى مى‏تواند توضیح دهنده فعل یک معصوم‏باشد؟! و یا این که همه اینها افکار وحى اى است که تصریح دارد: «على منى; على از من است.» ؟
به ویژه از سوى متاخرین آنها این گونه گفته شده: برفرض قبول‏قول خاصه، این تبلیغ دین بوده و تبلیغ دین هم یک وظیفه عمومى‏مسلمین است. بنابراین به خودى خود فضیلتى براى کسى شمرده‏نمى‏شود.
جواب آن از علامه طباطبایى گذشت که: فرق است‏بین تبلیغ‏معمولى‏اى که بعد از ابلاغ رسول‏خدا(ص)صورت بگیرد و بین این که‏آیاتى خطاب به یک گروه فکرى خاصى نازل شود و آنگاه رسول‏خدا(ص)شخصى انتخاب کند که آیات را براى اولین بار در مقام‏تبلیغ ابتدایى و در جایگاه اولیه رسول‏خدا(ص)براى آنها بیان کندکه به نص وحى این مرتبه، جز براى رسول خدا(ص)یاامیرالمؤمنین(ع)براى کسى دیگر نبوده است.
و خلاصه سخن در این فصل این که: این فضیلت‏بارز و آشکارامیرالمؤمنین(ع)چون هم مربوط به تاریخ اسلام است و هم مربوط به‏قرآن، بنابراین، به صورت مستحکمى هم با تاریخ اسلام و هم باقرآن و تفسیر قرآن پیوند خورده است.
و به فرموده علامه امینى در الغدیر: طبق احادیث(صحیح)این‏واقعه و این فرموده جبرئیل از طرف خداوند که: «انه لایودى عنک‏الا انت او رجل منک‏» که بعد از آن رسول خدا(ص)فرمود: «وعلى‏منى و لا یودى عنى الاعلى.» تصریح به این است که کسى که حتى‏صلاحیت ابلاغ چند آیه از آیات قرآن را نداشته و ندارد. پس چگونه‏مى‏تواند بعد از رسول خدا(ص) متولى تمام امور دینى و تبلیغ واجراى احکام و مصالح دین الهى بشود؟! (7)
4- دیدگاه مستشرقین و بررسى آن
خاورشناسان که این عمل رسول خدا(ص)را با اصل آزادى عقیده‏«پلورالیسم دینى‏» مخالف دیده‏اند و نتوانسته‏اند با مبانى‏«لیبرالیستى‏» خود آن را وفق بدهند، سخت‏به آن تاخته‏اند واسلام را به سرکوبى عقیده متهم کرده‏اند. چیزى که به تازگى اززبان بعضى خودى‏ها هم بازگو مى‏شود.
در حالى که این ادعا ناشى از غفلت و جهالت است; چرا که اسلام‏خود مدافع آزادى عقیده است اما در حیطه ضوابط خاص و مشخص ومادام که به سعادت فرد و جامعه لطمه نزند; به ویژه آنگاه که‏آزادى عقیده با آزادى افکار آلوده و هوسناک مخلوط گردد.
در اینجاهم: نزول و اجراى این آیات بعد از 20 سال از بعثت‏وطى مراحل گوناگون و مباحث مختلف بین مسلمین و مشرکین بوده به‏گونه‏اى که نه ابهامى براى آنها بماند و نه حجتى داشته باشند ومشخص گردد که باقى ماندن آنها بر مرام خود، نه براساس حقانیت وعدم اقناع بلکه براثر لجاجت و عناد است; چرا که حتى خود مشرکین‏به پوچى مرام خود علم داشته و گاه آن چنان شیفته حق مى‏شدند که‏ناخواسته و شبانگاه به استماع تلاوت قرآن محمدى مى‏پرداختند.
حال بعد از این همه اتمام حجتها، وقتى غده‏اى سرطانى شد،چاره، عمل است; به ویژه آنگاه که جامعه اسلامى از سوى مظاهر زشت‏و منحط جاهلى و خلاف فطرت انسانى در معرض آسیب باشد و به حکم‏عقل، روش همه متفکران عالم، این آزادى دیگر محکوم به مخالفت‏است که آزادى نیست‏بلکه اسارت هوس و غرض و لجاجت و عناد است.
پى‏نوشتها:
1- تفسیر عیاشى، ذیل آیات برائت.
2- المیزان، ج 9، ص 170.
3- احتجاج طبرسى.
4- تفسیر کنز الدقائق، ج 5، ص 398.
5- خصال صدوق، ص 549.
6- اعراف، آیه 43.
7- الغدیر، ج 6، ص 250.

تبلیغات